سلام دوستان.
من 24 سال دارم. حدود ده دوازده سال پیش ارتباط خیلی قوی با خدا داشتم. همون موقع ها خوابهای عجیبی میدیدم. توی خواب یه نفر که نمیشناختمش و چهره اش هم خیلی نورانی بود در حدی که قابل تشخیص نبود من رو از یک سقوط نجات داد و بهم گفت منو فراموش نکن.
این خواب نمیدونم چرا اونقدر واضح و کامل توی ذهنم مونده بود.
چند سال بعدش من به یکی از پسرهای فامیلمون علاقمند شده بودم. البته بروز نمیدادم. همون موقع دوباره خواب همون فرد رو دیدم. از رنگ و حالت موهاش که تو خواب اول دیده بودم شناختمش.اما اینبار چهره اش مشخص بود. به نظر خیلی ناراحت می اومد و نگاهم نمیکرد و هیچی نمیگفت. من هم کلی گریه میکردم و با گریه از خواب بیدار شدم.
یکی دو سال بعدش پیش دانشگاهی بودم و هنوز اون ارتباط خوبم رو با خدا داشتم. داشتم از مدرسه برمیگشتم که یه لحظه حس غریبی بهم دست داد و حس کردم همه چیز متوقف شد. حتی زمان. وقتی به خودم اومدم دست خودم نبود قویا حس میکردم که اونی که تو خواب دیدم همین اطرافه. بین همه ی آدمایی که میرفتن و می اومدن دنبالش میگشتم. وقتی رسیدم به میدون معروف شهرمون تو فاصله ی بیست سی متری یه نفر رو از پشت دیدم با همون رنگ و حالت مو. توی دلم بهش گفتم یه لحظه این طرف رو نگاه کن ببینم چه شکلی هستی. اون بین اون همه جمعیت و از اون فاصله یه دفعه انگار صدام رو شنیده باشه سرش رو ناگهانی برگردوند طرف من و مستقیم به من نگاه کرد. خود خودش بود. دقیقا همونی که توی خواب آخرم دیده بودم. حالت و رنگ موها ریش و ... من به مسیرم ادامه دادم ولی اونقدر تعجب کرده بودم که نمیتونستم نگاه نکنم. اون هم سر جاش میخکوب شده بود و همونطور که من نزدیک میشدم با تعجب نگاه میکرد. فقط یه لحظه صدای بوق تاکسی اومد و اون دست تکون داد و دوباره نگاهم میکرد. همینطور که داشت در تاکسی رو هم باز میکرد نگاه میکرد حتی سوار که شد هم برگشته بود و از شیشه عقب ماشین نگاه میکرد. دیگه هیچوقت ندیدمش. نه تو خواب نه تو واقعیت.
الان نزدیک هفت سال از اون موقع که تو واقعیت دیدمش گذشته. من با خودم گفتم بی خیالفقط خواب و توهم بوده.چهار سال پیش همون پسر فامیلمون که بهش علاقه داشتم ازم خواستگاری کرد. دو سال رابطمون طول کشید و آزمایش خون هم رفتیم ولی یه دفعه همه چیز به هم ریخت.
فراموش کردن اون رابطه ی عاطفی دوساله خیلی برام سخت بود. ولی حالا هم که تصمیم گرفتم دوباره به ازدواج فکر کنم حتی مورد هایی که خیلی هم کفو هم هستیم تا یه حدی پیش میره و یه دفعه به هم میریزه. از خرافاتی بودن بدم میاد. اما داره باورم میشه نکنه من باید منتظر همون خواب باشم و دیگه به خودم زحمت فکر کردن به کس دیگه ای رو ندم؟!!
میدونم مشکلم خیلی مسخره است و شاید خنده دار.میدونم شبیه خرافاتی بودنه و شاید اصلا جایی برای سوال در موردش نیست.
ولی ممنون میشم اگر نظراتتون رو بهم بگید.
علاقه مندی ها (Bookmarks)