من مامانم رو خیلی دوستش دارم .میدونین مامانم خیلی اهل بخشش به دیگران هست و با اینکه ما وضع مالی معمولی داریم اما مامانم مثلا خیلی دوست داره که به کسایی که وضع مالی شون خوب نیست و از ما بدتره کمک کنه من این اخلاق رو خیلی دوست دارم اما گاهی مامانم مثلا از من میخواد که یه لباسی رو به کسی بدم که اون رو دوسش دارم و مستقیم نمیگه اما یه جوری میگه که من حس میکنم مجبورم که اینکار رو بکنم .مثلا الان مامانم میخواد که یه لباسی از من رو که تا حدودی نو هم هست بده به کسی که میدونم فقیر هستن اما من اون لباس رو دوسش دارم (و میگه تو چندتا مثه این داری اما خوب رنگاشون و تا حدودی مدل هاشون فرق داره)اما مثلا چند بار تو روز میگه که حالا تو یه رنگ دیکه اش رو داری یا مثلا اون هم فقیر و یتیم هست و گناه داره و از این حرفا و من همش سکوت میکنم .اما من خوب لباس رو دوسش دارم و ازش خوشم میاد و از طرفی فکر میکنم اگه با مامان مخالفت کنم نکنه مامان فکر کنه من ادم خسیس یا بدجنسی هستم و باور کنین اینطور نیست .و باور کنین همش احساس گناهکاری میکنم که نکنه من ادم بدی هستم و کارم بد هست و همش دارم بهش فکر میکنم که شاید من مشکل دارم و عذاب وجدان دارم
.من الان 22 سالم هست و مجردم
حالا میخوام نظر شما رو بدونم که ایا من دارم اشتباه میکنم و باید به راحتی بگذرم(من با خیلی چیزا برا بخشش موافقم و گاهی خودم از مامان میخوام که اون رو ببخشه اما بعضی چیزا رو واقعا دوست دارم ولی انگار نظرم مهم نیست)ایا عذاب وجدانم اشتباه هست؟
و بعدش اینکه اگه فکر میکنین من درست میگم چه راهی رو برم که مامانم فکر بدی در موردم نکنه که من ادم بدی هستم؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)