سلام به همه دوستان.
من يه خانم 30 ساله هستم.
دو سال و نيمه كه ازدواج كردم.
و همسرم 5 سال از من كوچيكتره.
در محيط كار با همسرم آشنا شدم و ايشون عاشق من شد. 6 ماه با پيشنهاد ازدواج ايشون مخالفت كردم چون به نظرم اين اختلاف سني منطقي نبود . خلاصه با اصرار ايشون و طرح موضوع با خانواده و در نهايت مشورت گرفتن از مشاور ازدواج كرديم.
همسرم واقعا عاشق من بود . و من خيلي خوشحال بودم .ولي ...........
از ابتداي زندگي مشترك خيلي دچار تنش شديم. همسرم به هر چيزي حساسيت نشون مي داد .حتي اگر جاي گلدون را تو خونه عوض مي كردم ناراحت مي شد مي گفت : تو به نظر من احترام نمي ذاري!!!!!! و من واقعا گيج بودم چون به نظر من چيدمان خونه با سليقه خانم بود با اين حال من دائم شفاف سازي مي كردم كه منظور من اين نبوده.
يا وقتي مي رفتيم مغازه اي و همسرم به مغازه دار سلام مي كرد ولي او به خاطر مشغول بودن با مشتري قبلي توجهي نمي كرد ناراحت مي شدو مي گفت مغازه رو ترك كنيم.
بعد به من ميگفت چقدر بي ادبه.... من كه هنوز روحيات ايشونو نمي شناختم ميگفتم نه متوجه نشده بي ادبي نكرد كه . و او عصباني مي شدو ميگفت تو بيشتر هواي بقيه رو داري نه شوهرتو.
از اين دست مسايل خيلي پيش اومد.
شوهرم يه مرد عصبي تمام عيار بود.
هر چيزي به ايشون برمي خورد
حتي اگه خواهر زاده ام رو كه پسر 12 ساله بود بعد از ديدنش مي بوسيدم ناراحت ميشد.
مي رفتيم خونه مامانم مي گفت از پيش من تكون نخور
تو آشپزخونه مامانت نباش مگه به غير از تو كسي نيست كار كنه
با وجوديكه مي ديد مامان من مريضه (مادرم دچار بيماري صعب العلاجه) و البته خيلي هم مادرم رو دوست داشت
علاقه مندی ها (Bookmarks)