من 27 سال دارم و حدود ده ماه قبل علاقه داشتم به یکی از دخترهای کلاسم نزدیک بشم بهانه ایجاد شد و لی قصدم رو به اون نگفتم
ارتباط از طرف اون به شدت به سرعت پیش می رفت و اطلاعات خودش رو به من می داد من هم متقابلا این کار رو می کردم تا اینکه 2 روز بعد از اشنایی مجبور شد به من زنگ بزنه و نصفه شب 4 ساعت با هم حرف زدیم و من متوجه شدم که قبلا به قصد ازدواج با پسری ارتباط داشته که با وجود اینکه خیلی هم رو می خواستن خانوده ی دختر با خاطر هم سن بودن و نخوردن سطح تحصیلات خانواده ها با ازدواجشون مخالفت کردن ، و متوجه شدم خیلی احساس تنهایی می کنه.
ارتبتط روز به روز بیشتر می شد تا اینکه ابراز علاقه از طرف اون شروع شد اما من که هنوز به خودم مطمئن نبودم و نمی خواستم به اون ظربه ی دیگه ایی بزنم با احتیاط این کار و می کردم اما اون می گفت دیگه نمی خواد به کسی فکر بکنه اما من با توجه به شدت احساس نزدیکی ایی که می کرد بعید می دونستم که هدف اون تنها فراموش کردن رابطه ی قبلیش باشه. تا اینکه سرو کله یکی از هماسیه هاشون پیدا شد که ازش خواستگاری کرد و بعد از یک مدتی با اینکه از من مشاوره می گرفت که چطور ردش کنم و دوست ندارم ازدواج کنم ازمن خداحافظی کرد و گفت این رابطه رو دیگه نمی خوام، من بهش علاقه مند شده بودم اما وقتی می گفت نمی خوام ازدواج کنم مجالی برای ابرازش نمیدیدم. خلاصه به بهانه های مختلف به رابطه برگشت و گفت خواستگارم رو جواب کردم اما رابطه ی ما به گرمی سابق نبود و زود قهر می کرد و دوباره خداحافظی می کرد و یا من می رفتم سراغش یا یک اس ام اس اشتباهی می زد و دوباره حال و احوال شروع می شد و یا یک بهانه پیدا می کرد و سر اون رابطه رو شروع می کرد . تا اینکه یک مدت بود رابطه ی نسبتا خوبی داشتیم و خبری از خداحافظی از طرف اون نبود تا اینکه دوباره گفت این رابطه رو نمی خوام چون دارم بهت وابسته می شم ولی تو اینطوری نیستی ومن مجبور شدم همه چیز رو بهش بگم و بگم تا حالا چرا نگفتم چون نه تو شرایطش رو داری به خاطر برخی مشکلات رفتاری و درگیری ذهنی به خاطر رابطه ی قبلیت و نه اینکه من در حال حاضر شرایطش مالی لازم رو دارم فکر می کنم 2 تا 3 سال اینده جفتمون شرایطش رو پیدا کنیم. به من گفت کمکت می کنم فراموشم کنی چون می دونی که من نمی تونم و یک بار هم خداجافظی کرد ازم امه برگشت و شروع کرد به پرسیدن سئوالاتی که در جلسه خواستگاری می پرسن و با مادرش هم مطرح کرد و گفته بود می خوام بهش فکر کنکم اما به من می گفت جوابم منفی من تو رو اونجوری دوست نداشتم!!!
ارتباط ما گرمتر از همیشه ادامه داشت تا اینکه برادرش فهمیده بود و ظاهرا کتکش زده بود و دوباره به من گفت خداحافظ ! اما بعد از یک مدت یک اس ام اس اشتباهی زد و گفت می خوام بهت در انجام پروژه یکی از درسها کمک کنم !
سر چه موضوعی بود یادم نیست به شدت با هام دعوا کرد و حتی گفت برو گمشو ازت متنفرم و...
اما به روشهای مختلف ازش خبر می گرفتم که نشون بدم به فکرش هستم و بعد از یک مدت بهش اس ام اس زدم و گفت خواستگار سابقش برگشته و مادرش تحت فشارش گذاشته که باید بهش جواب بدی و گفت دیگه چاره ایی ندارم که بخوام بهش جواب بدم شاید دست از سرم بردارن!منهم کلی باهاش حرف زدم و بهش روحیه دادم که درست می شه و دست اخر گفتم اگه این کارو بکنی فکر نمی کنی در حق بعضی ها مثل من اجحا ف کردی؟گفت مگه تو هنوز بهم علاقه داری و من گفتم بعد از اون همه توهین که فقط یک عذر خواهی ساده ازم کردی اگه نداشتم که الان باهات حرف نمی زدم. و ظرف نصف روز مشکلش با خوانوادش حل شد و دوباره روز از نو و روزی از نو!
دوباره برگشت و چند وقت بعد گفت یک پسری که از فامیلاشون بئده تو مهمونی سر صحبت رو با هاش باز کرده و گفته می تونی با شرایط من زندگی کنی؟و اون جوابی بهش نداده بود اما می گفت پسر بدی نبود و وقتی من احساس حسادتم رو نشان دادم دوباره گفت فکر نمی کردم اینطوری باشی اخه تئ نگران همه می شی !
چند روز قبل همبهخاطر اینکه بهش اس ام اس زده بودم عصبانی شد چون برادرش خانه بوده و ممکن بود براش ایجاد مشکل کنه و دوباره گفت ازت متنفرم از همه مرده بدم میاد ....
من موندم این ادم چرا انقر بی ثباته؟اصلا دو باره برگشتنش با این بی ثباتی اصلا فایده ایی هم داره؟دختر سادهاییه و خصوصیات مثبتی داره اما همونطورکه متوجه شدید بزرگترین خصوصیت منفیش بی ثباتیشه و اینکه تکلیفش با خودش روشن نیست ، شایدم من خیلی لوسش کردم که متوجه علاقم بشه، که ظاهرا چندان متوجه نشده با محبت بیشتر می خواد!
تاثیرات مثبت روش داشتم باعث شد از اینکه دوست سابقش رو به تعداد زیاد بوس کرده توبه کنه(من رو هم می خواست بوس کنه که کم کم منصرفش کردم) با حجاب بشه و نماز بخونه که خودش می گه حرفهای تو در این تحول مفید بوده.
اوایل بیشتر جذب حرفهام می شد چون می گفت کسی رو ندیدم مثل تو حرف بزنه.ما خیلی با تلفن حرف می زدیم.
اگه علاقه نداشت چرا اونطوری ابراز علاقه می کرد و چرا برگشت و چرا ادامه داد اونکه خواستگار داشت و امکان برقراری ارتباط دوستی با شخص دیگه هم می تونست براش فراهم بشه، واگه علاقه داره چرا این رفتار و داره؟شایدم به قول خودش برای ازدواج نیست،ولی من که قصدم رو گفتم اگه اون هم به قصد ازدواج نمی خواست چرا دوباره برگشت؟
من نمی فهمم چرا هی می ره می یاد؟شایدم دیگه نیاد.شایدم رفتار من غلط بوده ...
علاقه مندی ها (Bookmarks)