با سلام خدمت عزیزان و صاحب نظران
حقیقتش مشکلی دارم که موندم باهاش باید چیکار کنم
از اینجا شروع می کنم که یک روز بعد از تحویل سال همسرم(خانمم) یک دفعه سر ناسازگاری گذاشت و گفت می خواهد از من جدا شود حالا به دلایل زیادی که خودش داشت مثل اینکه من کم بهش توجه می کنم و مسائل جنسی و خیلی چیزای دیگه در مورد مسائل جنسی اینو بگم که منظورش اینه که چرا وقتی می بینمش احساس خاصی البته در این مورد بهم دست نمیده انو هم بگم که 5 سال هست ازدواج کردیم من میگم بابا یه نازی نوازشی یه چیزی باشه بهتر هستش اما می خواد فقط من اینکارو انجام بدم نمیدونم اصلا باید اینا رو بگم یا نه خلاصه اینکه از همون روز شروع کرد و پاشو کرد تو یه کفش که طلاق می خواد از من نگاه عاشقانه هم می خواد که هر کاری کردم بازم نشد از دست این فیلمهای هندی که روزی سه تا می بینه
اوایل سعیمو بیشتر کردم و محبتم رو دو چندان اما همچنان قضیه ادامه داشت تا بعد از روز سیزده عید گفت دیگه نمی تونه ادامه بده و به منزل مادرش رفت با اونا هم صحبت کرم اما نتیجه ای حاصل نشد و تصمیمش همچنان پا برجا بود همه چیزو به خونوادش گفت حتی برادش هم میدونست خلاصه اونا افتادن به جون من که برم دکتر روانشناس و از اینجور حرفا تا اینجای قضیه که معملومه همه به چشم یه آدم ناتوان بهم نگاه می کنند که البته خودم قبول ندارم این مسئله رو
بعدش مشکل بیشتر شد و بازم کوتاه نیومد که اگر من علیرغم میل باطنی به نزد دکتر هم بروم باز هم فایده ای ندارد مجبورم کرد که با خانواده ام هم صحبت کنم به اونها هم گفت من این مشکلو دارم و بعد به تمام اقوامش که من مشکل جنسی دارم (بازم میگم من ندارم این مشکلو ) آبرومو همه جا برد یکی می خواد برام دخیل ببنده یکی ..... و هزار کاره دیگه از شدت شکستن غرور نابود شدم اما بازم بهش گفتم حاضر به ادامه زندگی هستم اما قبول نکرد به داگاه خاوناده رفتیم و کارهای مقدماتی را انجام دادیم و شاهدها هم اومدن و باز هم کوتاه نیومد امروز که برای تست بارداری به پزشکی قانونی رفتیم میگه می خواستم تنبیهت کنم اینکارا رو کردم و اگر من تعهد کتبی نزد تمام اعضای خانواده اون و خودم بدم که این مشکلو قبول دارم و تحت درمان قرار بگیرم حاضر به برگشت هست
و کلی شرایط دیگه که داره برام میزاره که باید قبول کنم
حقیقتش من جلوی همه خورد شدم نابود شدم چیزی برام نمونده از آبرو سرم رو جلوی اقوام نمی تونم بلند کنم حتی جلوی بابام
میگه می خواستم تنبیهت کنم بهش گفتم نامرد بابام اومد جلوی تو گریه کرد که زندگیمون بهم نریزه تو اونا رو دیدی و داشتی نقش بازی می کردی؟
الان کارامون تقریبا تموم شده و من هم با این اوصاف نمی تونم باهاش زندگی کنم منو راهنمایی کنید که چه بکنم اگر کسی با شما اینکارارو می کرد بازم باهاش زندگی می کردین؟
روزی ده بار تهدید می کرد که خیانت می کنه که قبلا هم مچشو گرفته بودم به اون اشاره کرد و گفت بازم می کنه شوکه
منو راهنمایی کنید که چه بکنم
چند نکته را هم بگم که کتکش نمی زنم به هیچ وجه
بخاطر اون یکسال با خانوادم قطع رابطه کرده بودم فقط بخاطر علاقه ای که بهش داشتم
همیشه باهام تند حرف میزنه آخرش که عصبانی میشم و میگ این چزیز که بهم نسبت دادی خودتی میگه تو لجباز و حاضر جوابی
نمیدونم بخدا باید ادامه بدم یا واقعا ترکش کنم و خودم راحت کنم بچه هم ندارم یه بچه داشت میومد که اینقدر گریه کرد و لجبازی کرد تا راضی به سقطش شدم
بازم اگر چیزی بود بگین تا بگم تا راحت تر بتونین کمکم کنید
علاقه مندی ها (Bookmarks)