به انجمن خوش آمدید

لینک پیشنهادی مدیران تالار همدردی:

 

"گلچین لینکهای خانواده، ازدواج و مهارتها(به روز شد)"

دانلود موسیقی و آرامش
دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 12
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 13 دی 89 [ 01:42]
    تاریخ عضویت
    1389-9-08
    نوشته ها
    18
    امتیاز
    1,769
    سطح
    24
    Points: 1,769, Level: 24
    Level completed: 69%, Points required for next Level: 31
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    18

    تشکرشده 18 در 12 پست

    Rep Power
    0
    Array

    عشق و ناسازگاری...

    سلام دوستان عزیز.

    خیلی ممنون که انقدر وقت میذارین و به دوستانتون کمک می کنید...

    من دوسال هست که پسری دوست هستم...البته یه مدل جالب!اینکه او اوایل که با هم دوست شده بودیم اصلآ همدیگه رو تحویل نمی گرفتیم و اصلآ برای هم هیچ ارزشی نداشتیم.به همین شکل 4 ماه با هم دوست بودیم و بعدش خیلی الکی رابطمونو کات کردیم...

    حدودآ 3 4 ماه بعدش دوباره از طریق یکی از دوستای تقریبآ مشترکمون و به صورت کاملآ اتفاقی دوباره با هم ارتباطمونو برقرار کردیم،این دفعه دوستیمون یه کم جدی تر شده بود و یه کمی علاقه هم بوجود اومده بود(اینکه می گم یه کمی چون الان میبینم اون واقعآ علاقه نبوده و منم یه کم واسش ارزش قائل شدم که اسمشو گذاشتم علاقه...)

    این رابطه هم 3 4 ماه بیشتر دووم نیاوورد و به طرز ناراحت کننده ای با یه دعوای وحشتناک و صد البته الکی به هم خورد...(تو این دوره ما دو تا دوست مشترک دیگه هم پیدا کردیم...)

    4 ماه بعدش(همش همینطوری 3 4 ماهه!) تو تولد همین دوستای مشترکمو من دعوت شدم و فهمیدم اونم به خاطر من میاد.(این تولد که میگم یه دور همیه کوچولوی دوازده نفره تو یه رستوران تو لواسون بود،یعنی یه مهمونی انچنانی نبود،اون شب تا دم خونمون پشت سر من اومد که تو جاده بلایی سرم نیاد...
    راستی اینم بگم که تو تمام این دوران ما کوچکترین رابطه ی فیزیکی با هم نداشتیم،بر خلاف ظاهر جفتمون که فکر میکردن...من کلآ ظاهرم یه کمی غلط اندازه اونم به خاطر فرم صورتمه که یه کمم ارایش کنم خیلی تابلو میشه)

    حالا جریانای اون تولد خیلی مفصله...خلاصه ما یک ماه بعد از اون دوباره اشتی کردیم_یعنی اوایل خرداد امسال_

    این رابطه جدید از اول با یه اشتیاق خاص شروع شد و کار ما به شدت به عشق و عاشقی رسید و اینکه بدون هم نمیتونیم زندگی کنیم و اگه هر کدوممون مریض یا ناراحت بشیم اون یکیم مریض میشه...

    و اما مشکل حاد من تو این شرایط
    پسر بسیار عاقل و خوبیه و با من که به قول خودش خیلی بی پروا و یاقی و سرکشم به کلی سختی ساخته و تحملم کرده،مشکل زیاد داشتیم،چون دوتامون به شدت مغروریم،
    به خاطر من حرفای زیادی از مامانم شنید و از کنار چیزای زیادی گذشت.
    منم خیلی اذیتش کردم البته...
    این 3 ماه اخیر نمیتونیم اصلآ با هم سازگار باشیم.یه مدتی که من خوبم اون غیر قابل تحمل میشه و یه مدت که اون خوبه من غیر قابل تحملم...
    تصمیم گرفتیم یه مدت رابطمونو کات کنیم که یه کم نسبت به هم اروم بشیم،اما 4 روزم دووم نیاوردیم.
    ما واقعآ با هم نمیسازیم.اما برای هم میمیریم.
    من هفته ی پیش با گریه و زاری بهش زنگ زدم و گفتم دیگه نمی خوام باهات باشم و با اینکه عاشقتم نمیتونم ادامه بدم.من با خونوادم شمال بودم اونم با دوستاش،مریض شد و تمام مدتی که شمال بودو خوابیده بود.
    بهم گفت من درست میکنم حستو...
    تو ابن یه هفته من پدرشو دراوردم،هرچی میگفت تحقیرش می کردم و ضایعش میکردم و بهش میگفتم دوست ندارم،اونم فقط بی خودی از من به خاطر هرچیزی معذرت خواهی میکرد،من واقعآ از اینکه این رفتارارو میکردم اذیت میشدم و هردفعه که ناراحتش میکردم میشستم زار زار گریه می کردم.اما واقعآ دست خودم نبود،واقعآ...
    تا امروز...
    اونم لجباز شد و ناراحتیشو با داد و فریاد ابراز کرد،تا شب دعوا داشتیم،

    شب بهش زنگ زدم داشت میرفت با دوستش بیرون..
    بهم گفت نشده تا حالا من ناراحت باشم از یه چیزی یا ببینی حالم خوب نیست ازم بپرسی مشکلت چیه..همیشه گفتی خوشیات با دوستاته ناراحتیاتو میاری واسه من،من باید دردامو به کی بگم...
    بعدش یه دفعه زد زیر گریه و گریه کردو حرف زد...
    به خدا دارم دیوونه میشم...
    خیلی اخلاق مردونه و مردونگی براش مهمه...
    یه دفعه مثل پسر بچه ها زار زار گریه کرد...
    از اون موقع خیلی سنگین حرف میزنه باهام.
    میگه من دوست دارم اما نمیتونم ابرازش کنم دیگه..
    میدونم فقط و فقط مقصر منم..
    میگم فقط امیدوارم گریه به خاطر رفتارای من نباشه،میگه مگه من چیز مهمتریم دارم...
    خواهش میکنم کمکم کنید..
    راستی مامان من به شدت با ازدواج ما مخالفه و 1 ماهه که رابطه مون پنهانی شده...

    شرمنده که انقدر طولانی شد سرتونو درد اوردم



  2. کاربر روبرو از پست مفید Narnis تشکرکرده است .

    Narnis (پنجشنبه 25 آذر 89)

  3. #2
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    جمعه 30 مرداد 94 [ 18:18]
    تاریخ عضویت
    1387-8-04
    نوشته ها
    1,150
    امتیاز
    16,194
    سطح
    81
    Points: 16,194, Level: 81
    Level completed: 69%, Points required for next Level: 156
    Overall activity: 4.0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience PointsTagger Second Class
    تشکرها
    1,211

    تشکرشده 1,247 در 437 پست

    Rep Power
    133
    Array

    RE: عشق و ناسازگاری...

    سلام
    اولا الان دقیقا مشکل شما چیه ؟

    دوما روابط خارج از چارچوب منطقی و عرفی و شرعی ازدواج اصلا توصیه نمیشه خصوصا اینکه بصورت پنهان از دید خانواده ها باشه .
    موفق باشید .

  4. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 13 دی 89 [ 01:42]
    تاریخ عضویت
    1389-9-08
    نوشته ها
    18
    امتیاز
    1,769
    سطح
    24
    Points: 1,769, Level: 24
    Level completed: 69%, Points required for next Level: 31
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    18

    تشکرشده 18 در 12 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: عشق و ناسازگاری...


    ما قصدمون فقط ازدواجه و مامان منم اینو میدونست.در ضمن ما رابطه ی خلاف عرف و شرعی با هم نداشتیم.
    الان مشکل من اینه که با رفتارام کاری کردم که فکر می کنه دوست داشتن من فقط ظاهریه و سر کارش گذاشتم.رفتاراش 180 درجه عوض شده.
    اینکه مادر من با این ازدواج کاملآ مخالفه چون معتقده ازدواج بعد از دوستی اخر و عاقبتش بدبختیه.
    واقعآ همه ی ازدواجای دوستی اخرش به طلاق میکشه؟
    من چیکار کنم که همه چیز مثل اولش بشه؟
    مرسی از راهنماییتون...

  5. کاربر روبرو از پست مفید Narnis تشکرکرده است .

    Narnis (پنجشنبه 25 آذر 89)

  6. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 13 دی 89 [ 01:42]
    تاریخ عضویت
    1389-9-08
    نوشته ها
    18
    امتیاز
    1,769
    سطح
    24
    Points: 1,769, Level: 24
    Level completed: 69%, Points required for next Level: 31
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    18

    تشکرشده 18 در 12 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: عشق و ناسازگاری...

    چرا کسی جواب منو نمیده؟
    از نظر شما رابطه ی دوستی که با قصد ازدواج هست انقدر گناهه که جواب هم نداره؟

  7. کاربر روبرو از پست مفید Narnis تشکرکرده است .

    Narnis (پنجشنبه 25 آذر 89)

  8. #5
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 25 مهر 92 [ 09:18]
    تاریخ عضویت
    1388-10-19
    نوشته ها
    1,262
    امتیاز
    11,056
    سطح
    69
    Points: 11,056, Level: 69
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 194
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second Class10000 Experience Points
    تشکرها
    4,891

    تشکرشده 4,928 در 1,071 پست

    Rep Power
    143
    Array

    RE: عشق و ناسازگاری...

    دوست عزیز میشه لطف کنید که سن هردوتون را بگید.

    در ضمن با توجه به چیزهایی که تعریف کردید، من فکر می کنم ازدواج برای هردوتون زود باشه و بهتره قبل از تصمیم گیری برای ازدواج آگاهی و شناختتون رو اول نسبت به خودتون و بعد در مورد معیارها و انتظاراتتون از شریک زندگی تون بیشتر و بیشتر کنید.

    طبق توضیحاتی که دادید صرفا با اینگونه احساسات تنها نسبت به جنس مخالف، اصلا نباید به ازدواج فکر کرد.

  9. کاربر روبرو از پست مفید هستی تشکرکرده است .

    هستی (شنبه 20 آذر 89)

  10. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 13 دی 89 [ 01:42]
    تاریخ عضویت
    1389-9-08
    نوشته ها
    18
    امتیاز
    1,769
    سطح
    24
    Points: 1,769, Level: 24
    Level completed: 69%, Points required for next Level: 31
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    18

    تشکرشده 18 در 12 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: عشق و ناسازگاری...

    من 21 سالمه و اشون 26 ساله هستن.
    مشغول به کار هست سربازی رفته اصلآ به خونواده متکی نیست.شاید از چیزایی که گفتم خیلی بچه به نظر اومدیم. مشکل مادر من واسه ازدواج فقط شخص ایشونه و اصلآ به موقعیتا و چیزای دیگه ش فکر هم نمیکنه و میدونم طوری میشه که اگر من یه روز ازدواج کنم مستقیمآ تو زندگیم دخالت میکنه.
    ما دو نفر خودمونم تا 6 ماه پیش هیچ چیزو تو زندگیمون اونطوری که باید جدی نمی گرفتیم.اما در حال حاضر واقعآ فقط به امید هم زندگی میکنیم.
    من خیلیارو واسه زندگیشون راهنمایی کردم و نتیجه هم گرفتن،اما نمیدونم چرا نمی تونم اصلآ برای خودم تصمیم گیری کنم.

  11. کاربر روبرو از پست مفید Narnis تشکرکرده است .

    Narnis (جمعه 26 آذر 89)

  12. #7
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 06 مهر 90 [ 10:04]
    تاریخ عضویت
    1388-10-03
    نوشته ها
    269
    امتیاز
    3,717
    سطح
    38
    Points: 3,717, Level: 38
    Level completed: 45%, Points required for next Level: 83
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    890

    تشکرشده 902 در 220 پست

    Rep Power
    42
    Array

    RE: عشق و ناسازگاری...

    سلام

    اینکه اشتباهات خودتون رو می بینید خیلی خوبه و مهمترین قدم برای اینه که مشکلات رو برطرف کنید.
    واضحه که این آقا شدیداً ازتون رنجیدن و تا وقتی که این رنجش باقی بمونه بعید می دونم ازتون خواستگاری کنه. بهترین پیشنهادی که می تونم بهتون کنم اینه که اول سعی کنید به صحبتاش گوش بدین، دقیقا متوجه بشین که از چی رنجیده و سعی کنید رنجشش رو برطرف کنید. و بعد از اینکه این کارو کردید خیلی محترمانه ازش بخواید که ارتباطتون قطع بشه و تا خواستگاری رسمی ارتباطی با هم نداشته باشین. البته اگه رنجشش برطرف نشه و ارتباطتون قطع بشه احتمال اینکه بخواد ازتون خواستگاری کنه خیلی کمه.

    این دو موضوع و مخصوصاً موضوع اولی می تونه بهتون کمک کنه:
    مهارت گوش دادن و مهارتهای ارتباطی
    بی ثباتی احساسی ارتباطات انسانی را تخریب می کند

    [size=medium]فراغ و وصل چه باشد، رضای دوست طلب *** که حیف باشد از او غیر از او تمنایی[/size]

  13. 2 کاربر از پست مفید green تشکرکرده اند .

    green (سه شنبه 07 دی 89)

  14. #8
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 13 دی 89 [ 01:42]
    تاریخ عضویت
    1389-9-08
    نوشته ها
    18
    امتیاز
    1,769
    سطح
    24
    Points: 1,769, Level: 24
    Level completed: 69%, Points required for next Level: 31
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    18

    تشکرشده 18 در 12 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: عشق و ناسازگاری...


    مرسی از جواب قشنگتون.
    ایشون هیچ مشکلی برای خواستگاری نداره و تو این موضوع مشکل فقط مادر من هست.
    درسته الان فقط ازم رنجیده و دیگه باور نمیکنه دوستش دارم.مثلآ امروز مثل همیشه حرف زد با من.اما گفت نمیتونم قبول کنم که تو به من علاقه داری و حس میکنم این علاقه کاملآ یه طرفه و از سمت من هست.
    راستی پدر و مادر من از هم جدا شدن و من با پدرم و زن ایشون زندگی میکنم و هیچ مشکلی ندارم تو زندگیم.اما مادرم راحت می تونه نظر پدرمو نسبت به ایشون عوض کنه.

  15. کاربر روبرو از پست مفید Narnis تشکرکرده است .

    Narnis (جمعه 26 آذر 89)

  16. #9
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 13 دی 89 [ 01:42]
    تاریخ عضویت
    1389-9-08
    نوشته ها
    18
    امتیاز
    1,769
    سطح
    24
    Points: 1,769, Level: 24
    Level completed: 69%, Points required for next Level: 31
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    18

    تشکرشده 18 در 12 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: عشق و ناسازگاری...


    من باید چیکار کنم

  17. کاربر روبرو از پست مفید Narnis تشکرکرده است .

    Narnis (جمعه 26 آذر 89)

  18. #10
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 20 مرداد 90 [ 21:19]
    تاریخ عضویت
    1389-9-24
    نوشته ها
    134
    امتیاز
    1,986
    سطح
    26
    Points: 1,986, Level: 26
    Level completed: 86%, Points required for next Level: 14
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    315

    تشکرشده 315 در 112 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: عشق و ناسازگاری...

    ببینید اصلا سخت نیست که چی کارکنید ...
    فقط عوض بشید...همین گافیه ...زمانی که فکر میکنید که انتظار نداره بهش زنگ بزنید و حالشو بپرسید ...براش احساس دلتنگی کنید و از کارش ازش بپرسید ...بهش بگید الان اوضاع کارت چطوره ؟ خوبه ؟
    خیلی راحت اون غرورتون رو کمی کم کنید و به مرد مورد علاقتون اهمیت بدید ..فقط همین ... یه شب بهش بزنگ بگو کمی برام صحبت کن ... فقط خودتو نبین ...خیلی کارای بهتر از اینم میتونی انجام بدی ... مثلا بهش بگو که اره من خودم میدونم بعضی از رفتارام بده اما بیا با کمک همدیگه رفتارای همو اصلاح کنیم ...البته همه اینا رو تو چند روز انجام بده ...
    نتیجش ببین چی میشه ....خبرشو بده
    لاقربطا

  19. کاربر روبرو از پست مفید iMoon تشکرکرده است .

    iMoon (جمعه 26 آذر 89)


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1404 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 16:35 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.