سلام من یه دختر22 هستم یه آقایی که یه سال ازم بزرگتره مدتهاس به من پیشنهاد ازدواج داده ، من اون اوایل با قاطعیت کامل میگفتم نه . ولی با اصرارای زیادش مردد شدم . میدونین، داشتم مشکلات بقیه رو می خوندم که نوشته بودین اگه خیلی اصرار میکنه و میگه من ، اون چیزی که ازش دم میزنه عشق نیست . اون اوایل میگفت من و فقط خودش مهم بود. میگفت باید بشه . باید!!!!!قبول کنی . یه مدت که گذشت منم که گفته بودم نه . یه کم هم براش توضیح داده بودم که چرا میگم نه .ولی باز قانع نشد .یه مدت طولانی نزدیک به دو سال گذشت و اون باز اصرار میکرد و منم همون جواب قبلی . میترسیدم که اون چیزی که اون بهش میگه عشق ، فقط یه احساس زود گذر باشه که بعد ازدواج تموم شه. این مدت اتفاقای زیادی افتاد و اون نا آگاهانه اذیتم کرد ، از نظر روحی خیلی اذیت شدم!! اون حالا انگار عاقل تر شده میگه ببخشید اشتباه کردم . میگه نمی فهمیدم چه کار میکنم !! دیگه کاری بهم نداره ولی باز هم چنان رو حرفش هست و میگه میخوام .من نمی تونم به همین سادگی گذشته رو یادم بره و بهش اعتماد کنم!! کارایی که کرده از رو سادگی و بچه گی کرده میدونم.ولی...
من نمی دونم میشه بهش اعتماد کرد یا نه؟؟؟؟؟؟؟؟ به حسش؟؟ به مونده گاریش؟؟؟ میخوام کمک کنید.بهم بگید چه کار کنم ؟؟ چه جوری باید بفهمم؟؟؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)