RE: شوهرم بچه نمی خواد...
سلام عزیزم
بهتره که یکمی آروم باشی البته که حق با شماست و بچه خودش شیرینیه زندگیه یکیش خود من از وقتی پسرم به دنیا اومده از تنهایی در اومدم وکمتر وق غصه خوردن دارم
به نظرم بهتره که با مادرش صحبت کنی و ازش بخواهی که باهاش صحبت کنه البته اگه مشکلی پیش نیاد
RE: شوهرم بچه نمی خواد...
ممنونم دوست خوبم
از پاسخت
راستی تو قبلاً به بچه علاقه داشتی، راستش من فقط به خاطر اینکه داره سن بچه دار شدنم تموم می شه ( 33 سال دارم ) تو هراسم اگر نه علاقه قلبی به بچه ندارم. یعنی بعد بچه دار شدن آدم پشیمون نمی شه که غصه های خودم کم نبود یکی رو هم آوردم اسیر کردم.
RE: شوهرم بچه نمی خواد...
دوست عزیز به نظر من بزرگترین دلیلی که یه مرد با بچه دار شدن موافقت نمیکنه اینه که میترسه از محبت همسرش کاسته بشه.میترسه بچه جای اونو تو قلب زنش بگیره و....
تو هم که ماشاالله همین حرفا رو بهش زدی
نقل قول:
نوشته اصلی توسط حق طلب
(( تو که هیچوقت منو درک نمی کنی و ناراحتی هام برات ارزش نداره، حداقل می شینم دردمو به بچه ام می گم اون منو می فهمه، چرا بچه بدرد نمی خوره کاش همه بچشون عین تو بود، همیشه تو بداد مامانت رسیدی و ناراحتیش رو فهمیدی و گرنه بابات جنسش مرد دیگه صد سال سیاه هر قدر هم مامانت ناراحتی بکشه نفهمیده نمی فهمه هم، ولی با اینکه تو هم جنست مرده ولی مامانت رو فهمیدی و به دردش رسیدی . و هیچوقت هم نمی ذاری بابات چپ بهش بگه، منم بچه می خوام دردم رو به اون بگم، اون منو بفهمه ... ))
RE: شوهرم بچه نمی خواد...
من هم به قولی برای اینکه از دست حرف وحدیث خلاص بشم بچه اوردم ولی موقعی که باردار بودم نمی دونم چرا همش برای دیدنش لحظه شماری می کردم ووقتی که به دنیا اومد تا یه مدت دوستش نداشتم حتی به خاطر این موضوع افسردگی هم گرفتم ولی الان که 3 سالشه عاشقشم و یه لحظه هم نمی ذارم ازم دور بشه
راستی شوهر خواهر من هم از بچه متنفر بود و هر کی بهش می گفت بچه بیار قاطی می کرد و همه چی رو بهم می ریخت ولی با اصرار خانواده خودش مخصوصا پدرش بالاخره حاضر شد بچه بیاره
وای نمی دونی واسه بچش چیکارا که نکرد و نمی کنه والان هم وقتی حرفش می شه میگه بزرگترین اشتباهم این بود که دیر به فکر بچه دار شدن افتادم
خلاصه می خوام بگم بچه مهر مادری بوجود میاره و همینطور پدرش هم ناخاسته عاشقش می شه
RE: شوهرم بچه نمی خواد...
سلام
منم گاهی این مشکلو دارم و همسرم هم همین حرفای همسر شما رو می زنه که ما برای پدر و مادرمون چی کار کردیم که اونا بخوان...........
ولی من 27 سالمه و هنوز فرصت دارم و خیلی هم اصرار نمی کنم
راستی هیچکس تا حالا نشنیدم از بچه دار شدن پشیمون شه
بعدشم بعضی از مردا هرچی سنشون میره بالا تر بیشتر برای بچه دارشدن حساب و کتاب می کنند و بیشتر هم به این فکر می افتن که بچه دار نشن بهتره...
و این ربطی به دوست داشتن یا نداشتن شما نداره
راهش اینه که بدون داد و بیداد و بدون وسط کشیدن خیلی چیزا مثل پدر و مادرش که آقایون روش حساسند و اسمشون می اد لجبازی کردنشون گل می کنه باهاش حرف بزنی
RE: شوهرم بچه نمی خواد...
بهتره اول به شوهرت این اطمینان رو بدید که هیچکسی جای اونو تو قلب شما نمیگیره و بچه رو برای کامل شدن خوشبختیتون دوست داری.
RE: شوهرم بچه نمی خواد...
حق طلب عزیز...
میدونم که سن شما داره بالا میره و این ترس از نازایی چقدر آزار دهنده است(حتی برای من!) اما چیزی که در این میان حل نشده باقی مونده نوع رابطه ی شما با همسرتونه!
همسر شما از محبت شما مطمئن نیست، به قول معروف خیالش جمع نیست، وقتی دلیلی که شما برای بچه دار شدن عنوان میکنید اینه که بشینید باهاش درد دل کنید و شوهرتونو با پدرش مقایسه میکنید نا خود آگاه هزاران پیام منفی به ذهن همسرتون ارسال میکنید که همه اش به شکل زنگ خطره! مغزش مرتب آلارم میده !
پیشنهاد میکنم ابتدا رابطه تونو با همسرتون اصلاح کنید،فکر میکنم مشکلات قبلی شما حل نشده باقی موندن و فقط به ظاهر فراموش شدن،دلیل بچه نخواست همسرتون در گذشته این زندگی مشترک پنهانه.
موفق باشید
RE: شوهرم بچه نمی خواد...
حق با زن امیدواره عزیزه.
تو اول اعتماد اونو جلب کن بعد.اینو بدون تنها چیزی که برات می مونه شوهرته.آخرش تو می مونی اون.اگه واقعا به این حرفا که می گی اعتقاد داری واقعا در اشتباهی.اگه یکی از خوبی های بچه دراوردن آدم از تنهائیه مطمئن باش تو آخره لیسته.با اوردن بچه تو اونو بزرگ می کنی و طی اون به کمال می رسی و البته خوبی دیگش بقای نسله. پس نه به خاطر اینکه شوهرت راضی بشه به بچه دار شدن بلکه از روی منطق باهاش همراه شو.نگران بچه دار شدن نباش.اون بالائی تا نخواد اتفاقی نمی یفته.اون بالائی بیشتر دوست داره مهر و محبت زن و شوهر رو ببینه
RE: شوهرم بچه نمی خواد...
وااااای دوست جونای مهربونم سلام
نمی دونین چقدر خوشحالم از اینکه دوستای خوبی مثل شما دارم حرف دلم و می شنوین و به درد دلم می رسین.
خدا دل همتون رو بی درد کنه و نعمت شادی رو تو دلهای همتون دائمی کنه.
آره می دونم منم حرف های خوبی بهش نزدم. ولی وقتی درکم نمی کنه از رو لجبازی یا شاید هم از فرط درد عمیقی که توی سینم حس می کنم حرفهای اینجوری و ضد اون به زبونم می یاد.
می دونین مشکل ما فقط لج و لجبازیه آخه ما یه گذشته خیلی خیلی بدی گذروندیم. و عشق و عاطفه مون زیر گذشتمون خاک شده. ( دوستان خوبم می تونین زندگی من رو توی (( خلاصه ای از زندگی من )) بخونین و بعد راجع به این موضوع راهنمائیم کنین ). قبلاً با اسم پردرد بودم حدود سه سال پیش
ولی فکر می کنم از دیروز 17/10/90 تصمیم گرفته که خوب بشه باهام. ( البته منم دارم باهاش خیلی خوب تا می یاما:43: ) هر چند باز فکر بچه نیست. ولی خب دیگه نمی خوام پیشنهاد بدم تا زمانی که خودش دلش بخواد نمی دونم کارم درسته یا نه شاید اصلاً نخواد اونوقت چیکار کنم بچه ها.
در ضمن نمی تونم هم خیلی اصرار کنم چون می ترسم بعداً تقی به توقی بخوره بگه خودت خواستی خودت هم جمعش کن.