-
گفتگو با خدا
شبی در خواب دیدم که با خدا گفتگو می کنم.
خدا از من پرسید: دوست داری با من صحبت کنی؟
پاسخ دادم: اگر شما فرصت داشته باشید.
خدا لبخندی زد و گفت: زمان من ابدیت است، چه سؤالاتی در ذهن داری که می خواهی از من بپرسی؟
من سؤال کردم: چه چیزی در آدمها شما را بیشتر از هر چیزی متعجب می کند؟
خدا جواب داد:
- اینکه از دوران کودکی خود خسته می شوند و عجله دارند که زودتر بزرگ شوند، و دوباره آرزوی این را دارند که روزی بچه شوند.
- اینکه سلامتی خود را به خاطر بدست آوردن پول از دست می دهند و سپس پول خود را خرج می کنند تا سلامتی از دست رفته را دوباره بازیابند.
- اینکه با نگرانی به آینده فکر می کنند و حال خود را فراموش می کنند به گونه ای که نه در حال و نه در آینده زندگی می کنند.
- اینکه به گونه ای زندگی می کنند که گویی هرگز نخواهند مرد و به گونه ای می میرند که گوئی هرگز نزیسته اند.
دست خدا مرا در بر گرفت و مدتی به سکوت گذشت…
بعد از مدتی به خدا گفتم: به عنوان پروردگار دوست داری که بندگانت چه درسهایی در زندگی بیاموزند؟
خدا پاسخ داد:
- اینکه یاد بگیرند نمی توانند کسی را وادار کنند تا بدانها عشق بورزد، تنها کاری که می توانند انجام دهند این است که اجازه دهند خود مورد عشق ورزیدن واقع شوند.
- اینکه یاد بگیرند که خوب نیست که خودشان را با دیگران مقایسه کنند.
- اینکه بخشش را با تمرین بخشیدن یاد بگیرند.
- اینکه رنجش خاطر عزیزانشان تنها چند لحظه ای زمان می برد ولی ممکن است سالیان سال زمان لازم باشد تا این زخمها التیام یابد.
- یاد بگیرند که غنی کسی نیست که بیشترین ها را دارد، بلکه کسی است که نیازمند کمترین هاست.
- اینکه یاد بگیرند کسانی هستند که آنها را مشتاقانه دوست دارند اما هنوز نمی دانند که چگونه احساساتشان را بیان کنند یا نشان دهند.
- اینکه یاد بگیرند دو نفر می توانند به یک چیز نگاه کنند و آن را متفاوت ببینند.
- اینکه یاد بگیرند کافی نیست همدیگر را ببخشند، بلکه باید خود را نیز ببخشند.
با افتادگی خطاب به خدا گفتم: از وقتی که در اختیار من گذاشتید سپاسگذارم.
و افزودم: چیز دیگری هست که دوست داشته باشید آنها بدانند؟
خدا لبخندی زد و گفت:
فقط اینکه بدانند من اینجا هستم
همیشه…[b]
-
گفتم: چقدر احساس تنهایی میكنم …
گفتی: من كه نزدیكم (فاِنّی قریب /بقره/۱۸۶)
گفتم: تو همیشه نزدیكی؛ من دورم… كاش میشد بهت نزدیك شم
گفتی: هر صبح و عصر، پروردگارت رو پیش خودت، با خوف و تضرع، و با صدای آهسته یاد كن ( و اذكر ربك فی نفسك تضرعا و خیفة و دون الجهر من القول بالغدو و الأصال /اعراف/۲۰۵ )
گفتم: این هم توفیق میخواهد!
گفتی: دوست ندارید خدا ببخشدتون؟! (ألا تحبون ان یغفرالله لكمنور/22 )
گفتم: معلومه كه دوست دارم منو ببخشی …
گفتی: پس از خدا بخواید ببخشدتون و بعد توبه كنید (و استغفروا ربكم ثم توبوا الیه /هود/۹۰)
گفتم: با این همه گناه… آخه چیكار میتونم بكنم؟
گفتی: مگه نمیدونید خداست كه توبه رو از بندههاش قبول میكنه؟! (الم یعلموا ان الله هو یقبل التوبة عن عباده /توبه/۱۰۴)
گفتم: دیگه روی توبه ندارم …
گفتی: (ولی) خدا عزیزه و دانا، او آمرزندهی گناه هست و پذیرندهی توبه (الله العزیز العلیم غافر الذنب و قابل التوب /غافر/۲-۳ )
گفتم: با این همه گناه، برای كدوم گناهم توبه كنم؟
گفتی: خدا همهی گناهها رو میبخشه (ان الله یغفر الذنوب جمیعا / زمر/۵۳)
گفتم: یعنی بازم بیام؟ بازم منو میبخشی؟
گفتی: به جز خدا كیه كه گناهان رو ببخشه؟ (و من یغفر الذنوب الا الله / آل عمران/۱۳۵)
گفتم: نمیدونم چرا همیشه در مقابل این كلامت كم میارم! آتیشم میزنه؛ ذوبم میكنه؛ عاشق میشم! … توبه میكنم
گفتی: خدا هم توبهكنندهها و هم اونایی كه پاك هستند رو دوست داره (ان الله یحب التوابین و یحب المتطهرین /بقره/۲۲۲)
ناخواسته گفتم: الهی و ربی من لی غیرك
گفتی: خدا برای بندهاش كافی نیست؟ (الیس الله بكاف عبده زمر/۳۶)
گفتم: در برابر این همه مهربونیت چیكار میتونم بكنم؟
گفتی:ای مؤمنین! خدا رو زیاد یاد كنید و صبح و شب تسبیحش كنید. او كسی هست كه خودش و فرشتههاش بر شما درود و رحمت میفرستن تا شما رو از تاریكیها به سوی روشنایی بیرون بیارن . خدا نسبت به مؤمنین مهربونه ( یا ایها الذین آمنوا اذكروا الله ذكرا كثیرا و سبحوه بكرة و اصیلا هو الذی یصلی علیكم و ملائكته لیخرجكم من الظلمت الی النور و كان بالمؤمنین رحیما / احزاب/۴۱- 43)