RE: خسته از تکرار مشکلات!!
شمیم عزیز
من همیشه جریان زندگیتو دنبال می کنم. در مورد سایر مشکلاتتون نظری نمی دم ولی اینی که تعریف کردی ببخشیدا دیگه خیلی بچه گانه هست! یه کم فکر کن ببین سر چه چیز بی اهمیتی خوشی این 20 روزو از بین بردی .چه اشکالی داره خواهرشوهرتون وقتی میخوان شما رو دعوت کنن زنگ بزنن به شوهرتون؟ فکر می کنم کلا ذهنیت تو نسبت به خانواده شوهرت کاملا منفیه به همین دلیل سر همچین مسئله کوچیکی حساس میشی. اما چون گفتی همه بگن منم جواب میدم تو خونه ما که اگه خانواده بابا بخوان ما رو دعوت کنن زنگ میزنن خونمون حالا هر کی گوشی رو برداشت ، مامان یا بابا فرقی نداره به اون میگن.
RE: خسته از تکرار مشکلات!!
سلام شميم جان .
خانومي فرهنگ ما هم مثل شماست . يعني برادر خودمم كه بخوايم دعوت كنيم ،حتي اگر گوشي تلفن رو برادرم برداره به ايشون ميگيم و بعد حتما با خانومش حرف ميزنيم . اگر با برادرم هم حرف بزنيم اما خانومش خونه نباشه يا با تلفن همراهش تماس ميگيريم يا بعدا كه اومد خونه ايشون رو مشخصا و جدا دعوت ميكنيم .
اما اين فرهنگ مال مادر منه .
زماني كه برادر من عقد كرده بودن مادرم هر هفته ايشون و خانومشو رسما دعوت ميكرد .اما ما الان عقد كرده هستيم ، خانواده همسرم با تمام علاقه اي كه به من دارن به غير از بار اول ، دعوتم نكردن . اما هر بار كه ميرم احترام ميزارن .
من نبايد با پيش فرض هاي خودم يه رابطه رو خراب كنم .
درسته شما بيشتر لذت ميبري كه جداگانه دعوت شي ، اما ارزش نداره كه به خاطر يك پيش فرض كه براي همسرت و خانوادش پذيرفته شده نيست ،شما اذيت شي .
يه چيزي هم بگم ؟ هر چند من زياد ازين سياست ها خوشم نمياد اما شما هم شمشيرتو از رو نبند كه دختر خوب !
يعني چي كه من راه حل دارم ازين به بعد من زنگ نميزنم خودت دعوت كن ؟
اون سياسته كه ميگم من زياد خوشم نمياد اينه كه الان هيچي نگو . ببخش اما فراموش نكن . گوشه ذهنت داشته باش تا به وقتش . حكايت اون لاك پشته نشو كه بي موقع حرف زد افتاد پايين . به وقتش كه مهموني داشتي (علني هم نميكني ) قصه رو جوري ميپيچوني كه آقاي همسر خودشون تماس بگيرن .
همين .
براي هر قضيه ، اندازه خود اون قضيه ناراحت شو . نه بيشتر .
نه اينكه بگي روزمو خراب كرد . حيفه كه روزت براي اين چيزها خراب شه .
و فراموش نكن رابطه شما خيلي شكننده و آسيب پذيره . عين يه گله كه خيلي نياز به مواظبت داره . مواظب گلت باش .:72:
يه چيز ديگه هم بگم ؟
بين من و همسرم يه قانونه كه عين همسرت اگه از دوستي ، آشنايي ،همكاري ناراحت ميشيم به همديگه ميگيم سخت نگير .
چون واقعا رفتار اونها دست ما نيست .
اما اگه من از همسرم انتظار گذشت دارم يا اون از من ، لذت بخش ترين چيزه .
چون تو دنيا فقط از خودمون انتظار داريم . چون فقط ما روي هم تاثيرگذاريم .چون بايد با يكي خيلي نزديك باشي تا ازش توقع داشته باشي . پس اگه فقط از توئه كه توقع داره چون ميدونه بقيه رو كه نميتونه عوض كنه ، تو رو هم نميخواد عوض كنه اما ميخواد تو دركش كني . ازين زاويه نگاه كني منفي كه نميشه هيچ ، كلي هم شيرينه .
نميدونم تونستم حرفمو برسونم يا نه ؟
RE: خسته از تکرار مشکلات!!
شمیم عزیز سلام
منم اوایل مشکل شما رو داشتم.همسرم یه شعاری داشت>خانوم خونه خانوم خونه رو دعوت میکنه !!
ولی من اگر خونه نبودم به شوهرم میگفتن.ولی من میمردم هم باید بهشون میگفتم.یعنی بعضی اوقات مجبور بودم 10 بار زنگ بزنم تا خواهر شوهرمو که 22 سال از من بزرگتره پیدا کنمو دعوت کنم.کم کم کنار اومدم با این موضوع تا یه روز که زنگ زدم دعوت کنم خونه نبود.شوهرش گفت به موبایلش زنگ بزن.منم زنگ زدم و چشمت روز بد نبینه .مثل اینکه از دست کسی ناراحت بود تمام دق و دلیشو سر من خالی کرد !!!! گفت چرا زنگ زدی و من الان نمیتونم حرف بزنمو...فکرامو میکنم بهت خبر میدم که میایم یا نه !
از اون موقع به بعد دیگه شوهرم مجبورم نکرد به این کار.
اونا البته هنوز روال خودشونو دارن.حتی زنگ زده بود دعوت کنه(همین یکماه پیش) که شوهرم گوشی رو برداشت و انقدر شوهر من سادست که وقتی قطع کرد گفت زنگ زده بود دعوت کنه.تاکیدم کرد که با مریم کاری نداره !!!
البته ما انقدر بینمون الان شکرآب شده که کارمون از این حرفا گذشته.اصلا دوست نداریم همو ببینیم...
اما شمیم جان انتظار نداشته باش همه شعور اجتماعی داشته باشن.اصلیت زندگیتو بچسب.نذار خانواده همسرت زندگیتو خراب کنن.خیلی سخته.قبول دارم.من همین الاکه دارم اینارو مینویسم 20 دقیقه پیش مادر شوهر نفهم و از خدا بی خبرم اعصابمو خورد کرده.میخواستم به شوهرم بگم دیدم حیفه زندگیمون.
اصلا حساس نشو رو این موضوع.میدونم سخته ولی کم کم بذار کنار حساسیتتو.اولین کسی که آرامش میگیره خودتی خانومی.به خصوص که شما تازه وباره داری میسازی زندگیت رو.
یک نسیم ساده میتونه زندگیت رو بهم بریزه.
تمام مسائل حاشیه ای رو بذار کنار .اصلا به جدایی فکر نکن.شروع بدبختیاست.
جو خونه رو آروم نگه دار.
هرچقدر بیشتر به این مسئله گیر بدی ناخواسته مسائل دیگه ای به وجود میاد
موفق باشی دوست خوبم
RE: خسته از تکرار مشکلات!!
سلام شميم جان
موضوع اونقدر ها هم بزرگ نبوده خانمي...تو كه اخلاق شوهرتو ميدوني دوست داره اول و آخر همه چيز خودش باشه
ببين اگه اونها اين كارو نميكنن ( دعوت كردن شما جداگانه) به خاطر رسم و رسومشونه
دادش منم وقتي ميخواهد مارو دعوت كنه زنگ ميزنه به من!!! شوهرمم دعوت ميكنه:311: من ميزارم پاي بي تجربگيش هر بار هم انجوري ميشه بهش ميگم خودت به شوهرمم زنگ بزن ... حالا اگه هم زنگ نزد مهم نيست مهموني رو ميرم ولي يك جور احترامه
تو سخت نگير فدات شم... مشكل تو اين چيزها بود؟؟؟ بابا بيخيال اصل كاريو بچسب
RE: خسته از تکرار مشکلات!!
سلام شمیم جان
دوباره داری سر مسائل بیخود حساسیت زیاد نشون میدی
خانواده همسر من بخوان مارو دعوت کنن به موبایل همسرم زنگ می زنند
اصلا همسرم چی کارست که بخواد پاسخ گوی رفتار اشتباه دیگران باشه یا بخواد افکار دیگران رو به خاطر من عوض کنه
من به جای تو بودم به جای اینکه همسرم رو مجبور کنم تا دیگران رو مجبور به این کنه تا مطابق با خواسته من رفتار کنند به همسرم می گفتم عزیزم از اینکه دیگران رو دعوت کنم ولی اونا منو دعوت نکنند احساس خوبی ندارم لطفا از این به بعد ازم نخواه.......
مشاوره رفتی؟
RE: خسته از تکرار مشکلات!!
شميم اگه اين كارها را بكني دوباره همون آش مي شه و همون كاسه.
دختر خوب فكر مي كني تو زندگي ما همه چيز گل و بلبله. يك كم كوتاه بيا. اين لوس بازي ها و گير دادن ها مال دوران نامزديه. ببخشيد ولي اگه بخواي اينطوري ادامه بدي اين زندگي زندگي نمي شه.
RE: خسته از تکرار مشکلات!!
دوستای خوبم از همتون ممنون که برام نوشتین
پروانه جون، من اصلا منفی نبودم ولی با کارهاشون دارن منو منفی میکنن
بهار جون، من قبلا اینکارو کردم، ولی موضوع اینه که شوهرم توقع داره وقتی من میخوام دعوت کنم، بهشون زنگ بزنم ولی مهم نیست که زنگ نمیزنن منو دعوت کنن، حرف زور نیست؟ دوساله دارم کنار میام و بی خیالی طی کردم ولی مثلا سر عروسی دختر خواهر شوهرم به همه زنگ میزدن و دعوت میکردن ولی من بی دعوت بلند میشدم میرفتم
خب خیلی سخته، من نمیخوام دو روز دیگه جلوی بچم اینطوری باهام برخورد بشه، فکر کنم دیگه سکوت و کنار اومدن کافی باشه نه؟
مریم عزیز، من حساس نشدم، فقط با شوهرم در میون گذاشتم بدون هیچ اصرار یا تهدید یا بدگویی، ولی از پریشب واسه من رفته تو قیافه، دیروز باهاش حرف زدم باهاش شوخی کردم، رفتیم خونه خواهرش طبق معمول اونجا گفت و خندید و وقتی برگشتیم خونه باز تو قیافه بود، من بهش اهمیت ندادم و رفتم دنبال کارای خودم، خب این دیگه حداقل چیزیه که باید به شوهرم یاد میدادن که قهر و لجبازی مال بچه هاست، حالا واسه من اینطوری میکنه
سر یه مسئله ای که همتون میگین بی اهمیت و سادس
جالبه ، من معترضم، اون قیافه میگیره، طبق معمول
یکتا جان ، مشکل من این نیست
مشکل من اینه که وقتی من از چیزی ناراحتم، به جای اینکه باعث آرامشم باشه شروع میکنه به توهین و تحقیر و حرفهای صد من یه غاز زدن و مرور خاطرات بدمون که توش مقصر بوده ولی اصلا زیر بار تقصیرش نمیره و همه چی رو میندازه گردن من و اعصابمو سر یه چیز کوچیک که با مهربونی دارم میگم خورد میکنه
خب اقلیمای عزیز من هم همینو گفتم، یه درد و دل، نه با بدگویی
ولی فرقی نداره
حالا یه چیز جالب برات تعریف کنم، 5شنبه یکی از کارمنداش گند زده بود تو یه معمامله، انگار با هم درگیری لفظی هم پیدا کرده بودن، من رفتم پیشش که با هم بریم خرید، جلوی من و بقیه ازش عذر خواهی کرد
اینو دقت کن که مقصر بوده و گندی که زده بود رو زندگی ما و کار شوهرم تأثیر مستقیم و منفی داشت، ازش دلجویی کرد و از دلش درآورد، ولی در مورد من که یه چیز عادی ازش خواستم و با مهربونی ازش خواهش کردم و هیچ سختگیری نکردم الآن دو روزه دارم قیافشو تحمل میکنم و با اجازت پشتشو میکنه بهم میخوابه و برای اینکه زجرم بده نمیدونم با کی اس ام اس بازی میکنه
حالا کی بچس؟
یعنی من هیچی نباید بگم؟ هیچی نباید بخوام؟ باید سکوت کنم و تحمل کنم که خدائی نکرده شوهرم این بچه بازیها رو در نیاره؟
لیلا جون
سلام
میدونی خونه فامیل من نمیاد چون هنوز پاگشا نکردن؟ انگار طلبکاره
دائیم زنگ زد میخواست بره کربلا از همه خداحافظی کرد، شوهرم خونه نبود زنگ زد که فقط از اونم خداحافظی کنه
بعد که دائیم برگشت با مامانم اینا میخواستیم بریم دیدنش، گفت من نمیام چون پاگشا نکردن
حالا فامیل خودشم اینکارو نکردنا
بهش گفتم دائیم بهت احترام گذاشت مستقیم زنگ زد ازت خداحافظی کرد، اینطوری جوابشو میدی؟
و نیومد و من تنها رفتم حتی برای هدیه دائیم هم اصلا به روی خودش نیاورد
یه سوال
این بچه بازی نیست؟ و من نباید ناراحت بشم؟
چرا همه خواسته های من بچه بازیه؟
موضوع مهم الآن اصلا این نیست که من چطوری دعوت بشم
رفتار شوهرمه
اینکه اصلا تغییر نکرده، سر یه درد دل من کلی بهم توهین میکنه و تهمت میزنه و مسخره میکنه
مشکل من اینه که نمیتونم با شوهرم دو کلام دوستانه صحبت کنم
این که وقتی مشکلی داریم به جای اینکه حلش کنه پشتشو میکنه میخوابه یا جای خوابشو عوض میکنه
اونوقت به من میگه نمیزاری مشکلاتمون حل بشه
خودخواهی، خود شیفتگی و اعتماد به نفس کاذب داره خفش میکنه[align=center][img]
RE: خسته از تکرار مشکلات!!
عزيز دلم اينا كه همه مال گذشته است. تو بايد با اخلاق خوبت اونا رام كني.
RE: خسته از تکرار مشکلات!!
عزیزم سلام
ببین اگه شوهرت سر مسائل مالی و غیره قبلی که خیلی مهم بودن تغییر کرده سعی کن تو زیاد سر این موضوعات خودتو نرنجونی پله پله همه چیز باهم یه دفعه که خوب نمیشه گلم
شمیم جان اینجل همون سیاسته لازمه همون رفتار جراتمندانه که آقای sci ازش حرف زد مهمه چقدر انجام میدی؟
این جور مشکلات باید با مهارت باهاش برخورد کنی عزیزم
غصه کافیه همینکه مشکلات قبی ات داره از بین میره واسه همین تلاش کن