سلام دوستان
من قبلاً يه تاپيك زده بودم راجبه وابستگى خواهرم به من
حالا مشكل من تنهاييمه كه داره خيلى اذيتم ميكنه
منو نامزدم از هم جدا شديم بدون اينكه باهم حرف بزنيم دليله جداييمونو بگيم خانواده ها خيلى راحت بدون حضور ما جدامون كردم و همه جا اعلام كردن بعد از چند سال
واين برام مسئله است كه چرا اين اقا كه منو اينقدر دوست داشت اينقدر به من وابسته بود هر ساعت پيشه من بود و من زنش بودم و ميگفت وقت مرگ پايان جدايي چرا سراغم نيومد چرا نيومد بخواد كه بركردم
روز اخر منو اون سر يه مسءله كوچيك داشتيم بحث ميكرديم كه همسايه ها فكر كردن دعواست و زنگ زدن پليس وقتى پليس اومد و ما توضيح داديم چيزى نيست و رفت اما همون لحظه بابام به باباش زنگ زد كه ببين پسرت چيكار كرده پليس اومده كه همون لحظه باباش زنگ زد به اونو اون رفت واسه خانواده توضيح بده مسئله چى بود كه ديگه همو نديديمو فقط خبر جداييمونو فهميديم و پس دادن هداياى عقد و كه اون وسط ما باز همو نديديم
بهمين سادگى رفت اين مسئله داره ديونم ميكنه چون امكان نداشت قهره منو ببينه يعنى هيچ وقت نه دعوايى داشتيم هروقت ناراحت ميشدم همون لحظه از دلم در ميورد تا از سركار تعطيل ميشد پيش من بود حتى وقت ناهارشو ميومد كه با من باشه ميگفت زندگى بي من معنى نداره براش
حالا چرا اينجورى شد
چيكار كنمبه نظرتون بعد٧ ماه هنوز شبا با گريه ميخوابم هنوز تا كسى بهم پيشنهاد ميده ناراحت ميشم ه
وز منتظرم بياد دمه شركت و بيادو باهام حرف بزنه
بايد چيكار كنم ميخوام فراموشش كنم ميخوام بهتونم به يه رابطه جديد فكر كنم