زورگویی خانواده های مدهبی مردسالار خودم و همسرم
سلام
من حدو دو ساله که ازدواج کردم. هر دو مذهبی بودیم. ولی من مذهبی روشنفکری هستم. همسرم کمتر ازمن. اما خانواده های هر دومون از اون نوع مذهبی هایی هستن انعطاف ندارن و ب شدت پایند ظواهر و عرف جامعه ب اصطلاح مذهبی هستن.مثلا سر این که تصمیم داشتم ب جای چادر، مانتو بپوشم (اونم از نوع کاملا اسلامی و محجبه) و از همسرم خواسته بودم یکی از آلات موسیقی ایرانی را برام بخره تا موزش ببینم و اونم خریده بود، کار داشت به طلاق می کشید! یک هفته روزکار من سیاه بود. هنوزم سازمو قایم می کنم!
متاسفانه همسرم تا با من هست، آروم و همراهه، ولی ب محض این که تحت تاثیر افکار مدهبی دیگران قرار بگیره، رنگ عوض می کنه.
حالا مشکل بزرگ من اینجاست که با این که زندگیم آرومه و با همسرم مشکلی ندارم، اما هر موقع خونه پدری ام می رم، ایشون مدام نماز منو چک می کنه، با اصرار می خاد برای همه فلان دعا را بخونم و ... تا وقتی هم که حرفش ب کرسی نشینه و راضی نشه، ول کن نیست؛ در حدی که وقتی من بهش اعتنایی نمی کنم (چون ب شدت از این رفتارا و اصراراش منزجرم) می گه من این قضیه را به شوهرت می گم که چرا تو نمازاتو اول وقت نمی خونی!!! انگار سند مالکیت من از پدرم منتقل شده به همسرم و منی که دکترا دارم و همه ی فامیل خودم و شوهرم از نبوغ من می گن، در نظر اون نیاز ب قیم دارم، اونم برای انجام امور شخصی و حریم خصوصی ام مثل نماز و دعا!!!!!!!!!!!!!!!!!
در صورتی که برادرم که دهه 70ی هست هرکار بخاد می کنهو مثلا بلند صدای خواننده زن توی خونه می ذاره (که البته از نظر من اشکال نداره)
دیگه واقعا خستم. هیچ کس نمی تونه باور کنه پدرم با من این طور برخورد می کنه. می ترسم بعد از بچه دار شدن هم پدر و مادر خودم و هم پدر و مادر همسرم توی تربیتش دخالت کنن. خصوصا که همسرم هم دمدمی مزاجه تا حدی.
از ترس اینکه شوهرم تحت تاثیر این ها قرار نگیره، حتی قید فرصت مطالعاتی دو سه ماهه را هم باید بزنم. البته ما الان دور از اونا زندگی می کنیم، ولی بالاخره که پیش اونا زندگی خواهیم کرد