تمرکز در مورد ازدواج زندگی مو مختل کرده.
سلام دوستان .
خسته و درمونده شدم از یه طرف جرات گفتن نیازم رو به خانواده ندارم و می دونم که اونا(پدر و مادرم ) به فکر من نیستن {تاپیک قبلی ام} و از یه طرف نمی تونم نیاز خودم رو به همسر انکار کنم ، نمی تونم خودم رو گول بزنم.
در گیر و دار این مسئله اکثر فعالیت های روزمره مو کنار گذاشتم و دارم مثلاً مطالعات خودمو در مورد ازدواج افزایش می دم ، سخنرانی های اساتید مختلف ، کتابهای مختلف ، سایت های مختلف به جای اینکه خودمو برای پایان نامه ام اماده کنم ، نشسته ام و در مورد این مسائل تحقیق می کنم و البته اطلاعات ام زیاد هم شده ، ولی فکر می کنم خیلی خیلی روی این موضوع متمرکز شده .
هر روز هر موقع که با دوستام میرم بیرون ، همه اش در مورد همین مسائل صحبت می کنم .
اگه عروسی دوستام هم برم ، شب اش اصلا خوابم نمی بره .
اگه چند ساعت حرفای مهمی رو در این زمینه با دوستام بزنم ، شب اش اصلا خوابم نمی بره .
صبح که از خواب پا می شم ، اولین فکر ام همین مسائله . بیرون که می رم ، سر کار که میرم ، کلا همیشه همه جا این فکر ها باهامه .
اختیار این افکار از دست من خارج شده . نمی دونم به نظرم میرسه خیلی خیلی غیر طبیعی شده ام و لازمه که بگم تا همین یک سال پیش اصلا همچین نیازی رو نداشتم و اصلا ذهنم خیلی آزاد بود .
اصلا نمی خوام بحث روی شرایط مناسب ازدواج و دلایل مخالفت خانواده بشه .
ضمناً تمامی این افکار ، احساس نیاز عاطفی هست 80 درصد و 20 درصد احساس نیاز جنسی.
فقط بگین که :
طبیعی ام ؟ حساسیت ام نرماله ؟
{جهت اطلاع 25 ساله }
RE: تمرکز در مورد ازدواج زندگی مو مختل کرده.
خوب به هر چی رو بدی پررو می شه! افکار ادمم همینه. خیلی هی فکر کنی عادت می شه واست که فکر کنی بهش.
در مورد نیاز جنسیت نمی دونم اما عاطفی رو فکر می کنم علتش اینه که یه ازدواج ایده ال رو تصور کردی. هر چیزی خوبش خوبه و زندگی رو رنگی و قشنگ می کنه مثه یه نسیم بهاری. زن خوب شوهر خوب پدرخوب مادر خوب خواهر خوب برادر خوب دوست خوب و ... اره خیلی قشنگه وقتی خوبش باشه. اما وقتی بدش باشه زندگی دیگه زندگی نیست. مثه اینه که همش یا خیلی گرمت باشه یا خیلی سردت. مثه اینه که تختت کوچیک باشه و توش جا نشی. می شه زجر. همه ی ازدواج ها خوب نیستن. همه ی جفت ها با هم هماهنگ نیستن. همه ی پدر مادرا خوب نیستن. همه ی خواهر برادرا همونی نیستن که ادم ممکنه بخواد. خلاصه درسته که زندگی مشترک هماهنگ خیلی خوبه اما به اینم فکر کن که ممکنه خوب خوب نباشه. همه ذوق و شوقت کور می شه! بی تابی نمی کنی دیگه.
به هر حال بازم به خونوادت بگو. خودتم حواست باشه که ببینی کسی در اطرافت هست که بخوای باهاش ازدواج کنی یا نه. ولی بی تابی نکن.
موفق باشی.
RE: تمرکز در مورد ازدواج زندگی مو مختل کرده.
در مورد سوالی که کردین چیزی نمی دونم ...اما یه پیشنهادی دارم
خوب شما که این قدر روی این مساله تمرکز کردین بگردین بین اطرافیانتون یه مورد مناسب پیدا کنید تا همین بشه یه بهونه واسه گفتن حرفتون به خانوادتون...فکر کنم این جوری مطرح کردنش راحتتره...اینکه برین به مادرتون بگین از یه دختر خانم خوشتون اومده و اگه میشه واستون اقدام کنن..اتفاقا کلیم مادرتون ذوقتونو میکنه...معمولا مادرا این جورین!!
RE: تمرکز در مورد ازدواج زندگی مو مختل کرده.
سلام
راستش فکر می کنم همونطوری که دوستان گفتن ازدواج را خیلی ایده آل تصور کردی و توی ذهنت تصویر سازی کرده ای و عاشق این تصویر شده ای!
نمی گم سنت کمه. نه سنت برای ازدواج مناسبه تازه معلوم نیست همون روزی که برای ازدواج اقدام می کنی همون روز هم فوری موردش پیدا بشه و ازدواج کنی که!
من روز اولی که بنا شد بریم خواستگاری خانواده ام می گفتم هنوز یه خرده زوده الان بهم غر می زنند که دیر شده و داری پیر می شی و اینقدر سخت نگیر!
اما به نظرم سعی کن تمرکزت را از روی ازدواج برداری اگه بناست با دوستانت فقط از ازدواج بگی خوب ارتباطت را باهاشون محدود کن. اگه توی پارک می ری این خانواده ها را می بینی احساس نیاز می کنی سعی کن کمتر پارک بری! اگه مجموعه های تلویزیونی و فیلم های عاشقانه می بینی و احساس نیازت تشدید می شه خوب کمتر ببین یا نبین! اگه ...
خلاصه هر چیزی که باعث می شه فکرت به سمت ازدواج متمرکز بشه را از خودت دور کن.
البته این خیلی مهمه که برای داشتن یه ازدواج موفق خودشناسی داشته باشی و خودت را بشناسی و بدونی از زندگی چی می خوای؟ دنبال چی هستی؟ و انتخاب های اساسی زندگیت چی هستن؟ سوال های اساسی ات که می تونه راهت را توی زندگی عوض کنه چین؟
اما از تمرکز روی مساله ازدواج خودداری کن و سعی کن با سرگرم کردن خودت و حتی گرفتاری های الکی ایجاد کردن برای خودت تمرکزت از این مساله دور بشه.
RE: تمرکز در مورد ازدواج زندگی مو مختل کرده.
سلام
ضمن تایید حرف های بچه مثبت و با عرض پوزش از سایت محترم همدردی باید بگم که سایت همدردی نقش بسیار عمده ای در این تمرکز بیش از حد شما بر مساله ازدواج داره. البته چون خودم تجربه مشابه دارم اینجوری میگم
سعی کنید که بازدیدهاتون رو هم به این سایت محدود کنید. مخصوصا تاپیک خاطرات عاشقانه من و همسرم و تاپیک های اینچنینی
درسته که قبل از ازدواج باید یه سری مهارت ها رو داشت و مطالعه کرد و نسبت به خودمون و جنس مخالف شناخت پیدا کنیم ولی مطالعه بیش از حد و تمرکز زیادی باعث ایجاد وسواس و رویا پردازی میشه و اون خلا و نیاز رو همونطور که خودتون اشاره کردین پر رنگتر میکنه. در واقع باعث ایجاد نیاز کاذب :163:میشه.درسته؟
واسه خودتون برنامه بچینید که مثلا اگه اینقدر از پایان نامم رو جلو بردم یا اگه مثلا فلان مقاله رو خوندم بعدش بعنوان جایزه این سخنرانی رو گوش میدم و گرنه حق ندارم تا 2 روز هیچ کتاب یا سخنرانی در زمینه ازدواج بخونم.
موفق باشید:72:
RE: تمرکز در مورد ازدواج زندگی مو مختل کرده.
کافیه یه سر به طلا فروش-فروشگاه لوازم خانگی -تالار و بنگاه ها بزنی .
ازدواج که هیچی از زندگی منصرف میشی .:311:
RE: تمرکز در مورد ازدواج زندگی مو مختل کرده.
سلام omid65
اگر شرایطت رو بررسی کردی و فکر می کنی که موقعیتت مناسبه پس باید جراتشو داشته باشی به خونوادت بگی.:305:شاید اونها هیچ وقت نخوان حرفی بزنن تو همین طور تو همین حالت می خوایی بمونی؟شاید هم اونها منتظر باشن تا تو یه حرفی بزنی!
راستی تا سن 25 سالگی هنوز ما مردا شوق و ذوق ازدواج داریم اما از 25 سالگی به بعد هر سال میلت کمتر میشه!
من که اینهمه شور میزدم واسه ازدواج و همه ممانعت میکردن حالا که سنم شده 28 سال میلم کمتر شده ولی دیگرون خیلی بهم میگن یه کاری کن!عجب دوره زمونه ایه هااا!!!:311:
جدا اگر شرایطت مناسبه 25 سالگی بهترین سنه واسه ازدواج چون هم پخته تری هم میلشو داری!از ما گفتن:227:
RE: تمرکز در مورد ازدواج زندگی مو مختل کرده.
سلام .
عصرها حدودا ساعت 7 ميرسم خونه . سر كوچمون يه سوپرماركت هست . نيم ساعت ميرم اونجا واميستم خوردنيهاشو نگاه ميكنم . تقريبا هر روز با 2 تا نايلون پر توي هر دست به خونه بر ميگردم . انواع بستني ، نوشيدنيهاي مختلف و ....
نزديك افطار كه ميشه همه رو ميچينم جلو چشمم قربون صدقشون ميرم . اما افطار كه ميشه يه ليوان شير ميخورم و تموم . باور كن هيچ كدوم رو نميتونم بخورم . اما اين كار هر روزمه . هر روز . دهن روزه كوهي خريد ميكنم شديدا هم اعتقاد دارم كه امروز يه برنامه درست ميريزم كه همش رو بخورم .:311: اما افطار كه ميشه حتي ازشون بدم مياد .
دوست خوبم هيچي بهتر از يه ازدواج خوب نيست ، اما انقدر عطشي كه داري كار رو به جايي نرسونه كه بعد از ازدواج مثل من كه بعد از افطار ميگم واسه اينها انقدر خودمو كشتم ، شما هم بگي واسه اين انقدر خودمو كشتم ؟
سطح توقعت خيلي نره بالا كه پس فردا سرخورده بشي ؟ از همسرت بدت بياد ؟ ازدواج خوب ، خيلي خوبه . اما تو ازدواجم گاهي تنهايي . گاهي مشكل داري . ايده آل پرستانه جلو نرو .
ايام به كام .
RE: تمرکز در مورد ازدواج زندگی مو مختل کرده.
سلام
امید عزیز؛ در اولین تاپیکی که در خصوص این مسئله ازدواج ایجاد کردی بهت گفتم، برای یه مدت ذهنت رو از موضوع ازدواج خالی کن، چون داری حساس میشی، بی دلیل بهت نگفتم.
امید عزیز، میدونم نیاز داری، درکت میکنم، و خوب می فهمم که احساس نیاز و عدم برآورده شدن اون چقدر تأثیر منفی داره، اما دوست من ذهنت رو از ازدواج رها کن و بذار شرایط و وضعیتت بهتر بشه،اون وقت خود ازدواج میاد سراغت
RE: تمرکز در مورد ازدواج زندگی مو مختل کرده.
من و امید نیازمون به جنس مخالف شبیه هم هستش
چرا هر موقع صبحت از ازدواج میشه و میگیم 25 سالمونه همه می گن سنتون کمه
مغز ما هم مثل کامپیوتر می مونه وقتی یه کامپیوتر داشته باشی که سی پی یوش 2 هسته ای باشه یه برنامه سنگین باز کنی و برنامه دومی هم باز کنی و بخوای به کار دوم برسی به مشکل می خوری . چرا ؟ چون سی پی یو داره 90 درصد از خودش رو در اختیار برنامه اولی قراره می ده و برای کار دومی فقط 10 درصد از توان خودش رو داره به کار می گیره
نیاز به جنس مخالف در وجود امید و من و امثال ما ها 90 درصد از مغزمون رو به خودش اختصاص داده . وقتی مغزمون نیاز به جنس مخالف 90 درصد از مغزمون رو به خودش اختصاص داده چطور می تونیم با 10 درصد از مغزمون که باقی مونده هم درس خوند و هم کار کرد و .... . چطور میشه با این 10 درصد این کارا رو کرد ؟؟
من خودم به شخصه اگر نیازم به جنس مخالف برطرف بشه اون 90 درصدی که مغزم بهش اختصاص داده دیگه ازاد میشه و با 100 درصد مغزم خیلی راحت تر می تونم درس بخونم و خیلی راحت تر می تونم کار کنم و خیلی راحت تر می تونم به هدفم برسم . ولی متاسفانه حالا حالا باید 90 درصد مغزمون به جنس مخالف اختصاص داده بشه
( متاسفانه یکی از هدف هام که خیلی دوست داشتم بهش برسم رو به خاطر اینکه نیازم به جنس مخالف برطرف نشد رو رها کردم )
متاسفانه راه کار هایی که دوستان می دن عملی نیست
اقای Amiran . ما ادم ها وقتی گرسنه هستیم غذا می خوریم . وقتی سیر باشیم که نیاز به غذا نداریم
من خودم به شخصه دوست ندارم وقتی گرسنه هستم در سفره رو باز کنم و هر نیم ساعت یک بار یه لقمه نون بردارم و بخورم ... دوست دارم که وقتی گرسنم شد یه وعده غذای درست حسابی بخورم