دوستمو به خاطر ازدواجم از دست دادم
سلام من ساره هستم 20 سالمه.امیدوارم بتونم این مساله رو به کمک شما حل کنم.من از سال 85 به یکی از همکلاسی های دوره ابتداییم به اسم اذر دوست شدم جالب اینه که قبل از دوستی ازش متنفر بودم.کم کم دوستی ما شکل گرفت.خیلی بهم نزدیک شدیم مثل دو تا خواهر همه زندگیمون کف دست هم بود.تا اینکه مهر ماه 89 من عقد کردم ازدواجم سنتی بود.بین منو اذر کم کمفاصله افتاد اون انتظار داشت همه چی رو بهش بگم.روابطم با شوهرم رو.اما من این طور نبودم.من مثل خواهرم دوستش داشتم.خانوادم هم خیلی دوستش دارن.بارها تلاش کردم روابطمونو درست کنم اما اونبیتر ازم فاصله گرفت خودشو خیلی مشغول درس کرد.بعضی وقتها هم اصلا جواب پیامکو تلفونمو نمیداد.با تمام این تفاسیر روابطمون هنوز جریان داشت.اما چند وقته که هیچ رابطه ای نداریم.چرا نمیشه دوستی رو حفظ کرد؟؟
RE: دوستمو به خاطر ازدواجم از دست دادم
سلام دوست عزیز!!
از حرفاتون این طور برداشت کردم که سعی خودتون رو کردید که این رابطه رو حفظ کنید ولی ایشون مایل نیست.
دوستی یک رابطه دو طرفه است. یعنی هر دو طرف باید از در کنار هم بودن لذت ببرند و راضی باشند.
خب شما ازدواج کردید و دوستتون کار و تحصیلش رو در اولویت قرار داده، این یعنی راه شما دو نفر کم و بیش از هم جدا شده.
حرف مشترک، دغدغه های مشترک، دیدگاه های نزدیک، علایق شبیه به هم...... این ها چیزهایی ست که دو دوست رو کنار هم نگه میداره.
به هر صورت ایشون ترجیح داده که از شما فاصله بگیره..... به تصمیم ایشون احترام بذارید..... اگر خدای نا کرده کدورتی بود، می شد گفت که سعی در از بین بردن آن کنید ولی خدا رو شکر این تصمیم به صورت مسالمت آمیز گرفته شده.
پس به خودتون بپردازید......زندگی کنید به همین سادگی.
RE: دوستمو به خاطر ازدواجم از دست دادم
متاسفانه اره.من یه زن متاهل و خونه دار شدم.اون یه دانشجو فعال و اهل کار دانشگاه.دیگه هیچ نقطه مشترکی نداریم.خیلی افسرده شدم چون من فکر نمیکردم دوستی عمیق ما این طوری تموم شه.ادم نباید رو کسی حساب کنه.
RE: دوستمو به خاطر ازدواجم از دست دادم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط sareh.s
متاسفانه اره.من یه زن متاهل و خونه دار شدم.اون یه دانشجو فعال و اهل کار دانشگاه.دیگه هیچ نقطه مشترکی نداریم.خیلی افسرده شدم چون من فکر نمیکردم دوستی عمیق ما این طوری تموم شه.ادم نباید رو کسی حساب کنه.
عزیزم زن متاهل و خانه دار همون قدر ارزش داره که یه دانشجوی اهل در س و کار...
فقط متفاوت هستید.
جمله آخرت خیلی خطرناکه......:81:
یکی از بهترین چیزهایی که تو همدردی یاد گرفتم (از آنی عزیز) این بود که انسان باید حاضر به اعتماد باشه......یعنی چی؟.....یعنی فرض رو بر قابل اعتماد بودن انسان ها میگذاریم و با گذشت زمان و کم کم که شناختمون از آنها بیشنر و بیشتر شد، یا این فرض تبدیل به یقین میشه، یا نه اون آدم قابل اعتماد نیست....
در هر صورت از ابتدا به هیچ کس انگ غیر قابل اعتماد بودن نمیزنیم...
حالا هم چاره کار شما (از نظر من) اینه که سعی کنی دوستان جدید پیدا کنی، کلاس ورزش، زبان، از جاهاییه که میتونی دوستان جدید پیدا کنی....لازم نیست همون اول خیلی صمیمی باشید به مرور زمان بیشتر و بیشتر همدیگر رو میشناسید و....
انسان ها هر کدومشون یه دنیا هستن......سعی کن با دنیا های جدید آشنا بشی....
گاهی وقتا پیش میاد که یه دوست رو ازدست بدهیم....... و خب این خیلی ناراحت کننده است....... ولی دردناکتر اونه که مفهوم دوستی در درونمون ازبین بره....
RE: دوستمو به خاطر ازدواجم از دست دادم
گاهی انسان ها نسبت به شرایط به هم نزدیک می شوند و گاهی دور .
خوشحال باش که دوستت در جایی که هست اکتیو و مفید و موفق است حتی اگر تو او را نبینی و برعکس در مورد خودت خوشحال باش که زن متاهل و موفقی هستی .
اگر مسیر زندگی شما دو نفر از هم دور و جدا شده باید از اینکه هر دو در جایی که هستید خوش می درخشید و تلاش می کنید خوشحال باشی .
معنی دوستی این نیست که در دست و پای همدیگر پیچید . این آزادی را برای او قائل باش و به راه و مسیرش احترام بگذار که همین حداز احترام و درک عین رفاقت و دوستی است . فردای دوستی را هم هیچکس ندیده . شاید شرایطی پیش بیاید که امکان نزدیکی مجدد پیش بیاد .
آدم های جدید را تجربه کن . زندگی تازه ات را نسبت به شرایط امروز بساز و مدیریت کن و دوستانی پیدا کن که حرف مشترک و نیاز مشترکتان را جوابگو باشد . از دوستان جدیدت چیزهای جدید یاد بگیر . با دیدگاه های تازه اشنا شو و....................و از زندگی در لحظه ات لذت ببر .
برای آذر آرزو کن هر جا که هست خوش باشد . موفق و سربلند باشد و دعا کن قدم هایش در مسیر خواست خودش باشد . اگر روزی آمد برایش آغوشت را باز کن با تمام آرزوهای خوبی که برایش داشته ا ی و باز لذت ببر که آمده شاید که فردا روزی باز روز رفتن باشد .....به هر دلیل !
RE: دوستمو به خاطر ازدواجم از دست دادم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط sareh.s
متاسفانه اره.من یه زن متاهل و خونه دار شدم.اون یه دانشجو فعال و اهل کار دانشگاه.دیگه هیچ نقطه مشترکی نداریم.خیلی افسرده شدم چون من فکر نمیکردم دوستی عمیق ما این طوری تموم شه.ادم نباید رو کسی حساب کنه.
دل در خلق مبند که خسته شوی، دل در حق بند که رسته شوی.
ساره خانم،
اولا ازدواجتون را تبریک می گم و امیدوارم که سالهای سال خوشبخت و شاد کنار همسرتون زندگی کنید.
شاید همونطور که خودت هم اشاره کردی نقاط مشترک شما و دوستتون کم شده. حرفهای جالب برای هم ندارید یا ...
این اتفاق برای همه ما افتاده. از وقتی که دبستانی بودیم و دوستی محل زندگی یا مدرسه اش را عوض می کرد تا وقتی که در دبیرستان با تغییر رشته از هم دور شدیم تا ... زندگی همینه. دوستها می آن و می رن و خاطراتشون و یادشون با ما می مونه و البته تاثیری که در زندگی ما گذاشتن.
چند سال دیگه بچه دار می شی و سالها براش زحمت می کشی و بزرگش می کنی و بعد ازدواج می کنه و ازتون جدا می شه. حتی ممکنه به شهر یا کشور دیگه ای بره. این اتقافها و جداییها همیشه توی زندگی هست. خودت را وابسته به افراد و بودنشون نکن.
برای خودت سرگرمیهای جدید و دوستان جدید پیدا کن. می تونی بری باشگاه یا یک کلاس آموزشی که دوست داری و اونجا با خانمهای جدیدی آشنا بشی.
در ضمن فکر نکن که خانه دار بودن یا متاهل بودن آخر راه زندگی تو است و دوستت می تونه فعال و اجتماعی باشه و شما نه.
می تونی برای خودت برنامه ریزی کنی و فعال و در اجتماع باشی. تازه فرصت بیشتری هم داری که به خودت، علایقت و زندگیت برسی.
راه ادامه تحصیل هم که همیشه باز است.
درس خوندن آسونه، شوهر کردن و همسرداری سخته :311:
RE: دوستمو به خاطر ازدواجم از دست دادم
مرسی از راهنمایی هاتون.من پشت دستمو داغ میکنم دیگه با کسی صمیمی نشم.یه روز نشستم 6 صفحه بزرگ خاطراتمونو نوشتم بردم در خونشون چند روزی خوب شد بعد دوباره دور شد.دوستی رو باید دو نفر حفظ کنن یه نفری نمیشه.
دعا کنید با غم نبودننش کنار بیام.:323:عین خواهرم بود.
RE: دوستمو به خاطر ازدواجم از دست دادم
دوست واژه ای که من خیلی کم تجربش کردم
منم دوستی داشتم که 6 سال با هم دوست بودیم یه دوستی همه جوره و کاملا عمیق(البته من کلا آدمی نبودم که جزییات و ریز زندگیمو به دوستم بگم و اونم همین طور) اما دوست کاملا صمیمی هم بودیم !!!یعنی گاهی از 6 صبح تا 12 شب با هم بودیم کلاس و تفریح و خرید و اینور و اونور...همیشه و همه جا با ه بودیم همه تصمیماتو با هم میگرفتیم ...
بعد 6 سال 6 ماه از دوستم خبری نبود نه جواب تلفن میداد و نه حتی بم زنگ میزد منم کلا آدم چسبی نبودم بعد یه مدت دیگه منم بی خیال شدم اما داغون شدم و کاملا آسیب دیدم ... و متاسفانه تو موقعیتی بودم که تو یه دوره ای تنها بودم و واقعا نابود شدم ...نابود...طوری که دیگه به هیچ دختری نزدیک نشدم و همیشه حس میکردم دخترا بی وفا هستن و در حال حاضر هیچ دوست دختری ندارم
بعد 6 ماه دوستم زنگ زد و گفت ازدواج کرده و اون همیشه منو دوست خودش میدونست و همه چیزو برام تعریف میکرد اما یهو گفت عقد کردم و اینا و .. منم فقط تبریک گفتم و براش آرزوی خوشبختی کردم...اما دیگه نه بش زنگ زدم و نه تونستم باش دوست بمونم چون تو بهترین رزهای زندگیش منو دوست خودش ندونست و الان اومده بود سراغم به خاطر خودش...
و اما دوستم دو سال بعد بم زنگ زد و ازم حلالیت طلبید!!! ( و گفت زندگیش کاملا نابود شده و جدا شده از نامزدش)و من کاملا متعجب بودم چون اصلا ازش دلگیر نبودم و اونو باعث اتفاقاتی که افتاد نمیدونستم اما وقتی زنگ زد عذر خواهی کرد فهمیدم انگار خودشم نمیخواسته ازم فاصله بگیره و شرایط مجبورش کرده رابطه ما باز هم نزدیک شد اما هرگز مثل قبل نشد و خوب دیگه خانوادمم خوششون نمیومد من با اون رفت و آمد کنم به دلایلی. من با اینکه از دستش آزرده بودم و یه مدت اصلا جوابشو نداده بودم باز خیلی سعی کردم کمکش کنم چون کاملا افسرده بود و همش تو صداش بغض بود اما هیچ وقت نجات پیدا نکرد و خودشم زیاد دیگه اهل روابط نبود
الان فقط تولد همو بهم تبریک میگیم و به یاد هم و خاطراتمون باشیم... همین
اگه بتونی رابطتو باش حفظ کنی خیلی خوبه اما اگه اون نمیخواد رهاش کن مطمئن باش روزی خودش به رابطه برمیگرده چون رابطه دوستی واقعا عمیقه البته تو هم در نظر بگیر که آیا واقعا دوست میدونیش یا برای خودت میخوایش؟؟
:72::72:
RE: دوستمو به خاطر ازدواجم از دست دادم
میدونیما خیلی بهم وابسته بودیم.من یه دوستی داشتم به اسم غزل میخواست بیاد مدرسه ما اذر تا اسم غزل می اومد میزد زیر گریه.منم همین طورموقتی میبینم با بچه های دانشگاه صمیمی شده غصه میخورم چون به همون اندازه رابطشو با من کم کرده.
RE: دوستمو به خاطر ازدواجم از دست دادم
سلام sareh .s
متاسفم که تجربه ای روکهمن هم داشتم رو تجربه می کنی منم مثل تو یه دوست صمیمی داشتم که برام مثل خواهر بود اما بعد از پایان تحصیل دبیرستان اون رفت دنبال کار و کلی دوروورش شلوغ شد ودیگه برای من وقت نداشت وارتباطمون یه طرفه شد من به دیدنش می رفتم من بهش زنگ میزدم وخلاصه کلی بعد اون همه صمیمیت از هم دور شدیم منم که به خاطر پشت کنکور موندن اونم چهارسال کلا تنها شده بودم حسابی ناراحت بودم از این مساله وخییلی برام سخت بود اما همونطور که دوستان گفتن باپیدا کردن مشغله و رفتن به دانشگاه وپیداکردن دوستان جدید این مساله کم کم کمرنگ شد . اما درس بزرگی گرفتم اونم اینه که دوستی آری وابستگی نامعقول وتحت هرشرایطی خیر برایت آرزوی بهترین هارا دارم:72: