اگر می خواهی خوشبخت باشی...................
[/size][/i][i][size=small]اگر می خواهی خوشبخت باشی جز ان که برایت مهیاست ارزو مکن
وقتی می شنوی خوشبختی به سراغ کسانی میرود که برای رسیدن به ان تلاش می کنند تعجب نکن
راحتی و خوشبختی را با هم اشتباه نکن
بدان خوشبختی به اسانی به دست نمی اید برای رسیدن به ان باید سخت تلاش کنی
خوشبخت بودن کافی نیست بلکه انچه اهمیت داره این است که بدانیم خوشبختیم
سعادت در زندگی فقط با حفظ توجه توحیدی و اهلیت اسلامی و فهم سازمانی بودن خانواده تا مین می شود :72:
برای همه کس خوشبختی یک معنی بیشتر ندارد رسیدن به ارزوهای موهوم
خوشبختی در این است که شخص بداند چه می خواهد و انچه ارزو دارد مشتاقانه بخواهد
خوشبختی این است که انسان دنیا را ان طور که ارزو می کند ببیند
تا انسان تمایلات خود را در حد اعتدال نگه ندارد سعادت و خوشی نخواهد داشت
خوشبختی یک تعریف دارد باور داشتن خوشبختی
خوشبختی نتیجه ی مرزش و تندرستی است:72:
RE: اگر می خواهی خوشبخت باشی...................
سلام:
خوشبختی یعنی هماهنگی با حوادث روزگار
تعریف خوشبختی:43: :
کیفیتی از ذهن که اندیشه اززمان لذت می برد .چنین به نظر می رسد که در زمینه ی اندیشه ی خوشبختی جای اسب و گاری را اشتباه بسته ایم .می گوئیم «خوب باش تا خوشبخت شوی»به خودمان می گوییم اگر «بتوانیم موفق و سالم باشیم»خوشبخت خواهیم بود »می گوییم «با مردم دوستی کن و دوستشان بدار تا خوشبخت شوی»احتمالا درست تر بود اگر می گفتیم «خوشبخت باش تا بتوانی ادم خوبی بشوی ،سالم تر باشی و احساس بهتری پیدا کنی و با دیگران مهربان تر باشی»
کسی که از هیچ چیز کوچکی خوشحال نمی شود،هیچگاه خوشبخت نخواهد شد.
RE: اگر می خواهی خوشبخت باشی...................
من الان یه مدت طولانی عاشق کسی شدم که به او علاقه مند شدم از آشنا های ما بود و از خدای منان آرزو کردم تا خدا این را برای من مهیا کرد و لی الان نسبت به نامزدم که اینقدر برای من مهم بود احساس بی علاقگی میکنم من دارم دیونه می شم منو من در اوایل وقتی می خواستم برادر های او را ببینم هیجان زده می شدم یعنی اینقدر برای من مهم بود و این عشق من یکی بخاطر خودش و اعضای خانواده ی او بود و چند روز پیش داشتم یه کتاب می خوندم این کتاب روی من تاثیر گذاشت از آقای دیل کارنگی بود که اینگونه نوشته بود اگر خواستید با کسی خوب حرف بزنید باید او را دوست داشت من روی این جمله وسواس و حساسیت نشان دادم پیش خودم گفتم من که عاشق این نفر شدم باید صرفاً بخاطر خودش باشه نه برای خود اعضای خانواده اش یعنی من اینجور عاشق او شدم که اول او زیبا و دختر مهربون و با اخلاق و مومن بود و خواهر و برادر های خوبی داشت اونها هم کارشان خیلی درست بود همین موضوع در من وسواس بوجود آورد هر لحظه وضع بد و بدتر می شه من دارم منفجر می شم و من با او در مرحله نامزدی هستیم و خانواده هایمان هم راضی هستند و در مورد ماها صحبت شده و بله را دریافت کردیم و اون دختر هم خیلی به من علاقه مند شده و من چند بار برای او هدیه آوردم که او هم اینها را از من گرفته و از من نهایت تشکر را کرده ولی من الان کمی احساس بی علاقگی می کنم خواهش می کنم منو راهنمایی کنید من اونو دوست دارم دوست دارم با او خوشبخت بشم و پا به پای همدیگه پیر بشیم فقط یه سری از افکار منو خیلی اذیت می کنه که پایه و اساسشان وسواس می باشد و حالا من خواهشی که از شما دارم منو راهنمایی کنید که چطور می تونم یه بار دیگه همان عشق و علاقه را بدست آورم با تشکر از شما دوستان عزیز
RE: اگر می خواهی خوشبخت باشی...................
خوشبختی آن نیست که دیگران بگویند ما فقط باید احساس خوشبختی کنیم و به این اطمینان داشته باشیم که انسان بی مشکل وجود ندارد اما می توان در عین داشتن بیشترین مشکلات شاد بود و دانست که برای هر مشکلی راه حلی هست پس با نشاط باید به دنبال آن رفت و با دیگران مشورت کرد و آن را یافت.
همین جست و جو هم زیباست و باید این را هم دانست که خدا که بزرگترین و مهربون ترین و باهوشترین به ما کمک می کنه..
خدا یارتون:)
RE: اگر می خواهی خوشبخت باشی...................
اگر خوب دقت کنیم همه ما خوشبختیم یکی بسایر بسیار مرفه است ولی در بند بیماری اسیر است دیگری اعتیاد دارد . و ... همه مشکل دارند خوشبخت اونیه که بتونه از پس این مشکلات بر بیاد .نباید کوچیکترین مشکلاتمان را به خوشبخت نبودنمان ربط دهیم ما خوشبختیم چون توان زندگی داریم و بنده خداییم.
ما همگی خوشبختیم.
RE: اگر می خواهی خوشبخت باشی...................
خوشبخت کيست؟ خوشبختي چيست؟
خوشبخت يعني بپذيري زندگي تو، مال توست و آزاد هستي تابا اعمالي که دوست داري آن را زندگي کني. خوشبختي يعني باور کني که ديگران هم به اندازه تو امنيت، آرامش، محبت، عفو و آزادي نياز دارند. خوشبختي يعني کمي دليرتر، مهربان تر، بخشنده تر، وفادار تر باشد. خوشبختي يعني قلبي را نشکني، دلي را نرنجاني، آبرويي را نريزي وديگران از تو آسيبي نبينند. خوشبختي يعني پذيرفتن اين واقعيت که هيچ انساني کامل نيست و انسان ممکنالخطاست. خوشبختي يعني گذشته را ببخشي تا تجارب دردناک تکرارنگردند. خوشبختي يعني شکرکني که زنده اي، که احساس داري، که دوستت دارند، که عشقي در قلب داري و به يمن شاکر بودنت به هر آن چه آرزوي برحق دلت است، خواهي رسيد. در روايتي از سعدي آمده است، به خاطر نداشتن کفش بسيار ناراحت بودم وازخداوند گله وشکايت مي کردم، تا اينکه در شهر مردي را ديدم، که پانداشت، خجل شدم، دريافتم که ناسپاسي کردهام و بزرگترين نعمت خداوند يعني سلامتي را فراموش کرده ام. مي توان درباره ي احساس خوشبختي مدت هاي مديدي انديشيد، بدون اين که واقعا به يک نتيجه قطعي رسيد. احساس شادي وخوشبختي، برداشتي ذهني ودروني است و عوامل متعددي در شکل دهي آن دخيل هستند که گاهي از کنترل ما خارج هستند. تجربه خوشبختي درنزد انسان ها متفاوت است هر کدام خوشبختي را با روش هاي مختلف و معاني متفاوت جستجو مي کنند. بنا پارت معتقد بود که حتي شش روز خوش هم درزندگيش نداشته، در حالي که هلن کلر نابينا و کر و لال از زندگي احساس رضايت مي کرد و مي گفت: «زندگاني را بيش از حد تصورم زيبا يافتم» بزرگي مي گويد: گاهي براي درک خوشبختي تنها کاري که بايد بکنيم اندکي تامل و يه غبارروبي ساده از چشم هايي است که به رسم عادت، به سرعت وبه سادگي از نعمت هاي شگفت آور روزانه مي گذشته.ما روزي واقعا احساس خوشبختي مي کنيم که شب هنگام به اين سوال جواب «نه» نداده باشيم،
1) آيا من امروز روي تمام حوادث و اتفاقات روزمره کنجکاو بوده ام، روي هر آنچه روزگاري برايم به ارمغان آورده بود و يا ازمن طلب کرده بود؟
2) آيا من امروز را با خوشبختي و شور و شعف سپري کرده ام؟
3) آيا من روي هم رفته از امروزم راضي بودهام؟
درچنين شرايطي است که کشتي سفر وزندگي ما با احساس رضايت خاطر بامعني سازنده ومفيدبه مقصد مي رسد.
منبع:
ربابه درويش زاده
روزنامه ابتكار
RE: اگر می خواهی خوشبخت باشی...................
راز خوشبختي
تاجري پسرش را براي آموختن «راز خوشبختي» نزد خردمندي فرستاد. پسر جوان چهل روز تمام در صحرا راه رفت تا اينكه سرانجام به قصري زيبا بر فراز قله كوهي رسيد. مرد خردمندي كه او در جستجويش بود آنجا زندگي ميكرد.
به جاي اينكه با يك مرد مقدس روبه رو شود وارد تالاري شد كه جنب و جوش بسياري در آن به چشم ميخورد، فروشندگان وارد و خارج ميشدند، مردم در گوشهاي گفتگو ميكردند، اركستر كوچكي موسيقي لطيفي مينواخت و روي يك ميز انواع و اقسام خوراكيها لذيذ چيده شده بود. خردمند با اين و آن در گفتگو بود و جوان ناچار شد دو ساعت صبر كند تا نوبتش فرا رسد.
خردمند با دقت به سخنان مرد جوان كه دليل ملاقاتش را توضيح ميداد گوش كرد اما به او گفت كه فعلأ وقت ندارد كه «راز خوشبختي» را برايش فاش كند. پس به او پيشنهاد كرد كه گردشي در قصر بكند و حدود دو ساعت ديگر به نزد او بازگردد.
مرد خردمند اضافه كرد: اما از شما خواهشي دارم. آنگاه يك قاشق كوچك به دست پسر جوان داد و دو قطره روغن در آن ريخت و گفت: در تمام مدت گردش اين قشق را در دست داشته باشيد و كاري كنيد كه روغن آن نريزد.
مرد جوان شروع كرد به بالا و پايين كردن پلهها، در حاليكه چشم از قاشق بر نميداشت. دو ساعت بعد نزد خردمند بازگشت.
مرد خردمند از او پرسيد:«آيا فرشهاي ايراني اتاق نهارخوري را ديديد؟ آيا باغي كه استاد باغبان ده سال صرف آراستن آن كرده است ديديد؟ آيا اسناد و مدارك ارزشمند مرا كه روي پوست آهو نگاشته شده ديديد؟»
جوان با شرمساري اعتراف كرد كه هيچ چيز نديده، تنها فكر او اين بوده كه قطرات روغني را كه خردمند به او سپرده بود حفظ كند.
خردمند گفت: «خب، پس برگرد و شگفتيهاي دنياي من را بشناس. آدم نميتواند به كسي اعتماد كند، مگر اينكه خانهاي را كه در آن سكونت دارد بشناسد.»
مرد جوان اينبار به گردش در كاخ پرداخت، در حاليكه همچنان قاشق را به دست داشت، با دقت و توجه كامل آثار هنري را كه زينت بخش ديوارها و سقفها بود مينگريست. او باغها را ديد و كوهستانهاي اطراف را، ظرافت گلها و دقتي را كه در نصب آثار هنري در جاي مطلوب به كار رفته بود تحسين كرد. وقتي به نزد خردمند بازگشت همه چيز را با جزئيات براي او توصيف كرد.
خردمند پرسيد: «پس آن دو قطره روغني را كه به تو سپردم كجاست؟»
مرد جوان قاشق را نگاه كرد و متوجه شد كه آنها را ريخته است.
آن وقت مرد خردمند به او گفت:
«راز خوشبختي اين است كه همه شگفتيهاي جهان را بنگري بدون اينكه دو قطره روغن داخل قاشق را فراموش كني»