میخام زندگیمو از نو بسازم و گذشته رو بریزم دور.اماچطور؟
سلام به همه دوستان عزیز همدردی
نمیدونم شاید من و مشکلاتم یاد یکسری از دوستان باشیم.
حالا سوای همه ی مسائل یه تصمیمی گرفتم و اونم اینه که دیگه مثل قبل زندگی نکنم.الان توی وضعیتی هستم که از شوهرم متنفرم و اصلا ازش خوشم نمیاد.درست همین الان با همین احوال تصمیم دارم همه چیزو فراموش کنم و زندگیمو آروم کنم.البته این همسرم بود که باعث شد این تصمیم رو بگیرم.دوشب پیش ناراحتم کرد و فرداش واسم یه گل خرید و با کلی عشق اومد معذرت خاهی.اما من واقعا هیچ حسی نداشتم و اصلا هم خوشحال نشدم(خودم خیلی درد کشیدم از این حس و عذاب وجدان گرفتم )از همه بدتر اینکه این حس رو به اونم منتقل کردم و گفتم اصلا از کارت خوشحال نشدم و بعد از اونهمه عذابی که دادی به من تو این مدت این کارا دیگه واسم مهم نیست و خوشحالم نمیکنه چون ازت بدم میاد
خیلی کار بدی کردم که اونطوری احساسشو له کردم.اما از همون وقت دارم سعی میکنم دباره عاشقش بشم و عاشقونه دوسش داشته باشم.
اما این حس برنمیگرده هرکاریش میکنم.
چطور همه دروغاش و در حالی که هنوزم ادامه داره فراموش کنم؟همه پیچوندناشو در حالی که همین دیشبم باز همون کارو کرد فراموش کنم و بهش اعتماد کنم؟
میخام دوباره دوسش داشته باشم اما چطور؟
RE: میخام زندگیمو از نو بسازم و گذشته رو بریزم دور.اماچطور؟
[align=justify]سلام دوست خوبم،
فکر می کنم اولین قدم این باشه که انتظارات و توقعاتت رو کاهش بدی.
اگه بتونی دست از سنجش همسرت برداری، می تونی دوباره دوستش داشته باشی.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط ani
اگر خواهان آرامش ذهنی بیشتر و عمیق تری هستید، روی هر واقعه ای برچسب خوب و بد نچسبانید.
و یه نکته مهم اینکه:
اصلا درست نیست که به همسرت بگی: ازت بدم میاد!!!! (حتی اگه حقیقتا این حس رو داشته باشی.)
این جمله خیلی سنگینه.
عزیزم وقتی ناراحت و عصبانی هستی، هرچی به ذهنت می رسه رو به همسرت نگو، چون مشکلت دو برابر می شه. حالا هم باید احساس خودت رو تغییر بدی، و هم احساس دلشکستگی و دلسردی همسرت رو. چون طبیعتا کسیکه می بینه همسرش ازش بدش میاد، از اون زندگی دلسرد می شه.
موفق باشی. :72:[/align]
RE: میخام زندگیمو از نو بسازم و گذشته رو بریزم دور.اماچطور؟
ممنونم ازت آزرمیدخت عزیز
من میخام خوب باشم اما اون نمیزاره.هروز یکجور بهم میریزه اعصابمو
هیچوقت تو دعوا یا وقته عصبتنیت حرفی نمیزنم که بعد پشیمون بشم اما اینبار دست خودم نبود و اولینبار بود و میدونم اشتباهه
دیشب بازم با خاهرش اینا نشسته بودن منو مسخره می کردن.خب جای من بودین ناراحت نمیشدین؟من وقتی اومدیم خونه سرش داد زدم و گفتم مسخره کردن کار زشتیه ولی تو با 27 سال سن هرچی بهت بگم بازم کار غلطت رو تکرار کن
قهر کرد و دیگه تا الان باهام حرف نزد
نمیخام برم واسه آشتی.اون اشتباه کرده باید بیاد اما نمیاد