با سلام
میخواستم سوالی بپرسم که فرزندانی که در خانواده ای زندگی میکنند که پدر و مادرشان دائما در حال کشمکش هستند چطور میتواند خودشان را از آسیبهای روحی و روانی حفظ کنند؟
نمایش نسخه قابل چاپ
با سلام
میخواستم سوالی بپرسم که فرزندانی که در خانواده ای زندگی میکنند که پدر و مادرشان دائما در حال کشمکش هستند چطور میتواند خودشان را از آسیبهای روحی و روانی حفظ کنند؟
نمی تونن معمولا
خود من که نتونستم
با سلام
مثل اینکه غیر از من و chashmdarrah کسی اینجور مشکلی نداره.
chashmdarrah عزیز منم با شما موافقم که نمیشه. ولی نمیشه دست روی دست گذاشت. بلاخره آدم تا اونجایی که توانایی داره باید تلاشش را بکنه.
شاید یکی از کارهایی که بشه کرد این باشه که به این جور مسائلی کمتر توجه کنه و بی اعتنا باشه.
سلام shookan4:72:
دوست عزیز توضیح بسیار مختصری را دادید..
لطفا به سوالات زیر پاسخ دهید تا بهتر بتوانیم راهنمایی کنیم.
1> شما چند سال دارید و فرزند چندم خانواده اید؟
2>وضعیت اقتصادی خانواده شما مناسب است؟
3>پدر و مادر شما بیشتر در چه زمینه های مشاجره دارند؟
4>آیا شما در مشاجره های انان دخالت می کنید و اگر این طور است جانب کدام دو را می گیرید(از کدام حمایت می کنید)؟
با تشکر
اولا" که تقریبا" توی هر خونواده ای گاهی بحث و مشاجره پیش میاد .اما اگه تو خونواده ای بیش از حد طبیعی بحث و کشمکش وجود دداشته باشه ، کنار اومدن با این وضعیت کار سختیه و هر کسی نمیتونه بی توجه باشه و خودش رو بزنه به اون راه . منظورم اینه که نمیشه کلا" بی تفاوت بود و چاره ای نکرد.البته گاهی باید دخالت نکنیم و بی اعتنا باشیم اما همیشه این کار درست نیست. به جای پاک کردن صورت مسئله باید دنبال راه حل باشیم .
موضوعی که باعث این بحث ها میشه گاهی کوچیک و بی اهمیته و میشه راحت حلش کرد اما همیشه اینطور نیست.
توی این مشاجره ها یا هر دو نفر مقصرند و یا یکی از طرفین که معمولا" هر دو مقصرند. در حالتی که هر دو سهمی در جر و بحثها دارن ، خب هر طرف قضیه گاهی حق داره گاهی زور میگه ! شخص ثالث باید تو هر بحثی هر جا حق با کسی بود از اون طرف دفاع کنه و هر جا زور گفت نه تنها دفاع نکنه بلکه باید تا جایی که امکان داره اون رو ارشاد کنه با دلیل و سعه صدر خیلی منطقی . نه اینکه همیشه جابن یک طرف رو بگیره حتی اگه ظالم باشه.
به نظر من باید در غیبت هر کدام از طرفین کشمکش ، باید با طرف دیگه منطقی صحبت کنیم و بهش بگیم کجا حق با اونه و کجا حق با شخص غایب هست تا فکر نکنه همیشه طرف شخص غایب رو میگیریم و جبهه نگیره .
باید خوبیهای اونها رو پیش اون یکی بیان کنیم تا زمینه برای برقرای صلح و آرامش ایجاد بشه نه اینکه همیشه از شخض حاضر دفاع کنیم و بگیم حق با توه .
البته اگه آقای shookan بیشتر توضیح بدن بهتر میشه در موردش صحبت کرد.
آقای shookan4 این لینک رو ببینید
فرزندان خانواده های پر مشاجره
با سلام
1- من 23 سال دارم و فرزند سوم هستمنقل قول:
1>شما چند سال دارید و فرزند چندم خانواده اید؟
2>وضعیت اقتصادی خانواده شما مناسب است؟
3>پدر و مادر شما بیشتر در چه زمینه های مشاجره دارند؟
4>آیا شما در مشاجره های انان دخالت می کنید و اگر این طور است جانب کدام دو را می گیرید(از کدام حمایت می کنید)؟
2- وضعیت اقتصادی خوبی داریم
3- تقریبا در همه چیز. میشه گفت که اصلا به هم علاقه ای ندارند ولی به خاطر اوضاع با هم زندگی میکنند. تا وقتی که با هم هستند با هم حرف نمیزنند مگر اینکه بحثی بینشون باشه. وقتی هم که یکیشون نباشه اون یکی دائما از طرف مقابل ایراد میگیره. .معمولا موقع بحث احترام هم را نگه نمیدارند و گاهی اوقات جلوی فامیل هم با هم بحث میکنند و ... این موضوع مال این چند وقت هم نیست از زمانی که یادم هست همینجوری بوده. و به خاطر همین کشمکش ها با ما هم همینطوری رفتار میکنند.
4- تا اونجایی که بتونم دخالت نمیکنم ولی گاهی اوقات که تحملم تموم میشه دخالت میکنم بستگی به موقعیت داره که طرف کدام یکی را بگیرم.
خانم موعود گرامی به خاطر مطلبی که گذاشتید ممنونم این چیزها را توی زندگی خودم خیلی دیدم اگر میشه راه حلی برای اینکه این صدمات کمتر بشه را هم ارائه کنید.
سلام
اگر میشه در مورد اینکه خانواده سالم چه طور باید باشه هم مطلب بزارین.
مشکل پدر و مادرتون با هم چیه؟ چون گاهی یه مشکل اساسی وجود داره و جون اون یکی حل نشده بقیه مسایل از اون ناشی میشن وبهانه گیریهایی به وجود میاد که در ظاهر علت های جدید داره اما همه حول همون مشکل اصلیه. شما مشکل اصلی پدر و مادرتونو در چی می بینید؟
نیشه که دونفر هینجوری الکی از همدیگه خوششون نیاد. حالا به هر حال شما یا باید بی خیال دعوای اونا باشید یا اگه سخته فکر میکنم مشکل رو ریشه یابی کنید و برامون بنویسید شاید راه حلی پیدا بشه.
ممنون از توضیحات شما shookan4
ببینید هنگامی که زوجین بدون عشق و علاقه به رابطه خود ادامه می دهند رفته رفته نسبت به یکدیگر بی تفاوت شده و حتی درگیر هم نمی شوند که این بی تفاوتی به مراتب آسیب زا تر از دعواهای زناشویی است.
حال بنده نمی دانم پدرو مادر شما در چه حدی قرار دارند... اما در مورد نحوی برخورد فرزندان و اینکه چگونه می توان از آسیب ها در امان ماند.
shookan4 عزیز نمی توان گفت که شما بطور کامل می توانید از آسیب ها در امان باشید زیرا خانواده نهادی جمعی است که حتی اختلال در عملکرد یک فرد بر کل خانواده اثر می گذارد بر حسب همین باید کل خانواده تغییر کند و خود را از اسیب ها برهاند نه یک عضو خانواده(شما).
برای این کار نقش فرزندان خانواده بسیار مهم تلقی میشه.. یعنی دخالت به موقع فرزندان در روابط زناشویی البته به طور غیرمستقیم.
اولین راهکار چیست؟؟ :305: :305:
1> هرگز بطور مستقیم از یکی از زوجین(پدر یا مادر) طرفداری نکن... زیرا در این صورت خشم طرف مقابل را برانگیخته و باعث می شوی که طرف مقابل (حالا یا پدر یا مادر) نسبت به شما و فرد مقابلش جبهه گیرد.
2>سعی کن(نه تنها شما تمامی فرزندان) توجه والدینت را از روابط خودشان ..بسوی روابط فرزندان جلب کنی.. بصورتی که آنان حس درگیری و عدم علاقه به یکدیگر با اهمیت دادن به فرزندان به نوعی خالی کرده و اهمیت چندانی به مشاجره ها ندهند.
3>سومین مرحله و مهم ترین مرحله...
تهیه یک قرارداد است. :324: .. یعنی شما فرزندان یک تعهد و قرارداد تهیه کنید و والدین رو مجاب نمایید که از آنان پیروی کنند.
مثلا:: (در گام های ابتدایی) شما فرزندان به والدین بگویید تنها در روزهای دوشنبه و پنچ شنبه و بر فرض از ساعت 1بعدازظهر تا 9 شب... حق مشاجره و دعوا دارید...(سعی کنید روزهایی باشد که شما در منزل نیستید) و در روزهای دیگر نباید با یکدیگر دعوا کنید. این کار چند فایده دارد...
الف)آن روزهایی که شما تعیین کردید و در منزل نیستید هم اعصاب خود را خرد نمی کنید و هم از شدت دعوای والدین کاسته می شود
ب)این شرطی کردن رفته رفته باعث می شود دعواهای والدین محدود آن روزها شده و کم کم با عدم تقویت(چون شما در منزل نیستید و نظاره گری در کار نیست) از شدت دعواها کاسته شود.
...............................................
از پدر و مادر خود بخواهید واضح و بدون ترس بگوید چه می خواهد... بهتر است فرزند پسر از مادر بطور غیرمستقیم بپرسد چه چیزی باعث میشود که با پدر به مشاجره بپردازد..
مثلا : مادر گفت...>پدرت خیلی نامنظم هست.
شما در این موقع کاغذی برمی دارید و موارد مطرحه از سوی مادر را می نویسید.
و متقابلا فرزند دختر این کار را روی پدر پیدا کند...(البته فرزند دختر یا پسر بودن زیاد مهم نیست)
با این کار شما فهرستی از درخواست های مطرح نشده از سوی پدر و مادر خود دارید. با این فهرست خواهید فهمید چه چیزی باعث مشاجره والدین میشود.
حال نوبت آن است بطور غیرمستقیم به پدر بگویم > پدر بنظرم شما بی نظم هستید .. بهتر لحن شما خوب باشد>> پدر من پسرتم اخه ازت یاد می گیرم بی نظمی رو... و همین طور به مادر......
.................................................. ....
shookan4عزیز جمع خانوداگی را حفظ کنید.... حتما یک روز در هفته با تمام تلاش خود والدین و فرزندان را در کنار هم جمع کرده و مثلا برای صرف غذا به بیرون بروید.
.......................................
shookan4گرامی یادتان باشد تنها با اصلاح ساختار کل خانواده می توانید از تمام آسیب های وارده در امان باشید.
و در آخر توصیه می کنم همراه پدر و مادر خود به نزد یک روان پزشک و یا مشاور خانواده بروید.
با سپاس:72:
با سلام
نقاب عزیز من واقعا از شما ممنونم که اینقدر توجه کردید و این راهنمایی بلند و بالا را عنوان کردید.
در توصیه هاتون قسمت 1و2 را شاید بتونم انجام بدم ولی قسمت سوم را بعید میدونم که بتونم. چون اختلافشون ریشه ای تر از این حرفهاست
شاید باور نکنین که من یادم نمیاد که با خانواده به طور خصوصی برای تفریح بیرون رفته باشیم پس فکر کنم متاسفانه اینم فعلا قابل اجرا نباشه چون الان ما یک پدر بزرگ بیمار توی خونه داریم که الزایمر داره
مسائل دیگه ای هم مست که الان نمیدونم چطور باید توضیح بدم ولی اگر تونستم انشاالله در اینده براتون مینویسم. من که فکر میکنم طلاق عاطفی که میگن در خانواده ما خیلی وقت هست اتفاق افتاده.
ما الان حتی چند دقیقه هم در روز نمیتونیم با هم صحبت کنیم اگر میشه راه حلهای سبکتری برای شروع کار بدید ممنون میشم.
shookan4 عزیز
روابط خوب شما (فرزندان) با یکدیگر بطور غیر مستقیم می تونه آموزشی برای پدر ومادر باشه.
نقش شوخی وخنده در زمانی که می خواد یه مشاجره بین پدرومادرتون اتفاق بیفته رو هم در نظر داشته باشید. (اگه کوچکترین فرد خانواده این کارو انجام بده نتیجش بیشتره):72:
با سلام
بی دل گرامی یکی از مشکلاتشون شاید این باشه که هرگز زندگی مستقلی نداشته اند چون پدربزرگ و مادربزرگ پدری من همیشه با ما زندگی میکنند و پدرم نظر اونها را بر خانواده خودش مقدم میدونه و حتی توی کارهای خصوصی ما هم دخالت میکنند و ما بچه ها هم از این کار پدرم ناراحت هستیم و اذیت میشیم چه برسه به مادرم.
مادرم هم از اونطرف آدم ساده ای و خشکه مذهبی هست که فقط غر میزنه و کار دیگه ای انجام نمیده.
ما بچه ها هم که نمیتونیم این شرایط را عوض کنیم مجبوریم با این شرایط بسازیم. پدرم کمتر توجهی به خانواده خودش داره و بیشتر به پدر و مادرش میرسه.مثلا پدرم موقعی که ما مدرسه میرفتیم نمیدونست هر کدام از ما کلاس چندم هستیم. برای ما روز تعطیل معنایی نداره. اگر از خونه بیرون بریم بعد از یک ساعت مدام پدر و مادرم زنگ میزنند و میگن زود بیا. مادرم حتی از پدرم پول برای خرج خونه نمیگیره. و... بعدا بقیه ش را میفرستم.
شوکان 4
با سلام
خیلی منتظرم که درد و دل شما را بشنوم
شاید بسیار راهنمایی های ارزنده در این گفته های شما باشه
چون دقییقا لمس می کنی
یه جایی خوندم کودک بهتر با یکی از والدین بزرگ شود تا مدام در جو پر تنش باشد
فکر کنم این جمله مصداق شما باشه
به هر حال اگر بیشتر بگویید
بهتر می توان نتیجه گیری کرد
با تشکر
و اما ادامه ماجرا... اگر ما توی خونه باهم باشیم حرفی غیر از دستور حرفی رد و بدل نمیشه بابام دست به سیاه و سفید نمیزنه مثلا اگر بخواد آب بخوره باید یکی از ما آب بریزیم توی لیوان و بدیم دستش در حالی که نیم متر هم از آب فاصله نداره و اگر دستشو دراز کنه میتونه از پارچ و لیوان هم رد کنه. اگر تلفن زنگ بزنه از زنگ دوم به بعد داد و فریاد راه میندازه. اگر مهمون یا کس دیگه ای خونه ما باشه بلند بلند دستور میده این کارو بکن اون کارو بکن ، چایی بیار ، فنجانا را جمع کن و ... جوری که همه متوجه میشن (منظور سختی کار نیست بلکه مثل برده حساب کردن ما هست) توی همه چیز ما را مقصر میدونه مثلا اگر موبایلش را جا بگذاره من مقصر هستم که بهش یادآوری نکردم که اونو برداره. یا اینکه اگر اشتباه کوچکی پیش بیاد مثل این که قتل مرتکب شده ام بر خورد میکنه. مادرم هم محبت کردن و دوست داشتن را در فقط در آماده کردن غذا و تمیز کردن منزل میدونه یا گریه میکنه یا اینکه اخمش توی همه. هر دو پدر و مادرم آدمهای منزوی هستند و اهل معاشرت نیستند و ما هم مجبور میشیم که اینطوری باشیم. مثلا گردش براشون معنی نمیده و تفریح هم همینطور.نقل قول:
یکی از مشکلاتشون شاید این باشه که هرگز زندگی مستقلی نداشته اند چون پدربزرگ و مادربزرگ پدری من همیشه با ما زندگی میکنند و پدرم نظر اونها را بر خانواده خودش مقدم میدونه و حتی توی کارهای خصوصی ما هم دخالت میکنند و ما بچه ها هم از این کار پدرم ناراحت هستیم و اذیت میشیم چه برسه به مادرم.
مادرم هم از اونطرف آدم ساده ای و خشکه مذهبی هست که فقط غر میزنه و کار دیگه ای انجام نمیده.
ما بچه ها هم که نمیتونیم این شرایط را عوض کنیم مجبوریم با این شرایط بسازیم. پدرم کمتر توجهی به خانواده خودش داره و بیشتر به پدر و مادرش میرسه.مثلا پدرم موقعی که ما مدرسه میرفتیم نمیدونست هر کدام از ما کلاس چندم هستیم. برای ما روز تعطیل معنایی نداره. اگر از خونه بیرون بریم بعد از یک ساعت مدام پدر و مادرم زنگ میزنند و میگن زود بیا. مادرم حتی از پدرم پول برای خرج خونه نمیگیره. و... بعدا بقیه ش را میفرستم.
پدرم معمولا اگر بخواد جایی مهمونی بره با پدر و مادرش میره ولی اگر ما بخواهیم جایی بریم که پدر و مادرش نتونن بیان ما هم به خاطر اونا مجبور میشیم نریم.
من خیلی دوست دارم توی اجتماع باشم ولی به خاطر کمک به پدرم که محل کارش خارج از شهر هست مجبور میشم که تا چند روز جایی که غیر از من و پدرم و پدربزرگ و مادربزرگم کسی نیست بمونم چون که پدربزرگ و مادربزرگم اونجا راحتترند و اگر من چیزی بگم میگن تو بچه گوش به حرف کن و مسئولیت پذیری نیستی.
من هم که به مسائل دینی خیلی پایبند بودم و احکام دینی خیلی درباره پدر و مادر سفارش کرده از اینکه نسبت به کارهای پدر و مادرم اعتراض بکنم یا اینکه از اونا ناراضی باشم خیلی احساس گناه میکردم و احساسات خودم را سرکوب میکردم.
حالا از این مسائل که بگذریم من چطور میتونم توی خانواده ای زندگی کنم که مادرم از پدرم بدش میاد(علنا به من میگه و من هم مطمئنم که واقعا بدش میاد) و پدرم هم همینطور از مادرم بدش میاد(این را هم مطمئنم).اگر پدر و مادر شما اینطور نباشند محاله که بتونین من رو درک کنین.
بیشترین چیزی که اذیتم میکنه اینه که من از پدر و مادرم دلزده شده ام و فقط از لحاظ ظاهری باهاشون هستم برای همین خیلی احساس گناه میکنم. هرچقدر هم که سعی میکنم این حسم را عوض کنم فایده ای نداره.
شوکان گرامینقل قول:
نوشته اصلی توسط shookan4
من درکت می کنم با اینکه پدر و مادرم رابطه خوبی باهم دارند اما من و شوهرم دقیقا مثل پدر و مادر شما هستیم یعنی جوی که داری توصیفش می کنی دقیقا جو خونه ماست
الان پنج ماهی میشه که شوهرم ما را ترک کرده
توی خونمون الان آرامش خوبی برقرار هست
ما برنامه های شادی برای تفریح مسافرت و مهمانی داریم
من امسال برای خودم بعد از 10 سال تولد گرفتم و دوستانم رو دعوت کردم
دخترم (9 سالش هست) از اینکه توی خونه آرامش به پا شده بسیار شاد هست خیلی خوشحال به نظر می رسه
اما...در پشت اون ظاهر معصوم و خندانش حس می کنم دوست داره پدرش در کنارش باشه
درسته که تا زمانی که من و پدرش زیر یک سقف بودیم همش مشاجره و دعوا بود و به نحوی روز را شب می کردم و مرتب با هم قهر بودیم
و الان دقیقا داریم من و دخترم زندگی می کنیم و راضی شاد هستیم
ولی خلا عاطفی به وضوح حس می شود
من از شوهرم متنفر نیستم شاید به زبان گفته باشم ولی از روی عصبانیت بوده
و مطمئن هستم شوهرم هم از من متنفر نیست
ولی من و او به گونه ای هستیم که در کنار هم نمی تونیم خوب زندگی کنیم
شاید هردوتامون مشکلاتی داریم و غروری داریم که نمی تونیم با هم کنار بیاییم
ولی یکدیگر را دوست داریم من خودم قسم می خورم که عاشقش هستم اون هم من رو عاشقانه دوست داره قسم می خورم
ولی چون از کشمکش هایی که مرتب برایمون ایجاد میشه هردو بیزاریم تمایل داریم جدا از هم باشیم
البته شوهر من لجباز هست و این لجبازی اش نمی گذاره رابطه ای صحیح با دخترش برقرار کنه
تا حالا از خودت پرسیدی چرا پدر و مادرت زیر یک سقف زندگی می کنند؟
چرا ازشون دلزده شده ای ؟
مطمئنا اونها تو را دوست دارند شاید به همین دلیل هست که در کنار هم به ظاهر مونده اند
با توجه به شرایطی که برای من به وجود اومده
فکر می کنم در کنار هم بودن پدر و مادر برای بچه لازم است واینجا گذشت هر دو طرف را می طلبد که برای دلیل با هم بودن از خودگذشتگی داشته باشند
باز هم منتظرم تا بگویی
:72::72:
shookan4 عزیز فکر می کنم شما پسر باشید پس احتمال اینکه بتونید مستقل و جدا از خانواده زندگی کنید خیلی بیشتره.
سعی کنید از نظر مالی مستقل شوید و اگه می تونید در خانه ای مستقل و جدا از خانواده زندگی کنید.
شما در این زندگی آسیب های زیادی دیدید باید برای حل مشکلات و ریشه یابی به جلسات مشاوره برید تا زخم های درونتان التیام یابد.
ولی به نظر من بهترین کار در حال حاضر دوری شما از این فضا و جو پر تنش است .
شما الان به قدر کفایت بزرگ شدید. پس خودتون برای جدایی از خانواده اقدام کنید و برای زندگی مستقل منتظر ازدواج نشید.نقل قول:
نوشته اصلی توسط بالهای صداقت
سلام
ببین برادر من اگه بخواییم که منطقی بگیم تو این مواقع بچه اسیب میبینن اما من میخوام سعی کنیم که از این شرایط به نفع تواستفاده کنیم که میگن ادم های بزرگ از شرایط بد واسه خودشون فرصت میسازن.ببین اینکه تو فکر کنی که چیکار میشه کرد که که پدر مادرت رو بخوای عوض کنی ممکن نیست اونا عوض شن چطور ممکنه کسی که اینهمه سال اینگونه بوده عوض شه ما ادما خودمون رو هم به سختی عوض میکنیم چه برسه به کسی اونهم در این سن و سال
اما چیزی که مهم هست اینه که تو خودت رو بسازی .ببین اینکه والدین تو مشکل دارن میتونه کمک کنه که تو این موارد رو در خودت بهبود بدی یعنی که تو هیچوقت سعی نکنی که پدرت رو الگو قرار بدی و اینکه بخوای که مثه اون بشی حتی به شکل ناخوداگاه در زندگیت.
تنها چیزی که مهم است اینه که راه تگامل را برای خودت ترسیم کنی و اینکه تو دنبال چه نوع زندگی هستی .دنبال چه چیزایی در زندگیت هستی و برای رسیدن به اونها تلاش کنی
تو فکر ککردی چند در صد ادم ها کاملا با خانواده خودشون مچ هستن اونهم هر چه سن میره بالاتر که به مراتب بدتر میشه و نیازها و خواست های ادم ها با هم فرق میکنه بنابرراین فکر نکن که تنهایی.و تنها ادمی هستی که این مشکل رو داری.
اما من هم با ترانه موافقم که میگه مستقل شدن مهم است ببین من در مشکلی که مشابه شما بود نظر یک مشاور را میگم که گفت در این موارد بهترین کار اینکه بچه ها از خانواده مستقل شن تا اسیب کمتری ببینن.تو الان باید که راه خودت و مسیر خودت را مشخص کنی و سعی در بالا بردن توانایی هات داشته باشی و سعی کنی که تا حد ممکن تماست با خانوادت کم بشه.ببین اینکه تو بخوای کاری کنی که اعضای خانوادت رو و عادتهاشون رو عوض کنی کاری عبث هست
تا میتوانی خودت را بالا ببر و تا به ان کسی که فکر میکنی عالی هست برسی
و اجازه نده که رفتار پدرت در زندگی تو تاثیری داشته باشه .البته من نمگم که به انها بی احترامی کن هرگز بلکه تا میتونی تماست رو باهاشون کم کن و سعی کن زندگی به ایده الت نزدیگ شی
با تشکر از همه شما
من فقط به خاطر خودم نمیخواستم اونا با هم خوب باشن. میخواستم کمکشون کنم از این وضعیتی که دارند خارج بشن. الان هم که خدا را شکر 23 سال دارم و فکر میکنم که بتونم این مسائل را تحمل کنم.
یک مطلبی توی قرآن هست که انسان فقط باید جوابگوی عمل خودش باشه و هرگز انسان به خاطر عمل دیگران بازخواست نمیشه. من فکر میکنم که اگر ما خودمون را فقط مسئول کارهای خودمون بدونیم این مشکلات کمتر برامون پیش بیاد. مثلا اگر پدر و مادر من با هم مشکل دارن و کاری هم از دست من بر نمیاد من دیگه بیش از این مسئول نیستم که خودم را بیفایده اذیت کنم یادم میاد موقعی که کوچکتر بودم هر وقت که پدر و مادرم با هم بحث شون میشد من اگر فکر میکردم که حق با یکیشون هست ازش دفاع میکردم ولی این بیشترین ضربه را به خودم میزد چون من در مقابل یکی از والدینم جبهه گرفته بودم و بعدا عذاب وجدان میگرفتم. من مسئول هستم که با هر دوتاشون با نیکی و خوبی برخورد کنم.
من قبلا قکر میکردم که اگر دو نفر همدیگه را دوست داشته باشن برای زندگی با هم همین علاقه کافیه ولی با آشنا شدن با تجربیات دوستان میفهمم که اگر دو نفر نتونستن با هم زندگی کنن به این معنی نیست که به هم علاقه ندارند یا اینکه از هم بدشون میاد بلکه شاید شرایط طوری بوده که این مسائل را ایجاد کرده و همه اینها هم حکمت و تقدیر خداست. و در هر شرایطی ما باید شاکر خدا باشیم.
بالهای صداقت عزیز واقعا از اینکه این موضوع برای شما پیش آمده متاسف شدم منم شریک غم خودتون بدونین.
فکر کنم حق با شما باشه چون شما خودتون این مسائل را چشیدین. اگر اینطوری که شما میگین به هم علاقه داشته باشن بقیش دیگه برای من قابل تحمله.نقل قول:
من از شوهرم متنفر نیستم شاید به زبان گفته باشم ولی از روی عصبانیت بوده
و مطمئن هستم شوهرم هم از من متنفر نیست
ولی من و او به گونه ای هستیم که در کنار هم نمی تونیم خوب زندگی کنیم
شاید هردوتامون مشکلاتی داریم و غروری داریم که نمی تونیم با هم کنار بیاییم
ولی یکدیگر را دوست داریم من خودم قسم می خورم که عاشقش هستم اون هم من رو عاشقانه دوست داره قسم می خورم
ولی چون از کشمکش هایی که مرتب برایمون ایجاد میشه هردو بیزاریم تمایل داریم جدا از هم باشیم
tarane.h عزیز من خودمم خیلی دوست دارم مستقل بشم ولی فعلا امکانش نیست چون من الان برای کنکور کارشناسی ارشد میخونم و تا مهر سال آینده حتما در منزل هستم.نقل قول:
فکر می کنم شما پسر باشید پس احتمال اینکه بتونید مستقل و جدا از خانواده زندگی کنید خیلی بیشتره.
سعی کنید از نظر مالی مستقل شوید و اگه می تونید در خانه ای مستقل و جدا از خانواده زندگی کنید.
شما در این زندگی آسیب های زیادی دیدید باید برای حل مشکلات و ریشه یابی به جلسات مشاوره برید تا زخم های درونتان التیام یابد.
ولی به نظر من بهترین کار در حال حاضر دوری شما از این فضا و جو پر تنش است .
یک دفعه هم پیش روان شناس رفتم ولی حرف اون با حرف دل من یکی نبود و دیگه نرفتم. اون موقع نمیدونستم مشکلم چیه ولی الان که کمی با مشکلم آشنا شدم شاید دوباره رفتم.
MOHAMMAD. گرامی
از لطف شما هم ممنونم و نظرتون را قبول دارم و سعی میکنم که به حرفاتون عمل کنم.
با سلام
من امسال برای کنکور ارشد درس میخونم ولی موقع درس خواندن احساس خوبی ندارم نمیدونم برای چی درس میخونم نه خانواده درست و حسابی دارم نه دوست صمیمی دارم ، نامزدی هم که داشتم جواب رد بهم داد. دانشگاهمم تموم شده و دیگه دوست و آشنایی توی دانشگاه ندارم. از صبح که بلند میشم خودم را با درس و کارهای متفرقه سرگرم میکنم ولی بعد از ظهرها واقعا حوصله کاری را ندارم از بس که احساس تنهایی میکنم. کسی هم غیر از خانواده اطرافم نیست. اوضاع خانواده را هم که براتون گفتم با رفتارشون بیشتر دلتنگ و ناراحت میشم. از شدت بی حوصلگی و تنهایی ارتباطم با خدا هم کم شده. انگیزه ی مهمی برای تلاش ندارم. من تصمیم گرفتم که دیگه احساسات خودم را سرکوب نکنم ولی با این وضعیت امکان نداره که بتونم از تنهایی و بی انگیزگی در بیام. به نظر شما چطور میتونم از این وضعیت خلاص بشم؟
سلام بر برادر گرامی
آقای شوکان اینکه تعداد جملات و پستهای شما بیشتر از قبل شده یک نشونه خوبه ! از اینکه میتونید حرف دلتون رو بزنید و تخلیه بشید ، ناراحتیها رو وقتی گفتنش به کسی آسیبی نمیزنه تو دلتون نگه ندارید خیلی عالیه .:104:
صحبت کردن در مورد مشکلات باعث کوچیک شدن اونها میشه چون گاهی که به مشکلی فکر میکنیم و در موردش حرفی نمیزنیم با اینکارمون مشکل سر جاشه ما هم دچار ناراختی روحی میشیم اما با صحبت کردن در مورد مسائل بار روانیشون کمتر میشه و انشاء الله که راه حلی براشون پیدا میشه .
برادر گرامی من موقعیت و شرایط شما رو کاملا" درک میکنم و به شما حق میدم که از این وضعیت ناراضی باشید . زندگی در کنار پدر و مادری که در اصل وجو.دشون باید مایه آرامش و امنیت فرزندان باشه اما اینطور نیست ، خیلی سخته و صبر ایوب میخواد . شما الان دیگه نمیتونید اونها رو عوض کنید اما همانطوری که آقایMOHAMAD گفتن از این شرایط میتونید به نفع خودتون و آینده تون استفاده کنید . همونطوری که میتونید این رفتارها رو الگو قرار بدید و کینه به دل بگیرید و در زندگی آیندتون دقیقا" پیادش کنید .
اما کار عاقلانه همین عبرت گرفتن هست که میتونه زندگی شما رو 180 درجه متفاوت با زندگی پدر و مادرتون بکنه.
شما در کنار سختیعهایی که داره فرض کنید این زندگی یک فیلم یا سریاله که شما دارید میبینید . هرجا رفتار نادرستی دیدید به خودتون قول بدیدید و تصمیم بگیرید که هیچوقت شما همچین کاری نکنید و هر جا رفتار درستی دیدید باز قول بدید که شما هم تو زندگیتون تکرارش کنید .
هر جا که نمیتونید برای بهبود شرایط کار مثبتی انجام بدید ، اقدامی نکنید و سعی کنید یا از خونه بزنید بیرون یا برید یه جای خلوت که نظاره گر مشاجرات اونها نباشید .به درستون برسید و با یه کاری خودتون رو سرگرم کنید.
وَ لا تَزِروا وازِرَة َ وِزرَ اُخرِی........ هیچکس بار کسی رو به دوش نمیکشه
همونطوری که خودتون گفتید هر کسی مسئول اعمال خودشه و البته در کنارش امر به معروف و نهی از منکر .اما تا حدی که به خودتون آسیبی نرسه .شما هم سعی خودتون رو کردید و پدر و مادرتون تو این سن دیگه تغییر ناپذیرن پس بهتره به فکر سلامت روحی و روانی خودتون آینده خودتون باشید.
فراموش نکنید که شما یکی از ارکان اصلی یک خانوداه در آینده هستید و باید نقش یک پدر رو به نحو احسن انجام بدید . چه انگیزه ای از این بهتر و بالاتر میتونه باشه ؟؟؟ شما برای اینکه بتونید این نقش رو خوب اجرا کنید و یک همسر ایده آ و یک پدر خوب باشید باید از حالا که هیچکدام از این نقشها رو ندارید به فکرش باشید !
باید درس بخونید ، یک کار خوب با درآمد پاک و حلال پیدا کنید ، و خصوصیاتی که برای این نقشها لازم دارید رو در خودتون تقویت کنید تا انشاء الله آینده خوبی در کنار همسر و فرزندتون داشته باشید .
من با این نظر که شما مستقل زندگی کنید اصلا"موافق نیستم چون شما مجرد هستید و برای یک فرد مجرد محیط خونه حتی با این شرایط و خدای نکرده بدتر از این بهتر از بیرون خونه ست . چون بیرون خونه خیلی اتفاقات و حوادث پیش بینی نشده و ناگوار در انتظار یک چنین فردی هست و خدای نکرده پشیمانی این کار به مراتب خیلی بیشتر از تحمل شرایط سخت خونه خود آدمه .
موفق باشید:72:
سلام
اجازه بدید که کمی واضحتر بگم.
پدر و مادر من مثل دو تا غریبه با هم هستن(البته صد رحمت به غریبه). پدرم نسبت به ما بی تفاوت و بداخلاق هست. هر چی سر زبونش میاد به ما میگه (بدون دلیل خاصی) از بی فکر و بی مسئولیت و گاو و گوسفند و کثافت و بی شرف گرفته تا انواع تحقیر کردن جلوی غریبه و آشنا و جمع و ... . انگار نه انگار که ما آدم هستیم. رفتارهای اعصاب خردکن و غیرقابل تحملی داره٫ از تمیز کردن بینی وسط حال تا یکدندگی و بدبینی و دستور های پی در پی و اعصاب خورد کنش که مثلا برای اینکه داروشو بخوره چهار پنج تا دستور (یک بار دنبال دارو میفرسته و بعد دنبال لیوان آب میفرسته و بلاخره در دفعه آخر لیوان خالی و داروها را پس میده که سر جاش بگذاریمشون و یه عیب میگیره که لیوان خیلی پر یا خالی بود و منت هم روی سر ما میگذاره که وقتی همسن ما بوده خیلی به پدرش می رسیده) میده و اگر چند لحظه بیشتر از حد معمول طول بکشه داد و فریاد راه میندازه و ما رو تحقیر میکنه.
تا زمانی که مادربزرگم زنده بود، حرف اول و آخر را در خانواده ما میزد و پدرم هم از این وضعیت راضی. ولی ما و مادرم خیلی برامون تحمل این وضعیت سخت بود که چرا ما در زندگی خودمون هم از خودمون اختیاری نداریم. پدرم زندگی خودش را وقف پدر و مادرش کرده و از خودش چیزی نداره و توی این کارش اونقدر زیاده روی کرده که زندگی خودش و خانواده خودش را کلا فراموش کرده و فقط به پدرش (قبلا پدر و مادرش) فکر میکنه.
اگر قبلا که ما مدرسه میرفتیم یکی از پدرم میپرسید که بچه هاتون کلاس چندم هستند، توی جواب دادنش میموند. ولی اشتباه یک سال پیش ما یادش میمونه.
مادرم هم از اونطرف دائما پشت سر پدرم و خانواده پدرم حرف میزنه و لعن و نفرین میکنه.
من قصد ندارم که دنبال مقصر بگردم. ولی نمیتونم اینطوری ادامه بدم که هیچی نگم و فقط نظاره گر باشم.
اینطور نیست که با تحمل کردن، مشکل حل بشه. روی زندگی ما و آینده ما تاثیر گذاشته و اطرافیان ما را به چشم دیگه ای نگاه میکنند.
به نظر شما من چطور میتونم با این خانواده از هم پاشیده زندگی بکنم؟
محمد صالح عزیز
یه حرفی رو می خوام بگم ، اما نمی دونم آیا می تونی انجامش بدی چون یه مقداری سخته.
یه رویه جدید ، مبنی بر احترام کامل به پدرتون (همچنین به مادرتون) - لازم نیست اگه قرار باشه به هر دو احترام بذارین از یکی از اونها جانب داری کنید-
سعی کنید یه پله که نه یه جهش بسمت بالا انجام بدید ، در کمال اطاعت قبل از اینکه پدرتون ازتون بخواد داروهاش رو بدید و.... یه بار شما دارو وآب و... رو برای شاد کردن دل پدرتون (که همان رضای خداست) انجام بدید. اگه حتی غر می زنه شما در خدمت پدرتون باشید.
یه هفته ای این کار رو انجام بدید نتیجه اش رو اگه دوس داشتین اعلام کنید.:72:
سلام بیبی عزیز
ممنون از راهنماییتون
من فقط یک مثال زدم. از اینجور موارد خیلی زیاد هست و من هم سعی خودم را کرده ام تا حد امکان اینجور موضوعاتی پیش نیاد ولی به نظر میرسه پدرم فقط دنبال بهانه ایی میگرده تا اعصاب خردی خودش را روی سر کسی خالی کنه.
مثلا من توی یکماه گذشته هر دو روز در میان یکروز کمک ایشان بودم ولی امروز صبح به خاطر یک مسئله خیلی(یک نظر کوچک) کوچک به من گفت که من عوض اینکه بهش کمک کنم ... میکنم و از درس خوندنم هم ایراد گرفت و با داد و فریاد چیزهایی گفت که من نمیتونم اینجا بنویسم.
خلاصه اینکه حرف فقط حرف خودشه و حتی تحمل اظهار نظر از طرف ما را نداره.
آقای محمد صالح گرامی
ممنون از توضیحات بیشترتون. ببینید! اگر شما توان کمک به پدر و مادرتونو ندارید در این سن و سالی که شما هستید بهتر است توقع زیادی هم از اونها نداشته باشید. البته اینکه شما نتوانید مشکلات آنها را حل کنید کاملا طبیعی است چون آنها ( پدر و مادرتان) تا خودشان نخواهند که برای حل مشکلاتشان اقدام کنند شما و هیچ کس دیگری هم نمیتواند کاری کند. و طبعا از آنجا که پدر و مادر محترم شما دو شخص کاملا سنتی ( با توصیفی که شما کرده اید) وبا یکسری عقاید خاص خودشان زندگی میکنند طبیعی است که طبق حساب کتابهای دو دوتا چهار تای ما و شما فکر نمیکنند و حتی به ذهنشان هم خطور نمیکند که شما با رفتارهای آنها چه آسیبی دارید می بینید!
اما از آنجا که طبق گفته دیگر دوستان شما نیز در مقابل رفتارهای خودتان و نیز در قبال زندگی خود مسوول هستید، بنده توصیه میکنم ضمن آنکه خوداری تان را حفظ کرده و احترام آنها را به جا می آورید، با کمتر وارد شدن در دعواهای آن دو و قدری تمرکز بر خود و برنامه ریزی برای آینده بهتر برای خودتان و دقت در اجرای آن برنامه ها، از حال و هوای خانه و خانواده پدری خود قدری ذهنتان را دور کنید تا هم از درس و برنامه ریزی برای آینده خود عقب نیافتید و هم اینکه تمرکز زیاد بر خانواده و رفتار پدر و مادر، خدایی نکرده شما را دچار سرخوردگی و یاس و متعاقب آن رفتارهای نسنجیده ننماید. در این میان برنامه های شادی هم برای خود تدارک ببینید و به فکر استقلال زندگی خود آنهم نه به شکل گرفتن خونه مستقل که اصلا به صلاح نیست، بلکه به شکل قطع وابستگی مالی و شخصیتی و آموزش یکسری مهارتها در سازگاری کردن خود و صبوری بیشتر در چنین موقعیتها است که اگر این اتفاق بیافتد میتوانید خود را برای ازدواج نیز آماده کنید و در آن صورت انشا الله از تجارب خوبی که کسب کرده اید برای اداره زندگیتان بهره ببرید.
سلام
بیدل گرامی از جوابتون ممنونم. منم نظر شما رو قبول دارم و فکر میکنم نباید زیاد توقع تغییر را داشته باشم.
به نظرم بهتر باشه که کمتر فکرم را روی این موضوع متمرکز کنم و بیشتر عمل کنم.
بیبی تصمیم گرفته ام که به حرف شما عمل کنم. فقط اگر دوباره بی دلیل دعوا راه انداخت چکار کنم؟
سلام بیبی گرامی
توی این یک هفته کمتر فکرم را روی رفتار پدرم متمرکز کردم. برای خودم خیلی بهتره ولی مشکلات سر جای خودشون هستند.
پدرم اینقدر اوضاعش خراب بود که بردیمش دکتر و دکتر گفت که اختلال شخصیت دوقطبی داره. مشکل اصلی ما این هست که بداخلاق هست و کوچکترین حرفی را تحمل نمیکنه(من نمیدونم بخاطر بیماریش هست یا شخصیتش همینه ولی از زمانی که یادم هست اخلاقش همینطور بوده)
پدرم با این وضعیتش میخواد همه چیز طبق نظرش باشه و اصلا برای ما جایگاهی قائل نیست و اجازه نمیده کسی روی حرفش حرفی بزنه قرص هاش را هم نمیخوره و با کلی دعوا باید بهش بدیم.
سلام دوستان
امروز بلاخره تونستم با پدرم منطقی حرف بزنم و قرار شد برای حل مشکل پدر و مادرم من نظر خودم را بگم و اگر هر دوتاشون موافق بودن پیشنهاد من را انجام بدن.
من توقع اینکه همه چیز درست بشه را ندارم اما باید سعی خودم را بکنم نتیجه دیگه هر چه خواست خدا بود من می پذیرم
از شما دوستان هم تقاضا دارم اگر نظری یا راهکاری دارید ارائه کنید. ممنون
یه سوال دارم:آیا این درست هست که من بین پدر و مادرم میانجی بشم؟
مثل اینکه دوستان نظری ندارند.
من دیگه سوالی ندارم ممنون که در این تاپیک راهنماییم کردید
سلام
چون شارژم تموم شده بود نتونستم توی قسمت ٫من دارم از تالار میروم ٫بنویسم.
من میخوام فعلا از تالار برم. نمیدونم بعدا بر میگردم یا نه ولی احتمالا دوباره برگردم.
از کسانی که به من کمک کردند ممنونم.
خداحافظ همگیتون و به امید دیدار.:72:
سلام
اقای محمدصالح برید یه استراحت و انشاء الله وقتی برگردید دست پر و با سوغاتی برگردید و هیچ سوغاتی برای هم تالاریهای شما بهتر از شادی و نشاط شما و شنیدن اینکه اوضاع خانواده بهتر شده باشه نیست .
فکر کنم نظر بقیه هم همین باشه:72:
موفق باشید:72:
البته نظر بنده همینه به اضافه کلمپه و از اون پسته های با حال و خندان رفسنجان ( بو نداده باشه بهتره)نقل قول:
نوشته اصلی توسط m.mouod
سلام
من دوباره اومدم ولی متاسفانه نه سوغاتی دارم و نه اینکه مشکلم حل شده.
نمیخواستم اینو بگم ولی حالا دیگه مجبور شدم بگم. پدر من اختلال روانی داره.
به همه چیز بدبین و مشکوک هست. حتی به کتاب هایی که توی خونه هستند هم مشکوک میشه و شروع میکنه به پاره کردن کتاب ٫ دکتر بهش دارو میده یک هفته میخوره به محض اینکه کمی بهتر شد دوباره دارو رو سرخود قطع میکنه و میره توی خیالات خودش. با این احوال پدربزرگم هم که آلزایمر داره رو مراقبت میکنه و به برادر و خواهراش هم اجازه نمیده حتی یک لحظه از پدربزرگم مراقبت کنن.
من کنکور ارشد را دادم و فعلا کار خاصی ندارم و مجبور میشم همراه پدر و پدر بزرگم برم جایی که هیچکس دیگه نیست و از صبح تا بعد عصر فقط کارم شده این که نگاهم به پدربزرگم باشه که کی میخواد بره دستشویی که من ببرمش.
از تنهایی دارم دیونه میشم به خصوص بعد از مسئله ای که با نامزد قبلیم داشتم الان یکسال و چند ماه هست که کار من شده این.
ادامه شو بعدا مینویسم
این اوضاع روی من هم تاثیر گذاشته و همش احساسات منفی دارم.
حتی نسبت به پدرم هم احساسات بدی دارم. دوست دارم برم جایی که نبینمش. این احساسات نسبت به پدرم باعث شده عذاب وجدان پیدا کنم.
از دوستان خواهش میکنم اگر کسی تجربه ای یا راهکاری داره که من بتونم این وضعیت را تحمل کنم ارائه بده.
سلام
مثل اینکه کسی نظر جدیدی نداره.
الان جو خانه ما خیلی بهتره(نه اینکه گل و بلبل باشه خنثی هست) هر کسی کار خودش را میکنه.
مثل اینکه پدر و مادرم متوجه شده اند که دعوا و جروبحث چیزی رو حل نمیکنه.
[align=justify]سلام محمد صالح:72:
خبر خیلی خوبیه. ولی حتی اگر این وضعیت برای مدتی دچار تغییر بشه و باز هم برای مدتی شاهد مشاجره پدر و مادرت باشی، بهترین راهکار اینه که زیاد روی این مسئله تمرکز نکنی. پذیرش و عدم توجه بهترین واکنش به مشکلاتی مثل مشکل شماست که برطرف کردنشون در محدوده توانایی های ما نیستند.
بعلاوه حتما در مدت عضویتت در تالار همدردی متوجه شدی که تو اکثر خونواده ها کمابیش مشاجره هست.
اما در هر خونواده ای درجه آسیب پذیری فرزندان با هم متفاوته و اونهایی که حساس تر هستند بیشتر آسیب می بینند.
پس شما سعی کن زیاد حساسیت به خرج ندی.
و گاهی نگاه کردن به زندگی های بدتر می تونه مفید باشه. مثلا پدر شما شخصیت عصبانی ای دارند، اما خیلی اشکالات دیگه رو ندارند. مثلا هیچوقت به مادرتون خیانت نکردند، اونقدر در کارشون غرق نشدند که شما از نعمت حضورشون در منزل محروم بشید و خیلی نکات مثبت دیگه که می تونی با توجه کردن بهشون از وجود پدر و مادرت لذت ببری، حتی در شرایطی که گاهی مشاجره هم می کنند.
نظرت چیه که یه لیست از خصوصیات مثبت پدر و مادر تهیه کنی، و یک لیست از نعمت هایی که تو در زندگیت ازشون برخوردار بودی ولی خیلی بچه های دیگه آرزوش رو داشتن و دارن؟
اینکار می تونه حسابی بهت احساس مثبت بده.
یکی از بچه های تالار، که شاید خودت هم تاپیکشون رو خونده باشی، در شرایط خیلی بدی بود، همسرشون علاوه بر عصبانی بودن، رفتارهای نامناسب دیگری هم داشتند، طوری که همه برای این دوستمون نگران بودیم.
ولی ایشون بعد از مدتی اومدند و در ادامه تاپیکشون نوشتند: گاهی شب ها بیدار می شم و به همسرم نگاه می کنم که داره نفس می کشه. و همین حضورش برای من خیلی زیباست. و امروز من خیلی خیلی خوشحالم که می بینم ایشون از زندگیشون راضی هستند و با همین مثبت اندیشی تونستند گره های کور رو باز کنند.
محمد صالح درسته که حضور یک فرد عصبی در خونه فضا رو متشنج می کنه، اما معمولا این آدم ها خوش قلب هستند و خیلی خصوصیات مثبت دیگه هم دارند که در سایه این عصبانیت و پرخاشگریشون به چشم نمیان، اما با کمی دقت می شه زیباییهاشون رو دید و از بودن در کنارشون لذت برد.
و همین نگاه مثبت به تدریج باعث تغییر روحیات اونها هم می شه.
به هرحال از پست های شما پیداست که شخصیت منعطفی دارید و مطمئنم حتی با وجود شرایط نه چندان مناسب، باز هم قادر خواهید بود که به اهداف بزرگ زندگیتون برسید و هرچه بیشتر روی اون اهداف و قدم هایی که دارید به سمتشون برمی دارید، تمرکز کنید، سختی شرایط هم به تدریج کم می شه. :72:
[/align]
سلام شوکان گرامی
یه سئوالی ازت داشتم
چقدر خود شما تونستی پدرت رو درک کنی؟
...
پدر موطلایی تا قبل از عید تقریبا ماهی دو یا سه بار به مو طلایی زنگ می زد ولی ... الان شده روزی دو سه بار ...
اولین باری که دخترم با پدرش بعد از سه ماه صحبت کرد تازه اون هم تلفنی ...اومد توی بغلم گریه کرد...من کلی بهش روحیه دادم.... الان نمی دونی چقدر با پدرش جور شده.... هفته اول عید که مسافرت بودیم ... هرجا که می رفتیم بهم می گفت مامان برای بابا هم سوغاتی بخر... من هم می خریدم
دقت کن اگرچه من و علی توی خونه همیشه مشاجره داشتیم ولی الان بر هیچکس پوشیده نیست که واقعا علی را دوست دارم و مطمئن هستم می تونم با فراگرفتن مهارت های زندگی مشترک بسیار بهتر از قبل عمل کنم
جایی یکی از دوستان نصیحت قشنگی کرده بود من نوشته اش را چاپ گرفتم و هر روز نگاهش می کردم
یکی از جملاتش این بود
" من به پدر و مادرم به چشم کودکان خردسالی می نگرم که نیازمند محبت هستند"
و جمله ی دیگرش :
"من تغییر پذیر اما خستگی ناپذیرم"
واقعا وقتی شما با خردسالی روبرو می شوی که بهانه می گیرد... بداخلاقی می کند...امر و نهی می کند ...
چگونه برخورد می کنی؟ آیا از رفتارش آزرده می شوی؟
فکر نمی کنم ... به خاطر خردسال بودنش بزرگواری و ظرفیت پذیرش ما بیشتر می شود ... در ضمن بیشتر هم بهش محبت و مهربانی می کنیم.
بیا و مدتی با این دیده نگاه کن ...شاید احساس رضایت در شما پدید اومد...
و یک نکته
همیشه و در همه ی احوال به اون چیزهایی که برایت مهم و ازرشمند هست پایبند بمون
philosara گرامی
از راهنمایی تون ممنونم.
پدر و مادرم خوبی های زیادی دارند و اوضاع من نسبت به خیلی ها بهتر هست. من تا دو سال پیش به خانواده خودم افتخار میکردم.
مشکل من اینه که بعد از یک اتفاقی جا خوردم. تا قبل از اون اتفاق فکر میکردم که اگر اختلافی در خانواده ما هست ظاهری هست و من برای پدر و مادرم و خانواده مهم هستم.
ولی بعد از اون اتفاق متوجه شدم اهمیت زیادی براشون ندارم.
از اون موقع این دعواها برام مهم شد.
[align=justify]محمد صالح من مشتاقم اون دو تا لیست رو در این تاپیک بگذاری تا ما هم در جریان زیبایی های زندگیت قرار بگیریم.
منظورم لیست خصوصیات مثبت پدر و مادرت، و لیست نعمت هاییه که تو ازشون برخورداری و شاید خیلی های دیگه آرزوشون رو دارن.
در ضمن مطمئنم که خودت هم می دونی برای پدر و مادرت عزیز و ارزشمند هستی، و یک اتفاق باعث نمی شه به عشق طبیعی و عمیق اونها نسبت به خودت شک کنی، اما اگر مایلی اون مسئله ای که بهش اشاره می کنی رو هم بنویس که با هم تحلیلش کنیم.
راستی چه اتفاقات دیگری در زندگیت رخ دادن که می تونن نشونه های علاقه ی خالصانه ی پدرو مادرت باشن؟:72:
[/align]
سلام
بالهای صداقت گرامی معمولا هر وقت که چند روزی از پدر و مادرم دور میشم میفهمم که واقعا آدمهای خوبی هستند.
ولی باید اعتراف کنم که بیشتر من روی مشکلاتشون تمرکز میکنم.
اگر بگم پدرم رو کاملا درک میکنم دروغ گفته ام. ولی من چطور میتونم درکش کنم در حالی که از بچگی همش دعوا دیدم.همش مجبور بودم یا طرف پدرم باشم یا طرف مادرم و هرگز نمی تونستم با هر دوتاشون باشم.
فیلوسارا گرامی چشم سعی میکنم این لیست ها رو بنویسم.
سلام
خانم فیلوسارا لیستتون رو یادم نرفته حتما مینویسم
امروز دوباره مادر و پدرم با هم بحثشون شده بود و منم نتونستم طاقت بیارم و محکم توی روی پدرم وایستادم(احساس میکنم که خیلی تند رفتم تا الان اینجور برخوردی با پدرم نداشتم). الان هم پشیمون شدم.
به نظر شما چطور میتونم از دلش دربیارم؟
سلام
ممنون که اینقدر توجه کردید!
من دیگه مزاحمت این تاپیک رو کم میکنم.
از دوستانی که کمکم کردند ممنونم خیلی چیزا از شما یاد گرفتم.:72:
چی شد اقا صالح؟
مشکلی پیش اومده؟