+چه كنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟
سلام
من عاشق يكي بودم
دختره خوبي بود تو عشق اينقده به خودش وابستم كرد كه حتي به خاطرش تو رو خانوادم وايسادم خانوادمم گفتن اگه ميخوايش بايد رو پا خودت وايسي حتي خانوادم طردم كردن
حالا دختره ميگه من نميتونم ادامه بدم گفته من حاضر نيستم بخاطر رسييدن به تو اخم رو ابروي خانوادم بيارم
حالا يه بازنده تمام عيارم
چه كاركنم
RE: چه كنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟
دوست عزیز دل شکستگیه شما را درک می کنم ولی به نظر من شما باید روزی صد هزار بار خدا را شکر کنید که یه زندگی غلط را شروع نکردید.
شما به این خانوم علاقه زیادی دارید و خیلی کارها کرده اید ولی این دلیل نمیشه که ایشون هم مثل شما اشتباه کنند و به قول خودتون تو روی خانواده بایستند.
شما به این خانم علاقه داشتید و خانواده ازتون خواستند برای ازدواج روی پای خود بایستید.کجای این حرف غیرمنصفانه است که شما حرمت شکنی کردید؟!
من هم به شما می گم برای ازدواج چه با این خانوم وچه با هر کس دیگری باید مستقل شوید.
هرگز به هیچ دلیلی به خانواده بی احترامی نکنید. اگه خانواده با نظر شما در مواردی مخالف بود باید منطقی و در کمال احترام انها را قانع کنید نه اینکه توی روی خانواده بایستید.
الان برای دلجویی از رفتار گذشته از خانواده عذرخواهی کنید و قول بدید در آینده منطقی تر تصمیم بگیرید.
مسئله دیگه اینه که این خانوم بر خلاف شما ارزش خانواده و زحمت پدر و مادر را می داند و مایل نیست بدون رضایت انها ازدواج کند.
اگه فکر می کنید خانواده ها حاضر به تغییر عقیده نیستند و به هیچ وجه ازدواج شما را نمی پذیرند هر چه زودتر این رابطه را قطع کنید. مخالفت خانواده در ازدواج پایه بسیاری از مشکلات است. به قول معروف همیشه به گونه ای رفتار کنید که دعای خیر پدر و مادر همراهتان باشد.
شما باید فرد خوش شانسی باشید که با امداد غیبی بازی باخته را بردید.
دوست عزیز شما به جای اینکه از چاله بیافتید توی چاه, نجات یافته اید. احساس تلخی که شما الان دارید بخاطر بازنده بودن نیست بلکه بخاطر باز شدن چشمتون به حقایقی است که تا حالا نمی دیدید.
قبل از اینکه فاصلتون با خانواده زیاد شود برای عذرخواهی اقدام کنید.
موفق باشید.
RE: چه كنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟
به داد من بينوا هم برسيد همه مثل اون دختر ساده از مشكل من رد نشيد حرفاي شما شايد به دردم بخوره
RE: چه كنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟
سلام خوب يه خورده بيشتر توضيح بدين ..چي شده ؟
چطور شد كه به اينجا ختم شد؟
شما چند سالتونه و اون دختر ..؟
حرف بزنيد .....براتون خوبه شايد دوستان هم بتونن راحتتر راهنمايي كنند .....
RE: چه كنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟
سلام kimiakhaton جان
من 24 سالمه كارداني معماري سربازي رفتم ولي بيكار
دختره20 سالشه دانشجو
ما تقريبا يه 8 سالي ميشه كه باهميم يعني همديگرو ميخوايم
تا اينكه تصميم گرفتيم اين خواستنو به خانواده ها اعلام كنيم
من كه اعلام كردم نميدونيد چه بدبختي تو خونه بوجود اومد خانوادم تا تونستن به دختره توهين كردن مادرم ميگه من دختري واست نميگيرم كه باهات دوست شده باشه ميگه اين با تو دوسته مطمئن باش با كساي ديگم هست يا ميتونه باشه تازه ما همسايه هستيم تويه يه كوچه خلاصه تا دلتون بخواد تو رو خانوادم وايسادم بابامم گفت اگه اونو ميخواي بايد رو پا خودت وايسي ما كمكت نميكنيم و ديگه پسر ما نيستي........
دختره هم به خانوادش گفت بنده خدا خانواده اون به جز باباش كه نميدونه با اين موضوع كنار اومدن مادرش ميگه خوب ميخواتت بياد جلو روت نشون بذاره
خلاصه گير كردم بدجور خانوادم دخترو خانوادشو قبول ندارن خانواده اونم گير دادن كه هرچه زودتر برم جلو دختره هم عصبي شده قاطي كرده ميگم بهش بهم يه فرصت بده تا وضعمو عوض كنم اون ميگه نميتونم مثل تو كه بخاطر من تورو خانوادت وايسادي منم كاري كنم كه حتي اخم به چشم خانوادم بيارم ميگه از هم جدابشيم با اين وضع با اين حالي كه من حتي حاضر شدم بخاطرش پا رو خانوادم بذارم
حالا درمونده شدم ديگه نميتونم كاري بكنم دارم رواني ميشم از اين ور از خانوادم گذشتم اون از اونور از من داره ساده ميگذره مني كه بخاطرش زندگيمو فدا كردم
راهنماييم كنيد اين بنده خداراو
متشكرم
RE: چه كنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟
برادر عزيز....اون خانم موقعي كه رابطه رو با شما شروع كردن نااگاه بود و حالا به فهم واقعي رسيدن....
واقعيتش اينه كه اگه خانواده شما راضي به اين وصلت نباشن(يا حتي به اجبار شما تن به اين امر بدهندن)مشكلات زياد در اينده براي شما و زندگيتون پيش خواهد اومد...اون خانم هم همين مطالب رو فهميدن و......جنگ اول به از صلح اخر.....
براي ايشون هم گذشتن از رابطه چند ساله اسون نيست.....اما ايشون منطقي تر از شما فكر ميكنن....
چه اينده اي رو براي زندگيتون متصوريد؟فكر ميكنيد واقعا شرايط ازدواج رو دارين؟
RE: چه كنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟
برادر خوبم
از اول که خشت این بنا رو کج گذاشتی ، هم شما و هم اون دختر خانم در یک سن نامناسب یک ارتباط و دوستی نامناسب رو بنا گذاشتید ، حالا هم که به شکلی نامناسب دارید ادامه می دهید .
در رابطه با خانواده بی گدار به آب زدید و بد جلو رفتید . معیارهای خانواده را در مورد نحوه عروس گرفتن در نظر نگرفتید .
احتمال می دهم از ابتدا هدفت از رابطه برقرار کردن دوستی بوده نه ازدواج ، والا اگر به ازدواج فکر می کردی درک می کردی خانواده ات ازدواج بر مبنای دوستی رو قبول ندارند و نمی پسندند ، و سن هر دو هم به موقعیت ازدواج نمی خورده و کلاً برقراری رابطه هم غلط بوده و مبنای شما هم ازدواج نبوده ، حالا در طول زمان وابسته شدید و عواطف به وجود اومده و مایل به ازدواج شدید ، و با خانواده هم احتمالاً نسنجیده و نامناسب مطرح کرده ای ، و موضع خانواده هم با توجه به میزان سالهایی که از ارتباط شما فهمیده اند طبیعیه ، چون این درک رو دارند که شما و اون دختر در سن و شرایطی که به قصد دوستی بوده وارد ارتباط شدید و این چیزیه که با معیار و فرهنگ خانواده مطابقت نداره و قطعاً دختری که در سن 12 سالگی با یک پسر رابطه دوستانه برقرار کرده از چشم اونها افتاده و صلاحیت نداره ، از طرفی اشاره داشتی که خانواده شما خانواده دختر را نمی پسندند ، این یعنی خانواده به راحتی پذیرش این ازدواج را ندارند و اگر به زور شما هم متقاعد شوند بعدها رابطه خوبی با عروسشان نخواهند داشت ، و در نتیجه تخم اختلاف ها از همین حالا کاشته شده ، و چه بسا بعدها منجر به مسائلی در زندگی شما دو نفر و در نتیجه بحران و بعد هم اومدن به همدردی و این که چه کار کنم بکشه .
دختر خانم ظاهراً همین ها را در نظر داره و پدر خود را هم چندان راضی نمی بینه و منطقی هم برای متقاعد کردنشون غیر از علاقمندی شما دو نفر نداره ، و اینه که البته به درستی ، مقابل خانواده بر خلاف شما قیام نمی کنه .
شما با خانواده نسنجیده وارد شدید ، اگر دلایل منطقی و کافی برای مناسب بودن این دختر بخصوص تناسبش با معیارهای شما و خانواده اتان دارید خانواده را متقاعد کنید نه اجبار .
با این وضعیتی که پیش اومده و راه شما از ابتدا اشتباه بوده توصیه بنده اینه که بهتره سعی کنید شما هم همون تصمیمی که دختر خانم گرفته یعنی خاتمه دادن به این رابطه غلط رو در پیش بگیرید و به آغوش خانواده برگردید و در پی مشاوره گرفتن برای رفع وابستگی باشید .
RE: چه كنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط فرشته مهربان
برادر خوبم
از اول که خشت این بنا رو کج گذاشتی ، هم شما و هم اون دختر خانم در یک سن نامناسب یک ارتباط و دوستی نامناسب رو بنا گذاشتید ، حالا هم که به شکلی نامناسب دارید ادامه می دهید .
در رابطه با خانواده بی گدار به آب زدید و بد جلو رفتید . معیارهای خانواده را در مورد نحوه عروس گرفتن در نظر نگرفتید .
احتمال می دهم از ابتدا هدفت از رابطه برقرار کردن دوستی بوده نه ازدواج ، والا اگر به ازدواج فکر می کردی درک می کردی خانواده ات ازدواج بر مبنای دوستی رو قبول ندارند و نمی پسندند ، و سن هر دو هم به موقعیت ازدواج نمی خورده و کلاً برقراری رابطه هم غلط بوده و مبنای شما هم ازدواج نبوده ، حالا در طول زمان وابسته شدید و عواطف به وجود اومده و مایل به ازدواج شدید ، و با خانواده هم احتمالاً نسنجیده و نامناسب مطرح کرده ای ، و موضع خانواده هم با توجه به میزان سالهایی که از ارتباط شما فهمیده اند طبیعیه ، چون این درک رو دارند که شما و اون دختر در سن و شرایطی که به قصد دوستی بوده وارد ارتباط شدید و این چیزیه که با معیار و فرهنگ خانواده مطابقت نداره و قطعاً دختری که در سن 12 سالگی با یک پسر رابطه دوستانه برقرار کرده از چشم اونها افتاده و صلاحیت نداره ، از طرفی اشاره داشتی که خانواده شما خانواده دختر را نمی پسندند ، این یعنی خانواده به راحتی پذیرش این ازدواج را ندارند و اگر به زور شما هم متقاعد شوند بعدها رابطه خوبی با عروسشان نخواهند داشت ، و در نتیجه تخم اختلاف ها از همین حالا کاشته شده ، و چه بسا بعدها منجر به مسائلی در زندگی شما دو نفر و در نتیجه بحران و بعد هم اومدن به همدردی و این که چه کار کنم بکشه .
دختر خانم ظاهراً همین ها را در نظر داره و پدر خود را هم چندان راضی نمی بینه و منطقی هم برای متقاعد کردنشون غیر از علاقمندی شما دو نفر نداره ، و اینه که البته به درستی ، مقابل خانواده بر خلاف شما قیام نمی کنه .
شما با خانواده نسنجیده وارد شدید ، اگر دلایل منطقی و کافی برای مناسب بودن این دختر بخصوص تناسبش با معیارهای شما و خانواده اتان دارید خانواده را متقاعد کنید نه اجبار .
با این وضعیتی که پیش اومده و راه شما از ابتدا اشتباه بوده توصیه بنده اینه که بهتره سعی کنید شما هم همون تصمیمی که دختر خانم گرفته یعنی خاتمه دادن به این رابطه غلط رو در پیش بگیرید و به آغوش خانواده برگردید و در پی مشاوره گرفتن برای رفع وابستگی باشید .
صحبت شما و همه دوستان درست ولي من با زندگي كه فدا كرد چه كنم خانواده اي كه روشون پا گذاشتم باور كنيد وقتي فكرشو ميكنم كه اينجور با اين وضعيت پشتمو خالي كرده ديوونه ميشم حتي فكر انتقام از زندگيش به سرم ميزنه....نميدونم خيلي درمونده شدم
RE: چه كنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟
دوست عزیز
خود کرده را تدبیر نیست
انتقام هم جوانمردی نیست ، کارتون از اول به این ترکستان ختم می شده ، اون دختر چاره ای نداره ، نه می تونه مقابل خانواده اش بایسته ، نه می تونه به تبعات عروس ناخواسته بودن بی توجه باشه ، اتفاقاً اون آینده نگری کرده .
شما هم عاقل باشید و برید به سمت خانواده و بگید که این دختر حاضر نیست بدون این که شما رضایت داشته باشید همسر من بشه و هر کاری هم کردم راضی نشد . و به خانواده ات بگو به خاطر و به حرمت شما من رو رد کرد ، اتفاقاً شاید همین باعث بشه نظر و دید خانواده شما نسبت به این دختر عوض بشه .
اون دختر اشتباه کرده که چنین رابطه ای رو اون هم از سن 12 سالگی با شما برقرار کرده ، اما معلومه دیگه نمی خواد در مورد ازدواج راه رو اشتباه بره ، اشتباهی که یا جبران ناپذیره و یا بسیار مشکل بشه جبران کرد .
پس شما هم عاقل باشید ، یا خانواده تون رو با منطق نه زور، متقاعد کنید یا لجبازی نکنید . اگر الآن شما به سمت اونها برگردید و اونا بفهمن اون دختر به خاطر مخالفتشون حاضر نشده با شما که پشت به خانواده کردی به خاطر اون ، لبیک بگه و رضایت خانواده ات اونم رضایت قلبیشون رو در اولویت قرار داده مطمئناً بهش احسنت خواهند گفت .
این حق هر دختریه که با پذیرش از طرف خانواده پسر وارد اون زندگی بشه ومورد تحقیر واقع نشه ، و اگر دختری خودش حاضر باشه این تحقیر و عدم پذیرش رو تحمل کنه و بپذیره که حتماً هزینه هاش رو هم تحمل خواهد کرد و به عبارتی پای لرز چنین خربزه ای خواهد نشست ( که کم هستند چنین کسانی ) و اگر دختری بخواهد که خانواده خواستگارش با رضایت خاطر اونو بپذیرند حق اونه و کسی نباید انتظار داشته باشه از این حق محروم بشه .
شما هم خود مقابل خانواده ایستاده ای و خواست خودت بوده نه اصرار اون دختر پس از اون طلبکار نباش به خاطر برخوردت با خانواده
از شما می پرسم آیا اون دختر شما رو مجبور کرد و خواست که مقابل خانواده ات بایستی و به آنها پشت کنی ؟؟
منتظرم پاسخ این سئوال شما را صادقانه بشنوم .
RE: چه كنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟
نه می تونه به تبعات عروس ناخواسته بودن بی توجه باشه ، اتفاقاً اون آینده نگری کرده
این حق هر دختریه که با پذیرش از طرف خانواده پسر وارد اون زندگی بشه ومورد تحقیر واقع نشه ، و اگر دختری خودش حاضر باشه این تحقیر و عدم پذیرش رو تحمل کنه و بپذیره که حتماً هزینه هاش رو هم تحمل خواهد کرد و به عبارتی پای لرز چنین خربزه ای خواهد نشست ( که کم هستند چنین کسانی ) و اگر دختری بخواهد که خانواده خواستگارش با رضایت خاطر اونو بپذیرند حق اونه و کسی نباید انتظار داشته باشه از این حق محروم بشه
RE: چه كنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط فرشته مهربان
دوست عزیز
خود کرده را تدبیر نیست
انتقام هم جوانمردی نیست ، کارتون از اول به این ترکستان ختم می شده ، اون دختر چاره ای نداره ، نه می تونه مقابل خانواده اش بایسته ، نه می تونه به تبعات عروس ناخواسته بودن بی توجه باشه ، اتفاقاً اون آینده نگری کرده .
شما هم عاقل باشید و برید به سمت خانواده و بگید که این دختر حاضر نیست بدون این که شما رضایت داشته باشید همسر من بشه و هر کاری هم کردم راضی نشد . و به خانواده ات بگو به خاطر و به حرمت شما من رو رد کرد ، اتفاقاً شاید همین باعث بشه نظر و دید خانواده شما نسبت به این دختر عوض بشه .
اون دختر اشتباه کرده که چنین رابطه ای رو اون هم از سن 12 سالگی با شما برقرار کرده ، اما معلومه دیگه نمی خواد در مورد ازدواج راه رو اشتباه بره ، اشتباهی که یا جبران ناپذیره و یا بسیار مشکل بشه جبران کرد .
پس شما هم عاقل باشید ، یا خانواده تون رو با منطق نه زور، متقاعد کنید یا لجبازی نکنید . اگر الآن شما به سمت اونها برگردید و اونا بفهمن اون دختر به خاطر مخالفتشون حاضر نشده با شما که پشت به خانواده کردی به خاطر اون ، لبیک بگه و رضایت خانواده ات اونم رضایت قلبیشون رو در اولویت قرار داده مطمئناً بهش احسنت خواهند گفت .
این حق هر دختریه که با پذیرش از طرف خانواده پسر وارد اون زندگی بشه ومورد تحقیر واقع نشه ، و اگر دختری خودش حاضر باشه این تحقیر و عدم پذیرش رو تحمل کنه و بپذیره که حتماً هزینه هاش رو هم تحمل خواهد کرد و به عبارتی پای لرز چنین خربزه ای خواهد نشست ( که کم هستند چنین کسانی ) و اگر دختری بخواهد که خانواده خواستگارش با رضایت خاطر اونو بپذیرند حق اونه و کسی نباید انتظار داشته باشه از این حق محروم بشه .
شما هم خود مقابل خانواده ایستاده ای و خواست خودت بوده نه اصرار اون دختر پس از اون طلبکار نباش به خاطر برخوردت با خانواده
از شما می پرسم آیا اون دختر شما رو مجبور کرد و خواست که مقابل خانواده ات بایستی و به آنها پشت کنی ؟؟
منتظرم پاسخ این سئوال شما را صادقانه بشنوم .
'فرشته مهربان' عزيز
نه به ديده اجبار كه نميشه گفت اما اين چند ماهه گذشته اين دختر خيلي اسرار ميكرد كه يه كاري انجام بدم و به خانوادم بگم حتي خودش پيشنهاد داد كه اجازه بدم با مادرم حرف بزنه
اول مخالفت كردم گفتم بذار خودم ميگم چون اگه اون ميگفت اوضاع عوض ميشد...بالاخره به خاطر اسرارايي كه كرد به خانوادم گفتم كه با مخالفت تند همه مواجه شدم و مجبورم كردن كه جلوشون وايسم...
RE: چه كنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟
سلام دوست عزيز....
به نظر من كار خوبي كرديد كه با خانواده در ميون گذاشتيد....
البته بايد در اين كار حساسيت بيشتري به خرج ميداديد و با اصول و با منطق اين كارو انجام ميداديد....
شايد مشكل در طرز عنوان كردن ايشون بوده به عنوان عروس اجباري آينده شون...
بهرحال گذشته ها گذشته و كاريست كه شده.... نگاه به گذشته و اشتباهاتي كه ديگه گذشته نه تنها كمكي به حل مسئله شما نميكنه بلكه اوضاع رو براي شما سخت تر هم ميكنه....
اول از همه كمي آروم باشين و تصميم خودتون رو بگيريد.... با خودتون روراست باشين حالا همه چي رو شده....
هنوز هم شما دوستش دارين و به عنوان همسر آينده تون قبولش دارين؟؟؟؟
تكليفتون رو با خودتون روشن كنين.... اگر جوابتون هنوز هم مثبته كمي به هم وقت بديد....
سعي كنين ايشون رو هم آروم كنين تا كمي صبر كنه.... و بعد ... اينبار با آرامش به خانواده برگرديد اونها چون انتظار همچين برخوردي رو از شما نداشتن شوكه شدن.... اينبار با دعوا تو روشون واي نايستين....
بلكه با آرامش و با منطق با هاشون حرف بزنين و اول ازشون بخواين خيلي منطقي دلايل ناراحتيشون از اون خانوم رو بگن و دلايل مخالفتشون رو عنوان كنن و شما فقط گوش كنين ....
بعد شما با منطق يكي يكي جواب دلايل درست و نادرستشون رو بديد.... با ذكر اينكه ميدونيد كه خانواده خوبي شما رو ميخوان.... و اينكه با شناختي كه از اين خانوم پيدا كردين خيلي از نگراني ها بيمورده....
فكر ميكنم هشت سال اونقدر بوده كه تونسته باشين بشناسيدش....
از اون خانوم هم ناراحت نباشين اين عكس العمل از طرف ايشون طبيعيه ....
اون دوست داشته خانواده شما قبولش كنن نه اينكه شما رو طرد كنن....
بهرحال اميدوارم با توكل به خدا و كمي آرامش و كمي تفكر و با دلايل منطقي بتونين خانواده تونو راضي كنين....
اميدوارم هرچي مصلحتتون هست همون بشه....
RE: چه كنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط shirin joon
سلام دوست عزيز....
به نظر من كار خوبي كرديد كه با خانواده در ميون گذاشتيد....
البته بايد در اين كار حساسيت بيشتري به خرج ميداديد و با اصول و با منطق اين كارو انجام ميداديد....
شايد مشكل در طرز عنوان كردن ايشون بوده به عنوان عروس اجباري آينده شون...
بهرحال گذشته ها گذشته و كاريست كه شده.... نگاه به گذشته و اشتباهاتي كه ديگه گذشته نه تنها كمكي به حل مسئله شما نميكنه بلكه اوضاع رو براي شما سخت تر هم ميكنه....
اول از همه كمي آروم باشين و تصميم خودتون رو بگيريد.... با خودتون روراست باشين حالا همه چي رو شده....
هنوز هم شما دوستش دارين و به عنوان همسر آينده تون قبولش دارين؟؟؟؟
تكليفتون رو با خودتون روشن كنين.... اگر جوابتون هنوز هم مثبته كمي به هم وقت بديد....
سعي كنين ايشون رو هم آروم كنين تا كمي صبر كنه.... و بعد ... اينبار با آرامش به خانواده برگرديد اونها چون انتظار همچين برخوردي رو از شما نداشتن شوكه شدن.... اينبار با دعوا تو روشون واي نايستين....
بلكه با آرامش و با منطق با هاشون حرف بزنين و اول ازشون بخواين خيلي منطقي دلايل ناراحتيشون از اون خانوم رو بگن و دلايل مخالفتشون رو عنوان كنن و شما فقط گوش كنين ....
بعد شما با منطق يكي يكي جواب دلايل درست و نادرستشون رو بديد.... با ذكر اينكه ميدونيد كه خانواده خوبي شما رو ميخوان.... و اينكه با شناختي كه از اين خانوم پيدا كردين خيلي از نگراني ها بيمورده....
فكر ميكنم هشت سال اونقدر بوده كه تونسته باشين بشناسيدش....
از اون خانوم هم ناراحت نباشين اين عكس العمل از طرف ايشون طبيعيه ....
اون دوست داشته خانواده شما قبولش كنن نه اينكه شما رو طرد كنن....
بهرحال اميدوارم با توكل به خدا و كمي آرامش و كمي تفكر و با دلايل منطقي بتونين خانواده تونو راضي كنين....
اميدوارم هرچي مصلحتتون هست همون بشه....
شيرين جون عزيز
من اون خانومو هنوز هم دوست دارم و قبولش دارم كه بخاطرش اقدام به گفتن خواستنش كردم ولي اينكه اون جا زده اينكه اون داره پشتمو خالي ميكنه خيلي برام سخته...حالاكه به خاطرش اينكارارو كردم انتظار حمايت بيشتر ازش دارم نه پشتمو خالي كنه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
RE: چه كنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟
سلام دوست عزيز...
خسته نباشيد....
يه انتقاد دارم .... شما نوشتيد: "حالا كه بخاطرش اينكارارو كردم ....."
شما اين كار ها رو تنها بخاطر اون نكرديد براي آينده هردوتون كردين....
دوست عزيز نوع نگرشتون رو به موضوع عوض كنين... توي اين جريان قراره شما بشيد مرد زندگي آينده اون....
كسي كه اون بتونه بهش تكيه كنه.... قرار نيست تو اين موضوع اون پشت شما باشه كه ميگين پشتتونو خالي كرده!!
گرچه من از اون خانوم و اخلاقش و رفتارش و خصوصياتش هيچ اطلاعي ندارم و نميخوام شما رو متهم به چيزي بكنم...
يك طرفه هم نميشه به قاضي رفت دوست عزيز.... با اين اطلاعاتي كه شما در اختيار ما گذاشتيد من به شخصه نظرم اين بود.... ضمنا به نظر من اون دختر جا نزده .... اونم هشت سال از زندگيشو براي شما گذاشته...
و از شما توقع داشته طوري مسئله رو تو خانواده مطرح كنين كه توهيني متوجه اون نشه....
اگه ناراحته حتما بخاطر اينه كه شما ناراحتي و مخالفتهاي شديد خانواده تونو بهش منتقل كرديد...
كي ميتونه اين چيزا رو بشنوه و عكس العمل نشون نده....
خودتونو بزاريد به جاي اون .... اگه اون تصميم گيرنده بود و خانواده اش به شما بي احترامي ميكردند و بخاطرش اونو طرد ميكردند شما بهتون برنميخورد.... هركس شخصيتي داره كه حفظ كردنش واسش باارزشه...
نميخوام از اون دفاع كنم .... ميخوام بگم بهش كمي حق بديد و از ديدگاه اونم قضيه رو ببينيد....
اميدوارم بتونيد بهترين تصميم رو بگيريد....
RE: چه كنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط shirin joon
سلام دوست عزيز...
خسته نباشيد....
يه انتقاد دارم .... شما نوشتيد: "حالا كه بخاطرش اينكارارو كردم ....."
شما اين كار ها رو تنها بخاطر اون نكرديد براي آينده هردوتون كردين....
دوست عزيز نوع نگرشتون رو به موضوع عوض كنين... توي اين جريان قراره شما بشيد مرد زندگي آينده اون....
كسي كه اون بتونه بهش تكيه كنه.... قرار نيست تو اين موضوع اون پشت شما باشه كه ميگين پشتتونو خالي كرده!!
گرچه من از اون خانوم و اخلاقش و رفتارش و خصوصياتش هيچ اطلاعي ندارم و نميخوام شما رو متهم به چيزي بكنم...
يك طرفه هم نميشه به قاضي رفت دوست عزيز.... با اين اطلاعاتي كه شما در اختيار ما گذاشتيد من به شخصه نظرم اين بود.... ضمنا به نظر من اون دختر جا نزده .... اونم هشت سال از زندگيشو براي شما گذاشته...
و از شما توقع داشته طوري مسئله رو تو خانواده مطرح كنين كه توهيني متوجه اون نشه....
اگه ناراحته حتما بخاطر اينه كه شما ناراحتي و مخالفتهاي شديد خانواده تونو بهش منتقل كرديد...
كي ميتونه اين چيزا رو بشنوه و عكس العمل نشون نده....
خودتونو بزاريد به جاي اون .... اگه اون تصميم گيرنده بود و خانواده اش به شما بي احترامي ميكردند و بخاطرش اونو طرد ميكردند شما بهتون برنميخورد.... هركس شخصيتي داره كه حفظ كردنش واسش باارزشه...
نميخوام از اون دفاع كنم .... ميخوام بگم بهش كمي حق بديد و از ديدگاه اونم قضيه رو ببينيد....
اميدوارم بتونيد بهترين تصميم رو بگيريد....
شيرين جون عزيز يه مسايلي براي ما اتفاق افتاده كه اگه جزئيات بيشتر خواستيد بگيد كه بدم تا بيشتر راهنماييم كنيد...
راستي يه مورد يادم رفت خانواده اونم به من توهين كردن اونم دو بار داداشاش برام مشكلي درست كردن كه خدا ميدونه...به هرحال خواستم بگم اونيكه اين وسط بيشتر از همه ضرر ميكنه منم..
RE: چه كنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟
محسن عزیز
اول که عنوان تاپیک رو دیدم ، از این همه علامت سوال ترسیدم!!!
برادر راهنمائیهای دوستان خیلی خوب بود خصوصا توصیه های فرشته وشیرین عزیز، اما بعقیده بنده چون شما داری از سوی دختره سوال می کنی جواب نمی گیری.
"حالاكه به خاطرش اينكارارو كردم انتظار حمايت بيشتر ازش دارم نه پشتمو خالي كنه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ "
شما انتظار بیشتری داری، اون پشتت رو خالی کرده .
RE: چه كنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟
سلام دوست عزيز....
اوضاع چطوره؟؟؟ حالتون تغييري كرده يا نه؟؟
خب اگه بيشتر در مورد جزئيات و روحيات اون خانوم و خودتون و اوضاعتون توضيح بدين ما بيشتر ميتونيم كمكتون كنيم...
حرف بزنيد دوست عزيز... بازگو كردن مسائل و حرف زدن كمي شما رو آرومتر ميكنه....
هنوز با خانواده قهرين؟ چرا نوشتين: ((اون كسي كه اين وسط بيشتر از همه ضرر ميكنه منم...))..؟؟؟
مگه هدف شما چيزي غير از رسيدن به ايشون بوده؟؟؟ و اگر نه ! شما براي رسيدن به يكي از اهدافتون جنگيديد....
پس چرا ناراحتيد؟؟ و اگر آره! شما تكليفتون با خودتون هنوز مشخص نيست!!!
محسن نصيري گرامي... دوست عزيز...
اين ابتداي شروع يك زندگيه مشتركه... اگه از همين الان خودتونو يك بازنده ميبينيد همينجا ختمش كنين....
و اگر هدفتون مشخصه واستون و مهمه بخاطرش بجنگين...
محكم باش دوست عزيز و درست فكر كن و با خودت روراست باش....
تصميم گيرنده نهايي واسه زندگيت خودت هستي....
....
حرف بزنيد و بيشتر در مورد خودتون و روحياتتون توضيح بديد...
اميدوارم بهترين تصميم رو بگيريد....
RE: چه كنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط shirin joon
هنوز با خانواده قهرين؟ چرا نوشتين: ((اون كسي كه اين وسط بيشتر از همه ضرر ميكنه منم...))..؟؟؟
مگه هدف شما چيزي غير از رسيدن به ايشون بوده؟؟؟ و اگر نه ! شما براي رسيدن به يكي از اهدافتون جنگيديد....
پس چرا ناراحتيد؟؟ و اگر آره! شما تكليفتون با خودتون هنوز مشخص نيست!!!
سلام شيرين جون
من با خانواده قهر نيستم چندروزيست كه خيلي ريختم به هم البته براي من طبيعيه از يه طرف مشكلات عشقي از طرف ديگه مشكلات خانوادگي...من ضرر ميكنم چون توي رو مادرم وايسادم داداشاي اين خانم تا دلتون بخواد منو تحقير كردن حتي درگيري فيزيكي هم داشتيم گفتم ما با هم همسايه هستيم اونا يه شب جوري با من رفتار كردن كه انگار من به ناموسشون تجاوز كردم اعتبارم تو محله رفت...از اين طرف خانوادم منو طرد كردن ..شما كه پدر و مادر منو نميشناسيد..طرد به معناي واقعي كلمه...انگار كه من اصلا عضوي از اين خانواده نيستم...هدف من رسيدن به اون بود و رو هدفم هم مصمم هستم..براي هدفم جنگيدم..به هدفم كه نرسيدم...اين وسط خيلي چيزاي ديگرو هم ازدست دادم ...مثل خانواده..احترام...اعتبار تو محله..ناراحتي من از جنگيدن به خاطر هدفم نيست..شايد باور نكنيد حتي تو دعواي آخرم با داداشاي اين خانوم به همين شباي محرم عزيز قسم من فقط به توهين ها و تحقيراشون لبخند ميزدم..به نظرم من زياده روي كردم شايد هنوز بعداز 8 سال خوب نشناختمش...اگه ميگم پشتمو خالي كرده نه اينكه اونم مثل من جلو خانوادش وايسه..نه اصلا اين نيست..حداقل صبر ميكرد تا من وضع زندگيمو درست كنم برم جلو..نه اينكه با اينكه ميدونه بخاطرش چه كارها كه نكردم بهم بگه ديگه حتي نميخوام باهات حرف بزنم...اين رسم دنيا نيست رسم عشق نيست...اين خانم عشقو واسم بي معني كرد...
RE: چه كنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟
برادر عزيز مطمئنم اگه شما روند گذشته رو تكرار نكنيد و اظهار پشيموني كنيد خانوادتون شما رو ميبخشن...هر چي باشه از يه خون و گوشت هستيد!!
بذاريد اون خانم هم حالا كه با عقل و منطق در مقابل خانواده اش و نظر خانواده شما سر تعظيم فرود اورده بره سراغ زندگي خودش....باور كنيد عروسي كه با هزار سلام و صلوات و رضايت كامل خانواده پسر وارد زندگي ميشه خيلي بهتر از اونه كه با درگيري و بحث و جنجال بياد!!
خدا وكيلي بين همون عروس و مادر شوهر از نوع اولش بعد از مدتي جنگ شروع ميشه چه برسه به حالت دوم كه با كدورت عروس خانواده شده باشه!!!
فقط الان رو نبينيد به فكر چند سال بعد هم باشيد....:305:
RE: چه كنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟
سلام محسن نصيري عزيز....
دوست خوبم من يه تئوري دارم كه بهش كاملا عقيده دارم و اون اينه كه :
"هيچ كار خدا بي حكمت نيست..."
نگران نباش و به خدا توكل كن دوست عزيز.... آروم باش و فكر كن بيشتر و بيشتر ....
به همه چيز خوب خوب فكر كن... شما كاري رو كردي كه فكر ميكردي درسته و انجامش دادي ....
بهاش رو هم كامل پرداختي .... چون بهش ايمان داشتي.... حالا يه سري مسائل پيش اومده كه بلاخره يه روز ژ
هم پيش ميومد.... اينا رو به ديده سياهي زندگي نگاه نكن .... اينطور به قضيه نگاه كن كه خدا تو رو دوست داشته و
همچين شرايطي واست ايجاد كرده تا هم خودتو بهتر بشناسي و هم كاري كه درسته رو انجام بدي...
دوست عزيز...
يه نفر شايد دوست خيلي خوبي باشه اما ممكنه همون شخص همسر خوبي نشه....
انسانها در شرايط سخت محك زده ميشن...
شما هم اگه الان به اين نتيجه رسيدين كه كار بدي در حق خانواده كردين و اشتباه بوده كه جلو مادرتون ايستادين.... خيلي خوبه.... اينكه الان به اين زودي اول راه به اشتباهاتتون پي ميبريد خيلي بهتر از وقتيه كه ديگه دير شده!!
در مورد اون دخترخانم بايد بگم هنوز هم من شناخت كاملي از ايشون ندارم نوشته هاتون در موردش كامل نيست بنابراين در موردشون يه طرفه به قاضي نميروم...
شما در متن هاي اولتون نوشتيم تو عشق واسش از هيچ چيز كم نذاشتين...
يه سوال: اون هرچي ميخواسته شما همون كارو انجام ميدادين؟ بدون چون و چرا؟ فقط به دليل علاقه ؟
يا نه ... به هرخواسته اون عمل نميكردين و در موردش فكر خودتون و ايده خودتون هم مهم بود؟
تو رابطه تون تا حالا چقدر از خودگذشتگي كردين؟ و آيا به همون اندازه هم دريافت كردين؟؟؟
چقدر به خواسته هاش تن دادين بدون اينكه به خودتون فكر كرده باشين ؟
جواب اين سوالا مهمه...
اگه اون الان نميخواد شما رو ببينه ... شما هم ازش نخوايد كه اينكارو بكنه ....
تو اين شرايط كمي از هم دور بشيد بهتره .... به نفع هردوتونه .... بهرحال 8 سال فرصت داشين همديگرو بشناسين و حالا وقت اونه كه همديگه رو واقعا بشناسين....
راستش بايد هنوز بنويسي دوست عزيز... هنوز هم نميشه مطمئنا بهتون جواب داد كه چكار كنين....
اين تصميم مهميه .... اما در حال حاضر حتما حتما كمي ازش فاصله بگيريد...
ارتباطتتونو با خدا بيشتر كنين... اون الرحم الراحمينه و يادش آرامش بخش دلهاست....
كمي از نظر روحي خودتونو تقويت كنين خيلي كارا بايد انجام بدين....
RE: چه كنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط shirin joon
در مورد اون دخترخانم بايد بگم هنوز هم من شناخت كاملي از ايشون ندارم نوشته هاتون در موردش كامل نيست بنابراين در موردشون يه طرفه به قاضي نميروم...
شما در متن هاي اولتون نوشتيم تو عشق واسش از هيچ چيز كم نذاشتين...
سلام شيرين جون
من و اون خانوم اواخر سال 80 با هم آشنا شديم اون اوايل زياد نميفهميدم عشق چيه..عاشق كيه..تقريبا 6 ماه با هم بوديم كه من به علت قبولي تو دانشگاه مجبور شدم كوچ كنم.از هم دور شديم ..زياد حسي به اون دختر نداشتم..آروم آروم رابطمون كمرنگ شد..تا بعداز اينكه من بعداز 2 سال كاردانيمو تمام كردم..تو اين مدت دو سال زياد باهم در ارتباط نبوديم..تا اينكه يه شب.....بله يه شب من با بچه هاي محلمون تو مسجد امام حسين(ع) محله يه مراسم زيارت عاشورا گرفته بوديم..بعداز مراسم يه نذري بود كه بچه ها تو مسجد پخش كردن چون بچه ها خجالتي بودن از من خواستن كه واسه قسمت زن ها من ببرم.نذري رو بردم واسه زنها..راستش ديدم فقط يه زن اونجاست..صداش كردم كه بياد نذري رو ازمن بگيره اونم اومد نزديك كه شد ديدم همون عشق منه..تا چشمم بهش افتاد برگشتم اما اون التماسم كرد گريه كرد قسمم داد كه وايسم..منم مجبور شدم كه وايسم.حرفشو زد گفت كه چرا به من محل نميذاري و از اين حرفا.....منم چون تو مسجد بوديم حرفاشو قطع كردم و گفتم كه بهم زنگ بزنه...خلاصه زنگ زد و يه جوري دلمو به رحم آورد كه باهاش ادامه بدم..ما ادامه داديم اما من تو رابطه همون پسر قبلي بودم زياد تغيير نكردم..اما اون هميشه بهم مهربوني ميكرد..بهم زنگ ميزد و...تا اينكه يه شب يكي از دوستاش بهم پيام داد كه آقا محسن اون دوستت داره تا الان خيلي خواسته عشقشو بهت ثابت كنه و خيلي حرفاي ديگه...از اون شب يه تغييري در من بوجود آمد نه از سر احساس ترحم يا لطف..يه جورايي عاشق شدم..نه بخاطر حرفاي اون دوستش يا رفتاراي خودش..بگذريم..عاشق شديم...يه مدت گذشت و من با رفتارام بهش ثابت كردم كه دوستش دارم و واسم مهمه و.....البته تو يه رابطه دوستي هيچي از محبت و عشق و علاقه واسش كم نذاشتم..ما باهم در ارتباط بوديم كه خانوادم يه جورايي از رابطه ما بو بردن و من هم چون احساس ميكردم ممكنه فكر بد كنن پيشنهاد خواستنمو به خانوادم دادم كه ......
نقل قول:
يه سوال: اون هرچي ميخواسته شما همون كارو انجام ميدادين؟ بدون چون و چرا؟ فقط به دليل علاقه ؟
يا نه ... به هرخواسته اون عمل نميكردين و در موردش فكر خودتون و ايده خودتون هم مهم بود؟
اوايل رابطه رو كه براتون توضيح دادم اون خواسته هاي غير معغولي نداشته كه از من بخواد و منم بخاطر علاقه انجام بددم اگرم كاري بوده اول فكر كردم بعد انجام دادم...اينكه گفتم بخاطرش جلو خانوادم خواستمو گفتم بخاطر اسرار اون يا فهميدن خانوادم از رابطه ما هم نبوده خودم به اين نتيجه رسيدم كه ديگه واسه دوستي كافيه بهتره ديگه از حرف خارج بشم و يه عملي انجام بدم واسه عشقمون...
نقل قول:
تو رابطه تون تا حالا چقدر از خودگذشتگي كردين؟ و آيا به همون اندازه هم دريافت كردين؟؟؟
چقدر به خواسته هاش تن دادين بدون اينكه به خودتون فكر كرده باشين ؟
جواب اين سوالا مهمه...
خود گذشتگي درچه زمينه اي؟؟؟من بخاطر اون از خيلي چيزام گذشتم..جلوي بي حرمتي داداشاش فقط لبخن زدم..اون خواسته هاي زيادي نداشت..از من ميخواست كه بهش اهميت بدم...منم اوايل زياد تحويلش نميگرفتم تا اينكه اون تغيير احساس درونم بوجود اومد كه از اون شب تو مسجد امام حسين با ديدن چهره پريشون و گريونش...بازم ميگم از سر ترحم بهش محبت و عشق نميكردم..واقعا احساسم تغيير كرد ..خواسته يا ناخواسته.. كه الانم با اينكه اين حرفو زده وميخواد اين تصميمو بگيره با اينكه از دستش دلگير شدم ولي با صميم قلبم ميگم كه به معناي واقعي كلمه دوستش دارم و عاشقم...[/quote]
RE: +چه كنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟
کاملا درکت می کنم و میفهمم که چه فکری درموردش میکنی ولی اگر نظر من بخوای چون دوستت داشته تو رو طرد کرده می دونی چرا؟
چون نشسته شرایط رو سنجیده و دیده چنین ازدواجی همش جر و بحث و درگیری .درگیری خانواده ها میتونه زندگی براتون جهنم کنه مگر اینکه برید یه شهر دیگه که هیچ کسی رو نداشته باشید.میتونی اینکار و کنی؟