سلام
من نمی دونم با این حس های درونم که منو بیش از حد آزار می دهند چه باید بکنم
حس کینه - حس انتقام - حس تنفر - حس .....
:302::302::302::302::302::302::302::302:
نمایش نسخه قابل چاپ
سلام
من نمی دونم با این حس های درونم که منو بیش از حد آزار می دهند چه باید بکنم
حس کینه - حس انتقام - حس تنفر - حس .....
:302::302::302::302::302::302::302::302:
سلام آسمان آبی:72:
به جمع دوستان خوش آمدی!
اینکه تونستی حس هات رو تفکیک کنی و حسی که آزارت می ده رو شناسایی کنی خیلی خوبه !
حالا لطفا توضیح بده "حس کینه - حس انتقام - حس تنفر - حس ....."از چیه !؟چی و کی تورو آزار میده ؟
سلام
خیلی خیلی خوش اومدید
چرا ناراحت هستید مگه چی شده
مطمئن باشید اینجا اونقدر همراه و همدرد پیدا می کنید تا دیگه نگوید یکی به داد من برسه
خوب حالا می گویید ببینیم چی شده
این حس های آزار دهنده نتیجه اختلافات بین من و خانواده همسرم و گاهی بین من و همسرم است
اگه هم بخوام تمام این اختلافات رو بگم باید هزاران صفحه بنویسم
فقط دنبال راه حل م برای از بین بردن این حس ها چون گاهی شلعه ور شدن اونها را عمیقا احساس می کنم و از این بابت بی نهایت آزار می بینم
سلام لازم نیست هزاران صفحه بنویسی
الان از حسی بگو که خیلی آزارت میده
احساس خشم داری می خواهی بزنیش
اعصابت رو بهم ریخته
اگر خانم هستی معمولا خانوم ها با درد و دل کردن سبک می شوند اگه دوست داری بگو می شنوم
.
.
.
نفس عمیق بکش
از همسرت ناراحتی
بدی هاش مدام جلوی چشمت هست
یه لحظه صبر کن اولین باری که همدیگه رو دیدن به اون لحظه فکر کن به زمانی که حس عاشقی اومد توی وجودت
اون دوستت داره چون بین همه آدم ها تو رو انتخاب کرده درسته
می خوای بیشتر حرف بزنی
نه نمی خوام کسی رو بزنم چون من یه خانم ظریف جثه ام حریف شون نمی شم ( من 50 کیلو ام هر کدوم از خواهر شوهر هام یه 100 کیلویی هستند :D)
از دست شون ناراحتم شاید به این خاطر ه که هیچ وقت جواب حرف ها و بی احترامی هاشون رو ندادم
فقط یه بار ازشون گله کردم که بلایی سرم اوردن که تا روز قیامت جرات روبه رو شدن با اونها رو ندارم
می خودم بیام پیشت بریم چشمم رو بزنم توی مشت خواهر شوهرات آخه بادمجون خونمون تموم شدهنقل قول:
نوشته اصلی توسط آسمان آبی
منم خورشت بادمجون می خوام:302:
خوب حالا چی گفتند که اینجوری بهمت ریختند؟:P
سلام
حتی اگه تمام اون ماجرا 100 صفحه هم بشه بهتره بگی و یکم خودتو خالی کنی اینجا همه گوش شنوا هستیم برات خانومی گاهی حرف زدن و دردل کردن خیلی به ما کمک می کنه که آروم بشیم
اگه می خوای به ما بگو اونا چه رفتارهایی داشتن که تو انقدر آزرده خاطر شدی و احساس کینه می کنی؟؟
آسمان آبی
شما از یک نارضایتی چند جانبه رنج می برید . در چند تاپیک مختلف مسائل را بسیار پراکنده دنبال می کنید . بهتر نیست با انسجام و به شکل تفکیک شده اما در یک تاپیک به مسائل بپردازی تا هم ما انسجام فکری داشته باشیم و هم خودت و مراجعی که بعدها تاپیک را پیگیری می کند به طور منسجم متوجه شود آسمان آبی زندگی اش مشگلات متعدد داشت و او از چندین جهت احساس نارضایتی میکرد و ....و درپایان که انشالله ریشه ی مشگلاتت پیدا شد .تاپیکت یک تاپیک آموزنده باشد و راهگشا ؟!!!
مرسی بالهای صداقت عزیز که من رو خندوندی:228:
عزیزم این که من گفتم تا روز قیامت دقیقا به این خاطره که اگه نتونم این دنیا حق م رو از اونا بگیرم اون دنیا این کارو حتما می کنم
بالهای صداقت عزیز از کجا بگم از کدوم بی احترامی شون
من دختر یکی از خانواده های سرشناس ام - تحصیل کرده - زیبا
با پسری ازدواج کردم که خانواده اش از نظر مالی و تحصیلی و فرهنگی اصلا هماهنگی با ما ندارند ( اولین اشتباه)
خانواده همسرم هم با تمام قوا ( 8 تا خواهر برادر ن ) شروع کردن تا تمام هویت من رو ازم بگیرن
و من هم حریف اونها نمی شم نمی خوام باهاشون در بیفتم چون هر کاری که حتی فکر ش و نکنی انجام می دن
فقط می خوام کمکم کنید تا بتونم این اتش های درونم رو خاموش کنم:302:
آنی عزیز من متوجه منظورتون نشدم ؟؟:302:
عزیزم منظورم این است که متمرکز بر همین تاپیک باش و مسائل و مشکلاتت را فایل بندی و اولویت بندی کن و در همین تاپیک عنوان کن . چند تاپیک مراجع و سایر دوستان که قصد راهنمایی دارند را دچار سردر گمی می کند .
دوستان عزیز امکان ش هست سوال بفرمایید تا من بتونم بهتر پاسخ بدم
راستش من نمی دونم از کجا باید شروع کنم:303:
قابلی نداشت
پس یه کم سر حال شدی
بخند تا دنیا بهت بخنده:72:
خانومی
اولین اشتباه که گذشت هممون اشتباه می کنیم
باید از این اشتباه ها درس بگیریم
هیچکس نمی تونه هویت کسی رو ازش بگیره مگر اینکه اون شخص خودش اجازه بده
این طور که پیداست شما اختلاف فرهنگی و طبقاتی دارید ..همه دارند(ببین عزیم اینکه همش دارم تاکید می کنم همه می خواهم بدونی که مشکلت حاد نیست میشه حلش کرد ...یادت نره ها)
شوهرت رو دوست داری
با اون رابطه ات چه طور هست
اون برخوردش با شما چگونه است؟
چه جوری با همسرت آشنا شدی؟؟؟
زمان ازدواجت چقدر از هم شناخت داشتید ؟؟؟
خواهر همسرم هم کلاس من بود و مرا به همسرم معرفی کرد
ازدواج ما خیلی خیلی سریع شد چون خانواده همسرم و همسرم خیلی برای ازدواج عجله داشتند
خانواده من همه مخالف بودند ولی من اصرار می کردم :302:
همسرم را خیلی دوست داشتم عاشقش بود نه یک دل بلکه هزار دل
او هم مرا خیلی دوست داشت
ولی الان بعد از 3 سال اوضاع فرق کرده دیگه خبری از اون عشق و علاقه نیست
بعد از عقد روابطتون خوب بود؟؟؟
همسرتون رابطه اش با خانوادش چطور بود؟؟؟
آیا همسرتون حرفای خانواده رو تو زندگیه شما منعکس می کرد؟؟
آیا مستقل رفتار نی کرد تا تحت تاثیر اونا بود؟؟
بیشتر سر چه مسائلی اختلاف داشتید؟؟/
چه رفتاری از جانب اونا بیشتر شما رو آزار میداد
چرا امروز از آن عشق خبری نیست ؟چه عواملی باعث رنجش تو ست ( کاملا تفکیک شده بنویس ) . احساس همسرت چیست . او ترا دوست دارد یا هر دو دچار چنین احساسی هستید ؟!
از همون روز بعد از عقد خانواده همسرم صدو هشتاد درجه عوض شدن
رابطه همسرم خانواده اش ؟ هنوز جواب این سوال رو نمی دونم که واقعا همدیگر رو دوست دارند یا نه
دقیقا منعکس می کنه
سر این که اونها مدام سعی دارند من رو تحقیر کنند و می خوان لج من رو دربیارن ی
یکی از خواهر شوهرهام که از همه احمق تر یه بار به من گفت ما می خوایم کاری کنیم که برادرمون بزنه تو سر تو و تو همیشه مطیع اون باشی
نقل قول:
نوشته اصلی توسط آسمان آبی
همسرتون در برابر این برخورد ها چه رفتار و عکسالعملی داشت؟؟
همسرم هم اگه مرا دوست داشته باشه از دست خانواده اش جرات نمی کنه محبت ش رو به من نشون بده
مثلا باورتون می شه وقتی خونواده ش رو می بینه جرات نمی کنه با من حرف بزنه یا پیش من بشینه
به شوهرم می گن مرد باید مرد باشه این سوسول بازی ها چیه:302:
کافی ببینند که شوهرم داره ظرف می شوره قیامتی به پا می کنند که نگو و نپرس
دلیل اصرار من هم برای ازدواج با این اقا به خاطر این بود که من رو خر کرده بود با حرف هاش و با کارهاش
چقدر احساس منفی و بدبینی هایت به سطح آمده ؟!!!
حالا یک کم از احساسات خوبت بگو . چه چیزهایی را در زندگی ات دوست داری و چه نقاط مثبتی زندگی ات دارد .
آسمان آبی عزیز در حال حاضر شما با همسرتون زندگی میکنید یا جدا شدین؟؟
دلایل رنجش م اینه که
1- خانواده همسرم سعی دارند من رو کوچیک کنند به من توهین کنند
2- مدام به شوهرم می گن که فلان کارو برای زنت انجام نده اگه بکنی زنت پرو می شه
همین پنج شنبه من دعوت کردم خونمون 32 نفر بودند من هم از قبل به مامانم گفتم بیاد کمکم کنه تا با هم غذا درست کنیم مامانم هم قبل از اینکه مهمون ها برسند رفتند
اونها از زیر زبون شوهر کشیده بودند که غذا ها رو مامانم درست کرده نمی دونید چقدر به شوهرم حرف می زدند
مثلا خاک بر سرت این زن تو عرضه یه مهمونی رو نداره
همش به فکر قر و فرش ه - فحش خیلی خیلی بد به من می دادن
در حال حاضر هیچ احساس خوبی ندارم :302:
آسمان آبی خوب دقت کن
پاسخ من مربوط به پست بالاست .
اگر کسی قصد کند که ما را کوچک کند آیا به واقع ما کوچک می شویم ؟! تو ویژگی و توانایی های خاصی داری اگر از اعتماد به نفس درست برخورددار باشی هیچ احدی قادر نیست ترا کوچک کند و یا هویت ترا مختل کند . اشگال از توست که شکننده ای .
تو مادرت نمونه کامل یک مادر و دختر هستید که با رعایت حس همکاری سعی بر نزدیک شدن به هم را دارید . این کم چیزی نیست عزیزم . به تو و مادرت آفرین می گویم و این خصوصیت خیلی پسندیده است .
حال اگر من فهم وشعور درک محبت و همکاری بین شما مادر و دختر را نداشتم از ارزشهای تو کم می کندو از ارزش رابطه ی تو و مادرت ؟!!!
همسرتو شاید مهارت درستی نشان نداده باشد که با الفاظ قشنگ از همکاری مادرت تشکر کند و به خانواده اش بفهماند که مادر خانمی چنین مدیر و همکار دارد که برای دخترش و زندگی او و خانواده همسرش ارزش و احترام قائل است اما این چیزی از ارزشها کم نمی کند .
تو از استکان تو قع گنجایش حجم پارچ آب را داری و تو اشتباه می کنی .
آنچه اتفاق افتاده از ارزشها کم نمی کند و تو باید خوشحال هم باشی و دقیقا با زبان خوش جوری که به شوهرت بال و پری بدهی این مسائل را به مرور عنوان کنی .
مثل : عزیزم مامان به خاطر تو این زحمت را کشید . مامان آنقدر برای تو و خانواده ات احترام و ارزش قائل است که برای این کار وقت گذاشت ، خودت که می دانی مامان چقدر دستهایش درد می کنه و....
سیاست داشته باش دختر .
خدا نکنه
مگه شما پینوکیو هستی که گفتی منو خر کرده
1-نه عزیزم شما هم بهش علاقه مند شدی
فکر می کنی چرا خانواده شوهرت می خواهند تو رو کوچک کنند اونها که اینقدر عجله داشتند عروسی مثل شما رو از دست ندهند
2-چه دلیلی داره خانواده شوهرت بفهمند که شوهرت برات ظرف میشوره(اگه شوهرت ظرفهات رو می شوره پس دوست داره نگو دوستت نداره) بعضی وقت ها مردها مجبورند جور دیگه ای برخورد کنند وقتی توی جمع هستند
ولی این دلیل نمیشه که شما رو دوست نداشته باشه
در مورد مهمونی
خوب بفهمند که مادرت به شما کمک کرده چه اشکالی داره
طرز برخورد شما مهم هست که چگونه به انها اجازه بدهی که به شما توهین کنند یا نه
من فکر می کنم شما از قبل ذهنت رو اماده کرده بودی که اونها می فهمند که مادرت کمک کرده و بهت ایراد می گیرند
در حالیکه شما نباید از این قضیه هراسی می داشتی و خودت را اماده می کردی که هر مادری به دخترش کمک می کنه من می خواستم به بهترین نحو از شما پذیرایی کنم می خواستم به شما خوش بگذرد
اون وقت خودشون شرمنده می شدند
آسما آبی عزیز تاپیک بارو نمی کنم مربوط به شماست آیا اون آقا همین آقا هستند؟؟ من یکم گیج شدم
آنی عزیز ممنون از لطف ات
همسرم بحثی نداره و خودش از مادرم تشکر کرد من مشکلم با خانواده همسرم هست و تاثیرات صحبت های اونها روی همسرم به خدا من حریف شون نمی شم آخه من اولین عروس خانواده شون هستم شاید اگه عروس دیگه ای هم داشتند اوضاع بهتر می شد
مثلا همون یه باری که من ازشون گله کردم که گفتم بلایی سرمم اوردن که تا قیامت یادم نمی ره
من وقتی دیدم همه هجوم آوردن سمت من به خودم گفتم دیگه بهتره بحث نکنم در جواب یکی شون سکوت کردم
به من گفت چرا جواب نمی دی زود باش جواب ده ؟ من هم گفتم من به خودم اجازه نمی دم جواب شما رو بدم
که شروع کرد به بد و بیراه گفتن که تو مگه کی هستی که به خودت اجازه نمی دی جواب ما رو بدی
یه کاری کردن که من غش کردم و راهی بیمارستان شدم
راستش آنی جان من روی طلاق گرفتن رو ندارم چون خودم انتخاب کردم برای همین فقط باید تحمل کنم
من از همه معذرت می خوام اینقدر اعصابم خرده که نمی دونم دارم چی می نویسم
این تاپیک مربوط به من و همسرم هست
نه عزیزم اون تاپیک مال من نیست
تاپیک باور نمی کنم مربوط به آسمان ابری است ولی اسم من آسمان آبی است البته آسمان من آبی است ولی پر از رعدو برق ه و طوفانی است:302:
شما باید از همسرت بخوای که برای اینکه حرمت ها شکسته نشه و شما باهاشون درگیریه لفظی پیدا نکنی خودش حرمت ها رو به خانوادش تفهیم کنه و در مواقعی که احساس می کنه داره بهتون بی احترامی می شه حامی شما باشه ترس از خانواده مفهمومی برای یک مرد نداره مثلا اگه همسرتون بهشون اجازه توهین نده می خوان چیکار کنن؟؟؟
این همسرتونه که باید بین شما و خانواده اش مرز احترام رو تعریف کنه
تاحالا در مورد باهاش صحبت کردین؟؟
مسئله تو همسرت نیست پس بحث طلا ق منتفی است .
قرار نیست ما مقبول یک جمعیت واقع شویم . می توانیم روابطمان را در حد استاندارد حفظ کنیم و ایجاد تنش نکنیم و با بزرگواری خیلی از حرفهای کودکانه و احمقانه را بی جواب بگذاریم و از کاه کوه نسازیم .
اما همسرت مهم نیست آنها به همسرتو چه می گویند مهم این است که همسرت رفتارش در خفا با تو چگونه است . هر قدرت و رابطه ای که در رابطه شما هست دلیل ندارد خانواده همسرت آن را عینا بدانند . آنها از یک فرهنگ خاص پیروی می کنند و زندگی تو و همسرت از یک فرهنگ و قانون خاص پیروی می کند . مهم این است که چهارچوبهای زندگی تو و همسرت استاندارد باشد .
اتفاقا خودت باید در نزد فامیلهای همسرت جوری برخورد کنی که آنها نتواند نقطه ضعف بگیرند .جلوی آنها با شوهرت همانگونه برخورد کن که آنها دلشان می خواهد . اما وقتی تنها شدید همسرت ظرفها را هم بشورد . اشگالی هم ندارد . کار خودت را بکن و زندگی خودت را بکن. چکار داری که حتما آنها بفهمند که روی زندگی ات مسلط هستی .
انگلیسی ها یک عمری است به جهان حکومت می کنند و هیچ کس هم نمی فهمند دارند چکار می کنند!!!! به قول دائی جان ناپلئون : کار کار انگلیس هاست . تو هم از سیاست انگلیسی پیروی کن ، چه لزومی دارد خانواده همسرت بفهمند تو و او رابطه ی در خفایتان چگونه است ؟!!!
عزیزم بارها با همسرم صحبت کردم اون اوایل همسرم هم قبول می کرد حتی می گفت وقتی بهت بی احترامی می کنند تو هم بی احترامی کن
ولی همسرم نمی خواد از من پیش خانواده اش طرفداری کنه بهتر بگم اصلا خواهرهاش اجازه نمی دن
مرسی آنی جان از راهنمایی ات
ای کاش شما خواهر شوهر من بودی چقدر قشنگ مسائل رو نگاه می کنی
عزیزم من هم با نظر شما موافق ام ولی من هم آدم ام و اون چیزی که من رو آزار می ده همون حس های منفی که تاپیکم رو باهاش شروع کردم
فکر کنم درمان نداشته باشه درسته ؟؟؟؟:302::302::302::54::54::54::54:
شوهرت اشتباه می کند . وقتی آنها رفتار هیجانی از خودشان نشان می دهند و به تو توهین می کنند این یعنی به دور از منطق و رفتارهای یک فرد بالغ است .
یعنی یا نقش تربیتی والد است که آنها بر طبق آنچه آموخته اند به طرف مقابل توهین می کنند
یا نقش کودک درون ناسازگار و...
بالغ با گفتگو و مهاوره درست مشگلاتش را حل می کند .
حال تو باید به بهترین روش با مسئله رو به رو شوی .
توهین کردند ،تو هم تو هین کن که می شود قانون جنگل . اساسا تو در شان خودت می بینی که با کسی که تو هین می کند هم کلام بشوی !!!
این جمعیت را رها کن . حتما همسرت از خیلی از این خواهرها کوچکتر است . برای درک بهتر شوهرت بهتر است مسائل کودکی و رابطه او و جایگاه وی را در این خانواده شلوغ و پر جمعیت بررسی کنی .
بله آنی عزیزم شوهرم بعد از 5 دختر به دنیا اومده :73::73:
راستش رو بخواید اصلا پیش من از خودشون حرف نمی زنند من اصلا نمی دونم توی اون خونواده چه خبره
ممنون اسمان آبی عزیز ببخشید من اشتباه کرده بودم:72:
بچه ی 6 است ؟! خوب کودک این مرد یک بچه ی تو سری خور بوده و به غیر از پدر و مادر پنج نفر دیگر هم به وی امرو نهی می کرده اند و مطمئن باش در کودکی از کمترین توجه درست برخوردار بوده و برای مراقبت از خودش لازم بوده حرف شنوی ظاهری داشته باشد تا مثلا کتک نخورد و فحشش ندهند و غرور و شخصیتش را تخریب نکنند .
اساسا لازم نیست آنها از گذشته چیزی برایت تعریف کنند . با یک حساب دو تا دو تا ،چهارتا می توان گذشته این خانواده را از امروزشان درک کرد و فهمید . به جای اینکه بنشینی و بگویی فلانی چرا این را گفت و به من توهین کرد به منشا آن فکر کنی .
امروز هم که به تو می گوید توهین کردند ،توهین کن . همین روش را یاد گرفته . یعنی برای مراقبت از خودت باید مثل آنها باشی . اما آسمان ابری ما اینگونه عمل نخواهد کرد .
شوهرتو نیاز به توجه و محبت دارد . این توجه را در خلوت به پایش بریز و در ظاهر و جلوی خانواده اش سیاست انگلیسی ها را در پیش بگیر .
موفق می شوی . شرایط سختی نداری .
اما شرط آن درک درست موقعیت خودت و همسرت و زندگی ات و افراد این خانواده است .
حس های بد را دور بریز . کار تو کار سختی نیست . زندگی ات با کمی سیاست و درایت قابلیت های فوق العاده ای برای رشد و شکوفایی دارد .
حالت بهتر شد ؟!!!
مگه میشه حالش بهتر نشده باشه
با این همه شوخی هایی که باهاش کردم
این همه راهنمایی باید حالش خوب بشه وگرنه خودش می دونه....:101:
تازه می خواد تو خواهر شوهرش بشی :97:
چایی نخورده دخترخاله شد :161:
اسمان ابی جونم بهت بگم من اینجا حق آب و گل دارم :301:
آنی مال منه به هیچکس هم نمی دمش :D
(به دل نگیری ها رودل می کنی:58:)