-
میخوام دوباره عصرا باشم
سلام دوستان
من عصرا هستم 22 ساله
1 ساله که عقد کردم
خدا رو شکر همسر خوبی دارم و در بیشتر موارد ازش راضیم اونم خدا رو شکر راضیه
اما من مشکل بزرگی دارم که نمیتونم حلش کنم قبل از ازدواج دختره شاد و سرزنده ای بودم اما الان همه چیز عوض شده شوهره من اوایل ازدواج خیلی بهم وابسته بود و همه جا همرام میومد تا جایی که منو هم همین طور وابسته خودش کرد حالا همش منتظرم بهم سر بزنه یا یه زنگی چیزی ... هر روز یه جوری قرارهامونو خراب میکنه میدونم که همه چیز ناخواسته است اما دیگه مثل قبل برای رضایته من تلاش نمیکنه احساس تنهایی و افسردگی میکنم نمیذاره هیچ کاری بدونه اون انجام بدم اما خودش هم نمیاد
واقعا خسته شدم اون قدر خسته و کلافم که حتی نمیتونم تایپ کنم.............:302:
با اینکه میدونه من ازش ناراحتم اما سراغمو نمیگیره همش منتظرشم و خدا خدا میکنم تا اونم یه ذره به فکم باشه :203: اما انگار نه انگار
میترسم این وضعیت روی احساسم تاثیر بذاره
اما وقتی خودش بخواد با من باشه هیچی جلودارش نیست و میگه حتی یه میلیمتر هم نباید ازم دور شی این خاطرات اذیتم میکنه حالا که من میخوامش نیست
چکار کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ احساس میکنم دارم اشتباه میرم خیلی دوسش دارم :16: خیلی :47:
میخوام دوباره همون دختره قوی بشم که یه روز ازش خوشش اومد :203:
میخوام دوباره همون عصرا بشم که اونو مجذوبه خودش کرد تا دوباره عاشقم بشه چون عصرا ام نه اینکه چون زنشم و مجبوره :302:
اما انگار مغزم هنگ کرده :54::54:
-
RE: میخوام دوباره عصرا باشم
چرا کسی :305: چیزی نمیگه؟؟؟؟ :302::302::302::302::302:
-
RE: میخوام دوباره عصرا باشم
سلام:72::
سلام عصرا عزیز به تالار همدردی خوش آمدید...
دوست من چقدر عجله دارید!! امروز جمعه است و حالا صبر کن ببین انقدر جواب می دهند دوستان که باید بگی بسه...:73:
دوست گرامی مطلبی که بیان فرمودید از نظر من خیلی حساس است و در شکل گیری احساس شما و آینده ارتباط از نظر من بسیار اهمیت دارد..
یک چیزی در ذهن من بود و اون اینکه شغل همسرتون چی هست و خود شما چی آیا شاغلید و سرگرمی به خصوصی دارید؟
و مورد دیگر چه مدت است که این رفتار را مشاهده می کنید و ایا ناگهانی رخ داده یا به تدریج ایجاد شده است...
آیا بعد از رخداد موضوعی ایشان این گونه شده است یا خیر؟
طریقه آشنایی تان چگونه بوده است؟
آیا تا کنون این حس خود را به او گفته اید یا خیر؟اگر گفته اید ایشان چه جواب داده اند؟
آیا تنها همین کم شدن ارتباط است یا خدای نکرده رفتارهای دیگری هم بوده است که شما در دل خودتان از ان ناراضی هستید..
کمی مسائل را باز کنید تا در حد توان هم من هم دوستان در خدمت باشیم...:16:
-
RE: میخوام دوباره عصرا باشم
سلام:72:
به تالار همدردی خوش اومدی
به نظر من مشکل اصلی شما اینه که در یک دوره زمانی بیش از حد عواطف خرج همدیگه کردید . وقتی این اتفاق می افته بعد از یک مدت روابط عادی تر میشه . مطمئن باشید که اگر همه چیز (عشق و علاقه) همونطور که الان مد نظرتون هست باشه بعد از وارد شدن به زندگی همین حسی رو که الان دارید پیدا می کردید.
واقعیت اینه که عشق و علاقه همیشه باید تعادل خاصی داشته باشه و باید همیشه یک چیز جدیدی داشته باشیم برای ابراز کردن اگر از تمام عشق علاقه به یک باره استفاده بشه بعد از مدتی احساس درماندگی به و جود میاد .
اگر زمانی کسی عشق آتشینشو بیش از حد نشون بده بعد که براش این عشق عادی تر شد و ابرازش هم کمتر این تصور برای طرف مقابل پیش میاد که دیگه دوسم نداره .
این مشکلیه که اکثر خانوم ها بعد از ورود به زندگی مشترک احساس می کنند دلیلش هم اینه که در دوران عقد از سمت شوهرشون بیش تر محبت می دیدند . به خاطر همین هست که همیشه توصیه به تعادل میشه.
در دوران عقد به علت دوری و کمتر در کنار هم بودن این عواطف شدیدتره و طبیعیه که بعد ها عادی تر بشه .
این مسئله برای شما زودتر اتفاق افتاده اما این به این دلیل نیست که همسر شما دوستتون نداره ، شاید زیادی عواطف خرج کرده و الان کمی براش عادی تر شده . شما باید دیدگاهتون رو تغییر بدید و بدونید که بعضی مسائل عادی هستند .
البته شما خودتون میگید که به همسرتون وابسته هستید . وابستگی خوب نیست . شاید ایشون دارند از همین وابستگی شما فرار میکنند و ازش خسته شدند .
سعی کنید این وابستگی رو از بین ببرید چون هم باعث آزار خودتون هم همسرتون میشه .این که لحظه به لحظه باهاش در ارتباط یا تماس باشید ، یک لحظه ازش جدا نشید یا اینکه انتظار داشته باشید در همه حال توجهش به شما باشه ، باعث میشه که خسته بشن و سعی کنند از این وضعیت فرار کنند . بهشون فرصت بدید که دلتنگتون بشن و خودشون ازتون سراغ بگیرند و بیان پیشتون . خودتون رو از این شخصیت وابسته رها کنید.
-
RE: میخوام دوباره عصرا باشم
نقل قول:
یک چیزی در ذهن من بود و اون اینکه شغل همسرتون چی هست و خود شما چی آیا شاغلید و سرگرمی به خصوصی دارید؟
و مورد دیگر چه مدت است که این رفتار را مشاهده می کنید و ایا ناگهانی رخ داده یا به تدریج ایجاد شده است...
آیا بعد از رخداد موضوعی ایشان این گونه شده است یا خیر؟
طریقه آشنایی تان چگونه بوده است؟
آیا تا کنون این حس خود را به او گفته اید یا خیر؟اگر گفته اید ایشان چه جواب داده اند؟
آیا تنها همین کم شدن ارتباط است یا خدای نکرده رفتارهای دیگری هم بوده است که شما در دل خودتان از ان ناراضی هستید..
سلام دوست من ممنون که جواب دادی
شغله همسره من جوریه که روابطش جدیدا با پسر ها و گاها دختر ها زیاد شده ، البته الحمدلله به پاکیش شک ندارم و به خدا سپردمش برای همین از بابته اون مسائل خیالم راحته اما چون کارش خیلی درگیر با روابط اجتماعیشه ، پس همیشه هیجانه خاصه خودشو داره و کلی سرگرمش میکنه. من تا قبل از ازدواجم دانشجو بودم :303:صبح تا شب میرفتم دانشگاه وقت نداشتم سرمو بخارونم :227: اما از وقتی ازدواج کردم :302: چشمتون روز بد نبینه شدم خونه نشین !! با کار کردنه من مخالفتی نداره ها اما بخاطره مشکلی که در محل سکونتمون داریم نمیتونم تا چند ماه دیگه برم سر کار ! و این وضعیت و یک ساله که دارم تحمل میکنم یککککککک ساله که همین طور تنها تو خونه میشینم و هیچ سرگرمیه دیگه ای ندارم تا بیاد و با هم بریم بیرون یا ...
دیگه ازین وضعیت خسته شدم ! احساس میکنم دیگه خودم نیستم ! الان سرگرمیم فقط اینترنته که میدونید چقدر ادم و افسرده تر میکنه!
یه مدت پیش بخاطره اشتباه هر دومون حرفه جدایی بینمون پیش اومد که خدا رو شکر ختم به خیر شد اما ازون به بعد یهو رابطه شو با من کم کرد بطوریکه بارها شک کردم که پشیمونه و میخواد یه جوری ازم فرار کنه چند بار با منطق باهاش حرف زدم و قسمش دادم اما منکر میشد.
بله باهاش صحبت کردم هر بار میگه این حرفا چیه و یه جوری بحث و تموم میکنه :160:
یه ذره با هم خوبیم و تا میره دوباره همون آش و همون کاسه
ازون به بعد خیلی به درس و کارش میرسه و توجهش به من کم شده بارها بهش گفتم دارم افسرده میشم اما منطقی حرفم رو رد میکنه ، در صورتی که من اون موقع منطق نمیخوام :47:
دیگه برای عروسی کردن جوش نمیزنه و فقط من میگم زود عروسی کنیم و ..............
قبلا وقتی ازش نارحت میشدم زمین و به زمان میدوخت تا راضیم کنه اما الان ....................
نمیدونم چی بگم من این مدلشو دوست ندارم
چرا مرد ها باید آدم و دوست داشته باشن اما تا ما دوسشون داریم اینجوری فرار میکنن؟؟؟؟
شما بگید چکار کنم؟ اگه زنگ نزنم اون خیلی کم میزنه
تقریبا تمامه روز بهش فکر میکنم
واقعا میخوام عوض شمممممممممممممممممممممم تا دوباره مثل قبل عاشقم باشه :203:
نقل قول:
البته شما خودتون میگید که به همسرتون وابسته هستید . وابستگی خوب نیست . شاید ایشون دارند از همین وابستگی شما فرار میکنند و ازش خسته شدند .
سعی کنید این وابستگی رو از بین ببرید چون هم باعث آزار خودتون هم همسرتون میشه .این که لحظه به لحظه باهاش در ارتباط یا تماس باشید ، یک لحظه ازش جدا نشید یا اینکه انتظار داشته باشید در همه حال توجهش به شما باشه ، باعث میشه که خسته بشن و سعی کنند از این وضعیت فرار کنند . بهشون فرصت بدید که دلتنگتون بشن و خودشون ازتون سراغ بگیرند و بیان پیشتون . خودتون رو از این شخصیت وابسته رها کنید.
میشه بگی دقیقا چکار کنم؟ مغز خودم کار نمیکنه
دیگه مثله قبل قربون صدقش نرم؟ سره خودم و گرم کنم؟ من یه مشکل دیگه هم دارم و اون اینه که فوق العاده قانعم و اصلا پول هایی که بهم میداد رو خرج نمیکردم برای خودم هیچی نمیخریدم تا اون بخره حالا دیگه هیچ پولی بهم نمیده این موضوع خیلی اذیتم میکنه که چرا باید قانع بودنه من به ضررم باشه
چرا نباید بتونم یه چیزی برای خودم بخرم در صورتی که قبلا دختره مستقلی بودم که پول تو دست و بالم زیاد بود اما همون موقع هم قانع بودم !!! میخوام دوباره عصرا باشم :302: چکار کنم؟
-
RE: میخوام دوباره عصرا باشم
سعی کن اون خصوصیاتی که تو پست 4 گفتم رو از خودت دور کنی .
باید تمام سعیتو بکنی که از وابستگی بیرون بیای ، باید هم به خودت هم به همسرت فرصت بدی .درسته که اگه تماس نگیری اون هم نمی گیره اما باید سعی کنی این کار رو نکنی ، سخته اما ممکنه . بزار دلتنگت بشه و باهات تماس بگیره.
این که میگی تمام روز به فکرشی این طبیعیه و خانوما برعکس آقایون چنین قدرتی رو دارند. اما آقایون وقتی که در حال کار هستند یا حتی موقع بیکاری که فکرشون درگیر مسائل دیگه است نمی تونن به مسائل احساسی و همسرشون فکر کنند ولی خانوما این قدرت رو دارند که حتی در حال انجام جدی ترین کارها هم به مسائل احساسی و همسرشون فکر کنند . این هم یکی از ویژگی های خلقت خداست که حکمت های زیادی داره . فکر کنید که اگر یک خانوم درگیر کار باشه اما یک دفعه فرزندش نیاز به توجه و محبتش داشته باشه اگر نتونه از احساسش همزمان استفاده کنه دچارمشکل می شه . زن ها نباید از مردی که سر کاره توقع محبت و توجه داشته باشند ، مردها باید یک مدت از مسائل کاری و فکری فاصله بگیرند تا بتونن به احساساتشون بپردازند
-
RE: میخوام دوباره عصرا باشم
سلام مجدد به عصرا خانم:72::
خوب شد قضیه رو بازتر کردید چون کمی ابهام داشت و حالا من تقریبا فهمیدم مشکلتون چطور رخ داده..
ببین صدرا عزیزم باران گرامی تا حدودی درست می گن..شنیدی که چیزی که زیاده معمولا ارزون تره...متاسفم که گاهی مهربونی بیش از حد..ابراز محبت زیاد..دوست داشتن های افراطی ما از روی عشق توسط طرف مقابلمون درست برداشت نمی شه..
شما تا حدی درست می گید و. این موضوع نه تقصیر شماست نه همسرتون..ما خانم ها وقتی کسی رو دوستداریم آنقدر براش مایه می گذاریم.آنقدر از دوست داشتن می گیم و انتظار داریم که اون همه هوش و حواسش پیش ما باشه که وقتی بر اساس میزان تقاضامون بهمون محبت عرضه نمی کنند دچار یاس و ناراحتی و نهایتا احساس دوست داشتنی نبودن و افسردگی می کنیم ..
در پاره ای موارد این حس ما صحیح است ولی در مقابل همسر این حس به نظر من خطرناک است..
ایشان همسر شماست و مطمئنا شما را دوست دارد نه اینکه چون زن او هستید چونکه صدرا هستید ...نباید خودتون رو دست کم بگیرید..
دوست من از ابتدای اشنایی نباید انقدر خود را پرزنت کنید..منم روزگاری این کار را می کردم و متوجه شدم آقایون خیلی از خانم هایی که دوست داشتن را بیان می کنند خوششون نمی اید..البته همه این طور نیستند ولی وقتی شما پیش از ازدواج خود فرد مستقل ..محکم و جدی بودید و بعد ازدواج خود را وابسته به مردتان نشان می دهید این از اون استقلال شما کم می کند و یک ویزگی که در نظر مردتان قبلا برجسته بوده است از بین می رود ..نمونه اون هم برات می گم..
مثلا نامزد خود من از اول آبان قرار بود من از پایان نامه ام دفاع کنم.و خیلی جدی و محکم کاهامو می کردم..اون حتی کادوشم خریده بود...که روز دفاع بهم بده.خب؟ولی من آنقدر درگیر دوست داشتن اون شدم که یادم رفت قبلا چقدر محکم بودم و نشان به ان نشان که ما جدا شدیم و من تازه آخر فروردین دفاع کردم...یادمه هر روز می گفت چرا کاراتو نمی کنی؟کو اون خانم محکم و پیگیر ولی من همه فکرم به اون بود و غافل از اینکه یکی از ویژگی های جذابمو داشتم از دست می دادم..نمی دونم متوجه منظورم شدید..
دوست من ما خانم ها باید یاد بگیریم که مثل اقایون وقتی اونا عاشق می شوند بیشتر پی تلاش و موفقیت هستند ولی برخی از ما خانم ها تا عاشق می شویم تمام تلاش خود را صرف پیشرفت مردمان می کنیم غافل از اینکه انان زنی را دوست داشتند که متفاوت از سایرین بود..
در نهایت دوست من ..به نظر من برای خود یا سرگرمی مهمی فراهم کن یا سر کار برو..این بهترین کار است..نباید از ویژگی های خود دست بکشید..در خانه نشستن منجر می شود که مدام فکر کنید اوچه کرد و من چه کردم و همین منجر به دلخوری های بیشتر می شود..شاید او دارد زندگی عادی خودرا می کند و شما از فرط در خانه بودن این اندیشه ها را به خود راه می دهید..بپذیرید که زندگی همه اش ابراز عشق و علاقه نیست..اینکه شما در منزلید و وی خسته از کار بیاید شما را بیرون ببرد یا به شما پول بدهد..عزیزم سالهاست دوران این خانم ها تمام شده پس خود را تبدیل به چیزی نکن که نیستی ..چون ایشان آن صدرا متفاوت را دوست داشت نه صدرایی که کاری می کند که هر زنی بلد است..خیلی از خصوصیات زن ها مشابه است مهم ان وجهه متفاوتی است که شما داشتید و همسرتان شما را از بین همه انتخاب کرد..
پس خود را بزرگ و ارزشمند کن....بهترین ان سرگرمی است..
خود را بیش از حد پرزنت نکن..منظورم این نیست که نگو دوستش داری ..اصلا مگر می شود نگفت؟بگو ولی در حد اعتدال ..بگذار او دلش برایت تنگ شود و نگرانت شود بداند تو هم مشغولیاتی جز اوداری ولی همچنان دوستش بدار و مواظب زندگیت باش..
صدرا جان اگر محیط کاریش جذاب است ..بگذار تو جذاب تر باشی ..بعد یکسال عقد کم کم زندگی عادی بروز می کند ..خود را برایش جذاب کن..کارهای تعجب آور برایش ترتیب بده..نمی دونی چقدر لذت آور است..ولی همه زندگیت را خلاصه نکن در او..
تا خودت ..خودت را بالا نبری کسی تو را بالا نخواهد برد دوست من..
باید به هر طریقی که می شناسیش خودت را برایش آماده کنی ..هر مردی قلقی دارد و تو حتما بعد یکسال قلق همسرت را می دانی..چه یز تو را بیشتر دوست داشت..سراغ همان حسش برو و زنده اش کن..
زندگی کردن اصلا سخت نیست منتها به قول همه اعضا تالار مهارت می خواهد..اشتباهات ما نتیجه عدم مهارت ماست همین...
فعلا در این حد به ذهنم رسید..امیدوارم مفید بوده باشد..
موفق باشید..
-
RE: میخوام دوباره عصرا باشم
خیلی حرفات خوبه بخدا کلی کمکم کرد اگه میتونی همین جوری ادامه بده :104:
البته من عصرا هستم نه صدرا صدرا که اسمه پسرونه است :D
[/quote]آنقدر از دوست داشتن می گیم و انتظار داریم که اون همه هوش و حواسش پیش ما باشه که وقتی بر اساس میزان تقاضامون بهمون محبت عرضه نمی کنند دچار یاس و ناراحتی و نهایتا احساس دوست داشتنی نبودن و افسردگی می کنیم ..
در پاره ای موارد این حس ما صحیح است ولی در مقابل همسر این حس به نظر من خطرناک است..
نقل قول:
اون خودش وقتی دلش بخواد محبت کنه این قدر میگه و میگه که من دوباره رام میشم و از عشقم میگم و دوباره همون آش و همون کاسه که براتون گفتم. و اینکه من تقریبا همیشه نگرانشم و این انتظار و نگرانی داره داغونم میکنه ازون جایی که پسره شیطونیه همیشه یا دیر میکنه یا نمیاد و ......... و من همیشه نگرانشم :47:و این باعث میشه وقتی میاد ناراحتم و بقوله خودش، خودم و براش میگیرم و کوفتش میکنم! ولی همه اینا از عشقه زیاده
تا دیر میکنه یهو به مغزم میرسه که اگه خدای نکرده نباشه چی به سره من میاد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟
دوست من ما خانم ها باید یاد بگیریم که مثل اقایون وقتی اونا عاشق می شوند بیشتر پی تلاش و موفقیت هستند ولی برخی از ما خانم ها تا عاشق می شویم تمام تلاش خود را صرف پیشرفت مردمان می کنیم غافل از اینکه انان زنی را دوست داشتند که متفاوت از سایرین بود..[quote] این دقیقا چیزیه که بین ما رخ داده
قبل از ازدواج من از بعضی نظر ها پیشرفت بیشتری داشتم اما اینقدر عقب نشستم تا خودی نشون بده که دیگه دیده نمیشم !!!! انگار خیلی خراب کردم دوسته من................:(
خوب شما گفتید با اون چطور رفتار کنم که منو بیشتر دوست داشته باشه اما نگفتید با خودم چه کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟
چجوری تمامه روز بهش فکر نکنم>؟ چجوری همیشه نگرانش نباشم؟ فوق العاده وسواس شدم و هر چیزی رو باید چند بار چک کنم و بشمرم و نگاه کنم اما اون اصلا اینا رو نمیبینه و فکر میکنه طبیعیه!!!!!!!!!!!!!!!
همیشه منتظره زنگش هستم حتی اگه نذارم خودش بفهمه
و این خیلی عذاب آوره بگید چکار کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ با خودم چکار کنم؟ :223:چطور خودم رو بیشتر از دیگران سورپرایز کنم؟ چطور خوشحال زندگی کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ میدونم تا خودم خودم رو دوست نداشته باشم دیگران دوسم نخواهند داشت ........ چطور دوباره عصرا باشم؟ اما قوی تر.............:123:
و اینکه شوهره من خیلی غیرتیه طوریکه هر جا بخوام برم باید اجازه بده و کلی تحقیق میکنه و خلاصه نمیذاره براش مرموز باشم همیشه از همه کارم اطلاع داره و نمیتونم خودم باشم احساس میکنم بهم اعتماد نداره شاید باور نکنید اما اگه یه قدم ازش دور شم اعتراض میکنه باور کنید حالا من چجوری این تفاوت رو پیشه خودم حل کنم که وقتی هست اینقدر بهم نزدیکه و وقتی خودش کار داره من دوباره باید عادت کنم که تنها باشم !!!!!!!!!!!
دوستان تک تک لحظه ها برای من مهمه!!! لطفا کمکم کنید
من برای هر برخوردی که با شوهرم دارم دچاره مشکل شدم
لطفا بگید چجوری مشکلمو حل کنم و اینکه چجوری خودمو سرگرم کنم؟؟؟
به خدا توکل کردم انشالله این بار موفق میشم رشته زندگیمو دستم بگیرم :73:
اگه شما بودید تو برخورد بعدی بعد از کلی درگیری چجوری رفتار میکردید که نه سیخ بسوزه نه کباب؟ :305:
-
RE: میخوام دوباره عصرا باشم
اینکه چه جوری خودتو سرگرم کنی راه های زیادی هست .
اما در هر برخوردی با همسرتون از ابراز احساسات افراطی بپرهیزید.
الان شما باید صبر و تحمل داشته باشید و انقدر آشفته نباشید . باید هم به خودون هم همسرتون فرصت بدید تا عشقتون بازیابی بشه . به خودتون کمک کنید که از وابستگی رها شید چون با وابستگی خودتون رو اذیت می کنید و طرف مقابل رو هم خسته و فراری. به همسرتون هم باید فرصت بدید تا دوباره تشنه ی عشق شما بشه .
درسته بی خبری سخته اون هم در حالیکه شما تمام روز رو به اون فکر می کنید اما تماس نگیرید با خودتون مبارزه کنید . خودتون رو به هر کاری که میدونید فکرتون رو مشغول می کنه سرگرم کنید .
نمی دونم شنیدید که گاهی به زن و شوهرهایی که در روابطشون (از نظر احساسی) دچار مشکل شدند توصیه می کنند که یک مدت از هم دور باشید . گاهی انسان وقتی از چیزی دوره و دسترسی بهش نداره عطش بیشتری نسبت بهش پیدا می کنه . شما باید به همسرتون فرصت بدید که قدری تشنه ی عشق و محبت شما بشه.
این درگیری ها چی بوده ؟ بیش تر توضیح بدید ؟
-
RE: میخوام دوباره عصرا باشم
سلام عصرای عزیز
چند نکته دارم که امیدوارم در مسیر شناخت و تغییر روند کمکت کنه :
1 - مرد طالب آفریده شده و زن مطلوب ، همونطور که برای زن مطلوب بودن شیرین و لذت بخشه ، برای مرد طالب بودن چنینه ، وقتی زن از جایگاه خود خارج میشه و مرتب مردش رو طلب می کنه ، مرد به طور طبیعی سرد میشه ، چون همسرش مثل اون شده ، یعنی مرد شده در خالی که او زن می خواهد و حتی اگر در این وقت خلاء احساس کند و بی رغبت شود طبیعی است .( این اشتباه اکثر خانمها در دوران عقد است )
2 - زن بهتره همه عواطف و روشهای ابراز عواطفش رو در یک پروسه زمانی کوتاه هزینه نکنه ، همیشه برگهای سبز پنهان داشته باشه و به مرور خرجش کنه .
3 - هر انسانی از این که کسی سریشش شود خوشش نمی آید ، بند کردن بخصوص همراه با گله گذاری و غرولند مرد را از همسرش خسته و دور می کند .
4 - این یک واقعیته که اغلب ما به جای دوست داشتن طرفمون ، عاشق دوست داشته شدن توسط او هستیم ، یادمون باشه کسی که خالصانه به محبوبش عشق بورزه ، بیشتر محبت خودش را نشان می دهد و مهم برایش اینه که محبوبش را دوست دارد چنانکه در تصور بی مهری وی غرق نمی شود .
دقت کن که آیا واقعاً همسرت را دوست داری و یا دوست داشتن و عاشق بودن او را دوست داری ؟؟ در این صورته که ما حساس می شویم و اگر یک روز تعداد دوستت دارمهایش کم شود ، دلمان می گیرد و... اینقدر غرق نکته سنجی و اندازه گیری میزان علاقه وی می شویم که وسواس فکری نصیبمان می شود .
و اما آقایان محترم :
لطفاً در دوران نامزدی و عقد و کلاً پیش از ازدواج این همه هیجان زده ابراز عشق نکنید ، اگر نمی دانستید بدانید که طبیعت شما اینه که بعد از عروسی و با آرامش خیال از این که محبوب دیگر مال شماست و هر زمان بخواهید از موهبت وجودش در هر بعدی بهرمند هستید و محدودیتی نیست ، از اون ابراز عشقهای آتشین که به جرأت می گویم بیشترش تحت تأثیر کششهای جنسیست کاسته می شود و غافلید که مهربان همسرتان را عادت داده اید به آنچنان ابراز عشقهایی و او زن است و درک نمی کند شما حالا دارید متعادل و طبیعی برخورد می کنید و لذا تصور می کند که دیگر به او علاقه ندارید یا علاقه شما کم شده .
گذشتگانمان در مورد این ویژگی مردان خوب دختران را راهنمایی می کردند مثلاً می گفتند ..... هنوز خرش از پل نگذشته !
پس بهتر نیست کمی خود را کنترل کنید و به گونه ای ابراز علاقه و محبت کنید که مطمئن هستید بعد از عروسی همانگونه و همان حد خواهد بود ؟!!!!!!
حال یک سئوال از عصرای عزیز :
آیا با هم رابطه جنسی دارید ، محدودیت در رابطه دارید یا خیر ؟
اگر جواب مثبت است و محدودیت هم ندارید ، بررسی کنید که آیا از وقتی رابطه جنسی بدون محدودیت داشتید این ابراز عواطف کمتر شده ، یا خیر ؟
منتظر جوابتون هستم .
-
RE: میخوام دوباره عصرا باشم
سلام دوستان ممنونم از جواب هاتون :72:
اول اینکه گم تو پست 8 یه قسمت از حرف های من اشتباهی رفته تو نقل قول.
[/quote]آیا با هم رابطه جنسی دارید ، محدودیت در رابطه دارید یا خیر ؟
اگر جواب مثبت است و محدودیت هم ندارید ، بررسی کنید که آیا از وقتی رابطه جنسی بدون محدودیت داشتید این ابراز عواطف کمتر شده ، یا خیر ؟[/quote]
رابطه ما محدودیت داره خودم محدودش کردم بعد از اینکه اون اختلاف بینمون پیش اومد تا حدی محدودش کردم چون کلا دیگه احساس امنیت ندارم تو رابطه زناشوییم مدام فکر میکنم ممکنه هر لحظه حرفه جدایی بزنه :305:
خودمم فکر میکنم ازین موضوع ناراحته چون گاهی تو دعواها ازش حرف میزنه اما بعد از آشتی میگه عصبانی بودم و منظوری نداشتم .:160:
کلا بعد از اون اختلاف که بینمون پیش اومد هم کمتر میاد سراغم هم کمتر ابراز علاقه میکنه و اخلاقش هم تا حده زیادی عوض شده خیلی زود جوش میاره و گاهی بدون مشورت با من کارهای رو میکنه
حسه زنانه خودم بهم میگه میخواد دوباره یه پسر مجرد باشه شاید فکر میکنه نباید الان ازدواج میکرده:47:
اصلا نمیتونم این مدلش رو پیشه خودم هضم کنم انگار یه آدمه دیگه ایه حتی دیگه احساس قبلیمو هم بهش ندارم اما خودش متوجه نمیشه :302: مثله یه مرده غریبه شده برام اما هنوز دوسش دارم خیلی خیلی ...... میگم شاید اشکال از خودمه که اینجوری شده مثلا قبلا فکره اینکه من ازش ناراحت باشم داغونش میکرد و اینو تا یه هفته قبل از اون اختلاف تو عمل ثابت کرده بود اما الان دیگه خیلی راحت میتونه چند روز بی محلی کنه چون مطمئنه هر وقت برگرده من میبخشمش هربار بهش میگم داریم از هم دور میشیم خواهش میکنم کمکم کنید تا دوباره آدمه قبلی بشم که مدتها برای بدست اوردنش تلاش کرد و تو روی همه ایستاد و چقدر چقدر باهام حرف زد تا راضی بشم باهاش ازدواج کنم و شب عقد چقدر خوشحال بود انگار هر چیزی رو که میخواسته بدست آورده اما حالا خیلی راحت تو روی من می ایسته و میگه نمیخوامت ، درستت میکنم،...و بعد از دعوا خیلی راحت میگه ببخشید عصبانی بودم ..... و ........................ انشالله خدا هم کمکم کنه:203:
نقل قول:
درسته بی خبری سخته اون هم در حالیکه شما تمام روز رو به اون فکر می کنید اما تماس نگیرید با خودتون مبارزه کنید . خودتون رو به هر کاری که میدونید فکرتون رو مشغول می کنه سرگرم کنید .
دارم تمامه سعیمو میکنم و خدا رو شکر تا حالا موفق بودم :D
لطفا بقیه دوستان هم نظر بدن :72:
-
RE: میخوام دوباره عصرا باشم
دوست عزیزم خیلی خوبه که رابطه ات را محدود کرده ای ولی باید حواست باشه که شوهرت دل زده هم نشه از این که رابطه محدوده منظورم اینه که حتما به هم ابراز علاقه و محبت بکنید
دوست عزیزم می شه بگی اختلاف تون به خاطر چی بوده ؟؟؟
-
RE: میخوام دوباره عصرا باشم
بخاطره چیز های الکی اختلاف داشتیم همون موقع هم خودمون نمیدونستیم داریم بخاطره چی جدا میشیم همش لج و لج بازی بود یاداوریش هم اذیتم میکنه
ابراز علاقه که میکنم اصلا کل مشکلم همینه تاپیک رو از اول بخون دوسته من شاید بتونی نظر بدی که چکار کنم بهتره
:73: ممنونم از همتون :104:
نمیدونم چجوری رفتار کنم که گیر نده بهم آخه تا میبینه یه کوچولو عوض شدم و کمتر بهش توجه میکنم اون قدر باهام حف میزنه تا دوباره همون ادم قبل بشم و اون همش بهم بی محلی کنه :47:
نمیدونم چکار کنم:54:
-
RE: میخوام دوباره عصرا باشم
سلام خواهر عزیزم
من دیدم که یه تاپیکی قبلا بوده که میتونه خیلی کمکت کنه
اونو میذارم واست پستاش بخون به نظر من که خیلی میتونه کمکت کنه
http://www.hamdardi.net/thread-3482-page-1.html
موفق باشی:72:
-
RE: میخوام دوباره عصرا باشم
سلام:72::
یکی از نتایج مشاور گرفتن این هست که فرد مشاوره گیرنده حقیقتا به صحبت ها گوش یده...
عصرا عزیزم به پست های همه دوستان دقت کن..خواهش می کنم یکبار دیگر با دقت بخون و فکر کن..
به نظر من مدام ذکر اینکه چکار کنم اصلا صحیح نیست..تمام ما که اینجا هستیم مشکلاتی داشتیم که با کمک همدیگر بر آن فائق آمدیم...شما خودت چی؟نظر خودت چیه؟
اگر خوب بخونی از پست اول تا الان تقرببا همه ما به شما گفتیم که چکار کنید ولی باز سوال شما همان است..من چه کار کنم عصرا شوم؟
من الان با همه پست ها که چند بار خواندم فهمیدم چه کار کنید..
من ازت خواهشی دارمم دوست گلم:228: ..همه پست ها را مجددا بخون ..
خوندی؟
حالا در پست بعدی جاهای مهم ارسال دوستان را لیست بندی کن...
کردی؟
حالا در پست بعدی بفرست...
فرستادی؟
دوباره بخونش...
الان ابهامی که داری چیست؟
دوست عزیزم ...فکر خودت رو منسجم کن..و عجله نکن..
خواهر خوبم عجله از همه بدتر است..شما الان باید به پست ها فکر کنید...کمی فکر کن که الان کجای کار مثلا سخته یا مشکلی هست..ان را بعد لیست بندی بگو تا ما هدفمند به شما دوست خوبم کمک کنیم....این کار را اگر با من موافقی بکن ..ما همه تا آخر در کنارت هستیم تا این داماد عزیز را بیاریم پیش شما عروس خانم مهربون...
منم برای مشکلات خودم همیشه همین کارو می کنم تا مسیرم شفاف بشه و بدونم دارم کجا می رم ..این البته پیشنهاده منه..این کارو بکن..ذهنت هم اروم میشه...
ما هم در ادامه در خدمتیم عصرا عزیزم....
:46:
-
RE: میخوام دوباره عصرا باشم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط عصرا
نمیدونم چجوری رفتار کنم که گیر نده بهم آخه تا میبینه یه کوچولو عوض شدم و کمتر بهش توجه میکنم اون قدر باهام حف میزنه تا دوباره همون ادم قبل بشم و اون همش بهم بی محلی کنه
خوب دوست من افراط و تفریط نکن.
حالا که می بینی بی توجهی شما براش مهمه، کمی (البته نه زیاد) نسبت بهش کم توجه و نه بی توجه باش. یک سرگرمی همانطور که بقیه دوستان گفتند برای خودت درست کن مثلا کلاس زبانی، تفریح رفتن با دوستانی یا ... و منتظر باش که او با تو تماس بگیرد و وانمود کن که مشغول سرگرمی ات بوده ای.
کمی صبر داشته باش و بگذار تا مثلا او چند بار با تو تماس بگیرد و بعد تو در تماس گرفتن پیش قدم باشی.
-
RE: میخوام دوباره عصرا باشم
حوصلتو سر بردم؟ :D
ببین دوسته من ، تا دیروز تو مشکل بزرگی بودم خیلی بزرگتر از چیزی که اینجا نوشتم برای همین تمامه ذهنم آشفته بود اصلا نمیفهمیدم دارم چی میگم : بین زیبایی و زشتیه زندگیه من فاصله کمی هست... شاید اندازه یه چشم به هم زدن... منم یه روز آدم قوی هستم و مثله شما مسائل رو تحلیل میکنم و گاهی هم به دیگران مشاوره میدم :305: اما گاهی خودم چنان غرق میشم که احتیاج دارم به دستی که منو بیرون بکشه
الان برات همه رو مینویسم البته جوری که دوباره حوصلت سر نره:
نقل قول:
این مشکلیه که اکثر خانوم ها بعد از ورود به زندگی مشترک احساس می کنند دلیلش هم اینه که در دوران عقد از سمت شوهرشون بیش تر محبت می دیدند . به خاطر همین هست که همیشه توصیه به تعادل میشه.
در دوران عقد به علت دوری و کمتر در کنار هم بودن این عواطف شدیدتره و طبیعیه که بعد ها عادی تر بشه .
این مسئله برای شما زودتر اتفاق افتاده اما این به این دلیل نیست که همسر شما دوستتون نداره ، شاید زیادی عواطف خرج کرده و الان کمی براش عادی تر شده . شما باید دیدگاهتون رو تغییر بدید و بدونید که بعضی مسائل عادی هستند .
البته شما خودتون میگید که به همسرتون وابسته هستید . وابستگی خوب نیست . شاید ایشون دارند از همین وابستگی شما فرار میکنند و ازش خسته شدند .
سعی کنید این وابستگی رو از بین ببرید چون هم باعث آزار خودتون هم همسرتون میشه .این که لحظه به لحظه باهاش در ارتباط یا تماس باشید ، یک لحظه ازش جدا نشید یا اینکه انتظار داشته باشید در همه حال توجهش به شما باشه ، باعث میشه که خسته بشن و سعی کنند از این وضعیت فرار کنند . بهشون فرصت بدید که دلتنگتون بشن و خودشون ازتون سراغ بگیرند و بیان پیشتون . خودتون رو از این شخصیت وابسته رها کنید.
پسته خانوم باران ، توجهم رو خیلی جلب کرد چون حرفهایی رو زد که خودمم بهش رسیده بودم اما دلیلش رو نمیدونستم و فهمیدم که بی علاقگی در کار نیست خدای نکرده و فقط داره متعادل میشه
نقل قول:
این که میگی تمام روز به فکرشی این طبیعیه و خانوما برعکس آقایون چنین قدرتی رو دارند. اما آقایون وقتی که در حال کار هستند یا حتی موقع بیکاری که فکرشون درگیر مسائل دیگه است نمی تونن به مسائل احساسی و همسرشون فکر کنند ولی خانوما این قدرت رو دارند که حتی در حال انجام جدی ترین کارها هم به مسائل احساسی و همسرشون فکر کنند . این هم یکی از ویژگی های خلقت خداست که حکمت های زیادی داره . فکر کنید که اگر یک خانوم درگیر کار باشه اما یک دفعه فرزندش نیاز به توجه و محبتش داشته باشه اگر نتونه از احساسش همزمان استفاده کنه دچارمشکل می شه . زن ها نباید از مردی که سر کاره توقع محبت و توجه داشته باشند ، مردها باید یک مدت از مسائل کاری و فکری فاصله بگیرند تا بتونن به احساساتشون بپردازند
خوبیه این پست این بود که : من از خودم بخاطره اینکه همیشه به فکرش بودم بدم میومد و میخواستم جوری هواسه خودم و پرت کنم که دیگه به فکرش نباشم اما فهمیدم که کارم تا حالا درست بوده و فقط نباید خودم و تو این افکار غرق کنم جوری که مثله یه برکه مونده بشم.
نقل قول:
در خانه نشستن منجر می شود که مدام فکر کنید اوچه کرد و من چه کردم و همین منجر به دلخوری های بیشتر می شود..شاید او دارد زندگی عادی خودرا می کند و شما از فرط در خانه بودن این اندیشه ها را به خود راه می دهید..بپذیرید که زندگی همه اش ابراز عشق و علاقه نیست..اینکه شما در منزلید و وی خسته از کار بیاید شما را بیرون ببرد یا به شما پول بدهد..عزیزم سالهاست دوران این خانم ها تمام شده پس خود را تبدیل به چیزی نکن که نیستی ..چون ایشان آن صدرا متفاوت را دوست داشت نه صدرایی که کاری می کند که هر زنی بلد است..خیلی از خصوصیات زن ها مشابه است مهم ان وجهه متفاوتی است که شما داشتید و همسرتان شما را از بین همه انتخاب کرد..
پس خود را بزرگ و ارزشمند کن....بهترین ان سرگرمی است..
اینم که خودتی :43: و گفتی که نباید مدام با فکر و خیالات زندگیه خوش رو از خودم و همسرم بگیرم و اینکه اگه از صبح تا شب بشینه بگه دوستت دارم دوستت دارم برای من شخصیت اجتماعی و سرگرمی و پیشرفت نمیشه و باید خودم هم مثله اون دنباله جنبه های دیگه زندگیم باشم
نقل قول:
خود را بیش از حد پرزنت نکن..منظورم این نیست که نگو دوستش داری ..اصلا مگر می شود نگفت؟بگو ولی در حد اعتدال ..بگذار او دلش برایت تنگ شود و نگرانت شود بداند تو هم مشغولیاتی جز اوداری ولی همچنان دوستش بدار و مواظب زندگیت باش..
صدرا جان اگر محیط کاریش جذاب است ..بگذار تو جذاب تر باشی ..بعد یکسال عقد کم کم زندگی عادی بروز می کند ..خود را برایش جذاب کن..کارهای تعجب آور برایش ترتیب بده..نمی دونی چقدر لذت آور است..ولی همه زندگیت را خلاصه نکن در او..
تا خودت ..خودت را بالا نبری کسی تو را بالا نخواهد برد دوست من..
دیروز که شوهرم بهم سر زد همین طور رفتار کردم : یعنی تمامه چیزهایی که گفتید رو پیشه خودم تکرار کردم تا روی رفتارم اثر بذاره اولش یه خورده جا خورد اما باورتون نمیشه چقدر زود اثر مثبته کارهامو دیدم :D و دیگه برای رفتن و موندنش چونه نزدم
نقل قول:
الان شما باید صبر و تحمل داشته باشید و انقدر آشفته نباشید . باید هم به خودون هم همسرتون فرصت بدید تا عشقتون بازیابی بشه . به خودتون کمک کنید که از وابستگی رها شید چون با وابستگی خودتون رو اذیت می کنید و طرف مقابل رو هم خسته و فراری. به همسرتون هم باید فرصت بدید تا دوباره تشنه ی عشق شما بشه .
درسته بی خبری سخته اون هم در حالیکه شما تمام روز رو به اون فکر می کنید اما تماس نگیرید با خودتون مبارزه کنید . خودتون رو به هر کاری که میدونید فکرتون رو مشغول می کنه سرگرم کنید .
نتیجه خوبی داد حتی وقتی تو یه اتاق بودیم بر عکس گذشته ، خودم رو با حرف زدن با مامان و زنداداشم مشغول کردم و زیر چشمی دیدم که چقدر متفاوت نگام میکنه:227:
و همش سرش با من میچرخید جوری که داداشم بهش گفت هواست با منه یا نه؟؟؟؟؟؟؟؟؟:D
نقل قول:
سلام عصرای عزیز
چند نکته دارم که امیدوارم در مسیر شناخت و تغییر روند کمکت کنه :
1 - مرد طالب آفریده شده و زن مطلوب ، همونطور که برای زن مطلوب بودن شیرین و لذت بخشه ، برای مرد طالب بودن چنینه ، وقتی زن از جایگاه خود خارج میشه و مرتب مردش رو طلب می کنه ، مرد به طور طبیعی سرد میشه ، چون همسرش مثل اون شده ، یعنی مرد شده در خالی که او زن می خواهد و حتی اگر در این وقت خلاء احساس کند و بی رغبت شود طبیعی است .( این اشتباه اکثر خانمها در دوران عقد است )
2 - زن بهتره همه عواطف و روشهای ابراز عواطفش رو در یک پروسه زمانی کوتاه هزینه نکنه ، همیشه برگهای سبز پنهان داشته باشه و به مرور خرجش کنه .
3 - هر انسانی از این که کسی سریشش شود خوشش نمی آید ، بند کردن بخصوص همراه با گله گذاری و غرولند مرد را از همسرش خسته و دور می کند .
4 - این یک واقعیته که اغلب ما به جای دوست داشتن طرفمون ، عاشق دوست داشته شدن توسط او هستیم ، یادمون باشه کسی که خالصانه به محبوبش عشق بورزه ، بیشتر محبت خودش را نشان می دهد و مهم برایش اینه که محبوبش را دوست دارد چنانکه در تصور بی مهری وی غرق نمی شود .
دقت کن که آیا واقعاً همسرت را دوست داری و یا دوست داشتن و عاشق بودن او را دوست داری ؟؟ در این صورته که ما حساس می شویم و اگر یک روز تعداد دوستت دارمهایش کم شود ، دلمان می گیرد و... اینقدر غرق نکته سنجی و اندازه گیری میزان علاقه وی می شویم که وسواس فکری نصیبمان می شود .
و اما آقایان محترم :
لطفاً در دوران نامزدی و عقد و کلاً پیش از ازدواج این همه هیجان زده ابراز عشق نکنید ، اگر نمی دانستید بدانید که طبیعت شما اینه که بعد از عروسی و با آرامش خیال از این که محبوب دیگر مال شماست و هر زمان بخواهید از موهبت وجودش در هر بعدی بهرمند هستید و محدودیتی نیست ، از اون ابراز عشقهای آتشین که به جرأت می گویم بیشترش تحت تأثیر کششهای جنسیست کاسته می شود و غافلید که مهربان همسرتان را عادت داده اید به آنچنان ابراز عشقهایی و او زن است و درک نمی کند شما حالا دارید متعادل و طبیعی برخورد می کنید و لذا تصور می کند که دیگر به او علاقه ندارید یا علاقه شما کم شده .
گذشتگانمان در مورد این ویژگی مردان خوب دختران را راهنمایی می کردند مثلاً می گفتند ..... هنوز خرش از پل نگذشته !
پس بهتر نیست کمی خود را کنترل کنید و به گونه ای ابراز علاقه و محبت کنید که مطمئن هستید بعد از عروسی همانگونه و همان حد خواهد بود ؟!!!!!!
حال یک سئوال از عصرای عزیز :
آیا با هم رابطه جنسی دارید ، محدودیت در رابطه دارید یا خیر ؟
اگر جواب مثبت است و محدودیت هم ندارید ، بررسی کنید که آیا از وقتی رابطه جنسی بدون محدودیت داشتید این ابراز عواطف کمتر شده ، یا خیر ؟
منتظر جوابتون هستم .
پسته فرشته مهربان رو خیلی خوب خوندم و همش برام خیلی جالب بود و میخوام تو یه فرصت مناسب قسمت هایشو به شوهرم هم بگم . فرشته خانوم اینبار تو ابراز احساسات خیلی دقت کردم خودم زیاد نگفتم اما وقتی اون میگفت خیلی خودم و خوشحال و مشتاق نشون میدادم و کلی شوخی هایی که دوست داره باهاش کردم و با لحنه بچگونه که خودش دوست داره بهش گفتم که اینبار کمتر دوستت دارم چون اذیتم کردی یه کاری کن که دوستت داشته باشم :D اونم فقط میخندید و میگفت چشششششششششم چششششششم :
خلاصه شده بودیم مثله روز اول عقد :D و با من مثل ملکه ها رفتار کرد
ممنونمممممممممممممممممممم از همتوووووووووووووون حتی اونایی که نظری ندادن :104:
نقل قول:
دوست عزیزم خیلی خوبه که رابطه ات را محدود کرده ای ولی باید حواست باشه که شوهرت دل زده هم نشه از این که رابطه محدوده منظورم اینه که حتما به هم ابراز علاقه و محبت بکنید
نه آتنا جان هواسم هست یه کاری میکنم که ناراحت هم نشه و احساس نکنه من دارم محدودش میکنم تقریبا رگه خوابش دستمه
نقل قول:
سلام خواهر عزیزم
من دیدم که یه تاپیکی قبلا بوده که میتونه خیلی کمکت کنه
اونو میذارم واست پستاش بخون به نظر من که خیلی میتونه کمکت کنه
http://www.hamdardi.net/thread-3482-page-1.html
موفق باشی
تاپیک رو حتما میخونم بعد از نوشتن این پست ممنونم
نقل قول:
یکی از نتایج مشاور گرفتن این هست که فرد مشاوره گیرنده حقیقتا به صحبت ها گوش یده...
مثله من :D چون واقعا همه رو عملی کردم
حالا ابهامی که دارم
که یکبار هم در پستهای قبلیم گفتم
شوهرم خیلی خیلیییییییییییییییییییییی منو تحت نظر میگیره
نمیذاره یه ذره براش مرموز باشم
از هر کاری ممکنه ایراد بگیره که کاره بدی نیست مثلا چرا رفتی دو قدم اون ور تر بیا اینجا وایسا بعد گوشه لباسم و میگیره که مثلا مثله بچه ها گم نشم خودش منو وابسته میکنه وقتی با همیم هر جا میرم دنبالم میاد وقتی هم نیست من جرعت یه تماس تلفنی کاری با یه مرد رو ندارم چون قدغن کرده
تکون میخورم باید خبرش کنم با این وضع چطور بهش وابسته نشم؟ چطور براش عزیز و مرموز باشم؟ چطور رو پای خودم وایسم؟ چطور راضیش کنم؟؟؟ منم میدونم جدایی موقت میتونه و فراموش کردنه اختلاف ها کمک کنه اما وقتی عصبانی میشه منو و خودش و تو اتاق حبس میکنه در و قفل میکنه حتی نمیذاره چیزی بخوریم یعنی ما حتی تو بدترین شرایط هم به هم وصلیم!!! مثله دوقلو های بهم چسبیده!!!!!!!!! حالا بهم حق میدید که زیادی وابسته اش بشم و اینقدر عذاب بکشم؟ به نظرتون چجوری این وابستگی رو کم کنم ؟ مثلا تو همین مثالی که زدم!!! اگه الان ازش قول بگیرم که وقتی دعوامون شد یک ساعت بریم تو جمع بشینیم اما باهم حرف نزنیم و عادی باشیم و تا اخره نیم ساعت تنها نشیم با هم و یه ذره ذهنمونو آزاد کنیم . این خوبه به نظرتون؟ اگه الان قبول کنه بعید میدونم اون موقع اجرا کنه!!!!!!!! چطور راضیش کنم که باور کنه اگه تا مغزه سره کوچه برم بلایی سرم نمیاد؟؟؟
عجب تاپیکی.....................
خیلی خیلی استفاده کردم :73::73:
چقدر بهم امید داد چون من تو این مدل دور بودن ها و ناز کردن ها استادم
اینقدر از شوهرم دوری کردم که اومد خاستگاریم اما بعدش فکر کردم چون دیگه حلالیم باید همه اون کارا رو بذارم کنار :D
میگم تو این تالار دیگه از این مدل نوشته ها نیست؟ میخوام بیشتر یاد بگیرم
خیلی اموزنده بود :104: خیلی :104:
-
RE: میخوام دوباره عصرا باشم
سلام
خوشحالم که نتیجه های خوبی گرفتی .:104:
عزیزم این چیزایی که گفتی نشون میده شوهرت خیلی دوست داره که نمی خواد یک لحظه ازش جدا بشی یا با مرد غریبه حرف بزنی .
خوب تو هم باید سیاست داشته باشی و نشون بدی که رضایتش برات مهمه .
در مورد دوست داشتن همیشه اعتدال رو رعایت کن همیشه یه قسمتی از علاقت رو نگه دار تا همیشه چیزی برای ابراز کردن داشته باشی . اما همینطور که گفتی وقتی خودش میاد جلو و ابراز علاقه و محبت می کنه ازش استقبال کن.
در مورد وابستگی درسته که همسرتون دوست داره همیشه در کنارش باشید و این باعث وابستگی شما هم میشه اما این وابستگی رو به همسرتون نشون ندید و برای از بین بردن این وابستگی می تونید خودتون رو به فعالیت های مختلف مشغول کنید .
می تونید به کلاس یا باشگاه یا... برید اما برای اینکه بتونید رضایت همسرتون رو هم به دست بیارید وقتی تصمیم گرفتید که به فعالیتی بپردازید تو یک موقعیت مناسب به شوهرتون بگید همون مواقع که محبتش بیشتره و از خودتون برای تصمیمی که گرفتید ذوق و شوق نشون بدید و کلی تعریف کنید و بعد نظرش رو بپرسید و نشون بدید که رضایتش براتون مهمه بعیده که تو اون موقعیت دلش بیاد که با شما مخالفت کنه .
بعد می تونید با این فعالیت ها از میزان وابستگیتون کم کنید.
-
RE: میخوام دوباره عصرا باشم
خیلی ممنون باران خانوم
همین کاری که گفتی رو کردم با وجودی که واقعا دوری ازش برام سخت بود اما یه سرگرمی برای خودم پیدا کردم و ازش خواهش کردم اون زمان با من کاری نداشته باشه (یه کلاسه آموزشیه) تا بتونم تا اخرش رو برم و هیچ جلسه ای رو غیبت نکنم
خودم باورم نمیشه که تونستم باهاش بیرون نرم و برم کلاااااااااااااااس شما باورتون میشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ :D
خدا رو شکر برخوردش خوب بوده
اما درباره چیزی که گفتی نشون دهنده علاقه اش به منه. خودمم اینو قبول دارم اما این مدلش داره فوق العاده منو به خودش وابسته میکنه مثلا یه بار منو جاریم خونه مادر شوهرم بودیم و اون از تو اتاق اومد بیرون در حالیکه برادر شوهرم هنوز بیدار نشده بود من با تعجب گفتم : یعنی اون هنوز بیدار نشده و تو اومدی بیرون ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ اونم با چشمای متعجب منو نگاه کرد و من تازه فهمیدم چه حرفه احمقانه ای زدم :D اما واقعیت این بود که این برای ما یه قانون شده که نباید بدون اون حتی از اتاق بیرون برم این خیلی عاشقانه و رمانتیکه اما منو خیلی به خودش وابسته میکنه و وقتی نباشه یا اگه یه ذره این کارش کمرنگ بشه فکر میکنم دیگه دوسم نداره :302: که البته با کمک دوستان فهمیدم که این طور نیست. و نباید با این فکرا خودم و شوهرم رو از زندگیه شاد محروم کنم.
حالا شما بهم پیشنهاد بدید که چطور بهش بفهمونم که این کار وابستگی میاره و چطور قانعش کنم که مثلا بذاره من خودم تنهایی برم مغازه ، یا وقتی دعوا میکنیم همدیگه رو تو اتاق حبس نکنیم تا همش همو ببینیم و بیشتر لجمون بگیره ؟؟ نگفتید اون پیشنهاده خودم خوب بود؟ باهاش صحبت می کنم ها. اون موقع قبول میکنه اما موقع عمل میبینم که واقعا تمامه وجودش نگرانه من میشه وقتی مثلا داره پول حساب میکنه و من دو قدم میرم اون ور تر و ویترینه مغازه رو نگاه میکنم! چطور بهش آرامش و اطمینان بدم که این طور خودش و عذاب نده :43: و اعتماد به نفسه منم اینجور کم نشه
-
RE: میخوام دوباره عصرا باشم
سلام:72: عصرا عزیزم:
خوشحالم که بالاخره دارید هدفمند جلو می رید..و خوشحالم که تغییراتی ایجاد کردید و عملا هم دارید نتایج اون را می بینید.منتها عزیزم من اصلا حوصلم سر نرفت ..منتها خواستم یک شوک بهت بدم که کمی با دقت تر و هدفمند تر جلو بریم..
دوستان هم به حد غایت دارند کمک می کنند ....
فقط در رابطه با کلیه کارهایی که انجام می دهید یک نکته را بهتون یادآوری کنم..و اون اینکه اصلا و ابدا اعتدال یادت نره..ایشون نباید فکر کنه شما باهاش لجبازی می کنید یا خدای نکرده فکر کنه شما مثلا فیلم بازی می کنید..شما باید تغییر کنید..تغییری به قیمت یک عمر....وگرنه مردها بسیار باهوش هستند و وقتی ایشان به قوب خودتون جور دیگری به شما نگاه می کنه نباید فکر کنه چون مثلا اون کمتر توجه می کنه شما هم کمتر توجه می کنی ..اگر این طور بشه زندگیتون رو دور تسلسل بیهوده می افته باید بسیار زیرگانه این کارها و تغییراتو اعمال کنی جوری که داری تغییر می کنی نه اینکه جوری که اون دیگه برات مهم نیست...
متاسفانه گاهی آقایون از روی ظاهر امر قضاوت می کنند و ممکنه این کم توجهی شما رو برداشت به لجبازی کنه..باید خیلی با احتیاط و آسه آسه قدم بردارید دوست من و بدانید که شما چون او را دوست دارید دارید تغییر می کنید نه چون او بی توجه شده ..منظورم اینه که شما به خاط خودتون دارید عوض می شید نه اون ..چون اگر هدفتون تنها جلب نظر اون باشه نمی تونید شخصیت جذابی به نمایش بگذارید برای همین باید نشان بدی که برای خودت و دوست داشتنی بودن بیشتر داری تغییر می کنی..
باید مواظب حسی که به همسرت القا می کنی باشی....
ولی در رابطه با قضیه دعواهاتون و اینکه تو اتاق هردوتونو حبس می کنه و حتی یک قدم نمی گذاره ازش دور بشید کمی برای من عجیبه..و مبهم و هرچه فکر می کنم به نظرم منطقی نمیاد ....من از اقایون تالار ..حیف که نقاب نیست ..مثل کیوان و baby گرامی تقاضا می کنم این حس یک مرد رو کمی باز کنند ببینیم این اقا با چه حسی این کار رو می کنه...میشه خودتون هم توضیحی بدید؟ایشان در خانواده پدرش یا برادرش چگونه اند؟آیا خدای نکرده خطایی سر زده یکبار مثلا از شما بعد این طور شده یا از اول این طور بوده؟خودش نظرش از این کار چیه و چه توضیحی میده؟
من منتظرم تا ببینیم چکار کنیم با این داماد تالار....:300:
-
RE: میخوام دوباره عصرا باشم
ممنونم از حرفات باشه همه رو آویزه گوشم میکنم تا بهش برنخوره و رنجیده نشه
نقل قول:
مردها بسیار باهوش هستند و وقتی ایشان به قوب خودتون جور دیگری به شما نگاه می کنه نباید فکر کنه چون مثلا اون کمتر توجه می کنه شما هم کمتر توجه می کنی ..اگر این طور بشه زندگیتون رو دور تسلسل بیهوده می افته باید بسیار زیرگانه این کارها و تغییراتو اعمال کنی جوری که داری تغییر می کنی نه اینکه جوری که اون دیگه برات مهم نیست...
دقیقا همین طوره وقتی بخاطره کارهاش بهش بی توجهی میکنم خیلی زود میفهمه و میگه : من که تو رو میشناسم ، خودت باش، منو گول نزن و ... یا مدام میپرسه من کاری کردم عصرا؟ ، اکثرا هم درست متوجه میشه.
نقل قول:
ولی در رابطه با قضیه دعواهاتون و اینکه تو اتاق هردوتونو حبس می کنه و حتی یک قدم نمی گذاره ازش دور بشید کمی برای من عجیبه..و مبهم و هرچه فکر می کنم به نظرم منطقی نمیاد ....من از اقایون تالار ..حیف که نقاب نیست ..مثل کیوان و baby گرامی تقاضا می کنم این حس یک مرد رو کمی باز کنند ببینیم این اقا با چه حسی این کار رو می کنه...میشه خودتون هم توضیحی بدید؟ایشان در خانواده پدرش یا برادرش چگونه اند؟آیا خدای نکرده خطایی سر زده یکبار مثلا از شما بعد این طور شده یا از اول این طور بوده؟خودش نظرش از این کار چیه و چه توضیحی میده؟
خدا رو شکر که بلخره این سوالم رو جواب دادید :73:
ولله برای خودم هم عجیب بود ، نمیدونم منظورت از اشتباهه من چیه؟ مثلا یه بار که ازم جدا بشه من برم خطایی بکنم؟؟؟ نه خدا رو شکر همچین چیزی نبوده ! البته وقتی عصبانیه فوق العاده شکاک میشه
مثلا یه بار تو دعوا کلی بد و بیراه گفت و آخرش گفت من میگم کجا میری من میگم کی میری و ....
منم عصبانی شدم و گفتم هر جا دلم بخاد میرم و با هر کی دلم میخواد ... ( میخواستم بگم با هر کی دلم میخواد حرف میزنم نذاشت حرفمو تموم کنم و چنان سیلیه محکمی زد تو گوشم که یه لحظه زمان و مکان رو گم کردم و همش فکر میکردم چه بلایی سرم اومده بعد هم با عصبانیت رفت خونمون و به بابام گفت من عصرا رو با خودم میبرم خونمون چون اگه تنها باشه میخواد ازون غلطا کنه :47: ) شاید شکاک میشه
اما تحلیله خوده من از این قضیه اینه که چون ما تو دو تا شهر جدا زندگی میکنیم و اون عادت داره هر وقت دعوا میکنیم منو و خودش و تو یه اتاق حبس کنه و با وجود بی محلی های زیادش یه لحظه هم ازم جدا نمیشه ، به این بهانه میخواست منو با خودش به شهرشون ببره فکر کنم این طوره چون اون منو میشناسه و فقط بهانه جویی برای نشون دادنه برتریش بوده به نظرم!!!:305:
ببین من یه دعوا رو کاملا برات تعریف میکنم تا شما بهتر متوجه بشی :
مثلا :
سره یه موضوع کوچیکی بحث میکنیم و دعوامون میشه
من بهش میگم این موضوع ارزش داره که اینطور اعصابه خودت و منو خورد کنی؟ اون میگه این موضوع مهم نیست مهم تویی که باید ادب شی
من : من ادب دارم درست حرف بزن
اون: درستت میکنم عصرا
من : دوباره شروع کردی؟
اون: من شروع نکردم این تو بودی که امروز رو به گند کشیدی (ببخشید ها)
من: مگه دفعه پیش قول ندادی که عصبانیتتو کنترل کنی؟ همین الان خودت و کنترل کن بیا تمومش کنیم
اون: نه من فهمیدم اون راه به درده تو نمیخوره با تو باید همین طوری حرف زد
من: بسه دیگه ، (یا هیچی نمیگم و بلند میشم تا از اتاق برم بیرون) اون به شدت بلند میشه و میاد دم در و میگه هیچ جا نمیری همین جا میمونی و در رو قفل میکنه کلید رو در میاره باتری موبایله منو در میاره و میگه هر غلطی میخوای بکنی تو همین اتاق بکن
منم گوشه اتاق میشینم یه نیم ساعتی
دوباره بلند میشم و میگم در و باز کن گرسنمه مامانت اینا دارن سره میز شام صدامون میکنن
داد میزنه به مامانش میگه ما شام نمیخوریم و آروم به من میگه تا آدم نشی هیچ جا نمیری
من دوباره نیم ساعت میشینم و باباش از بیرون همین طور صدا میزنه!
نیم ساعت بعد دوباره پا میشم و میگم در و باز کن میخوام برم دستشویی!(بازم ببخشید)
اون: نه نمیشه
من : ااا باز کن میگم کار دارم
اون : یک ساعت بعد
من : (در حالی که دیگه واقعا کلافه شدم میگم خیلی بی شعوری)
اون: باریکلا فحش هم دادی
دوباره میرم جلو و میخوام دستشو بگیرم تا باهاش حرف بزنم دستشو میکشه و میگه به من دست نزن دسته کثیفتو بکش و ...
خلاصه اینقدر تو سرو کله هم میزنیم تا بلخره یه جوری با کلی زخم روحی آشتی میکنیم
من نمیدونم تو این رفتارمون چند تا مشکل هست
اما اونایی که خودم فهمیدم اینه که:
1. وقتی عصبانی میشه هیچی نمیتونه خوشحالش کنه حتی از محبت های منم بد برداشت میکنه و میگه تو از اون زنایی هستی که میخوان با این چیزا شوهرشونو خر کنن پس عملا هیچ قلقی ازش دستم نیست
2. این نوسان احساسی منو داغون میکنه این که تا یه ساعت پیش مثل ملکه ها بودم براش حتی نمیذاشت از جام بلند شم و کمک مامانش کنم جلوی مامانش اینا دسته منو میبوسید و .... اما در عرض چند دقیقه بد ترین حرف هایی که یه مرد میتونه به زنش بگه رو بهم میگه این نوسان منو داغووووووووون کرده تا حالا
3. وقتی عصبانیه مشخصه که فهمیده اشتباه کرده اما دیگه مغزش کار نمیکنه مثلا من بهش میگم : ببخشید ببخشید فهمیدم منظورت چی بود دیگه این کارزو نمیکنم ببخشیددددددددددد اما قبول نمیکنه انگار نمیخواد آسون از موضعش کنار بیاد
4. وقتی عصبانیه تصمیم میگیره! صبر نمیکنه تا حالش بهتر شه و در هر صورتی تا آخره تصمیمش میره
مثلا تصمیم میگیره شبونه منو بفرسته به شهر خودمون تا منو ادب کنه
تو راه هر چی بهش میگم بابا جون ببخشید فهمیدم دیگه اشتباه نمیکنم بیا برگردیم با اینکه آروم تر شده اما ادای ادم های عصبانی رو در میاره و تا خوده خونه منو میاره و به فلاکت نصفه شب برمیگرده و فردا صبح پشیمون میشه و میگه میدونم کارم خوب نبود !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! چکار کنم که موقع عصبانیت از تصمیمش برگرده؟ ما تا حالا هزینه های سنگینی برای این جور تصمیم هاش دادیم هم مالی هم آبرویی که اکثرا برای خودش بد بوده و من دلم نمیخواد شخصیتش جلوی کسی کم بشه
البته خودش ادعا میکنه که یه مشاور خانواده بهش گفته که باید اینجوری باشه و اینجوری مردی شو به من ثابت کنه !!!
حالا شما میتونی برای هر کدومه این مشکلا بهم راه کار بدی؟
-
RE: میخوام دوباره عصرا باشم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط عصرا
سره یه موضوع کوچیکی بحث میکنیم و دعوامون میشه
من بهش میگم این موضوع ارزش داره که اینطور اعصابه خودت و منو خورد کنی؟ اون میگه این موضوع مهم نیست مهم تویی که باید ادب شی
من : من ادب دارم درست حرف بزن
اون: درستت میکنم عصرا
من : دوباره شروع کردی؟
.........................
سلام,
بنده فکر نمیکنم؛یک موضوع کوچک باعث دعوای اینچنین و فشار عصبی برای طرفین شود؛
به نظر بنده ,این نوع تخلیه عصبانیت,ناشی از انباشته شدن فشارهای کوچک است که منطقی رفع نمیشوند,امکان دارد این فشارهای کوچک در رابطه شما باشد و یا خارج از این محدوده,
توجه کنید؛گاهی اوقات در میان بعضی از آقایان و حتی خانمها؛برای جلب توجه و یا نشان دادن و فهماندن موضوعی چنین واکنشهای از خود نشان میدهند؛
یک سوال::
این خرده دعواها و حبس کردن هر دو؛ قبل از این مسئله بوده؟ و یا بعد از آن؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط عصرا
یه مدت پیش بخاطره اشتباه هر دومون حرفه جدایی بینمون پیش اومد که خدا رو شکر ختم به خیر شد اما ازون به بعد یهو رابطه شو با من کم کرد بطوریکه بارها شک کردم که پشیمونه و میخواد یه جوری ازم فرار کنه چند بار با منطق باهاش حرف زدم و قسمش دادم اما منکر میشد.
در هر بحث کردنی که به اصطلاح منجر به دعوا میشود؛ یک طرف باید کوتاه بیاید و یا با مهارت ارتباطی خود سعی بر این داشته باشد,فشار عصبی طرف مقابل را پایین بیاورد؛ درست است شما حق و حقوقی دارید؛و نباید همیشه شما کوتاه بیاید؛اما این نوشته ها شما که میشود گفت کپی از سخنان شما است؛خودش آتش قضیه را داغتر میکند,
بنده توصیه میکنم؛ همسرتان را درک کنید؛شرایط او و خود او , هر مشکلی سرچشمه ای دارد؛به دنبال ان باشید؛ جزئیات را نه,فقط اصل قضیه.
بنده احساس میکنم؛ شما دوست دارید دائما" اطرافیان به ویژه همسرتان به شما ابراز علاقه کند و یا ان را به زبان اورد؛ این حق شماست؛ درست است ؛اما آنقدر که خودمان انتظار داریم چنین برخوردهای از اطرافیان ببینیم ,باید ابتدا خودمان شروع کنیم,
اگر محبت بدهیم دوستی میگیریم
لطفا" از مقالات آموزشی در مورد خانواده استفاده کنید؛نتیجه میگیرید؛
نکته دیگر اینکه,سعی کنید؛ مسائل فوق شخصیتان را با زندگی مشترک قاطی نکنید,!
گاهی اوقات زن و مرد هر چقدر هم که به پیوند هم متعهد باشند باید حریم خصوصی برای خود قائل شوند.
شعله یک شمع با افروختن شمع دیگر خاموش نمیشود
-
RE: میخوام دوباره عصرا باشم
سلام ممنو از جوابتون
اما یه خورده برام مبهم بود بعضی جاهاش
نقل قول:
بنده فکر نمیکنم؛یک موضوع کوچک باعث دعوای اینچنین و فشار عصبی برای طرفین شود؛
به نظر بنده ,این نوع تخلیه عصبانیت,ناشی از انباشته شدن فشارهای کوچک است که منطقی رفع نمیشوند,امکان دارد این فشارهای کوچک در رابطه شما باشد و یا خارج از این محدوده,
تقریبا هر دفعه همین یه موضوع کوچیک بوده طوریکه خودش هم بعدا میگه نمیدونم چرا اینطوری شدم الان که فکر میکنم میبینم چیزی نبوده یا آره تو درست میگی یا .........
ما هر دعوایی که بینمون پیش میاد رو بعد از آشتی میشینیم مفصل دربارش بحث میکنیم تا هر چی هست همین الان تموم شه و عقده نشه خدای نکرده . پس این مورد هم نمیتونه باشه
و من تا جایی که میتونم کارهایی که هیچ ایرادی نداره اما میدونم تو عصبانیت اونو عصبانی تر میکنه نمیکنم مثله ویترین مغازه نگاه کردن با مامان و باباش حرف زدن (حرف عادی) س ام اس دادن به دوستام و ...
نقل قول:
این خرده دعواها و حبس کردن هر دو؛ قبل از این مسئله بوده؟ و یا بعد از آن؟
هم قبل بوده هم
بعدش این یکی اصلا عوض نشده تنها چیزی که بعد از اون دعوا عوض شد این بود که قبلا همیشه پیشه هم بودیم اما الان کمتر بهم سر میزنه و خیلی تنهام همین
نقل قول:
ر هر بحث کردنی که به اصطلاح منجر به دعوا میشود؛ یک طرف باید کوتاه بیاید و یا با مهارت ارتباطی خود سعی بر این داشته باشد,فشار عصبی طرف مقابل را پایین بیاورد؛ درست است شما حق و حقوقی دارید؛و نباید همیشه شما کوتاه بیاید؛اما این نوشته ها شما که میشود گفت کپی از سخنان شما است؛خودش آتش قضیه را داغتر میکند,
میشه اینو بیشتر توضیح بدید؟
وقتی عصبانیه من حرف میزنم میگه تو عصبانی ترم میکنی (همین چیزی که شما میگید) دفعه بعدی ساکت میشم میگه سکوتت تو عصبانیت دیوونم میکنه محبت میکنم میگه داری خرم میکنی بی توجهی میکنم میگه باید بفهمی شوهرت کیه بیا همین جا بشین تا یادت بیاد شوهر یعنی چی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
به خودش میگم بگو اون موقع چکار کنم؟ میگه نمیدونم !!!!!!!!!
نقل قول:
بنده توصیه میکنم؛ همسرتان را درک کنید؛شرایط او و خود او , هر مشکلی سرچشمه ای دارد؛به دنبال ان باشید؛ جزئیات را نه,فقط اصل قضیه.
تمام سعیم رو میکنم هر بار کارهایی که میدونم بدترش میکنه رو نمیکنم اما هیچ راهی برام نمیذاره
مشکله من این قانونشه که: وقتی عصبانیم هیچ چیز حالیم نمیشه و هیچ چی آرومم نمیکنه و من باید تا اخرش برم یه خورده روشن تر بگید لطفا
نقل قول:
بنده احساس میکنم؛ شما دوست دارید دائما" اطرافیان به ویژه همسرتان به شما ابراز علاقه کند و یا ان را به زبان اورد؛ این حق شماست؛ درست است ؛اما آنقدر که خودمان انتظار داریم چنین برخوردهای از اطرافیان ببینیم ,باید ابتدا خودمان شروع کنیم,
اگر محبت بدهیم دوستی میگیریم
بله دوست دارم بشنوم اما نه دائما
شوهره من وقتی خوبه همه کارهاشو از منظر عشق انجام میده و این حالت منو عادت به شنیدن این حرفها کرده
خدا رو شکر وقتی خوبه خیلی خوبه و من میخوام که موقع عصبانیت فقط خیلی بد نباشه و معمولی باشه
اون مشکله شنیدن این حرفها از شوهرم در صفحات قبل به کمک دوستان تا حد زیادی حل شد خدا رو شکر
نقل قول:
نکته دیگر اینکه,سعی کنید؛ مسائل فوق شخصیتان را با زندگی مشترک قاطی نکنید,!
گاهی اوقات زن و مرد هر چقدر هم که به پیوند هم متعهد باشند باید حریم خصوصی برای خود قائل شوند.
اینو اصلا متوجه نشدم
لطفا دقیقا بگید منظورتون کدوم مسئله شخصیه من بوده؟
توی پست های خودم دیدید؟
من جواب های شما رو دادم
حالا شما برای پست 21 چیزی به ذهنتون میرسه؟
بازم ممنون
-
RE: میخوام دوباره عصرا باشم
عصرای عزیز سلام
میشه این سئوالات رو پاسخ بدی ؟
1 - شوهر شما فرزند چندمه و چند خواهر و برادر داره ؟
2 - رابطه اش با مادرش چطوریه ؟
3 - رابطه پدر و مادرش چطوره ؟
4 - با چه کسی از خانوادش بیشتر از همه صمیمیه ؟
و اما عجالتاً بگم :
همسرتان احساسی محوره در رفتاراش ؟ و مشخصه که عشق دیوانه وار به شما داره ، احتمالاً در دادن پاسخ مثبت برای ازدواج به همسرتون زیادی طول داده و به عبارتی سخت بله از شما گرفته ، ( آیا همینطوره ) .
تا گرفتن پاسخ سئوالها و دادن راهنمایی مناسب تر ، این توصیه را فعلاً از من داشته باشید :
در موقعیتهای عادی و رابطه در مسالمت ، شما از استقلال مأبی خود کم کنید ، بیشتر نشون بدید همسر مطیع شوهر هستید ، نه یک معشوقه عاشق . ( به نظرم رابطه شما در مسالمت بیشتر به عنوان یک دوست عاشقه تا یک همسر ، در عین حال همسرتون به شدن میل داره یک مرد باشه ، مردی قوی و مورد توجه از این جهت ، و این حالت شما این نیاز او رو مرتفع نمی کنه )
توجه داشته باشید که :
تمایل مردان به اطاعت زنانشان ، به خاطر نیاز به قدرته و این قدرت هم برای قوام زندگی و حفاظت و تأمین نیاز خانواده برای مرد لازمه ، و زن با وجود قوت و قدرت مردش احساس امنیت می کنه ، یکی از دلایلی که اغلب مردان طالب زنان قوی هستند و از داشتن زن ضعیف واهمه دارند و یا ناراضی هستند ، اینه که صاحب اختیار یک زن قوی بودن ، یا به عبارت بهتر ، دارای زنی قوی بودن ، احساس قدرت اونها را تقویت می کنه ، و برعکس ، از داشتن زن ضعیف احساس قدرت نمی کنند و این نیازشون بی پاسخ می مونه .
شما هر چقدر توانمند هستی و در زندگیت استقلال داشتی و برای خودت هر طور خواستی بودی ، لازمه در کنار شوهرت به تمام معنا زن باشی و مردت رو مردت بدونی ، و رابطه ات با او رابطه همسری باشه تا صرفاً دوستی عاشقانه . شما بیشتر مشتاق رابطه عشقولانه ای هستی و به همین خاطر رفتارهات با شوهرت ، احتمالاً بیشتر اسپورته نه زنانه ، یعنی اگر ناز و عشوه هم داری .... دخترانه است نه متأهلانه . اگر اینطوره لازمه تغییراتی بدی و مهارتهای لازمه را بیاموزی . اگر رفتارت به این سو تغییر کنه ، خواهی توانست در وقت عصبانیت با رفتارت احساسات همسرت رو مدیریت کنی و بی آن که خود متوجه شود شما با رفتارت کمکش می کنی که کنترل هیجان کنه .
امیدوارم تونسته باشم اونچه مد نظر داشتم رو قابل فهم بیان کنم
اگر پیچیدگی احساس کردی بگو که تو ضیح بدم .
-
RE: میخوام دوباره عصرا باشم
نقل قول:
- شوهر شما فرزند چندمه و چند خواهر و برادر داره ؟
2 - رابطه اش با مادرش چطوریه ؟
3 - رابطه پدر و مادرش چطوره ؟
4 - با چه کسی از خانوادش بیشتر از همه صمیمیه ؟
سلام :16:
1. فرزند سوم و آخره اما اختلاف سنی اش با بقیه خیلی کمه
2. با مادرش معمولیه مادرش هم زیاد پا نمیده به این رابطه !! ازون بچه هاست که همیشه از توجه دور بودن ! پدر و مادرش زیاد ظاهرش رو نمیپسندن برای همین همش باهاش بگو مگو میکنن(البته به دعوا نمیکشه و فقط باعثه دوریه عقائدشون میشه) برای همین تقریبا مسالمت آمیز با هم زندگی میکنن و کاری به کاره هم ندارن. و به نظره من خدر مواقعی ازش میترسن و کلا پدر و مادرش از پسه پسر هاشون بر نمیان و من خودم از باباش پرسیدم که تو فامیلتون کسی نیست که خیلی عصبی باشه؟ گفت نه نمیدونم به کی رفته و عموش فقط خیلی جوشیه!
3. پدر و مادرش جلوی من با هم معمولیه رو به پایین هستن و شوهره من هم خیلی خوب میدونه که زندگیه پدر و مادرش اصلا شبیه یه زن و شوهر واقعی نیست و ...
4. با هیچ کس صمیمی نیست تو خونشون! کلا فقط با منه حتی بارها گفته که مامانه منو از مامانه خودش بیشتر دوست داره !
نقل قول:
همسرتان احساسی محوره در رفتاراش ؟ و مشخصه که عشق دیوانه وار به شما داره ، احتمالاً در دادن پاسخ مثبت برای ازدواج به همسرتون زیادی طول داده و به عبارتی سخت بله از شما گرفته ، ( آیا همینطوره ) .
بله خیلی احساسیه اما بعد از اون دعوامون یه خورده عقل گراتر شده و خودم هم خیلی تو این زمینه بهتر شدم. بله دیوانه وار به من علاقه داره و همه اینو فهمیدن ، مثلا کسی که خودش هم تازه دخترشو عروس کرده بود وقتی به خونه ما اومد و نیم ساعتی نشست و رفت گفت : چقدر شوهره عصرا هواسش به زنشه ! تا کوچکترین کارهای شخصیه منو با کماله میل انجام میده و شاید اگه نذارم کمکم کنه ناراحت بشه یا فکر کنه من ازش ناراحتم ! و همین نوسان احساسات تو خوبی و بدی هاشه که اذیتم میکنه وگرنه وقتی خوبه کسیه که از سره من زیاده و همش فکر میکنم من لیاقته این همه خوبیشو ندارم و خدا رو شکر میکنم :203: بله یه مدت طول کشید تا بله بگیره اما فقط مشکل من نبودم خانواده اش هم بودن کلا خیلی زحمت کشید!
نقل قول:
در موقعیتهای عادی و رابطه در مسالمت ، شما از استقلال مأبی خود کم کنید ، بیشتر نشون بدید همسر مطیع شوهر هستید ، نه یک معشوقه عاشق . ( به نظرم رابطه شما در مسالمت بیشتر به عنوان یک دوست عاشقه تا یک همسر ، در عین حال همسرتون به شدن میل داره یک مرد باشه ، مردی قوی و مورد توجه از این جهت ، و این حالت شما این نیاز او رو مرتفع نمی کنه )
مدتیه همین طور رفتار میکنم و خیلی مطیع تر شدم اصلا قابل مقایسه با گذشته ام نیستم و الان بخاطره کارهام عذر خواهی میکنم زود میبخشمش و خیلی از عیوبه خودم و الحمدلله اصلاح کردم و حتما بخاطره حرفه شما بیشتر تلاش میکنم.:72:
نقل قول:
و رابطه ات با او رابطه همسری باشه تا صرفاً دوستی عاشقانه . شما بیشتر مشتاق رابطه عشقولانه ای هستی و به همین خاطر رفتارهات با شوهرت ، احتمالاً بیشتر اسپورته نه زنانه ، یعنی اگر ناز و عشوه هم داری .... دخترانه است نه متأهلانه . اگر اینطوره لازمه تغییراتی بدی و مهارتهای لازمه را بیاموزی .
به خدا خودش ازم میخواد اینجوری باشم!!!!!!!!!!!!
دقیقا همینا رو میگه که شما میگی میگه دخترونه بپوش دخترونه حرف بزن صورتت و دخترونه اصلاح کن نمیخوام مثله زنا بشی عاشقه اسپرت پوشیدنه منه و از تیپ های زنونه بدش میاد یه مدت تصمیم گرفتم براش یه زنه خوب باشم و کلی تلاش کردم آخرش منو کشید کنار و یه مدت باهام حرف زد تا حالیم کنه که بیا مثله قبل با هم دوست باشیم و فقط زن و شوهر نباشیم . حتی یه مدت هر چی میگفت من میگفتم چشم! بعد چند دقیقه گفت یه بار دیگه بگی چشم من میدونم با تو !! من همچین زنی نمیخوام !
من اینو متوجه شدم که وقتی میخوام براش یه زن مطیع و حرف گوش کن باشم زیاد دوسم نداره و خیلی بهونه گیر میشه و یه جورایی از زندگی ناامید میشه! اما تا به شخصیته واقعیه خودم (که کمی مغرور و کمی لجباز و با اعتماد به نفس و جسور هستم) نزدیک میشم خیلی بیشتر دوسم داره و خیلی خوشحال تره و خیلی امیدوار تره به زندگیش !!!! حالا من حرفی ندارم که مثله یه زن متعهل بشم اما میدونم اون جوری جوابه درستی نمیده ! ما تو خیابون دنباله هم می دویم از رو نرده ها می پریم تو سینما یواشکی همدیگه رو میبوسیم و تو مترو گل یا پوچ بازی میکنیم ... میدونم این زندگی رو دوست داره چون خوشحالی رو تو چشماش میبینم اما وقتی میخوام یه زن باشم براش باید شونه به شونه اش تو خیابون راه برم مواظب باشم هیچ مردی بهم تنه نزنه چون عصبانی میشه مرد ها رو نگاه نکنم دمه دره مغازه ها معطل نکنم و این اصلا مطلوب هر دومون نیست !
نقل قول:
اگر اینطوره لازمه تغییراتی بدی و مهارتهای لازمه را بیاموزی . اگر رفتارت به این سو تغییر کنه ، خواهی توانست در وقت عصبانیت با رفتارت احساسات همسرت رو مدیریت کنی و بی آن که خود متوجه شود شما با رفتارت کمکش می کنی که کنترل هیجان کنه .
حالا با توجه به چیزایی که واقعا واقعا از ته دل گفتم تا بتونم زندگیه بهتری براش بسازم :16: میتونی بهم بگی برای این دو تا جمله اخرت باید چکار کنم؟؟؟ چطور مدیریت کنم؟ اخه اگه اون موقع یه زنه با سیاست و متعهل بشم بیشتر عصبانی میشه و یه جورایی ازم بدش میاد
-
RE: میخوام دوباره عصرا باشم
عصرای عزیز
اگه میخوای دوباره عصرا باشی، ببین قبل از عقد چه ویژگیها و خصوصیات اخلاقی داشتی اونا رو بنویس و دوباره تو همون مسیر حرکت کن، اما
شما الان دیگه پیوند زناشوئی بستی و باید یه مقدار با اون عصرای قبل تفاوت داشته باشی. الان اولویتهات ، نگرش به زندگیت و ...برخی از این قبیل موارد عوض شده ، پس به تناسب باید تغییراتی رو در شیوه زندگیت بدی.
اما برگردیم به نحوه زندگی دوران عقدتون ، اگه شما از این قبیل افرادی هستین که خیلی ایده الی فکر میکنین که مثلا یه زندگیی داشته باشین که هیچ بگو مگوئی با همسرتون نداشته باشین و همه چی با خوبی وخوشی پیش بره
من این چند تا پیشنهاد بهتون میدم ،
*. افراط در دوست داشتن همدیگه رو تعدیل کنید.البته اگه تعدیل هم نکنید ، زندگی خودش به شما نشون میده که چطور باید تعدیل کنید که به زندگیتون آسیب نرسه.
1. ایده آل گرا نباشین
2. حالا که همسرتون لیاقت دوست داشتن رو داره ، پس به مردتون قدرت بدید
3. بعد از بوجود اومدن ناراحتی ، نشینید باهم راجع به مشکل وراههای حل اون صحبت کنید، بله نیازی به از دست دادن انرژی تون برا اینکه جلوگیری کنید از اینکه دوباره این مشکل پیش نیادنیست.
4. درشرایطی که خوبید که هیچ ، یاد بگیرید وقتی از دست همدیگه ناراحت میشید چه واکنشی نشون بدید ، واکنش های مختلف رو انجام بدید. نگید که همه رو انجام دادید. نحوه بروز ناراحتیها رو روش کار کنید.
5. جروبحثهای طولانی نکنید، دنبال مقصر نباشید. وقتی که حالتون خوبه وبا هم خوبید قول وقرار بذارین ، مثلا قرار بذارین که این دفعه تا از هم ناراحت شدید برید یه بستنی بخورید، یا تو پارک قدم بزنید. وبیان مشکل رو به تاخیر بندازین 3 ساعت دیگه راجع بهش حرف بزنید .اگه خیلی لازم باشه. اصلا تو اتاق (اونجوری که گفتید) تنها نمونید.
6. در استفاده از کلمه "معذرت میخوام" عجله نکنید، بله دائم نگید معذرت میخوام این باعث میشه که خودتونو ببازید وشاید این دلیل اصلی عنوان تاپیکتون باشه که "میخوام دوباره عصرا باشم" بله تا یه مدتی نگید ببخشید ومعذرت میخوام. خودتون باشید. درعین حال گهگاهی با همسرتون تو یه سری مسائل مشورت کنید وازش کمک بخواید.
7. اصلا اجازه ندید بهتون بی احترامی کنه یا دست روتون بلند کنه. غرور اونو جریحه دار نکنید درمقابل او حتما به شما احترام میذاره.
8. نهال زندگیتون نیاز به مراقبت بیشتری داره تا جون بگیره ، اما بخاطر اینکه رشد کنه سعی نکنید دور از باد و بی ابی و.... باشه. با همین چیزاست که این نهال به درخت قوی تبدیل میشه.
9. فکر نکنید الانه همدیگه رو شناختید. گاهی بعد از 10سال زندگی مشترک بازم همدیگرو بطور کامل نمی شناسیم واین اصلا بد نیست.
10. با زندگی خیلی ساده تر برخورد کنید. قرار نیست همیشه همه چی گل وبلبل باشه. اما صبرو تحملتون رو برا مواجه با مشکلات بیشتر کنید.
11. خودتون باشین وهمدیگه رو همین جوری که هستید بپذیرید. خوبیهای همدیگه رو ببینید.
زندگی همراه با آرامشی رو براتون ارزومندم:72::72:
-
RE: میخوام دوباره عصرا باشم
سلام ممنون از جوابت
نقل قول:
اگه شما از این قبیل افرادی هستین که خیلی ایده الی فکر میکنین که مثلا یه زندگیی داشته باشین که هیچ بگو مگوئی با همسرتون نداشته باشین و همه چی با خوبی وخوشی پیش بره
فکر نمیکنم اینطور باشم چون همون طور که تو پسته قبلم گفتم فقط ازش میخوام که تو دعواها معمولی باشه و خیلی بد نباشه تا اینقدر هزینه روحی و عاطفی ندیدم برای هر دعوا ! فقط ازش میخوام کمی کمی کمی خودش و کنترل کنه پس فکر نمیکنم این طور باشم
نقل قول:
افراط در دوست داشتن همدیگه رو تعدیل کنید.البته اگه تعدیل هم نکنید ، زندگی خودش به شما نشون میده که چطور باید تعدیل کنید که به زندگیتون آسیب نرسه.
1. ایده آل گرا نباشین
بله با کمک دوستان به این نتیجه رسیدم که افراط در ابراز علاقه البته به طوریکه باعث بروز وابستگی بشه و خودم و اونو از کار و زندگی بندازه آفتی میشه برای زندگیمون پس انشالله ازین به بعد عاقلانه تر عمل میکنیم و این حرفه شما هم آویزه گوشم میکنم و من کلا ادمه ایدآل گرایی نیستم و از ایده آل گراها هم اصلا خوشم نمیاد :D
نقل قول:
. درشرایطی که خوبید که هیچ ، یاد بگیرید وقتی از دست همدیگه ناراحت میشید چه واکنشی نشون بدید ، واکنش های مختلف رو انجام بدید. نگید که همه رو انجام دادید. نحوه بروز ناراحتیها رو روش کار کنید.
همون طور که تو پسته قبلیم گفتم اگه نگم هر راهی، راههای زیادی رو امتحان کردیم حتی از خودش هم پرسیدم اما هیچ جوابی نداره هر کاری میکنیم یا بی اثره یا اثره معکوس میده همون طور که گفتم وقتی عصبانی میشه هر کاری میکنم عصبانی تر میشه حالا من بازم تلاش میکنم همه تلاشم رو ...
نقل قول:
. جروبحثهای طولانی نکنید، دنبال مقصر نباشید. وقتی که حالتون خوبه وبا هم خوبید قول وقرار بذارین ، مثلا قرار بذارین که این دفعه تا از هم ناراحت شدید برید یه بستنی بخورید، یا تو پارک قدم بزنید. وبیان مشکل رو به تاخیر بندازین 3 ساعت دیگه راجع بهش حرف بزنید .اگه خیلی لازم باشه. اصلا تو اتاق (اونجوری که گفتید) تنها نمونید.
اون دعوایی که تعریف کردم رو خوندید؟ به نظرتون کی باید میگفتم بیا بریم بیرون اتاق؟ یا الان نه چند ساعت دیگه حرف بزنیم؟ بیرون رفتن از اتاق که منتفیه چون قبول نمیکنه و به هیچ وجه در رو باز نمیکنه اما اینکه بگم ازین به بعد موقع شروع یه دعوا صبر کنیم و چند ساعت دیگه دربارش حرف بزنیم پیشنهاده خوبیه :307:
امتحان میکنیمممممممممممممممم :cool:
نقل قول:
. اصلا اجازه ندید بهتون بی احترامی کنه یا دست روتون بلند کنه. غرور اونو جریحه دار نکنید درمقابل او حتما به شما احترام میذاره.
چه عرض کنم................
اگه بخوام این کار و بکنم باید هیچ وقت با هم هیچ بحثی نکنیم باید هیچ وقت مخالفش نباشم
چون تا عصبانی میشه ............................... میشه همونی که تو همه پستهام گفتم !!!!
ممنونم از همتون
تا اینجا خیلی چیزا برام روشن شده تو حرفهاتون
-
RE: میخوام دوباره عصرا باشم
ضمن تشکر از rsrs1380 که به فکر حل مشکل دوستان هست. خواستم یه پیشنهاد دیگه بهتون بکنم واونم اینکه در یافتن راه حل عجله نکنید، آروم آروم پیش برید وامتحان کنید. هر موفقیتی رو که رسیدید ولو کوچیک ، قدر بدونید.
این یه فراینده و نیاز به گذر زمان داره.
مخالفت بکنید ، شما هم انسانید وحق اظهار نظر ومخالفت دارین. "نحوه بروز اختلاف سلیقه ها و خواسته هائی که در تضاد باهم هستن" مهمه.
اوهم وقتی عصبانی میشه ، "مهم نحوه بروز عصبانیتشه و از سوی شما هم نحوه واکنش به عصبانیت اونه"
داشته های زندگیتون هم این مورد که همدیگرو خیلی دوست دارید از جمله نکات مثبت زندگیتونه.
زود ناامید نشید. بمرور زندگی راههای درست رو بهتون نشون میده ، یعنی شما می تونید اونارو پیدا کنید.
"خود راه بگویدت که چون باید رفت"
به پیشنهادات دوستان با حوصله ودقت بیشتری توجه کنید ونکاتش رو براخودتون یادداشت برداری کنید :72:
-
RE: میخوام دوباره عصرا باشم
نقل قول:
به پیشنهادات دوستان با حوصله ودقت بیشتری توجه کنید ونکاتش رو براخودتون یادداشت برداری کنید 72
حتما
ممنون دوستان
فردا شوهرم رو میبینم میخوام همه چیزهایی که یاد گرفتم رو ملکه ذهنم کنم انشالله که خیلی راحت و آسون همه چی حل بشه
ممنونم از کمکتون باز هم اگه چیزی به ذهنتون میرسه بهم بگید و منم تمام سعیمو میکنم
:72: توکل به خدا اولین و آخرین راهه :72:
-
RE: میخوام دوباره عصرا باشم
عصرا جان چه خبر خانمی؟ روابط بهتره؟؟؟
-
RE: میخوام دوباره عصرا باشم
سلام دوستان
ممنون که جویای حالم شدین
راستش تصمیم گرفتم به یه مشاور مراجعه کنم اما خرجش خیلی بالاس!! ولی خوب راهی نیست
تو این چند روز همه چیز خوب بود باورتون نمیشه چقدر تفاهم داشتیم و چقدر بهمون خوش گذشت
اما یه بار شوهرم دوباره سره یه چیزه الکی عصبانی شد و یه خورده منو زد .....
منم هیچی نگفتم البته مظلومانه هم نگاش نکردم چون میدونم بدش میاد و همیشه بیشتر عصبانیش میکنه
بعد رفت کنار و چند دقیقه ای آروم بود فکر کردم میخواد بخوابه که یهو صدای چخخخخخخخ اومد برگشتم دیدم داره به شدت میزنه تو صورته خودش !! :302: نصفه شببببببببببببببب !!! منم از ترسه اینکه کسی بیدار نشه و خدای نکرده به خودش صدمه نزنه دستاش و محکم گرفتم و ارومش کردم اون شب خیلی گریه کرد
صبح هم تا بیدار شد اولین کلمه اش این بود : میخوای طلاق بگیری؟ !!!!!!!!!!!!!!!!!
من گفتم : نه
گفت اگه به هر راهی فکر کنی تا از من فرار کنی بهت حق میدم
گفتم چرا؟
گفت چون میدونم یه دیوونه ام و اگه من جای تو بودم یه شوهره دیوونه رو ول میکردم
چند دقیقه همین جوری نگاش کردم دیدم اشک داره تو چشماش جمع میشه
دستشو گرفتم و گفتم : من هیچ وقت ولت نمیکنم... حتی اگه مجبور شم تو خونه ام دیوونه خونه راه بندازم !!!
********
میخوام کمکش کنم دوستان
چکار کنم؟ میرم پیشه یه مشاور دیگه نمیخوام این جور از خشم تمامه بدنش بلرزه
نمیخوام احساسم بهش کم بشه بخاطره این خاطرات!!!
خدایا کمکم کن:203:
چرا باید همه چیز تو اوج خراب بشه
این عصبانیت های دوره ای برای چیه؟
چرا داره خودش و داغون میکنه؟؟؟؟؟
-
RE: میخوام دوباره عصرا باشم
سلام عصرا عزیزم:
من الان رو لاین اومدم و پست شما رو دیدم باور کن آنقدر اعصابم بهم ریخت که حد نداره..
چقدر همسر شما خودشو اذیت می کنه..
و به مثابه اون شما رو...
واقعا بعد این 5-6 روز که حالم عالی بود دوباره غصه دار شدم...
عزیزم بهترین تصمیم رو گرفتی...مشکل شما و همسرتون تنها با مراجعه به یک روانشناس حاذق حل خواهد شد...
من حسابی برات دعا می کنم ..فقط ان شا الله در صورت حصول نتیجه برای ما هم بگو که از نگرانی در بیایم..
مواظب خودتم باش خدای نکرده آسیبی بهت نزنه...تنهاش نذار چون این همه دوستش داری..
تمام تلاشتو بکن ..اون امروزه که به شما نیاز داره و می تونی عشقتو بهش ثابت کنی..
من منتظرم..
مواظب خودتم باش...
:16:
-
RE: میخوام دوباره عصرا باشم
دوست خوبم سلام، راستش از وقتی این تاپیک رو باز کردی پیگیرت بودم، امروز که آخریش رو خوندم، یاد تموم روزهای نامزدی و عقد خودم افتادم، احساس کردم که چقدر رفتارهای همسرت شبیه رفتارهای همسرم بود، باورت نمیشه که تموم این حرکات همسرت برام شناخته شده و آشناست!
ولی من و شما یه تفاوت اساسی و مهم با هم داریم و اون اینکه که شما الان نسبت به اون دوران من عاقل تر دارید رفتار می کنید، من توی دوران نامزدیم یه دختر مغرور و لج باز و پرتوقع بودم که کلی انتظارات جور واجور داشتم و البته همه ی اینها رو بعدا فهمیدم.
دارم میرم تا اینجا رو داشته باش تا بعدا برات کامل بگم
-
RE: میخوام دوباره عصرا باشم
سلام دوستان
ممنونم از پیغام هاتون
:43:
خیلی خیلی لطف میکنید که موضوعه منو پیگیری میکنید
rsrs1380 عزیزم ممنونم ازت که نگرانه منی
:16:
راستش احساس میکنم یه جوری شده که هی اشتباه میکنیم در حقه هم و مطمئنیم که طرفمون میبخشه !!
اما من بازم امیدوارم !!!!!!
میدونید چرا؟ چون میبینم که همه دعواهامون سره هیچ و پوچه و شوهره من خیلی از ایراداتی که بعضی مردها دارن رو نداره :shy:
از این جهات خیلی ازش راضیم
اما... گاهی از بعضی کاراش دلم میگیره
مثلا این بار که با هم بودیم عصبانی شد و با یه چیزی زد تو صورتم
میدونم نمیخواست محکم بزنه اما وقتی دید من دردم اومد و بغض کردم اصلا به روی خودش نیاورد
خوب این کارش تو ذهنه من میمونه و وقتی احساس میکنم پشیمون شده دیر تر از ته دل میبخشمش
del عزیز گفتی زندگیت شبیه من بوده میشه بیشتر برام بگی؟
همیشه موقع دیدنش دل تو دلم نبود ذوق داشتم !!! اما الان هم خوشحالم هم میترسم ازینکه این بار میخوایم سره چی دعوا کنیم!!! و اینکه همه این اتفاقات تو دورانه عقد بستگیه نمیدونم عروسی کردن و زیر یه سقف رفتن بهترش میکنه یا بدتر !!!!!!!! ؟؟؟؟؟؟؟
برای همتون دعا میکنم
برام دعا کنین :203:
-
RE: میخوام دوباره عصرا باشم
عصرا جان هر چه سریعتر تا اتفاق خدای نکرده جبران ناپذیری نیفتاده به یک پزشک حاذق مراجعه کن خانمی
-
RE: میخوام دوباره عصرا باشم
سلام، راستش می خوام بگم که تمام این رفتارها از فشارهای روانی زیادی هست که به یه مرد وارد میشه و همین طور نداشتن مهارتهای لازم و کافی برای برقراری ارتباط بین همسران و اگر بخوایم اون طرف رابطه رو هم بگیم، میشه، پرتوقع بودن ( که البته همیشه به معنای توقع زیادی داشتن در مادیات نیست، میتونه شامل توقع زیادی داشتن در ارتباط و نوع احترام و برخورد هم بشه، که یک زن از همسرش داره)، متاسفانه لج بازی های کودکانه ای که بسیاری از ما دخترخانوم ها داریم و بی سیاست و بی تدبیر بودن ما، دوست داشتن زیادی دو طرف ، یعنی من احساس می کنم که اگر دو نفر همدیگر رو نخون، اصلا براشون مهم نمیشه که چه برخوردی یا چه رفتاری توی جمع و خلوت طرف مقابل انجام داده که بخوان سر اون با همدیگه دعوا کنن، همین طور غرور کاذبی که دو طرف دارن و فکر می کنن که برای یه رابطه لازمه!
من همه ی اینها رو به عینه تجربه کردم و الان که حدود یک سال و پنج ماه از زندگیم زیر یه سقف با مردی که شاید کم و بیش این خصوصیات همسر شما رو داشت، می تونم به جرات بگم که خوشبخت ترین زن دنیا هستم!
باورت نمیشه اگر بهت بگم که شرایط شما خیلی خیلی بهتر از ما هست، من شب عروسیم از اینکه با همچین مردی وارد زندگی مشترک شدم، وحشت داشتم، نمی دونی وقتی از تالار برگشتیم خونه ی مامان اینها تا خداحافظی کنم و بریم خونه ی خودمون من چقدر گریه کردم، نه بخاطر اینکه از مادرم یا پدرم جدا میشم، بخاطر اینکه دارم به دنبال آینده ای میرم که هیچ امیدی به اون ندارم و تماما با شک و تردید و وحشت داشتم میرفتم، و می خواستم داد بزنم که نمی رم، نمی خوام!
یک هفته قبل از مراسم وقتی قرار بود که فرداش بیان و جهازم رو ببرن، به همسرم جلوی خانواده ام گفتم: که نمی خوام باهات زندگی کنم، من طلاق رو میخوام، همسرم جدی نگرفت، به مادرم گفتم: هیچ کسی حق نداره که فردا به وسایل من دست بزنه! همسرم رفت سراغ مادرم و خواهرم که این چه حرفیه که میزنه! و مادرم که در جریان روابط دمدمی مزاج گونه من و همسرم قرار داشت و دائم می دید من با همسرم سر هیچ و پوچ یا قهریم، یا من گریه کردم، یا داریم دعوا می کنیم به همسرم گفت: هر چی خودش بگه و تو باید اون رو راضی کنی، چون با شماهاید که باید بتونید با هم زندگی کنید!
باورت میشه بعد از جهازبرون، من دو روز مونده به عروسی باز می خواستم از همسرم جدا شم! اون شب توی خونه ی خودمون، توی خونه ی آرزوهامون، با هم بودیم که من ازش خواستم که تا اتفاقی نیافتاده از هم جدا شیم!
نمی خوام بگم که این حوادث و اتفاقات عادی هست و طبیعی!
می خوام بگم که اگر زن و مرد بخوان،می تونن از اون جا به این جا برسن! می تونه به خاطر هم گذشت کنن! می تونن خیلی خیلی خونسردانه با هم صحبت کنن و خواسته و نیازهاشون رو بدون اینکه همدیگر رو متهم کنن، به هم بگن و می تونن تغییر کنن، به شرط اینکه این نگه، اول باید اون عوض شه، اون یکی هم بگه اول باید تو عوض شی!
و البته همه ی اینها به میزان علاقه ی دو طرف به زندگی شون و همین طور به خصوصیات اخلاقی طرفین، سن شون، دیدگاه شون به زندگی و صد البته به انعطاف پذیری طرفین بستگی داره و یه راهنمای خوب و دلسوز که کمک حال باشه!
من ازت می خوام که شرایط همسرت رو درک کنی و دقیقا لم همسرت دستت باشه که چی آرومش میکنه، اینکه چه رفتاری اگر از شما سر بزنه ، همسرت آروم تره! یا نه بیا از اینجا شروع کنیم که شما تا یه مدت هیچ کنشی، هیچیه هیچی، یعنی شما عامل عصبانیت همسرت نباشی! حتی! حتی ! اگه حق با شما بود و باید کوتاه می اومدید. البته به شرطی که با زیرکی باشه، یعنی جوری که به غرور مردتون برنخوره که شما کوتاه اومدید یا نه دو روز دیگه که دعواتون شد برگردید بگید فلان موقع کوتاه اومدم مثلا پررو شدی!
دوباره بهت سر می زنم:46: