بد جوری از زمین و زمان دلم گرفته کمکم کنید که دیگر راه امیدی برایم نمانده
نمایش نسخه قابل چاپ
بد جوری از زمین و زمان دلم گرفته کمکم کنید که دیگر راه امیدی برایم نمانده
با سلام به شوكران عزيز به تالار گفتگوي همدردي خوش آمدي
دوست عزيز اين محيط صميمي بستري است براي بيان آلام و دردهاي ما پس اينجا غريبگي نكن ، سفره دلت رو باز كن مطمئن باش كه پشيمون نمي شي . منتظر حرفهاي شما هستيم . بسم الله
سلام shokaran
دوست عزیز، چقدر خوشحالیم که تو به کلبه همدردی ما اومدی
همه ما اینجا جمع شدیم که مرحم زخمهای خسته هم باشیم....
شاید ضعیف باشیم... اما با هم هستیم....
شاید اینجا شلوغ به نظر برسه....
اما در این شلوغی هم دیگررا می بینیم و به کمک هم می آئیم.
شاید چند روزی دیر و زود بشه.... اما به دلسوزی و همدردی و همراهی هم ایمان داریم....
می تونی آزمایش کنی...
از خودت برامون بیشتر بگو....
بی صبرانه همه وجودمان گوش شده تا کلامت را بشنویم....
شوکران عزیز چرا نمیگویید چی شده !
میگویند حزن و غم از شیطان است ،و او در گوش شما نجوا میکند و شما را از همه چیز بخصوص خدا ناامید میکند .
مطمئن باشید همه چیز با امید ساخته میشود و با ناامیدی هیچ چیز درمان نمیشود .
این را بدانید تا وقتی خدا هست هرگز نباید غمگین شوید چون او معجزه گر است اگر بگوید چیزی موجود باش همان دم موجود میشود .
میسازد ، محافظت میکند ، میآفریند ، دگر چه میخواهید ؟!
شوکران جان
من هر وقت می یام توی این سایت تمام غمهامو فراموش می کنم تو هم اگه مشکلت رو بگی عزیزان شرکت کننده توی تالار می تونند راههایی رو به شما پیشنهاد بدن که مثمر ثمر باشه .
بنی آدم اعضای یکدیگرند
که در آفرینش ز یک گوهرند
چو عضوی به درد آورد روزگار
دگر عضوها را نماند قرار
شوكران عزيزم سلام به جمعمون خوش اومدي . ميدوني همه ما روز اول كه توي اين تالار اومديم دلمون به اندازه تو وشايد هم بيشتر گرفته بود ولي اينجا خاصيت عجيبي داره انگار كه نور هر كدوم از ستاره هايي كه به تدريج جلو اسمت اضافه ميشه قسمتي از غمها و سياهي هاي دلت رو محو ميكنه . دوستت داريم و هر كمكي از دستمون بر بياد اماده . ميتوني رو ما حساب كني .
شوكران جان سلام و خوش امدي
وقتي ما يك همچين تايپيكي مي بينم دلمون مي گيره و از اينكه از هيچي خبر نداريم و هيچ كاري نمي تونيم بكنيم بيشتر دلمون مي گيره پس حالا كه عضو اين سايت شدي حرفاتو بزن تا ما هم بتونيم كاري بكنيم و شايد اندكي هم ارومت كرديم
منتظر پاسخت هستيم
خیلی ممنون از همگی شما فکر نمی کردم کسی بخواد با من همدردی بکنه الان می دونم که توی دنیا کسایی هستن که می خوان به آدم کمک کنن
من تازه اومد این سایت و نحوه استفاده این سایت رو بلد نیستم و الان هم شانسی به این صفحه اومدم اگه می شه اول منو راهنمایی کنین بعدش خیلی حرف توی دلم دارم که می خوام براتون حرفهامو بگم . از همه شما ها ممنونم که جوابمو دادین و هر کدوم خواستین به نوعی کمکم کنین
سلام shokaran
خوشحالم که این جا ما را به عنوان همراهان و همدلان خود پذیرفتی . شما می توانید به انجمن روانشناسی عمومی و مشکلات فردی ( لطفا اینجا کلیک کنید و مستقیم وارد آن شوید)، بیائید و در آنجا روی کلید موضوع جدید( http://www.hamdardi.net/images/myBulletin/newthread.gif )، کلیک کنید، بعد هم هرچه دل تنگت می خواهد بگو....
ما منتظریم.... :73: :72: :104:
سلام به همه دوستان از وقتی که به این سایت عضو شدم احساس عجیبی دارم از همه شما یه راهنمایی می خوام.
4 سال پیش با پسری آشنا شدم که هر دو همدیگه رو دوست داشتیم اما مادرش باعث جدایی ما شد می خواهم با مادرش حرف بزنم و ببینم چرا این طوری با سرگذشت من بازی کرد به نظر شما چه کار کنم ؟ اگه کمکم کنید ممنون می شم آخه بد جوری افسرده شدم و نمی دونم چیکار کنم
من امروز در این سایت ثبت نام کردم و دیدم آدمهایی در این سایت هست که واقعا به درد دوستهاشون می رسن و راه چاره ها رو نشون می دن 4 سال پیش با پسری دوست بودم طوری که همدیگه رو واقعا از صمیم دل دوست داشتیم اما موقعیت دوست پسرم اصلا مناسب نبود بهش گفتم جریان رو با خانوادش در میان بزاره اون هم این کار رو کرد مادرش اوایل مخالفت نمی کرد و بی خودی قول می داد مثلا قول داده بود اگه پسرش از کنکور سراسری قبول بشه ما رو به عقد هم در میاره و اگه از آزاد قبول بشه جریان رو با خانواده من در میان می زاره. هر دویمان کلی سعی کردیم که بلاخره s از دانشگاه آزاد قبول شد و مادرش زد زیر حرفش و با من بد رفتاری کرد در واقع به ما خیانت کرد . بلاخره s خیلی سعی کرد حتی 2 ترم هم مشروط شد اما چه فایده که مادرش اصلا احساس نداشت و s تصمیم گرفت که منو تنها بزاره و بره الان خودش هم مثل من افسرده شده اما داره سعی می کنه کارهایی بکنه که من فراموشش کنم و منو اصلا محل نمی زاره حتی یکی از دوستهاش به من می گفت که بهش گفته مادرش باعث زندگیش شده به نظر شما من چه کاری کنم . آخه دیگه هیچ انگیزه ای برای ازدواج با کس های دیگه رو ندارم از هیچ کدوم از خواستگارهام خوشم نمی یاد می ترسم اگه ازدواج کنم نتونم زندگی خوبی داشته باشم.دوستام اصرار می کنن و می گن اگه ازدواج کنی s رو فراموش می کنی اما فراموش کردن s با اون همه خاطرات برام غیر ممکن است. دیگه از دنیا و همه خوبی های دنیا خسته شدم. چند باری خواستم با مادر s حرف بزنم اما چه فایده
بنظر من صحبت کنید احتمالا موفق میشید دست گل یادتون نره :cool:
اینو شوخی نگفتم ، من خانمی رو سراغ دارم که با ازدواج و دوستی پسرش با دختری مخالفت شدید داشت و دختر انقدر به مادر پسر محبت کرد که مادر نرم شده و حالا در حالت انفعالی بسر میبره :199:
ولی امیدوارم کلک نزنی:81: و همیشه این احترام و محبت را داشته باشی:228: .
دیگه حرفی ندارم :18:
سلام به شوکران عزیز
راستش به نظر من اصلاً کار خوبی نیست چون معمولاً اصرار از طرف دختر اگر هم به ازدواج منجر بشه سرانجام خوبی نخواهد داشت چون به عنوان یک برگ برنده در دست همسر و خانواده او قرار می گیره و هر زمان که مشکلی پیش بیاد می تونن به این وسیله موجبات آزار روحی دختر رو فراهم کنند . اگر پسر مقابل شما ، در عشق و علاقه اش راسخ بود اجازه نمی داد شما از هم جدا بشین حتی اگر این امر به ظاهر صورت می گرفت... در واقع این پسر هست که باید شرایط رو جوری تدارک ببینه تا خانواده اش با ازدواج شما موافقت کنن نه اینکه شما ارزش وجودی خودتون رو زیر پا بگذارین و برین از مادرش خواهش کنید یا به او محبت کنید تا نرم بشه. خیلی وقتها زمانی که خانواده شوهر به سختی هم تونستن موافقت خانواده دختر رو بدست بیارن تا اون دختر عروسشون بشه ، بعد از اینکه خرشون از پل گذشت یه وقتایی سعی می کنن تا به دختر متلک بندازن که از خداش بوده که پسر اونا بیاد و اونو بگیره ...دیگه فکرشو بکن اگه دختر خودش تلاش کرده باشه که ازدواج او و یک پسری صورت بگیره ... دیگه بیا و درستش کن... فردا باید مدام حرف خانواده شوهر رو تحمل کنی...
از من می شنوی اگر می دونی اون پسر هنوز به شما علاقه منده با او صحبت کن که خودش کاری بکنه البته اگه شما رو می خواد ...موفق باشی!!
ما معمولا میخواهیم در هر بابت سوار بر موضوع باشیم تا پیاده .
من فکر میکنیم خوبی کردن هیچوقت تمامی ندارد . لزومی ندارد که کسی برای همسایه آنطرفتر از جان مایه بگذارید ولی اگر به کسی که دوست دارد محبت کند و این محبت واقعی باشد چه اشکالی دارد حتی اگر پیش قدم باشد.
اگر فیلم دختر ایرانی را با بازی هدیه تهرانی و امین حیایی دیده باشید میفهمید که دخترها هم میتوانند به خواستگاری بروند اما خیلی اصولی و خانوادگی .
درثانی مادرها از دوستی با عروس خوب و مهربان استقبال میکنند .
حالا نمی دونم حرف آتنا رو که کاملا مخالف حرف زدنم با مادر پسره هست رو قبول کنم یا حرف آرزو را که می گه به مادر پسره محبت کنم آخه آتنا و آرزو دیگه اون پسره از همه چی سیر شده و افتاده توی لج و منو به خاطر این که خواستگار دارم ول کرده بار آخر به من گفت ازدواج کردن با تو خیلی آسونه اما می دونم که مامانم تو رو اذیت خواهد کرد اون خیلی منو دوست داشت و بارها پیش خانواده اش خرد شد حتی مادرش پول توجیبیش رو هم نداد تا اونو سرد کنه و اون منو تنها گذاشت الان هم منو دوست داره اما به من رو نمی ده تا برم دنبال خوشبختی خودم اما من دیگه انگیزه ای برای ازدواج ندارم و از همه بدم میاد خیلی سعی کردم ازدواج کنم اما نتونستم تو رو خدا شما کمکم کنید آخه من دیگه نمی دونم چیکار کنم
چطور می تونم به مدیر همدردی بگم که کمکم کنه آخه من تازه اومدم به این سایت و بلد نیستم
حرفهای زیادی در دل دارم و دنبال کسی هستم که بتونم حرفهامو و درد دل هامو بهش بگم دیگه یواش یواش از همه چی سیر می شم از وقتی که این سایت رو پیدا کردم حس می کنم کسی هست که کمکم می کنه اما اون نفر کیه ؟
سلام shokaran :72:
خیلی خوشحالم که سر صحبت را باز کردی. :104:
مدیر همدردی و همه اعضاء همین جا هستند. در کنار تو
کم کم همه حرف میزنند.
اینجا همه م داریم صبوری را تمرین می کنیم... تو هم این کار رو بکن، نمیدونی چه حالی میده... :203:
ما یاد گرفته ایم.... مشکلاتمون با دستای خودمون اینقدر بزرگ نکنیم که گردنمون را فشار بده و بخواهد ما را خفه کنه.. :303:
ما اینجا داریم یاد می گیریم. که خیلی عزیزیم.... :227:
ما داریم تمرین بزرگ بودن، با ارزش بودن می کنیم. :305:
ما همه داریم یاد می گیریم خوشبختی و آرامش ما دست هیچ کس نیست. نه پسر دیگری، نه دختر دیگری ، نه مادر دیگری و ....
این ما هستیم که مجرا تنفس خودمون را با دست خودمون می بندیم....
داریم به هم کمک می کنیم که چگونه می توانیم از زندگی لذت ببریم بدون اینکه به کسی وابسته باشیم... یا کسی بخواهد کاممان را شیرین کند.
ما داریم یاد می گیریم که خودمون را چگونه شارژ کنیم. و به دیگران چگونه کمک کنیم.
شوکران ، دوست دارم برای آغاز کار ، جام شوکرانت را بریزی در کام هرچی غم و خیالاته....
تا رها و آزاد در اینجا صحبت کنیم و برای زندگیمون برنامه های بریزیم که فقط به خودمون وابسته باشه... نه به هیچ کس دیگر...
خانم، هیچ وقت چشماتو گریون نبینم و هیچ وقت قلبت دلتنگ نباشه...
و اینها به خودت بستگی داره. بیا انتخاب کن خونسردی را تا بتوانیم با فراغ بال و آرامش خیال برای حل مشکلمون تصمیم گیری کنیم.
با سلام خدمت جناب آقای سنگتراشان
ممنونم که جوابمو دادین اما نگفتین من با مشکلم چطوری مقابله کنم. آیا با مادر دوست پسرم سر صحبت رو باز کنم یا نه
دیگه خودم هم نمی دونم چیکار کنم آخه خاطره تلخی هست که مونده توی دلم و نمی دونم چیکار کنم اگه راهنمایی کنین خیلی ممنون می شم
سلام شوكران عزيز
اول از همه بايد بگم كه اگر خواستي ازدواج كني اول بايد اين پسر را فراموش كني نه اينكه ازدواج كني تا او را فراموش كني
دوم اينكه به نظر من هم اينكار كمي تعمق لازم داره اخه كار روتين و ساده ايي نيست و كمتر پيش مي ياد من هم كسي رو مي شناسم كه مشكل شمارو داشت و اون موقع پدر پسر اجازه نميداد و دختره مي خواست بره با پدره صحبت كنه حتي تا دم مغازه هم رفت ولي صحبت نكرد و صبر كرد حدود دو سال صبر كرد و نهايتا به هم رسيدند البته اون پسر هم روي حرف خودش مونده بود و با دختره رابطه داشت ولي در كل به نظر من اينجور ازدواجها كمي مشكل دار مي باشن و بايد با درايت انجام بشن عزيزم همين جوريش ادم نميتونه يك زندگي خيلي خوب و بي دردسر داشته باشه چه برسه به اينكه اينجوري هم شروع بشه به نظر من بايد هميشه شخصيتت و داشته باشي مي دونم كه سخته دوسش داري ولي منتظر بمون تا اقاي مدير جوابتو بده و بگه كه چي كار كني اگه جواب سوالتو نداده دليل بر اين نيست كه نخواسته خواسته به مدارك بيشتري استناد كنه
موفق باشي
سلام
من يكيو مي شناسم كه با يه پسري دوست بود و به هواي صحبت يا ديدن اون پسره به خونشون زنگ مي زد و مي رفت دم در خونشن(طبق حرفاي مادر پسره).بعد مادر پسره كم نياورد و هرجا نشست گفت كه آره فلان دختره ....
من فكر مي كنم ممكنه كه مادر پسره اين كارتو بد تلقي كنه.به هر حال از دخترها متانت و وقار انتظار مي ره و شايد حتي اگه شما منظور بدي نداشته باشي و شايد اين كار فرهنگ گفتگوي مسالمت آميز شما رو نشون مي ده اما بعضي آدما اينجور اتفاقات رو ابزاري مي كنن براي موجه كردن خودشون.
اگه يه وقت تصميم گرفتي جدّا بري و باهاش صحبت كني سعي كن اين كار رو تا حد امكان جوري انجام بدي كه سو ء تعبير نشه.
سلام آقای سنگ تراشان
فکر کنم 10 روز گذشته و شما به من نگفتین که با مشکلم چطور برخورد کنم
هر روز منتظر راهنمایی شما هستم
سلام
چشم shokaran
از صبرت سپاسگزارم :72:
خواهش می کنم یه کمی دیگه من فرصت بده. توی این مدت مجددا موضوعات مشابه خودت را به دقت بخوان، هم سئوالها و هم جوابها را. :303:
البته 10 روز نگذشته.... از 13 اسفند تا امروز 20 اسفند 7 روز هست... :300:
با سلام خدمت آقای سنگ تراشان
از این که به موقع جوابم را می دهید بی نهایت سپاسگذارم
می خواهم خلاصه ای از ماجرا را برایتان شرح دهم تا بتوانید بهتر راهنماییم کنید
سال 82 اولین ترمی که وارد دانشگاه شده بودم از طریق هاله دوست دخترم که دوست پسرش با صمد دوست بود آشنا شدم اون موقع من 19 سال داشتم و صمد 20 سالش بود و ترم دوم دانشگاه آزاد بود من اون موقع تقریبا از نظر همه چیز پخته بودم و روز اول آشنایی ازش پرسیدم که هدفش از دوستی با من چیه اولش حرفی نزد اما بعد از یه مدت برام گفت که قصد ازدواج داره و باید 5 یا 6 سال منتظر بمونم تا دانشگاهش رو تموم کنه و بره سربازی من هم با این که پسر خوبی بود قبول کردم . اصلا مثل پسرهای این دوره نبود که با احساسات من بازی کنه و می گفت که تو اولین کسی هستی که من باهاش رابطه دارم اون یه دانشگاه دیگه و یه شهر دیگه بود و من هم یه جای دیگه اما هر دو همشهری بودیم. خیلی دوستم داشت هر چی بهش می گفتم قبول می کرد حتی توی درس خوندم هم کمکم می کرد زمانی که امتحان داشتم اون هم بیدار می موند و مدام به من زنگ می زد تا نخوابم و به درسهام نگاه کنم چه جوری بگم یه عشقی رو به من نشون داده بود که هم اتاقی هام به من حسودی می کردن.یه روزی بهش گفتم می خوام خانوادت از موضوع مطلع بشن اولش گفت نه من خجالت می کشم برم بهشون بگم با فلان دختر دوست هستم و از این حرفها اما وقتی گفتم من شرطم برای ادامه دادن اون هست قبول کرد و موضوع رو به خانوادش گفت البته قبل از اون یکی از هم اتاقیم که با هم مشکل داشتیم این زحمت رو در حقمون کرده بود و به مامانش منو گفته بود و کلی حرفهای دروغ سر هم کرده بود مثلا گفته بود که من دختر بدی هستم و از این حرفها. کار هم اتاقیم باعث شد که مادرش نصبت به من دید دیگه ای داشته باشه با این حال صمد شروع کرد با مادرش به جر و بحث کردن و سعی می کرد مادرش رو راضی کنه تا با خانواده من صحبت کنن من به صمد گفته بودم که نمی خوام به این زودی ها باهات ازدواج کنم فقط می خوام مادرت به خانوادم بگه که تو منو می خوایی آخه نمی خواستم پنهون کاری کنم اما مادرش فکر می کرد اگه زنگ بزنه ما با هم ازدواج می کنیم و مشکلات شروع می شه. دیگه از طرف خانواده صمد مشکل نداشتم آخه اونها فهمیده بودن مادر صمد اوایل وقتی با مشکل روبرو می شد زود به من زنگ می زد و قربون صدقه می رفت و می گفت حالا چی می شه حرف بزنین ببینیم چی می شه خلاصه ادامه دادیم تا این که صمد کاردانی رو تموم کرد و من اون موقع ترم آخر کاردانی بودم مادرش به صمد قول داده بود که اگر از کارشناسی دانشگاه سراسری قبول بشه کار رو تموم می کنه و ما با هم ازدواج می کنیم و اگه از دانشگاه آزاد کارشناسی قبول بشه به خانواده من اطلاع می ده خلاصه صمد تلاش کرد و در این راه من هم کمکش کردم تا خوب درس بخونه از دانشگاه آزاد قبول شد حتی من با خواهرش رفتم و خبر قبولیش رو بهش دادم کلی خوشحال بودم که صمد قبول شده و مادرش با خانواده من تماس می گیره اما مادرش مثل این که دنبال منافع خودش بود زود زد زیر حرفش و به همین خاطر صمد گفت من دیگه نمی خوام کارشناسی رو ادامه بدم مادرش به من زنگ زد و کلی حرف بار من کرد و اگه نزاری بره دانشگاه نفرینت می کنم من هم به صمد گفتم حرف مادرتو گوش کن و برو درست رو بخون اون رفت ثبت نام کرد اما ترم اول اصلا کلاس نرفت و مشروط شد از همه مهمتر مادرش برای سرد کردن صمد از من پول توجیبیش رو یه مدت نداد. توی خونهشون زن سالاری حاکم بود توی این مدت پدرش هیچ حرفی نمی زد و مادرش برای همه کارها تصمیم می گرفت دیگه یواش یواش رابطه من و صمد سرد شد آخه صمد رفته بود با یه روان شناس حرف زده بود و بهش همه حرفهاشو گفته بود روان شناس هم براش گفته بود که منو بی خیال شه آخه من الان سنم 24 هست. صمد بالاخره تصمیم خودش رو گرفته بود و می گفت ازدواج کردن با تو خیلی راحت هست اما مهم بعد از ازدواج هست می گفت من نمی تونم کنایه های مادرم رو نسبت به تو تحمل کنم.علت اصلی مخالفت مادرش این بود که قبل از من صمد و مادرش با هم رابطه خوبی داشتن اما از وقتی که من اومدم دیگه صمد یه نفر دیگه ای رو پیدا پیدا کرده بود و این مادرش رو آزار می داد اما باید این واقعیت رو قبول می کرد.صمد به خاطر من با مادرش بد رفتاری می کرد و من بارها به صمد می گفتم که کار خوبی نمی کنی اما دیگه صبر صمد هم تموم شده بود آخه مادرش نمی خواست احساسات ما رو درک کنه خلاصه بعد از 3 سال دوستی و عشق تصمیم به جدایی گرفتیم البته از طرف صمد آخه می گفت اگه از من جدا بشی زود منو فراموش می کنی و می ری سراغ خوبختی خودت می گفت خوشبختی تو برام مهمه برای همین از من جد شد الان 1 ساله که از هم جدا شدیم من در این مدت خواستگار داشتم اما نتونستم به اونا دل ببندم چطور بگم دیگه انگیزه ای برای ازدواج ندارم صمد از اون مدت تا حالا کلی ضربه روحی دیده اما باز هم داره مقاومت می کنه و به من رو نمی ده آخه اگه به من رو بده دوباره شروع می شه در این 1 سال خیلی سعی کردم فراموشش کنم و کس دیگه ای رو جایگزین صمد کنم اما نتونستم دیگه به تنهایی خودم عادت کردم. نمی دونم اگه منتظر صمد بمونم تا سربازی بره و بیاد چی می شه نمی دونم آیا مثل قبل منو دوست داره یا نه. نمی دونم اگه با کس دیگه ای ازدواج کنم می تونم زندیگی خوبی داشته باشم یا نه . بد جوری از زمین و زمان خسته شدم دیگه نمی دونم چیکار کنم کاش صمد مثل قبل بود و من حرفهامو بهش می گفتم کاش قبول می کرد که فراموش کردنش برام سخته کاش مادرش می فهمید که دو تا دل را از هم جدا کرده کاش یه نفر بود که کمکم می کرد. صمد این ترم ترم آخرش هست و مرداد ماه درسشو تموم می کنه نمی دونم می خواد ارشد بخونه یا بره سربازی آخه مادرش اصرار داشت صمد درش رو ادامه بده. صمد دیگه برام مثل صمد قبلی نیست می دونم که دوستم داره اما می خواد برام وانمود کنه که دوستم نداره آخه خواهرش بهم گفته بود که صمد توی خونه گفته که دختری مثل اون رو نمی تونم پیدا کنم. آقای سنگ تراشان عاجزانه ازتون کمک می کنم برام راه درست رو نشون بدین که آیا با مادرش حرف بزنم یا منتظر صمد بمونم یا چه کاری بکنم
به خدا دیگه از این وضع خسته شدم هر کاری می کنم نمی تونم خاطرات خوش صمد رو از یاد ببرم آخه به قول یکی از دوستهام صمد منو در عشق تا اوج برده بود
اگه امکان داره منو راهنمایی کنین یا اگه ممکنه من باهاتون تلفنی حرف بزنم و حرفهامو بگم
ببخشین که سرتون رو به درد آوردم حرفهام زیاد بود اما نخواستم بیشتر از این مزاحم وقتتون بشم
سلام آقای سنگ تراشان اگر امکان دارد به سوالم سریع جواب بدهید آخه در بد شرایطی هستم و نیاز فوری به کمک شما دارم
کاش کسی بود که کمکم می کرد
با سلام به شوكران
دوست عزيز من نمي خوام و نمي تونم كارشناسانه جواب اين مشكل شما رو بدم ولي به عنوان يه پسر مي خوام يه چيزي رو صادقانه بهتون بگم .
اصولا آقايان يا همون پسرها وقتي چيزي رو بخوان و در وجود و خوبي اون شكي نداشته باشند ، هر كاري از دستشون بر مياد انجام مي دن تا بدستش بيارن و كم هم نميارن، در صد احساس در پسران كمتر از دختران است و عاقلانه تر تصميم مي گيرند و همچنين تحت تأثير فشار ديگران ممكنه قرار بگيرند ولي در صورتي كه در خوبي اون شخص يا چيزي كه مي خوان شكي نداشته باشند به هيچ وجه زير بار موضوع نمي رن.
نمي دونم شايد منظورم رو فهميده باشيد ولي مي خوام اينو بگم زياد رويايي فكر نكنيد و دوست پسرتون رو پترس فداكار ندونيد كه به خاطر اينكه شما زجر نكشيد خودش رو از شما جدا كرده ، مطمئن باشيد اگر آقا صمد شما رو از جون و دل دوست داشت و شما رو مي خواست و هيچ شك وشبهه اي در مورد خواستن شما براش وجود نداشت و تكليفش رو با خودش مشخص مي كرد به هيچ قيمتي زير بار حرف مادرشون نمي رفتند درسته احترام به والدين كار خوب و پسنديده اي است ولي دوست شما آقا صمد مشكلش صرفا مخالفت مادرش نبوده بلكه حرفها وصحبتهاي اونا در افكار و عقايدش تاثير گذاشته و صلاح دونسته كه از شما جدا بشه نه به خاطر اينكه شما زندگي خوبي داشته باشيد بلكه به خاطر اينكه اين ازدواج رو با توجه به صحبتها و عكس العمل خانواد ه اش اصلا به صلاح نمي دونه و فكر مي كنه شايد با يكي غير از شما هم مي تونه خوشبخت باشه ، مطمئن باشيد آقايان اگر كسي رو از جون و دل بخواهند حتي اگه 50درصد هم احتمال خوشبختي و رضايت از ازدواج رو پيش بيني كنند به سمت ازدواج روي ميارن ورأي رو به ثبات مي دن نه جدايي پس خودتون ديگه حسابش رو بكشيد كه از اون ور قضيه چه محاسباتي بوده كه ايشون تر جيح دادند از شما جدا بشند ، شوكران خانم شايد حرفهاي من براي شما سنگين باشه ولي مي خوام اينو بگم اونقدرها هم كه شما ذهن وفكرتون رو درگير ايشون كرديد از اين خبرها در پيش دوستتون نيست يا خيلي كم هست ، پس بهتره با انديشه و فكر بيشتر به زندگي خودتون سر وساماني بديد و بهترين راه رو من بهتون پيشنهاد مي كنم اگه مي خوايد ببينيد كه ايشون هنوز به شما علاقه داره يا خير بهترين راهش اينه كه از هر طريق ممكن به ايشون بفهمونيد كه براتون خواستگار اومده و تصميم داريد جواب مثبت بديد و در صورتي كه ايشون عكس العمل مثبتي مبني بر خاطر خواهي شما نشون نداد ديگه پيش خودتون خيال بافي نكنيد و مهم هم نيست كه چه فكري تو كله ايشون هست چون اگر كسي شخصي رو دوست داشته باشه و مي دونه كه مي تونه خوشبختش كنه و طرف مقابل هم ايشون رو دوست داره ، حداقلش اينه كه زود كنار نمي كشه و سعي مي كنه از راههاي عاقلانه پيش بره نه با جر وبحث و دعوا.
در پايان اميدوارم شما هم يه كم واقع بين باشيد و واقعيات پيرامون خودتون رو ببنيد و تصميم نهايي خودتون رو بر پايه عقل و انديشه و خر د خودتون بگيريد نه احساس !!!
سلام shokaran
آخه من از دست شما دخترا و پسرا چکار کنم. :161:
بابا تو را خدا حالا که می خواهید برید تریپ عاشقی ، یه کمی ظرفیت هاتون بالا ببرید.
یه چند تا داستان عاشقان بلاکش را دوره کنید....:303: :302:
ببینم شوکران عزیز، لیلی و مجنون رو خوندی، خسرو و شیرین را خوندی، شیرین و فرهاد را خوندی
پس چی خوندی؟!!!
نه به خدا جدی می گویم.... :305:
بابا عاشق شدن به این راحتی ها هم نیست. :81:
یا باید پر تحمل و صبور باشی... یا باید بی خیال عشق و ... بشی.
چرا فکر می کنید عشق یعنی اینکه همه چیز درست بشه و شما توی ماشین عروس بشینی و.... :228:
باید هم صبور باشی... همه زحمت بکشی.... :307:
به جای آه و فغان و ناامیدی و سر و صدا بهتر است یه کمی تامل کنی.... :162:
ببین ترم اول سال 82 کجا ، اسفند سال 86کجا؟!! یه چیزی حدود 5 سال...
شما از اول ، بد وارد یک رابطه می شوید، همه را دور می زنید... بعد انتظار دارید همه شما را درک کنند. :104:
اینها را تا اینجا گفتم که خیلی فکر نکنی مظلومی و حقت را دیگران ضایع کردند و بی تقصیری... :163:
خب تا اینجا....
حالا که یک سری اشتباها رو در مدت طولانی انجام دادی. پس از حالا بیا درست عمل کن و بدان با صبوری و انجام روش درست مسئلت به تدریج حل میشه. :43:
اول اینکه ، شما نباید به هیچ وجه مستقیما وارد عمل شوید، مثلا بروید با مادرش صحبت کنید... چون این کار را خراب می کنه.... شاید بپرسی چرا؟ چون :
اولا این یک نوع دخالت در زندگی آنهاست( چون تا شما با هم ازدواج نکردید هیچ تعهدی نسبت به آنها ندارید، حتی اگر ازدواج کنید، صلاح نیست که در مسائل بین مادر و فرزند مستقیم دخالت کنید.)
ثانیا: اگر دخالت مستقیم کنید، این به مفهوم اینست که صمد آقا فردی بی عرضه است، که حتی در مهمترین تصمیم زندگیش یا مادرش دخالت می کنه ، یا یک دختری که بعدا می خواهد همسرش بشه. در واقع یک نوعی اهانت به شخصیت صمد است. :101:
خب حتما تند تند می خوانی می آیی پائین که آخرش چی، یه معجزه ای میشه این شب عیدیه همه چیز ختم به خیر بشه و انشاء الله موضوع ختم به خیر بشه.... :73:
خواهش می کنم با آرامی و با دقت مطالعه کن. همیشه من عادت دارم مهترین ها را اول پاسخ می گذارم. (برای همین توصیه می کنم برگردی این بار از اول پاسخ را با دقت بخونی) :303:
shokaran
عشق فقط وصلش قشنگ نیست، هجرش و موانعش هم قشنگ است. اگر در هجرش لذت نبری مطمئن باش در وصلش هم لذت نمی بری. این را می گویم ، که سعی نکنی با ناآرامی و رنج این دوره را سپری کنی. اگر نمی توانی اکنون از این عشقت لذت ببری( چون مانع وجود داره)، باید اینجا را کلیک کنی و تفاوت عشق و هوس را در رابطه دختر و پسر با دقت بخوانی، اگر قبلا هم خواندی، مجددا نیاز است که برگردی و عمیقا آن را مد نظر قرار دهی.
خب تا اینجا امیدوارم صبوری در عشق و لذت از هجران برایت آنقدر جا افتاده باشه. که این همه خامی نکنی و عجله نشان ندهی.
اما در مورد موضوع خاصی که برایت پیش آمده، باید بدانی زندگی علاوه بر احساساتی که شما به هم دارید از یک سری مهارتها تشکیل می شود که اگر آنها را رعایت نکنیم ، جز رنج وتنش چیزی نصیب ما نمی شود. و این مهارتها آموختنی است.
صمد که فردی عاشق پیشه و لطیف است و شما او را دوست دارید، حتما و صد درصد این احساسات پاکش را به پای مادرش هم می ریزد. ولی می بینی که اکنون نمی تواند با او علیرغم عشق و محبتش به او، به تعامل سازنده و تفاهم برسد، :101:چرا؟! نه اینکه نسبت به مادرش احساس ندارد، نه! بلکه چون مهارت انعطاف و سازگاری را ندارد. ( خودتون اشاره کردید که او با مادرش درگیر می شد، و شما به او سفارش می کردید که خوب برخورد کند. ) ، حالا اگر این آدم با این بی مهارتی وارد زندگی شما بشود و همین رفتار را با شما بکند، چه کسی به او بگوید خوب برخورد کند.... :304:
چون او هنر سازگاری را ندارد.
توصیه عملی من برای رسیدن به صمد:
به صمد بگویی باید بزرگ بشه، و بدون درگیری و جدل و قهر و دعوا شیوه های متقاعد سازی خانواده را پیش بگیرد. برای این کار:
اول : باید خونسرد و آرام باشه.
دوم :از کسانی که تاثیر گذار روی مادرش هست بهره بگیرد.
سوم: خود را زیاد مشتاق شما نشان ندهد و بصورت واکنشی جلوی مادرش موضع نگیرد. بلکه به او بگوید که تصمیم دارد منطقی ازدواج کند و فقط با دختری ازدواج می کند که شرایطش مناسب باشه و حتی بگوید که خیلی سخت پسند هست و هر موردی را که بخواهد انتخاب کند حتی باید با یک مشاور متخصص ، مشورت کند و اگر او نظر مثبت داشت، آنگاه او ازدواج می کند.
چهارم :در این میان به آرامی شرایط شما را باز گو کند، بگوید که چه تاثیر مثبتی رویش داشتید، و چه توصیه های سازنده ای به او کرده اید، همچین با این وجود ، بگوید که این دختر گفته است به شرطی با او ازدواج می کند که مادر صمد هم رضایت داشته باشد.
اینطوری کم کم تنش کمتر می شود. ولی انتظار نداشته باش بزودی موضع مادر صمد عوض شود.
پنجم: بعد هم صمد می تواند به اتفاق مادرش به یک مشاور مراجعه کنه و با او در مورد میزان استقلال یک پسر در ازدواج صحبت کند.
ششم : در کنار همه اینها بگذارید زمان هم بگذرد، و در این مدت به جای ادامه دادن به رابطه هایتان با هم، سعی کنید با خانواده هایتان بیشتر صمیمی شوید.
این فرایند زمان بر است ، اما نتیجه دهنده......
توجه مهم:
ببیند من فقط راههای هموار شدن برای ازدواج شما دو نفر را باز گو کردم. اما اینکه واقعا شما دو نفر با هم تناسب دارید یا اصلا مناسب ازدواج هم هستید را نمی دانم.... ، چون شما ظاهرا تصمیم خود را در این خصوص گرفته اید.....
اگر به هر تقدیر این مقدار پاسخ ، برای شما کافی نیست ، نظر به اهمیت موضوع، و بررسی دقیق جزئیات و تعامل بیشتر و ....، نیاز است که حضوری به یک مشاور خانواده در محل سکونت خود مراجعه کنید. و به این چند خط من اکتفا نکنید.
چون مسئله شما مزمن شده و به نظر من بیشتر از اینکه اسمش عشق باشه ، یک نوع وابستگی است..... ( جهت مطالعه بیشتر در این خصوص لطفا اینجا را کلیک کنید، و مقاله «روانشناسی عشق را مطالعه فرمائید»
خواهش می کنم اگر قلمم تند بود یا جمله در کلامم موجب آزردگی شما شد ، مرا ببخشید.
سلام، من تازه عضو شدم، شناختی از شما ندارم.لطفا مدیر سایت و کارشناس بفرماین مدرک تحصیلیتون؟؟؟؟؟؟؟(نا ببینم چقد میشه رو کمکتون حساب کرد)
ممنون
سلام unknown
به تالار همدردی خوش آمدید.
لطفا جهت اطلاع بیشتر در مورد اعضاء و مدیر تالار روی نام آنها کلیک کرده و پروفایل آنها را مطالعه فرمائید. همچنین اگر دوست داشته باشید می توانید سایر پست ها آنها را جهت نحوه پاسخدهی آنها مطالعه فرمائید.
امیدوارم که بتوانیم در خدمتتون باشیم.
سلام شوکران عزیز
کاملا احساستو درک میکنم گاهی پذیرفتن حقایق زندگی بیشتر از توانایی که ما داریم بنابراین فقط میشه گفت خدایا صبر منو زیاد کن و فردارو برام قشنگتر کن با این امید میتونیم امروزو بگذزونیم
نیمه ی پنهان
با سلام خدمت جناب اقای سنگ تراشان
از این که وقتتان را برای من گذاشتین و راهنماییم کردین بی نهایت سپاسگذارم. حرفهاتون رو خوب و با دقت خوندم و به نتیجه های زیادی رسیدم اما چند چیز هست که می خوام در مورد انها هم راهنماییم کنین. تقریبا 8 ماهی می شه که یه خواستگار دارم و هر کاری می کنم دست از سرم بر نمی داره پسر خوبی هست اما موقعیت ازدواج نداره و از نظر مالی با کمبود مواجه هست و سربازی هم نرفته و قراره معافیت بگیره و فعلا در یک شرکت کار می کنه و 7 ماه از من سنش کم هست ولی با وجودی که از بچگی سر پای خودش ایستاده هست کاملا پخته هست درست بر عکس صمد که وقتی مادرش پول توجبیش رو نداد ترسید و خودش رو کنار کشید. در این مدت خیلی سعی کردم که ازش خوشم بیاد اما نمی دونم چرا وقتی بهش فکر می کنم اعصابم به هم می ریزه اما این چند روز یه خورده بهش توجه می کنم. نظر من اینه که باید عشق قبل از ازدواج داشته باشم و بعدش ازدواج کنم اما هر کاری می کنم نمی تونم دوستش داشته باشم شاید می گین به خاطر صمد هست شاید به خاطر صمد باشه اما دیگه می دونم به صمد رسیدنم کار سختی هست آخه صمد با وجود این که منو دوست داشت و داره الان تصمیم گرفته که منو فراموش کنه تا من برم دنبال خوشبختی خودم بار آخر که با هم حرف زدیم به من گفت ازدواج کردن با تو خیلی راحت هست اما بعد از ازدواج همه مشکلات میاد سراغ آدم گفت من تحمل بی احترامی های مادرم رو نسبت به تو ندارم. شما که گفتین با صمد حرف بزنم و چند تایی پیشنهاد دادین امکانش برام نیست آخه صمد دیگه حاضر نیست با من حرف بزنه آخه می ترسه باز بهش وابسته بشم و می خواد این کارش رو ادامه بده تا من فراموشش کنم اما غافل از این که من با این کارهاش بیشتر از قبل تشنه تر می شم . چند روز پیش با کلی اصرار و دادن پیامک به صمد بالاخره راضی شد بعد از مدتی با من حرف بزنه بهش گفتم که می خوام در مورد موضوع مهمی باهات حرف بزنم (در مورد اون پسره خواستگارم باهاش حرف زدم) طوری با من حرف می زد که اصلا در گذشته با هم رابطه نداشتیم و ادای آدم بزرگ ها رو برام در آورد و سعی می کرد منو نصیحت کنه تا به اون پسره فکر کنم من هم چیزی بهش نگفتم آخه اگه می دونست من فراموشش نکردم تلفن رو قطع می کرد به من گفت که با اون پسره حرف بزنم و ببینم اگه پسر خوبی باشه باهاش ازدواج کنم. می دونستم که حرفهاش رو از ته دل نمی گه اما حرفهاشو و نصیحت هاش رو کرد و باز هم برای آخرین بار از من خداحافظی کرد اما آقای سنگ تراشان به نظر من این کار درستی نیست. صمد قبلا که با من صمیمی بود می گفت از این که نمی تونم تو رو به خواسته هایت برسونم شب ها گلوم درد می کنه و احساس می کنم یه چیزی داره منو خفه می کنه برای همین از من جدا شد می گفت یه جوری عذاب می کشم.حالا با این اوضاع و احوال شما می گین صمد رو فراموش کنم یا من که منتظر موندم باز هم منتظرش بمونم؟ اگه این بار هم راهنمایی کنین کمک بزرگی در حقم خواهید کرد (وقتی گفتم خواستگارم سربازی نرفته صمد گفت چه ایرادی داره می ره سربازی و ازدواج میکنین. چرا این کار رو خودش انجام نمی ده ؟ از کجا بدونم که صمد باز هم منو دوست داره و از سر دوست داشتنش این کارها رو می کنه یا دوستم نداره
آقای سنگ تراشان اول از همه می خواهم عید جدید رو بهتون تبریک بگم
می دونم که وقت برای پاسخگویی ندارین اما من هر روز به امید دیدن جواب میام و می رم اگه وقت کردین جوابمو بدین
خیلی ممنون از کمک هایتان
سلام شوکران
خیلی ازت تشکر می کنم به خاطر این کنترل احساست، به نظر من در این مدت با قدرتی که از خود نشان داده ای ، بیش از پیش بر مشکلت مسلط شده ای.
واقعیت این هست که ما به صورت خیلی مختصر در این تالار تمام سعی خود را می کنیم که به شما عزیزان بگوئیم بر عکس آنچه که شما تصور می کنید، برای هر مشکلی راه حلی وجود دارد، شاید به نظر برسد که برای خوشبختی شما هیچ راهی نیست... اما خودتان می بیند با چند جمله راههای مختلف آشکار میشود. اما بعضی مشکلات مثل سرماخوردگی فقط کافیست که یک قرص به شما معرفی شود، اما گاهی نیاز هست که حضوری مراجعه کنید ، معاینه شوید، عکسبرداری انجام شود و بعد پزشک دارو بدهد.
در مشاوره هم ، همین طور است. یعنی شما نیاز است که حتما مشاوره حضوری بروی، و تمام شرایط و معیارهای این خواستگارت را بررسی کنی تا مشخص شود شرایط یک ازدواج خوب را با او دارید یا خیر؟
اما در مورد صمد، شما دچار احساس افراطی و توهم شده اید؟
یک آقا وقتی یکی رو دوست داره، مخصوصا اگر طرف هم به او علاقه داشته باشه ، همه انرژی خود را در راه وصل می گذارد، یعنی همه سعی خود را می کند تا مشکلات یکی یکی حل شود . نه اینکه صورت مسئله را پاک کند.
شما یک سری به موضوع خاطرخواهی بزن.....
ببین وقتی یک آقایی در احساس یک خانم گرفتار میشود، چگونه رفتار می کند، حرف می زند یا .....
به هرحال من با خوشبینی عرض می کنم، شما به راحتی می توانید راههای خوبی را در پیش رو داشته باشید، و حتی اسم شوکران خود را عوض کنید. ولی حتما حضوری به یک مشاور خانواده مراجعه فرمائید.
سلام آقای سنگ تراشان
به خدا دیگه از شما هم خجالت می کشم آخه همش از دردهام به شما می گم شما گفتین به یک روانشناس مراجعه کنم اما من در شهرستان زندگی می کنم و دسترسی به یک روانشناس خوب رو ندارم 3 سال پیش همراه صمد به یک روانشناس مراجعه کردیم اما بی فایده بود حتی 2 سال پیش هم صمد به تنهایی به یک روانشناس مراجعه کرده بود و آقای روانشناس یک طرفه قضاوت کرد و زندگی منو به هم ریخت نمی دونم به صمد چه برنامه هایی داده بود که صمد از اون روز عوض شد.حتما می گویید احساسات بر عقلم غالب شده اما نه اصلا این طور نیست.عشق من و صمد واقعی بود در این مدت صمد برای رسیدن به من خیلی تلاش کرد و خیلی عشقش رو نصبت به من ثابت کرد اما بعضی مشکلات باعث شدند صمد رو نسبت به من سرد کنند.هر سال صمد برای تولدم کادو می خره امروز هم روز تولدم هست دیشب به من زنگ زد و تولدم رو به من تبریک گفت و برای 3 روز دیگه با من قرار گذاشت که کادوی منو به من بده توی حرف زدن هاش سعی می کرد جدی باشه و به من گفت که با دادن کادو فکرهای بی خودی نکن بهش گفتم که هیچ علاقه ای به خواستگارم ندارم و گفت باز می خوای شروع کنی گفت می دونم که به خاطر من نسبت به خواستگارت سرد شدی و برای همین نمی خوام باهات باشم تا فراموشم کنی اما آقای سنگ تراشان این بزرگترین ظلمی هست که صمد در حق من می کنه به نظر خودش با این کارهاش من می رم دنبال خوشبختی خودم اما نه امکان نداره آخه من دیگه نسبت به صمد هم بی احساس شدم نمی دونم حرفهام رو چطوری به شما برسونم اما من دیگه از همه چی خسته شدم از صمد از بقیه و از خوشبختی می خوام تنها برای خودم زندگی کنم.مادر صمد ضربه بزرگی به من زد نمی دونم خدا ازش می گذره یا نه دیشب 45 دقیقه با صمد حرف زدم اما وقتی دید زیاده روی می شه سرم داد کشید و گفت خداحافظ گفت نمی خوام دوباره شروع کنی و به من وابسته بشی خوب می فهمیدم که خودش هم می خواد بیشتر باهام حرف بزنه ولی وانمود می کرد که دلش می خواد زودتر خداحافظی کنه به نظر من صمد داره فداکاری می کنه اما یک کسی نیست که بهش بگه این کاری که می کنه درست نیست آخه من در این مدتی که ازش جدا بودم بیشتر و بیشتر تشنه تر شدم می خوام مشکلاتی که باعث شد صمد از من کناره گیری کنه رو براتون بگم
1- من الان 24 سال سن دارم و قبلا و اون موقع هایی که با صمد صمیمی بودم همش اصرار می کردم که مادرش با مامانم حرف بزنه آخه می ترسیدم که کارم اشتباه باشه برای همین می خواستم خانواده ام از جریان مطلع بشن و چون صمد موقعیت ازدواج نداشت با مخالفت شدید مادرش روبرو شد و مادرش کارهایی کرد که صمد رو از زندگی با من سرد کرد مثلا مهمترین علت سرد شدن صمد نسبت به من ندادن پول توجیبی به صمد بود مادرش از همه راه برای جدا کردن ما تلاش کرد که بالاخره با ندادن پول به صمد پیروز شد
2- اون زمان صمد دانشگاه آزاد بود و ولی الان ترم آخرش هست
3- هنوز سربازی نرفته
4- به من گفت ازدواج کردن با تو راحت هست اما بعد از ازدواج من تحمل بی احترامی های مادرم رو نسبت به تو ندارم
به نظر من مهمترین عامل سرد شدن صمد از من اول مادرش بعد حرفهای یک طرفه راونشناس بهش گفته بود اگه بهش کم توجهی نکنی تو رو فراموش می کنه اما نه باید به اون آقای روانشناس بگم که امکانش وجود نداره
از شما می خوام منو کامل راهنمایی کنین من می خوام صمد رو دوباره به دست بیارم آخه این مدت خیلی سعی کردم که فراموشش کنم و به فکر دیگری باشم اما نشد می دونین چرا چون تمام معیارهایی که برای ازدواج دارم در وجود صمد هست و عشق صمد و من یه عشقی بود که نمی تونم فراموشش کنم اسم منو هر چی می زارین بزارین اما نمی شه یا صمد یا تنها موندن و خلوت کردم با خودم
می دونم براتون زحمت می شه اما من پس فردا قراره صمد رو ببینم می خوام به من بگین که چه حرفهایی رو به صمد بزنم و چه کارهایی بکنم
باز هم از این که وقتتون رو برای من می زارین و باهام همدردی می کنین ازتون بی نهایت سپاسگذارم