RE: يه همفكري كوچولو بدين !
با سلام,
گاهي انگيزه افراد براي ازدواج به دليل دوري آنها از محيط استرس زاي خانواده از جمله فشار والدین برای ازدواج ,است . در چنين شرايطي(ازدواج جهت جلب رضایت والدین و اطرافیان) افراد آمادگي روان شناختي لازم جهت ارزيابي متقابل را نداشته و در نهايت احتمال آسيب زا بودن اين رابطه بالا مي باشد .
بنده توصیه میکنم ؛تا وقتی که آمادگی برای ازدواج ندارید هیچ گاه ازدواج نکنید؛ یعنی زمانی روی به زندگی مشترک بیاورید؛که خودتان کاملا" احساس کنید که میتوانید و هیچ مشکلی ندارید؛شما میخواهید با ازدواج به آرامش برسید نه از آن دور شوید؛
RE: يه همفكري كوچولو بدين !
دوست عزيز كيوان
ممنون از اينكه نظرتون را گفتيد البته كاملا با نظر شما موافق هستم ، منتهي نميدونم چطور بدون ايجاد سو تعبير اين موضوع را با خانواده مطرح كنم .واقعا احساس خستگي مي كنم و اين تنشها بيشتر باعث دور شدنم از آرامش نسبي است كه ميخوام بهش برسم
باتشكر
RE: يه همفكري كوچولو بدين !
سلام دوست عزیزم:72:
مسلما ازدواج در صورتی به کمال منتهی می شه که شخص از هر لحاظ آمادگیش رو داشته باشه.
بنابراین الان در این شرایط به صلاح شما نیست که تسلیم میل خانواده تون بشید. اما در عین حال به تدریج از این حالت بی توجهی و بی تفاوتی به ازدواج بیرون بیاید. یعنی به حالتی برسید که در عین حفظ آرامش این موضوع رو هم در برنامه ریزی هاتون بگنجانید.
:72:
RE: يه همفكري كوچولو بدين !
توجه کنید دوست گرامی,
سوءتعبیری در کار نیست؛ شاید واقعا" فشار زیادی برای ازدواج بر شما تحمیل شود؛ اما اگر دلایل خود را به درستی انتقال دهید, خانواده شما متوجه میشوند؛ ،
شما می توانید با آرامش و پرهیز از شتابزدگی بنشینید و با احترام کامل و در فضایی آرام با خانواده خود حرف دل خودتان را بزنید و دلایل خود را بیان کنید؛
در توضیحات خود از پیش زمینه های ازدواج صحبت کنید و اینکه شما هنوز به زمان نیاز دارید, تا به این موارد دست یابید
, بعضی از پیش نیازهای لازم زندگی عبارتند از مسئولیت پذیری، تصمیم گیری، انعطاف پذیری ، خودآگاهی ، ابراز وجود ، استقلال و .....،
RE: يه همفكري كوچولو بدين !
سایه ماه عزیز
دوست عزیزی که اولین نوشته ها و تضارب آراتون با خودم رو هیچوقت ازیاد نمی برم.
ازنوع نوشتتون برمیاد که درخانواده ای هستید که رای ونظر والدین به نظر بچه ها می چربه. ضمن اینکه شما هم نمی خواهید یا نمی توانید صراحتا با نظر اونها مخالفت کنید. خب از این راه استفاده کنید ودل خانواده رو هم بدست بیارید:
ظاهرا اعلام مخالفت نکنید اجازه بدید یه خواستگار بیاد ، تو پروسه قرار مدارها تعلل ووقت کشی کنید .
مثلا اول بگید موافقم که بیان اما بذارین بعد از ماه رمضون(مثلا) یا بعد از اینکه یه کم فکر کنم ، پنجشنبه نباشه بهتره چون کلاس دارم و خلاصه از این جور بهونه ها .... با اینکار هم وقت رو برا خودتون خریدید هم شاید اون مدت زمانی رو که برا تنهائی (خصوصا اگه برا انتخاب همسر نیازبه این تنهائی رو حس کنید) نیاز داشتید بهش برسید و در فرایند انتخاب همسر ، به مورد ایده آلتون برسین وبه ما یه شیرینی اساسی بدین :227::72:
بد نیست یه لحظه خودتونو جای مادرتون هم بذارین و دلواپسی اونو درک کنین.:72:
خوشبخت باشید هم دنیوی هم اخروی
RE: يه همفكري كوچولو بدين !
ببخشید اینجوری میگم این جور که کاربر BABY گفتن آدم یاد بچه ها می افته آخه یعنی چی این حرف که تعلل کنید اصلا مگه تا کی می تونید اینجوری وقت تلف کنین نخیر به نظر من ان راهش نیست
چندتا نکته بگم:
اولا هیچ کس نمی تونه شما رو مجبور به ازدواج کنه نهایتش چندتا دعواس اگه واقعا نمی خواید ازدواج کنید مرگ یه بار شیون یه بار
دوما اصلا طبیعی نیست نخواید ازدواج کنید مگر این که دلیل روحی برای فرار از ازدواج داشته باشید یا فرد خاصی مد نظرتونه هنوز اقدام نکرده در مورد اول بهتره این مشکلتون رو که به قول خودتون نمی تونید الان ازدواج کنید رو مطرح کنید تا کارشناسان راه حل ارائه بدن در مورد دوم هم اگه کسی شما رو دوست داشته باشه با اومدن خواستگار تلنگر می خوره که اقدامکنه
سوما اصلا چه عیبی داره شما بزارید خواستگار بیاد براتون شاید یکی از همین افراد ملاک های شما رو داشتن همیشه که مثل این قصه های آبکی نیست که فردی که خانواده پیدا می کنند نامناسب باشه
چهارما سن ازدواج حدی داره فکر نکنید دوسال دیگه هم همین تعداد خواستگار براتون میاد که اون وقت شما بتونید انتخاب کنید انتخاباتون محدود تر میشه و مجبور میشید از بعضی ملاک هاتون بگذرید
اینا نظر من بود هر جور که صلاح می دونید
RE: يه همفكري كوچولو بدين !
با تشكر از همه دوستان كه زحمت كشيدين و سعي در كمك به اينجانب بودين
خسته نباشيد و طاعات و عبادات همگي شما مقبول درگاه ايزد متعال
اول سخنم با دوستم كيوان عزيز هست كه اول شخصي بوديد كه به اين مسئله كوچك اما تنش زا براي من جواب دادين ممنونم از همه لطفتون و البته شرايطي كه گفتيد و اينكه به نظر خانواده بخاطر شرايط سني ترس از دير شدن ازدواج دارند اما به نظر من داشتن يك ازدواج سالم خيلي بهتر از فقط ازدواج كردن بخاطر تنها نبودن هست ، بله شايد من همه شرايطي كه گفتيد داشته باشم جز يكي و اون آرامش دروني است كه با وجود آرامشي كه در هر كاري و هر لحظه دارم در اين مورد اصلا احساس آرامش نميكنم و اين مربوط به خودم و مسئوليتي است كه الان بعهده من هست و اون را ارجح بر هر كاري مي بينم ولي مطمئن هستم كه اگر روزي هم قرار باشه ازدواج كنم حتما اين اتفاق خواهد افتاد چه بخواهيم و نخواهيم تسليم خواسته پروردگاريم در هر صورت ممنونم بخاطر اينكه باعث شديد كمي احساس آرامش كنم در مورد صحبت با خانواده ام بخاطر گذشته كه البته در همين تالار گفته بودم الان براشون قبول حرفهام سخت مياد يعني در اصل فكر ميكنن كه هنوز درگير اتفاق قبل هستم و يااينكه بهش فكر ميكنم و براي همين نميخوام و نميتونم به ازدواج الان فكر كنم كه اين البته كاملا اشتباه هست چون گذشته ها گذشته و براي چيزهايي كه دنيوي است و فاني غصه خوردن بي فايده است تنها بايد غصه يكنفر رو خورد و اون كسي است كه سرور همه ماست
RE: يه همفكري كوچولو بدين !
سلام؛
نقل قول:
نوشته اصلی توسط sayehhaye_mah
.... به نظر من داشتن يك ازدواج سالم خيلي بهتر از فقط ازدواج كردن بخاطر تنها نبودن هست ،
احسنت دوست گرامی؛:72:
شما با این ارسال دلایل روشنی را ارائه داده اید و بسیار زیبا آنها را بیان کرده اید,
آنطور که خودتان در مورد رابطه گذشته قضاوت میکنید؛خانواده شما نمیتوانند, چون فکر نمیکنم که تا به حال در این خصوص صحبت آن چنانی شده باشد, بدین خاطر خانواده شما حق دارند که اینطور فکر کنند؛با این حال تمام مسئولیت بر دوش شما است, که چگونه منظور خود را انتقال دهید ؛توجه کنید که حتی نحوه رفتار روزه مره شما در این امر دخیل میباشد؛تا آنها را به اصل موضوع نزدیک کند,
در هر حال شما نباید موقعیت سنی و شرایط لازم برای ازدواج را فراموش کنید
RE: يه همفكري كوچولو بدين !
بي بي عزيز دوست بسيار محترم و گرامي
از اينكه شما هم سعي در راهنمايي داشتيد ممنونم ولي راستش با اين ترفندها موافقم نيستم چون اول از همه قصد سرپيچي از خدا رو ندارم دوم نميخوام به قولي سرشون را كلاه بگذارم و تابشون بدم كلا رك هستم و ترجيح مي دم كه رو راست باشم خوب اگر تا به حال نشده در اين باره حرفي به مادرم بگم بخاطر همينه كه دركش مي كنم و بخاطر دلنگراني هايي كه برامون داره تحسينش مي كنم و برام عزيزه و خصوصا اينكه اگر يادتون باشه باز هديه اي بود از طرف خدا كه به ما برگردانده شد اما خوب اگر اين قرار هست كه زندگي من باشه بايد برام توآم با آرامش باشه نه اينكه با شنيدن اسمش هم استرسم بيشتر و باعث از هم گسيختگي آرامشم بشه شايد هم بخاطر طرز فكرم هست كه اطرافيان سعي در دست و آستين بالا زدن كردن به هرحال امروز كه جوابتون را مي دم خيلي خيلي بهترم و مي تونم بگم كه يه جوري قضيه را مسكوتش كردم نه اينكه فكر كنم زوده برام ازدواج كنم يا نتونم از عهده اش بر بيام بلكه ميخوام اول خودم را بدست بيارم تمام وكامل تا بتونم شخصي را كه مقابلم هست به درستي درك كنم و البته سعي در يافتن كسي كه همعقيده باشه كار آسوني نيست و اصراري هم البته در اينكار ندارم و سعي در ردش ندارم ولي الان موردي كه هست اينه كه در مورد طرز فكرم و عقيده ام نميتونم با كسي صحبتي كنم اين باعث ميشه نتونن دركم كنن و فكر ميكنن كه بخاطر اتفاقات سال قبل هنوز خودم را درگير ميكنم براي شروع يه زندگي بايد انگيزه داشت و اين انگيزه الان صرف مورد مهمتري ميشه هر زمان كه وقتش برسه مطمئنا صرف امور ديگري خواهد شد از شما دوست عزيز كه هميشه در بحثها شركت كرديد و نظراتتون را داديد ممنونم (احترام چيزي است كه سعي در حفظش دارم در خانه و اين باعث قبول تصميمات مادرم ميشه و يا پدرم و اين برام مايه افتخاره) خيلي راحت ميشه مخالفت كرد اما از كجا معلوم كه اين امر از سمت خدا نبوده باشه ولي خداوند بر همه چيز عالم و آگاه است باميد روزهاي بهتر
مرد تنهاي عزيز
اگر ميخواستم چيزي را با دعوا كردن بدست بيارم الان صاحب همه چيز بودم الا احساس امنيت و خدا
ميشه گرهي را با دست باز كرد و يا با دندان ولي بهتر اونه كه قبل از متوسل شدن به دندان راههاي آسونتر و بي دغدغه تر رو امتحان كرد و صد البته كه كسي نخواهد توانست مجبورم كنه به كاري كه در اون رضايتي ندارم اما خواهان از بين رفتن احترام و يا شكستن دلي هم نيستم پس بايد روي لبه تيغ آرام حركت كرد ، اگر قراره فكر كنم كه ممكنه سال آينده تعداد خواستگارهام نصف الان باشه بايد مي نشستم فكر مي كردم كه چند تا فرصت را تا به الان از دست دادم اين مهم نيست و اصلا مسئله اي نيست كه بخوام خودم را نگران فكر كردن درباره اش بكنم نميدونم چقدر به قسمت و تقدير اعتقاد داريد اما امام صادق فرموده كه داناترين مردم به خداوند كسي است كه راضي ترين باشه به تقدير خداوند ... اينقدر به خداوند اعتقاد دارم كه ميدونم اگر الان احساس ميكنم نياز به صبر دارم حتما بايد صبر كنم و فكر از دست رفته و رفتن ها رو نكنم از دست به عصا راه رفتن خوشم نمياد بايد با قدمهاي محكم و تكيه بر خدا راه رفت توكل كردم ومطمئنم كه خودش راه گشا در همه اموره ولي كاش همه اينو مي فهميدن
مادرم هديه خداست شكستن دلش گناهه كه خداوند حتما نميبخشه كسي رو كه اينطور رفتار كنه با اينجال از شما هم ممنونم اميدوارم كه شما هم آرامش و انگيزه و روحيه جوانمردانه داشته باشيد و موفق باشيد
آنطور که خودتان در مورد رابطه گذشته قضاوت میکنید؛خانواده شما نمیتوانند, چون فکر نمیکنم که تا به حال در این خصوص صحبت آن چنانی شده باشد, بدین خاطر خانواده شما حق دارند که اینطور فکر کنند؛با این حال تمام مسئولیت بر دوش شما است, که چگونه منظور خود را انتقال دهید ؛توجه کنید که حتی نحوه رفتار روزه مره شما در این امر دخیل میباشد؛تا آنها را به اصل موضوع نزدیک کند,
در هر حال شما نباید موقعیت سنی و شرایط لازم برای ازدواج را فراموش کنید
[/quote]
در اين مورد در يك تاپيك بادوستان مشورت كرده بودم البته كه بايد نگران باشند اما تا كي وقتي خودم ميگم كه ديگه فكر و خيالي نيست چرا بايد باز هم فكر كنن كه هر اشكي كه از چشمي مي چكه بخاطر گذشته است بله شايد براي گذشته اما كدوم گذشته مهمتر هست الان طرز فكري دارم كه در گذشته نداشتم الان راهي رو در جلوي روم دارم كه بهش افتخار مي كنم ولي اينها چيزهايي است كه مربوط به خودم ميشه درسته من هم سعي كردم در تمام لحظات مراقب باشم تا شكي ايجاد نشه و برگشتي در ذهنشون نداشته باشن اما خوب ديگه بيش از حد هم نميشه آدم خودش را بخاطر ديگران حبس افكار كنه بايد آزاد بود روحت بايد اجازه پرواز داشته باشه و اين مورد ديگه وابستگي نميخواد و نميتونه به چيزي يا كسي داشته باشه يه روز من هم مثل بقيه آمادگي اينكار رو داشتم اما نشد خوب دليل نميشه الان كه من احساس آمادگي نميكنم بشينم عزم رو جزم كنم براي ساختن اين آمادگي اصلا اين يكي از چندين هدف انسان در ادامه راهش هست نه مهمترينش فقط يكي كه اگر برآورده نشه نبايد ايستاد و از بقيه چشم پوشي كرد يا تمام ذهن و انرژي رو معطوف رسيدن به اون كرد هر زمان كه لازم باشه هر چه تقدير شايسته بدونه انجام ميشه اما از راهنمايي شما هم ممنونم كيوان عزيز كلام شما حق و درست بوده و هست ،:72:
RE: يه همفكري كوچولو بدين !
نه بنده هم نگفتم شما شروع کننده دعوا باشید یا اصلا دعوا کنید بلکه منظورم این بود که نهایت برخودشون جندتا اخم و تخم و حرفه که مطمئنا برطرف میشه ببینید شاید من در جریان گذشته شما نیستم نمی تونم درست نظر بدم اما باتوجه به حرفتون به این نتیجه رسیدم که مادرتون یه مشکل پزشکی دارن و احتمالا یه بار هم حاد شده ببینید شما فکر کنید برای این که مادرتون ناراحت نشه با یه فرد ازدواج کردید اونوقت اگه به هر دلیلی مشکل بربخورید آیا بیشتر ناراحت نمیشن؟ خیلی راحت نیست اول بگید بله بعد بگید نه یعنی اجبار بیرونی و بدتر از اون درونی پیش میاد که بجلو می رونه شما رو و آخر یهو می بینید برخلاف نظرتون پای سفره عقد هستید اونوقته که دلسرد میشید و این دلسردی زندگی شما و نفر مقابل رو خراب می کنه
مثلا یه نفر به خواستگاریتون میاد که همه چیزش مطابق نظر شما و خانواده اتونه اون وقت چه دلیلی برای اونا و بالاتر برای خودتون میارید که جواب نه بدید درحالی که می فرمایید از لحاظ روحی اماده ازدوجا نیستید؟