RE: می ترسم شوهرم روانی باشه
mahasa جان ، سلام خانمي به تالار همدردي خوش آمدي
در درجه اول گفتي اين آقا پيش مشاور نمي آيد ، قطعا بايد رضايتش را جلب كني تا به مشاور مراجعه كند .
در درجه دوم عزيزم شما كه نقطه ضعف همسرت را مي داني چرا انگشت روي نقطه ضعفش مي گذاري ؟!!!
شما چكار داري كه پدر و مادر وي براي او كاري انجام مي دهند يا نة ؟! شما بر حسب باورهاي خودت پدر و مادر را تعريف مي كني و همسر شما هم باورهايي دارد و عاشق والدين اش است . شما به رابطه آنها كاري نداشته باش .
همسرت را به دليل كم توجهي خانواده اش تخريب نكن . مهم اين است كه او همين اندازه از رابطه را پذيرفته و آنها را عاشقانه دوست دارد .
RE: می ترسم شوهرم روانی باشه
[align=justify]سلام مهسا جان:72:
سخته آدم مورد بی توجهی کسانی قرار بگیره که براشون می میره! پس در تحمل این سختی مرهم دردهای همسرت باش، نه اینکه خدای نکرده این طرد شدن رو نشونه حقارتش بدونی.
همسرت جز تو کی رو داره؟ اگه تو هم بهش نسبت "روانی" بدی به کجا باید پناه ببره؟
خوشبختانه شما در خانواده ی آروم و سالمی بزرگ شدی، پس پتانسیل روانیت برای مقابله با مشکلات زندگی بیشتره. بنابراین "یک کم" بیشتر از انتظارت برای دریافت آرامش از همسرت کم کن، و بیشتر به این فکر کن که از چه راههایی می تونی روحش رو آروم کنی تا این عادت بد به تدریج از سرش بیفته.
اون هم تا اونجایی که از دستش برمیاد برات کم نمی گذاره. هرچی از عشق و توجه داره رو داره نثار شما می کنه که آرامش رو به زندگیتون بیاره.
مهسا جان همسرت روانی نیست، فقط مهارت لازم برای کنترل خشمش رو نداره. اگه راضی نمی شه پیش روانشناس بیاد، شما خودت مراجعه کن، و سعی کن با روش های غیر مستقیم روحیات همسرت رو تعدیل کنی.
عزیزم گیریم که فرار کردی و رفتی پیش مادرت، اون موقع دیگه هیچ مشکلی در زندگیت وجود نخواهد داشت؟ اگه دقت کنی می بینی که فقط "صورت" مشکلات عوض می شه.
پس به جای فرار، بمون و با تمام قدرتت در آزمایش زندگی شرکت کن.
مطمئنم که موفق می شی. :72:[/align]
RE: می ترسم شوهرم روانی باشه
mahasa عزیزم، همونطور که آنی عزیز گفتن، بهتره همسرت رو راضی کنی که به مشاور مراجعه کنه.. اما اگه می بینی به هیچ شکلی راضی نمیشه، باید کاری کنی که کمتر بهش فشار بیاد تا بتونه این حالت رو کنترل کنه.
عزیزم روی خانواده همسرت حساسیت نشون نده، اجازه بده همسرت به روش خودش به اونها احترام بذاره و دوستشون داشته باشه.
برای رابطه خوب داشتن با کسی شرط نذار، نگو چون خانواده همسرم کاری برای ما نمی کنن، همسرم نباید اونها رو به این شدت دوست داشته باشه. مطمئن هستم خود شما هم پدر و مادرتون رو به خاطر کاری که در حال حاضر براتون می کنن دوست ندارید بلکه عشق شما به اونها از سالها قبل شکل گرفته و در همه حال به اونها احترام خواهید گذاشت و دوستشون خواهید داشت..
:72:
RE: می ترسم شوهرم روانی باشه
[align=justify]در ضمن اطلاعاتی که در مورد مشکل همسرت کسب می کنی رو در زمان هاییکه ایشون آروم هستند در اختیارشون قرار بده (با حالتی توام با حسن نیت)، چون آگاهی در مورد چگونگی رخداد یک مسئله روانی و ریشه های اون، خودش پررنگ ترین نقش رو در بهبود و برطرف کردن اون حالت ایفا می کنه. :72:[/align]
RE: می ترسم شوهرم روانی باشه
سلام.
در رابطه با خشم همسرتان و عکس العملهای او در این هنگام شما میتوانید از مقالات همدردی استفاده کنید ؛
کلیک کنید
هم برای آگاهی خودتان در چگونگی برخورد با ایشان و هم راهنمای همسرتان در کنترل خشم ,
یک نکته تجربی:
هنگامی که همسر شما عصبانی و نمی تواند خشم خود را مهار کند؛حتی به زبان آوردن کلماتی آرامش بخش ممکن است خشم او را بیشتر کنند؛پس سعی کنید در ان وضعیت ایشان را به حال خود رها کنید ,مردها در این شرایط دوست دارند تنها باشند, بعد از اینکه آرام شدند و در سر یک فرصت مناسب نه پس از ان میتوانید خیلی آرام و صبورانه در خصوص مشکلاتان صحبت کنید,در این میان سعی کنید از جملات و خلاصه هر چیزی که باعث خشم ایشان میشود اجتناب کنید؛ توصیه میکنم برای اینکه عادت شکستن و پرت کردن وسایل هنگام عصبانیت در ایشان کم شود؛ سعی کنید در هنگام صحبت کردن و یا مشاجره در مکانی باشید که دسترسی به این گونه وسایل کمتر باشد ؛یکی از راههای کنترل این وضعیت ؛که پیشنهاد شده؛چند تکه کاغذ را در کنار خود داشته باشید در آن هنگام با پاره کردن کاغذها خشم فرو کش میکند.
دقت کنید دوست عزیز پدر و مادر همسر شما,چه تماس بگیرن یا نه و چه بی محبت باشن و یا با محبت؛شما نباید انتظار داشته باشید که همسر شما برای اونها به قول شما نمیره!خب پدر و مادرش هستن؛در ضمن همه زوجها در اوایل این جمله را زیاد تکرار میکنند که پدر و مادر تو پدر و مادر من هم هستند؛اگر شما هم این جمله را گفته ای .....
RE: می ترسم شوهرم روانی باشه
سلام
با توضیحاتی که از روحیات همسرت دادی و بخصوص از عواطفش لازم می دونم چند جمله ای متفاوت از دیگر دوستان بهت بگم .
آنچه بنده با دقت نظر روی بعضی آقایون متوجه شدم ، اینه که اونهایی که عاطفی ترند ، وقت عصبانیت شدید تر هم هستند .و همچنین زودرنجند . اما اونچه مهمه شما بدونید اینه که ظاهر عصبانی مردت رو نبین ، چرا ؟
چون مردها وقتی دلخوری عاطفی پیدا می کنن ، اونو به شکل عصبانیت نشون میدن ، و زن ها هم همین ظاهر عصبانی رو می بینن ، البته اینکه به این شکل نشون میدن ، برای اینه که عواطف در مردا بعد از عقلانیت خودشو نشون میده و زنها برعکس هستند ، برای همین وقتی زنی دلخوری و رنجش پیدا می کنه ناراحتیش رو عاطفی نشون میده ( حرف نمی زنه ، گریه می کنه ، و شکل بدش هم اینه که غر می زنه ) اما مرد واکنش با شتاب نشون میده که به نظر عصبانیت میاد .
حال اگه زنی این را درک کنه که این یه رنجش عاطفیه نه عصبانیت ، قطعاً روند برخوردش فرق خواهد کرد .
در این شرایط شما او را دل داری بده و نشون بده که ناراحتیش رو درک می کنی ، ابراز تأسف کن از این که این وضعیت پیش اومده و اگه شما باعث پیش اومدن این وضعیت شدید که عذر خواهی کنید و از دلش در بیارید .
اما محبت او به خانوادش :
با اونچه از عواطف او گفتی ، ایشون کلاً آدم با محبتیه و در حق شما هم این محبت رو کم نمیگذاره ، و به نظر میرسه شما توقعات خود از خانواده همسرت رو به نوعی سر اون غر می زنی . اینو بدون که برای یک مرد حتی اگه با خوانوادش میانه ای نداشته باشه ، این خانواده حیثیتشه ، و سخته براش بپذیره کسی از اونا بد حرف بزنه ، و شما این رو در نظر نگرفتید ، همیشه از خانوادش با احترام حرف بزنید و به محبتش نسبت به خوانوادش احترام بگذارید و حتی تحسینش کنید نه این که با ذکر بی توجهی های اونها همسرت رو ناخواسته تحقیر کنی .
نکته ای رو هم راجع به توقعاتتون از خانواده همسر و یا از هر کس دیگری بگم :
دوست عزیز ، هر قدر توقع از دیگران داشته باشی ، اگر برآورده بشه ، عادیه و تفاوتی به حالت نمی کنه ، و اگر براورده نشه ، سرخورده و ناراحت میشی و خود خوری یا عصبانیت پیش میاره ( حالتی که الآن شما در رابطه با خانواده همسرت داری ) ، اما اگر بی توقعی رو در پیش بگیری ، اگر کسی کاری برات انجام داد ، ولو وظیفش باشه ، چون توقع نکرده ای ، برات لذت بخش و شیرینه و قدر دان خواهی بود ، و اگر هم کاری برات انجام نشد ، یا وظیفه ای بجا نیامد ، سرخورده نمیشی و آزردگی و عواقب آن پیش نخواهد اومد .
این حالت را در رابطه با خانواده همسرت در پیش بگیر تا با عواقب آزردگیهات از اونها ، زندگی را به کام خودت و همسرت تلخ نکنی .
در نهایت ، کلید کنترل خشم همسرت دست خودته ، همانطور که دکمه خمشش از سوی شما ( ناخواسته ) فشار داده میشه .
RE: می ترسم شوهرم روانی باشه
سلام عزیزم
با این تعریفهایی که از شوهرت کردی تو بهترین شوهر دنیا رو داری و خودت خبر نداری!!! ببین عزیزم اول باید این حقیقت رو باور کنی اونا اگه دشمن سر تو باشن ولی پدر و مادر شوهرت هستن براش زحمت کشیدن و بزرگش کردن و وظیفه خودش میدونه که بهشون خدمت کنه. من واقعا نمی دونم چرا خانما شوهر که می کنن توقع دارن پدر و مادرش بندازه دور یا تره هم براشون خورد نکنه.این اشتباه اولت بود
و اما اشتباه دومت که خودم هم مرتکبش می شدم و اون کش دادن بحث.راستش من وشوهرم هفته ای یکبار بحث داشتیم در مورد همه مسائل ولی به خودم قول دادم که دیگه بحث کش ندم واعصاب خودم و اون به هم نزنم.الان واقعا آرامش دارم و خوشحالم که بحثی وجود نداره. به امتحانش میارزه.شاد باشی
RE: می ترسم شوهرم روانی باشه
سلام خانمی منم مثل تو تازه واردم و ورودتد به تالار خوش امد میگم
بهت حق میدم که از بابت مشکلت رنجیده خا طر باشی اما باید این واقعیتو قبول کنی که در ازدواج تفاوتهای تربیتی و خلقی عوامل بروز اصطحکاک دو فرد و ایجاد مشکل نقش موثری دارند شما در خانواده ای ارام و ایشان بالعکس بزرگ شده اید فکر نمی کنی این مشکل با ارامش خودت و کمک از یک روانپزشک یا روانشناس بالینی خیلی راحت قابل حل باشد . به قول انی جون به نکاتی که باعث خشم اون میشه هم گیر نده لطفا بازم بهت سر میزنم ارام باش و به خدا توکل کن
RE: می ترسم شوهرم روانی باشه
ممنونم از همه شما که با حوصله مشگله منو مطالعه و راهنماییم کردید.راهنماییهای شما خیلی به من کمک کرد و باعث ارامشم شد.
من هیچ کسی رو ندارم که باهاش دردو دل کنم . فقط مامانم هست که باهاش رابطه دوستانه دارم ولی در مورد دعواهامون اغلب چیزی بهش نمی گم چون خیلی غصه می خوره.
شما درست حدس زدید همسرم خیلی به من وابسته هست و فوق العاده عاطفی و احساساتیه. با همه با محبت رفتار میکنه و خیلی احترام می زاره حتی به بچه ها . نسبت به منم کم نمی زاره ؛ ولی وقتی اون رفتارها رو ازش می بینم زده می شم .خیلی علاقم نسبت بهش کم شده چون همیشه به خاطرم می یاد که موقع دعواهامون چه دیوونه بازی می کنه. واقعا اون لحظات ازش متنفر می شم. ...به خاطر این غصه می خورم که به گفته خودش که میگه منو از همه بیشتر دوست داره پس چرا بی توجهی خونوادش به منو میبینه ولی بازم طرف اونا رو می گیره .همه دعواها و بحثهای ما مربوط به خونوادش می شه. وقتی که عروسی کردیم پیغام دادن که دیگه خونشون نریم به خاطر اینکه همسرم دوران مجردیش همیشه با اونا مشگل داشت ولی نمی دونم چرا بعد از ازدواجمون یدفعه عوض شد و عاشق اونا شده.الانم که باهاشون رفت و امد میکنیم حتی یه بارم خونمون نیومدن.همسرم همیشه تو حرفاش با منت براشون دل می سوزونه و کلی غصشونو می خوره اما اونا با اینکه می دونن پسرشون کلی گرفتاری داره ولی عین خیالشون نیست .با اینکه خیلی پولدارن و کلی ملک و املاک دارن ولی تا به حال نشده کمکی به پسرشون در موقع لزوم کنن ، خوب منم می بینم که پدرم با اینکه به اندازه اونا وضعش خوب نیست ولی از هیچ کمکی به ما دریغ نمی کنه دلم میگیره ،وقتی هم به شوهرم به طور غیر مستقیم میگم بهش بر میخوره و در اخرم دعوامون میشه .به نظرتون اگه منو دوست داشت این کارا رو باهام میکرد ؟اونقدر ازش بدم اومده که دیگه کارای خوبشو نمی بینم .متاسفانه من دیگه دوسش ندارم ولی هیچ کاری نمی تونم بکنم چون می دونم اگه بفهمه اول منو می کشه بعد هم خودشو ...
RE: می ترسم شوهرم روانی باشه
مثا اینکه گفته های دوستان کمکی نکرده. متاسفم که اینارو می شنوم
RE: می ترسم شوهرم روانی باشه
عزيزم داري سخت مي گيري . باز هم به تكرار ، وضعيت مالي خوب پدر شوهرت نبايد در شما ايجاد توقع بكند .
شما بايد در خودت تغييرات اساسي ايجاد كني .
اگر پدرتان به شما كمك مي كند ، كسي مجبورشان نكرده و اگر پدر شوهرتان هم كلي پول به حساب شما و شوهرت واريز مي كرد ، پدر شما بي توجه به نيازمند بودن و يا نبودن شما به كمك هاي اش ادامه مي داد، چرا كه خودشان اينگونه خوشحال مي شوند .
پدر شوهر شما از اينكه پسرش احساس كند روي پاهاي پدر ايستاده ، خوشحال نمي شود و باوري هم به كمك هاي اينچنيني ندارد .
به نيمه ي پر ليوان نگاه كن . چه بهتر كه همسرت دستش جلوي پدر و مادرش دراز نيست و روي پاهاي خودش ايستاده . سعي كن از ارزش ، ضد ارزش درست نكني . انسانها را با خصائل خوب اخلاقي و رفتاري شان تعريف كن و برايشان احترام قائل باش .
و در پايان سرت درد نمي كند به دنبال دستمال نباش . :203:
RE: می ترسم شوهرم روانی باشه
عزیزم فکر نمی کنی یکم تند میری؟؟؟
همه تو زندگیشون مشکل دارند اما به این راحتی از شریک زندگیشون زده نمیشن
اصلا یه سوال
خودت چقدر دوسش داری ؟؟؟ فکر میکنی تو هم مشکلاتی نداری که شاید از دید اون نکات جالبی نباشه؟اخه صرف اینکه این فرد ادم عصبانی هست که قابل حل هست و یا خانوادهاش به ما اهمیت نمیدن که دلیل متنفر شدن نمیشه گلم. به نظرت میشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟ یه کم فکر کن
RE: می ترسم شوهرم روانی باشه
mahasa عزیز، دوست داشتن خیلی مقدس تر از این حرفهاس..:72: عزیزم، فکر می کنی کسانی که کنار هم زندگی می کنن و عاشقانه همدیگه رو دوست دارن، هیچ نقطه ضعفی ندارن؟ فکر می کنی همه چیز توی زندگی اونها ایده آل هست؟
عزیزم نمیخوام و نمی تونم خودم رو جای شما بذارم، برای همین از خودت میخوام فکر کنی، بهای علاقه شما به همسرت چقدره؟
من کاری به علاقه ای که همسر شما به شما داره ندارم، به علاقه ای که شما بهش دارید کار دارم، میخوام بدونم زندگیتون، علاقتون، عشقتون چقدر براتون بزرگ و با ارزشه؟ اونقدر ارزشمند هست که به خاطرش سختی های زیادی تحمل کنید؟ یا اونقدر بی ارزشه که سریع می تونید فراموش و دفنش کنید؟
عزیزم، زندگی مشترک سختی هاش بیشتر از راحتی هاش هست و گریه هاش بیشتر از خنده هاش، برای همینه که موقع ازدواج، کسی رو انتخاب می کنیم که مطمئن بشیم تا آخر راه باهامون هست، که توی هیچ سختی و مشکلی تنهامون نمی ذاره..
عزیزم، اگه قضیه برعکس بود چه توقعی از همسرت داشتی؟ شما درست می گی، شاید بعضی مواقع خیلی سخت باشه که از دیگران توقع نداشته باشیم، با اینکه می دونیم کار درست اینه که تنها از خودمون متوقع باشیم، خوب عزیزم الان شما یه فرصت خوب داری برای اینکه خودت رو عادت بدی به این صفت خوب، تمرین کنی برای توقع نداشتن از دیگران.. عزیزم باور کن هر کسی که وارد زندگی ما میشه قراره به ما چیزی یاد بده، یکی با بدیهاش و یکی با خوبیهاش، چرا به جای شکایت از این کلاس درس استفاده نمی کنی.. میدونم خیلی سخته، اما به خاطر خودت، تمرین کن.. مطمئن هستم موفق میشی..
اگه این کار رو بکنی اگه همسرت هم ببینه که با تمام اینها تو خانواده اش رو دوست داری و بهشون احترام میذاری و از احساس همسرت حمایت می کنی بیش از پیش پی به شخصیت نازنین شما می بره و به داشتن همسری مثل شما افتخار می کنه و اون وقته که همیشه از شما حمایت خواهد کرد...
:72:
RE: می ترسم شوهرم روانی باشه
شا د گفت:
عزیزم باور کن هر کسی که وارد زندگی ما میشه قراره به ما چیزی یاد بده، یکی با بدیهاش و یکی با خوبیهاش، چرا به جای شکایت از این کلاس درس استفاده نمی کنی..
همینه زندگی یعنی اموزش مدام تا بتونی خودتو رشد بدی
این که من این حرف را میزنم نه این که روی منبر باشم اما نمیدونم مشکل منو خوندی یا نه اگه تا حالا رو خودم کار نکرده بودم خیلی زودتر از این کم می اوردم اما با تمام ادعایی که قبلا داشتم بعد از مدتی پی بردم زندگی بهای خاص خودشو داره پس تا جایی که احساست میگه درسته بهش اعتماد کن
RE: می ترسم شوهرم روانی باشه
سلام
شايد مشكلات و موارد را به تكيه و كنايه و متلك به همسرت مي گويي و او از كوره در مي رود. يكي از علل هايي كه باعث مي شود او چنين كند اين است كه مي خواهد به شما اولتيماتوم نشان دهد و به شما بفهماند كه ديگر نمي خواهد در مورد اين جور مسائل چيزي بشنود و در كل مي خواهد شما متوجه شويد كه به هر قيمتي حاضر نيست در مورد خانواده اش و مشكلاتي كه شما مطرح مي كنيد بار ديگر دعوا كند و انتظار دارد شما با حركات او وخامت اوضاع را دريابيد. گاهي اوقات كوتاه آمدن باعث ثبات زندگي مي شود. بد نيست در مورد اين مسئله تسليم او شويد و ديگر در مورد اين مسئله با او وارد صحبت نشويد و اجازه دهيد خودش به يكسري نتايج برسد و حسن نيت خود را نسبت به خانواده اش به او اثبات كنيد. اگر در مورد مسائل ديگر هم بخواهد چنين حركاتي انجام دهد بايد راه حل ديگري برايتان پيدا كنيم.
RE: می ترسم شوهرم روانی باشه
درد من اینه که نباید در برابرکارای نادرستش ناراحت بشم .اخه مگه می شه؟ هر وقت نسبت بهش اعتراض میکنم زود از کوره در می ره ،مگه من ادم نیستم ؟هر چقدر هم که تونستم باهاش با ارامش و محبت صحبت کردم .متا سفانه دوباره دیشب دعوامون شد و اینبار دیگه منو زده .تمام بدنم زخم شده از بس منو به درو دیوار کوبوند حتی طوری منو از روی تخت کشید پایین که یه لحظه فکر کردم مهره های کمرم شکست. ..گریه هم که می کردم کلی سرم دادو بیداد می کرد که لال شم. هر چی از دهنش رسید بهم گفت ( برای اولین بار) و من هم ترسیده بودم هم شوکه شده بودم و هم ازش متنفر . ولی یدفعه دیدم رفت تو اشپزخونهو چاقو برداشته میگه می خوام خودمو بکشم مجبور شدم برم نازش کنم و قوربون صدقش برم تازه کلی بهم حرفای بد می زد و همش محکم هلم می داد چند بار نزدیک بود سرم به زمین بخوره...به خدا اعصاب منم داغونه من خونه بابام زندگی ارومی رو داشتم ولی الان فقط دارم با خودم حرف می زنمو کلی فحش ازش یاد گرفتم دادو بیداد یاد گرفتم زدن یاد گرفتم و حالا کم کم دارم به یه دیوونه مثل خودش تبدیل میشم . شما جای من نیستین نمی دونید چی میگم تو رو خدا خودتونو جای من بزارید...به من بگید کجا برم من دیگه نمیتونم باهاش باشم اونم طلاقم نمی ده خودش گفته منو می کشه
RE: می ترسم شوهرم روانی باشه
سلام
این که شوهرتون از کوره در رفته و روی شما دست بلند کرده خیلی بده ولی واقعا شما هیچ کاری نکردین و ایشون بیخودی یه همچین حالتی بهشون دست داد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
اگه خودتون تو بحث بیش از حد شلوغ کردین و باعث تشدید دعوا شدین قدم اول آروم کردن خودتونه
دوست گرامی شما باید سریع پیش یه مشاور برین و مشکلتون رو حضوری مطرح کنین شاید رفتارهای خودتون هم این وسط داره مزید بر علت می شه
RE: می ترسم شوهرم روانی باشه
سلام عزیزم
من هم مشکلات شوهر شما را داشتم . یکسال و دو ماه که ازدواج کردم زندگی من دقیقا عین زندگی شماست من هم مانند همسر شما عاطفی هستم زندگی مو دوست دارم و همه کاری براش انجام دادم تمام این دعواها رو من هم داشتم همسرم می گفت تو حق نداری حتی زنگ به خانواده ات بزنی و کلی محدودیت در مورد خانواده و حتی در برخی موارد فحش و بی احترامی به خانواده من و من هم عکس العمل های همسر شما را انجام می دادم و با اینکه من اورا محدود نمی کردم هر روز کنار خانواده اش بود توجیهش این بود چون خانواده تو برای تو کاری انجام نداده اند تو هم باید انها را ول کنی من برای همسرم کم نذاشتم این را خودش می گوید ولی دیگر خسته شده بودم و نمی خواستم دعوا را ادامه بدم . محدودیتهای او باعث شد که من به صورت پنهانی دور از چشم او به خانواده ام سر بزنم و به انها کمک کنم و به انها برسم و به او دروغ بگویم و زندگی خیلی خوب شد ما دیگر هیچ دعوای نداشتیم شما باید بدانید که ذات یک مرد تعصب و غیرت در مورد خانواده اوست و نه تنها شما بلکه هیچ کس نمی تواند ذات مرد را عوض کند توصیه می کنم هیچ محدودیتی در مورد همسرتون اعمال نکنید چون نتیجه عکس دارد من در زمان مجردی بیشتر در ماموریت بودم شاید ماهی یکبار هم مادرم را نمی دیدم و زنگ نمی زدم ولی با محدودیتهای همسرم حالا باید روزی یکبار باید به مادرم زنگ بزنم زندگی خوبی که داری را بی خودی خراب نکن بعد افسوس می خوری که چرا سر موضوعات بیخودی زندگی را خراب کردی چون بعد یه مدتی این مسایل عادی می شه برات
RE: می ترسم شوهرم روانی باشه
معمولا مردايي كه خيلي بد عصباني ميشن روحيه لطيفي دارن(معمولا نه هميشه)همين كه موقع عصبانيت با نوازش شما ارووم ميشه نشون ميده توي دلش از شما حرف شنوي داره در وقع قبولت داره....سعي كن با سياست عمل كني موقع اعتراض به كاراش مواظب لحنت و كلماتت باش نذار حساس بشه.....بهتره كسي از خانوادش از قضيه باخبر نشه نكنه بري به مادر شوهرت نشون بدي ببين پسرت چه بلايي سرم اورده!!!
سعي كن با همون سياستي كه بهت گفتم موقعي كه اروومه راضيش كني بره پيش يه مشاور
طوري باهاش رفتار نكن كه بفهمه به چشم يه رواني نگاش ميكني.....
من كسي رو ميشناختم كه همينجوري بود زمان دوستيشون هر وقت دعواشون ميشد ميزد دختره رو لت و پار ميكرد يه بار چنان زد تو دهنش كه لبش پاره شد.....همه ميگفتن ديگه دوستيشون بهم ميخوره اما دختره برعكس روزاي قبل شد هميشه جلو همه از پسره تعريف و تمجيد ميكرد هميشه ميگفت من به مهداد افتخار ميكنم و .....انقدر اين جوري گفت و رفتار كرد كه پسره الان خيلي بهتر از قبل شده.....البته يكي دوبار هم تهديدش كرده بود براي هميشه از زندگيت ميرم اگه خودتو كنترل نكني(از تهديد هاي زنونه:shy:)
اميد وارم مشكل تو هم مثل همكلاسي من حل بشه:203:
اينو يادم رفت بگم به نظر من پسرايي كه توي بچگي يا نوجووني از طرف ديگران تحقير شدن و نديد گرفته شدن بعد از ازدواج اينطور رفتار ميكنن
راجع به گذشته ي همسرت چقدر ميدوني؟اينطور بوده يا نه؟
در كل هر چي بيشتر تحويلش بگيري بيشتر باهات دوست ميشه......تعريف تمجيد ناز و نوازش واين كه به چشم بياد براش مهمه....
RE: می ترسم شوهرم روانی باشه
از همه شما ممنونم. راستش فکر نمی کردم دوباره کسی جوابمو بده.خیلی خوشحال شدم دیدم هنوز کسایی هستن که درد دلمو بخونن. اونقدر افسرده ام که موقع خوندن مطالب شما عزیزان گریه می کردم. من خیلی تنهام و هیچکسی رو ندارم که باهاش حرف بزنم .در واقع شوهرم معتقده دوستانم همه حسودن! و من از وقتی ازدواج کردم دیگه حتی تلفنی هم با هیچ کدومشون صحبت نکردم.
همانطور که صنا گفته همسرم از دوران بچگی تا قبل از ازدواج چون خیلی شیطنت می کرد و درسخون نبود تحقیر می شد و به برادراش چون درسخون و اروم بودن بیشتر بها می دادن. من نمی گم که تقصیر ندارم دعوای دیروزمونم برای این بود که وقتی می ره بیرون برای خرید ،بدون اینکه از قبل بهم بگه می ره پیش پدر و مادرش . من فقط ازش خواستم که قبلش به من بگه تا من بیخود منتظر زود اومدنش نباشم. بعد 1 ساعت که بهش زنگ زدم گفت اومدم پیش بابام خیلی بهم برخورد که با من هماهنگ نکرده.اخه من خودم برای کوچکترین کارامم با هاش مشورت میکنم و همه چیزو از قبل باهاش در میون می زارم.وقتی هم اومد خونه نتونستم ناراحتیمو نشون ندم اونم قهر کرد رفت تو اتاق ؛ بعد از یه مدت هم گریه کرد و می زد تو سرش ،و بعد دادو فریاد کرد و بعد هم دید من نرفتم که ارومش کنم،(که قبلا چند بار رفتم و جلوی کاراشو میگرفتم ولی اون دیگه بد عادت شده)خودش اومد سراغمو دعوامون شد...همیشه روز بعد دعوامون از شرکت که زنگ می زنه بازم بحثمون میشه و بالاخره اون مهربون میشه و پشیمون و احساس ندامت می کنه و مرخصی میگیره میاد خونه تا از دلم در بیاره ولی من دیگه خسته شدم دیگه برام محبتاشم مهم نیست خیلی نسبت بهش سرد شدم.تموم استخونام درد می کنه،از بس هلم میده و پرتم میکنه،یادم رفت بگم دیشب نزدیک بود خفم کنه.میشه با همچین مردی زندگی کرد؟می دونم اخر منو می کشه. موقع دعوا همیشه می خواد منو از خونه بیرون کنه ولی من صبر می کنم و خودمو می چسبونم به در که منو بیرون نندازه اخه من از ابروریزی میترسم .من به فرداها فکر می کنم اون موقعی که بچه بیاد تو زندگی مون و شاهد این وقایع باشه اون موقع من دیگه هیچ راهی برام نمی مونه..به نظرتون بهتر نیست از هم جدا بشیم ؟البته جرات نمی کنم اینو بگم چون از عواقبش می ترسم
RE: می ترسم شوهرم روانی باشه
سلام
جدایی آخرین راه
هیچ وقت راه آخرو ابتدا نرو اول راه های دیگه رو امتحان کن اگه نتیجه نداد بعدش راه آخر
برای جدا شدن همیشه وقت داری
خانومی تعادل رو رعایت کن نه انقدر بهش محبت کن که بقول خودت بهش عادت کنه نه انقدر بی محلی کن که حرصش رو در بیاری سعی کن درست برخورد کنی تا مقصر شناخته نشی
اعتراضتم سر رفتن پیش پدرش می تونست با سیاست همراه باشه
لحن گله گذاری و اعتراض کردن خیلی مهمه
بتمرگ و بنشین و بفرما هرسه یک معنی میده ولی شما احتمالا از بدترین معنی استفاده می کنید
یکم خودت رو آروم کن و سعی کن سیاست داشته باشی:72:
RE: می ترسم شوهرم روانی باشه
دوست خوبم....من كاملا دركت ميكنم نه اينكه خودم اين مشكل رو داشته باشم اما همونطور كه گفتم دو تا از همكلاسي هام كه باهم دوست بودن اين مسئله رو داشتن
ببين قبلا هم گفتم همسرت دلش ميخواد هميشه براي تو بهترين باشه مثل بچه اي كه دوست نداره والدينش ازش برنجن..هميشه از دست خودش ناراحت ميشه كه چرا من كاري كردم كه مهسا ازم برنجه در واقع به خاطر گذشته اي كه داره هميشه عذاب وجدان داره يه جور حس طرد شدن از همه كس و همه جا......نذار اين حس رو راجع به تو هم بكنه بذار بفهمه چقدر دوسش داري بهش بگو كه اگه يه روز نباشه چه قدر احساس بيكس ميكني و .....
نمگم براش قصه ببافي صد درصد يه خوبي هايي داره كه تورو به زندگي دلخوش كرده درسته؟؟اگه دو تا ايراد ازش ميگي يادت باشه حتما حتما شش تا خوبي و حسنشو بگو ......هر ادمي يه شخصيتي داره عزيزم همسر تو هم اينجوري بايد بدونه ديگه مثل دوران كودكيش همه نميخوان بزنن تو سرش ....در عوض حالا زن مهربوني داره كه به وجودش افتخار ميكنه....حتما امتحان كن ببين نتيجه ميگيري يا نه.....
راستي فكر ميكنم يه كم از حساسيتت نسبت به خانواده همسرت كم مني بهتر پيش ميري:46: