-
دعوای من و همسرم ( شما چه راه حلی دارید ؟ )
سلام
ماجرا هایی که در طول زندگی برای خانم و آقای موضوع شکل می گیرد ، باید خوب خوانده شود .
نکته برداری شود و تعریف شود .
شاید موضوعی باشد که شما نیز با آن دست و پنجه نرم می کنید ! ؟ !
* حال چه راه حلی دارید !
ماجرای اول :
خورشت قيمه ام ديگر بار آمده بود.خيلي پرچرب بود.آخر فرزاد،قيمه پرچرب دوست دارد.گرچه هيچ چيز پرچرب اصلا خوب نيست،اما يک شب که هزار شب نميشود.تازه آن شب قرار بود که خاله و پسرخاله ام به خانه ما بيايند.بايد آبروداري ميکردم.دوست داشتم همه بدانند که من بهترين شوهر دنيا را دارم.
فرزاد يک کارگاه تراشکاري داشت.شش ماه تا آخرين قسط سنگين يکي از دستگاههاي کارگاهش را که اسمش را هم نميدانم،مانده بود.گرچه زندگي مان گاه به سختي ميگذشت،اما شکر…شوهرم مرد خوبي است.من هم بسيار دوستش دارم.
ساعت،دم دمهاي هشت شب بود.ديگر بايد پيدايش ميشد.با اينکه ميدانستم،کي مي آيد،اما انتظار آمدنش،هر روز برايم سخت بود.بالاخره آمد.به استقبالش رفتم. عرق به تن خسته تر از هميشه اش،خشک شده بود.ميوه ها را از دستش گرفتم.با اينکه خودش را به عقب کشيد،يک بوسه جانانه از او گرفتم و راهي آشپزخانه شدم.
يک راست به حمام رفت.در مدتي که در حمام بود،خاله و پسرخاله ام آمدند.تنها آمده بودند.سامان همبازي دوران کودکي ام بود.عادت نداشتم جلوي سامان چادر يا روسري به سر کنم.او مانند برادر نداشته ام بود.خيلي دوستش داشتم.چند ماهي ميشد که نديده بودمش.يعني،درست بعد از شب عروسيمان.پس از سلام و احوال پرسي گرم، موقعي که داشتم به پذيرايي دعوتشان ميکردم،سامان به من گفت:«عجب گيسي بلند کردي…خيلي قشنگه…»گفتم:«ممنون…همينج ري…گفتم يه تنوعي بشه بد نيست»همينجوري هم نبود.آخر فرزاد اينجوري دوست دارد.تا موهايم را نوازش نکند،شب خوابم نميبرد.
گرم گفتگو و يادآوري خاطرات شيرين کودکي بوديم که فرزاد از حمام آمد.تا چشمم به چشمش افتاد،ناراحتي را از چشمانش خواندم.انتظار نداشت،مرا سرلخت ببيند.برافروخته آمد و به جمع ما پيوست.سامان در حضور فرزاد،از شوخيهايش بسيار کاست.با اينکه فرزاد ميخنديد،اما من خشمي چون طوفان،در پس چشمان آرامش ميديدم.نميشد وسط مهماني روسري به سرکنم.دوست نداشتم احدالناسي بفهمد که من و فرزاد ذره اي با هم اختلاف نظر داريم. آنقدر غرق اين افکار بودم که نميدانم چطور خاله و سامان گفتند که ميخواهند بروند و ديگر ديروقت است...
اصلا اصرار نکردم که بمانند.چون هيچکس به اندازه فرزاد برايم مهم نيست.نميدانستم چه جوابي به او بدهم تا از من دلخور نباشد.نميدانستم او دوست ندارد که جلوي سامان سرلخت باشم.آنها رفتند و من ماندم و فرزاد...
اول يک ربع،ساکت روي راحتي نشست.دم نزد.خودم را آماده کرده بودم که حرفاي تندي بشنوم.فرزاد،موقع عصبانيت آدم تندي بود.اين را ميدانستم.يکهو بي هيچ مقدمه اي،با لحن بسيار تند گفت:«چرا چادري...روسري اي...کهنه پارچه اي روي سرت ننداختي؟»دوست نداشتم که از موضع ضعف وارد شوم،براي همين گفتم:«اين کارو کردم...چون پسرخاله ام بود...»
بيشتر به پايان دعوا فکر ميکردم،تا به خود دعوا.براي همين،نميدانستم که چه ميگويم.نميدانستم پايان دعوا چه ميشود.اين اولين باري بود که با هم مشاجره ميکرديم.دوست نداشتم که فرزاد را از دست بدهم،ولي انگار داشت اينجوري ميشد.
يک ساعتي بحثهاي بيهوده کرديم.اگر روز بود،به بهانه هاي الکي به خانه مادرم ميرفتم.اما ديروقت بود.نميدانم تقصير من بود يا او،اما داشتم فرزادم را از دست ميدادم.دوست نداشتم،از راه گريه و التماس وارد شوم،چون عواقب بدي داشت.
مشاجره که تمام شد،هردومان صم بکم،به طرفي کز کرديم.خون خون فرزاد را ميخورد.پيدا بود که در برزخي گير کرده. پس از آشناييمان،قول داده بود که سيگار نکشد و ديگر نکشيد.اما آن شب از بيرون،سيگار گرفت و توي حياط کشيد.
کاش روسري ام را سرم ميکردم.فرزاد خيلي ناراحت بود.پا پيش نمیگذاشت و من از این میترسیدم.میترسیدم که به جاهای بدی ختم شود.سیگارش را که کشید.از روی بی حوصلگی توی اتاق چرخی زد و رفت توی اتاق خواب و روی تخت خوابید.همیشه مادرم میگفت:«زن و شوهر نباید موقع خواب از هم سوا باشن...چون شیطون میونشون خونه میکنه...»من هم با اینکه چندان به آن اعتقادی نداشتم،اما به این باور رسیده بودم که اگر چیز خوبی نباشد،حداقل ضرر هم ندارد.
رفتم بی سر و صدا آن طرف تخت و با فاصله،پشت به فرزاد خوابیدم.فرزاد ساعدش را روی پیشانی اش گذاشته و به سقف خیره شده بود.پتو را به سر کشیدم که هیچ جای بدنم معلوم نشود.تنها به فرزاد فکر میکردم.زیر پتو که بودم، غصه ام شد.بی صدا،زدم زیر گریه.خیلی...آنقدر که تردی اشک خشک شده را تمام صورتم حس میکردم.
* حالا شما بگید من چی کار کنم ؟
-
RE: برای دعواهای من و همسرم راه حلی دارید ؟
اگه من پایبند به شرع هستم ، لابد می دانم که پسر خاله نامحرم است. بنابراین این رو به فرزاد میگم که دفعه بعد حتما رعایت می کنم.
اگر هم تاحدودی پایبند هستم ، می بایست قبل از این (در دوران عقد ونامزدی واوائل ازدواج) با رفتارم این رو نشون می دادم تا اون هم حد وحدود رعایت حجاب رو از طرف من بفهمه. اگه این کار رو نکردم باید به فرزاد راجع به این کارم توضیح بدم.
اگه پوشش شرعی اصلا برام مهم نیست ، باید فرزاد رو قانع کنم که به این چیزا گیر نده و غیرتی نشه.
در هر سه مورد باید بهش ثابت کنم که هنوز هم برام عزیزی:228:
-
RE: برای دعواهای من و همسرم راه حلی دارید ؟
من هم با نظر baby موافقم
این مشکل از عدم آشنایی در دوران نامزدی و عقد سر چشمه می گیرد.
حالا هم بهترین را حل از نظر من اینه که وقتی حال هر دو آنها بهتر شد در مورد اعتقادات خودشون بیشتر صحبت کنند تا دیگر همچنین مشکلا تی به وجود نیاد.
-
RE: برای دعواهای من و همسرم راه حلی دارید ؟
باسلام... و تشکر فراوان از دوست خوبم لرد حامد که به مسئله بسیار مهمی اشاره نمودند.
ببینید به نظر بنده وقتی زوجی پای سفره عقد به هم بله می گویند یعنی به همه چیز هم ""بله"" گفته اند... به اخلاق ...به رفتار....به وضعیت مالی..به اعتقادات....
پس دو طرف عقاید همدیگر را پذیرفته اند. بنابراین باید تابع همدیگر باشند. نه اینکه هر چیزی را همسرت دوست دارد تو هم عینا ان را دوست داشته باشی... نه اینکه آنچه همسرت به عنوان اعتقاد قبول دارد تو هم بدون کم و کاست قبولش کنی.....بله گفتن به معنای شبیه شدن و یکی شدن نیست بلکه به معنایی هم یار شدن است.
اصولا تمام این مشکلات از عدم شناخت ویژگی های دو جنس از یکدیگر شکل می گیرد.....
بهترین راه حل در این گونه موارد داشتن بحث هایی در این خصوص است یعنی زن و شوهر هر یک جداگانه اعقایدشان را مطرح نمایند و بجای اینکه سعی کنند هر یک نظرشان را به دیگری بقبولانند در این فکر باشند که نظرات فرد مقابل را شنیده و سپس با نظر خود تطبیق دهند.
خانوم مورد نظر در بحث ما اشتباه کرده اند ....و اشتباه آنان در نوع دید و برداشت است....برداشت خانوم این است که پسرخاله ام هست و از کودکی با هم بزرگ شده ایم ....پس او مانند برادرم هست....
در این عین شوهر نیز می پندارد اگر او پسرخاله اش است و از او حجاب ندارد پس من که شوهرش هستم و محرم.. چه تفاوتی میان من شوهر و اوست؟؟
ما همواره باید به نوع دید و سخنانمان توجه داشته باشیم.....در این بحث خانوم با لحنی بسیار صمیمی حتی کوچکترین روابط خصوصی خود با همسرش را به دیگری(پسرخاله) شرح می دهد ... دقت کنید>>.آخر فرزاد اينجوري دوست دارد.تا موهايم را نوازش نکند،شب خوابم نميبرد.<<<
اولین جرقه سوءبرداشت در ذهن پسرخاله شکل می گیرد......و این خود اشتباه دیگر آن خانوم محسوب می شود زیرا با حرف خود می تواند جرقه نوعی گناه را در ذهن پسرخاله ایجاد نماید.
نتیجه کلی>>>به نظر بنده:::اگر شوهر یک خانومی موافق و حاضر نباشد همسرش در نزد دیگری(پسرخاله) بدون حجاب باشد....قطعا خانوم باید این حق طبیعی آقا را برآورده سازد.
-
RE: برای دعواهای من و همسرم راه حلی دارید ؟
سلام:72::
تجربه جالب و آموزنده ای را بیان کردید.....
موضوعی که بیان کردید دقیقا مصداق عینی یک تفاوت فرهنگی و مذهبی است....
در این تجربه پیش آمده من تصور می کنم مشکلی وجود دارد...از نظر من مطمئنا این دو فرد قبل از ازدواج در مورد درخواست های مذهبی خود صحبت کردند و اگر این کار انجام نشده است عجیب است...
معمولا خانم ها از حساسیت اقایون در این مورد به خوبی اطلاع دارند و نظر انها را در هر موردی می دانند..اگر اقا از قبل از خانم درخواست رعایت پوشش را از خانم خود در مقابل هر نامحرمی داشته است و خانم پذیرفته اند که رعایت نکردن ان از جانب خانم قابل قبول نیست....و ایشان بهتر بود به خاطر جلب اعتماد همسر خود و بر طبق میل ایشان رفتار می کردند حتی اگر با پسر خاله خود رو در بایستی نداشته اند....
و اگر آقا قبل از ازدواج از ایشان درخواستی مبنی بر رعایت کردن حجاب مطرح نکرده اند پس در این برهه خاص می توانستند آرام تر برخورد کرده و بعد از رفتن مهمان کاملا منطقی به دور خشم درخواست خود را با همسر خود مطرح کنند و با مشارکت همدیگر به نتیجه درست و معقولی برسند....
به هر حال این اتفاق افتاده و کدورتی رخ داده است و کاملا واضح است که خانم محترم علاقه وافر به همسر خود دارند و مطمئنا در اخر داستان به نظر من همسر ایشان با محبت بسیار می توانستند در همان لحظه که مطمئنا تاثیر بیشتری هم دارد با ارامش درخواست خود را بیان کند و احساس خود را صادقانه بیان کند و خانم هم مطمئنا به خوبی حس و دلایل خود را بیان می کردندو در نهایت با یک تصمیم مشترک که قابل قبول دو طرف هست به آرامش می رسیدند..به هم اطمینان می کردند و شب خوبی پشت سر می گذاشتند....
سخن گفتن و درک صحیح احساس دوطرف در سایه منطق در این لحظات منجر به ایجاد صمیمیت..اطمینان و عشق بیشتر بین هردو خواهد شد و هیچ گاه این اتفاق تکرار نخواهد شد...
موفق باشید....:73:
ببخشید گویا ارسال من با هم تالاری گرامی نقاب همزمان شد ......اگر شباهت مطلب هست پیشاپیش معذرت می خوام.
-
RE: برای دعواهای من و همسرم راه حلی دارید ؟
درود
خیلی عالی است که نکات را با ذره بین نگاه کنیم ، هر چند که خیلی سطحی باشند .
شاید همین سطحی نگری ها گاهی کار دستمان دهد !
::در این ماجرا به شکم فرزاد توجه شده است اما به خواسته های وجودی او نسبت به همسر توجه نشده است ::
- او به فرزاد یادآوری کرد که اقوام تو نیز سرلخت جلوی تو می گردند ، آیا این ملاک خوبی است که او نیز مقابله به مثل کند ؟
گاهی اوقات ، فقط صرف داشتن همسر برای برخی خانم ها کفایت میکند و این که چه غذایی برایش پختم و یا ....
- می خواستم ماجرای بعدی را بازگو کنم اما به این نتیجه رسیدیم که هر موضوع را تا به جمع بندی نرسید ادامه دهیم حتی بگر یک نفر آن موضوع را جمع بندی کند :305:
از دوستانی که ارسال موضوع دارند خواهش دارم در آخر جمع بندی خود را بفرمایند .
-
RE: برای دعواهای من و همسرم راه حلی دارید ؟
سلام:72:
[align=justify]
این خانم و آقا به نظر نمی رسه که از نظر اعتقادی اختلاف نظر داشته باشند. و خانم انگیزه ای برای نپوشیدن روسری مقابل پسر خاله ش نداره. اصلا از قبل اطلاع نداره که همسرش با این موضوع مشکل داره و از دیدن خشم همسرش متعجب می شه.
اینکه در برابر این واکنش همسرش غرورش رو جریحه دار ببینه و در موضع تدافعی قرار بگیره، طبیعیه. هیچ انسان بالغی میل نداره که کاری رو با تشر و اجبار انجام بده. ما دوست نداریم مثل بچه ها تنبیهمون کنند و سرمون داد بزنند. اینطوری حس می کنیم به شخصیت و قدرت انتخابمون توهین شده. معمولا آقایون رو محقّ می دونیم که ناخودآگاه از غرورشون دفاع کنند، اما در مورد خانمها هم این مورد صادقه. زن هم یک انسانه.
در این تنش ایجاد شده، مشکل اصلی متوجه آقاست.
اشکالات شخصیتی و واکنشی ای که من در ایشون می بینم، عبارتند از:
1:: ضعف.
2:: خشم.
البته این دو کاملا با همدیگه در ارتباط مستقیم هستند چون خشم خودش زاییده ضعفه.
پناه بردن این آقا به سیگار نشون دهنده ضعف ایشون در مقابله با مسائل و "تلاش آگاهانه" و منطقی برای حل کردن اونهاست.
از طرفی خشمش هم از همین احساس ناتوانی در برقراری "ارتباط سودمند" با همسرش ناشی می شه.
(عدم اعتماد به نفس در ارتباط منطقی و کلامی با دیگران که خودش منشاء خشمه، و مختص ارتباط زناشویی نیست.)
خلاصه مشکل اصلی عدم اعتماد به نفس ایشون برای حل مشکلاته. چون فکر می کنه همسرش در این مورد همکاری نمی کنه، و چون فکر می کنه از قانع کردن همسرش ناتوانه، خشمگین می شه!
در حالیکه این خانم بوضوح آمادگی پذیرش احساسات همسرش و برآورده کردن خواسته ایشون رو داره. فقط کافی بود 2، 3 تا جمله ملایم بشنوه. این خانم عاشق همسرشه. و اگه به اجبار در موضع تدافعی قرار داده نشه، به راحتی و با طیب خاطر سازگاری و همنوایی با قلب همسرش رو انتخاب می کنه.
پس چه زیبا بود:72: اگه این آقا به شخصیت همسرش احترام می گذاشت، و منطق و عشق ایشون رو دست کم نمی گرفت، و مثل دو تا انسان عاقل و عاشق می نشستند مسئله شون رو تحلیل و حل می کردند، و امنیت رو مهمان قلب ها و خونشون می کردند.[/align]
-
RE: برای دعواهای من و همسرم راه حلی دارید ؟
- ماجرای دیگری که اتفاق افتاد ، از این قرار بود :
يک شب که من و همسرم توي رختواب مشغول ناز و نوازش بوديم.
در حالي که احتمال وقوع حوادثي هر لحظه بيشتر و بيشتر ميشد يک دفعه خانم برگشت و به من گفت: "من حوصلهاش رو ندارم فقط ميخوام که بغلم کني."
چي؟ يعني چه؟
و اون جوابي رو که هر مردي رو به در و ديوار ميکوبونه بهم داد:
تو اصلاً به احساسات من به عنوان يک زن توجه نداري و فقط به فکر رابطهي فيزيکي ما هستي!
و بعد در پاسخ به چشمهاي من که از حدقه داشت در مياومد اضافه کرد:
تو چرا نميتوني من رو بخاطر خودم دوست داشته باشي نه براي چيزي که توي رختواب بين من و تو اتفاق ميافته؟
خوب واضح و مبرهن بود که اون شب ديگه هيچ حادثهاي رخ نميده.
براي همين من هم با افسردگي خوابيدم.
فرداي اون شب ترجيح دادم که مرخصي بگيرم و يک کمي وقتم رو باهاش بگذرونم.
با هم رفتيم بيرون و توي يک رستوران شيک ناهار خورديم. بعدش رفتيم توي يک بوتيک بزرگ و مشغول خريد شديم.
چندين دست لباس گرون قيمت رو امتحان کرد و چون نميتونست تصميم بگيره من بهش گفتم که بهتره همه رو برداره.
بعدش براي اينکه ست تکميل بشه توي قسمت کفشها براي هر دست لباس يک جفت هم کفش انتخاب کرديم.
در نهايت هم توي قسمت جواهرات يک جفت گوشوارهاي الماس.
حضورتون عرض کنم که از خوشحالي داشت ذوق مرگ ميشد.
حتي فکر کنم سعي کرد من و امتحان که چون ازم خواست براش يک مچبند تنيس بخرم، با وجود اينکه حتي يک بار هم راکت تنيس رو دستش نگرفتهبود.
نميتونست باور کنه وقتي در جواب درخواستش گفتم: "برشدار عزيزم."
در اوج لذت از تمام اين خريدها دست آخر برگشت و بهم گفت: "عزيزم فکر کنم همينها خوبه. بيا بريم حساب کنيم."
در همين لحظه بود که گفتم: "نه عزيزم من حالش و ندارم."
با چشماي بيرون زده و فک افتاده گفت:"چي؟"
عزيزم من ميخوام که تو فقط کمي اين چيزا رو بغل کني.
تو به وضعيت اقتصاديه من به عنوان يک مرد هيچ توجهي نداري و فقط همين که من برات چيزي بخرم برات مهمه."
و موقعي که توي چشماش ميخوندم که همين الاناست که بياد و منو بکشه اضافه کردم:
"چرا نميتوني من و بخاطر خودم دوست داشتهباشي نه بخاطر چيزايي که برات ميخرم؟"
خوب امشب هم توي اتاقخواب هيچ اتفاقي نميافته فقط دلم خنک شده که فهميده "هرچي عوض داره گله نداره."
حالا چطور ؟
-
RE: ماجراهای من و همسرم ( این قصه سر دراز دارد .....)
با سلام مجدد،
Lord.Hamed عزیز این ماجرا قبلا در تالار مطرح شده بود:
http://www.hamdardi.net/thread-6283.html
علاوه بر این متوجه نمی شم سوال مطرح شده در این پست چیه. ممکنه بیشتر توضیح بدید؟
-
RE: ماجراهای من و همسرم ( این قصه سر دراز دارد .....)
متشکر از یادآوری شما در مورد تکراری بودن ، که خوب من به شخصه اصلا در این موارد ( چه توسط شما و یا دیگران ) دلیلی برای یادآوری نمی بینم !
در ابتدا هم گفتم ، اما خوب شاید کمی برایتان جا نیفتاده است .
کاری به تکراری بودن ، دوباره کاری ، بازنویسی ، کپی رایت و یا هرچیز دیگری نداریم ، هدف جمع بندی است حتی برای یک نفر !
اگرچه قصد ، برای همگان است اما خوب گاهی همگان نمی خواهند که " باشند " خوب ما هم اصراری نداریم " نباشند ! "
- یک خواهش دوستانه نیز دارم ، در این موضوع دنبال تکراری بودن ها نگردید ، به دنبال نوع جنسیت نگردید ، دنبال طرفداری نباشید ، اگر موضوعی به ذهنتان می رسد که بر تاریکی های موضوع ، شمعی روشن میکند ، بفرمایید .
شاید باشند کسانی که ، به این شمع ها نیاز داشته باشند !
-
RE: ماجراهای من و همسرم ( این قصه سر دراز دارد .....)
[align=justify]سلام:72:
تفکر بدون پیش داوری، و با حذف هرگونه برچسبی یعنی حرکت به سوی "عدالت".
در مورد فایده تکرار برخی تاپیک ها و موضوعات جهت تفکر و بحث دوباره هم حق با شماست.:72: مثلا در این مورد خاص متاسفانه تاپیک قبلی به انحراف کشیده شده بود!
اولین نکته ای که در این ماجرا به نظر می رسه، نگرش اشتباه خانم به روابط زناشویی و عدم شناخت ایشون از همسرشونه.
و دومین نکته "تلافی کردن" که برای هر رابطه ای سمّه! چون در این بین نه تنها مشکل اولیه حل نمی شه، بلکه مشکلات دیگه ای هم اضافه می شه.
دو شخصی که ازدواج می کنند، در واقع زندگیشون رو با هم به اشتراک می گذارند. و این به این معناست که آزردگی یکیشون روی زندگی دیگری هم اثر منفی می گذاره. این اقدام بچگانه ایه که اگه همسرم کاری انجام داد که من آزرده شدم، من هم کاری بکنم که اون آزرده بشه. چون شخصی که قلبش شکسته، یا احساس می کنه مورد توهین یا تمسخر قرار گرفته، یا ... هرگز متوجه نکته اخلاقی ای که من در اون ماجرا براش طراحی کردم نمی شه.
این خانم هیچوقت به نکته ای که این همسرش در این کار براش طراحی کرده پی نمی بره. و هرگز به این نتیجه نمی رسه که نگرشش رو به روابط زناشویی عوض کنه. بلکه نتیجه ای که می گیره اینه که مورد تمسخر قرار گرفته. بنابراین نه تنها مشکل اولیه حل نشده، بلکه حالا یک یا چند مشکل دیگه هم اضافه شده! و این آقا خیلی ساده اندیشه که فکر کنه همسرش فهمیده "هرچی عوض داره گله نداره!" .
البته این ماجرا فقط یک مثاله از موارد مختلفی که یک زوج ممکنه به تلافی کردن روی بیارن!
نقل قول:
نوشته اصلی توسط philosara
این داستانیه که بارها شاهد تکرارش هستیم:
چون تو نیازهای من رو برآورده نکردی پس من هم نیازهای تو رو برآورده نمی کنم. چون تو من رو ناراحت کردی، پس من هم تو رو ناراحت می کنم. چون تو به مادر من احترام نذاشتی پس من هم به مادر تو احترام نمی ذارم...
تلافی کردن یک واکنش منفعلانه ست که طی اون ما به جای حل کردن مسئله پیش آمده، یه مسئله معادل مطرح می کنیم که در عمل هرکدوم مانع حل شدن دیگری می شه!
(کلا استفاده از راه های غیر مستقیم برای نشان دادن واقعیت هم انرژی بر هستند، و هم احتمال موفقیت درشون کمتر از برخورد ساده و قاطع هست.)
[/align]
-
RE: دعوای من و همسر ( شما بگید ما چی کار کنیم ؟ )
* دوستان عزیز ، در این موضوع آموزشی ، که سعی دارم من و همکار جدیدم philosara عزیز با ایجاد فضای مجازی ، در مورد موضوعات ای که بصورت ابتکاری بیان می شود ، نظرات و راهنمای هایمان را بشنویم تا برای تک تک مان سر مشق های خوبی باشد .
از این موضوع به عنوان یک موضوع آموزشی بهره ببرید .
منتظر جواب ها و راهنمایی های خوبتان هستیم .
متشکرم .
-
RE: دعوای من و همسرم ( شما چه راه حلی دارید ؟ )
من اگر بودم شايد جواب مي دادم و پايم را توي يك كفش مي كردم كه من اينطوري بار آمده ام و دوست ندارم روسري سر كنم و افراد را نام مي بردم و از اين حربه استفاده مي كردم شايد حرف من به كرسي بنشيند اما اگر او هم پايش را توي يك كفش كرده باشد عقب نشيني مي كنم. نه عذرخواهي بلكه مي گفتم «خوب من نمي دانستم تو ناراحت مي شوي اگر مي دانستم اين كار را نمي كردم اما تو هم نبايد سر من به خاطر اين مسئله داد مي زدي اگر آروم هم باهام حرف مي زدي مي فهميدم» و بدون اينكه انگار اتفاقي افتاده باشد مي رفتم به كارهايم مي رسيدم به روي خودم نمي آوردم كه اتفاقي افتاده تا او هم فرصت داشته باشد كه خودش را آرام كند چرا كه هر چقدر بيشتر به روس چيزي پافشاري كني اوضاع بدتر مي شود پس بهتر است كمي تنها باشيم و به نوعي آتش بس كنيم. من هم كه قبول كردم كه نمي دانستم او ناراحت مي شود و اگر كار به جايي مي رسيد كه او به قول خودش وفا نمي كرد و سيگار مي كشيد به او مي گفتم كه «اگر روسري سر نكردن من كار اشتباهي بود و تو ناراحت شدي فكر نمي كني كه سيگار كشيدن تو و پا روس قول وقرارت گذاشتن اشتباهه. چطور تو حق اعتراض داشتي؟! پس من هم به اين كارت معترضم.».
-
RE: دعوای من و همسرم ( شما چه راه حلی دارید ؟ )
سلام
من فکر میکنم در ابتدای ازدواج اعتقادات دو فرد باید به صورت شفاف عنوان شود و اگر حتی به صورت شفاهی قولی و پیمانی مبنی بر قبول اعتقادات فرد دیگر عنوان شود انگاه ان فرد به شدت مسوول است
این یعنی اینکه :
اگر خانم ضمن عدم اعتقاد قلبی مبنی بر رعایت حجاب با همسرش روی این مساله توافق کرده اند پس این حرکت صحیح نیست
ولی اگر شوهرشان با علم بر بی ححاب بودن ایشان در میان فامیل درجه 1 و یا هرچیز... پس جوش اوردن اقا منطقی نیست
اما در هر دو صورت روش خصمانه حتی علی رغم برحق بودن شخص مخاصمه گر در طولانی مدت روش موثری برای حل اختلاف نه تنها نیست بلکه بسیار هم مخرب است
کاش همه ما ادم بزرگا قبل از ازدواج مهارتهای حل مساله و مهارتهای زناشویی را می اموختیم تا کمتر بر به مشکل میخوردیم
-
RE: دعوای من و همسرم ( شما چه راه حلی دارید ؟ )
[align=justify]سلام دوستان عزیزم:72:
امیدوارم با تحلیل این ماجراها و ارائه راهکار ها ،این تاپیک رو به یک کارگاه آموزشی تبدیل کنیم که مهارت های زندگی رو درمون افزایش بده.
در ضمن ما برای ماجراها شماره می زنیم، ولی شما برای پاسخ گویی محدودیت ندارید. یعنی می تونید در جواب شماره های قبلی هم پست بگذارید.
متنظر پاسخ هاتون هستیم.:72:
""ماجرای شماره 3""
به خدا دلم براش می سوزه. صبح تا شب تو کارگاه عرق می ریزه. آخرش هم یک سوم برادراش دارایی نداره.
کار امروزشم نیست. همیشه سخت ترین ها و بدترین ها مال این بوده. از دبیرستان، تابستونا رفته کارگری. هنوز جای زخم آجر رو دستاش مونده. هرچی هم درآورده داده به مادرش!!
هر وقت کم آوردن، اینو فرستادن سر کار. هر وقت کارشون لنگ بوده، اینو به بیگاری کشیدن.
برام تعریف کرده فرهاد و فرزین حتی نونوایی نمی رفتن. یا درس داشتن یا حوصله نداشتن یا خودشونو به خواب و مریضی می زدن.
از اون طرف همیشه بهترین ها مال اونها بوده، چون اگه لباس قدیمی می پوشیدن، آبروشون جلو دوستاشون می رفته. اگه کار می کردن، از درس جا می موندن.
اگه بگید پسر ارشد بوده، که فرهاد از این بزرگتره. اگه بگید پسر آخر بوده، که فرزین از این کوچیکتره.
بعضی ها هرچی هم که سنشون بیشتر می شه، یک ذره عقل به کلّه شون نمیاد! هنوز هم همونه! تا یکی کم میاره، میاد سراغ این یکم آه و ناله می کنه، اینم هرچی پس انداز داریم، می زاره کف دستش!
با دست می ده، با پا می دوه دنبالش!
این همه از تفریح و لباسمون زدیم که پس انداز کنیم، حالا فرهاد خان که هر ماه با اون زن پر افاده ش (تهمینه) مسافرته، اومده که من می خوام مغازه مو عوض کنم پول کم دارم، تو هم که پولت تو بانکه، بده به من، کم کم برمی گردونم. اینم دو دستی تقدیمش کرده!
می گم آخه چرا تهمینه که این همه ثروت پدرش رو به رخ من می کشه، نرفته ازش قرض کنه؟ چرا باید بیاد سراغ تو؟
چرا اینقدر اجازه می دی تحقیرت کنند؟ چرا یکم عقلتو به کار نمیندازی؟ تا کی قراره اجاره نشین باشیم؟ پس فردا که بچه دار شدیم همین خونه هم بهمون نمی دن. تو که دلت برای بچه غش می ره، هیچ فکر مخارجش هستی؟
حالا بچه هیچ! من چطور به تو تکیه کنم؟ تویی که از پس یه "نه" گفتن برنمیای؟ تویی که هیچ کس برات ارزش قائل نیست، فقط بخاطر رفع نیاز میان سراغت!!
اصلا مگه نگفتم به کسی از پس اندازمون نگو؟ چرا نمی تونی زبونتو کنترل کنی؟ مگه ما می دونیم اونا چقدر درمیارن؟ مگه می دونیم چقدر پس انداز دارن؟
خودش هم می دونه ازش سوء استفاده می کنن! ولی به من عصبانی می شه! جوش میاره می زنه هرچی جلو دستشه می شکنه! داد می زنه می گه دیوونم کردی! فکر می کنی من غصه پولمو نمی خورم؟
دیگه نمی دونم چیکار باید بکنم! الان دو روزه که با هم حرف نمی زنیم.[/align]
-
RE: دعوای من و همسرم ( شما چه راه حلی دارید ؟ )
ماجرای اولی و دومی برام ملموس تر بودو تجربه اش کرده بودم: اول ازدواج هرچی که همسرم گفته و نگفته ، مستقیم و غیر مستقیم ، منطقی و غیر منطقی دلش میخواست انجام بدم یا ترک کنم داوطلبانه از نظر ایشون تبعیت کردم . مٍثل اینکه یه تار موت بیرون نباشه و فلان غذا رو دوست دارم یا ندارم یا با چه چاشنی دوست دارم و اینکه حتی وقتی شبها تنها تو خونه بودم حتی خونه داداشم هم نرم و...ایشون هم قرار شد سیگار نکشه و ...
اما امروز بعد از گذشت اندی سال از ازدواج ما پایبندی من به خواستهای ایشان کاملا برای ایشون حق مسلم شده و خودمم هم بهش عادت کردم. اما ایشون به هیچکدوم از خواستهای من که متعهد شده بود عمل نکرد یا خیلی مقطعی عمل کرد و بعد ... حالا جالب اینجاست که اگه مثلا من ببینم ایشون داره سیگار میکشه و اعتراض کنم که چرا سیگار میکشه به شعور من توهین میکنه و به کل انکار میکنه! بعد از کلی بحث تازه اینطوری جبهه میگیره که تو مشکل داری و سخت میگیری و گرنه سیگار که اشکالی نداره بعد هم میگه خوب باشه دیگه نمیکشم و فرداش دوباره دستش میبینم. و در مورد چیزهای دیگه هم همینطور. ببینید اون دور منو از همه خالی کرده چون از اول هی گفت این نیاد ، با اونا دلم نمیخواد رفت و آمد کنیم و ... و هر بار من سعی میکردم با محبت و بحث منطقی بهش حالی کنم که اینطوری درست نیست( البته لازم به توضیخ است که بنده تمام مسایل شرعی را رعایت میکردم و ربطی به این مسایل نداشت) اما انگار دوست داشت دور منو خالی کنه تا هر کار دلش میخواد بکنه. سرتونو درد نیارم حالا من اگه کوچکترین اعتراضی برای هر رفتار ایشون بکنم اونقدر منو نتها میذاره و با بعضی رفتارهای بیرون از خونه اش منو آزار میده که مجبور میشم با همه معایبش قبولش کنم . همه راههای ممکن رو هم امتحان کردم ولی واقعا جواب نمیده. تو بحث زناشوویی هم که خدا بده اشتها و همش هم میخواد جواب مثبت ببینه اگه یکبار نشه که دیگه منو از انسانیت و... ساقط میکنه اصلا با اخم و تخم بدتر از صد تا فحش اش که دیگه بدتر. از اینکه تنبیه اش برای من تنها شده تنها تر گذاشتنم، واقعا عذاب میکشم برای اینکه دعوامون نشه خیلی مسایل رو تحمل میکنم اما گاهی احساس خفگی میکنم و یهو از یه جایی میزنه بیرون که مساله کوچکی اتفاق افتاده و خیلی انتظار نمیره اونجور جایی من دعوا کنم و این فقط باعث میشه که دیگران هم منو متهم به بیصبری کنند.
اگه راه حل مناسبی به نظر دوستان میرسه که کمک کنه واقعا ممنون میشم ضمن اینکه از philosaraو Lord.Hamed عزیز هم به خاطر طرح این موضوعات تشکر میکنم.
-
RE: دعوای من و همسرم ( شما چه راه حلی دارید ؟ )
بی دل عزیزم:72:
ممنونم که ما رو محرم خودت دونستی و لایق شنیدن حرفهای دلت.
عزیزم یک نکاتی به ذهنم می رسه که شاید کمکت باشه، اما پیشنهاد می کنم این پست رو در تاپیک مجزایی عنوان کنی که هم بصورت متمرکز به مسئله ت پرداخته بشه و هم دوستان دیگه هم بتونن راهنمایی هاشون رو در اختیارت قرار بدن.
دوست خوبم، هیچوقت در هیچ مرحله ای نباید تسلیم زندگی بشیم، چون قطعا راهی برای تغییرش هست، و کافیه که ما مصرانه در پی یافتنش باشی.
صمیمانه برات آرزوی موفقیت و شادکامی می کنم.:72:
-
RE: دعوای من و همسرم ( شما چه راه حلی دارید ؟ )
philosara عزیز ممنون از همدردیت. چون این تاپیک رو عین مشکل خودم یافتم سعی کردم مسأله ام رو که مصداق عینی اون بود اینجا بیارم که هم از زدن تاپیک تکراری جلوگیری کرده باشم و هم اینکه بالاخره دوستانی که راه حل برای این تاپیک ارایه میدن بدونن که این مسایل هم در نوع خودشون مهم اند و راهکارهای عینی تر و عملی تر ارایه بدن. در ضمن کسانی که به این تاپیک جواب میدن در واقع جواب من رو هم انگار دادن!
-
RE: دعوای من و همسرم ( شما چه راه حلی دارید ؟ )
به خدا دلم براش می سوزه. صبح تا شب تو کارگاه عرق می ریزه. آخرش هم یک سوم برادراش دارایی نداره.
خانم عزیز هرگز شوهرت را با دیگران مقایسه نکن .توانایی های افراد متفاوت هست با این مقایسه شوهر شما دچار خودکم بینی می شود .
کار امروزشم نیست. همیشه سخت ترین ها و بدترین ها مال این بوده. از دبیرستان، تابستونا رفته کارگری. هنوز جای زخم آجر رو دستاش مونده. هرچی هم درآورده داده به مادرش!!
این صحبت مربوط به گذشته آقا و کلا قبل از ازدواج با خانم میشه گذشته هر کسی مربوط به خودش می شود بهتر هست خانم از این مطلب سوء استفاده نکنند . با مطرح کردن این جمله که هرچی در آورده داده به مادرش .آقا احساس می کنه خانم نسبت به مادرش حس حسادت داره .
هر وقت کم آوردن، اینو فرستادن سر کار. هر وقت کارشون لنگ بوده، اینو به بیگاری کشیدن.
برام تعریف کرده فرهاد و فرزین حتی نونوایی نمی رفتن. یا درس داشتن یا حوصله نداشتن یا خودشونو به خواب و مریضی می زدن.
از اون طرف همیشه بهترین ها مال اونها بوده، چون اگه لباس قدیمی می پوشیدن، آبروشون جلو دوستاشون می رفته. اگه کار می کردن، از درس جا می موندن.
اگه بگید پسر ارشد بوده، که فرهاد از این بزرگتره. اگه بگید پسر آخر بوده، که فرزین از این کوچیکتره.
در هر خانواده ای حدود مسـئولیت پذیری افراد متفاوت هست .شوهر ایشان نسبت به فرهاد و فرزین مسـئولیت پذیرتر هستند اما دلیل نمی شود که خانم شوهر خودش را ساده لوح فرض کند و شخصیت ایشان را زیر سوال ببرد .
بعضی ها هرچی هم که سنشون بیشتر می شه، یک ذره عقل به کلّه شون نمیاد! هنوز هم همونه! تا یکی کم میاره، میاد سراغ این یکم آه و ناله می کنه، اینم هرچی پس انداز داریم، می زاره کف دستش!
این جمله که خانم در مورد شوهرش بکار می بره کاملا توهین آمیز هست .بجای توهین و تحقیر بهتر هست راه کار عملی ارائه بده .
با دست می ده، با پا می دوه دنبالش!
این همه از تفریح و لباسمون زدیم که پس انداز کنیم، حالا فرهاد خان که هر ماه با اون زن پر افاده ش (تهمینه) مسافرته، اومده که من می خوام مغازه مو عوض کنم پول کم دارم، تو هم که پولت تو بانکه، بده به من، کم کم برمی گردونم. اینم دو دستی تقدیمش کرده!
می گم آخه چرا تهمینه که این همه ثروت پدرش رو به رخ من می کشه، نرفته ازش قرض کنه؟ چرا باید بیاد سراغ تو؟
چرا اینقدر اجازه می دی تحقیرت کنند؟ چرا یکم عقلتو به کار نمیندازی؟ تا کی قراره اجاره نشین باشیم؟ پس فردا که بچه دار شدیم همین خونه هم بهمون نمی دن. تو که دلت برای بچه غش می ره، هیچ فکر مخارجش هستی؟
حالا بچه هیچ! من چطور به تو تکیه کنم؟ تویی که از پس یه "نه" گفتن برنمیای؟ تویی که هیچ کس برات ارزش قائل نیست، فقط بخاطر رفع نیاز میان سراغت!!
شایسته نیست انسان خودخواهانه زندگی کند و نسبت به مشکلات دیگران خصوصا اعضای خانواده خود بی تفاوت باشد
در ماجرای قرض گرفتن پول در صورتی که برادر شوهر ایشان هم در مواقعی که همسر این خانم دچار مشکل می شوند و نیاز مالی پیدا می کنند رفتاری مانند شوهر این خانم داشته باشند جایی برای گله کردن خانم باقی نمی ماند اما اگر این رفتار کاملا یک طرفه باشد در این صورت خانم تا حدودی حق دارند که عصبانی و نگران آینده باشند و از اینکه شوهرش بدون مشورت و در نظر گرفتن شرایط فعلی اقدام به قرض دادن کردن شاکی باشه اما باز هم شیوه بیان نامناسب خانم را توجیه نمی کند.
اصلا مگه نگفتم به کسی از پس اندازمون نگو؟ چرا نمی تونی زبونتو کنترل کنی؟ مگه ما می دونیم اونا چقدر درمیارن؟ مگه می دونیم چقدر پس انداز دارن؟
دلیلی نداره همه از میزان پس انداز آگاهی داشته باشند اما طرز بیان خانم در یاد آوری این مطلب به آقا تاثیر گذار نیست .
خودش هم می دونه ازش سوء استفاده می کنن! ولی به من عصبانی می شه! جوش میاره می زنه هرچی جلو دستشه می شکنه! داد می زنه می گه دیوونم کردی! فکر می کنی من غصه پولمو نمی خورم؟
دیگه نمی دونم چیکار باید بکنم! الان دو روزه که با هم حرف نمی زنیم.
ضعف شخصیتی آقا عدم توانایی نه گفتن به شکل مناسب و در اولویت قرار دادن مسائل مالی دیگران در زمانی که خودشان نیاز مالی دارند .خانم با غر غر کردن های گاه و بی گاه خود و طرز بیانی که همراه با تحقیر هست .به بحرانی تر کردن موضوع دامن می زنند حتی تا حدی پیش می روند که آقا احساس می کنند در نظر خانم فردی هستند که قدرت حل مسائل راندارند و در جواب می گوید:دیگه نمی دونم چیکار باید بکنم .
به هر صورت خانم با فردی که مجموعی از صفات خوب و بد را داراست ازدواج کرده است .این یک واقعیت هست و خانم باید بپذیرد که برای تغییر صفات نامطلوب از شیوه ای کاملا نامناسب استفاده می کنند و این روش رفتاری با همسرش نتیجه ای جز دعوا و قهر نداشته .
-
RE: دعوای من و همسرم ( شما چه راه حلی دارید ؟ )
من هم در این ماجرا با نظر sogand66 کاملا موافقم و اینکه خانوم اصلا روش مناسب و منطقی رو برای حل مشکلاتشون و بخصوص مشکلات شخصیتی آقا انجام نمی دهند و من فکر می کنم که تکرار و سرزنش کردن های مداوم طبق حدیثی که فکر می کنم از پیامبر گرامی اسلام باشند موجبات لج بازی آقا و در نهایت افتادن فاصله بین زن و شوهر و دور شدن این دو نفر از همدیگه میشه و آقا اصولا تصمیم میگیره که دیگه نه از خستگی هاش برای خانوم تعریف کنه و نه از تصمیم گیریهاش اون رو باخبر کنه، چون میبینه به غیر از توهین و تحقیر چیزی از طرف خانوم دستگیرش نمیشه و اصولا مرد خونه هر روز با اعتماد به نفس کمتر و گوشه گیری و ناتوان دیدن خودش در حل مسائل از خانوم دورتر و دورتر میشه.
البته در اینجا نمیشه گفت که آقا هم مقصر نیست، چون خانوم هم حق دارند که نگران آینده ی زندگی خودشون باشند، بنابراین بهتره از در محبت و منطق خانوم وارد بشه و تمام نگرانی های واقعی خودش رو از بابت آینده و همین طور احساساتی که به ایشون دست میده وقتی همسرشون این کارها رو انجام میده، برای همسرشون توصیف کنند و انتظارات خودشون رو بیان کنند و برای تغییر بعضی از رفتارهای همسرشون ایشون رو یاری کنند.
-
RE: دعوای من و همسرم ( شما چه راه حلی دارید ؟ )
دوستاي خوبم من با خوندن اين تاپيك واقعا به هم ريختم هيچ راه حلي به ذهنم نميرسه!!!!راه حل هاي ارائه شده رو هم اصلا قبول ندارم يعني صبر و سكوت رو توي اين مشكلات(وقتي خودمون رو در جبهه مقابل خانواده همسر ميبينيم)مساوي با مرگ ناشي از خفگي ميدونم!!!!خدايا.......
اگه يه روزي اين مشكل رو پيدا كنم!؟؟؟؟نميدونم.....هنگ كردم....:302:.....:303:
ممنون موضوعات چالش برانگيزي مطرح ميكنين:72:
-
RE: دعوای من و همسرم ( شما چه راه حلی دارید ؟ )
سلام به دوستان عزیز تایپیک خیلی جالب و جذابیه به شخصه ممنونم از lord.hamed و sara عزیز
در مورد دعوای اول اگر از قبل راجب این شکل مسائل با همسرم صحبت کرده بودم و نظرشو میدونستم و اینکه مخالف این شکل پوشش هست و از قبل با ایشون توافق کرده بودم که حجابو اون طور که ایشون میخوان رعایت کنم اولا حتما رعایت میکردم ولی اگر رعایت نکردم بعد این که مهمونا رفتن اعتراف میکردم که اشتباه کردم عذر خواهی میکردم و میگفتم چون پسر خالمو مدت زیادیه که ندیدم خیلی ذوق زده شده بودم به همین دلیل حواسم نبوده و نمیتونستم وسط مهمونی هم روسری بپوشم....
اما راجب اینکه مثلا مردی سیگار میکشه قبل ازدواج به شخصه چون با این مسئله خیلی مخالف هستم ازدواج نمیکنم چون تغییر افراد خیلی سخته و همین طور که بار ها و بارها دیدیم اوائل خیلی از شرطو شروط پذیرفته میشه اما بعد از مدتی روز از نو روزی از نو.... چون اگر بپذیرم اولا در طول زندگی حتی اگر طرف مقابلم هیچ وقت سیگار نکشن ولی خودم دائما میترسم "که نکنه وقتی بیرون از خونست یت بت دوستاش هست بکشه" این نگرانی و ترس ناخود اگاه تاثیر منفی روی من میذاره و رابطمو احتمالا خراب کنه و خودم هم ازار میبینم و موجب آزار طرف مقابلم میشم و موج منفی احساساتمو به سیوی ایشون روان میکنم....
راجب داستان دوم حق رو به مرد داستان میدم و به نظرم خیلی از خانوم ها اگر این فکر رو دارن باید فکر اساسی کنن!!
.
-
RE: دعوای من و همسرم ( شما چه راه حلی دارید ؟ )
[align=justify]سلام دوستان :72:
خوشحالم که در تحلیل این ماجرا شرکت می کنید. :72:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط roya
زوجهای شادکام و ناراضی از لحاظ نوع راهحلهایی که در نظر میگیرند فرق میدارند. زن و شوهرهای ناموفق در اغلب اوقات به راهحلهایی میرسند که در آن یک نفر برنده و دیگری بازنده مطلق است. در زوجهای شادکام احتمال استفاده از مصاحبه بیشتر وجود دارد. در این حالت هر دو نفر تا حدودی تسلیم میشوند. و در عین حال به قسمتی از آنچه میخواستند میرسند. حالت دوم آن است به توافق دو جانبه دست یابند یعنی بکوشند پاداشهای هر دو طرف را به حداکثر برسانند. علاوه بر این ، زوجهای شادکام دریافتن راههای کاهش تنش یا حل مشکلات معزل غالبا ابتکار و خلاقیت بیشتری دارند.
با این حساب من تصمیم گرفتم مسئله رو هم از بعد فرزاد بررسی کنم، و هم از بعد نیلوفر (موافقید اسم خانم قصه هامون رو نیلوفر بگذاریم؟) که زوج قصه مون کاملا شادکام بشن. :43:
نظر شخصی من اینه که فرزاد برای "نه" گفتن با مشکل مواجهه. و این مسئله از 2 جهت باعث مشکلاتی در زندگیش شده.
1:: انسان سالم کسیه که تصمیماتش رو براساس منطق و قوه شناخت خودش می گیره. کمتر تحت تاثیر دیگران و بیشتر تحت کنترل خودشه.
این شخص اگه به کسی کمک می کنه، به این خاطره که منطقا به این نتیجه رسیده که طرفش محتاج اون کمک هست و "راه درست" کمک کردن رو هم تشخیص می ده، یعنی کمکش آگاهانه و نتیجه انتخاب خودشه، نه بخاطر گیر افتادن در شرایط خاص و از سر ناتوانی!
2:: لازمه خوشبختی یک زوج اینه که سکان زندگی در دست هردوشون باشه، و برنامه ریزی های زندگیشون تحت اراده هردوشون و با همفکری و همدلی صورت بگیره.
این دو نکته برداشت اولیه من از وضعیت فرزاد بود، نظر شما چیه؟ لطفا راهکار هم فراموش نشه، فرض کنید که فرزاد هم عضو تالار همدردیه. چه پیشنهاداتی براش دارید؟
و در مورد نیلوفر، تشخیص شما رو قبول دارم که عصبیت و تندخویی اولین نکته ایه که به ذهن می رسه. و این نقص باعث شده که حتی درحالیکه مشکل همسرش رو به درستی تشخیص داده، باز هم در ساختن یک رابطه سالم و بانشاط ناتوانه. با وجود اینکه بیش از هرکسی فرزاد رو دوست داره، در اثبات همدلی و همراهیش ناتوانه، و با پرخاش گری وضعیت زندگیشون رو بحرانی تر هم کرده!
اما نیلوفر چطور باید مشکلش رو حل کنه؟ چطور از شر این عصبانیتی که گرفتارش شده خلاص شه؟
چه راهکارهایی رو بهش پیشنهاد می کنید؟
پس این ماجرا هم مثل همه دعواهای زن و شوهرها از 4 زاویه می تونه مورد بررسی قرار بگیره.
الف) اشتباهات رفتاری زن.
ب) اشتباهات رفتاری مرد.
ج) اشتباهات رفتاری زن نسبت به مرد.
د) اشتباهات رفتاری مرد نسبت به زن.
فکر می کنم اگه هر زوجی، هر کدوم از دعواهاشون رو صادقانه و بدور از تک روی و خودخواهی، از این 4 زاویه بررسی کنند، و راهکارهای ارائه شده توسط خودشون و مشاور رو جدی بگیرند و عملی کنند، اونوقت هر دعوایی تبدیل می شه به یک پله برای صعود به سمت شخصیت هایی کامل تر و خانواده ای خوشبخت تر.
همچنان منتظر نظراتتون هستیم. :72:[/align]
-
RE: دعوای من و همسرم ( شما چه راه حلی دارید ؟ )
با سلام:72:
داستان شماره 3:
تمام تحلیل های دوستان درست و دقیق بود
اما راهکارهای من به عنوان نیلوفر :
1- کلیه ویژگی های مثبت همسرم رو مرور میکنم و مطمئن میشم که فرزاد به اندازه کافی ویژگی مثبت داره که هنوز واسه من دوست داشتنی باشه و سعی میکنم به صورت شفاهی و عملی نیز فرزاد رو متوجه این موضوع کنم( بویژه در هنگام عصبانیت )
2- به صورت دوستانه و منطقی در حالی که یکی از ضعف های خودم رو بیان میکنم و از فرزاد میخوام که کمکم کنه تا بتونم حلش کنم به فرزاد هم پیشنهاد کمک در زمینه مشکل نه گفتنش میدم و سعی میکنم متقاعدش کنم که میشه بر این مسئله فائق آمد و با حل این مساله بسیاری از مشکلات زندگیمون حل میشه.
3- ارتباط خودم رو با خانواده فرزاد بیشتر و صمیمی تر و در عین حال حریم زندگی شخصیم رو واسشون تنگ تر میکنم
تلاش میکنم که نشان بدم استقلال فرد بعد از ازدواج دلیل بر بی حرمتی ,کم توجهی ,... نیست . و سعی میکنم بطور آشکار نشان بدم که زندگی شخصی دیگران هم واسه من بی اهمیت هست
4- سعی میکنم در پاره ای مسائل با مشورت فرزاد به خواسته های خانواده اش از طرف من نه گفته شود (مزیت این مساله : *- فرزاد از نزدیک با مزایای نه گفتن آشنا میشه
*- خانواده فرزاد متوجه میشن که فرزاد دیگه تنها نیست و واسه تصمیم گیری هاش نیاز به مشورت و تبادل نظر با شریکش هست و رضایت نیلوفر هم مهم می باشد)
5- به کمک فرزاد موقعیت هایی رو واسش فراهم میکنم که بتونه نه بگه و برای کسب این مهارت تمرین کنه.
6- در حین انجام کلیه مراحل سعی میکنم از مشورت با یه مشاور یا فرد با تجربه هم کمک بگیرم
همه این راهکارها در صورتی میتونه مثمر ثمر باشه که فرزاد بپذیره که نیلوفر قصد کمک بهش رو داره و بپذیره که مشکل نه گفتن او باعث لطمه به زندگیشون هست. و همچنین فرزاد نیز باید ارتباط صمیمانه خودش رو با خانوده اش حفظ کنه و در مقابل واکنش های غیر معقول آنها از نیلوفر حمایت کنه و نشون بده که نظر و احساسات نیلوفر براش مهم است و احترام به افراد و حریم شخصی 2 مقوله از هم جداست.
-
RE: دعوای من و همسرم ( شما چه راه حلی دارید ؟ )
سلام به همه دوستان
در مورد داستان اول به نظر من خانم می دونسته که فرزاد به این موضوع ها حساسه چون اخم و ناراحتی فرزاد رو که می بینه می فهمه موضوع از کجا آب می خوره. شاید هم چون فامیل فرزاد جلوش اینجوری می اومدند می خواسته تلافی کنه که کار درستی نبوده.