-
دست غریقی به دست توست......
دست غریقی به دست توست که دریا
در پی آن طعمه در تلاش وتکاپوست
دست غریقی به دست توست که هر موج
میزندش موج
میکندش موی
میدردش پوست
سلام:
این رو دوستی برای من ارسال کره اند و من بسیار به فکر فرو رفتم.....
شاید گاهی نوشتن سخت باشه ولی گاهی مشورت کردن می تونه به عده ای کمک کنه و اگر من یا همه ما بتونیم حتی دست کوچکی در این یاری داشته باشیم شاید بتونیم لبخندی را جایگزین غم کنیم...
حیف که مدت هاست آنقدر ذهن و روح خسته ای دارم که تنها زندگیم رو در نوشتن نسخه ها خلاصه کردم و نه گوش دادن به درد دلها که از بیان درد دل ها من خاطره زیبایی ندارم ولی اینجا این تاپیک را برای کمک به 3 نفر (هر 3 دختر)باز می کنم با مشکل مشابه.....
1 نفر مجازی و 2 نفر واقعی و چه سخت است وقتی دیگر توانی برای فکر کردن برای من نمانده است:بگذریم:
و اما مشکل.....
راستش قصد ندارم دقیقا خود مشکل رو توضیح بدم و امیدوارم تو جواب ها پاسخی به نام رفتن پیش روانپزشک و روانشناس به عنوان جواب اصلی نباشه چون تمام راه ها رفته شده و بعضی راه ها بسته مونده و می خوام اگر بشه راههایی بدونم که بشه فرد خودش این مشکل رو با توانش حل کنه....و قدم اخرش این پله باشه که همیشه توصیه خود منم هست.....
هر سه این دوستان من در مشکل دست و پا می زنند به نام وابستگی.....
نه وابستگی به غیر هم جنس نه اصلا ...وابستگی به افرادی که به درد دل اونها گوش می کنن و خودشون هم این مشکل رو می دونن....ولی علی رغم تمام تلاش هاشون نتیجه نگرفتن....
این دوستان به هر علتی در زندگی شخصی که می تونه علل زیادی باشه دچار مشکلاتی شدند که توانایی مطرح کردن مشکلات اضطرابی و شخصیتی خودشون رو ندارند و حتی مشاوره ها و روانپزشکا هم تا حدی نتونستن بهشون کمک کنن..
مورد 1 و 2 از بیمارای خودم هستن ..من براشون مشورت زیاد کردم ولی الان دوست دارم کمک شما و نظرتونو بدونم:
مورد 1و 2 در عالم واقعی هستند:
هردو هم پزشک هستن و از دوستان....هردو خانواده خوب و فرهنگی و مذهبی دارند...و خوشبختانه یا متاسفانه خانواده هاشون با وجود مذهبیت بسیار زیادشون تنها اجازه رفت و آمد به اینها رو با من می دن و شاید برای همین من درگیر این موضوع شدم...
یکی از این دو با رتبه 300 کنکور وارد دانشگاه شد.هرچه از ایمان و اعتقاداتش بگویم کم است....2 سال همه چیز عالی بود ولی به انی اون شاگرد زرنگ تبدیل شد به موجودی که تنها نگاه می کرد ما چه می گوییم تا انجام دهد...تنها ناامیدی و اضطراب بر وجودش حاکم بود و به قول مت خود بیمارانگاری همه وجودشو گرفته بود..کم کم این مشکل تا جایی رسید که دچار تیک عصبی شد و تمام استادا چون فکر می کردن شکلک در میاره از کلاس بیرونش می کردنووبگذیریم که چقدر من اذیت شدم ولی تنهاش نذاشتم..4 سال...ولی کم کم این موضوع رو فهمیدم که خانواده اون با مشکلش کنار نمی ان و حاضر نیستن حتی بپذیرن نیاز به درمان داره....اون مخفیانه پیش روانشناس و روانپزشکا دانشگاه می رفت ولی در نهایت همه ردش می کردن چون زودوابسته می شد و طرف رو عاصی می کرد....روزی 100 بار به من می گفت تو منو دوست داری؟ و من تنها نگاش می کردم...
هیچ پولی برای خل مشکلش نداشت و تمام خرج دارو ها و آزمایشاتشو من می دادم تا مشکلشو حل کنه ولی تنها چیزی که عایدم شد وابستگی زیاد اون بود..جوری که از زندگی ساقط داشتم می شدم....چون با هر تماس هم تنها گریه و زاری بود..حتی با خانوادش جهت کمک حرف زدم..یک کیسه پر دارو باهاشه همه جا هم رفته ولی هیچ که هیچ ..هنوزم ما فارغ التحصیل شدیم اون مونده....خوب یادمه یک روز من که داشتم دیگه ازش دیوانه می شدم سر یک کنفرانس چنان داد کشیدم سرش که باور نمی کردم کسی این طور داغون شه....:302:...آنقدر وابسته شده بود که نبود من رو مساوی نفرت همه از خودش گذاشته بود..هرچند تقصیر خودش بود و بقیه دوستان درستش کردن ولی اون بدتر وابسته شد....هنوزم همونه..دختری که در حال پر پر شدنه و خانوادش هیچ همکاری نمی کنن..و همه کار هم کرده..منم که در مانده شدم...
شما نظرتون چیه؟راه حل عملی برای این مشکل سراغ دارین؟
مورد 2 و 3 هم به همین ترتیب حالا با کمی این ور و اون ور تر و کمی خفیف تر.....ولی بازم با همین مشکل اصلی که هیچ ساپورت خانوادگی در حل مشکلشون ندارن و نمی تونن این مشکل رو حل کنن و تنها هر روز پر پر می شن....تمام راه ها هم رفتند ولی چون حمایت خانواده ها رو ندارن..یا وضع مالی یا وجهه یا......این مشکل مدت هاست با انهاست و یکیشم که گفتم خودم توش گیر کردم...
صحبت هم دردی دوا نمی کنه تنها چند روز اثر گذاره...
شما بودید چه می کردید؟
چی درسته؟
چه راه حل علمی و عملی به این دوستان پیشنهاد میدید تا خانواده هاشونو مجبور به پذیرش کنند تا کمکشون کنن؟
من خودم فکر می کنم حل این موضوع از همه مهمتره چون اینها همه راهی میرن ولی چون تو خانواده حمایت نیستن این مشکلات پیش میاد...
من دوست دارم راهنمایی شما رو بدونم..؟چی درسته؟
-
RE: دست غریقی به دست توست......
[color=#006400]سلام بر پزشک محترم "rsrs گرامی.
انشاالله دست هیچ غریقی ...محتاج دست نادستان نشود.
دوست گرامی ماجرا را خواندم و چون شما تقاضا کردید از دادن راهنمایی ها و مقالات و مراجعه به روان پزشک خودداری کنیم چون تمام راه ها را رفته اند...پس به راهنمایی شخصی اکتفا می کنیم.
شما خود هم می دانید نیاز( به محبت و تعلق خاطر . همدم. شناخته شدن. ارزشمندی و..) یکی از مهم ترین نیازهای روان شناختی انسان ها بشمار می رود که عدم ارضا به موقع هریک عواقب بدی دارد..
مثال:: عدم ارضا نیاز "محبت متقابل" به موقع باعث بعدها فرد به عوارضی مانند:: اظطراب. بدبینی. و احساس تنهایی ..دچار شود.
یا عدم ارضا به موقع نیاز تعلق خاطر ...باعث فرد از خود بیگانه شود و الت دست دیگران قرار گیرد.
به نظر من و با توجه به مطالب موجود باید ریشه این مشکلات را در "کودکی"آنان جست و جو کرد....البته از کودکی تا به امروز
من معتقدم این عزیزان(دوستانتان) در کودکی و نوجوانی از محبت متقابل و همچنین نیاز به پذیرفته شدن و ارزشمندی محروم بودند....و این محروم شدن متقابلا باعث می شود تا در اینده نیازه های سرکوب شده به شکل افراطی تر و در مواجهه با محیط بازتر خود را بروز دهند.
و اگر در آینده این نیازها و عقده ها مورد توجه قرار نگیرد و ارضا نشود افراد حتی تا مرز "خودکشی" هم پیش می روند.....البته یادآور شوم ارضا بیش از حد و توجه افراطی هم مانند مواد مخدر می باشد که اگر به بدن نرسد بازهم فرد را به پرتگاه می کشاند.
اما در مورد کمک به این دوستان باید بگوییم....::"خانواده ها"" در این زمینه نقش مهمی را برعهده دارند. یکی از عوامل وابستگی بیش از حد و عدم ارضا نیازها به موقع...نقش خانواده است...محیط خانواده...فقر خانواده..رفتار نامطلوب آنان
پس عمده تلاش شما باید صرف این شود که محیط خانواده آنان را آرام سازید..البته به کمک همان دوست وابسته خود.
مهم نیست که خانواده ها ثروتمند باشند تا از طریق روان شناس و غیره اقدام کنند... بلکه خانواده ها باید ""آگاه"" باشند و محیط خانه طوری اماده نمایند تا فرد در ان محیط احساس تنهایی نکند و بسیار آسان با مادر و پدر خود دردودل نماید و نیاز را ارضا.
دقت کنید همین دردودل نکردن و محبت ندیدن از طرف خانواده یا داشتن روابط جدی و خشک با انان....یکی از عواملی است که افراد را ترغیب می نماید تا نیازهای خود را به صورت افراطی و خطرساز با همگنان و همسالان خود مطرح نمایند و چون همسالان دیگر هم(البته نه همه انان)در این زمینه مسئولیتی احساس نمی کنند به صورت تایید کامل و یا پس زنی کامل...شرایط را بدتر می کنند.
در این شرایط بهترین کار آرام ساختن محیط خانواده و راهنمایی و همدل بودن است بجای همدرد بودن.یعنی مشکلات انان را درک کنیم ولی خود تحت تاثیر قرار نگیریم و بدور از احساسات مخرب در نقش یک دوست آنان را به زندگی امیدوار و از وابستگی برهانیم.
موفق باشید:72:
-
RE: دست غریقی به دست توست......
گویا دوستان باید نکته ای رو توضیح بدم..
شما خیلی هاتون روانشناسید یا دستی دارید..در مطرح کردن این موضوع نه قصد خود نمایی بوده نه چیزی ..این ماجرا ها خط به خط رخ داده..دقیق دقیق....
شاید بعضی با این موارد برخورد نداشتند ولی ما زیاد داشتیم..در ادامه هم یکی از همین دوستان خودش توضیح میده و شما متوجه میشید .....
من مبهم نوشتم چون هدفم بیشتر کمک روانشناسی جهت تحریک والدین انان به کمک بود نه بیان اینکه مثلا من چکار کردم..از بیان اون اطلاعات قصدم این بود همه کار شده و خواستم وابستگی رو نشان بدم نه اینکه مثلا من پول ازمایشاتو دادم !!!!چون این اصلا نیاز به جار زدن نداره...منظورم این بوده که من تمام تلاشمو کردم..
خدمت بعضی دوستان هم یادآوری کنم غلوی در کار نیست این دقیقا یک case
هست که وجود داره....و نیازی به غلو نبوده است....
:72:
من این مطلب رو جدای از مطلب نقاب گرامی نوشتم.....گویا همزمان ارسال شد...
-
RE: دست غریقی به دست توست......
دوست عزیز و پزشک محترم در نیت پاک شما هیچ شکی نیست و نخواهد بود...مایه افتخار ماست که فردی کم یار و همدم دیگران باشد.
بخصوص اینکه شما وظیفه پزشکی بسیار خوب انجام می دهید.... اما بعضی اوقات نباید بیش از حد در مشکلات دیگران غرق شویم.زیرا توان آگاهی و مهارت را از ما می گیرد.
هر چند با شناختی که از توانایی شما دارم می دانم ...با در هم آمیختن عشق و مهارت می توانید کم حال آنان باشید.
ممنون از شما:72:
-
RE: دست غریقی به دست توست......
سلام
دوست عزیز !
نیاز به خانواده درمانی در این نمونه ها مشهود است ، و البته این کار شما نیست ، شما در حد خود و آنچه در توانتان بوده کمک کرده اید ، و برای تشویق خانواده ها با تفصیلی که داشتید به نظر نمیرسه شما بتوانید کار ساز باشید ،
این خود آنان هستند که باید سعی کنند خانواده ها را متوجه عمق مشکل کنند و شما می توانید کمکشان کنید که راه کارهای مناسب را برای قانع کردن خانواده ها بیابند.
شاید اگر روانپزشک هم نتونسته کاری کنه یکی همینه که فقط درمان خود فرد کافی نیست و خانواده درمانی نیز لازم است و دیگر این که این افراد خود به راهنمائیها و حتی در صورت دارو درمانی به تجوویزها عمل نکرده اند .
در هر حال به قول نقاب عزیز گاهی ما باید واقعیتها را بپذیرم و خود را غرق نکنیم ، اگر چه برای حس دلسوزانه شما این پذیرش سخت باشه .
به نظرم تنها کمک ممکن در این وضعیت از سوی شما در صورت احتمال مؤثر بودن ،راهنمائیشان به تالار و طرح مشکل از سوی خود آنان است ، تا شاید این فضا و همدلی دوستان و نظراتشان در تغییر روحیه آنان مؤثر باشد
موفق باشید
-
RE: دست غریقی به دست توست......
دوستان خوب همدردی سلام
من زهره هستم ...یکی از شخصیت های مورد بحث rsrs1380 عزیز(شخصیت مجازی مورد بحث)..قبلا در تاپیکی باعنوان (خیلی وقته میخوام بیام اما میترسیدم تنها بمونم مشکلمو براتون گفتم ....که خوشحال میشم اگه برای کمک به من بهش مراجعه کنید )..البته این موردی که خانم دکتر درموردش توضیح دادن تا حدی با من فرق داره ...من شدیدا به دیگران وابسته میشم ...اما اصلا چنین جسارتی ندارم که به طرف مقابلم بگم من به شما علاقه مند شدم ..معمولا میسوزم ومیسازم .....در واقع اصلا خودم رو در حدی نمیدونم که بخوام به کسی اینچنین ابرازعلاقه کنم .....من مشکلم رو با عنوان ضعف در مهارت های ارتباطی با خانواده ام مطرح کردم که در واقع خودمو مسخره کردم ...دیگه هم مایل نیستم در این باره باهاشون حرف بزنم ...شخصیت من فوق العاده به شخصیتی که در مقاله زیر توضیح داده شده نزدیکه …درحدی که کلمه به کلمه اش به من صدق میکنه..راستش من خودم هم به تازگی فهمیدم که مشکل اصلی ام وابستگیه ...همیشه فکر میکردم عدم اعتماد به نفس وضعف مهارت های ارتباطی مشکل اصلی منه ..االبته جسارتا امیدوارم یه جمله رو ازتون نشنوم.....اینکه باخانوادم در مورد رفتن پیش روانپزشک حرف بزنم .....گاهی یه علائم اضطرابی شدید هم در من وجود داره که نیاز من رو به یه تکیه گاه بیشتر میکنه....هرچند خجالت آوره اما میگم : با اینکه علائم اضطرابی باعث میشد من در جمع دچار حالات وناخوشایندی بشم ،از اینکه باعث دوام ارتباطم با مشاور محبوبم میشد ،چندان ناراضی نبودم ....البته این نتیجه رو بعد از قطع رابطه با ایشون گرفتم
●شخصیت مطیع از گرایش های روان رنجوری
مهم ترین ویژگی اختلال شخصیت وابسته، نداشتن اطمینان برخود، وابستگی كامل به دیگران، رفتار تسلیم جویانه، كمرویی و تردید و پرهیز از مسئولیت ها است. نیاز بیش از حد شخصیت وابسته برای این كه تحت حمایت و حراست قرار بگیرد، سبب می شود تسلط دیگران را به راحتی بپذیرد. ترس وی از جدایی موجب می گردد رفتاری تسلیم جویانه و مقاومت آمیز در برابر دیگران پیش گیرد. این رفتارها از ابتدای جوانی ظاهر می شود و در زمینه های گوناگون تجلی پیدا می كند.
شخصیت وابسته در تصمیم گیری های معمولی روزانه هم مشكل دارد، قادر به نه گفتن نیست و در هیچ مورد نمی تواند مخالفت خود را با نظر دیگران بیان كند. این افراد دیدی منفی، بدبینانه و مردد نسبت به خویش دارند و توانایی های خود و حتی آنچه را كه مالك آن هستند را ناچیز می شمارند. روابط اجتماعی آنها محدود به افراد معدودی می شود كه فرد به آنها وابسته است.
این افراد معمولاً به یك شخصیت سلطه گر (دوست یا همسر) نیاز دارند كه آنها را سرپرستی و راهنمایی نموده و از آنها حفاظت كند. همچنین برای رسیدن به اهدافشان مقابل دیگران مخصوصاً والدین به گونه ای رفتار می كنند كه دیگران آنها را جالب یا دلنشین بیابند.
شخصیت های مطیع آشتی جو هستند و امیال شخصی خود را تابع امیال دیگران می كنند. هرگز جسور، انتقادی و یا پرتوقع نیستند و نسبت بر خودشان همواره نگرش ضعف و درماندگی دارند. هر گونه نشانه طرد (واقعی یا خیالی) برای آنها وحشتناك است و به افزایش تلاش برای به دست آوردن محبت مجدد شخصی كه آنها را طرد كرده، منجر می شود البته منشأ این رفتارها برمی گردد به خصومت، احساس عمیق نافرمانی و انتقام جویی سركوب شده كه فرد وابسته آنها را به صورت وارونه نشان می دهد.
این اختلال می تواند ناشی از رفتار والدینی باشد كه بیش از اندازه حمایتی و خودكامه هستند. این والدین وابستگی را در فرزندان خود ترغیب می كنند و این رفتار وابسته، حس مراقبت تسلی بخشی را برای والدین به ارمغان می آورد.
در صورت پایان یافتن یك رابطه نزدیك، افراد مبتلا به اختلال شخصیت وابسته ممكن است به سرعت در پی رابطه دیگری باشند كه نیاز به مراقبت و حمایت آنها را ترغیب كند. اعتقاد آنها مبنی بر این كه قادر نیستند در غیاب رابطه ای نزدیك كاركرد مناسبی داشته باشند موجب می شود به سرعت به شخص دیگری دلبسته شوند.
اختلال شخصیت وابسته با دیگر اختلالات شخصیت به ویژه اختلالات شخصیت مرزی، اجتنابی و نمایشی همراه است. بیماری فیزیكی مزمن نیز ممكن است فرد را برای ظهور این اختلال مستعد كند.
این اختلال در زنان بیشتر از مردان است. همچنین در فرزندان كوچك تر خانواده، احتمال آسیب پذیری بیشتری برای ابتلا به آن وجود دارد. بنیاد درمان شخصیت های وابسته نیز متكی به روان درمانی و دارو درمانی است. رفتار درمانی، خانواده درمانی و گروه درمانی نیز تاكنون نتایج موفقیت آمیزی داشته اند.(منبع: سایت جنبشی آزاد در روانشناسی )
دوست گرامی ....آقای نقاب ....مسلماشما در روانشناسی خیلی خبره تر از بنده هستید وفرمایش شما متین ...من قصد داشتم برای همیشه تالار روترک کنم ..تا جایینا امیدم که دیگه دارم کفر میگم ... روز دوشنبه با خانم دکتر هم برای همیشه خداحافظی کرده بودم ....اما مسائلی پیش اومد که .....فکر نمی کنید بهتر بود حرف های من رو هم میشنیدید وبعد پیشنهاد میدادید کسی خودشو در تنهایی من غرق نکنه؟
دست غریقی به دست توست ، که دریا
در پی آن طعمه، در تلاش وتکاپوست .
دست غریقی به دست توست ، که هر موج
میزندش مشت ،
می کندش موی ،
میدردش پوست.... !
هر چه توان در تو بوده ، برده به غارت ،
هرچه رمق در تو بوده ،رفته به تاراج .
میکـُشدت درد ،
میکِـشدت آب ،
بر سر وروی تو تازیانه ی امواج !
زور تو ناچیز و زور موج زیاد است
راه تو بسته ست ودست وپای تو خسته ست .
دست تو از دست او جدا شدنی نیست
رشته ای از جان او به جان تو بسته ست !
طرفه نبردی ست ، نابرابر، خونبار،
حمله ی موجت میان ورطه کشانده ست
گاه ،یقین میکنی ،که اینک ،تا مرگ
فاصله ای جز یکی دو لحظه نمانده ست !
دیر زمانیست ، این غریق ، دریغا
سخت فسرده ست ودل به مرگ سپرده ست
در تو شگفتا !هنوز در دل گرداب
ذره ای از گرمی امید ، نمرده ست ....!
-
RE: دست غریقی به دست توست......
سلام!
دوست عزیز زهره خانم,شما خودتون پزشکید و بهتر از هر کسی در پی حل مشکلتون بر میآیید ولی اینو بدونید با تمامی این مقاله ها و .... ما باید یه چیزائی رو بپذیریم :اینکه قبول تغفییر نقشهای ما چه به صورت خانوادگی و چه اجتماعی باعث قبول این واقعیت میشود که ما بپذیریم که آن کودک دیروز که نیاز به حمایت و تائید خانواده داریم ونه آن همکلاسی دیروز که باید وقتی را با دوستان بگذرانیم نیستیم.و همه ما به روابط اجتماعی نیاز داریم ولی وابستگی همیشه از احساس ضعفی در درون خود ما شروع میشود. فکر نمی کنید اگر کانال این رابطه عاطفی را از افراد متفاوت دور وبر ببرید و با خدا پیوند برقرار کنید و برای هر مشکلی با ذات اصلی حق ار تباط برقرار کنید خیلی بهتر میتوانید از دام امواج منفی مثل ترس ,اضطراب و وابستگی بیرون بیائید.و آرامش را نه در آئینه غبار گرفته چشم اطرافیان بلکه حتی در آواز هر پرنده ای که آفریده خداست پیدا کنید.!
امیدوارم پیروز وموفق باشید !
-
RE: دست غریقی به دست توست......
سلام بر دوستان عزیز..بخصوص چشم بارانی گرامی.
بسیار خرسند هستم که شما را دوباره در تالار می بینم..انشالله حضورتان همیشگی و گرم باشد.
چشم بارانی عزیز ...خود شما واقف بر مشکلتان هستید همان گونه که یک مقاله مفید را در این رایطه قرار دادید...و فرمایش شما مطین هست ولی توجه کنید::
>>دوست خوب من و شما یعنی rsrs درباره سه شخصیت توضیح دادند و بیشتر توضیح او در مورد شخصیت واقعی بود نه مجازی... و البته در اخر هم اشاره کردند که هر سه مورد تقریبا شبیه همدیگرند.پس ما هم بر طبق این توضیحات باید وظیفه خود را که همانا راهنمایست انجام دهیم.
ولی بنده در مورد شما هم در همان موضع قبلی خود هستم ....ببینید چشم بارانی گرامی بنده نکفتم کسی نباید در مشکل و تنهایی شما سهیم نشود و شما را درک نکند.... به نوشنه های من خوب دقت کنید بنده منظورم این بود که به هیچ وجه نباید کسی در تنهایی و مشکل شما """غرق"" شود....پس این دو مقوله بسیار متفاوت از همدیگر هستند.
زیرا دلیل محکمی هم بر عدم غرق شدن داشتم.....با توضیحاتی که دوست گرامی rsrs در مورد رابطه و رفتار او با دوستانش که شما هم شامل ان می شوید بیان نموده بسیار مشهود است که احساس کم و همیاری فراتر از حد خود رفته.....که همین عامل هم نه تنها به شما و سایر دوستانتان کمکی نخواهد کرد که برعکس نیاز شدید وابستگی را در شما ایجاد می کند. بنده هم مطابق بر توضیحات دوست گرامی و پزشک محترم rsrs نظر خود را بیان نمودم.
اما در مورد وابستگی....به نظر بنده افراد وابسته افرادی هستند بسیار آرمانی... اصولا وابستگی انان به افرادی بیشتر است که دوست داشتن روزی مانند او باشند ولی اکنون در چنین جایگاهی نیستند.....و همچنین در تلاش هستند شخصیت و رفتارها و معیارهایی که خود دوست داشتند روزی داشته باشند در فرد مقابل جست و جو کنند و بعد یافتن هم بیش از حد به معیارهای خوب(از نظر خودشان) پروبال می دهند که کلا هاله ای از خوبی ها اطرافشان را می پوشاند و در نتیجه شیفته فرد خود ساخته هستند نه فرد واقعی.
که البته بازهم به نظر بنده باید علل این وابستگی را در کودکی فرد و محیط خانواده و جایگاهی که در ان بزرگ شده است یافت.برای همین هم بر محیط خانواده و روابط انان تاکید بسیاری نمودم و خواهم نمود.
چشم بارانی عزیز وظیفه همه ما به عنوان خواهر و برادر شما این است که اولا شما را درک کرده و دوما با جان و دل در رفع مشکل شما کوشا باشیم. بنده یچ گاه بر خود چنین جسارتی را ندادم تا بگویم کسی نباید در تنهایی و یا در مشکل شما شریک شود و شما را یاری کند بلکه فرمودم غرق شدن در مشکل یک نفر متقابلا روی افکار ما تاثیر می گذارد و ان انرژی لازم را برای کمک از ما می گیرد.
حال هم با جان و دل میزبان و پذیرای سخنان و توضیحات بعدی شما هستیم.
موفق باشید:72::72:
-
RE: دست غریقی به دست توست......
دوستان همدردی سلام
جناب نقاب
تمامی صحبت های شما کاملا درستن ....من یه کمی تند رفتم ..... راستش شاید هنوز یک هفته هم از این ماجرا نمی گذره که من مشکلم رو با گریه با مادرم در میون گذاشتم ....اما با برخورد مناسبی از جانبش مواجه نشدم.. ویه جورایی داغون شدم ....امروز هم با صحبت های شما یه لحظه احساس تنهایی من تشدید شد ...آخه من هرگز این احساس وابستگی رو بر زبون نمی آوردم..در واقع مشکل اصلی خودم رو همون ضعف در مهارت ارتباطی واضطراب میدونستم ...وخانم دکتر اولین کسی بودن که منو در شناخت این مشکل کمک کردن .... البته بعد از کمی فکر متوجه شدم که حرف های شما رو درست متوجه نشدم ..منو ببخشید ..اما درمورد اینکه مشکل منو به کودکی ونوجوانی نسبت دادید ...متاسفانه ویا خوشبختانه درست فکر میکنید.هرچند اصلا مایل نیستم از خانواده ام اینجا بدگویی کنم ..مسلما هرانسانی چه کودک وچه جوان و.... پدر ومادرش رو دوست داره ...اما من درکنار این دوست داشتن خیلی هم از اونا میترسیدم ...هرگز هم ابراز علاقه ی مستقیمی ازشون ندیدم ....نمدونم تاپییک منو( با عنوان :خیلی وقته میخوام بیام .......)خوندید یا نه.....رابطه ی عاطفی ما اصلا قوی نیست ومن یه شخصیت تخیلی دارم که تمام ابراز محبت هام رو از زبون اون میکنم.....در واقع زهره ابراز علاقه نمی کنه ...بلکه اون شخصیت تخیلی که یه پیرمرده ابراز علاقه میکنه .....شاید اگه بگم کار های اون پیرمرد برای زهره تا حدودی چندش آوره تعجب کنید ..... البته تاحدودی .......امیدوارم منظورم رو متوجه شده باشید ...در مورد اینکه گفتید من به شخصیت های آرمانی ام وابسته میشم چندان موافق نیستم ....راستش تا حالا خیلی بهش فکر نکردم ...اما فکر میکنم من به هر کس که به حرفام گوش میداد علاقه مند میشدم ...به کسانی که منو مسخره نمیکردن ....کسانی که وسط درد دل من حرف توی حرف نمی آوردن ..... علت رابطه من با خانم دکتر هم این بود که ایشون تنها کسی بود که به تاپیکم جواب داد.. اون هم به شکل کاملا تخصصی ..همین ... من قبل ازاون ،ایشون رو تنها درحد یکی از اعضای تالار میشناختم ....از شما متشکرم جناب نقاب ...
نیلوفر عزیز........
حرف های شما هم کاملا درست هستن ...البته من پزشک نیستم ....من دانشجوی سال آخر دانشکده ی ادبیاتم .. ما سه نفریم که روی سر خانم دکترآوار شدیم .....که البته منم در این تاپیک متوجه این موضوع شدم .اون دو نفرکه در دنیای واقعی با ایشون هستند پزشکن ...کلام شما خیلی دلنشین بود ...من خودم هم بارها به این موضوع فکر کردم .....میدونید ... این اضطراب وترس واحساس حقارت لعنتی که کاملا غیر منتظره سراغ من می آد ،روابط اجتماعی منو تاحدی مختل کرده .من چند بار پیمان هایی با خدا بستم که اگه این مشکلم برطرف بشه ،چنین وچنان میکنم ...اما نشد که شاید حالا دیگه بتونید دلیلشو حدس بزنید...من بدون تعارف نمی خواستم مشکلم حل بشه ...من داشتم خودم رو هم فریب میدادم ..من فقط بدنبال یه انسان بودم که به من گوش بده ....اعتراف میکنم که لذت همراه شدن با خدا رو درک نکردم ..دوستا ن عزیز...من با این حرف ها فقط دارم بی لیاقتی خودمو ثابت میکنم ........ حتی انگار هنوز هم نمی خوام آدم بشم ...من همیشه راه درست رو میدونستم اما با خودم هم روراست نبودم ..چون به طور قطع اگه امیدم رو از همه قطع میکردم ،خدا جوابم رو میداد...اینجا شد میز اعتراف ....دیگه سرم داره سوت میکشه .....دیگه از خدا خجالت میکشم که حتی به این تاپیک سربزنم ....ولی نگران نباشید ..من بی حیا تر از این حرفام ...
-
RE: دست غریقی به دست توست......
سلامی دیگر...
چشم بارانی عزیز بسیار متشکر از توضیحاتی که دادید...
و خوشحال هستم که حدسم در مورد دوران کودکی شما صحیح بوده...
اگر اشتباه نکنم فرمودید دانشجوی ادبیات هستید.....بسیار عالی پس با یک ادیب و شاعر پراحساس روبه رو هستیم.
چشم بارانی عزیز ...هر یک از ما در گذشته دورانی را سپری کرده ایم چه خوب و چه بد..
اما همیشه تاثیر بدی ها چشم گیر تر است چون تثبیت شده هستند و در وجود ما ریشه دوانده اند چون در موقع ارضا نشده اند...
اصلا جایی نگرانی نیست شما اولین و آخرین نفری نیستید که در کودکی و گذشته مورد بی مهری و یا عدم محبت و توجه به جا والدین قرار می گیرید....راستش عمده مشکلات شما و بسیاری از افراد در این است که نمی توانند رابطه خوبی را با خانواده برقرار نمایند البته نه اینکه دوست نداشته باشند یا مایل نباشند اتفاقا برعکس مانند شما تلاش بسیاری هم برای برقراری رابطه دارند اما متاسفانه اغلب خانواده ها دچار یک مشکل بزرگ هستند و ان اینکه وقتی فرزندشان در دوران کودکی قرار دارد انتظار دارند:: مانند بزرگان فکر و رفتار نماید و وقتی فرزندشان بزرگ می شود::انتظار دارند همانند کودکی تابع ان باشند.
من می دانم شما اکنون در وضعیتی قرار ندارید که بتوانید ان رابطه و حس صمیمانه را در خانواده خود ایجاد نماید ولی با گام های بلند ولی آهسته می توان این مشکل را حل کرد.
اولین اقدام این است که ما خانواده را تحت تاثیر قرار دهیم نه خانواده ما را::: طوری که سعی کنیم با هر بهانه کوچکی ....محبت را به خانواده منتقل نمایم . تا انان نیز این محبت را درک کرده و متقالا رسم محبت ورزیدن را بیاموزند.
ولی برای انجام چنین کارهایی ابتدا باید خود را باور کنید....خود را دوست داشته باشید و این دوست داشتن حاصل نخواهد شد مگر با کنار گذاشتن:::""خجالت..کمرویی... عدم اعتماد به نفس....""
شما باید برای یک بارهم که شده "شجاعت" به خرج دهید...خود را در موقعیت هایی که فکر می کنید در ان کمرو و خجل هستید قرار دهید....فقط کافیست یکبار این طلسم کمرو بودنتان بشکند. بیشتر در اجتماع باشید....با افراد در محیط واقعی گفت و گو داشته باشید و بحث کنید و نظرتان را بیان کنید....حداقل سعی کنید از محیط مجازی فاصله گیرید (محیط های مجازی که نوعی دوستی در ان شکل می گیرد)...کار کنید....تحقیق کنید.
یک پیشنهاد بسیار خوب...چون دانشجوی ادبیات هستید احساسات خود را بر روی کاغذ پیدا کنید..بنویبسید...از سرگذشتتان...از دوران کودکی تا حال...خود را توصیف کنید.
دوست عزیزم ما برای زندگی کردن زمان ""حال" را در اختیار داریم و زمان حال پلیست میان گذشته و آینده.....
نمی دانم به روان پزشک مراجعه کردید یا نه(که البته پزشک محترم و دوستتان فرمودند همه مراحل را سپری کرده اید) ....اگر مراجعه کرده اید کدامیک از انان درباره دوران کودکی شما سوالاتی کرده اند و کودکی شما مورد بررسی قرار داده اند؟؟؟ ایا نتیجه ای هم گرفته اید؟؟؟
-
RE: دست غریقی به دست توست......
سلام دوباره:
فکر می کنم بهتر باشه الان توضیحاتی اضافه کنم....
در رابطه با موضوع مطرح شده ضمن تشکر از دوستان که تا کنون جواب دادند باید بگم در رابطه با فرد حقیقی ماجرا ایشان از دوستان قدیمی من هستند که 11 سال دوست من بوده اند واز سال 2 دانشگاه این مشکلات به دنبال عدم حمایت مالی و احساسی دچار این مشکل شدند...که ماجرا را در بالا مفصل توضیح دادم..ایشان از روانپزشکان و روانشناسان زیادی استفاده کردند که دارد هم مرتب مصرف می کردند دور از چشم خانواده ..چون خانواده پذیرشی بر روی بیماری ایشان ندارند...و علی رغم تمام تلاش من اصلا حاضر به پذیرش ان نیستند...جالبه بدونید پدرشون می گفت با شما که حرف می زنه بعدش خوبه!!!!من گفتم مگر من جز خانواده شمام اون باید مورد پذیرش شما باشه ..شما ر.. بپذیره نه من!!!
ولی کو گوش شنوا...به هر حال این دوست من که نشد کاری براش بکنیم و در افسردگی و اضطراب و تیک هنوز غرقه....و من تنها غصه خوردن کارمه همین..
ولی دوست مجازی ما که اشاره کردم چشم بارانی عزیز هستند..در حقیقت من این تاپیک را برای ایشان باز کردم تا طی این 10 روز که حق ارسال دارند بلکه با همفکری همه ما راهی برای ارتباط بهتر ایشان به خانواده پیدا کنیم و اینکه وی چطور می تواند با خانواده به تفاهم برسد تا او را حمایت کنند...ایشان با توضیحاتی که برای من دادند دچار panic disorder هستند که برایشان در راوابط عادی ایحاد مشکل کرده..پیش مشاور بارها رفته و تنها همان وابستگی رخ داده همین....و اکنون برای رفتن پیش روانپزشک نیاز به خانواده دارد که انان همراه نیستند....
ضمن تشکر از دوستانی که تا به حال نظر دادند و در ادامه می دهند...اگر مدیر محترم که تجربه بیشتری دارند وقتی دارند تا به این دوست کمک کنند و نظر و راه حل عملی ارائه دهند...من نیز سپاسگذار لطفشان خواهم بود...
با تشکر
موفق باشید
-
RE: دست غریقی به دست توست......
سلام
دوست عزیزم
با توجه به اینکه طبق گفته خودتون ( البته به بنده ) ، شما قبلاً ایشون رو به مدیرمحترم همدردی ارجاع دادین و مدیر
هم برای ایشون وقت گذاشتن ، و ظاهراً چشم بارانی عزیز خواست با خود شما روند راهنمائی
گرفتن رو ادامه بدن ، ( که همینم از وابستگیه ) و مدیر هم ایشون رو دوباره به شما
عودت داده ، شاید درخواست از مدیر که اینجا فرصتی رو بزارن ، خیلی جایگاه نداشته باشه ، مگر
این که هدف استفاده دیگران از نظرات تخصصی مدیر باشه که در این صورت ما هم استقبال
می کنیم که اینجا از نظر و راهنمائی ایشون مطلع باشیم ، که خود تجربه و درک بیشتر در این
موضوع را به دنبال دارد .
همچنین به نظر بنده هیچکس به اندازه چشم بارانی نمی تواند به خودش کمک کند ، یعنی
بایداراده اش را در جهت تغییر نگرش و روحیه و در نتیجه رفتار جزم کند.
شاید "شناخت در مانی" در این زمینه بتواند
به او کمک کند ، ( البته نظر بنده اینه ، تا روانشناسان تالار و همچنین مدیر محترم که با این عزیز
سرو کار داشتند چه نظری داشته باشند )
-
RE: دست غریقی به دست توست......
دوستان عزیز سلام
خدای من ..من شوکه شدم ..راستش اینکه فرشته مهربان میفرمایند من خواستم در کنار خانم دکتر با مدیر در ارتباط باشم نمیدونم چیه ؟ ...من وخانم دکتر بعد ازیه مدت همفکری ،وقتی دیدیم مشکل من با خانواده یه خورده جدیه تصمیم گرفتیم که من با آقای مدیر مشاوره خصوصی داشته باشم......چون من به بانک دسترسی نداشتم ایشون گفتند با مدیرمحترم در مورد یک مشاوره ی رایگان با من صحبت می کنن .... من هم برای اینکه خیلی باعث زحمت خانم دکتر نشم ،گفتم اگه از طریق خودپرداز بشه پول آقای مدیر رو پرداخت کرد ،من این کار رو میکنم ....چون دانشگاهمون خودپرداز داشت ..ومن هم تنها به همین یک خودپرداز دسترسی داشتم .....ایشون هم قبول کردن ...اما هر بار که رفتم سراغ این خودپرداز ، یه ادایی در آورد ویا گفت خواسته شما امکان پذیر نیست....ویا اصلا کارت رو نخوند....در نتیجه امتحانات ما تموم شد ودسترسی من به دانشگاه وتنها خودپرداز اون قطع شد .... حق میدم براتون عجیب باشه وقتی میگم به بانک وحتی خودپرداز هایی که تو هر خیابون حداقل سه چهارتا هست دسترسی ندارم .....یا وقتی میگم بعد از امتحانات دسترسی ام به دانشگاه قطع میشه تعجب کنید ..اما خوب ....یه واقعیته که من در بیرون رفتن از خونه محدودیت تقریبا شدیدی دارم....خلاصه این حق عضویت تالار هم که باز احتیاج به بانک وخودپرداز داشت مزید برعلت شد ورابطه ی من با خانم دکتر که تنها از طریق تالار بود غیر ممکن شد.... من هم که خجالت میکشیدم خودم مستقیما ازآقای مدیر بخوام با من مشاوره رایگان داشته باشه، ضمن ارائه ی توضیحی خیلی کوتاه از ماجرای بانک وخودپرداز از ایشون خواستم ایمیل منو دراختیار خانم دکتر بذاره.....البته آقای مدیرکه فکر میکنم زحمت کشیده بودند وبه تاپیک من هم سر زده بودند ، در یک ایمیل به من گفتند :من ایمیل شما رو در اختیار خانم آر اس آر اس قرار دادم ... اما شما بهتره به علت وابستگی هایی که براتون ایجاد میشه ، یک مشاوره حضوری با یه روانشناس بالینی داشته باشید ....من این ماجرا ها رو برای خانم دکتر گفتم ..... و فکر میکردم ایشون باز هم پیشنهاد شون رو مبنی بر صحبت با آقای مدیر برای مشاوره ی رایگان مطرح میکنن ..چون من در مورد مشکل اصلی با مدیر حرف نزده بودم ....فقط گفتم : من ودکتر با هم در خصوص یه مشکلی حرف زدیم وقرار شده من با شما مشاوره کنم.....من میخوام پول به حساب شما بریزم اما این خودپردازه مشکل داره ...لطفا ایمیل منو به دکتر بدید ..(خجالت میکشیدم مستقیم بگم با من رایگان مشاوره کنید ...اما خوب، مقدمه چینی هم میکردم برای اینکه خانم دکتر این تقاضا رو از ایشون بکنه ......)..حتی متن مفصلی هم برای مشاوره باآقای مدیر تهیه کردم وتمام واقعیت هایی که در اون تاپیک کذایی بهشون اشاره ای نشده بود به اضافه ی مشکلاتم با خانواده برای رفتن پیش مشاور وروانپزشک ،نوشتم .....به این خیال که خانم دکتر یه فرصت مشاوره رایگان برای من فراهم خواهند کرد ....منم از این فرصت استفاده کنم وبدون فوت وقت نامه ی بلند بالای از پیش آماده شده رو برای آقای مدیر بفرستم ..هه...هه..اما وقتی دیدم خانم دکتر برای مدتی قصد ترک تالار رو دارن واز نظر روحی هم احتیاج به استراحت دارن ،از ایشون هم خجالت کشیدم ودرمورد مشاوره ی رایگان با مدیر حرفی به میون نیاوردم ،از طرفی دیدم آقای مدیر هم چنین ایمیلی برای من فرستادن ،مامانم هم از یه طرف چنین رفتاری بامن داره ، واقعا احساس اضافی بودن کردم و قید همه چیز رو زدم و با خانم دکتر خداحافظی کردم ...من کاملا برای مشاوره با آقای مدیر آماده بودم وحتی مشتاق برای راهنمایی گرفتن از ایشون ....هرچند اگه خانم دکتر هم درجریان مشاوره ی خصوصی من با آقای مدیر قرار میگرفت خوشحال میشدم ،اما خوب ،حاضر بودم حتی بدون حضور ایشون با مدیر حرف بزنم ...فقط میخواستم یه نفر از مدیر محترم یه وقت رایگان بگیره .
...البته این هم نشونه دهنده وابستگیه که من خودم حاضر نبودم مستقیم به آقای مدیر بگم در پرداخت وجه مشکل دارم ومنو رایگان مشاوره بدن ...... اما خوب .. خجالت میکشیدم ...... حرف من با صحبت فرشته مهربان عزیز خیلی فرق داره.....نمیدونم متوجه منظورم شدید یا نه.. کسی متوجه این تفاوت میشه؟؟؟؟..تو رو خدا اگه ابهامی هست بگید ..در واقع همه چیز از یک حیای جاهلانه شروع شد ... در ضمن دوستان گل من ...یه نکته ی مهم : من به خانم دکتر وابسته شدم ...اما نه مثل اون دوستشون که توضیح دادن.... دو تجربه ی گذشته من خیلی بدتر بود .........من در دو مورد قبلی که دو تا روانشناس بودن نمیخواستم اونا متوجه وابستگی من بشن .....چون میدونستم در این صورت منو ترک میکنن .....از طرفی مشکل من تنها وابستگی نبود ....احساس حقارت بود ...خجالت وکمرویی بود که باعث میشد من به اونا نیاز داشته باشم ......اما از روز اولی که باخانم دکتردر تالار حرف زدم به ایشون گفتم من هرکس تحویلم بگیره عاشقش میشم وقسم میخورم که میخواستم با این حرف علیه نفس خودم رفتار کرده باشم تا دیگه این مشکل بوجود نیاد ....والبته این مشکل به اون شدت هم بوجود نیومده ....منتها مسئله دوستان خانم دکتر یه کمی با قضیه ی من خلط پیدا کرده ....
جناب نقاب عزیز....
از راهنمایی هاتون متشکرم .... همانطور که گفتم یه خورده مشکل من با این دوپزشک عزیز قاطی شده ...من فقط پیش دو تا مشاور رفتم ...اون هم در دانشگاه وبدون اینکه خانواده ام از روند مشاوره اطلاع دقیقی داشته باشن....مسئله مشاوره وروانشناسی چندان در منزل ما جا نیفتاده ..... اما من به هر دو روانشناس وابسته شدم..... اونا خودشون متوجه وابستگی من نشدن ...اگر هم شدن ،چیزی نگفتن ...من هم یه بار تصمیم گرفتم به یکیشون بگم اما چنان دچار حالات اضطرابی شدم که فقط سکوت کردم و ایشون گفت :علائم ظاهری اضطرا ب در شما زیاده....شما باید بعد از رفتن پیش متخصصین قلب وغدد وداخلی واطمینان یافتن از سلامت جسمی ات بری پیش روانپزشک .... تکرار میکنم من پیش هردو تا مشاوربه این عنوان میرفتم که من خجالتی ومضطربم ....البته متوجه میشدم که انگار زیادی دارم بهشون وابسته میشم ...اما خوب ....فکر نمیکردم مسئله وابستگی من به این دوتا به اندازه ی خجالتی بودن واضطرابم اهمیت داشته باشه ......بعد از اون چون نمی تونستم به خانوادم بگم من باید برم پیش سه تا!!!!!متخصص وبعدشم روانپزشک ، به هر سختی ورنجی بودمشاوره ی حضوری رو قطع کردم ....با اشک وآه شبانه وروزانه والبته مخفیانه....اما خوب ...این اضطراب ها بهتر نشد ومن از سر ناچاری بالاخره با دوتا خواهرم ومادرم به طور جداگانه در مورد مسئله روانپزشک حرف زدم ...اما هیچ کس باورش نمیشه...وقتی میگم.یا حرف تو حرف می آرن ....یا میگن روانشناسه غلو کرده و......که در آخرین عملیات که با حضور مامانم برگزار شد، گریه کردم وهمونطور که قبلا گفتم در حقیقت خودم رو مسخره کردم......مسئله روانشناسی براشون جا نیفتاده.. ..دیگه چه برسه به روانپزشکی ! درضمن اینکه می گویید شجاعت به خرج بده وخودت رو وارد اجتماع کن ....من این کار رو کردم ......اما اضطرابی که سراغ من میآد تقریبا غیر منتظره ست....من گاهی در کلاس کنفرانسی تحسین برانگیز ارائه میدم وگاهی در مقابل صمیمی ترین دوستم درمورد موضوع های کاملا پیش پا افتاده از شدت خجالت لال میشم .....البته همه ی اینا رو در تاپیکم گفتم ...اما انگارشما و دوستان فرصتی برای سرزدن به اون نداشتید....لطف میکنید اگه یه نگاه کوتاه به اون بندازید.....متاسفانه من بلد نیستم اونو اینجا بذارم .... از اظهار لطفتون در مورد رشته ی تحصیلی ام متشکرم ...البته من دانشجوی دانشکده ی ادبیاتم اما ادبیات فارسی نه....
-
RE: دست غریقی به دست توست......
سلامی دیگر..
دوستان از نظرتان مفید هر یک از شما متشکرم و همچنین از توضیحات دوست گرامی چشم بارانی.....اما دقت داشته باشید موضوع تاپیک را به حاشیه کشیده نشود..
در دو پست اخیر مشاهده می شود هر دو عضو فهیم و بزرگوار تالار همدردی دچار سوء برداشت شده اند..
سعی کنیم با آرامش و تمرکز بر روی مشکل اساسی ...هم نظرات بدون تعصب ارائه کنیم و هم راه کشایی باشیم برای حل مشکلات.
ممنون از همکاری شما اعضای همیار و دلسوز تالار:72:
""چشم بارانی"" گرامی ...چشم بنده تاپیک قبلی شما را مطالعه و نظر خود را کامل تر بیان می کنم.موفق باشید.:72:
-
RE: دست غریقی به دست توست......
با سلام
بنده با اعتماد به اینكه بسیاری از مشكلات روانشناختی ، از طریق راهنمایی و آگاهی ها و آموزشهای اینترنتی قابل كاهش یا حل هستند ،اقدام به ایجاد سایت و تالار همدردی كردم. اما این مسئله به معنی آن نیست كه هر مشكلی در هر سطح از این طریق قابل حل هست.
این بسیار ساده باورانه هست كه تصور كنیم « مشكلاتی مزمن یا آنها كه ریشه های شخصیتی دارند بدون جلسات مهارتی و حضوری مشاوره تنها از طریق تلفن یا اینترنت یا كتاب قابل حل هستند.»
اكنون در مورد مشكلات جسمی برای همه روشن هست. كه وقتی فردی آپاندیسیت حاد دارد از طریق اینترنت نمی توان او را درمان كرد، فقط باید او را متوجه وخامت اوضاع كرد تا سریعا به یك مركز جراحی مراجعه كند. لیكن یك پزشك می تواند راهنمایی های بهداشتی پیشگرانه از طریق اینترنت در اختیار دیگران بگذارد، یا در مورد بیماری های مختلف اطلاعات ارزشمندی جهت مساعدت به بیماران منتشر كند.
به این مثال توجه كنید: (در حوزه پزشكی )
اگر پزشكی وقت یك بیمار را مثل كسی كه آپاندیس دارد، و در مرحله حاد بیماریش هست، در پای كامپیوتر تلف كند تا بیمار به اشتباه بیفتد كه امكان درمان از طریق اینترنت و خواندن مطالب دارد، موجب گمراه شدن او شده و مشكلش به نقطه غیر قابل بازگشت می رسد.
در مسائل روانشناختی هم این تشخیص بسیار با ارزش هست.
افراد پیشكسوت تالار این مفهوم را كاملا در این تالار تجربه كرده اند كه گاهی فردی یك مشكل مطرح می كند و ما راهنمایی می كنیم و ارجاع به مشاوره حضوری می دهیم. اما گاهی او ادامه می دهد و تاپیكهایی شامل 10 ها یا صدها پست پیش می برد و در آخرین پست تاپیك هم همان حرفی را می زند كه در پست اول زده است. این یعنی كه مشكل ایشون فراتر از یك گفتگوی روانشناختی در یك تالار همدری هست.
یكی از كارهایی كه من در این تالار پیگیری می كنم و در اولویت هست، تشخیص سریع این افراد و تاكید بر مراجعه حضوری به روانشناسی بالینی، روانپزشك یا مشاور هست.
ما اینجا هرگز ادعا نمی كنیم كه علم مطلق داریم یا توانایی مطلق در حل مسائل مراجعان از طریق اینترنت داریم. ما بیشتر حالت غربالگری داریم. یعنی تشخیص مشكل و بعد ارجاع، یا راهنمایی های لازم.... فقط همین
با همه این توضیحات، مشكل عضو محترم چشم بارانی صرفا از طریق جلسات متعدد با یك روانشناس بالینی مجرب و همكاری خانواده قابل حل هست. اگر دقت كرده باشید ایشون حتی مقالات تخصصی در مورد وابستگی را هم مطالعه كرده اند و در همین تاپیك آورده اند. پس ما نمی توانیم با دادن اطلاعات در این زمینه به او كمك كنیم. شاید به عكس با ارتباط های صمیمانه وابستگی او را به طرف خودمان تغییر دهیم و باز این مشكلی بر مشكل قبل مراجع اضافه می كند.
-
RE: دست غریقی به دست توست......
سلام
دوست عزیزم
با توجه به اینکه طبق گفته خودتون ( البته به بنده ) ، شما قبلاً ایشون رو به مدیرمحترم همدردی ارجاع دادین و مدیر
هم برای ایشون وقت گذاشتن ، و ظاهراً چشم بارانی عزیز خواست با خود شما روند راهنمائی
گرفتن رو ادامه بدن ، ( که همینم از وابستگیه ) و مدیر هم ایشون رو دوباره به شما
عودت داده ، شاید درخواست از مدیر که اینجا فرصتی رو بزارن ، خیلی جایگاه نداشته باشه ، مگر
این که هدف استفاده دیگران از نظرات تخصصی مدیر باشه که در این صورت ما هم استقبال
می کنیم که اینجا از نظر و راهنمائی ایشون مطلع باشیم ، که خود تجربه و درک بیشتر در این
موضوع را به دنبال دارد .
همچنین به نظر بنده هیچکس به اندازه چشم بارانی نمی تواند به خودش کمک کند ، یعنی
بایداراده اش را در جهت تغییر نگرش و روحیه و در نتیجه رفتار جزم کند.
شاید "شناخت در مانی" در این زمینه بتواند
به او کمک کند ، ( البته نظر بنده اینه ، تا روانشناسان تالار و همچنین مدیر محترم که با این عزیز
سرو کار داشتند چه نظری داشته باشند )
[/quote]
lمن نمیدونم چرا این سوء برداشت برای فرشته ی مهربون به وجود اومده ..شاید خانم دکتر هم درست متوجه منظور من نشدن که اینطور به فرشته مهربون گفتن ..البته همونطور که گفتم منشأ اصلی همون حیای جاهلانه ی من بوده ...من باید این شبهه رو برطرف میکردم .....چون مطمئنا در نظرات وپیشنهادات دوستان تاثیر گذارخواهد بود ....:72:
با سلام به همه ی اهالی همدردی ...از مدیر محترم همدردی صمیمانه متشکرم ...هدف اصلی من در این تاپیک کمک گرفتن برای ایجاد پذیرش مشکلم در خانواده بود ....به هر حال با کمال خرسندی فرمایش ایشون رو ازجان ودل صحیح میدونم ومیپذیرم ... واز خدمت دوستان مرخص میشم ...از این فرصت ده روزه ای هم که در اختیارم گذاشتن سپاسگذارم .از تمامی کسانی که برای خوندن مشکل من وقت گذاشتن ممنونم ....همینطور ازخانم دکتر عزیزکه این مدت خیلی برای من زحمت کشیدن ......انشاءالله مشکل من هم روزی حل خواهد شد همیشه خدایی هست ....آنسوی دلتنگی ها
-
RE: دست غریقی به دست توست......
سلامی دیگر...
"چشم بارانی" عزیز بنده تاپیک قبلی شما را مطالعه نمودم...و در تعجب هستم چرا قبلا متوجه چنین تاپیکی نشده بودم به هر حال...
چشم بارانی ببینید مسئله کاملا روشن است و همچنین راهکارها و درمان.....
دوست گرامی rsrs1380به خوبی در تاپیک قبلی شما(http://www.hamdardi.net/showthread.php?mode=linear&tid=6972&pid=)
مشکل را شناسایی کرده بودند.....یعنی دوست خوبم مشکل شما در وهله اول جسمی است و باید ابتدا تحت درمان پزشکان غدد و متخصصان در این زمینه قرار گیرید...
چون علائم رفتاری شما بسیار مشهود است و گواه بر بیماری داخلی را می دهد.... مانند حمله های اظطرابی...دلشوره... واین چنین است که مثلا در کنفراسی سر کلاس بهترین رفتار از خود نشان می دهید و اماده اید اما در یک برخورد ساده با دوستی یا اشنایی دچار اظطراب شدید می شوید...
حتی بسیاری از علائم هم می تواند نشانه مشکلات و بیماری داخلی باشد مانند :: عرق شدید و یک باره....تب بالا...بالا و پایین امدن یکباره فشار خون...احساس خستگی در طول روز....خواب زیاد و.......
پس شما ابتدا باید بیماری داخلی خود را با مراجعه به متخصص حل و فصل نمایید....زیرا اگر این مشکل داخلی شما حل نشود قطعا نمی توانید مشکلات روحی خود را حل کنید زیرا حل بیماری داخلی پیش نیازی است برای درمان بیماری روحی و روابط اجتماعی....
یک نکته دیگر اینکه دوست خوبم بنده فکر می کنم شما بیش از حد به یکی از جنبه های رفتار خود تاکید و توجه می نمایید که همین توجه بیش از حد باعث تقویت ان رفتار مخرب می شود...
بر فرض ::بیش از حد بر خجالتی بودن خود توجه و تاکید می کنید و شاید هم قبل از برخورد با افراد در ذهن خود تجسم می کنید ایا می توانم رابطه خوبی را بدون اظطراب با او برقرار نمایم که همین عامل یکی از عوامل شدت بخشیدن به مشکل شماست.
دوست عزیز این مشکل شما براحتی قابل حل است....اگر تمام مراحل درمان را جز به جز طی کنید.....
در ضمن ما دوستان و هم تالاری ها ......در همه وقت و در همه حال مشتاق شنیدن نظرات و سخنان از دل برآمدی شما هستیم... برایمان بنویسید تا ارام شوید.
از همینک درمان را شروع فرمایید و نتیجه ی ان را هفته به هفته در تالار و در این تاپیک مطرح کنید تا ما هم نظاره گر و تشویق کننده این راه درمان باشیم.
شما خود بهتر از هر کس دیگری توانایی حل مشکل را دارید ...زیرا هم به بیماری خود آگاهید و هم فردی هستید منطقی..
:72:
>>>>
ببخشید بنده متوجه دو پست قبل از پست خودم نبودم چون از اینترنت خارج شده بودم...
اقای مدیر به نکته های خوبی اشاره نمودند که جایی برای تعمق دارد...
ولی ""چشم بارانی"" عزیز منظور مدیر گرامی این نبود که شما تالار را ترک کنید و دنبالگر موضوع خود نباشید ...بیشتر تذکر بجای ایشان متوجه ما راهنمایی کننده ها از جمله خود بنده بود که راهنمایی های تکراری انجام ندهیم ..زیرا تاثیری بر روند درمان شما نخواهد داشت (باتوجه به اینکه شما کاملا بر مشکل خود آگاهید)..
به هر حال مدنظر قرار خواهیم داد....موفق باشید
>>>>>>
-
RE: دست غریقی به دست توست......
ذوق زده شدم نمیدونم چطوری تونستم ارسال داشته باشم ... انگار خدام توی این تاپیک با من بود (در حقیقت با ماست). من نمیتونستم پست بزنم ، برای همین فقط تشکر میزدم ... یه تشکر واقعی از شما وخانوم دکتر عزیز ، برای اینکه میدیدم انگار خودم دارم حرف میزنم ...در پستات مو به مو شخصیت خودم رو میدیدم و میبینم ....نمیدونم منم دقیقا همینم، بگم با خوندن پستات واقعا شکه شدم که ما چقدر شبیه همیم و و نمیدونم از سر شکه بودن بود چی بود که یه گریه درست و حسابی کردم...واقعا ازتون ممونم...
"...البته این هم نشونه دهنده وابستگیه که من خودم حاضر نبودم مستقیم به آقای مدیر بگم در پرداخت وجه مشکل دارم ومنو رایگان مشاوره بدن ...... اما خوب .. خجالت میکشیدم ...... حرف من با صحبت فرشته مهربان عزیز خیلی فرق داره.....نمیدونم متوجه منظورم شدید یا نه.. کسی متوجه این تفاوت میشه؟؟؟؟..تو رو خدا اگه ابهامی هست بگید ..در واقع همه چیز از یک حیای جاهلانه شروع شد ... " من این قسمت رو کاملا درک میکنم و لمس و حسش میکنم چون بار ها و بار ها خودم در چنین شرایطی قرار گرفتم...
در واقع منم به مشاورام و به چند نفر دیگه همین وابستگی رو داشتم و در بعضی موارد هنوزم دارم...از اینکه هرکاری میکنم که فقط توجه مشاورم رو جلب کنم و از دستش ندم ...حتی رفتار های خیلی متناقض ... مثلا اگه ببینم اگه مشکلم حل بشه ارتباطش با من کم میشه سریع مشکلم رو تشدید میکنم شاید واقعا مسخره و فوق العاده بچگانه به حساب بیاد ولی من برای نگه داشتن این وابستگی ها تمام تلاشم رو میکنم...چون میترسم ، از طردشدگی نفرت و وحشت دارم ، از اینکه کسی رو که با عمق وجودم دوستش دارم و تعبیر قشنگی بود مثل عاشق که به معشوقش رو دوست داره از دست بدم و یا حتی بصورت خیالی اصلا برام قابل تحمل نیست ...از این حالت متنفرم... از این که اینقدر ناتوانم متنفرم....ولی با تمام وجود این احساس رو دارم که بدون اون "(در زمان های مختلف بنا به شرایط افرادش متفاوت شده) هیچ کاری ازم ساخته نیست.... از نظر خانوادگی کلا با مادرم راحت نیستم ، متنفرم از اینکه بخوام مسایل روحیم رو باهاش بیان کنم ، از دلسوزی های مادرانش از احساس حسادتی که نسبت به کسایی که من بهشون وابستم داره متنفرم... من از طریق همین تاپیک فهمیدم که باید به روانپزشک مراجعه کنم و ازتون ممنونم که بهم این روشنم کردین و حتما هم میکنم ولی تنها تنهای ...فقط خودم ، خدا رو شکر با اینکه خیلی سخته ولی میتونم جیم بشم از کلاسام و برم پیش روانپزشک ... قول میدم هر چی رو که گفت اگه تونستم و شد( چون منم در حق عضویت دادن مشکل دارم نه از لحاظ مالی بلکه از لحاظ اینکه نمیدونم چطوری خودم باید پرداخت کنم ...) تو همین تاپیک یا از طریق پیام خصوصی برات بذارم ....نمیدونم ،ببخشید طولانی شد شاید هیچ کمکی نکردم و فقط وضعیت خودم رو گفتم برای اینکه بدونی زهره جان تو تنها نیستی و اینکه این جا همدردای زیادی هست ولی در آخر ماییم که باید به خودمون کمک کنیم... واقعا ازتون ممنونم که این تاپیک رو ایجاد کردین .... برای هر دومون دعا میکنم ، تو هم همین کار رو بکن فعلا تنها کاریه که میشه کرد...و از بقیه دوستانم همین رو میخوام...بازم تشکر و اینکه مواظب خودت باش آبجی گلمو مطمىن باش توکل داشته باش ( چه کسی حرف از توکل میزنه من خودم باید برم خدام رو پیدا کنم) و فعلا بای عزیزم
-
RE: دست غریقی به دست توست......
سلام ثمین 2
از حرفات پیداست که راهت رو پیدا کردی و همین هم یه انرژی دلگرم کننده بهت داد ، این خیلی خوبه ،
احساس می کنم ارداده ات رو جزم کردی به سوی اینکه به خودت کمک کنی با مراجعه به روانپزشک و
ان شاءالله با عمل به راهنمائیها و تجویزها موفق خواهی شد ،
توجه چشم بارانی عزیز را هم به این نکته جلب می کنم که اینکه برداشت چی بوده را رها کنید ، چون به
شما بر نمی گرده و مربوط به دوست عزیزم rsrs هست و .... که زیاد هم مهم نیست ،
توصیه می کنم به نظر مدیر توجه کنید که کاملاً واقع بینانست ، و بنا به نظر نقاب عزیز این به معنای رد
کردن شما نیست ، بلکه دقیقاً کمک و راهنمائی درست شماست از سوی مدیر محترم ، که قطعاً
وضعیت شما را درک کرده ،امیدوارم به یاری خدا بر مشکلات فائق آئید ،
-
RE: دست غریقی به دست توست......
دوباره سلام :
یه چیزی یادم رفت بگم ... به نظرم شما منظور مدیر رو درست استنباط نکردی خواهر گلم
نرو... ما هنوز باید با هم حرف بزنیم و در حل کردن مشکلمون به هم کمک کنیم.... خواهش میکنم ما رو لایق بدون و ترکمون نکن
-
RE: دست غریقی به دست توست......
با سلام:
در نبود من چقدر این تاپیک جلو رفت....
در ابتدا برخود لازم می دانم موضمعی را توضیح دهم و هرچند تعجب می کنم چرا بحثی در پیام را به ظاهر کشاندیم:
دوستان هدف من از این تاپیک تنها یک چیز بود و ان کمک به چشم بارانی برای حل مشکلش....و اینکه این جانب راه دیگری برای کمک بلد نبودم....
فکر می کنم دوست عزیزم فرشته مهربان دچار سو تفاهمی شده اند و درست برداشت از مطلب نکردند که وابستگی را بیان می کنند....موضوع دقیقا همان است که چشم بارانی نوشته...دوست من تعجب نکن سو تفاهم همیشه هست.
در موضوع بیان شده در تاپیک اول من از دوست خودم گفتم و وابستگی او که در دنیای حقیقی است..من به یاد نمی آورم زمانی نامی از چشم بارانی برده باشم....به هیچکس..منتها فرشته خانم ایشان طبق تاپیکی که نقاب گرامی زده است من در تاپیک قبلی راهنمایی شان کردم و من بعید می دانم کسی در دنیای مجازی وابسته شود..شما اشتباه کردید و این وابستگی را به من برداشت کردید اصلا این طور نبوده است..من به شما زمانی که این تاپیک را ایجاد کردم و شما فرمودید چرا این تاپیک را زدی توضیح مختصری دادم که ایشان فردی است که من بهشون کمک کرده بودم چون ناتوان شدم در کمک با همفکری یک پیشکسوت که لازم نیست نامشان را بیاورم به مدیر عودت دادم تا به ایشان کمک کند و قرار هم بود اگر این دوست نتوانستند از آن طریق اگر شد مشاوره ای با مدیر برایشان بگیریم که مسائلی پیش آمد و من نتوانستم این مسیر رو دنبال کنم..تا ایشان بعد بازگشت من در ایمیلی خداحافظی کرده بودند و خسته و ناامید..و خدا خواسته بود 10 روز حق ارسال داشتند و وقتی از من راهنمایی خواستند من فکر می کردم که با مدیر مشاوره کردند که در پیامی دیروز یا پریروز به ایشان گفتم که مگر با مدیر مشورت نکردید که فرمودند نشدو منم پیشنهاد دادم ایشان اینجا تاپیکی باز کرده و بدین طریق از این 10 روز نهایت استفاده را کرده از مدیر هم کمک بگیریم به حل مشکل ..نه اینکه این مسئله که من به طور خصوصی برای جواب سوال شما از ایجاد این تاپیک گفتم در این مکان گفته شود..و این نشان وابستگی نیست..ایشان به علت دسترسی نداشتن به من از طریق مدیر محترم به من پیام دادند که می خواهد صحبت کنند منم با طیب خاطر پذیرفتم همین....این نشان وابستگی نیست برای حل مشکلشان بوده است....
این سخن کوتاه کنم و امیدوارم فرشته مهربان متوجه شده باشند که اصل قضیه چه بوده..
در نهایت به نظر من این حرف تنها ایجاد حاشیه می کند همانطور که مدیر فرمودند و من اصلا نمی خوام این بحث به خصوص حالا که ثمین 2 هم امده به بیراهه رود..
خواهشا دوستان اگر راهنمایی دارند بکنند و تنها کمک به این دوستان مد نظر باشد....
حرف های نقاب گرامی عالی و متین است و دوستان خود این مطلب را پی می گیرند و من نیز....
مدیر محترم حرف متینی داشتند و من نیز به ایشان در همین راستا کمک کردم تا با خانواده خود وارد صحبت شوند..ایشان هم این کار را کرده اند ولی ایشان بدون اجازه خانواده امکان رواندرمانی و روانپزشکی ندارند...
من دوست داشتم راه برخورد با خانواده را به این دوستان بگوییم تا چطور پله پله قدم بردارند و خانواده را در مورد پذیرش بیماری آماده کنند....
خواهش دارم سایر موضوعات حاشیه ای رها شود و تنها هدف کمک برای حل مشکل ارتباط با خانواده شود..وگرنه واضح است که ما از پشت اینترنت نمی توانیم کمک کنیم که مثلا اضطراب و وسواس یا تیک برطرف شود ولی می توانیم یاد دهیم چطور با خانواده ارتباط بگیرند برای حل مشکل....
همین...
موفق باشید
..در انتها چشم بارانی عزیز این حواشی را رها کن..الان از این فرصت هرچند کم استفاده کن نظرات خوب را بپذیر نظرات بد را رها کن...هرکس برداشتی دارد..برداشت منم مثل خود شما بود و تعجب کردم..ولی از این بحث هاا هست و همه قصد کمک دارند..شما باید حالا که مشکل خود را می دانی و دوستان دارند کمک می کنند با ذهن باز ایرادها را بپذیری ..یادداشت کنی..اقدام کنی....نه اینکه ناراحت شوی....فرشته جان هم قصد کمک به شما را دارد و همیشه حرفها و کمکشون عالیه....بیشتر یک سو تفاهم نگارشی بوده...و اینکه من به قصد رازداری همان چند خط گفته بودم و کامل توضیح ندادم..حالا که شما خود توضیح دادی..منم دادم..فرشته جون هم می خوانند برداشت خوبی هم مطمئنم می کنند....پس تو نگران خودت باش تا مشکلت حل شه..ذهنت رو خالی کن..تاپیک خودتو ..خودت خوب جلو ببر ..تو نتیجه می خوای عزیزم نه توجیه رفتار خودت پیش من یا دیگران..مهم ذهنه توشت حالا حتی اگر منم اشتباه کردم هم مهم نباید برات باشه..خوب.....
بسم الله ..
ادامه بده..ثمین هم هست..امید هم هست ..ما هم هستیم ..خدا هم هست......
بسم الله.
البته فکر کنم موضوع دوست من با مال چشم بارانی قاطی شده..لطفا دوستان موضوع ثمین و چشم بارانی را پیش بگیرند
ممنون
به نظرم به جای توضیح ماجرا سوالات رو بنویس :
مثلا:
1) دوستان من چطور خانواده ام را راضی کنم تا بیماری مرا بپذیرند؟
2)دوستان چطور می توانم در لحظات استرس زا بر حرکاتم غلبه کنم؟
3)دوستان آیا اعتباری هست من با رفتن پیش مشاور دیگر باز دچار این مشکلات نشوم؟
4)اِا دوباره با خانواده صحبت کنم؟چگونه صحبت کنم که بپذیرند..
و از این سوالات که با نت قابل پاسخ گویی است.....
در انتها من از مدیر همدردی تقاضایی دارم..حرف شما آنقدر صحیح است که جای بحثی نیست....
منتها کاش به دوستمان کمک می کردید که چگونه این قدم بزرگ را بردارند...حتما راهی باید باشد....که چطور خانواده را برای رواندرمانی و روانپزشک بتوان راضی کرد..راهی هست؟
-
RE: دست غریقی به دست توست......
شیونم را بشنوید ای از قفس آزاده ها........بوی غربت میدهد این آخرین فریادها
واقعا که امضای من وعنوانی که خانم دکتر انتخاب کردن چقدر به این موضوع می آد ....دوستان عزیز ...من از اول خودم ،مشکلم رو با ارائه ی یه مقاله ی کاملا تخصصی شروع کردم که دوستان عزیز متوجه بشن من میدونم مشکلم چیه ، واین فرصت ده روزه ای که مدیر به من لطف کردن هدر نره ...یعنی خیلی از پست ها به خاطر تشخیص مشکل من هدر نره ...من چی گفتم ؟...گفتم من این مشکل رو دارم ومیدونم راه حل اون روانپزشکه ..اما وقتی نمیتونم برم پیش روانپزشک ،چه کنم ...چطور به خانوادم بفهمونم که من نیاز به کمک دارم ؟.....اصلا سوال من در مورد خانوادم بود ...به خدا اگه یه بار دیگه پست های منو با دقت بخونین متوجه میشید که من خودم دارم به تمام اشتباهاتی که مرتکب شدم اعتراف میکنم ..من از اول اومدنم چند بار گفتم که با دکتر خداحافظی هم کرده بودم ..وحالا میگم تنها چیزی که باعث ادامه ی رابطه ی من با دکتر شد هدیه ی ده روزه ی حق عضویت از طرف مدیر محترم بود..حتی میگم قصد داشتم هدیه شون رو رد کنم .چون دیگه امیدی برام نمونده ......اما ترسیدم بعدا خودم رو سرزنش کنم که خودم فرصت ها رو از دست دادم .متاسفانه بعضی ها متوجه حرف من نشدن ....همونطور که من اول در مورد صحبت جناب نقاب ،زود قضاوت کردم ..من از صحبت های مدیر محترم ناراحت نشدم ..اما وقتی دیدم انگار خیلی از دوستان به هدف اصلی من از اومدن دقت نمی کنن ،دیگه اصرار وموندن رو بی فایده دیدم .....حتی اگه با این توضیحات من ودکتر ،هنوز هم ایشون معتقدند این تاپیک تنها وابستگی منو بیشتر میکنه ،بدون هیچ رنجش خاطری ، میرم .مسلما ایشون تنها صلاح منو درنظر دارن ..شما رو به خدا قسم میدم برید بخونید که من درجواب ایشون هدفم رو در این تاپیک چی اعلام کردم.
...ثمین عزیز ...خوشحالم که این تاپیک که به زحمت خانم دکتر فراهم شد به شما کمک کرد ...غصه نخور ...منم دارم گریه میکنم ......من دست وپامو گم کردم ....
-
RE: دست غریقی به دست توست......
سلامی دیگر..
دوستان گرامی و "چشم بارانی" عزیز....ببینید گاهی ما انسان ها در حالتی قرار می گیریم که قادر به تشخیص و استدالال نیستیم....که این موارد برای همه افراد در موافعی پیش آمده..
پس تصمیم گیری در این شرایط و همچنین رفع مشکلات کمی مشکل تر خواهد بود تا در حالت عادی.
پس نباید زود قضاوت کنیم.
بنده نمی خواهم وارد "حاشیه" شوم...موردی که در این تاپیک زیاد مشاهده می شود در ابتدا هم گفتم بهتر است فکر خود را بر روی راه حل ها متمرکز کنیم تا بر پست ها و شخصیت هر یک از اعضای تالار. یکبار دیگر خواهش می کنم چه در تایید و چه در تکذیب سخن یک عضو یا یک مدیر(که خارج از بحث اصلی باشد) سخن نگوید و هیچ توضیحی ندهید. زیرا هم انرژی کافی را برای بررسی نخواهیم داشت و هم زمان کافی را.
حال ""چشم بارانی"" عزیز شما مشکل خود را در چند مورد خلاصه و جمع بندی کنید و به صورت سوالی(0همان گونه که rsrs1380 اشاره کردند) مطرح کنید تا اعضا با همفکری دیگر مشکل را حل کنند...
یک بار دیگر به دوستان توصیه می کنم به هیچ عنوان بحث را به ""حاشیه"" نکشانید وگرنه پست هایی که به حاشیه پرداخته اند حذف یا ویرایش می شوند..
متشکر از لطف و توجه تک تک شما عزیزان:72:
-
RE: دست غریقی به دست توست......
جناب نقاب .....در مورد اینکه گفتید من خیلی روی این مسئله تمرکز کردم ،کاملا موافقم ....... باید اوقات بیکاری خودم رو تا حدممکن کم کنم .و فکرمو مشغول مسائل دیگه کنم ..این مسئله رو خانم دکتر هم یه بار بهم گفتن ..... از این قدرت تشخیص ورفتار بزرگوارانه ی شما متشکرم .
-
RE: دست غریقی به دست توست......
[align=justify]زهره (ثمین) عزیزم،
من وابستگی رو تجربه نکردم، اما می دونم که ما در خلقت مستقلیم، و مشکلات خیلی بزرگ تر و طاقت فرساتر از این رو هم می تونیم حل کنیم. اون هم بدون کمک روانشناس و روانپزشک، و بدون کمک خانواده. به شرط اینکه از همه قدرت هامون کمک بگیرم و واقعا "اراده کنیم". (منظورم در شرایطیه که به این امکانات دسترسی نداریم)
در خیلی موارد به جای اینکه انرژیت رو صرف جلب همکاری دیگران کنی، بهتره از قدرت های درونیت استفاده کنی. بعد وقتی قسمت اعظم مشکلت حل شد، می بینی که به راحتی و با صرف انرژی کمتر روابطت با خانواده رو هم می تونی بهبود ببخشی. و حتی نقطه عطف زندگی اونها هم باشی.
ما انسان ها قوی ترین، و غنی ترین ها هستیم. امیدوارم متوجه منظورم بشی. می خوام بگم، خوشبختی و شادکامی ما، وابسته به خانواده نیست. وابسته به هیچ چیز خارج از ما نیست.
همه چیز دررون ماست. فقط باید راه استخراجش رو کشف کنیم.
من راه خودم رو برات توضیح می دم. شاید بهت ایده بده.
(1) دوش بگیر و لباس های سفید بپوش. (البته خیلی هم اصراری به اینکار نیست.)
(2) روی زمین دراز بکش و دستهات رو از طرفین باز کن. این سیاره، حرکتش، و جهتی که خوابیدی رو کاملا تجسم کن. بگذار تو باشی و مادرمون زمین، که داره تو این کهکشان حملت می کنه.
(3) بدون گزینش فکر کن. به هرچیزی که به ذهنت می رسه. بگذار تصاویر درد آور از جلو چشمت عبور کنند. بگذار احساسات مختلف بیان و تو رو در بر بگیرن.
هیچ مقاومتی نکن. بگذار با همه سلول های وجودت درد رو لمس کنی. (درد حقارت، طرد شدن، خشم، استیصال و ...). بگذار اونقدر با زمین بچرخی که خاک بشی.
هیچ مقاومتی نکن. وقتی مقاومت نمی کنی، نیروهای مقابل هم رفته رفته ملایم تر می شن.
(4) دردها و اشکهات، به تدریج تبدیل می شن به یه آرامش خلسه گونه. آرامشی همراه با آگاهی. آگاهی تو از خودت، با وجود تمام کاستی ها و قدرتهات. خواهی دید که "آگاهی" خودش راز شادکامیه یک انسانه. کلید درمان وابستگی و هر نوع رویکردی که انسان طی اون شرافتش رو باور نداره.
امتحان کنید زهره و ثمین عزیزم. شما تو این سن در حال پیدا کردن راه زندگی هستید. به دنبال راههایی باشید که نه فقط این مشکل رو حل کنه، بلکه پشتوانه ی روزهای سخت تر و مشکلات بزرگتر هم باشه.
یک کتاب هم هست به اسم رمز خویشتن یابی، از ناتانیل براندن. مطمئنم خیلی بهتون کمک می کنه.
اگه نتونستید تهیه کنید، آدرس بدید که فتوش رو براتون پست کنم.
بعلاوه من فکر می کنم صحبت کردن شما در این تاپیک داره باعث می شه خودتون رو کشف کنید.
هیچ شانسی رو برای کشف خودتون از دست ندید.
:72:[/align]
-
RE: دست غریقی به دست توست......
سلام.
چشم بارانی سخنان دوستان را شنیدید و امیدوارم هر یک از این راهنمایی ها را در زندگی بکار بندی.
.اکثر ما انسان ها نیازهایی داریم و هچنین عواطفی....
اما شیوه هر انسانی برای ارضا نیاز و ابراز عواطف متفاوت هست.
اکثر ما انسان ها ویژگی های داریم و استعدادهای..
اما شیوه بکارگیری ان در هریک از ما متفاوت است.
اکثر ما انسان ها دوستانی داریم و اصولی...
اما شیوه پایبندی ما به این دوستی ها و اصول از دیگری متفاوت است.
اکثر ما انسان ها حرف های نگفته ای داریم...
اما شیوه بیان هر یک از ما متفاوت است.
پس نتیجه چیست؟؟؟
نتیجه این است که هر یک از ما انسان ها از دیگران متفاوت هستیم و ویزگی های چه خوب و چه بدی داریم که ما را از دیگران متمایز می کند.
در این بین افرادی وجود دارند که متفاوت بودن را درک نکرده اند!!!
انها یاد نگرفته اند ...هر کس زندگی وِیژه خود را دارد و هر زندگی شیوه خاص خود را.
اکثر این افراد همیشه سعی داشتند شیوه ای را برگزینند که آن شیوه مورد تایید دیگران بخصوص افراد بلند بالا باشد....آنان از تعریف اندک دیگران بسیار خرسند و از انتقاد اندک دیگران بسیار اندوهگین می شوند.
همواره از زندگی خود و وقت خود می زدند تا خدایی ناکرده کاری خلاف واقع نظر دیگران انجام ندهند....
بسیاری از ماها که شاید جزئی از این افراد نیز باشیم.....""خود"" را از ""خود دیگری"" پایین تر می انگاشتیم. همین امر باعث می شد تلاش مضاعفی را برای بالا کشیدن خود صرف کنیم ..تلاشی که بیهوده بود زیرا ما خود در اوج بودیم....تلاشی که بدترین و بزرگترین آسیب را بر زندگی ما می زد که همانا آسیب "پذیرش خویشتن وابسته به تایید دیگران بود""...
که همین آسیب ما را وارد مرحله ای تازه ای از زندگی مخرب به نام "وابستگی افراطی" می نمود...
وابستگی که ریشه در "خویشتن" ما و در "گذشته ما " و حتی "نوزادی" ما داشت.
وابستگی هایی که از طریق گذشته ها در ما تثبیت شده بود برمی گشت به روابط مادر و کودک در دوران بچگی فرزند.....و دوران شیر خواری....که تا حد زیادی مربوط عوامل محیطی و روابط مادرانه بود..
اما وابستگی هایی که ریشه در ""خویشتن"" داشت....زاده خود ما بود..زاده افکار و اعمال ما....که ناشی از همان عدم تایید بود.
ما وقتی احساس می کردیم فردی ما را انگونه که هستیم می پذیرد و بدون هیچ چشم داشتی به ما عشق می ورزد به او وابسته می شدیم .....خویشتن را در لابه لای سخنان و اعمال ان فرد دلخواه مخفی نگاه می داشتیم و نقابی بر چهره داشتیم که دست ساخت فرد دلخواه ما بود....برای خود ما نیز عجیب بود زیرا در هم صحبتی ما فردی که به او وابسته شده بودیم انرژی خاصی می گرفتیم و.........
ولی هیچ گاه یک نکته توجه و تعجب ما را به خود جلب نمی کرد و انهم اینکه.....این انرژی از سوی فردی دلخواه ما نیست بلکه ناشی از وجود خود ماست ...ناشی از خویشتنی که در ذهن خود از ان فرد ..فردی ارمانی و خوب ساخته بود....
در واقع ما با کس دیگری جز خود حرف نمی زدیم.....در جست و جوی گوش شنوا بودیم تا دردودل هایم را بشنود و متقابلا ما درک کند و پذیرا باشد...غافل از این که حرف های ما را گوشی جز گوش خود پذیرا نبود.
ما در اصل ""وابستگی"".....همیشه یک چیز و اصل را فراموش می کردیم و ان اصل همان خویشتن بود.....
فرد وابسته ""خود را دوست ندارد"" بلکه آرزوی ""دوست داشته شدن"" می کند. و هنگامی نیاز دوست داشته شدنش برطرف می شد بیشتر وابسته تر می شد . و هنکامی هم که نیازش را نمی توانست ارضا کند""افسرده"" و غمگین...
"""اظطراب"" نیز در نتیجه نااگاه و بی خبر بودن از عاقبت وابستگی رخ می داد.
پس در طی این روند ما با سه عامل روبه رو بودیم :::1>>عدم قبول تفاوت
2>>عدم پذیرفتن خویشتن
3>>وابسته بودن به تایید دیگران
که این سه عامل خود به تنهایی منجرب سه عامل دیگر::
1>>تنهایی 2>>وابستگی 3>>اظطراب و تشویش.............می شد.
پس تنها راهکار موجود برای حل مشکل درونی چیست؟؟؟
ابتدا درمان مشکل داخلی(بیماری داخلی) و
سپس """دوست داشتن خویشتن""...:72:
-
RE: دست غریقی به دست توست......
سلام
از جواب هاتون متشکرم
درمورد مشکل جسمی بگم ،احتمالش خیلی ضعیفه .تازه من باید یه نشانه ا ی از بیماری در خودم احساس کنم که از دیگران بخوام منو ببرن پیش پزشک ....تازه ...نشانه هم باید خیلی حاد باشه ....چون من یه مشکل کوچیک جسمی دارم ..... که هر وقت شدت یافت وازش نالیدم، مامانم اول از همه اونو به تغییرات فصلی نسبت داد ....البته چندین بار براش پیش پزشک هم رفتم..... ولی خوب ....مامانم از دکتر خیلی میتر سه ..... یعنی از بیماری میترسه .... ودقیقا اینجوریه که با دردش سازگاری میکنه چندان که درد باهاش سازگاری میکنه .....وبه تبع اون ماهم نمیتونیم به بهانه ی کوچیک بریم دکتر ....
1 . در حال حاضر خانواده ی من دراثر معامله ی یک زمین که متحمل ضرر زیادی شدن ، بشدت اعصابشون داغونه ...از جمله خود من .... پافشاری من در این شرایط بر روی این مسئله که نیاز به درمان دارم صحیحه ؟ اگه بخوام فعلا صبر هم بکنم ، در ارتباطاتم بهم فشار وارد میشه ، مخصوصا با شروع کلاس ها در مهر .... که به احتمال زیاد مشکل زمین مون تا اون موقع حل نخواهد شد .
2. من تا حدودی به خانواده ام حق میدم مشکلم رو باور نکنن ...به علت وجود اون شخصیت تخیلی که نمونه ی انسان های خنگ وبی خیاله .انگار خود من هم وقتی اون پیرمرده باشم مشکلاتم با دنیای بیرون ومخصوصا روابط سردم با خانواده رو فراموش میکنم ...از طرفی بارها تصمیم گرفتم اونو رها کنم .....اما خجالت کشیدم .....چون این شخصیت همیشه در حال مسخره بازیه ودر واقع همه چیز رو به باد مسخره میگیره ..انگار از اینکه بزرگ باشم وبخوام با همه ی مسائل ومشکلات مثل آدم بزرگ ها رفتار کنم میترسم ....ولی خوب ....از این بچه بازی ها هم خسته شدم .....من خیلی مایلم این شخصیت بررسی بشه ....
3. مسئله ی دیگه ازدواجه ..پدیده ای که بر خلاف خیلی از جوان ها که براشون شیرینه ،برای من ترس آوره ....متا سفانه جو اطرافیان من جوریه که همه ی دختر ها وپسر هاشون در سنین پایین ازدواج میکنن ...وبالاخره این طرز تفکرشون روی خانواده ی من هم تاثیر میذاره ...خنده داره اگه بگم من بیست ویک ساله چند ماه پیش یه خواستگار نوزده ساله داشتم ..که البته مامانم هم اصلا راضی نبود .. اما خوب اونا در مورد من به ازدواج خیلی فکر میکنن وسکوت من در برابر این مشکلم ممکنه در این زمینه دردسر ساز بشه .... من از ازدواج بدم نمی آد ...اما خوب واقعا احساس میکنم به اون رشد فکری نرسیدم ..جو خانواده من هم فوق العاده بسته است وزیادی با حیا .....خیلی هم برام سخته با مامانم وخواهرام در مورد ازدواج حرف بزنم ....هرچند سعی میکنم در خونه هنجارشکنی کنم ویه کمی این جو ثقیل رو ازبین ببرم .
4. من فکر میکنم چون با کمک خانم دکتر و شما مسئله ی وابستگی مو مورد بررسی قرار دادیم شاید دیگه این مسئله کمتر پیش بیاد .... حتی در مورد اون دوتا روانشناس .....به نظر تون میتونم با کمک اونا خانوادم رو برای پذیرش مشکل آماده کنم.... البته در اولین دیدار پدیده ی وابستگی رو هم کاملا توضیح بدم .....البته این مورد مشروط به اینه که من تا مهر صبر کنم واون دوتا ویا حداقل یکیشون هنوز در دفتر مشاوره ی دانشگاه باشه ...
5. به نظرتون با تلقین و راه حل هایی مثل انچه سارای عزیزونیلوفر عزیز توضیح دادن میشه خودم به تنهایی مشکل رو حل کنم
از اینکه گفتم با کمک روانشنا س ها خانوادم رو برای پذیرش مشکل آماده کنم این بود که اونا با خانوادم صحبت کنن ...مثلا با یکی از خواهرام
-
RE: دست غریقی به دست توست......
سلامی دیگر...
""چشم بارانی"" گرامی با توضیحاتی که دادید و با روند مسیر تاپیک ....کم کم بسیاری از مشکلات اصلی دیگر شناخته می شوند...و این بسیار عالیست.
لارغم اینکه در پست خود گفته اید :::من فکر میکنم چون با کمک خانم دکتر و شما مسئله ی وابستگی مو مورد بررسی قرار دادیم شاید دیگه این مسئله کمتر پیش بیاد
>>>اما به نظر بنده ما تازه داریم به بعد تازه ای از وابستگی در شما میرسیم و آنهم وابستگی به ""خانواده"" است...
دوست خوبم اگر نوشته های خود را به دقت بخوانید و تمرکز کنید متوجه خواهید شد شما در چند موردی که اشاره کردید حدود 90 درصد مربوط به خانواده است...همچنین از نوع نوشتار و حسی که دارید مشهود است که هنوز دچار وابستگی و تایید هستید اما این بار از سوی خانواده....که اتفاقا همین عامل زمینه ساز وابستگی ها و مشکلات بعدی است.
اگر دقت کنید همواره سعی دارید به نوعی توجه خانواده را جلب کنید......رضایت شما در گرو رضایت خانواده است...
وضع و شرایط خانواده شما بسیار بر روی رفتارتان تاثیر گذارده است بطوری که بدون موافقت آنان نمی توانید ""مستقل"" عمل کنید.
مستقل بودن چیست؟؟؟توانایی تصمیم گیری برای اینده و توان پیشرفت بدون نیاز کلی به افراد وابسته.
دوست عزیز علاوه بر موارد بالا یک نوع ""ترس"" در وجود شما نهفته است که ترس ناشی از ""تایید شدن"" است..بخصوص از جانب خانواده.
شما با این""ترس"" حتی در اینده و ازدواج هم به مشکل برمی خورید....زیرا سکان و فرمان زندگی و انتخاب را به دست خانواده خواهید داد نه خویشتن.
پس من بازهم می گوییم بهتر است بر روی وابستگی شما بحث کنیم ...
ولی اگر خود صلاح می دانید موضوع را در مسیر دیگری بررسی کنیم و مشکلتان ""وابستگی"" نیست.....
از دوستان دیگر و همراهان خوب تالار تقاضا می کنم در ایم مسیر شما را یاری کنند. بنده هم در حد توان اگر در زمینه های دیگر اطلاع داشتم دریغ نخواهم کرد...
متشکر از شما..:72:
-
RE: دست غریقی به دست توست......
با سلام به همه ی دوستان و جناب نقاب.....از این توجه شما ممنونم ....شما یه روانشناس فوق العاده اید .....اتفاقا من فکر میکنم این نکته در اون مقاله هم اومده بود...اینکه گفته بود این افراد می خوان توسط خانواده افراد جالب ودلنشینی تلقی شوند اماهمین احساسشون هم به خاطر یه خصومت پنهانی وسر خورده در درونشونه .....مخصوصا بعد از قضیه ی معامله ی زمین ،پدر ومادرم تاحد زیادی اعتبارشون رو پیش من از دست دادن ......چون من با گریه وزاری از اونا میخواستم که اون زمینو نخرن ....راستش از اون روز به بعد دوست ندارم خیلی با پدر ومادرم تنها باشم وترجیح میدم خواهرانم بیان خونمون .تا سرگرم باشن وکسی خیلی به من توجه نکنه....ولی میدونید ....از طرفی به خاطر این رفتارم خیلی از خدا میترسم ..تازه دراستقلال فکری وتصمیم گیری هم مشکل دارم...وهمیشه میخوام یه نفر برام تصمیم بگیره ...حتی خرید لباس ..... نمونه ی این احساس متناقض من اینه که من اگه در جمعی باشم که مامانم هم باشه حرف زدن برام سخت تره ....ولی از طرفی هم نمی خوام بدون مامانم جایی برم ..منظورم جمع های خانوادگیه ...منظورتون اینه که مطرح کردن مشکل خانواده رو بی خیال بشیم ودرباره وابستگی حرف بزنیم.....من حرفی ندارم ..اینجا یه کارگاه خود شناسی شد ....عالیه ..ممنون میشم اگه کمکم کنید
-
RE: دست غریقی به دست توست......
فکر میکنم ثمین دوباره در ارسال با مشکلی مواجه شده !
-
RE: دست غریقی به دست توست......
سلامی دیگر..
"چشم بارانی" عزیز شما از یک طرف دوست دارید "مستقل" شوید و از طرفی دیگر نمی توانید این حس استقلال را بدون حمایت و تایید خانواده کسب نمایید.
همین می شود که از طرفی از پدرومادر خود دل خوشی ندارید و از دخالت های انان سرخورده اید و از طرفی بدون یاری انان نمی توانید خود واقعی را نشان ....مثلا همان طور که خود اشاره می فرمایید بدون مادر برایتان بسیار سخت هست تا در جمعی حاضر شوید.
شاید از کودکی یاد گرفته اید که در مقابل دیگران و در برخورد با انان بسیار محتاط عمل کنید...و این شیوه تربیتی خانواده شما بوده(البته شاید)
مشکل اساسی شما در این است که خود نمی توانید برای اینده و حالتان تصمیم بگیرید.
از قبول مسئولیت کمی ابا دارید بخصوص مسئولیت هایی که به نوعی به خانواده و اطرافیان مربوط می شود.
حتی این حس عدم استقلال چنان در شما رخنه کرده است که رضایت و تصمیم خانواده را رضایت خود و ناراحتی انها را ناراحتی خود می پندارید.(نمونش خرید زمین)
این رفتار می تواند حتی در "ازدواج" شما نیز تاثیرگذار باشد زیرا قطعا کسی را انتخاب خواهید کرد که ابتدا و در وهله اول مورد قبول خانواده باشد...حتی اگر شما نیز نپسندید مهم نیست.(نمونش در خرید لباس)(واگذاری تمام مطلق نظر به مادر)
اما چگونه این رفتار را اصلاح کنیم...
اولین قدم اثبات خویشتن است....مهم نشان دادن وجود خویش و متقابلا نظر خویش.
""چشم بارانی"" عزیز قطعا شما از کسانی هستید که بر فرض اگر در جمع دوستان قرار گیرید و آنان بخواهند تصمیم بگیرند و نظر شما را جویا باشند می گویید من تابع نظر جمع هستم هر گونه شما صلاح می دانید..شاید تنها در جمع دوستان بسیار صمیمی نظر حود را بگویید.
پس اولین قدم....ارزش گذاری به نظر خویشتن است....و مهم نگاه داشتن نظر شما بر تصمیم گروه و دیگران.
همواره نظر خود را بیان نمایید حتی اگر در جمعی باشید که با عقایدتان مخالف باشند.
از تایید نشدن ترسی نداشته باشید.....
دوست عزیزم خودتان را عاشقانه دوست بدارید و قبول کنید....هرگز خود را با دیگری مقایسه نفرمایید.
پس اولین قدم ابراز نظر خویشتن است ....شاید بگویید من بسیار راحت و بدون تنش در کلاسها کنفراس می دهم و نظرم را بیان می نمایم......این هم برمی گردد به نوع نگاه شما نسبت به کلاس و استاد مربوطه..و به اینکه چقدر با استاد و دانشجوها طی روند کلاس صمیمی شده اید و انها را قبول دارید...
بنابراین نه تنها در جمع هایی را ان را قبول دارید بلکه در سایر جمع ها و میان خانواده و اطرافیان "نظر خود را بیان نمایید""
یک راه حل هم سراغ دارم اگر واقعا برایتان دشوار است نظر خود را مطرح کنید...می توانید نظر و اعتقاد خود را با لحنی خوش و شوخی مانند بیان نمایید تا زیاد استرس بر شما حکم فرما نشود...
پس اولین قدم را فهمیدیم.....ایا تا بحال گفته هایی که اشاره کردم را انجام داده اید یا نه؟؟موفقیت امیز بود یا نه؟؟؟
موفق باشید
-
RE: دست غریقی به دست توست......
سلام:
دوست خوبم چشم بارانی گرامی....
تا کنون باید چیزهای بسیاری از سخنان دوستان دریافت کرده باشی.....
تمام سخنان دوستان بسیا زیبا و مفهومی هستند به خصوص نقاب گرامی که همیشه نظرات اندیشمندش راهگشای همگان بوده است....
قبلا بسیار باهم سخن گفتیم و خوشحالم که این تاپیک داره به تو کمک می کنه تا بتونی بهتر با این مقوله کنار بیای....
گاهی خدا در انتهای تاریکی ها راهی پیش پای ما می گذاره که فکرش هم نکرده بودیم...پس باید خداا رو شاکر باشیم که هیچ وقت بندگانش رو تنها نمی گذاره....
در این شرایط همان طور که همه دوستان گفتند بهترین کار این است که بعد از هر برداشت از مطالب دوستان خوب فکر کنی ..حتی در همین مدت 10 روز خوب فکر کنی و تصمیم بگیری که چکاری رو قرار انجام بدی ..از جایی باید شروع کنی ..مدت های زیادی صرف کسب اطلاعات گذشت که الان هم در حال شپری شدن هست..باید خوب فکر کرد و تصمیم گرفت که چه هدفی را دنبال می کنید....حقیقتا ایا اکنون متوجه تمام اشکالات شده اید....؟
زمان بهترین وسیله است که هیچ گاه نباید از دست برود همیشه برای جبران اشتباهات ما وقت هست و تنها باید بخاهیم که شروع کنیم..
اول اینکه به هیچ عنوان اعتماد به نفس خودت رو از دست نده...سعی کن بفهمی که تو انسانی هستی مثل تمامی انسان ها لایق خوشبخت بودن و اینکه تنها نیاز به اراده پولادین دارید تا از دام ترس و دلهره و وابستگی ها خلاص بشید..دقیقا همان چیزی که دوستان تا کنون به ان اشاره کردند....
به نظر من بهتره لیستی از مواردی که منجر به ایجاد ترس و اضطراب شما چه در محیط خانه و چه بیرون می شوند تهیه کنید و هر بار تصور کنید که چه رفلکس مناسبی در ان لحظات کارساز تر است.
هیچ وقت به تصور دیگران از خود فکر نکنید این خود موجب ترس موهوم در وجود شما می شود و چه بسا همان قدر که شما از طرف مقابل می ترسید او نیز از شما می ترسد پس بر خود بقبولانید که می توانید تنها اگر بخواهید....
در نهایت برای حل مشکل وابستگی های شما به قول نقاب که حرف بسیار زیبایی بود و من تنها تکرار می کنم این است که خویشتن را بشناسید...این حرف در سخن ساده است و در عمل سخت و این سخت ترین قسمت کار شماست..
صادقانه با خود برخورد کنید و خود را لایق دوست داشته شدن بپندارید.
در زمان اضطراب از روش های ریلکسیشن استفاده کنید ..که فیلو سارا گرامی انها را تا حدی بیان کرده است ولی یک روش که بسیار کارساز است:هر وقت دچار اضطراب شدید در محیط آرامی دراز بکید..چند نفس عمیق بکشیدوووعضلات بدن خود را رها سازید..کم کم بیاندیشید به تمام رویاهای زیبا که داشته اید و خود را در جلوه گاهی دوست داشتنی تصور کنید تا کمی از استرس خود بکاهید..
در نهایت بار دیگر وقتی به خوبی خود و نیازهای خود را شناختید وقتی خود باور کردید که دقیقا مشکل کجاست بار دیگر با خانواده خود مطرح کنید..نهایتا باید از روان درمانی و روانپزشکی استفاده کنید ..پس در بررسی خود و برنامه ریزی خود در پله اخر به این نکته دقت داشته باشید ...
در نهایت جز روش ریلکسیشن بالا این روش زیر را هم بخوانید که بسیار کمک می کند من بارها امتحان کرده ام:
تمرين ريلکسيشن
بهتر است به حالت درازکش به پشت به طوري که فاصله پاهايتان از هم به اندازه عرض شانه بوده و پشت دست هاروي زمين باشد تمرين را انجام دهيد. اما در وضعيت نشسته نيز ميتوان تمرين کرد( در حالت نشسته روي زمين - مبل راحتي يا صندلي)که در اينصورت بايد دقت شود که پشت و ستون فقرات و سر و گردن بحالت طبيعي و صاف باشد و
اگر چنانچه تمرين بر روي صندلي ويا مبل انجام مي شود ساق پا عمود بر زمين و کف پا ها بر روي زمين قرار بگيرد.
نخست از وضعيت پاهايتان آگاه شويد توجهتان را به سمت پاهايتان معطوف کنيد و آنرا احساس کنيد. به پاهايتان از نوک انگشتان پا تا مچ پا توجه کنيد از آنها آگاه شويد و فرمان شل شدن وآرامش را به آنها صادر کنيد. آرامش را در اين قسمت احساس کنيد - آرامشي عميق و لذت بخش - و لذت ببريد.پس از ريلکس کردن نوک انگشتان تا مچ پا به سراغ بخش بعدي يعني ساق پاها برويد. اينجا هم درست به همان ترتيب ابتدا از ساق پايتان آگاه شويد و بعد فرمان آرامش و شل شدن را صادر کنيد. آرامشي عميق و لذت بخش را
در ساقهايتان احساس کنيد و لذت ببريد.
پس از ساق پا نوبت به رانها - عضلات باسن -کمر - شکم - کتفها - سينه - گردن و در نهايت سر و صورت مي رسد.تک تک اين قسمت ها را هم به همان شيوه و به ترتيب شل و ريلکس کنيد و لذت ببريد. حال پس از ريلکس کردن قسمتهاي مختلف بدن به صورت جدا جدا و به ترتيب به ريلکس -شل بودن وآرامش در سراسر بدنتان توجه کنيد و لذت ببريد. آرامش را در وجود خود کاملا احساس کنيد - آرامشي عميق و لذت بخش.
آرامش را احساس کنيد و لذت ببريد.
تا زمانيکه دوست داشته باشيد و برايتان لذت بخش باشد ميتوانيد در حالت ريلکس باقي بمانيد . ميتوانيد در اين حالت با استفاده از قوه خيال سفري ذهني به دامن طبيعت(کنار دريا - جنگل- کوه و.... ) و يا اماکن معنوي (زيارتگاههاو...) داشته باشيد براي اين منظور کافي است براحتي خود را در آن مکان تصور کنيد. تصور بودن در طبيعت و يا اماکن مقدس( که سرشار از امواج آرامش هستند) باعث عميقتر شدن ريلکس و آرامش شما مي شود .
همچنين ميتوانيد با تکرار عبارت هاي تاکيدي مثبت ذهن براي موفقيت هاي مورد نظرتان بر نامه ريزي کنيد و تاثيرشرا به عينه در زندگيتان ببينيد. عبارت هايي مثل :
_ من هر روز از هر نظر بهتر مي شوم.
_ من با آغوش باز پذيراي تمام موهبت ها ي زندگي هستم.
_ من دقيقا به همين گونه که هستم زيبا نازنين و دوست داشتني هستم.
_من از بودنم خوشحالم و خداوند را سپاس مي گويم.
_ من کانالي گشوده براي جريان عشق الهي به ديگران هستم.
_ من کانالي گشوده براي جريان نور و خير و برکت به پيرامونم هستم.
و ....
و يا اينکه اصلا هيچ کاري نکنيد و صرفا از آرامش و احساس رهايي لذت ببريد. و هر موقع که خواستيد از حالت ريلکس خارج شويد براحتي ابتدا در ذهنتان به خود بگوييد که مي خواهيد با پنج شماره از ريلکس خارج شده و کاملا هشيار و بيدار شويد و بعد خيلي آرام و شمرده تا پنج بشماريد دست ها و پاهايتان را آرام تکان بدهيد و به خود بگوييد که کاملا هشيار و بيدار هستيد. دست هايتان را به هم و بعد به صورتتان بماليد و چشمانتان را باز کنيد.
اکنون کاملا سرحال شاداب آرام و پر انرژي ميتوانيد به کارهايتان برسيد.
www.askquran.ir
موفق باشید.:72:
-
RE: دست غریقی به دست توست......
با سلام خدمت همه دوستان عزیز و:72::
چشم بارانی عزیز ، چه خبر؟خوبی عزیز؟
اول اینکه من این روش ریلکسیشن رو امتحان کردم خواهر گلم(با تشکر ویژه از خانم دکتر عزیز) ، خیلی خوبه...البته تا حدودی قبلا باهاش آشنایی داشتم،در مواقع پر اضطراب واقعا موثره ولی نمیدونم ...با اینکه حدود یکساله انجامش میدم ولی هنوز که هنوزه فقط یک ربع یا نهایتا نیم ساعت بهم آرامش میده و بعدش دوباره کلم پر میشه از چیزایی که نباید بشه...ولی اون لحظات واقعا لذت بخشه...انگار هیچی نیست خیلی آروم و راحت حتی من این آرامش رو در علاوه بر روانم در تک تک اعضای بدنم حس میکنم... سعی کن امتحانش کنی...البته برای من خیلی سخته که همه اون چیزا رو که تو مخمه بذارم کنار و بخوام به تک تک اعضای بدنم که در حال آرامش گرفتنن و همین طور تصوری مثبت فکر کنم ولی در مواقعی که میشه و میتونم واقعا با حاله....
نقاب عزیز، من نمیدونم چرا ولی هیچوقت به خانوادم وابسته نبودم البته از نظر مادی خب مسلمه ولی از نظر روانی هیچوقت که( تا پارسال بهش شک داشتم ولی موقعیتی پیش اومد که 21روز تنها بودم و حتی یکمی هم احساس دلتنگی و ناراحتی از نبودنشون نداشتم )...نمیدونم از وابستگی به اونا هم خیلی میترسم و هم نفرت دارم بازم نمیدونم چرا ... در حالیکه شاید به طور منطقی وابستگی به بقیه ترس بیشتری داشته باشه چون بلاخره اون افرد هر کدوم مشغله های خاص شخصی ، خانوادگی و کاری مخصوص خودشون رو دارن و این احتمال وجود داره که بخاطر هر کدوم از این مسایل مجبور به تغییر نا خواسته ویا حتی ترک عمدی شما با میل خود شوند در حالیکه خانواده جوش فرق داره اگرم با شما همدل و همراه نباشن همیشه هستن ( که این خودش گاهی وقتا واقعا موجب عذابه).نمیدونم شاید من از معدود افرادی بودم که بعد از 7 سال تک بچه بودن از عمق وجودم از به دنیا اومدن برادرم خوشحال شدم ، برای اینکه بلاخره من از مرکز توجه اونا که همیشه ازش نفرت داشتم در اومدم ، شاید این نفرت از این بود که فکر میکردم ( یا میکنم) که در موقعی که نیاز داشتم ازم اون حمایتی که باید نشده پس دیگه هیچوقت این حمایت رو نمیخوام مخصوصا الان که شورشم در آوردن دیگه و ازش متنفرم ولی خب در مقابل سایرین درست عکس همین هستش... و مطلب آخر اینکه من هیچوقت نتونستم خود واقعیم رو دوست داشته باشم ، شاید در مواقعی هم که خودم رو دوست داشتم اون ثمینی رو دوست داشتم که در ارتباط با مردم خودش رو نشون میده نه اون ثمینی رو که واقعا هست و من میدونم کیه و چیه...شرمنده... ببخشید حرفام خیلی طولانی شد و خیلی بی ربط به هم ، ذهنم خیلی آشفته است
چشم بارونی عزیز ما میتونیم باید خودمون بخوایم و خودش
مرسی از اینکه حرحام رو خوندین و فعلا خداحافظ همتون:72::72::72:. ...
-
RE: دست غریقی به دست توست......
سلامی دیگر.
دردود بر هر دو عزیز یعنی ""ثمین" و "چشم بارانی" گرامی.
ثمین گرامی شما فرمودید بنده به خانواده اصلا وابسته نیستم و مثالی هم ذکر کردید که تنها در خانه مانده اید....ولی دوست عزیزم وابستگی که بنده فرمودم جدا از مسئله ای است که اشاره کردید...
ببینید وابستگی به خانواده را بنده از جهت ""عدم استقلال فکر"" و تصمیم گیری مطرح نمودم..البته شاید شما واقعا از این لحاظ هم وابسته نباشید.
""ثمین"" گرامی نوشته اند::: من هیچوقت نتونستم خود واقعیم رو دوست داشته باشم ، شاید در مواقعی هم که خودم رو دوست داشتم اون ثمینی رو دوست داشتم که در ارتباط با مردم خودش رو نشون میده نه اون ثمینی رو که واقعا هست و من میدونم کیه و چیه"
>>>ثمین گرامی همین عامل می تواند یکی از عوامل موفقیت شما و دوست گرامی ""چشم بارانی" باشد.....شما می گویید اگر هم خودم را دوست داشتم خودی بوده که می خواستم باشد در واقع منظورتان همین است....
این نکته >>>یعنی تلاش برای رسیدن به خودی که دوست دارید<<< مهم ترین عامل و انگیزه پیشرفت و متقابلا رسیدن به خود واقعی است.
اگر شما در کنار این دوست داشتن خود آرمانی سعی کنید تا علاوه بر دوست داشتن در عمل هم بتوانید به آن خود نزدیک شوید در واقع اولین گام را در رسیدن به ""خود"" پیومده اید.
و در اخر نوشته اید::
چشم بارونی عزیز ما میتونیم باید خودمون بخوایم و خودش
>>>درود بر شما و انگیزه ای که برای تغییر داریم....مطمئن باشید نه تنها بنده بلکه تمام اعضای تالار با شما همراه خواهند بود...کمی صبر لازم است و اندکی ذوق.
موفق باشید
-
RE: دست غریقی به دست توست......
دوستان عزیز همدردی سلام .....اگه اجازه بدید من تا اینجا از صحبت های نقاب عزیز وخانم دکتر وسایر دوستان یه نتیجه گیری کنم ...البته همچنان مشتاقانه منتظر شنیدن نظرات وتوصیه های سازنده ی این دوستان وسایرهم تالاری ها هستم :
درقسمت اول این تنیجه گیری خطابم به ثمین عزیزه: دوست عزیز.... من کاملا احساسی رو که نسبت به خانوادت داری درک میکنم ..بذار یه راز مگوی دیگه از زندگیم برات بگم ..من نمیدونم تو وقتی بچه بودی کتک هم خوردی ؟!.... من بارها خوردم ....اون هم نه بادست ...بلکه با چوب !!!!!!!!!!!!! !!!!!!!!!!. ......باورت میشه ؟ ...میدونی که بیست ویک سال هم بیشتر ندارم.....یعنی از متولدین دهه ی 30و20 نیستم که بعضا با کتک وفلک بزرگ می شدن ..... به خدا از بچگی هم شهر نشین بودیم .....یادمه یه بارکلاس اول که بودم به خاطر لجبازی با خواهرم چنان کتکی خوردم که از بازو تا آرنجم بشدت کبود شد... ...یه همکلاسی داشتم که که هرروز با مامانش می اومد مدرسه ووقتی از مامانش خداحافظی میکرد با یه بوس از مامانش جدا میشد ..من که هرگز یادم نمی آد مامانم منو بوسیده باشه ....هرچند از فکر کردن به این موضوع هم خوشم نمی اومد...یه بار هم کلاس چهارم که بودم به علت دندون قروچه هام توی خواب منو بردن دکتر ....آقای دکتر با مهربونی گفت : دوست داری شب ها پیش مامانت بخوابی ؟ من هم فقط برای حفظ آبرو گفتم آره ...هرچند دوباره از فکرکردن به این موضوع خوشم نیومد..چند ماه پیش در یک مقاله خوندم دندون قروچه بچه ها توخواب به مشکلات اونا مربوطه... اینا رو نگفتم که تو هم یاد خاطرات تلخ دوران کودکیت بیفتی ....یا حس ترحم سایر اعضا رودر مورد خودم وتو برانگیخته کنم ..... اما اگه ما بخواهیم همیشه با کابوس دوران کودکی مون زندگی کنیم ،لذت جوانی رو هم از دست میدیم . ... بهترین سال های زندگی مون !! به نظر من باگذشته کنار بیا ...اما از این خاطرات فرار نکن ....کاری که من همیشه کردم ...اما یک بار مشاورم بهم گفت ازسختی ها فرار نکن ...بلکه باهاشون کنار بیا ....من نمیدونم چطور میتونم با این مشکلات به طور کامل کنار بیام .......خاطراتی که به احتمال زیاد منشأ اصلی احساس حقارت منه ..... اما خوب ....درسته مشاوره ها باعث وابستگی من میشد ....اما همین که مشکلات خانوادگی ام رو بر زبون می آوردم ، تحملش رو برام کمی آسون میکردو باعث میشد کمی باهاشون کنار بیام....... البته من هرگز ازتلخی های دوران کودکی ام با کسی حرف نزدم ...و شما هم تالاری ها اولین کسانی هستید که این حرف ها رو از من میشنوید ...... ولی فکر میکنم اگه یه روزی کارم به روانپزشک بکشه ، راحت تر بتونم درمورد این مسائل حرف بزنم ......... به قول جناب نقاب ما اولین کسانی نیستیم که در کودکی مورد بی مهری واقع شدیم ...... پس به نظر من سعی کن با خانواده ات هم کنار بیایی ...... البته علاوه بر اینکه استقلال خودت حفظ میکنی.باور کن من ازشدت غمگینی گاهی به سختی به چهره ی پدر ومادرم نگاه میکنم ..... از اون جایی که من خیلی نیاز به حرف زدن دارم یه بار با آقای دهنوی ،تلفنی درمورد محدودیت هایی که مادرم برام ایجاد میکنه حرف زدم .... ایشون حرف قشنگی زد ...با همون لحن دلنشینشون گفت :دخترخوبم ...تو هنوز اول راه زندگی هستی وبه دعای پدر ومادرت نیازمندی ....بچه ی آخری وپدر ومادرت کم حوصله شدن ....اما تو صبر کن ......میدونی ثمین عزیز .....اون خدایی که گفت حتی به پدر ومادرت اف هم نگو ، حتما خبر داشت که کسانی مثل من وتو ، اینچنین برخورد خواهد شد ...پس ما باید کوتاه بیاییم...به قول خانم دکتر مطمئن باش خدا ما رودر مشکلات تنها نمیذاره ......تازه اونا به قول خودت همیشه در کنار ما هستن ..... اگه ما بخواهیم برای انتقام از اونا ، همیشه رفتاری علیه اونا داشته باشیم ، مسلما به ضرر خودمون تموم میشه ...
اما جناب نقاب
من تصیم گرفتم ، اولا قدرت تصمیم گیری واستقلال رأی رو درخودم ایجاد کنم ....... گفته بودید از عدم تایید شدن میترسی ....بله ... درسته.... چون از همون کودکی تا حالا به خاطر اشتباهاتم بشدت توبیخ میشدم .... واین همیشه منو ترسونده وباعث شده از ترس توبیخ شدن بذارم خودشون برام تصمیم گیری کنن.....خانم دکتر گفت تا حالا متوجه تمام اشکالات شدی ؟ باید بگم آره ...انگار من خودم هم به خاطراین ترس اجازه میدم برام تصمیم بگیرن ...اگر بخوام اعتراضی بکنم با دادو بیداد وپرخاشگری نظر مو میگم .که باعث میشه اونا هم جبهه بگیرن و بدتر گیر بدن ..پس باید از این به بعد با آرامش و عدم کج خلقی نظر خودمو بگم واگه احساس کنم کسی داره برای من تصمیم گیری میکنه ، باز هم با حفظ آرامش روی نظر خودم پافشاری کنم..و در مقابل تبعات تصمیم گیری ام ، مسئولیت پذیر باشم ..مسلما اگه توبیخ هم بشم آسمون به زمین نمی آد!.... اما خوب این رفتار در خونه راحته ! ....اما در مقابل همکلاسی هام که من در مقابلشون دست وپامو گم میکنم و دچار تیک عصبی میشم ... یه خورده سخته اما مسلما ممکنه !.......راستی گفتید تا حالا چه کردم ؟ ... .دیروز وقتی که مامانم هنگام خرید لباس منو میترسوند که فکر نمی کنی اگه این لباسو بخری خواهرات چی بهت میکن ......با قاطعیت گفتم مسلما این لباسو من قراره بپوشم نه خواهرام .....هه ...هه ...هه .........بعدشم قند توی دلم آب شد .....
در جای دیگه گفته بودید شاید خانوادت یادت دادن در مقابل دیگران محتاط عمل کنی ......منم میگم شک نکن دوست من ...دقیقا همینطوره ......
نتیجه ی دیگری که از صحبت های دوستان وجناب نقاب گرفتم این بود که باید خودمو دوست داشته باشم تا دیگران هم من رودوست داشته باشن تنها کسی که باید زهره ی کتک خورده! رو در آغوش بگیره ونوازش کنه ،منم ... که احتمالا توصیه ریلکسیشن واون تلقین هاش برای حل این مسئله راهکار خوبیه ...به هر حال باید یه کمی زندگی رو راحت تر بگیرم ..... که : سخت میگیرد زمان بر مردمان سخت کوش ....اما خوب اون حالات اضطرابی نا گهانی رو هنوز در موردش نمیدونم میتونم چه کنم ...هنوز نمیدونم وقتی در مقابل دیگران هنگ میکنم واحساس حقارت وافکار منفی به ذهنم هجوم می آره چه کنم ..چون این حالات یه خورده حاده ...که اون دیگه به گفته ی جناب نقاب و خانم دکتر در محدوده ی پزشکیه .....از اینکه پر حرفی های منو تحمل میکنید ممنونم .....من تا چهار شنبه بیشتر مهمونتون نیستم .....اما همچنان منتظر توصیه های کار گشاتون هستم ..... واقعا توصیه های تمامی دوستان مفیده ....
-
RE: دست غریقی به دست توست......
سلام
چشم بارانی عزیز
ابتدا بهت تبریک میگم ، با دقت حرفات رو خوندم و باید بگم واقعاً لذت بردم و خوشحال شدم ، خودت هم یک بار دیگه بخون ، هم راهنمائیهایی که به ثمین دادی ، هم نتایجی که برای خودت گرفتی .
خوب دقت کن عزیزم ،
می بینی ؟
تو توانائیت رو اینجا نشون دادی ، اگه یادت باشه همون اول که نظر دادم گفتم تنها کسی که میتونه به چشم بارانی کمک کنه خودشه .
دقت کردی ؟ دیدی حرفات رو ؟،
تو دقیقاً خودت داری قدم به سوی حل مشکلت بر میداری ، آرام و منطقی ، و مطمئنم اگه ادامه بدی موفق خواهی بود ، و ما هم جشن این موفقیت رو مهمون دلت خواهیم بود .
عزیزم
مطمئن باش بهترینهای عالم هم راه به کسی نشون بدن ، و اون کس همت رفتن نکنه ، به هیچ جا نخواهد رسید .اما تو همت کردی از همون ابتدا که پیگیر حل مشکلت بودی با پذیرش و تواضع . و حالا که داری راهش رو هم پیدا می کنی .
من تو این پست فقط میخواستم احساسم رو بگم ، قصد راهنمائی ندارم ، چون می بینم که نقاب عزیز بخوبی داره راهنمائیت می کنه و معتقدم من نوعی ، بهتره تو این روند تداخل ایجاد نکنم، مگر جایی که یه حرف مهم و به وسیله نقاب نگفته مانده ، داشته باشیم ، در اون صورت با کسب اجازه از راهنمای اصلی که ایشون باشه اشاره کنیم .
اینه که هیچی نمیگم ( از اینکه چه کنی خوبه ) که خودت خوب داری پیش میری و نقاب هم خوب چراغ راه برات گرفته امیدوارم که خدا توفیق او را بیشتر و موفقیت تو را روز افزون کنه .
باز هم تبــــــــــریک
و خوشحالـــــــــــــــم ، عمیقاً و میدونم موفق میشی :73::73::73::104::104::72::72::43::43:
-
RE: دست غریقی به دست توست......
دوستان عزیز سلام ...
امروز ، آخرین روزیه که من میتونم ارسال داشته باشم وبعد از این حق عضویتم تموم میشه..روز اول که اومدم حقیقتا خسته ونا امید بودم اما با راهنمایی شما ، نسبت به آینده امیدوار شدم .... از همه ی شما ممنونم
ازهمشهری خوبم ، مدیر محترم همدردی که این فرصت رو در اختیار من گذاشتن ..... واقعا زحمات ایشون در کمک به اعضای تالار ستودنیه ...
از خانم دکترنازنین که درطول این چند ماه ، باوجود تمامی مشغله هایی که داشت ، قدم به قدم با من اومد وحتی جایی که من میخواستم دستشو رها کنم ، ایشون دست منو رها نکردن ...... راست می گفتی دوست گلم ...گاهی خداوند از دریچه هایی دستت رو میگیره که اصلا فکرشو نمی کنی ...... اگه نزدیک ترین نزدیکانم ، به هر دلیلی ، به درددل من گوش ندادن ، خداوند منو با شما آشنا کرد که منو در بدترین شرایط روحی تنها نگذاشتید ...تنها آرزویی که امروز میتونم براتون بکنم ، اینه که همواره در پیشگاه خداوند سرفراز وپیروز باشید ...... واقعا چطور خدا رو شکر کنم وچطور محبت بنده اش رو جبران .... از تمامی دلگرمی هاتون در این چند ماه صمیمانه سپاسگذارم ....
نمی گویم فراموشم نکن هرگز ، ولی گاهی به یاد آور .....رفیقی را که میدانی ...نخواهی رفت از یادش ......
ازجناب نقاب بزرگوار ..... که چنان با دقت ودلسوزی پیگیر مشکل من شدند که اصلا فکرشو نمی کردم ...ونظراتشون هم واقعا کاربردی بود .. البته ایشون به تک تک اعضای تالار لطف دارن و با یک گشت خیلی کوتاه در تالار به راحتی میشه متوجه این موضوع شد.....از محترم ترین ، با اخلاق ترین وشریف ترین آقایون تالار .....امیدوارم هرجا که باشن ، سربلند و موفق باشن ...به امید روزی که اسمتون رو در زمره ی بزرگترین روانشناس ها ببینیم ...که به نظرم اصلا بعید نیست .....
گلبنی بود که در پای کسی خار نخواست ...هر که جز گل بزند برسر او خوارش باد !..... البته این "بود " احتمالا ضرورت شعریه .....ایشون هستن وانشاءالله سال های سال خواهند بود .....
ازفرشته ی مهربان عزیز... فیلو سارای عزیز ، نیلوفر عزیز..حقیقتا از نظرات همه ی شما بهره بردم .......ازتمامی کسانی که برای خوندن درد دل های من وقت گذاشتن ممنونم .....
از ثمین عزیز که نفهمیدم نظرش در مورد اون نتیجه گیری من چیه ؟.من اون نتیجه گیری رو نوشتم که اگه شما وسایر دوستان نکته ی دیگه ای به ذهنتون میرسه ، یادآوری کنید .....دوست من .. راستش من یه کمی دچار عذاب وجدان شدم .... درسته که جبران ضربه ای که ما در کودکی خوردیم ،خیلی سخته !..وحتی شاید جبران نشدنی ... اما مسلما ما لحظات خوبی هم در کنار خانواده هامون داشتیم ...مثلاچهار سال پیش که خانواده ام برای اولین بار میخواستن برن مکه ، با وجودی که از نظر اقتصادی در شرایطی نبودن که منو با خودشون ببرن ومن هم اصراری نداشتم ، من رو هم بردن ...... حتما تو هم چنین خاطراتی از خانوادت داری .. جسارتا امیدوارم از حرفای من لجت نگیره .... ثمین جان ....باور کن امروز که دارم میرم ، نه شرایط خانودگی ام فرقی کرده ، نه کسی حاضر شده منو ببره پیش روانپزشک ...... این خود من هستم که دارم سعی میکنم با تغییر نگاهم به زندگی ، شرایط رو عوض کنم ..تلاش میکنم نظر دیگران رو در مورد خودم عوض کنم ...وثابت کنم که من می خوام وباید روی پای خودم بایستم ....هرچند خیلی سخته .....خیلی خیلی سخت ......ای کاش همین الان ، لرزش انگشتانم رو روی صفحه کلید وبغض سنگینم رو حس میگردی ...... اما .....میدونی که این وابستگی ،چه به خانواده باشه وچه به یه روانشناس ، برای ما رنج آفرینه وما خودمون باید تغییرش بدیم......با توکل به خدا حتما هم موفق میشیم ..مگه نه ثمین ؟!.....
دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت ...دائما یکسان نباشد حال گردون غم مخور.....
از تمامی هم تالاری های خوبم عاجزانه میخوام که برام دعاکنن . ..در این شب ها وروزهای عزیز حل مشکل من رو هم ازخدا بخواهید ... دعا کنید صبر وتحملم بیشتر بشه ودر این راه سخت موفق باشم . ....مخصوصا از خانم دکتر میخوام برام دعا کنه .......هدیه ی آخر من به همه ی شما دوستان خوبم ، گل بوسه هایی خواهد بود که به نیابت از تک تک شما از ضریح پاک حضرت معصومه سلام ا... علیها خواهم چید .... یه نیابت از خانم دکترنازنینم .... وهمه ی شما دوستان گلم .... در اولین فرصت که برم حرم .....
دیگه باید چمدونم رو بردارم و برم ...به امید روزی که برگردم ....عاری از هرگونه وابستگی..... شاید مهر ماه برگردم ....اگه خود پردازه ،آدم شده باشه !
کفشهایم کو؟
چه کسی بود صدا زد : سهراب ؟
آشنا بود صدا مثل هوا با تن برگ ......
بوی هجرت می آید.....
بالش من پر آواز پر چلچله هاست
باید امشب بروم
من که از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم ..........
باید امشب بروم
باید امشب چمدانی را
که به اندازه ی پیراهن تنهایی من جادارد بردارم
وبه سمتی بروم
که درختان حماسی پیداست
رو به آن وسعت بی واژه که همواره مرا میخواند
یک نفر باز صدا زد: سهراب !
کفشهایم کو؟!......
-
RE: دست غریقی به دست توست......
نقل قول:
نوشته اصلی توسط چشم بارانی
باور کن امروز که دارم میرم ، نه شرایط خانودگی ام فرقی کرده ، نه کسی حاضر شده منو ببره پیش روانپزشک ...... این خود من هستم که دارم سعی میکنم با تغییر نگاهم به زندگی ، شرایط رو عوض کنم ..تلاش میکنم نظر دیگران رو در مورد خودم عوض کنم ...وثابت کنم که من می خوام وباید روی پای خودم بایستم ....هرچند خیلی سخته .....خیلی خیلی سخت ......ای کاش همین الان ، لرزش انگشتانم رو روی صفحه کلید وبغض سنگینم رو حس میگردی ...... اما .....میدونی که این وابستگی ،چه به خانواده باشه وچه به یه روانشناس ، برای ما رنج آفرینه وما خودمون باید تغییرش بدیم......با توکل به خدا حتما هم موفق میشیم ..مگه نه ثمین ؟!.....
دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت ...دائما یکسان نباشد حال گردون غم مخور.....
سلام دوست عزیزم:
از تغییری که در اواتورت دادی فهمیدم که عزم خودت را جزم کردی..ان شا الله که هیچ وقت چشمت بارانی نباشه....
خوشحالم که باز شدن این تاپیک به تو دوست و خواهر خوبم کمک کرد..باور کن به اندازه تمام این 2 ماه غصه امروز با این متن شاد شدم..اونم فقط چون تو تصمیم گرفتی و اماده مبارزه شدی همین....
دوست عزیزم زندگی را سخت نگیر ..اسان تر از این حرف هاست ..این را من بهش اعتقاد داشتم....
سعی کن با همت و پشتگار جلو بری..از موانع نترس...
محکم باش..هرجا اشتباهی شد دلسرد نشو دوباره یک قدم عقب بیا و با درایت قدمی محکم تر بردار..
به خاطر تمام این وقتای عزیز سعی کن این بار با موفقیت جلو بری...
من منتظر هستم که باز گردی در انتهای این تاپیک با سر بلندی بنویسی:
من پیروز شدم
به امید ان روز.....:72:
-
RE: دست غریقی به دست توست......
سلامی دیگر بر چشم بارانی عزیز.
چشم بارانی گاهی ما خوشحال می شویم و گاهی غمناک.
خوشحالی را با نهایت عشق با دیگران تقسیم می نماییم تا آنان نیز در شادی ما شریک باشند.
و وقتی هم غمناک هستیم دوست داریم دیگران را شریک کنیم ولی نه در غم خود بلکه در مسیری که ما را به راهی درست هدایت کنند.....بنابراین این یکی از زیباترین لحظه های شراکت هر یک از اعضای تالار در مشکل شما بود.
""چشم بارانی"" عزیز با خواندن نوشته هایت ....امیدواری را در چشمانت یافتم و این امیدواری و انرژی مثبت اولین قدم برای پیمودن راهیست داراز مدت.
ما هنگامی که به زندگی و خود امیدوار هستیم ...متقابلا به دیگران هم امید خواهیم داشت و این امید زمینه ساز نفوذ در دیگران و بالابردن روابط اجتماعی مربوطه است.
اولین قدم را با کمک یکدیگر و با تلاش فراون از سوی شما طی کردیم که همانا ""پافشاری روی نظر خویشتن و بیان ان بدون ترسی خاص بود"""....به شما تبریک می گوییم که اولین مرحله و سخت ترین مرحله را طی کردید.
دومین قدم و گام موثر.....این بود که هرگز خود را با دیگران مقایسه نکنیم.
چشم بارانی گرامی هرگز به خود تردید راه ندهید....همواره در تلاش نباشید نظر دیگران را به خود جلب کنید تا انان شما را بیشتر دوست بدارند.......نکته مهم این جاست که تلاش اضافی برای جلب نظر دیگران علاوه بر اینکه مشکلی را حل نمی کند بلکه شما در نظر دیگران فردی "ضعیف" "تابع" و بدون اعتماد به نفس...معرفی خواهد کرد.
اغلب اوقات ما تمام ذهن و فکر خود جمع می کنیم تا ببینیم دیگران و یا حتی پدرومادر و اطرافیان در مورد ما چه می گویند.....در صورتی که غافلیم تظر هر کس دارای خطاهای بسیاری است و در بیشتر نظرات حس حسادت و کینه به چشم می خورد البته در ظاهری نیک...
اغلب شاید شما از کنار دوستان خود در دانشگاه رد شوید و یکباره با خنده انان مواجه می شوید و از انجایی که فکر و ذهن شما آماده این بود که ببیند دوستانتان درباره شما چه می گویند و دارای انرژی منفی بود.....بلافاصله خنده انها را دلیلی بر عدم کفایت خود می پندارید و ان خنده را فوری به خود نسبت می دهید.....بر فرض انان به شما خندیدند ولی از اجا اطمینان خواهید داشت که خنده انان بخاطر مشکل یا بی کفایتی شما بود .
نکته ی دیگر انکه کسانی که بر ما کینه می ورزند و نسبت به ما انتقاد دارند....همان کسانی هستند که ما را دوست دارند....زیرا ""کینه و تنفر"" نقطه مقابل عشق به دیگران است...و ما وقتی از کسی انتقاد می کنیم در واقع به او توجه داریم و نسبت به او علاقه.
پس تلاش خواهیم کرد بجای اینکه فکر خود را متمرکز بر نظرات دیگران کنیم تا قدر خود را قوی سازیم که مثلا تعریف بنده از شما(چشم بارانی)....شما را خوشنود نکند و بسیار بر خود نبالید و همچنین انتقاد من از شما......شما را مغلوب و شکست خورده و عصبانی نکند.
سومین قدم.....""دوست داشتن خویشتن"" بود...
خویشتن چیست؟؟خویشتن یعنی خود واقعی من. یعنی چشم بارانی همان گونه که در تالار هست و ابراز نظر می کند در میان خانواده نیز باز همین نظرات را دارد.
احترام به خود ....و دوست داشتن خود.....دریجه ای است برای وارد شدن به دنیای دیگران و متقابلا دوست داشتن دیگران و حتی کمک به انان برای دوست داشتن خود.
دوست داشتن خود بسیار زیباست....مانند::: صبح زود که از خواب بیدار می شوید حتما یک عبادتی با خدا داشته باشید و سپس در جلوی آیینه قرار گیرید و خود را نظاره کنید کمی موهایتان را شانه بزنید به خود برسید و در ایینه خیره شوید و از نعمت های خداوند که در وجود شما قرار داده تشکر کنید مانند چشمان زیبا..گوش ..بینی و....
در ایینه صورت خود را لمس کنید...کمی مالشش دهید و همواره این جمله را تکرار کنید "" دوستت دارم"" و امروز بهترین روز من است.
ورزش را هیچگاه فراموش نکنید....البته لازم نیست هر روز به پارک بروید چون عده ای شرایط را ندارند می توانید در اتاق خود یا خانه با انجام دادن چند حرکت کششی کوتاه و اسان هم ورزشی کرده باشید و اماده اغاز یک روز خوب.
دفتر خاطرات>>چشم بارانی دفتری تهیه کنید و هر روز شب انچکه امروز برایتان اتفاق افتاد را از ریزترین نکته(مثل سلام دادن یک پسر به شما) گرفته تا درشت ترین نکته( مثل جواب دادن سلام پسر از سوی خود)(البته شوخی کردم خواستم کمی بخندیم:P) گرفته را در دفتر با شوق خاص ثبت کنید...هر روز یک کاری مثبتی که امروز انجام دادید را بنویسید و با خود مرور کنید.
دقت کنید مراحل بالا را باید جز به جز انجام دهید و اصلا هم پیش خود نگویید بابا این شیقول بازی چیه!!!بعد از انجام چند روزی این تمرینات شما با دنیای جدیدی روبه رو می شوید.
چشم بارانی عزیز....فعال باشید در مورد موضوعات روز با دوستان خود بحث کنید نشان دهید تغییر کرده اید و نظر خود را درباره موضوعات مختلف بیان کنید با درایت به پیش بروید.
چشم بارانی>>>سعی کنید ""متفاوت" باشید.....بر فرض همواره طی ساعت معینی یک قهوه بنوشید...هر روز طی یک ساعت معینی کتاب داستان بخوانید....هر روز طی یک ساعت معین به خود عشق بورزید....هر روز طی ساعت معینی عبادت کنید..... هر روز طی ساعت مشخصی............
سعی کنید با برنامه پیش بروید و متفاوت بودن را نشان دهیید...مثلا دوستتان می گوید امروز برویم بیرون و درست زمانی است که بر فرض وقت مطالعه کتاب داستان شماست.. با افتخار و لحنی شیرین بگویید ""ببخشید امروز باید طبق عادت روزمره کتاب داستانم را بخوانم""...کم کم متوجه می شوید خود دوستانتان رفتاری متفاوت تر از گذشته با شما دارند.
و در آخر جون امروز آخرین روز حضور گرمتان در تالار است باید عکسی را به شما نشان دهم و بگوییم.....>>>رفتار شما و گذشته شما و خلقیات شما مانند مرد موجود در عکس زیر است....او از طرفی خواهان تغغیر است و رفتن و خارج شدن از وضع موجود و از طرفی گذشته و کودکی او و خاطرات تلخش ...اجازه رفتن و خارج شدن از وضع کنونی را به او نمی دهد...
ولی ""چشم بارانی عزیز شما همان گونه که تا حال نشان دادید می توانید باید با تلاش خود گذشته ها را فراموش و تبدیل شوید به یک ""چشم بارانی دیگر"" که نه تنها با باران "صبر" خود دیگران را امیدوار می سازد بلکه همواره با خود این زمزمه را خواهد کرد::
"""هر لحظه در انتظار...فوران پیروزی هایم خواهم ماند.دیر یا زود فردا خواهد رسید و من می توانم ...و همواره می گوییم""دوستت دارم خویشتنم"":104::72
http://www.hamdardi.net/imgup/6154/1...789ce6271b.jpg
موفق باشی دوست گرامی.
-
RE: دست غریقی به دست توست......
از این جمع بندی وخلاصه ای که ارائه دادید ممنونم جناب نقاب بزرگ :104:....حالا که دارم میرم عکسمو میکشید ؟!...به قول خودتون :داشتیم برادر؟....شوخی کردما.....:58: