-
زنگ تفریح (خنده و نشاط .... )
این تاپیک زنگ تفریحی است برای دوستان همدردی
از دوستان عزیزی که قصد دارند در اینجا مطلب طنز بگذارند ، تقاضا می کنم نکات زیر را مورد توجه قرار دهند :
اگر چه می دانم ناگفته همه توجه دارند ، فقط از باب یادآوری عرض می کنم .
1 - هدف از طنز در اینجا نه فقط لحظاتی ایجاد نشاط است ، بلکه پند آموزی و تفکر هم هست .
2 - از ذکر طنزهایی که تمسخر آمیز باشد ( در حق ملیت یا زبان یا حتی جنسیت زن یا مرد ) پرهیز شود .
3 - از قرار دادن جک های بی محتوا به عنوان طنز خود داری کنید ( مقوله جک با طنز بسیار متفاوت است .
4 - طنزهایی که در آن رعایت ادب ، حریم ، و اخلاق ، و اعتقادات نشده باشد را مرقوم نفرمائید .
ممنون و سپاسگذار از توجه و دقت شما
:122:
از رضاخان مجسمه ای ساخته بودند و در یکی از میادین تهران نصب شده بود
، مجسمه طوری ساخته شده بود که از دو طرف چهره رضاخان پیدا بود .
رضاخان برای این که خودی نشان دهد ، مدرس را دعوت کرده بود تا در مراسم پرده برداری از مجسمه شرکت کند ، مدرس هم حضور پیدا کرد .
وقت پرده برداری رسید و بعد انجام این کار ، رضاخان از مدرس پرسید :
سید نظرت چیه ؟
مدرس با لهجه اصفهانیش جواب داد :
" خوبست حیف که مثل خودت دو روست" :58:
http://www.hamdardi.net/imgup/16936/...670ddf9b72.jpg
مرد جوان: ببخشید آقا میشه بگین ساعت چنده؟؟
پیرمرد: معلومه که نه.
- چرا آقا...مگه چی ازتون کم میشه اگه به من ساعت رو بگین؟؟
- یه چیزایی کم میشه...و اگه به تو ساعت رو بگم به ضررم میشه.
- ولی آقا آخه میشه به من بگین چه جوری؟؟
- ببین اگه من به تو ساعت رو بگم مسلما تو از من تشکر می کنی و شاید فردا دوباره از من ساعت رو بپرسی نه؟؟
- خوب...آره امکان داره.
- امکانش هم هست که ما دو سه بار یا بیش تر باز هم همدیگه رو ملاقات کنیم و تو از من اسم و آدرسم رو هم بپرسی.
- خوب...آره این هم امکان داره.
- یه روزی شاید بیای خونه من و بگی داشتم از این دور و ورا رد می شدم گفتم یه سری به شما بزنم و منم بهت تعارف کنم بیای تو تا یه چایی با هم بخوریم و بعد این تعارف و ادبی که من به جا آوردم باعث بشه که تو دوباره بیای دیدن من و در اون زمانه که میگی به به چه چایی خوش طعمی و بپرسی که کی اونو درست کرده.
- آره ممکنه.
- بعدش من به تو میگم که دخترم چایی رو درست کرده و در اون زمان هست که باید دختر خوشگل و جوونم رو به تو معرفی کنم و تو هم از دختر من خوشت بیاد.
- لبخندی بر لب مرد جوان نشست.
- در این زمان هست که تو هی می خوای بیای و دختر منو ملاقات کنی و ازش می خوای باهات قرار بذاره و یا این که با هم برین سینما.
- مرد جوان از تجسم این موضوع باز هم لبخند زد.
- دختر من هم کم کم به تو علاقمند میشه و همیشه چشم انتظارته که بیای و پس از ملاقات های مکرر تو هم عاشقش میشی و ازش درخواست می کنی که باهات ازدواج کنه.
- مرد جوان دوباره لبخند زد.
- یه روزی هر دوتاتون میایین پیش من و به عشقتون اعتراف می کنین و از من واسه عروسیتون اجازه می خواین
- اوه بله...حتما و تبسمی بر لبانش نشست.
- پیرمرد با عصبانیت به مرد جوان گفت: من هیچ وقت اجازه نمیدم که دختر دسته گلم با آدمی مثل تو که حتی یه ساعت مچی هم نداره ازدواج کنه...می فهمی؟ و با عصبانیت دور شد.
-
RE: زنگ تفریح (خنده و نشاط .... )
دخترها و پسرها چگونه نيمرو درست مي كنند!!!!!!!!!!!!!
دخترها:
توی ماهيتابه روغن ميريزن
اجاق گاز زير ماهيتابه رو روشن ميكنن
- تخم مرغها رو ميشكنن و همراه نمك توی ماهيتابه ميريزن
چند دقيقه بعد نيمروی آماده رو نوش جان ميكنن!
پسرها:
توی كابينتهای بالايی آشپزخونه دنبال ماهيتابه ميگردن
توی كابينتهای پايينی دنبال ماهيتابه ميگردن و بلاخره پيداش ميكنن
ماهيتابه رو روی اجاق گاز ميذارن
توی ماهيتابه روغن ميريزن
توی يخچال دنبال تخم مرغ ميگردن
يه دونه تخم مرغ پيدا ميكنن
چند تا فحش ميدن
دنبال كبريت ميگردن
با فندك اجاق گاز رو روشن ميكنن و بوی سركه همراه دود آشپزخونه رو بر ميداره
ماهيتابه رو ميشورن (بگو چرا روغنش بوی ترشی ميداد!
ماهيتابه رو روی اجاق گاز ميذارن و توش روغن واقعی ميريزن
تخم مرغی كه از روی كابينت سر خورده و كف آشپزخونه پهن شده رو با دستمال پاك ميكنن
چند تا فحش ميدن و لباس ميپوشن
ميرن سراغ بقالی سر كوچه و 20 تا تخم مرغ ميخرن و برميگردن
تلويزيون رو روشن ميكنن و صداش رو بلند ميكنن
روغن سوخته رو ميريزن توی سطل و دوباره روغن توی ماهيتابه ميريزن
تخم مرغها رو ميشكنن و توی ماهيتابه ميريزن
دنبال نمكدون ميگردن
نمكدون خالی رو پيدا ميكنن و چند تا فحش ميدن
دنبال كيسهء نمك ميگردن و بلاخره پيداش ميكنن
نمكدون رو پر از نمك ميكنن
صدای گزارشگر فوتبال رو ميشنون و ميدون جلوی تلويزيون
نمكدون رو روی ميز ميذارن و محو تماشای فوتبال ميشن
بوی سوختگی رو استشمام ميكنن و ميدون توی آشپزخونه
چند تا فحش ميدن و تخم مرغهای سوخته رو توی سطل ميريزن
توی ماهيتابه روغن و تخم مرغ ميريزن
با چنگال فلزی تخم مرغها رو هم ميزنن
صدای گــــــــــل رو از گزارشگر فوتبال ميشنون و ميدون جلوی تلويزيون
سريع برميگردن توی آشپزخونه
تخم مرغهايی كه با ذرات تفلون كنده شده توسط چنگال مخلوط شده رو توی سطل ميريزن
ماهيتابه رو ميندازن توی سينك
دنبال ظرفهای مسی ميگردن
قابلمهء مسی رو روی اجاق گاز ميذارن و توش روغن و تخم مرغ ميريزن
چند دقيقه به تخم مرغها زل ميزنن
ياد نمك ميفتن و ميرن نمكدون رو از كنار تلويزيون برميدارن
چند ثانيه فوتبال تماشا ميكنن
ياد غذا ميفتن و ميدون توی آشپزخونه
روی باقيماندهء تخم مرغی كه كف آشپزخونه پهن شده بود ليز ميخورن
چند تا فحش ميدن و بلند ميشن
نمكدون شكسته رو توی سطل ميندازن
قابلمه رو برميدارن و بلافاصله ولش ميكنن
چند تا فحش ميدن و انگشتهاشون كه سوخته رو زير آب ميگيرن
با يه پارچهء تنظيف قابلمه رو برميدارن
پارچه رو كه توسط شعله آتيش گرفته زير پاشون خاموش ميكنن
نيمروی آماده رو جلوی تلويزيون ميخورن و چند تا فحش ميدن
-
RE: زنگ تفریح (خنده و نشاط .... )
روزي مردي به سفر ميرود و به محض ورود به اتاق هتل ، متوجه ميشود که هتل به کامپيوتر مجهز است .
تصميم ميگيرد به همسرش ايميل بزند . نامه را مينويسد اما در تايپ ادرس دچار اشتباه ميشود و بدون اينکه متوجه شود نامه را ميفرستد .
در اين ضمن در گوشه اي ديگر از اين کره خاکي ، زني که تازه از مراسم خاک سپاري همسرش به خانه باز گشته بود با اين فکر که شايد تسليتي از دوستان يا اشنايان داشته باشه به سراغ کامپيوتر ميرود تا ايميل هاي خود را چک کند . اما پس از خواندن اولين نامه غش ميکند و بر زمين مي افتد .
پسر او با هول و هراس به سمت اتاق مادرش ميرود و مادرش را بر نقش زمين ميبيند و در همان حال چشمش به صفحه مانيتور مي افتد:
گيرنده : همسر عزيزم
موضوع : من رسيدم
ميدونم که از گرفتن اين نامه حسابي غافلگير شدي . راستش انها اينجا کامپيوتر دارند و هر کس به اينجا مي اد ميتونه براي عزيزانش نامه بفرسته .
من همين الان رسيدم و همه چيز را چک کردم . همه چيز براي ورود تو رو به راهه . فردا ميبينمت . اميدوارم سفر تو هم مثل سفر من بي خطر باشه . واي چه قدر اينجا گرمه !!
-
RE: زنگ تفریح (خنده و نشاط .... )
:Pسلام بر دوستان..
فرشته مهربان عزیز داشتیم؟؟؟
ما خودمون نیمروی درست می کنیم که دستاتنو هم بخورید:D
بنده در خانه خودمان بهتر از مادرم محل ماهی تابه ها و روغن و غیره را می دانم زیرا خودم صبح زود بیدار شده و خوشبختانه دیگران خوابن و مجبورم خودم دست بکار شوم.
راستی اگر کسی می خواد مسابقه آشپزی بده من حاضرم باهاش زورآزمایی کنم:227:
به هرحال ممنون جالب بود.
-
RE: زنگ تفریح (خنده و نشاط .... )
نقل قول:
نوشته اصلی توسط نقاب
:Pسلام بر دوستان..
فرشته مهربان عزیز داشتیم؟؟؟
ما خودمون نیمروی درست می کنیم که دستاتنو هم بخورید:D
[color]بابا نقاب گرامی..برادر خوبم...آخه فرشته جون این قضیه نیمرو رو که نگفته بود....من گفته بودم!!!!!!:227::227::227:
بنده در خانه خودمان بهتر از مادرم محل ماهی تابه ها و روغن و غیره را می دانم زیرا خودم صبح زود بیدار شده و خوشبختانه دیگران خوابن و مجبورم خودم دست بکار شوم.
راستی اگر کسی می خواد مسابقه آشپزی بده من حاضرم باهاش زورآزمایی کنم:227:
خب استاد گرامی:72::73: یه مسابقه مثل همان بازی بین اقایان و خانم ها راه بندازید ببینیم کی می بره....
من که میگم بازم مثل همیشه..خانمها برنده میشن!!!1:43::72:.[/color]
-
RE: زنگ تفریح (خنده و نشاط .... )
حاضر جوابی حافظ شیرازی :
امیر تیمور گوگانی وقتی حاکم شیراز بود بر اهالی آن مالیاتی مقرر داشت که بپردازند .
روزی حافظ به نزد امیر رفت واظهار نداری کرد .امیر گفت کسی که مدعی است :
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندیش بخشم سمرقند وبخارا را
این بخشندگی با آن اظهار ندامت نمی خواند .
حافظ پاسخ داد :
از همین بذل وبخششهای بیجاست که چنین مفلسم .امیر را خوش آمد و او را از مالیات معاف کرد
شوخی با جامی و عاقبتش :
روزی جامی شاعر بزرگ در مجلسی شعری می خواند تا به این بیت
رسید که:
بس که در جان فکار و چشم بیدارم توئی هر که پیدا می شود از دور پندارم توئی
یکی از حاضران گفت بلکه خری پیدا شد جامی پاسخ داد : باز پندارم توئی
-
RE: زنگ تفریح (خنده و نشاط .... )
چرا میگن بچه ننه
مامان !
- بعله؟
- من بوس مي خوام
- قربونت بشم
- مامان !
- جونم ؟
- من شوکولات آناناسي مي خوام
- باشه
- مامان !
- بعله ؟
- من دوست مي خوام
- خب
- مامان !
- بعله ؟
- من يه خط موبايل مي خوام با گوشي سوني
- چشم
- مامان !
- بعله ؟
- من يه مهموني باحال مي خوام
- باشه عزيزم
- مامان !
- بعله ؟
- من زن مي خوام
- باشه عزيز دلم
- مامان !
- بعله ؟
- من ديگه زن نمي خوام
- اوا ... باشه
- مامان !
- .. بعله
- من کوفته تبريزي مي خوام
- چشم
- مامان !
- بعله ؟
- من بغل مي خوام
- بيا عزيزم
- مامان
- بعله ؟
- مامان
- بعله
- مامان
- ... جونم ؟
- مامان
حالت خوبه
- آره
- مامان ؟
- چي مي خواي عزيزم
- تو رو مي خوام .. خيلي
- ...
***
-- بابا
- هان؟
- من شير مي خوام
- لا اله الا الله
- بابا
- چته ؟
- من ازون ماشين کوکي هاي قرمز مي خوام
- آروم بگير بچه
- بابا
- اههههه
- من پول مي خوام
- چي ؟؟؟؟ !!!
- بابا
- اوهوم ؟
- منو مي بري پارک ؟
- من ماشينمو نمي برم تو پارک تو رو ببرم ؟
- بابا
- هان ؟
- من زن مي خوام
- اي بچه پررو .. دهنت بو شير مي ده هنوز
-
- بابا
- درد
- من زن نمي خوام
- به درک
- بابا
- زهرمار
- من يه اتاق شخصي مي خوام
- بشين بچه
- بابا
- مرض
- منو دوس داري
- ها ؟
- بابا
- ...
- بابا
- خررر پفففف
- بابا
- بابا
- ديگه چته ؟
- من مامانمو مي خوام
- از اول همينو بگو ... جونت در بياد
-
-
RE: زنگ تفریح (خنده و نشاط .... )
**تذکر:من مطلب رو تایپ مجدد نکردم چون خطش خیلی زیبا بود و دلم نیومد....ببخشید دیگه!!!:73::227::43::72:
-
RE: زنگ تفریح (خنده و نشاط .... )
وقتی من به دنیا اومدم ، پدرم ۳۰ سالش بود ، یعنی سنش ۳۰ برابر من بود.
وقتی من ۲ ساله شدم ، پدرم ۳۲ ساله شد ، یعنی ۱۶ برابر من
وقتی من ۳ ساله شدم ، پدرم ۳۳ ساله شد ، یعنی ۱۱ برابر من
وقتی من ۵ ساله شدم ، پدرم ۳۵ ساله شد ، یعنی ۷ برابر من
وقتی من ۱۰ ساله شدم ، پدرم ۴۰ ساله شد ، یعنی ۴ برابر من
وقتی من ۱۵ ساله شدم ، پدرم ۴۵ ساله شد ، یعنی ۳ برابر من
وقتی من ۳۰ ساله شدم ، پدرم ۶۰ ساله شد ، یعنی ۲ برابر من
می ترسم اگه ادامه بدم ، از پدرم بزرگتر بشم !!!!!!!!!
-
RE: زنگ تفریح (خنده و نشاط .... )
ماجرای ۴ دانشجوی پسر…
چهار دانشجو که به خودشان اعتماد کامل داشتند یک هفته قبل از امتحان پایان ترم به مسافرت رفتند و با دوستان خود در شهر دیگر حسابی به خوشگذرانی پرداختند.
اما وقتی به شهر خود برگشتند متوجه شدند که در مورد تاریخ امتحان اشتباه کرده اند و به جای سه شنبه، امتحان دوشنبه صبح بوده است.
بنابراین تصمیم گرفتند استاد خود را پیدا کنند وعلت جا ماندن از امتحان را برای او توضیح دهند.
آنها به استاد گفتند: ما به شهر دیگری رفته بودیم که در راه برگشت لاستیک خودرومان پنچر شد و از آنجایی که زاپاس نداشتیم تا مدت زمان طولانی نتوانستیم کسی را گیر بیاوریم و از او کمک بگیریم، به همین دلیل دوشنبه دیر وقت به خانه رسیدیم.»…..
استاد فکری کرد و پذیرفت که آنها روز بعد بیایند و امتحان بدهند.
چهار دانشجو روز بعد به دانشگاه رفتند و استاد آنها را به چهار اتاق جداگانه فرستاد و به هر یک ورقه امتحانی را داد و از آنها خواست که شروع کنند….
آنها به اولین مسأله نگاه کردند که ۵ نمره داشت. سوال خیلی آسان بود و به راحتی به آن پاسخ دادند…..
سپس ورقه را برگرداندند تا به سوال ۹۵ امتیازی پشت ورقه پاسخ بدهند که سوال این بود:
کدام لاستیک پنچر شده بود….؟!!!
-
RE: زنگ تفریح (خنده و نشاط .... )
دو تا فوت کن
داشتم با ماشينم مي رفتم سر كار كه موبايلم زنگ خورد گفتم بفرماييد الووو.. ، فقط فوت كرد ! گفتم اگه مزاحمي يه فوت كن اگه ميخواي با من دوست بشي دوتا فوت كن . دوتا فوت كرد . گفتم اگه زشتي يه فوت كن اگه خوشگلي دوتا فوت كن دوتا فوت كرد . گفتم اگه اهل قرار نيستي يه فوت كن اگه هستي دوتا فوت كن دوتا فوت كرد . گفتم من فردا ميخوام برم رستوران شانديز اگه ساعت دوازده نميتوني بياي يه فوت كن اگه ميتوني بياي دوتا فوت كن دوباره دوتا فوت كرد . با خوشحالي گوشي رو قطع كردم فردا صبح حسابي بخودم رسيدم بهترين لباسمو پوشيدم و با ادكلن دوش گرفتم تو پوست خودم نمي گنجيدم فكرم همش به قرار امروز بود داشتم از خونه در ميومدم كه زنم صدام كرد و گفت ظهر ناهار مياي خونه؟ اگه نمياي يه فوت كن اگه مياي دوتا فوت كن.
-
RE: زنگ تفریح (خنده و نشاط .... )
نامه ای به خدا
:72::72::72:
یک روز کارمند پستی که به نامه هایی که آدرس نامعلوم دارند رسیدگی می کرد متوجه نامه ای شد که روی پاکت آن با خطی لرزان نوشته شده بود نامه ای به خدا ! با خودش فکر کرد بهتر است نامه را باز کرده و بخواند . در نامه این طور نوشته شده بود : خدای عزیزم بیوه زنی 83 ساله هستم که زندگی ام با حقوق نا چیز باز نشستگی می گذرد . دیروز یک نفر کیف مرا که صد دلار در آن بود دزدید . این تمام پولی بود که تا پایان ماه باید خرج می کردم . یکشنبه هفته دیگر عید است و من دو نفر از دوستانم را برای شام دعوت کرده ام . اما بدون آن پول چیزی نمی توانم بخرم . هیچ کس را هم ندارم تا از او پول قرض بگیرم . تو ای خدای مهربان تنها امید من هستی به من کمک کن... کارمند اداره پست خیلی تحت تاثیر قرار گرفت و نامه را به سایر همکارانش نشان داد . نتیجه این شد که همه آنها جیب خود را جستجو کردند و هر کدام چند دلاری روی میز گذاشتند . در پایان 96 دلار جمع شد و برای پیرزن فرستادند ... همه کارمندان اداره پست از اینکه توانسته بودند کار خوبی انجام دهند خوشحال بودند . عید به پایان رسید و چند روزی از این ماجرا گذشت . تا این که نامه دیگری از آن پیرزن به اداره پست رسیدکه روی آن نوشته شده بود : نامه ای به خدا ! همه کارمندان جمع شدند تا نامه را باز کرده و بخوانند . مضمون نامه چنین بود : خدای عزیزم . چگونه می توانم از کاری که برایم انجام دادی تشکر کنم . با لطف تو توانستم شامی عالی برای دوستانم مهیا کرده و روز خوبی را با هم بگذرانیم . من به آنها گفتم که چه هدیه خوبی برایم فرستادی ... البته چهار دلار آن کم بود که مطمئنم کارمندان اداره پست آن را برداشته اند ... !!!
:302::54:
-
RE: زنگ تفریح (خنده و نشاط .... )
اشتباه موردى:
كارمندي به دفتر رئيس خود مي رود و مي گويد: «معني اين چيست؟ شما 200 دلار كم تر از چيزي كه توافق كرده بوديم به من پرداخت كرديد.» رئيس پاسخ مي دهد: «خودم مي دانم، اما ماه گذشته كه 200 دلار بيش تر به تو پرداخت كردم هيچ شكايتي نكردي.» كارمند با حاضر جوابي پاسخ مي دهد: «درسته، من اشتباه هاي موردي را مي توانم بپذيرم اما وقتي به صورت عادت شود وظيفه خود مي دانم به شما گزارش كنم.»
زندگي پس از مرگ:
رئيس: شما به زندگي پس از مرگ اعتقاد داريد؟ كارمند: بله! رئيس: خوب است. چون وقتي صبح امروز براي شركت در مراسم تشييع جنازه پدربزرگتان اداره را ترك كرديد، او به اينجا آمد و گفت كه مي خواهد شما را ببيند.
مصاحبه شغلي:
در پايان مصاحبه شغلي براي استخدام در شركتي، مدير منابع انساني شركت از مهندس جوان صفر كيلومتر ام آي تي پرسيد: "و براي شروع كار، حقوق مورد انتظار شما چيست؟" مهندس گفت: "حدود 75000 دلار در سال، بسته به اينكه چه مزايايي داده شود." مدير منابع انساني گفت: "خب، نظر شما درباره 5 هفته تعطيلي، 14 روز تعطيلي با حقوق، بيمه كامل درماني و حقوق بازنشستگي ويژه و خودروي شيك و مدل بالاي در اختيار چيست؟" مهندس جوان از جا پريد و با تعجب پرسيد: شوخي مي كنيد؟ مدير منابع انساني گفت: «بله، اما اول تو شروع كردي
:72::72::72:
-
RE: زنگ تفریح (خنده و نشاط .... )
سلام
وصيت نامه
بعد مرگم نه به خود زحــمت بسیار دهید
نه به من بر سـر گور و کفن آزار دهید
نه پی گورکن و قاری و غسال رویـــد
نه پی سنگ لحد پــول به حجار دهید
به که هر عضو مرا از پس مرگــم به کسی
که بدان عضو بود حاجت بسیار دهید
این دو چشمان قوی را به فلان چشــمچران
که دگر خوب دو چشمش نکند کار دهید
وین زبان را که خداوند زبانبـازی بود
به فلان هوچی رند از پی گفتـار دهید
کلهام را که همه عمـــر پر از گچ بودهاست
پاک تحویل علی اصغر گچکار دهیــد
وین دل سنگ مرا هم که بود سنگ سیـــاه
به فـــلان سنگتراش سر بازار دهید
چانهام را به فلان زن که پی وراجی است
معدهام را به فلان مرد شکمخوار دهید
در سر سفره خورَد فاطمـه، بیدندان، غم
به که دندان مرا نیز بــدان یار دهید
ابوالقاسم حالت
-
RE: زنگ تفریح (خنده و نشاط .... )
نامه اي به پدر!
پدر در حال رد شدن از کنار اتاق خواب پسرش بود، با تعجب ديد که تخت خواب کاملاً مرتب و همه چيز جمع و جور شده. يک پاکت هم به روي بالش گذاشته شده و روش نوشته بود «پدر». با بدترين پيش داوري هاي ذهني پاکت رو باز کرد و با دستان لرزان نامه رو خوند :
پدر عزيزم،
با اندوه و افسوس فراوان برايت مي نويسم. من مجبور بودم با دوست دختر جديدم فرار کنم، چون مي خواستم جلوي يک رويارويي با مادر و تو رو بگيرم. من احساسات واقعي رو با Stacy پيدا کردم، او واقعاً معرکه است، اما مي دونستم که تو اون رو نخواهي پذيرفت، به خاطر تيزبيني هاش، خالکوبي هاش ، لباسهاي تنگ موتور سواريش و به خاطر اينکه سنش از من خيلي بيشتره. اما فقط احساسات نيست، پدر. اون حامله است. Stacy به من گفت ما مي تونيم شاد و خوشبخت بشيم. اون يک تريلي توي جنگل داره و کُلي هيزم براي تمام زمستون. ما يک رؤياي مشترک داريم براي داشتن تعداد زيادي بچه. Stacy چشمان من رو به روي حقيقت باز کرد که ماريجوانا واقعاً به کسي صدمه نمي زنه. ما اون رو براي خودمون مي کاريم، و براي تجارت با کمک آدماي ديگه اي که توي مزرعه هستن، براي تمام کوکائينها و اکستازيهايي که مي خوايم. در ضمن، دعا مي کنيم که علم بتونه درماني براي ايدز پيدا کنه، و Stacy بهتر بشه. اون لياقتش رو داره. نگران نباش پدر، من 15 سالمه، و مي دونم چطور از خودم مراقبت کنم. يک روز، مطمئنم که براي ديدارتون بر مي گرديم، اونوقت تو مي توني نوه هاي زيادت رو ببيني.
با عشق،
پسرت،
John
پاورقي : پدر، هيچ کدوم از جريانات بالا واقعي نيست، من بالا هستم تو خونه Tommy. فقط مي خواستم بهت يادآوري کنم که در دنيا چيزهاي بدتري هم هست نسبت به کارنامه مدرسه که روي ميزمه. دوسِت دارم! هروقت براي اومدن به خونه امن بود، بهم زنگ بزن.
-
RE: زنگ تفریح (خنده و نشاط .... )
سرما و خستگی امانش را بریده بود. خودش را بیشتر گلوله کرد. دستهایش یخ زده بود. گرسنه بود. با خودش فکر کرد، یادش نمی آمد کی غذا خورده. نمیدانست چقدر می تواند دوام بیاورد. این وضع تا کی قرار است ادامه داشته باشد؟! پاهایش از سرما کرخت شده بود، انگشتهایش را گره کرد و گوشت پایش را چنگ زد. یادش آمد نمی بایست بخوابد. تصمیم گرفت کمی تکان بخورد تا خون در رگهایش جریان پیدا کند اما هر تحرکی باعث میشد انرژی اش زودتر تمام شود.
دیگر نتوانست تحمل کند…
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
به سختی بلند شد، پاهایش یخ زده بود، کولر را خاموش کرد، پتو را از روی زمین برداشت و روی تخت دراز کشید و خوابید! :58::58:
-
RE: زنگ تفریح (خنده و نشاط .... )
[align=justify]همه چیز اون طور که به نظر می رسه نیست
یک روز توی پیاده رو به طرف میدان تجریش می رفتم، از دور دیدم یک کارت پخش کن خیلی با کلاس، کاغذهای رنگی قشنگی دستشه، ولی به هر کسی نمی ده!
خانم ها رو که کلا تحویل نمی گرفت و در مورد آقایون هم خیلی گزینشی رفتار می کرد و معلوم بود فقط به کسانی کاغذ رو می داد که مشخصات خاصی از نظر خودش داشته باشند، اهل حروم کردن تبلیغات نبود...
احساس کردم فکر می کنه هر کسی لیاقت داشتن این تبلیغات تمام رنگی گرون قیمت رو نداره، لابد فقط به آدمهای باکلاس و شیک پوش و با شخصیت می ده! از کنجکاوی قلبم داشت می اومد توی دهنم...!!!
خدایا، نظر این تبلیغاتچی خوش تیپ و با کلاس راجع به من چه خواهد بود؟! آیا منو تائید می کنه؟!
کفشهامو با پشت شلوارم پاک کردم تا مختصر گرد و خاکی که روش نشسته بود پاک بشه و کفشم برق بزنه! شکم مبارک رو دادم تو و در عین حال سعی کردم خودم رو بی تفاوت نشون بدم! دل تو دلم نبود. یعنی منو می پسنده؟ یعنی به من هم از این کاغذهای خوشگل می ده...؟!
همین طور که سعی می کردم با بی تفاوتی از کنارش رد بشم با لبخند نگاهی بهم کرد و یک کاغذ رنگی به طرفم گرفت و گفت: "آقای محترم! بفرمایید"
قند تو دلم آب شد! با لبخندی ظاهری و بدون دستپاچگی یا حالتی که بهش نشون بده گفتم: ا ِ، آهان، خوب چرا من؟ من که حواسم جای دیگه بود و به شما توجهی نداشتم! خیلی خوب، باشه، می گیرمش ولی الآن وقت خوندنش رو ندارم!" کاغذ روگرفتم...
چند قدم اونورتر پیچیدم توی قنادی و اونقدر هول بودم که داشتم با سر می رفتم توی کیک تولدی که دست یک آقای میانسال بود! وایسادم وبا ولع تمام به کاغذ نگاه کردم، نوشته بود:
به پایین صفحه مراجعه کنید!
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
دیگر نگران طاسی سر خود نباشید، پیوند مو با جدیدترین متد روز اروپا و امریکا
[/align]
-
RE: زنگ تفریح (خنده و نشاط .... )
طرز ترک دادن شوهر سيگاري 100 درصد عملي
:
از زبان خانومي که شوهرشو ترک داده :
من بعد از خوندن صحبتهاي معاون سلامت تصميم به وادار كردن شوهرم به ترك سيگار كردم و بسرعت برگه اي برداشتم و مطالب زير رو در اون نوشتم و به در يخچال چسبوندم.
از امروز تصميم گرفتم تو رو به ترك سيگار وادار كنم و به همين خاطر قوانين زير از همين الآن در خانه لازم الاجرا مي باشد:
- قانون شماره 1: هر روزي كه لباسهات بوي سيگار بده به يكي از مجازاتهاي زير (البته به انتخاب خودت) محكوم مي شوي:
1- شستن ظرفهاي ناهار و شام :73:
2- خوردن هفت هشت ضربه ملاقه به سرت:227:
3- دعوت مامانم اينا و داداشم اينا براي صرف ناهار(كه به احتمال 99 درصد براي صرف شام هم مي مونند!):228:
تبصره: البته مورد شماره 1 انحرافيه و نمي توني اون رو انتخاب كني، چون تو اين كار رو نه به عنوان مجازات بلكه به اين خاطر كه وظيفه ات است هر روز انجام مي دي!!
- قانون شماره 2: اگه توي جيبت كبريت يا سيگار پيدا كنم، يكي از چهار عمل زير رو باز هم به انتخاب خودت عملي مي كنم:
1- قهر مي كنم مي رم خونه مامانم اينا و بعد ده روز و پس از يه عالمه منت كشي برمي گردم خونه. :81:
2- يك گردنبند، دستبند، النگو و يا يك مورد مشابه اينا به انتخاب خودم بايد برام بخري!!:43:
3- خودت بگو با ملاقه بزنم يا كفگير؟!:302:
4- با همون كبريت و به كمك مقداري مواد آتش زا تنبيهت مي كنم. :54:
تبصره: خودت مي دوني من از اين سوسول بازيها خوشم نمي آد پس گزينه اول منتفيه، ديگه هم حوصله زدن با ملاقه تو سرت رو ندارم، چون همه ملاقه ها و كفگيرام كج و كنجول شدن و ديگه حيفم مي آد وسايل آشپزخونه رو خراب كنم، گزينه آخري هم وجداني خيلي خشونت داره و به علت اين كه بچه مون هفت سالشه و ديدن اين صحنه ها براي بچه هاي زير 12 سال مناسب نيست اين گزينه رو هم نمي توني انتخاب كني، پس فقط مي مونه گزينه دوم ...!!
- قانون شماره 3: در صورتي كه يقين حاصل كنم سيگار رو ترك كردي، مي توني يكي از موارد زير رو به عنوان جايزه انتخاب كني:
1- به مدت 24 ساعت از شستن ظرف، لباس و... هرگونه انجام كار در خانه معاف باشي.
2- به عنوان تلافي اين چند سال و چند هزار ضربه ملاقه، تو هم يك بار با ملاقه بزني تو سرم!
تبصره: گزينه اول الكيه و نمي توني انتخابش كني، چون مي ترسم بد عادت بشي و تنبل و تن پرور بار بيآي!!
اگه هم جرأت داري گزينه دوم رو انتخاب كن!! :305:
"با تشكر، همسر مهربان و دلسوزت"
- بازم همون خانومه: شوهرم بعد يك هفته به اين نتيجه رسيد به نفعشه سيگار رو ترك كنه! (چون با سر بانداژ شده بايد از خونه بيرون مي رفت:33: و جيبش شده بود پر چک برگشتي):58:
-
RE: زنگ تفریح (خنده و نشاط .... )
ببخشید دوستان گویا تکراری بود....الان پیدا کردم...
اگر خواستید حذف کنید.........
http://www.hamdardi.net/thread-6349.html
شرمنده!!!!!!!!!
-
RE: زنگ تفریح (خنده و نشاط .... )
روز مرد ، این موجود ستم کش، وفادار،کمیاب و رو به انقراض، مبارک باد!
-
RE: زنگ تفریح (خنده و نشاط .... )
ضرب المثل های به روز شده
اساتید و بزرگان ادبیات فارسی برای اینکه در آینده ای نه چندان دور، بعضی از ضرب المثل های اصیل
ایرانی - به علت وجود بعضی از لغات و اصطلاحات - از بین نروند، تصمیم گرفتند که برخی از این ضرب
المثل ها را به گونه زیر بازسازی کنند:
بیفستراگانوفه خالته، بخوری پاته نخوری پاته!
موش تو سوراخ نمی رفت ساید بای ساید به دمبش می بست!
آب در "آب سرد کن" و ما تشنه لبان می گردیم!
آب که سر بالا میره، قورباغه "هوی متال" میخونه!!!
پرادو سواری دولا دولا نمیشه!
نابرده رنج گنج میسر نمی شود --- مزد آن گرفت جان برادر که کلاه برداری کرد
"کافی میت" نخورده و دهن سوخته!
اسکانیا(scania) بیار باقالی بار کن!
گر صبر کنی ز قوره، لوپ لوپ سازی!
پاتو از پارکتت درازتر نکن!
هری پاتر آخرش خوشه!
قربون بند کیفتم، تا کارت سوخت داری رفیقتم!
گیرم پاپی تو بود فاضل --- از فضل پاپی تو را چه حاصل
ندیدیم اورانیم ولی دیدیم دست مردم!
ادکلن آن است که خود ببوید --- نه آنکه فروشنده بگوید
ماکرو ویو به ماکرو ویو می گه روت سیاه!
بزک نمیر بهار میاد آناناس با خیار درختی میاد!
یا منچستریه منچستری یا رُمیه رُمی
(AS Rom)
سرش بوی پیتزای سبزیجات میده!!!
آنتی بیوتیک بعد از مرگ سهراب!
http://www.hamdardi.net/imgup/16936/...7a5821c6c5.gif
-
RE: زنگ تفریح (خنده و نشاط .... )
مقایسه دانشگاه با فیلم ها
دوران قبل از دانشگاه = حسرت
قبول شدن در دانشگاه = صعود
کنکور = گذرگاه کاماندارا
دوران دانشجویی = سالهای دور از خانه
خوابگاه دانشجویی = آپارتمان شماره 13
بی نصیبان از خوابگاه = اجاره نشین ها
امتحان ریاضی = کشتار بیوجرسی
امتحان میان ترم = زنگ خطر
امتحان پایان ترم = آوار
لیست نمرات دانشجویی = دیدنیها
نمره امتحان = پرنده کوچک خوشبختی
مسئولین دانشگاه = گرگها
اساتید = این گروه خشن
آشپزخانه = خانه عنکبوت
رستوران دانشگاه = پایگاه جهنمی
پاسخ مسئولین = شاید وقتی دیگر
دانشجوی ا خراجی = مردی که به زانو در امد
دانشجوی فارغ التحصیل = دیوانه از قفس پرید
دانشجوی سال اولی = هالوی خوش شانس
واحد گرفتن = جدال بر سر هیچ
مدرک گرفتن = پرواز بر فراز آشیانه فاخته
پاس کردن واحدها = آرزوهای بزرگ
مرگ استادها = جلادها هم می میرند
محوطه چمن دانشگاه = حریم مهرورزی
استاد راهنما = مرد نامرئی
کمک هزینه = بر باد رفته
درخواست دانشجویان = بگذار زندگی کنم
دانشجوی دانشگاه صنعتی = بینوایان
اتاق رئیس دانشگاه = کلبه وحشت
شب امتحان = امشب اشکی میریزم
تقلب در امتحان = راز بقا
یادگیری = قله قاف
دانشجوی معترض = پسر شجاع
تربیت بدنی1 = راکی1
تربیت بدنی2 = راکی2
خاطرات اساتید = اعترافات یک خلافکار
انصراف = فرار از کولاک
تصحیح ورقه امتحان = انتقام
نمره گرفتن از استاد = دوئل مرگ
شاگرد اول = مرد 6 میلیون دلاری
آرزوی دانشجویان = زلزله بزرگ
هیئت علمی = سامورایی ها
رئیس دانشگاه = دیکتاتور بزرگ
رفتن به خوابگاه دختران = عبور از میدان مین
رئیس آموزش = هزاردستان
معاون آموزش = دزد دریایی
برخورد مسئولین = کمیسر متهم می کند
از دانشگاه تا خوابگاه = از کرخه تا راین
-
RE: زنگ تفریح (خنده و نشاط .... )
جلسه خواستگاری بعد از نیم ساعت سکوت(قابل توجه )
مادر داماد : ببخشين، كبريت دارين؟
خانواده عروس : كبريت ؟! كبريت براي چي!؟؟؟؟؟؟؟؟
...مادر داماد : والا پسرم مي خواست سيگار بكشه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
خانواده عروس : پس داماد سيگاريه....!؟
..مادرداماد : سيگاري كه نه.. والا مشروب خورده ، بعد از مشروب سيگار مي چسبه!!!!!!!
خانوادهعروس : پس الكلي هم هست..!؟
مادر داماد : الكلي كه نه... والا قمار بازي كرده وباخته ! ما هم مشروب داديم بهش كه يادش بره
خانواده عروس : پس قمارم بازي ميكنه...!؟
...مادر داماد : آره... دوستاش توي زندان بهش ياد دادن
خانواده عروس : پس زندانم بوده...!؟
...مادر داماد : زندان كه نه... والا معتاد بوده ، گرفتنشيه كمي بازداشتش كردن!!
خانواده عروس : پس معتادم بوده...!؟
...مادر داماد : آره... معتاد بود ، بعد زنش لوش داد......
خانواده عروس : زنش :158:!!!؟؟؟!!!!!!!!!!! ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!
نتیجه اخلاقی : هميشه موقع خواستگاري رفتن كبريت همراهتون داشته باشين:72:.....
:227::73::58:
-
RE: زنگ تفریح (خنده و نشاط .... )
مرگ !
:302::54::302:
دكتر گفت :
"متاسفانه ديگر برای شما نمی توانم كاری انجام بدهم ، برو خارج از كشور شايد اميدی باشد!"
با اين بيماری لا علاج هر لحظه مرگ را به چشم می ديدم . بليت و ويزا آماده شد ، سوار هواپيما شدم .. در آسمان موتور های هواپيما از كار افتاد ! .. خلبان گفت : "فقط يك معجزه می تواند ما را نجات دهد" ..
هواپيما با كله سقوط كرد در اقيانوس آرام!!.. اما از شانس خوب من زنده ماندم و يك قايق موتوری به دادم رسيد ! .. اما باز هم به دليل سرعت زياد قايق چپه شد ! .. گفتم : "اينجا ديگه آخر خطه!" .. که ناگهان دستم به يک تکه تخته خورد ! .. آن را چسبيدم و هفت شبانه روز گشنه و تشنه ميان اقيانوس روی آن لميده بودم تا روز هشتم يك كوسه ی از من گرسنه تر متوجه من شد ! ، آرام آرام آمد تا من را يك لقمه ی چپ كند .. كه از آسمان هلی كوپتری (همان بالگرد خودمان!) سر رسيد و خدمه ی آن يك گلوله توی مغز كوسه زد و مرا نجات داد ! .. نفس عميقی كشيدم و خدا را شكر كردم..
وقتی هلی كوپتر به شهر رسيد مستقيم رفت تا روی سقف بيمارستان بنشيند .. تا آمد بنشيند پره های آن گير كرد به سيم های برق و همه را خشك كرد به غير من !.. چون من پتو دور خودم پيچيده بودم و زنده ماندم !
پزشك های خارجی شروع كردند به آزمايشات گوناگون و بعد هم گفتند: "شما خيلی خوش شانسی !، چون ديگر نشانه ای از بيماری نداری ! " .. و من خوشحال و مسرور جفتك زنان به خيابان پريدم .. كه ناگهان زمين و زمان شروع كرد به لرزيدن !.. خلاصه اين كه زلزله آمد و سقف بيمارستان به كف زمين چسبيد ! .. اما من بيرون بودم و زنده ماندم ! تنها نيش تيز يك پشه پشت گردنم را سوزاند! .. داشتم پشت گردنم را می خاراندم كهع عزرائيل آمد و گفت : "مرد حسابی! ، ببين چه الم شنگه ای راه انداختی ! .. مردن كه اين همه قرتی بازی نداره ! .. حتی در افسانه ها هم اين قدر قهرمانان جان سخت نيستند ..! اما بهت مژده بدم ! .. پشه ای كه پشت گردنت رو زد از نوع تسه تسه بود و فقط سه ثانيه زنده ای !! ..
سه ثانيه گذشت و من انگار هنوز نمرده ام !! .. بله درسته ! .. نمرده ام !
شــــــتــــرق ! .. ببخشيد !، پس گردنی عزرائيل بود ! .. يعني بايد می مردم ! ...حالا شما فرض كنيد مردم! ... فعلا فرض كنيد تا بعد ! ... پيام اخلاقی : عمر فقط دست خداسـت !
پيام من به خوانندگان : بامزه بود نه ؟! .. هر هر هر بخنديم !
پيام خوانندگان به م ! : وا ! ....... تو هوز زنده ای ؟!
:58::58::58:
-
RE: زنگ تفریح (خنده و نشاط .... )
"قيمت مغز"
تو بيمارستان، جايي كه يكي از افراد فاميل كه به طرز مرگباري مريض بود، بستري شده بود، همه قوم و خويشها تو اتاق انتظار جمع شده بودن.
بالاخره دكتر وارد شد، با نگاهي خسته، ناراحت و جدي. دكتر در حالي كه قيافه نگراني به خودش گرفته بود گفت:
"متاسفم كه بايد حامل خبر بدي براتون باشم, تنها اميدي كه در حال حاضر براي عزيزتون باقي مونده، پيوند مغزه .اين عمل، كاملا در مرحله أزمايش، ريسكي و خطرناكه، ولي در عين حال راه ديگه اي هم وجود نداره, بيمه كل هزينه عمل را پرداخت ميكنه ولي هزينه مغز رو خودتون بايد پرداخت كنين."
اعضا خانواده در سكوت مطلق به گفته هاي دكتر گوش مي كردن, بعد از مدتي بالاخره يكيشون پرسيد: "خب, قيمت يه مغز چنده؟"
دكتر بلافاصله جواب داد: "5000$ براي مغز يك مرد و 200$ براي مغز يك زن."
موقعيت نا جوري بود, أقايون داخل اتاق سعي مي كردن نخندن :Dو نگاهشون با خانم هاي داخل اتاق تلاقي نكنه, بعضي ها هم با خودشون پوزخند مي زدن!:P
بالاخره يكي طاقت نياورد و سوالي كه پرسيدنش آرزوي همه بود از دهنش پريد كه: "چرا مغز آقايون
گرونتره؟":300:
دكتر با معصوميت بچگانه اي براي حضار داخل اتاق توضيح داد كه: "اين قيمت استاندارد عمله! بايد يادآوري كنم كه مغز خانم ها چون استفاده ميشه، خب دست دومه و طبيعتا ارزون تر !!!!!!!!!!!! !!:227::227:
-
RE: زنگ تفریح (خنده و نشاط .... )
***طرز پول گرفتن دخترها و پسرها از عابر بانک***
پسرها
با ماشين ميرن به بانک، پارک ميکنن، ميرن دم دستگاه عابر بانک
کارت رو داخل دستگاه ميذارن
کد رمز رو ميزنن، مبلغ درخواستی رو وارد ميکنن
پول و کارت رو ميگيرن و ميرن
دخترها
با ماشين ميرن دم بانک
در آينه آرايششون رو چک ميکنن
به خودشون عطر ميزنن
احتمالاً موهاشون رو هم چک ميکنن
در پارک کردن ماشين مشکل پيدا ميکنن
در پارک کردن ماشين خيلی مشکل پيدا ميکنن
بلاخره ماشين رو پارک ميکنن
توی کيفشون دنبال کارتشون ميگردن
کارت رو داخل دستگاه ميذارن، کارت توسط ماشين پذيرفته نميشه
کارت تلفن رو ميندازن توی کيفشون
دنبال کارت عابربانکشون ميگردن
کارت رو وارد دستگاه ميکنن
توی کيفشون دنبال تيکه کاغذی که کد رمز رو روش ياداشت کردن ميگردن
کد رمز رو وارد ميکنن
۲دقيقه قسمت راهنمای دستگاه رو ميخونن
کنسل ميکنن
دوباره کد رمز رو ميزنن
کنسل ميکنن
دوست پسرشون رو صدا ميزنن که کد صحيح رو براشون وارد کنه
مبلغ درخواستی رو ميزنن
دستگاه ارور (خطا) ميده
مبلغ بيشتری رو درخواست ميکنن
دستگاه ارور (خطا) ميده
بيشترين مبلغ ممکن در خواست ميکنن
انگشتاشون رو برای شانس رو هم ميذارن
پول رو ميگيرن
برميگردن به ماشين
آرايششون رو توی آينه عقب چک ميکنن
توی کيفشون دنبال سويچ ماشين ميگردن
استارت ميزنن
پنجاه متر ميرن جلو
ماشين رو نگه ميدارن
دوباره برميگردن جلوی بانک
از ماشين پياده ميشن
کارتشون رو از دستگاه عابر بانک بر ميدارن. (حواس نمیذاره برای آدم )
سوار ماشين ميشن
کارت رو پرت ميکنن روی صندلی کنار راننده
آرايششون رو توی آينه چک ميکنن
احتمالاً يه نگاهی هم به موهاشون ميندازن
مندازن توی خيابون اشتباه
برميگردن
ميندازن توی خيابون درست
پنج کيلومتر ميرن جلو
ترمز دستی رو آزاد ميکنن. (ميگم چرا انقدر يواش ميره)
-
RE: زنگ تفریح (خنده و نشاط .... )
راههایی برای سادیسمی کردن شوهر !!!
بانوان بخوانند !!!
. دائما به شوهرتان بگوييد :
ولي خودمونيم ها ، تو بيريخت ترين خواستگارم بودي !:305:
. غذاي شور و سوخته جلوي شوهرتان بگذاريد
و قبل از اينکه به غذا لب بزند بگوييد :
اينقدر بدم مياد از مردايي که از غذاي زنشون ايراد مي گيرن !:302:
. هروقت شوهرتان براي شما دسته گل خريد ، بگوييد :
اِ ، باغچه همسايه چه گلهاي قشنگي داره ! چرا کنديشون ؟!:P
. هر وقت مادر شوهرتان منزل شما دعوت بود ،
به او محل نگذاريد و برويد توي اتاقتان روزنامه بخوانيد !:D
هر وقت ديديد شوهرتان مشغول تماشاي مسابقه فوتبال مي باشد ،
به بهانه تماشاي عمو پورنگ ، سريع کانال را عوض نماييد !
دائماً در حضور شوهرتان ،
از عرضه و توانايي هاي مردان ديگر تعريف کنيد !:160:
اگه شوهرتان با کلي قرض و قوله و وام گرفتن ،
براي کادوي تولدتان يک عدد پژو 206 آلبالويي خريد ،
با دلخوري بگوييد :
اگه با خواستگار قبليم ازدواج مي کردم
حتما برام يه ماکسيما مي خريد !
هر وقت ديديد که شوهرتان با خيال راحت خوابيده است ،
براي ضد حال زدن به او بگوييد :
عزيزم ميدوني اگه الان مهريم رو مطالبه کنم
بايد بري گوشه زندان بخوابي ؟!:58:
هر 5 دقيقه يکبار به محل کار شوهرتان زنگ بزنيد و بگوييد :
عزيزم فقط مي خواستم مطمئن بشم که تلفنت
مشغول نيست و حواست جمع کارته !
هر سال در سالگرد ازدواجتان به همسرتان بگوييد :
عزيزم ، انگار همين چند سال پيش بود که
در يک لحظه خر شدم و بله رو گفتم !
از همسرتان معناي عشق را بپرسيد
و بعد از اينکه 2 ساعت عشق را تفسير کرد
و برايتان داستان هاي عشقي تعريف کرد ، به او بگوييد :
عشق يه چيزي مثل کشک و دوغه ، دروغه ، دروغه !:shy:
هر وقت ، شوهرتان رازي را برايتان گفت
و از شما خواست که پيش خودتان بماند و به کسي نگوييد ،
سعي کنيد ، کسي از دوستان ، فاميل و همسايه ها نماند
که اين راز به گوشش نرسد !:54:
و هر وقت به دليل عمل به توصيه هاي بالا ،
شوهرتان تصميم به طلاق دادن شما گرفت ،
با توجه به قحطي شوهر در جامعه ،
با چشماني پر از اشک به او بگوييد :
منو ببخش عزيزم.
و بعد از اينکه کاملا قانع شد ،
عمل به توصيه هاي بالا را از نو تکرار نماييد !!! :227:
-
RE: زنگ تفریح (خنده و نشاط .... )
دخترجواني از مکزيک براي يک مأموريت اداري چندماهه به آرژانتين منتقل شد.
پس از دوماه، نامه اي از نامزد مکزيکي خود دريافت مي کند به اين مضمون:
لوراي عزيز، متأسفانه ديگر نمي توانم به اين رابطه از راه دور ادامه بدهم
و بايد بگويم که دراين مدت ده بار به توخيانت کرده ام !!!
ومي دانم که نه تو و نه من شايسته اين وضع نيستيم.
من را ببخش و عکسي که به تو داده بودم برايم پس بفرست
باعشق : روبرت
:47::47:
دخترجوان رنجيـده خاطر از رفتار مرد،
از همه همکاران و دوستانش مي خواهد که عکسي از نامزد،
برادر، پسرعمو، پسردايي ... خودشان به او قرض بدهند
و همه آن عکسها را که کلی بودند با عکس روبرت، نامزد بي وفايش،
در يک پاکت گذاشته و همراه با يادداشتي برايش پست مي کند،
به اين مضمون:
روبرت عزيز، مرا ببخش، اما هر چه فکر کردم قيافه تو را به ياد نياوردم،
لطفاً عکس خودت را از ميان عکسهاي توي پاکت جدا کن و بقيه را به من برگردان .....
:58::58:
-
RE: زنگ تفریح (خنده و نشاط .... )
از سقراط پرسيدند، ازدواج خوب است يا بد؟
جواب داد: در هر دو حالت موجب پشيماني است !
اين فيلسوف به مردان مي گويد: ازدواج كنيد، به هر وسيله اي كه مي توانيد.
اگر زن خوبي گيرتان آمد، بسيار خوشبخت خواهيد شد
و اگرگرفتار يك همسر بد شويد، فيلسوف از آب درخواهيد آمد و اين براي هر مردي خوبست . :D
-
RE: زنگ تفریح (خنده و نشاط .... )
یک زوج در اوایل ۶۰ سالگی، در یک رستوران کوچیک رمانتیک سی و پنجمین سالگرد ازدواجشان را جشن گرفته بودن.
ناگهان یک پری کوچولوِ قشنگ سر میزشون ظاهر شد و گفت:چون شما زوجی اینچنین مثال زدنی هستین و درتمام این مدت به هم وفادارموندین ، هر کدومتون می تونین یک آرزو بکنین.
خانم گفت: اووووووووووووووووه ! من می خوام به همراه همسر عزیزم، دور دنیا سفر کنم.
پری چوب جادووییش رو تکون داد و اجی مجی لا ترجی …. دو تا بلیط برای خطوط مسافربری جدید و شیک QM2در دستش ظاهر شد.
حالا نوبت آقا بود، چند لحظه فکر کرد و گفت:
خب، این خیلی رمانتیکه ولی چنین موقعیتی فقط یک بار در زندگی آدم اتفاق می افته ، بنابراین، خیلی متاسفم عزیزم ولی آرزوی من اینه که همسری ۳۰ سال جوانتر از خودم داشته باشم.
خانم و پری واقعا نا امید شده بودن ولی آرزو، آرزوه دیگه !!!
پری چوب جادوییش و چرخوند و………
اجی مجی لا ترجی
و آقا ۹۲ ساله شد!
پیام اخلاقی این داستان:
مردها شاید موجودات ناسپاسی باشن ، ولی پریهاhttp://www.hamdardi.net/imgup/16901/...f9bd339fad.gif……………. مونث هستند !!!!!!!
نتیجه اخلاقی برای اقایونhttp://www.hamdardi.net/imgup/16901/...04ab601449.gif:
:اگه یه پری جلوتون حاضر شد مواظب ارزوهاتون باشین!
:D:227::D
-
RE: زنگ تفریح (خنده و نشاط .... )
گويند شخصي ده خر داشت. روزي بر يك از آنها سوار شد و خران خويش را شمرد. چون آن را كه سوار بود شماره نمي كرد، حساب درست در نمي آمد. پياده شد و شمار كرد. حساب درست و تمام بود. چندين بار سواري و پيادگي شمارش را تكرار كرد. عاقبت پياده شد و گفت: سواري به گم شدن يك خر نمي ارزد.
-
RE: زنگ تفریح (خنده و نشاط .... )
شعرجالب برای عروسی:228:
آخر این هفته، جشن ازدواج ما به پاست
با حضور گرم خود، در آن صفا جاری کنید
ازدواج و عقد یک امر مهم و جدی است
لطفاً از آوردن اطفال، خودداری کنید
بر شکم صابون زده، آماده سازیدش قشنگ
معده را از هر غذا و میوه ای عاری کنید
تا مفصل توی آن جشن عزیز و با شکوه
با غذا و میوه ی آن جشن افطاری کنید
البته خیلی نباید هول و پرخور بود ها
پیش فامیل مقابل آبروداری کنید
میوه، شیرینی، شب پاتختی مان هم لازم است
پس برای صرفه جویی اندکی یاری کنید
گر کسی با میوه دارد می نماید خودکشی
دل به حال ما و او سوزانده، اخطاری کنید
موقع کادو خریدن، چرب باشد کادوتان
پس حذر از تابلو و ساعات دیواری کنید
هرچه باشد نسبت قومی تان نزدیک تر
هدیه را هم چرب تر، از روی ناچاری کنید
در امور زندگی، دینار اگر باشد حساب
کادو نوعی بخشش است، آن را سه خرواری کنید
گرم باید کرد مجلس را، از این رو گاه گاه
چون بخاری بهر تنظیم دما، کاری کنید
ساکت و صامت نباشید و به همراه موزیک
دست و پا را استفاده، آن هم ابزاری کنید
لامبادا، تانگو و بابا کرم یا هرچه هست
از هنرهاتان تماماً پرده برداری کنید
البته هرچیز دارد مرزی و اندازه ای
پس نباید رقص های نابه هنجاری کنید
حرکت موزون اگر در کرد از خود، دیگری
با شاباش و دست و سوت از او طرفداری کنید
کی دلش می خواهد آخر در بیاید سی دی اش؟
با موبایل خود مبادا فیلمبرداری کنید
در نهایت، مجلس ما را مزین با حضور
بی ادا و منت و هر گونه اطواری کنید
:227::16::227:
http://www.hamdardi.net/imgup/16901/...4c55b98344.gifhttp://www.hamdardi.net/imgup/16901/...4c55b98344.gif
-
RE: زنگ تفریح (خنده و نشاط .... )
دخترجوانی از مکزیک برای یک مأموریت اداری چندماهه به آرژانتین منتقل شد.
پس از دوماه، نامه ای از نامزد مکزیکی خود دریافت می کند به این مضمون:
لورای عزیز، متأسفانه دیگر نمی توانم به این رابطه از راه دور ادامه بدهم
و باید بگویم که دراین مدت ده بار به توخیانت کرده ام !!!
ومی دانم که نه تو و نه من شایسته این وضع نیستیم.
من را ببخش و عکسی که به تو داده بودم برایم پس بفرست
باعشق : روبرت
دخترجوان رنجیـده خاطر از رفتار مرد،
از همه همکاران و دوستانش می خواهد که عکسی از نامزد،
برادر، پسرعمو، پسردایی ... خودشان به او قرض بدهند
و همه آن عکسها را که کلی بودند با عکس روبرت، نامزد بی وفایش،
در یک پاکت گذاشته و همراه با یادداشتی برایش پست می کند،
به این مضمون:
روبرت عزیز، مرا ببخش، اما هر چه فکر کردم قیافه تو را به یاد نیاوردم،
لطفاً عکس خودت را از میان عکسهای توی پاکت جدا کن و بقیه را به من برگردان
-
RE: زنگ تفریح (خنده و نشاط .... )
انشاء یک کودک : من و دختر خاله
(البته با کلی غلط املایی)
هر وقت من یک کار خوب میکنم مامانم به من میگوید بزرگ که شدی برایت یک زن خوب میگیرم. تا به حال من پنج تا کار خوب کرده ام و مامانم قول پنج تایش را به من داده است. حتمن ناسرادین شاه خیلی کارهای خوب میکرده که مامانش به اندازه استادیوم آزادی برایش زن گرفته بود. ولی من مؤتقدم که اصولن انسان باید زن بگیرد تا آدم بشود، چون بابایمان همیشه میگوید مشکلات انسان را آدم میکند.
در عزدواج تواهم خیلی مهم است یعنی دو طرف باید به هم بخورند. مثلن من و ساناز دختر خاله مان خیلی به هم میخوریم. از لهاز فکری هم دو طرف باید به هم بخورند، ساناز چون سه سالش است هنوز فکر ندارد که به من بخورد ولی مامانم میگوید این ساناز از تو بیشتر هالیش میشود. در عزدواج سن و سال اصلن مهم نیست چه بسیار آدمهای بزرگی بوده اند که کارشان به تلاغ کشیده شده و چه بسیار آدمهای کوچکی که نکشیده شده. مهم اشق است! اگر اشق باشد دیگر کسی از شوهرش سکه نمیخواهد و دایی مختار هم از زندان در میآید.
من تا حالا کلی سکه جم کردهام و میخواهم همان اول قلکم را بشکنم و همهاش را به ساناز بدهم تا بعدن به زندان نروم. مهریه وشیر بلال هیچ کس را خوشبخت نمیکند. همین خرجهای ازافی باعث میشود که زندگی سخت بشود و سر خرج عروسی دایی مختار با پدر خانومش حرفش بشود.
البته من و ساناز تفافق کردهایم که بجای شام عروسی چیپس و خلالی نمکی بدهیم.هم ارزان تر است، هم خوشمزه تراست تازه وقتی میخوری خش خش هم میکند!
اگر آدم زن خانه دار بگیرد خیلی بهتر است و گرنه آدم مجبور میشود خودش خانه بگیرد. زن دایی مختار هم خانه دار نبود و دایی مختار مجبور شد یک زیر زمینی بگیرد. میگفت چون رهم و اجاره بالاست آنها رفته اند پایین! اما خانوم دایی مختار هم میخواست برود بالا! حتمن از زیر زمینی میترسید. ساناز هم از زیر زمینی میترسد برای همین هم برایش توی باغچه یک خانه درختی درست کردم. اما ساناز از آن بالا افتاد و دستش شکست. از آن موقه خاله با من قهر است. قهر بهتر از دعواست.آدم وقتی قهر میکند بعد آشتی میکند ولی اگر دعوا کند بعد کتک کاری میکند بعد خانومش میرود دادگاه شکایت میکند بعد میآیند دایی مختار را میبرند زندان! البته زندان آدم را مرد میکند.عزدواج هم آدم را مرد میکند، اما آدم با عزدواج مرد بشود خیلی بهتر است!
-
RE: زنگ تفریح (خنده و نشاط .... )
مي دوني Family يعني چي؟ F=father A=and M=mother I=i L=love Y=you
[مي دوني چرا خانوم ها كمتر فوتبال بازي مي كنند؟ چون كمتر پيدا مي شه 11 تا زن راضي بشن يه جور لباس بپوشند!
-
RE: زنگ تفریح (خنده و نشاط .... )
ساعت از زندگی پسرها چگونه می گذرد؟؟؟!!!
8 صبح: تو رخت خواب…..
9 صبح: یکم وول میخوره یه لنگه از پاشو از زیر پتو میده بیرون کفش های مارک دارش هنوز پاشه از پارتی دیشب اومده زحمت در آوردنشم نکشیده….
10 صبح: مامان در و باز میکنه میبینه پسرش خوابه(الهی مادر فدات شه بچه ام تا صبح خونه دوستش کارای پایان نامه اش رو میدیده گناه داره صداش نکنم یکم دیگه بخوابه!)
11 صبح : از جا میپره سمت دستشویی………….(اگه نه که باز خوابه)
12 صبح یا ظهر: موبایلشو میبینه 99 تا میس کال 199 تا اس ام اس سرش گیج میره سونیا - رزا- سارا-بهناز -نازی-ژیلا- الناز- بیتا و………اقدس و شوکت هم آخریاشن اوه باز زنگ میخوره؟ سایلنت بهترین راه حله!
میشه یه ساعت دیگه هم خوابید!
1 ظهر: مامان اومد دم در باز خوابه؟ پسر گلم علی جان بیدار شو مادر لنگه ظهر پاشو ضعف می کنیا! خوشگلم مامانت قوربونه ابروهای شمشیریت بره ….علی جاااااان عللللللللللللی (پتو رو میکشه)….ا…مامان!! بزار بخوابم پاشو دیگه پرتش میکنه
2 ظهر:ماماااااااااااااان …..ناهار
3 ظهر:مامااااان جورابام کو؟
4عصر: مامااااااااااان ….سوییچ؟؟
5 عصر: اولین اتو…(مسافرکشی صلواتی پسرا بیشتر برا ثوابش این عمل انسان دوستانه رو انجام میدن)
6 عصر:به دستور مامان میره دنبال آبجی کوچیکه کلاس زبان البته این کار هم فقط از روی علاقه به خواهر انجام میده نه برای دید زنی چشم ها مثل چراغ پلیس میگرده که کسی از قلم نیوفته البته این کار هم برای نظارت وحس انسان دوستی انجام میده و فقط کافیه یک پسر 10 ساله بیاد بیرون از کلاس خواهر پشت کنکوریشو خفه میکنه که ..آره کلاس مختلطه تو هم این همه کلاس حتما باید بیای اینجا! حالا باشه خونه حسابتو میرسم به لیدا بگو بیاد برسونیمش دیر وقته زشته..(داداش آخه اون که خونه اش 2ساعت با ما فاصله است….امان از این خواهر ها که درد برادراشونو نمی فهمن نمی دونن برادر ضون بیچاره کمک و امداد…)
7 عصر: لیدا خانم شما تشنه تون نیست آبجی؟ تو چی؟ با یه آب زرشک چطورین؟
(زود خودش میخوره دوتا هم میاره میده به خواهرش و لیدا جون سریع راه میوفته یه ترمز شدید که لیدا جان نیازمند به دستمال کاغذی علی آقا هم که نقشه اش گرفت دستمال حاوی شماره موبایل رو تقدیم میکنه ….)با یه عالمه شرمندگی لیدا که خشکش زده ترجیح میده با مانتوش پاک کنه …
8 غروب: دم خونه لیدا و لحظه فراق ….چه زود دیر می شود….!!!
9 شب: آقا این خانم برسونین به این آدرس با آژانس خواهرو پیچوند…..
10شب: یه مهمونی کوچیک طرفای کامرانیه حیلی خلوت فقط از دور شبیه تظاهرات میمونه…
2شب:مادر کجا بودی؟ دلم هزار راه رفت …. چقدر برای پایان نامه ات زحمت میکشی دیگه جون نمونده برات بیا یه لقمه غذا بخور جون بگیری؟ نه مامان خسته ام با لباس تو رختخواب ولو میشه (مادر: الهی مادرت بمیره باز بی غذا خوابید
-
RE: زنگ تفریح (خنده و نشاط .... )
۲۴ ساعت از زندگی دخترها چگونه می گذرد؟؟؟!!!
5صبح: دیدن رویای شاهزاده سوار بر اسب در خواب…..
6 صبح: در اثر شکست عشقی که در خواب از طرف شاهزاده می خوره از خواب می پره .
7صبح: شروع می کنه به آماده شدن . آخه ساعت 12 ظهر کلاس داره!!!!!!!!
8 صبح: پس از خوردن صبحانه مفصل (علی رغم 18 کیلو اضافه وزن) شروع می کنه به جمع آوری وسایل مورد نیاز: جوراب و مانتو و کیف و لوازم آرایش و لوازم آرایش و لوازم آرایش و لوازم آرایش و…
9صبح: آغاز عملیات حساس زیر سازی بر روی صورت (جهت آرایش)
10 صبح: عملیات زیرسازی و صافکاری و نقاشی همچنان با جدیت ادامه دارد .
11 صبح: عملیات آرایش و نقاشی و لنز کاری و فیشیل و فوشول با موفقیت به پایان می رسد و پس از اینکه دختر خودش رو به مدت نیم ساعت از زوایای مختلف در آیینه بررسی کرد و مامان جون 19 تا عکس از زوایای مختلف ازش گرفت، به امید خدا به سمت دانشگاه میره .
12 ظهر: کلاس شروع شده و دختره وارد کلاس میشه تا یه جای خوب برا خودش بگیره . ( جای خوب تعابیر مختلفی داره . مثلا صندلی بغل دستی پولدارترین پسر دانشگاه - صندلی فیس تو فیس با استاد: در صورتی که استاد کم سن و سال و مجرد باشد و … )
1 ظهر: وسط کلاس موبایل دختر می زنگه و دختر با عجله از کلاس خارج میشه تا جواب منیژه جون رو بده. و منیژه جون بعد از 1.5 ساعت که قضیه خواستگاری دیشبش رو + قضیه شکست عشقی دوست مشترکشون رو براش تعریف کرد گوشی رو قطع می کنه. اما دیگه کلاس تموم شده .
2 ظهر: کلاس تموم شده و دختر مجبوره از یکی از پسرای کلاس جزوه بگیره. توجه داشته باشین دختر نباید از دخترا جزوه بگیره. آخه جزوه دخترا کامل نیست!!!!!!!!!!!
3 ظهر: دختر همچنان در جستجوی کیس مناسب جهت دریافت جزوه!!!!!
4عصر: دختر نا امید در حرکت به سمت خانه.
5 عصر: یکدفعه ماشین همون پسر پولداره که جزوه هاشم خیلی کامله جلوی پای دختره ترمز می کنه و ازش می خواد که برسونتش.
6 عصر: دختر به همراه شاهزاده رویاهاش در کافی شاپ گل زنبق!!! میز دوم. به صرف سیرابی گلاسه.
7 عصر: دختر دیگه باید بره خونه و پسر تا دم خونه می رسونتش.
8 غروب: دختر در حال پیاده شدن از ماشین اون پسره: راستی ببخشید جزوه تون کامله؟؟؟ امروز انقدر از عشق سخن گفتی مجالی برای تبادل جزوه نموند. و جزوه رو از پسر می گیره.
9 شب: دختر در حال چیدن میز شام در خانه سه تا ظرف چینی گل سرخی جهیزیه مامانش رو میشکونه (از عواقب عاشقی)
10شب: دختر در حال تفکر به اینکه ماه عسل با اون پسره کجا برن ؟؟!!؟!؟!؟!؟!
2شب: دختر داره خواب میبینه رفته ماه عسل.
5 صبح: دختره بیدار میشه و میبینه اون پسره sms داده که: برای نامزدم کلی از تو تعریف کردم. خیلی دوست داره امروز با من بیاد دانشگاه ببینتت!!! و امروز دختر باید کمی زودتر به دانشگاه برود. شاید جای مناسب تری در کلاس نصیبش شد!!!!!!!!!!!! !
-
RE: زنگ تفریح (خنده و نشاط .... )
..ه تابستون پتو میندازه روی خودش میگن مگه خری ؟ میگه مگه از زیر پتو معلومه ؟
به غضنفر میگن : چرا با شلوار ورزشی اومدی مسجد ؟ میگه آخه مسابقه قرآن دارم
در اثر زلزله ای شدید در .... شیلی 13 نفر زخمی و در اثر تقسیم چادر 552 نفر کشته شدند :227::227:
-
RE: زنگ تفریح (خنده و نشاط .... )
مامانه به بچه هه میگه میدونم شیطون گولت زد موهای خواهرتو کشیدی! بچه هه میگه آره ولی لگدی که زدم تو شیکمش ابتکار خودم بود
...
از طرف بهداشت اومدن سرکشی گاوداری به غضنفر گفتن شما به گاوهاتون چی میدیدگفت علف!جریمش کردن بار دوم که اومدن بازم همون سوال رو کردن غضنفر گفت ما به گاوهامون چلو کباب میدیم:-؟؟ باز هم جریمش کردن بار سوم اومدن باز هم همون سوال رو از غضنفر کردن اون کمی فکر کرد بعد با خوشحالی گفت ما به گاوهامون پول تو جیبی میدیم هر چی دلشون میخواد بخرن بخورن ...
غضنفر داشته یکی رو بدجور میزده و هی داد میزده کمک کمک! بهش میگن بابا تو که داری اینو می زنی، تو چرا کمک میخوای؟ میگه آخه این گفته اگه بلند شم لهت می کنم
غضنفر رو میبرن افریقا، یک تمساح نشونش میدن. ازش میپرسن: «شما تو کشورتون به این چی میگین؟» غضنفر میگه: «ما غلط میکنیم چیزی به این بگیم
یکی خیلی کار بد کرده بوده می برنش جهنم.
تو وسط راه میگن به تو یه آوانس میدیم ، میگه چی؟
میگن اینجا 2 نوع جهنم داریم یکی جهنم ایرانی ها و یکی جهنم خارجی ها.
میپرسه فرقش چیه؟
میگن تو جهنم خارجی ها هفته ای یک بار قیـر داغ میریزن تو دهنتون اما تو جهنم ایرانی ها هر روز.
خلاصه میگه من میرم تو جهنم خارجیا.
یه چند ماه بعد میبینه اینجا خیلی ناجوره میگه خوب شد تو جهنم ایرانی ها نرفتم که کارم زار بود اما بد نیست یه سری به اونها بزنم تا به اینجا راضی باشم خلاصه میره میبینه همه نشستن دارن حرف می زنند خبری هم از قیر داغ نیست ،می پرسه: جریان چیه؟
میگن: بابا اینجا یک روز قیر نیست ، یک روز قیف نیست ، یه روز قیر و قیف هست اما مامورش نیست!
-
RE: زنگ تفریح (خنده و نشاط .... )
روزی رییس یک شرکت بزرگ به دلیل یک مشکل اساسی در رابطه با یکی از کامپیوترهای اصلی مجبور شد با منزل یکی از کارمندانش تماس بگیرد. بنابراین، شماره منزل او را گرفت.
کودکی به تلفن جواب داد و نجوا کنان گفت: «سلام»
رییس پرسید: «بابا خونس؟»
صدای کوچک نجواکنان گفت: «بله»
ـ می تونم با او صحبت کنم؟
کودکی خیلی آهسته گفت: «نه»
رییس که خیلی متعجب شده بود و می خواست هر چه سریع تر با یک بزرگسال صحبت کند، گفت: «مامانت اونجاس؟»
ـ بله
ـ می تونم با او صحبت کنم؟
دوباره صدای کوچک گفت: «نه»
رییس به امید این که شخص دیگری در آنجا باشد که او بتواند حداقل یک پیغام بگذارد پرسید: « آیا کس دیگری آنجا هست؟»
کودک زمزمه کنان پاسخ داد: «بله، یک پلیس»
رییس که گیج و حیران مانده بود که یک پلیس در منزل کارمندش چه می کند، پرسید: «آیا می تونم با پلیس صحبت کنم؟»
کودک خیلی آهسته پاسخ داد: «نه، او مشغول است؟»
ـ مشغول چه کاری است؟
کودک همان طور آهسته باز جواب داد: «مشغول صحبت با مامان و بابا و آتش نشان.»
رییس که نگران شده بود و حتی نگرانی اش با شنیدن صدای هلی کوپتری از آن طرف گوشی به دلشوره تبدیل شده بود پرسید: «این چه صدایی است؟»
صدای ظریف و آهسته کودک پاسخ گفت: «یک هلی کوپتر»
رییس بسیار آشفته و نگران پرسید: «آنجا چه خبر است؟»
کودک با همان صدای بسیار آهسته که حالا ترس آمیخته به احترامی در آن موج می زد پاسخ داد: «گروه جست و جو همین الان از هلی کوپتر پیاده شدند.»
رییس که زنگ خطر در گوشش به صدا درآمده بود، نگران و حتی کمی لرزان پرسید: «آنها دنبال چی می گردند؟»
کودک که همچنان با صدایی بسیار آهسته و نجواکنان صحبت می کرد با خنده ریزی پاسخ داد: «من»