-
+حریم خصوصی
سلام :72:مهربونای نازنین ایشالله همگی خوب هستید؟:203:
دوستان همراه عزیز و محترممم در تالار همدردی، راستش خواستم مدتی حرفی نزنم و فقط با سکوت از شما بیاموزم اما طاقت نیاوردم...
خواهش می کنم اگه وقت داشتید به من بگید...
به نظر شما حریم خصوصی روابط زن و مرد (قبل و بعد از ازدواج) تا چه حد باشد؟ - بیشتر قبل از ازدواج مد نظرم است.
و اگر از چه حد فراتر رود باعث آسیب به رابطه می شود؟
راستش این را وقتی مطرح می کنم که بسیار می بینم تاکید شده به حریم خصوصی هم وارد نشوید و تجسس نکنید... من هم قبول دارم با ندانستن خیلی موارد در مورد شخصیت طرف مقابل شاید زندگی آرام تر و بهتری داشته باشیم...اما ایا قبل از ازدواج هم این اجازه را نداریم؟
-
RE: حریم خصوصی
سلام بر خواهر مهربانم ""استار""
خب همان طور که معلوم است اسم حریم خصوصی رویش هست یعنی بسیار خصوصی.
ولی بستگی به این دارد خصوصی را هر دو طرف در چه معنی کنند::
اصولا نباید در بعضی امور و در بعضی وسایل و نوشته ها و حریم انان تجاوز کرد:::
>>>زیرا تجاوز در این حریم نه تنها ناراحتی فرد مقابل را به دنبال دارد بلکه ممکن بدلیل روبه رو شدن با یک چیز غیرمنتظره در مورد فرد.....خود ما مدتی از احساس بدبینی و آشفته این حس کنجکاوی رها نشویم..
به نظر من تجاوز به حریم خصوصی همواره با یک ""سوءتفاهم"" همراه است..
سوءتفاهم و برداشت هایی که از پیکیری حریم خصوصی دیگران حاصل می شود نظر ما را نسبت به انان تغییر داده و در نتیجه باعث خواهد شد در تصمیم گیری عجول باشیم و عواقب دیگر............
بهتر است برای پیکیری حریم خصوص افراد ابتدا از آنان اجازه بگیریم(که البته بازهم صلاح نیست)...
ما هر یک برای خود شخصیتی قائلیم و ارزشی.....بنابراین باید در نظر داشته باشیم دیگران هم از این شخصیت برخوردارند...
پس نباید با تجاوز به حریم خصوصی افراد ""شخصیت"" انان و خود را زیر سوال بریم.
به نظر بنده همان گونه که گفتم بررسی حریم خصوصی افراد همواره با ""سوءتفاهم"" و ""برداشت غلط"" همراه است بنابراین هرگز توصیه نمی شود.
و اینکه هرگز با پیکیری خصوصی ترین مسائل افراد نمی توان نتیجه درست و قاطع از او و شخصیتش گرفت.:72:
-
RE: حریم خصوصی
سلام estar7 عزیز،
ممنون از سوالی که مطرح کردی. این مسئله بعد از ازدواج مهم تر هم می شه.
مثلا قابل قبول نیست که کسی کیف دستی شما رو باز کنه. اما اگه بخوای همین حالت رو در مقابل همسرت هم داشته باشی، اونوقت اینکار باعث شک های بیهوده و بدبینی می شه.
یا این بی ادبیه کسی از شما بپرسه، همکارت که سراغت رو می گرفت، چی گفت؟
اما اگه همسرت اینو نپرسه ممکنه دلش بپوسه! ممکنه پیش خودش هزارتا فکر بکنه.
خود شما هم راحت تری که قلب همسرت آروم باشه.
حساب همسر با همه مردم دنیا جداست. ازدواج باعث می شه حریم ها "تاحدودی" به اشتراک گذاشته بشن. چون شما جزئی از زندگی همسرت هستی (دیگه فقط مال خودت نیستی)، و بنابراین "حریم خصوصی اون هم به حساب میای". می شه آدم از حریم خصوصی خودش وارد نشه؟؟
مخصوصا ناآگاهی در مورد بعضی مسائل اصلا قابل تحمل نیست.
اما این سوال برای من هم مطرحه که "تاچه حدودی" یک شخص "حق" داره که به حریم خصوصی همسرش وارد بشه؟
-
RE: حریم خصوصی
سلام دوستان همراه عزیزم.:72: ممنون از پاسخ های ارزنده شما بزرگوارانی که باز هم منو شرمنده کردید و وقت گذاشتید...:203:
لطفا بفرمایید:
1- آیا قبل از ازدواج هم ( به منظور شناخت بهتر طرف مقابل) این اجازه(ورود به حریم خصوصی طرف مقابل) را نداریم و بهتره که بازم تجسس نکنیم؟!
2- "تاچه حدودی"می توانیم به این حریم خصوصی وارد شویم.(ابتدا با تاکید بیشتر بر قبل از ازدواج و سپس بعد از ازدواج)
ممنونم مهربونا:72:
-
RE: حریم خصوصی
سلامی دیگر..
""استار"" خواهر عزیزم اگر شما اصطلاح ""حریم خصوصی"" را بیشتر باز کنید و از جزئیات ان سخن بگویید ....یعنی مثلا توضیح دهید شما منظورتان از حریم خصوصی محدود به چیست؟؟
و حریم خصوصی را در چه چیزی معنا می کنید ...آیا حریم خصوصی تنها شامل مسائل و رازهای همسر یا فرد می شود و یا اینکه نه؟؟؟
لطفا کمی توضیح دهید تا بتوانیم در حد توان راهنمایی کنیم..
در ضمن هیچگاه با ورود به حریم خصوصی کسی نمی توانیم او بطور دقیق و صحیح بشناسیم.
-
RE: حریم خصوصی
سلام نقاب عزیز و مهربونم
نقاب جونی خواسته بودید بیشتر مطلب و سوالم را باز کنم، چشم...
به عنوان مثال همین کاری که جناب دیجیتالمن با نامزدشان کردند. البته بیشتر منظور من قبل از ازدواج است.
...یا حقیقت اینکه مشابه کار ایشون را خود من انجام دادم در مورد شخصی که خواستگار دنیای حقیقی من بودند. و من در دنیای مجازی به شناخت بسیار متفاوتی از ایشان رسیدم که هرگز قابل باور و تصور نبود. (راستش ایشون خواستگار رسمی من بودند و تا قبل از این شناخت جواب خانواده و من + بود. که بعد از این تجسس، اثبات عکس شخصیت به ظاهر واقعی ایشان برای خانواده ام بسیار سخت بود ...
فقط با این قصد که با تجسس بیشتر می خواستم در مورد طرف مقابل بیشتر بدانم و به شناخت واقعی از او برسم.
براستی مگرنه اینکه بایست قبل از ازدواج چشمانم را خوب باز کنم و بعد از آن ببندم!
-
RE: حریم خصوصی
بنظر من نباید تحقیق و شناخت را با تجسس اشتباه گرفت . من متوجه شدم این کار ضرر های بسیاری داره و از نظر اخلاقی هم پسندیده نیست . هیچکدوم از ما هم دوست نداریم کسی به حریم خصوصیمون تجاوز کنه .
برای شناخت بهتره راههای غیر از تجسس و ورود به حریم خصوصی پیدا کنیم . چونکه این کار اساسا اشتباه هست و ضرر های زیادی هم داره . ممکنه باعث سوء تفاهم بشه . همچنین همیشه این امکان فراهم نیست .
-
RE: حریم خصوصی
سلام
هیچ کس اجازه ندارد در حریم خصوصی کسی وارد شود و انسان نباید حقیقت را در تجسس
و(فضولی) در برابر دیگران جویا شود.
مثلا برای مثال مردی قبل از ازدواج با یک دختری رابطه داشته
حال همسر مرد با وارد شدن به حریم خصوصی مرد ویا مثلا (بی منظور میگم) به ایمیل مرد که
پسوردش رو گم کرده وزن ان را میداند برود و با خواندن بعضی چیز ها که سال ها پیش برای مرد
اتفاق افتاده ومرد به قول خودمون توبه کرده را بفهمد خوب به نظر خود شما این نوع تجسس
به چه معناست جز خراب کردن زندگی؟
پس همین طور که یکی از دوستانمون هم اشاره کردند وارد شدن به حریم خصوصی دیگران یا تجسس بیش از حد لازم نیست.وتحقیق را نباید با تجسس اشتباه گرفت.
ما میتوانیم در مورد همسر اینده خود از وضع کنونی ایشون در محل همسایه
همکلاسیانش در دانشگاه و... تحقیق کنیم او که نمیتواند به همه ی مردم بگوید در مورد من به کسی از شما در موردم تحقیق میکند دروغ بگویید.
بالاخر قبل از ازدواج هم یه سری روندی برای تحقیق وشناخت بهتر همسر اینده وجود دارد که
شما از هر کسی بهتر با انها اشنا هستید.
پس میبینید وقتی میگید حریم خصوصی یعنی(خصوصی وبرای یک نفر )اصلا وازه خصوصی به نظرم یعنی شخصی.
پس لازم نیست ما وارد حریم اختصاصی یه نفر بشیم تا اون رو بشناسیم.
متشکرم
یا علی مدد
-
RE: حریم خصوصی
آفتابي يكدست.
سارها آمدهاند.
تازه لادنها پيدا شدهاند.
من اناري را، ميكنم دانه، به دل ميگويم:
خوب بود اين مردم، دانههاي دلشان پيدا بود.
ميپرد در چشمم آب انار: اشك ميريزم.
مادرم ميخندد.
رعنا هم.
سهراب سپهری
-
RE: حریم خصوصی
سلام به "استار" خواهر عزیزم
گفتنی ها را دوستان گفتند و در تایید سخن انان باید بگوییم.::
ما نباید واژه "شناخت" را با واژه ""کنجکاوی یا تجسس یا وارد شدن به حریم خصوصی"" یکی دانیم..زیرا شناخت به طور کلی در مسیر و در موازات "حریم خصوصی" تعریف نمی شود و همچنین حاصل.
همان طور که می دانیم حریم خصوصی برای هر فرد به عنوان محیطی "امن" و بدور از فشارها ..می باشد.
شاید حریم خصوصی فردی بیانگر "شخصیت" او باشد و ما بتوانیم با بررسی(که البته کار بسیار اشتباهیست) آن ویژگی و شاکله شخصیتی فردی را بشناسیم اما همیشه در این شناخت عواملی دخالت دارند که شناخت را تحت تاثیر قرار داده و منحرف می کنند:: یکی از این عوامل>>>مسلئه ""زمان"" است ...ما با تجسس در حریم خصوصی دیگران مطمئن نخواهیم بود چیزی که به دنبالش هستیم آیا مختص این زمان و حال و نحوی زندگی و شخصیت او در زمان حال و کنونی هست یا مربوط به گذشته.
عامل دیگر >>مسلئه برداشت های متفاوت و اختلاف افکار هست::: شاید دیده اید سرگذشت و یاداشت های یک فرد مشهور را انسان های متفاوتی می خوانند و مورد بررسی قرار می دهند اما هر یک از آنها ""نظر"" متفاوتی دارند چرا؟؟؟چون افکارشان متفاوت هست...بعضی ان فرد را خوب و دیگری بد می پندارد.
عامل دیگر>>>که بخصوص اگر هدف "ازدواج" باشد....>>تصمیم گیری برخاسته از احساس و عکس العمل فوریست...که منجرب به تصمیم گیری نادرست از آینده و زندگی مشترک خواهد شد.
بهتر است بجای تجسس در حریم خصوصی افراد و برداشت های نادرست....در تلاش باشیم تا فرد را در دنیای واقعی شناخته و سعی کنیم تا حد توان او را راهنمایی کرده و با گفتن "نقص هایش"" در یک محیط صادقانه و بدور از احساسات هم خود و هم او را برای زندگی مشترک آماده سازیم.:72:
-
حریم خصوصی
سلام خیلی ممنونم از مهربونی های شما بزرگوارانی که باصبر و حوصله من را تحمل می کنید و پاسخ های ارزنده ای می دهید، استفاده می کنم.
... می دونم امروزه بسیاری از جدایی ها به خاطر رعایت نکردن این حریم...
به دنبال پاسخ به سوال های بیشمار خود بودم و اینکه بتوانم قانع شوم... که به نتایج جالبی رسیدم بد نیست شما عزیزان نیز ملاحظه نمایید:
حجرات آیه 12
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثِيرًا مِّنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ وَلَا تَجَسَّسُوا وَلَا يَغْتَب بَّعْضُكُم بَعْضًا أَيُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَن يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتًا فَكَرِهْتُمُوهُ وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَّحِيمٌ
ای کسانی که ايمان آورده ايد ، از گمان فراوان بپرهيزيد زيرا پاره ، ای از گمانها در حد گناه است و در کارهای پنهانی يکديگر جست و جو مکنيد و از يکديگر غيبت مکنيد آيا هيچ يک از شما دوست دارد که گوشت برادر مرده خود را بخورد ? پس آن را ناخوش خواهيد داشت و از خدا بترسيد، زيرا خدا توبه پذير و مهربان است.
مجمع البیان
سه آفت ديگر امنيت و آرامش در اين آيه نيز قرآن شريف به تحريم ديگر شگردهاى ترور شخصيت و آفتهاى آرامش و امنيت جامعه پرداخته و مىفرمايد: يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثِيرًا مِنْ الظَّنِّ هان اى كسانى كه ايمان آوردهايد، از بسيارى از گمانها و پندارهاى ناروا بپرهيزيد. به باور «زجاج» منظور آن است كه انسان نسبت به خوبان و نيكان بدگمان نشود و در مورد آنان به پندارهاى ناروا نپردازد، امّا در مورد زشتكرداران و گناهپيشهها همان گونه كه از ظاهر حال و رفتار آنان هويداست، انسان حق دارد به آنان بدگمان شود. امّا از ديدگاه پارهاى اين پندارى كه از آن هشدار داده شده است و بايد از آن دورى گزيد، پندار و گمانهپردازى ناروا نسبت به برادران و خواهران مسلمان و شايستهكردار و درست انديش است؛ و گمان بد و يا پندار نادرست تا آن گاه كه به زبان نيايد كيفرى ندارد، امّا اگر انسان آن را به زبان آورد و ظاهر سازد گناه كرده است و در خور كيفر خواهد بود. درست به همين جهت هم در ادامه آيه مىافزايد: إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ چرا كه پارهاى از گمانها گناه است. به باور برخى از جمله «مقاتل» منظور از اين گمانها كه گناه است و در خور كيفر، گمانى است كه انسان نسبت به مردم شايستهكردار بر زبان آورد. از ديدگاه برخى بدان دليل خدا در آيه شريفه مىفرمايد: از بيشتر گمانها و پندارها دورى كنيد و نه همه آنها كه به پارهاى از آنها بايد بها داد و مخالفت با آنها روا نيست. آرى، عمل نمودن و بها دادن به اين گونه گمانها هنگامى ناروا مىشود كه انسان مىتواند با تحقيق و دقت به آگاهى و علم برسد؛ در اين صورت اگر تلاش نكند و به گمان بها دهد گناه كرده است. امّا آن گمانهايى كه راهى براى تبديل آنها به علم و آگاهى نيست عمل به آنها گناه نيست. و بر همين اساس است كه قرآن مىفرمايد: پارهاى از گمانها گناه است، نه همه آنها، چرا كه در قرآن پندار شايسته و خوب نيز آمده است كه مىفرمايد: لو لا اذ سمعتموه ظن المؤمنون والمؤمنات بانفسهم خيراً و قالوا هذا إِمك مبين.(361) چرا هنگامى كه آن بهتان را شنيدند، مردان و زنان با ايمان به خويشتن گمان نيك نبردند و نگفتند: اين بهتانى آشكار است و چيزى از حقيقت در آن نيست؟ به باور برخى از مفسران از آيه مورد بحث به روشنى دريافت مىشود كه، بر انسان لازم است كه نسبت به ديگر برادران و خواهران دينى خويش خوشبين باشد و تا آن جايى كه خردپذير است، كار آنان را گرچه به ظاهر مورد پسندش نباشد توجيه نيك نمايد و حمل بر صحت كند. در ادامه آيه به تحريم شگرد ديگر زورمداران و فريبكاران در ترور شخصيت آزادىخواهان و ستمناپذيران و اصلاحطلبان مىپردازد و مىفرمايد: وَلَا تَجَسَّسُوا و هرگز در كار ديگران جاسوسى نكنيد. به باور گروهى از جمله «ابن عباس» و «مجاهد» منظور اين است كه: و در جستجوى لغزشهاى مردم با ايمان و انسانهاى درست انديش نباشيد. «ابوعبيده» مىگويد: دو واژه «تجسّس» و «تحسس» هر دو به يك معنى آمده است، و در برخى قرائتهاى نادر به نقل از «ابن عباس» در آيه شريفه نيز با واژه دوم خوانده شده است كه از نظر معنا تفاوت نمىكند. «اخفش» در اين مورد مىگويد: اين دو واژه از نظر معنا با هم تفاوتى ندارند جز اينكه «تجسّس» در مورد چيزهايى كه پوشيدهاند به كار مىرود و جاسوسها از آن گرفته شده، امّا «تحسّس» به مفهوم جستجو در مورد امورى است كه براى انسان شناخته شده است. پارهاى برآنند كه واژه نخست در «شرّ» و گرفتارى به كار مىرود و جاسوس نيز كسى است كه در شرارت و بدى، اطلاعات و اسرارى دارد، امّا واژه دوّم در جستجو و آگاهى از كارهاى خوب به كار مىرود و «جاسوس» به مفهوم صاحب اخبار و اسرار خير مىباشد. به هرحال در تفسير آن نيز ديدگاهها اندكى متفاوت است: پارهاى برآنند كه منظور از «لا تجسسوا» اين است كه: در انديشه يافتن عيوب مردم مسلمان نباشيد تا در نتيجه لغزشها و عيبهاى پوشيده آنان را آشكار سازيد. و به باور پارهاى ديگر منظور اين است كه: هرگز در مورد عيوب نهان انسانها جستجو ننماييد كه ممكن است هويدا گردند. در روايت آمده است كه: اياكم والظن فان الظن اكذب الحديث، و لا تجسسوا و لا تقاطعوا و لا تحاسدوا و لا تنابزوا و كونوا عبادالله اخواناً(362) هشدارتان باد كه از گمانها و پندارهاى ناروا بپرهيزيد، چرا كه سخن براساس گمان و پندار دروغترين سخنان است و هرگز در انديشه عيوب ديگران نباشيد و جاسوسى نكنيد، و با ديگران رابطه خويش را قطع ننماييد، و به كسى حسد نورزيد، و نام بد و ناروا به همديگر نتراشيد. هان اى بندگان خدا با هم خواهران و برادرانى آگاه و با ادب و همدينان و همنوعانى بافرهنگ باشيد. در ادامه آيه در تحريم گناه و زشتگويى ديگرى مىفرمايد: وَلَا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضًا و پشت سر يكديگر سخن نگوييد و غيبت نكنيد. واژه «غيبت» در اينجا به مفهوم يادآورى عيبهاى ديگران نه در برابر آنان كه دفاع كنند، بلكه پشت سر آنان است. در روايت آمده است كه: اذا ذكرت الرجل بما فيه مما يكرهه الله فقد اغتبة، و اذا ذكرته بما ليس فيه فقد بهته.(363) هنگامى كه در مورد كسى از عيبى سخن گفتى كه خدا آن عيب را ناخوش مىدارد و بر بندهاش نمىپسندد، در آن صورت غيبت او را نمودهاى؛ امّا اگر عيبى براى او ساختى كه در او چنين عيبى نيست، در آن صورت به او تهمت زدهاى. از پيامبر آوردهاند كه فرمود: اياكم والغيبة، فانّ الغيبة اشدّ من الزنا. ثم قال: ان الرجل يزنى ثم يتوب فيتوب الله عليه و انّ صاحب الغيبة لا يغفر له حتى يغفر له صاحبه.(364) از غيبتِ ديگران بپرهيزيد كه گناه آن از گناه بىعفتى زشتتر و سختتر است. آن گاه فرمود: چرا كه فردى در زندگى دستخوش لغزش مىشود و دامان به گناه آلوده مىسازد و آن گاه با خردورزى و آگاهى به بارگاه خدا روى توبه مىآورد و خداى مهربان او را مىآمرزد؛ امّا غيبتكننده جز با بخشش از سوى طرف غيبت شده مورد بخشايش خدا قرار نخواهد گرفت. در ادامه آيه شريفه خداى فرزانه براى غيبت مثالى مىزند كه عبرتانگيز است، و از آن به خوردن گوشت مرده برادر خويش تعبير مىكند و مىفرمايد: أَيُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتًا فَكَرِهْتُمُوهُ آيا هيچ يك از شما دوست مىدارد كه گوشت برادر مردهاش را بدرد و بخورد؟ بىگمان شما از اين كار نفرت داريد. «زجاج» در اين مورد مىگويد: اين مثال بدان جهت آمده است كه: همان گونه كه اگر گوشت مردهاى را برادرش بخورد، بدان دليل كه مرده است دردى را حس نمىكند، به هنگام سخن از پشت سر ديگرى نيز او همان حالت را دارد چرا كه حضور ندارد تا از خود دفاع كند. آرى، به همين جهت است كه وقتى از آنان پرسيده شد كه آيا دوست مىدارند گوشت مرده برادر دينى خود را بخورند؟ آنان به خاطر نفرت از اين كار پاسخ منفى دادند، و آن گاه بود كه به آنان گفته شد: آرى، شما مردم كه اين كار را سخت ناخوشايند و نفرتانگيز مىدانيد، پس چرا غيبت مىكنيد؟ «مجاهد» مىگويد: همان گونه كه خوردن گوشت بدن مرده برادرتان را زشت و نفرتانگيز مىشماريد، پشت سر او نيز زبان به بدگويى از او باز نكنيد و از اين كار ظالمانه دورى جوييد. و «حسن» مىگويد: منظور اين است كه: همان گونه كه از خوردن گوشت مرده برادرتان دورى مىجوييد و آن را سخت ناپسند مىشماريد، از غيبت زنده او نيز دورى جوييد... وَاتَّقُوا اللَّهَ اين فراز به فعلى كه در تقدير است عطف شده، چرا كه تقدير آيه مىتوان اين گونه باشد: «فكما كرهتم لحمه ميتاً فاكرهوا غيبته حياً» پس همان گونه كه از خوردن گوشت مرده برادرتان بيزاريد و آن را ناخوشايند مىشماريد، درست همان گونه سخن گفتن از پشت سر او را نيز ناخوش داريد. و نظير همين آيه و عطف آن، اين آيه است كه مىفرمايد: «الم نشرح لك صدرك و وضعنا عنك وزرك»(365) كه در حقيقت اين گونه است: «و قد شرحنا و وضعنا» بىگمان ما سينه تو را گسترش بخشيديم، و بار گرانت را از دوش تو برداشتيم. لازم به يادآورى است كه در فرهنگ و ادبيات عرب اين مثال كه غيبتكننده را خورنده گوشت ديگرى نشان دهند، رايج است، براى نمونه: سرايندهاى در سرودهاش از جمله مىگويد: و ليس الذئب ياكل لحم ذئب و ياكل بعضنا بعضاً عياناً و گرگ با همه درندگىاش گوشت گرگى را نمىخورد، در حالى كه ما به طور آشكار گوشت يكديگر را مىخوريم... و شاعر ديگرى مىگويد: فان يأكلها لحمى و فرت لحومهم... اگر آنان با غيبت من گوشت بدن مرا بدرند و بخورند، من با برشمردن و بيان خوبىهاى آنان بر گوشت بدنشان خواهم افزود! و اگر آنان كرامت و اعتبار مرا پايمال سازند، من بر آبرو و عزت آنان خواهم افزود. يكى از مفسران پيشين در تفسير آيه مىگويد: همان گونه كه شما با شنيدن نداى طبيعتِ انسانى خويش از خوردن گوشت مرده برادرتان نفرت مىبريد، بايد همان گونه نداى خود و شريعت را بشنويد و از غيبت ديگران اجتناب كنيد، چرا كه پيروى از خرد و دين، زيبندهتر از پيروى از طبيعت انسانى است! مگر نه اينكه تمايلات طبيعى كور و فاقد آگاهى و شعورند، امّا انگيزههاى عقلى و وجدانى و فطرتِ دينى بينا هستند و آگاهىبخش و روشنگر راه درست و خردمندانه؟ در تفسير آيه از «ميمونبن شاة» - كه به خاطر ديدن اساتيدى برجسته در تفسير قرآن و خودسازى، بر «حسن» برترى داشت - آوردهاند كه: در عالم رؤيا به ناگاه جنازهاى در برابرم افكنده شد و ندايى رسيد كه: هان اى عبدالله از اين لاشه تباه شده بخور! پرسيدم: چرا؟ ندا آمد بدان جهت كه در حضور تو غيبت فلان كس را كردند و تو شنيدى. گفتم به خداى سوگند من نه در مورد او خيرى گفتم و نه شرّى. ندا آمد درست است، اما به غيبت او گوش دادى و خشنود شدى. و اين بنده خدا پس از آن رؤيا ديگر اجازه نمىداد در حضور او زبان به غيبت باز شود. و نيز آوردهاند كه: مردى به «ابن سيرين» گفت: من غيبت شما را كردهام مرا حلال كنيد. او پاسخ داد: من دوست ندارم چيزى را كه خدا حرام كرده است حلال نمايم. إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحِيمٌ بىگمان خدا بسيار توبهپذير و نسبت به خوبان و شايستهكرداران مهربان است. برابرى انسانها قرآن پس از تحريم شش خصلت نكوهيده و زشت، كه از ابزارهاى تهاجم به حقوق و آزادى و كرامت انسانها، از سوى استبدادگران و اصلاحناپذيران است، اينك به ترسمى منشور برابرى انسانها مىپردازد و مىفرمايد: يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَأُنثَى هان اى مردم، ما شما را از يك مرد و زن - كه آدم و حوا باشند - آفريديم. روشن است كه با اين بيان همه انسانها در ريشه و تبار برابرند، چرا كه پدر و مادرِ همگى آنان آدم و حوا مىباشند. و بدين وسيله قرآن همه برترىجويىهاى ناروا، نژادپرستىها، فخرفروشىها و نازيدن به نياكان و استخوانهاى پوسيده، همه را نفى مىكند و به همگان در اين مورد هشدار مىدهد. از پيامبر آوردهاند كه در اين مورد فرمود: انما انتم من رجلٍ و امرأة كجمام الصاع ليس لِأحدٍ على احدٍ فضل الاّ بالتقوى(366) جز اين نيست كه همه شما از زن و مردى آفريده شدهايد، و هيچ كس بر ديگرى، جز در پرتو پرواى خدا و شايستهكردارى و رعايت حقوق خدا و خلق برترى نخواهد داشت. در ادامه آيه در اشاره به راز نسبها و گروههاى مختلف مردم مىافزايد: وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا و شما را به صورت تيرهها و گروهها و قبيلهها درآورديم تا از يكديگر باز شناخته شويد، نه آن كه بر يكديگر تفاخر كنيد و به نژاد و رنگ خويش بنازيد و آن را ابزارى براى برترىطلبى و سلطهجويى درآوريد. واژه «شعوب» جمع «شعب»، به مفهوم ملت و تودههاى انسانى است. و «قبايل» جمع «قبيله» به مفهوم گروههاى كوچكتر است. از ديدگاه «حسن» «شعوب» به گروههاى كمتر از قبيله گفته مىشود، و بدان دليل به آنان شعوب گفتهاند كه رشته رشته و پراكندهاند. امّا از ديدگاه پارهاى منظور از «شعوب» ايرانيان هستند و منظور از قبايل امت عرب. از حضرت صادق آوردهاند كه واژه «شعوب» در مورد «عجم» به كار رفته و واژه «قبايل» به قومهاى عرب و واژه «اسباط» نيز در مورد بنىاسرائيل. با اين بيان منظور آيه شريفه اين است كه: هان اى مردم! ما شما را از مرد و زنى كه پدر و مادر نخستين شما هستند آفريديم و آن گاه شما را به صورت گروهها و جامعهها و قبيلههاى گوناگون درآورديم تا يكديگر را بشناسيد، چرا كه اگر جز اين بود روابط اجتماعى ناممكن، دادوستدها ناشدنى، نقل روايت و گزارش خبر محال و دنيا تباه مىشد. إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ به يقين گرامىترين شما در پيشگاه خدا پرواپيشهترين شماست. آرى، آن كسى كه بيشتر از همگان از قانونشكنى و نافرمانى خدا پروا كند و از همه بيشتر مرزهاى مقررات او را پاس دارد و فرمانش برد، او از همه ارجمندتر است. از پيامبر آوردهاند كه فرمود: يقول الله تعالى يومالقيامة: امرتكم فضيعتم... در روز رستاخيز خدا مىفرمايد: هان اى مردم! به شما فرمان دادم كه از برترىجويى و نژادپرستى بپرهيزيد، امّا شما فرمان مرا تباه ساختيد و به تفاخر و نژادپرستى روى آورديد، اينك امروز من هم نسب خود را بالا برده و نسب شما را فرود مىآوردم؛ كجايند پرواپيشگان! گرامىترين انسانها در پيشگاه خدا پرواپيشهترين آنان است. مردى از حضرت مسيح پرسيد: اىّالناس افضل؟ كدامين انسان از ديگر مردم برتر است؟ آن حضرت دو كف از خاك برگرفت و فرمود: كدامى كى از دو كف خاك برتر است؟ اىّ هاتين افضل؟ آن گاه افزود: واقعيت اين است كه مردم از خاك آفريده شدهاند و هركدام پرواپيشهتر و قانونگراتر و رعايت كننده حقوق ديگران باشد، او برتر است. الناس خلقوا من تواب، فاكرمهم اتقاهم. و نيز از پيامبر آوردهاند كه فرمود: خدا بندگانش را به دو بخش تقسيم كرد: ياران راست و چپ؛(367) و مرا در بهترين آنان قرار داد. آن گاه دو بخش را به سه بخش تقسيم فرمود: ياران راست، چپ و سبقتگيرندگان؛(368) و مرا بهترين همه آنان قرار داد و از سبقتگيرندگان به سوى حق و عدالت و آزادگى و پروا و تقرب به خدا و رعايتگر حقوق مردم قرار داد. سپس اين سه دسته را، به قبيلهها تقسيم كرد(369) و مرا در بهترين قبيلهها قرار داد، چرا كه مرا پرواپيشهترينهاى روزگاران خواست و من بااينكه پرواپيشهترين و گرامىترين فرزند انسان هستم، نه بدان فخر مىفروشم و نه مباهات مىكنم. و سرانجام خداى پرمهر قبيلهها را به خانهها تقسيم كرد و مرا در بهترين آن خانهها قرار داد و فرمود: انما يريدالله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيراً(370) خدا فقط مىخواهد آلودگى را از شما خاندان پيامبر بزدايد و شما را پاك و پاكيزه گرداند. و بدين سان به گواهى خدا من و خاندانم از گناه و ستم پاك و پاكيزهايم. در آخرين فراز از آيه مورد بحث مىافزايد: إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ به يقين خدا هماره دانا و آگاه است. آرى، ذات پاك و بىهمتاى او نسبت به كارهاى شما دانا و از حال و روز شما آگاه است. حقيقت اسلام و ايمان در آخرين آيه مورد بحث در ترسيم تفاوت ايمان و اسلام و حقيقت هريك مىفرمايد: قَالَتْ الْأَعْرَابُ آمَنَّا برخى از صحرانشينان عرب گفتند: ما ايمان آورديم. اين گروه از صحرانشينان كه به دروغ اعلام ايمان و اسلام مىكردند، طايفهاى از «بنىاسد» بودند كه در شرايط خشكسالى و قحطى به حضور پيامبر آمدند و براى دريافت كمكهاى مالى و غذايى اعلام ايمان كردند و گفتند: ما به آنچه بر پيامبر وحى شده است ايمان آورده و همه را گواهى مىكنيم، امّا از جانب خدا پيام آمد كه اين گونه نيست. و بدين وسيله با خبر از باطن آنان معجزه و سند ديگرى بر درستى رسالت پيامبر ارائه فرمود. قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَلَكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنَا هان اى پيامبر! به آنان بگو: شما ايمان نياوردهايد، بلكه بگوييد ما اسلام آورديم امّا هنوز ايمان در قلب شما وارد نشده است. به باور برخى از مفسران از جمله «سعيدبن جبير» منظور اين است كه: شما در حقيقت و در باطن ايمان نياوردهايد، بلكه از ترس اسارت و براى حفظ جان و به دست آوردن امتيازات مالى و كمكهاى غذايى اظهار اسلام مىكنيد. در ادامه آيه با اشاره به جايگاه ايمان كه قلب انسان است مىفرمايد: وَلَمَّا يَدْخُلْ الْإِيمَانُ فِي قُلُوبِكُمْ امّا ايمان هنوز بر گستره دل شما در نيامده است. «زجاج» مىگويد: اسلام عبارت از اعلام قانونگرايى و فرمانبردارى از حق و پذيرش رهآورد وحى و رسالت است. با همين اعلام است كه امنيت انسان تضمين مىگردد، امّا اگر اين اعلام همراه با عقيده قلبى باشد، از آن به ايمان تعبير مىشود و به دارنده آن مسلمان و با ايمان مىگويند؛ امّا كسانى كه تنها با زبان اعلام اسلام كنند و به خاطر كسب امتياز و دفع خطر به اين شيوه روى آورند، اينان از دايره ايمان بيرون هستند، گرچه به ظاهر مسلمان شمرده مىشوند. از پيامبر گرامى آوردهاند كه فرمود: الاسلام علانية، والايمان فى القلب اسلام آشكار است و به وسيله زبان هويدا مىشود، امّا ايمان يك واقعيت و عقيده قلبى است. و آن گاه با دست به سينه خويش اشاره كرد. وَإِنْ تُطِيعُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ لَا يَلِتْكُمْ مِنْ أَعْمَالِكُمْ شَيْئًا و اگر خدا و پيامبرش را فرمان بريد، پاداش كارهايتان به طور كامل به شما مىدهد و چيزى از آن را فرو نمىگذارد و ذرهاى نمىكاهد. إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ بىگمان خدا بسيار آمرزنده و مهربان است. پرتوى از آيات الف - تحريم سازافزارهاى ترور شخصيت قرآن، كتاب زندگى است، كتاب مهر و رحمت، صفا و عشق، بشردوستى و مردمخواهى، عدالت و آزادى، پروا و ايمان، اخلاص و كرامت و ارزشهاى والاى انسانى است. به همين جهت، هم به زندگى و حيات شخصى سخت بها مىدهد و آن را از خطرها پاس مىدارد و براى گراميداشت آن از راه احياى وجدان بشرى، مقررات عادلانه و انسانى و مقررات كيفرى همت مىگمارد و هم به حياتِ شخصيت و كرامت و وجاهت و اعتبار انسان. درست از اين زاويه است كه هم ترور شخص و به خطر افكندن زندگى او را سخت دشمن مىدارد، و هم ترور شخصيت او را. در آياتى كه گذشت قرآن در اين راه و در اين هدف همه سازافزارهاى ترور شخصيت و تهاجم به امنيت و كرامت انسان از سوى خودكامگان و زورمداران را به عنوان شگردهاى ابليسى و ضدبشرى استبداد تحريم مىنمايد تا انسان با آرامش خاطر و امنيتِ همهجانبه به زندگى و تلاش بپردازد. تا آزاد بينديشد، آزاد سخن بگويد، آزادانه و مسئولانه و براساس عدل و داد عمل كند و از تهاجم به خويشتن از سوى گماشتگان انحصار و استبداد در امان باشد و احساس كند كه نهتنها از دست تجاوزكار آنان در امان است كه از زبان گزنده و فراتر از آن از انديشه و فكر خمود و سنگوارهاى و بسته آنان نيز در امان است، و در منطقه افكار فدخواهان و ددمنشان و زورمداران و انحصارگران نيز هدف تيرهاى تهمت و افتراء و بدگمانى و بدانديشى قرار نخواهد گرفت، تا چه رسد به تيرهاى كينهتوزانه زبان و قلم آنان در سطح جامعه؛ براى نمونه: 1- تحريم پندارها و گمانهاى ناروا و ناسنجيده در آياتى كه گذشت قرآن در راه ساختن جامعه انسانى و اخلاقى و خردمندانه و نوين خويش، نخست به صلح و آشتى فرا مىخواند و راههاى آن را ترسيم و همه را به آن موظف مىسازد، آن گاه با اشاره به بسيارى از ريشههاى تباهگر و آتشافروز و دشمنساز را از بيخ و بن بركند و شرايط سالم و فضاى درستى پديد آورد كه چهار سرمايه بزرگ انسان - كه جان، ثروت، خانواده و آبروى او باشند - در امنيت قرار گيرند و نه تنها از سوى دست و زبان زورمداران و عملههاى مسخشده آنان مورد تهاجم قرار نگيرند كه در محيط انديشه و فكر آنان نيز هدف پندارها و گمانها و تئورىهاى توطئهساز و توطئهپرداز واقع نشوند. به باور ما در اين راه است كه قرآن با صراحت بسيار به ايمانآوردگان هشدار مىدهد كه از بسيارى از گمانها و پندارها دورى جويند اجتنبوا كثيراً من الظّن(371) و پيامبر گرامى مىفرمايد: ان الله حرم من المسلم دمه و ماله و عرضه، و ان يظن به السوء(372) به يقين خدا خون و مال و آبروى مسلمان را بر ديگرى حرام كرده و نيز بدگمانى و پندار ناروا در مورد او را. و اگر جامعه انسانى به اين مرحله از ايمان اوج گيرد، آن گاه است كه به امنيت راستين و وصفناپذيرى اوج گرفته است. در اين شرايط است كه هم، چنين فرد و خانواده و جامعه قانونگرا و اخلاقگرا و بشردوست از بدگمانى و تهاجم به حيثيت و كرامت و آبروى ديگران حتى در منطقه فكر و انديشه خلوت خويش خوددارى مىكند و از بدانديشى و توطئهپردازى و دنياى تيره و تارى كه مبتلايان به اين آفت براى خود و ديگران مىسازند نجات پيدا مىكند و هم مىتواند به تعاون و همكارى و همراهى با مردم روى آورد و از انزواى اجتماعى و منطقهاى و جهانى رها شود و هم همگان از توطئهپردازى او آزاد مىشوند و نفس راحت مىكشند. امير مؤمنين گويى در اشاره به اين بلاى روانى است كه مىفرمايد: من لم يحسن ظنه استوحش من كل احد(373) كسى كه فكر خويشتن را از بدگمانى و بدانديشى پاس ندارد و به اين آفت گرفتار گردد از هر كس و هر چيزى دچار ترس و توهم توطئه مىشود. پيامبر گرامى مىفرمايد: ثلاث فى المؤمن لا يستحسن و له منهن مخرج، فمخرجه من سوء الظن اَنْ لا يحققه.(374) سه آفت است كه براى انسان توحيدگرا و با ايمان ناپسند است و براى نجات از آنها نيز راه نجات و فرار دارد: از جمله آن آفتها، بدگمانى است كه راه فرار از تباهىهاى آن بها ندادن و گوش نسپردن به آن است. و على(ع) مىفرمايد: ضع امر اخيك على احسنة حتى يأتيك ما يقلبك منه. و لا تظنن بكلمة خرجت من اخيك سوء و انت بجد لها فىالخير محملاً.(375) كار برادران و خواهران خويش را به نيكوترين صورت تفسير كن، مگر اينكه دليل خردمندانه و روشنى خلاف آن را نشان دهد. و هرگز نسبت به گفتارى كه از آنان رسيده است - تا آن گاه كه مىتوانى براى آن تفسير نيكويى بيابى - گمان بد مبر. 2- تحريم جاسوسى از شگردهاى استبدادگران و سلطهجويان در راه به بند كشيدن ديگران، تجسس در امور و شئون مردم و راهيابى به زندگى خصوصى و خانوادگى و حريم آنان براى نجات يافتن دستاويزها و لغزشهايى است كه آنها را چماقى براى پروندهسازى و اسارت و سركوب آنان سازند و به پذيرش ستم و خودسرى رام نمايند. قرآن اين شيوه ضد دينى و ضد انسانى را با صراحت بسيار محكوم و به همگان هشدار مىدهد كه: هان اى كسانى كه ايمان آوردهايد، از بسيارى از پندارها بپرهيزيد و به آنها بها ندهيد... و هرگز در كار مردم جاسوسى نكنيد... و لا تجسسوا. بدين سان قرآن با صراحتى تفكرانگيز و بدون هيچ قيد و شرط جاسوسى در زندگى ديگران و تلاش در كسب راز و رمز زندگى آنان و يا به دست آوردن اسرار و برملا نمودن آنها را گناهى بزرگ و كارى زشت و ظالمانه اعلام نموده و تحريم مىكند. اين حكم در زندگى خصوصى مردم؛ امّا در زندگى اجتماعى نيز همين برنامه و دستور بايد به كار گرفته شود، مگر جايى كه با سرنوشت جامعه و كيان امت ربط پيدا كند، كه در آن صورت حكومت عادلانه و برخاسته از قدرت و اراده همين جامعه و مردم مىتواند تشكيلاتى سالم و درستكار، با مديريتى قوى و پرواپيشه و بشردوست و پاسخگوى به مردم و نمايندگان و برگزيدگان آنان و نقد و نظارتپذير، با افرادى برجسته و وارسته و صاحبان نظر و انديشه باز و توسعه يافته پديد اورد تا آنان ديدگان بينا و بيدار همين جامعه و حكومت برگزيده و برخاسته از اين مردم باشند و در مواردى كه به راستى احساس خيانت و نقشههاى تجاوزكارانه نمودند، براساس حق و عدالت براى كشف آن براساس مقررات اقدام كنند! امّا نبايد هرگز با دستاويز ساختن دشمن و يا توهم توطئه و اخلال در امنيت ملى و يا بهانههاى رايج ديگر حريم حرمت مردم را در هم شكسته و اين اصل اساس تحريم جاسوسى را ناديده گيرند و يا به بهانه خدمت به دين و جامعه به زندگى مردم وارد شوند و با شگردهاى گوناگون از باز كردن نامهها، بازرسى تلگرافها، كنترل تلفنها، شنود نهادن بر خانهها و دفترها تا نفوذ دادن مهرهها و... امنيت را از مردم بگيرند، اميد كه چنين باد. 3- تحريم غيبت غيبت و سخن گفتن از پشت سر ديگران نيز از سازافزارهاى انسانهاى خوددوست و خودكامه و سازمانهاى بىپروا و ستمپيشه و گروههاى خودسر و تجاوزكار است. اينان به جاى نقد ديگران به طور آشكار و در جهت ارشاد و سازندگى آنان، به بافتن رطب و يابس از پشت سر ديگران مىپردازند و به بيان قرآن و روايات به دريدن پيكر بىجان برادر و خواهر مرده خويش دست مىيازند و گوشت مرده مىخورند و بوى تعفن مىپراكنند و فضاى جامعه را مسموم مىسازند. در آياتى كه گذشت ديديم كه قرآن، غيبت يا سخن گفتن از پشت سر ديگران - جز خودكامگان و ظالمانى را كه با تحميل اختناق و سانسور و سركوب اجازه نقد و ارائه نظر نمىدهند و حق آزادى ديگران را پايمال مىسازند و ستم مىكنند - را سخت تحريم مىكند، چرا كه: 1- نخستين حق از حقوق طبيعى انسان، حق حيات و زندگى اوست كه سرچشمه و منشاء ديگر حقوق است و «غيبت» اين ابتدائىترين و گرانبهاترين حق را به خطر مىافكند. 2- بزرگترين سرمايه هر انسانى در زندگى، آبرو و كرامت و شخصيت اوست و غيبت آنها را به خطر مىاندازد و حرمتها را بر باد مىدهد و از ابزار ترور شخصيت است. 3- غيبت بدانديشى و بدبينى پديد مىآورد و رشتههاى پيوند و مهر و عواطف انسانى را در خانوادهها و جامعهها مىگسلد، و اعتمادها را مىخشكاند و پايههاى همكارى را ويران مىسازد و ملت و دولت را از هم جدا مىسازد. 4- غيبت يكى از بزرگترين هدفهاى وحى و رسالت را - كه تحقق اتحاد و هماهنگى و يكپارچگى جامعه، با وجود تنوع سليقهها و رنگارنگى انديشه هاست - به خطر مىاندازد و از ابزارهاى تفرقه و پراكندگى است. 5- غيبت بذر كينه و دشمنى را در مزرعه دلها و كران تا كران جامعه بشرى مىپاشد و كشتارها و كشمكشها پديد مىآورد. درست به خاطر همين رهآوردهاى زشت و تباهىهاى فردى، خانوادگى، اجتماعى، سياسى، اخلاقى، ملّى، فراملّى و جهانى آن است كه اسلام آن را تحريم مىكند و آن را گناهى زشت و نفرتانگيز اعلام مىدارد. پيامبر گرامى در تحريم اين آفت امنيت فرمود: يا معشر من آمن بلسانه و لم يؤمن بقلبه! لا تغتابوا المسلمين...(376) هان اى مردمى كه به زبان ايمان آوردهايد و نه با دل و جان، از غيبت مردم مسلمان دورى جوييد و پشت سر ديگران حرف نزنيد و ناروا نبافيد. و نيز فرمود: الغيبته اسرع فى دين الرّجل من الاكلته فى جوفه(377) اثر تخريبى غيبت در دين و ايمان انسان از تباهگرى خوره در وجود او سريعتر و نابودكنندهتر است. و فرمود: من مات تائبا من الغيبته فهو آخر من يدخل الجنة، و من مات مصراً عليها فهو اول من يدخل النّار.(378) آن كسى كه از غيبت ديگران توبه كند و در آن حال از دنيا رود، آخرين كسى است كه وراد بهشت پرطراوت و زيبا مىشود، و آن كسى كه در حال غيبتِ ديگران و ادامه اين گناه بميرد، نخستين كسى است كه به دوزخ درخواهد آمد. 4- تحريم تمسخر و استهزاء ديگران اين خصلت نكوهيده - كه كسى به خود اجازه مىدهد تا به جاى احترام به ديگران و تكريم آنان - به تحقير و تمسخر آنان بپردازد، از آفت خودبزرگبينى و برتر و فراتر پنداشتن خويشتن و غرور و بدمستى و تكبر و خودخواهى جنونآميز سرچشمه مىگيرد و ثمره شوم بيمارىهاى اخلاقى و انسانى ديگرى است. هنگامى كه فردى از نظر ارزشهاى مادى و دنيوى، نظير: ثروت، خانواده، فاميل، منطقه زندگى، مركب و وسائل تجملى و تشريفاتى، قيافه و چهره آراستهتر و زيباتر، و از نظر زورمدارى و قدرت، يا حتى ارزش هايى چون: دانش و علم و معنويت و اخلاقپندارى، خود را جلوتر و پيشرفتهتر و توانمندتر ديد و ديگران را ناتوانتر پنداشت، آن جاست كه به خود اجازه مىدهد تا به جاى سپاس پديدآورنده نعمتها و حمايت از محرومان، آنان را به تمسخر بگيرد و ريشخند كند و با تحقير و توهين و تحميل ذلت بر آنان احساس بزرگى نمايد! و چه بسا با بكارگيرى اين شگرد شيطانى و اين ابزار سياست ابليسى لايقان و شايستگان و آزادىخواهان و سلطهناپذيران را به گونهاى از سر راه يكهتازىهاى خويش بردارد و با ترور شخصيت آنان، راه را براى ترور فيزيكىشان هموار سازد. درست از اين زاويه و با عنايت به آثار تباهگر اين شيوه نكوهيده است كه قرآن به مردم با ايمان هشدار مىدهد و آن را تحريم مىكند: يا ايهاالذين آمنوا لا يسخر قوم من قومٍ...(379) 5- تحريم عيبجويى قرآن در انديشه ساختن جامعه برتر، جامعه نمونه، جامعه ادب و اخلاق و جامعه رعايت حقوق و حرمت و امنيت انسانهاست، و آفت عيبجويى و عيبتراشى و طعنهزدن به يكديگر با اين هدف والا سخت ناسازگار است و امنيت انسانها را به خطر مىافكند و تباهىها و كشتارها و جنگها ممكن است پديد آورد. درست به همين دليل است كه قرآن عيبجويى را با صراحت بسيار تحريم مىكند و مىفرمايد: و شما مردم با ايمان و شايستهكردار عيوب يكديگر را مجوييد. و لا تلمزوا انفسكم.(380) پيامبر گرامى در اين مورد در سخنانى ماندگار، عصرها و نسلهاى مسلمان را مخاطب ساخت و فرمود: يا معشر مَن آمن بلسانه و لم يؤمن بقلبه! لا تغنابوا المسلمين، و لا تتبعوا عوراتهم، فانه من يعتبع عورة اخيه يتبع الله عورته، و من يتبع الله عورته يفضحه فى جوف بينه(381) هان اى كسانى كه به ظاهر و زبان ايمان آوردهايد، نه با دل و عمل! پشت سر مسلمانان حرف نزنيد و عيوب نهانى آنان را نجوييد، چرا كه آن كسى كه نهان برادر و خواهر دينى يا نوعىاش را بجويد و عيب او را بخواهد، خدا به كيفر كارش عيوب و اسرارش را برملا مىسازد و در دلخانهاش رسوايش مىكند. و امام صادق فرمود: من روى على مؤمنٍ روايةً يُريد بهاشينه، و همدم مروته، ليسقط من اعين الناس اخرج الله من ولايته الى ولايته الشيطان، فلا يقبله الشيطان!(382) آن كسى كه در انديشه عيبجويى و به خطر افكندن آبرو و كرامت انسانِ شايستهكردارى سخنى نقل كند، خدا او را از قلمرو مهر و رحمت خويش بيرون رانده و به قلمرو وسوسههاى شيطان گسيل مىدارد و شيطان نيز او را نمىپذيرد! 6- مارك زدن و لقب ناروا تراشيدن بسيارى از خودكامگان يا عملههاى بىبند و بار و بىپروا و بتساز و بدزبان آنان در راه تحكيم پايههاى خودسرى و استبداد و تحقير و از ميان برداشتن انسانهاى آزاديخواه و آزادمنش و سلطهناپذير و يا جريانهاى حقطلب، مىكوشند تا با مارك زدن و نام و عنوان زشت تراشيدن به آنان، شخصيت آنها را بكوبند و انديشه و فكر رهايىبخش و ستمستيز آنان را بىاثر سازند و با ترور شخصيت آنان راه را براى به بند كشيدن و يا ترور فيزيكىشان باز كنند. در اين راستاست كه سلطهجويان و توپخانههاى دروغپراكنى آنان از سويى براى خود و مهرههاى خود لقبهاى دهنپركن و دروغين مىتراشند و از آنان بت مىسازند، و در برابر آن به مخالفان ستم، لقبهاى زشت مىگذارند و آنان را فاسق، بىبندوبار، فاسد، مفسد، توطئهگر، مهره بيگانه، جاسوس و... نثار مىكنند و حقايق را تحريف مىنمايند! قرآن شريف، درست براى آفرينش امنيت و آزادى و كرامت و تضمين حيات شخصى و حيات معنوى انسانها اين شيوه زشت و ظالمانه خشونتطلبان و بدانديشان را تحريم مىكند و مىفرمايد: اگر به راستى ايمان داريد به يكديگر القاب و عناوين زشت متراشيد و با آنها يكديگر را ياد نكنيد. و لا تنابزوا بالألقاب.(383) ب - منشور برابرى همه انسانها به گونهاى آفريده شدهاند كه هماره در انديشه كمال و ترقى و رشد هستند و مىكوشند تا به اوج كرامت و ارجمندى دست يابند. و درست از اين ديدگاه است كه به وسايل گوناگونى توسل مىجويند تا خود را برتر و بالاتر از ديگران بسازند؛ براى نمونه: 1- گروهى برترى را در ريشه و تباهر مىپندارند و مىكوشند كه تا با تمسك به برترى نژادى و خانوادگى خويش خود را برتر از همگان به خورد ديگران بدهند. 2- گروهى ملاك برترى را در ثروت و امكانات بادآورده مىنگرند، به همين جهت در اين راه تلاش مىكنند و ثروت هنگفت خود را به رخ ديگران مىكشند تا برترى آنان را بپذيرند و سلطه انحصارى و استبداد و قارونى آنان را گردن گذارند. 3- بخرى ميز و قدرت و زور بادآورده و تشريفات افسانهاى را... 4- برخى عناوين و القاب پر زرق و برق و پرطمطراق را به همين جهت با واسطه و بىواسطه به خود لقب مىبخشند و تا حزب خدا و سايه خدا و... بالا مىروند. 5- و برخى ديگر دانش و فرهنگ و ارزشهاى اكتسابى را... در آياتى كه گذشت قرآن شريف ملاك برترى نژادگرايان و زرداران و زورمداران و رياكاران و عوامبازان را مردود مىشمارد و ملاك و معيار برترى را در ارزشهاى نوين و ماندگار و ثمربخش و زندگىسازى چون: آگاهى و ايمان، شايستهكردارى و آزادمنشى، رعايت حقوق و كرامت ديگران، تقوا و پروا و اخلاص راستين عنوان مىدهد و هر چيزى كه در راه رعايت حقوق بشر و مرزهاى مقررات خدا و حقوق انسانها نباشد، به آن بها نمىدهد، گرچه دانش و ايمان و اخلاق خشك و بيروح و فريبكارانهاى باشد كه در راه سلطهگرى به كار افتد و آن را به عنوان ارزشگرايى جا زنند تا مردم را به بند كشند، و بدين سان با در هم نورديدن ارزشها و ملاك هاى دروغين و برترىطلبانه و استبدادخيز، منشور برابرى انسانها را به تابلو مىبرد كه: هان اى انسانها، ما شما را از يك مرد و زن آفريديم و به صورت تيرهها و قبيلهها قرار داديم، تا يكديگر را بشناسيد، بىگمان ارجمندترين شما در پيشگاه خدا پرواپيشهترين شماست. و چه پروايى برتر از پروا داشتن از مال، جان، ناموس، آزادى، امنيت، كرامت و حرمت انسانها يا رعايت حقوق بشر! پيامبر گرامى در اين مورد فرمود: ان الله يا ينظر الى احسابكم، و لا الى انسابكم، و لا الى اجسامكم و لا الى اموالكم، و لكن ينظر الى قلوبكم، فمن كان به قلب صالح تحسنن الله عليه، و انما انتم بنو آدم و احبكم اليه اتقاكم.(384) هان اى مردم! خداى فرزانه، نه به ريشه و تبار شما مىنگرد و نه حسب و نسب شما؛ نه به جسم زيباى شما مىنگرد و نه ثروتهاى بادآورده شما، بلكه ذات پاك و بىهمتاى او به قلبهاى اصلاح شده و انديشههاى اصلاحگر و بشردوست مىنگرد و به آنها مهر و رحمت مىآورد و بها مىدهد. آگاه باشيد كه همه شما فرزندان آدم هستيد و در انسانيت برابر و محبوبترين شما در پيشگاه خدا باتقواترين شماست.
تفسیر المیزان
[مقصود از" اجتناب از ظن" و مفاد قيد" كثيرا" در آيه:" يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثِيراً مِنَ الظَّنِّ ..."] " يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثِيراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ ..." مراد از ظنى كه در اين آيه مسلمين مامور به اجتناب از آن شدهاند، ظن سوء است، و گر نه ظن خير كه بسيار خوب است، و به آن سفارش هم شده، هم چنان كه از آيه" لَوْ لا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بِأَنْفُسِهِمْ خَيْراً" «1» هم استفاده مىشود. و مراد از" اجتناب از ظن" اجتناب از خود ظن نيست، چون ظن، خود نوعى ادراك نفسانى است، و در دل باز است، ناگهان ظنى در آن وارد مىشود و آدمى نمىتواند براى نفس و دل خود درى بسازد، تا از ورود ظن بد جلوگيرى كند، پس نهى كردن از خود ظن صحيح نيست. بله، مگر آنكه از پارهاى مقدمات اختيارى آن نهى كند. پس منظور آيه مورد بحث نهى از پذيرفتن ظن بد است، مىخواهد بفرمايد: اگر در باره كسى ظن بدى به دلت وارد شد آن را نپذير و به آن ترتيب اثر مده. و بنا بر اين، پس اينكه فرمود بعضى از ظنها گناه است، باز خود ظن را نمىگويد، (چون ظن به تنهايى چه خوبش و چه بدش گناه نيست، براى اينكه گفتيم اختيارى نيست)، بلكه ترتيب اثر دادن به آن است كه در بعضى موارد گناه است، (مثل اينكه نزد تو از كسى بدگويى كنند، و تو دچار سوء ظن به او شوى و اين سوء ظن را بپذيرى، و در مقام ترتيب اثر دادن بر آمده او را توهين كنى، و يا همان نسبت را كه شنيدهاى به او بدهى و يا اثر عملى ديگرى بر مظنهات بار كنى كه همه اينها آثارى است بد و گناه و حرام). و مراد از اينكه فرمود" كَثِيراً مِنَ الظَّنِّ" با در نظر گرفتن اينكه كلمه" كثيرا" را نكره آورده، تا دلالت كند بر اينكه ظن گناه فى نفسه زياد است، نه با مقايسه با ساير مصاديق ظن كه همان بعض ظنى است كه فرموده گناه است- پس ظن گناه فى نفسه زياد است، هر چند كه بعضى، از مطلق ظن است، و نسبت به مطلق ظن اندك است. ممكن هم هست كه مراد اعم از خصوص ظن گناه باشد، مثلا خواسته باشد بفرمايد از بسيارى از مظنهها اجتناب كنيد، چه آنهايى كه مىدانيد گناه است، و چه آنهايى كه نمىدانيد تا در نتيجه يقين كنيد كه از ظن گناه اجتناب كردهايد، كه در اين صورت امر به اجتناب از بسيارى از ظنها، امرى احتياطى خواهد بود، (مثل اينكه بگوييم از مالهايى كه نمىدانى حلال است اجتناب كن، چه از آنهايى كه مىدانى حرام است، و چه از آنها كه _______________ (1) چرا مؤمنين و مؤمنات وقتى تهمتها را مىشنوند به يكديگر حسن ظن نمىورزند. سوره نور، آيه 12. __________________________________________________ ____ صفحهى 484 نمىدانى حرام است يا حلال، تا در نتيجه يقين كنى كه از مال حرام دورى جستهاى). [نهى از تجسس عيوب ديگران و از غيبت كردن و بيان مفسده غيبت و تجسس (وَ لا تَجَسَّسُوا وَ لا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضاً ...)] " وَ لا تَجَسَّسُوا"- كلمه" تجسس"- با جيم- به معناى پىگيرى و تفحص از امور مردم است، امورى كه مردم عنايت دارند پنهان بماند و تو آنها را پىگيرى كنى تا خبردار شوى. كلمه" تحسس"- با حاء بى نقطه- نيز همين معنا را مىدهد، با اين تفاوت كه تجسس- با جيم- در شر استعمال مىشود، و تحسس- با حاء- در خير به كار مىرود، و به همين جهت بعضى «1» گفتهاند: معناى آيه اين است كه: دنبال عيوب مسلمانان را نگيريد، و در اين مقام بر نياييد كه امورى را كه صاحبانش مىخواهند پوشيده بماند تو آنها را فاش سازى." وَ لا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضاً أَ يُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتاً فَكَرِهْتُمُوهُ"- كلمه" غيبت"- به طورى كه در مجمع البيان «2» معنا كرده- عبارت است از اينكه در غياب كسى عيبى از او بگويى كه حكمت و و جدان بيدار تو را از آن نهى كند. البته فقهاء اين كلمه را به خاطر اختلافى كه در مصاديقش از حيث وسعت دارد، به عبارتهاى مختلفى تفسير كردهاند كه برگشت همه آن عبارتها به اين است كه در غياب كسى در باره او چيزى بگويى كه اگر بشنود ناراحت شود. و به همين جهت بدگويى دنبال سر فردى كه تظاهر به فسق مىكند را جزء غيبت نشمردهاند، (چون اگر بشنود كه دنبال سرش چنين گفتهاند ناراحت نمىشود). و شارع اسلام از اين جهت از غيبت نهى فرموده كه: غيبت اجزاى مجتمع بشرى را يكى پس از ديگرى فاسد مىسازد، و از صلاحيت داشتن آن آثار صالحى كه از هر كسى توقعش مىرود ساقط مىكند، و آن آثار صالح عبارت است از اينكه هر فرد از افراد جامعه با فرد ديگر بياميزد و در كمال اطمينان خاطر و سلامتى از هر خطرى با او يكى شود، و ترسى از ناحيه او به دل راه ندهد، و او را انسانى عادل و صحيح بداند، و در نتيجه با او مانوس شود. نه اينكه از ديدن او بيزار باشد و او را فردى پليد بشمارد. در اين هنگام است كه از تك تك افراد جامعه آثارى صالح عايد جامعه مىگردد، و جامعه عينا مانند يك تن واحد متشكل مىشود. و اما اگر در اثر غيبت و بدگويى از او بدش بيايد و او را مردى معيوب بپندارد، به همين مقدار با او قطع رابطه مىكند، و اين قطع رابطه را هر چند اندك باشد، وقتى در بين همه افراد جامعه در نظر بگيريم، آن وقت مىفهميم كه چه خسارت بزرگى به ما وارد آمده، پس در حقيقت عمل غيبت و اين بلاى جامعه سوز به منزله خورهاى است كه در بدن شخص راه يابد، و اعضاى او را يكى پس از ديگرى بخورد، تا جايى كه به كلى رشته حياتش را قطع سازد. _______________ (1 و 2) مجمع البيان، ج 9، ص 137. __________________________________________________ ____ صفحهى 485 و انسان كه از روز ازل به حكم ضرورت، اجتماع تشكيل داد، براى اين تشكيل داد كه يك زندگى اجتماعى داشته باشد، و در اجتماع داراى منزلتى شايسته و صالح باشد، منزلتى كه به خاطر آن ديگران با او بياميزند، و او با ديگران بياميزد، او از خير ديگران بهرهمند، و ديگران از خير او برخوردار شوند. و غيبت عامل مؤثرى است براى اينكه او را از اين منزلت ساقط كند و اين هويت را از او بگيرد. در آغاز يك فرد را از عدد مجتمع صالح كم كند، و سپس فرد دوم و سوم را، تا آنجا كه در اثر شيوع غيبت تمامى افراد جامعه از صلاحيت زندگى اجتماعى ساقط شوند، و صلاح جامعه به فساد مبدل گردد، و آن وقت ديگر افراد جامعه با هم انس نگيرند، و از يكديگر ايمن نباشند، و به يكديگر اعتماد نكنند، آن وقت است كه دواء كه همان تشكيل جامعه از روز نخست بود، به صورت دردى بى دواء درمىآيد. پس غيبت در حقيقت ابطال هويت و شخصيت اجتماعى افرادى است كه خودشان از جريان اطلاعى ندارند و خبر ندارند كه دنبال سرشان چه چيزهايى مىگويند، و اگر خبر داشته باشند و از خطرى كه اين كار برايشان دارد اطلاع داشته باشند از آن احتراز مىجويند و نمىگذارند پردهاى را كه خدا بر روى عيوبشان انداخته به دست ديگران پاره شود، چون خداى سبحان اين پردهپوشيها را بدين منظور كرده كه حكم فطرى بشر اجراء گردد، يعنى اينكه فطرت بشر او را وامىداشت تا به زندگى اجتماعى تن در دهد، اين غرض حاصل بشود، و افراد بشر دور هم جمع شوند، با يكديگر تعاون و معاضدت داشته باشند، و گر نه اگر اين پردهپوشى خداى تعالى نبود، با در نظر گرفتن اينكه هيچ انسانى منزه از تمامى عيوب نيست، هرگز اجتماعى تشكيل نمىشد. و جمله" أَ يُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتاً فَكَرِهْتُمُوهُ" در ضمن مثالى به همين حقيقت اشاره مىكند. در اين جمله نخست استفهام انكارى به كار برده، و حب منفى را به" أحد" يعنى يكى از مسلمانان نسبت داده، و نه به بعضى از مسلمانان، يعنى نفرموده:" أ يحب بعضكم" و يا تعبيرى ديگر تا مشمول نفى واضحتر شود. و باز به همين منظور نفى مذكور را با جمله" كرهتموه" تاكيد فرمود، و با اينكه مىتوانست همين كراهت را به احد نسبت داده بفرمايد" فكرهه". و حاصل معناى آيه اين است كه: غيبت كردن مؤمن به منزله آن است كه يك انسانى گوشت برادر خود را در حالى كه او مرده است بخورد. حال چرا فرمود گوشت برادرش؟ براى اينكه مؤمن برادر او است، چون از افراد جامعه اسلامى است كه از مؤمنين تشكيل يافته، و خداى تعالى فرموده:" إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ". و چرا او را مرده خواند؟ براى اينكه __________________________________________________ ____ صفحهى 486 آن مؤمن، بى خبر از اين است كه دارند از او غيبت مىكنند. و اينكه فرمود" فكرهتموه" و نفرمود" فتكرهونه"، اشعار دارد به اينكه كراهت شما امرى است ثابت و محقق، و هيچ شكى در اين نيست كه شما هرگز راضى نمىشويد يك انسانى را كه برادر شما است و مرده است، بخوريد. پس همان طور كه اين كار مورد كراهت و نفرت شما اس
-
RE: حریم خصوصی
...
راز مردم تنها نزد خالق ايشان معلوم است.
مسلم روايت ميكند كه حضرت رسول اكرم ، صلى الله عليه و سلم، درباره كسى گفتند :
" اَفَلاَ شَقَقْتَ عَنْ قَلْبِهِ"، " آيا قلب او را شق كرده اى ؟". خصوصيات هر كس سزاوار حمايت است و دستدرازى به آن حلال به نيست.
ابوداود و ترمذى روايت ميكنند كه حضرت رسول اكرم، صلى الله عليه و سلم ، فرموده :
" ياَ مَعْشَرَ مَنْ اَسْلَمَ بِلِساَنِهِ، وَ لَمْ يَنْفُذِ الاِيْماَنُ اِلَى قَلْبِهِ": لاَ تُوذُوا الْمُسْلِمِيْنَ وَ لاَ تُعَيِّرُوهُمْ وَ لاَ تَتَّبِعُوا عَوْراَتَهُمْ، فَاِنَّهُ مَنْ تَتَبَّعَ عَوْرَةَ اَخِيْهِ الْمُسْلِم، تَتَبَّعَ اللهُ عَوْرَتَهُ يُفْضِحُهُ وَلَوْ فِىْ جَوْفِ رَحْلِهِ" يعنى : " اى معشر (مسلمانان) ( واى بر) آنانكه بزبان اسلام آورده و ايمان به قلب او نفوذ نيافته (بر شما است كه) مسلمانان را نيازاريد و ايشانرا شرمسار مكنيد و در پى بى _پرده ساختن ايشان نباشيد كسيكه برادر مسلمان خود را بى پرده ميسازد خداوند او را بى پرده ميسازد و آنرا كه خداوند بى پرده سازد رسوا ميسازد اگر چه آن راز پوشيده در جوف بار و بنهء او باشد