توی دو راهی گیر کردم. کمک کنید
با سلام خدمت مدیران و تمامی اعضای محترم سایت همدردی.
من یه پسر حدودا 25 ساله هستم که حدود دو ماهی میشه که تحصیلات خودم رو در مقطع لیسانس تموم کردم و روز شنبه هم برای فوق لیسانس امتحان دارم . اگر هم قبول نشدم هم که باید به خدمت سربازی برم.
بگذریم. راستش من تو این 25 سال زندگیم اصلا چیزی به اسم عاشقی رو درک نکرده بودم و هر کدوم از رفقام هم که بهم میگفتن عاشق فلان دختر شدن بهشون میخندیدم و میگفتم بابا این بچه بازی ها رو بذارین کنار و از این حرفا.حتی 4 سالی هم که دانشگاه میرفتم اصلا به فکر خطور نکرد که بت هیچ کدوم از دختر های هم دانشگاهیم دوست بشم یا باهاشون ارتباط برقرار کنم.
تا اینکه حدودا یکی دو ماه قبل از عید بود که یه روز پدرم بهم گفت که اگر یه روز بخوام ازدواج کنم ،میون افراد فامیل و یا محل و یا هر کسی که خودم تو نظرم هست چه کسی رو برای ازدواج انتخاب میکنم؟ اولش من قضیه رو کاملا به شوخی گرفتم و کلی با پدرم سر این قضیه شوخی کردیم که بابا به زور میخوای ما رو از خونه بیرون کنی ها:D . ولی یکم که گذشت دیدم پدرم بیره نمیگه و من الان 25 سالم هست و باید برای زندگی خودم تصمیم بگیرم و به طور گذرا شروع کردم به فکر کردن در مورد دخترای فامیل و محل و خلاصه هر دختری که تو ذهنم میومد و یه جورایی میشناختمش، که آیا با روحیات،اخلاقیات، عقاید و در کل تمام خصوصیاتی که تو من وجود داره همخونی و اشتراک داره یا نه؟
همین جا بود که مشکل من شروع شد و به دردی گرفتار شدم که اصلا باور نمیکردم.
اونم این بود که وقتی داشتم به کسایی که گفتم فکر میکردم دختری اومد به ذهنم که خونواده شون با ما از سال های دور رابطه ی خانوادگی داره و اونقدر به هم نزدیک هستیم که به پدرش میگم عمو و اونا هم بابای من رو عمو صدا میکنن.
همین که فکرم به ایشون رسید دیدم تمام اون چیزایی که من میخوام و برای توی زندگی مهمه در ایشون وجود داره و از لحاظاخلاقی بسیار به هم نزدیک و شبیه هستیم.
اینجا بود که ناخواسته ذهنم روی ایشون قفل شد و تازه معنی عاشق شدن و دوست داشتم تو وجودم متولد شد
ولی حالا این وسط مشکل چیه؟
مشکل اینه که بعد از یه مدت فهمیدم که اون با یه پسر دیگه دوسته و از قضا همدیگه رو میخوان و بدتر از اون این که اون پسر یکی از رفقای صمیمی من هست و چند ساله که باهم دوست هستیم.
و این رو میدونم که اگر خونواده ی دختر بفهمن که من به دخترشون علاقه پیدا کردم بی برو برگرد به دخترشون فشار میارن که من رو برای زندگی انتخاب کنه. با توجه به اینکه پدر دختره خیلی من رو دوست داره و خوب بالاخره من یه جورایی مهندس هستم و اون پسره دیپلمش رو هم به زور داره و خلی از موارد دیگه که من رو نسبت به اون برتری میده.(این رو هم اضافه کنم که وقتی خونواده ی من فهمیدن که عاشق دختری که نام بردم شدم اونا هم خیلی خوشحال شدن و همشون از پدر و مادر گرفته تا خواهرام کاملا تاییدش کردن و گفتن که برای زندگی با من کاملا مناسبه)
حالا راستیتش موندم چکار کنم؟
اگر قضیه پیش خونواده ی دختره مطرح بشه یه جورایی حس میکنم در قبال دوستم نامردی کردم و اگر هم مطرح نشه نمیدونم با خودم چکار کنم و آتیش این عشقی که برای اولین بار تو وجودم شعله ور شده و روز و شب من رو به خودش اختصاص داده چجوری مهارش کنم؟(تجربه ای که برای اولین باری هست که تو زندگیم اتفاق افتاده و تمام ذهنم رو به خودش مشغول کرده و تازه دارم میفهمم که عاشقی چیه و چه بالی خانمان سوزیه.:47:
از همه ی دوستانم میخوام که منو کمک کنن و نظرشون رو در این مورد بگن.
ببخشید که سرتون رو درد آوردم.
از همگی تشکر میکنم.
موفق باشید.
یا علی مدد
RE: توی دو راهی گیر کردم. کمک کنید
سلام:
خوش آمدید...
مشکل عجیبی است....عجب شانسی دارید شما....(شوخی کردم)
ولی من فکر می کنم با توجه به اینکه شما می فرمایید شرایط ازدواج رو دارید و ایشون هم کاملا با معیارهای شما هم خوانی دارد...مشکلی نیست....
خانواده شما به خانواده وی موضوع رو مطرح کنند....
شاید اون خانم هم به شما علاقه داشته باشد و با بیان علاقه از طرف شما از فکر طرف دیگر خارج شود و در ضمن شما در مقابل دوست خود مسئولیتی ندارید...شما که به نیت اذیت کردن وی اقدام نمی کنید ...قصدتون رسیدن به علاقتونه و نیت خوب شما خودش مهمه....
اون خانم نهایتا با مشورت خانواده اش جواب شما رو خواهد داد و مطمئن باشید که اون خانم اگر به شما علاقه نداشته باشد حتی اگر خانواده اش مجبورش کنن با شما باشه...خودش بهتون میگه اونوقت شما باید دوباره فکر کنید....
به هر حال اقدام کردن شما نباید برایتان عذاب وجدانی باشد...
موفق باشید
RE: توی دو راهی گیر کردم. کمک کنید
ولی به نظر من بهتره فراموشش کنی چون تو آینده مشکل ساز میشه ...چه بخوای و چه نخوای ممکنه بعد از ازدواج با کوچکترین اتفاقی بهش مضنون بشی که نکنه دوباره با اون طرف رابطه داره یا نه و هزار تا چیزه دیگه .... در ضمن همون طور که خودت گفتی اونا همدیگرو دوست دارن پس به نظر من بهتره به علاقشون احترام بزاری ................... اما اگه واقعا نمیتونی فراموشش کنی و ذهنتو درگیر خودش کرده بهتره اول با خود دختره صحبت کنی چون این طور دیگه اونم تحت فشار خانواده قرار نمیگیره .
RE: توی دو راهی گیر کردم. کمک کنید
نقل قول:
ولی حالا این وسط مشکل چیه؟
مشکل اینه که بعد از یه مدت فهمیدم که اون با یه پسر دیگه دوسته و از قضا همدیگه رو میخوان و بدتر از اون این که اون پسر یکی از رفقای صمیمی من هست و چند ساله که باهم دوست هستیم.
به عنوان یه دوست.........بهت میگم که اصلا فکرشم نکن.....دختری که ذهنش رو حتی اندک فضایی از ذهن و فکر و...:300:...به کسی اختصاص داده!....حالا هرکسی......اگه پرنسس موناکو!.........یا میس یونیورز امریکا!......هم باشه باید ازش گذشت....و کلا قیدش رو زد....:160:...و نکته بعدی اینکه دور ازدواج با فامیل رو خط بکش.......از من گفتن.......دلایلش رو هم خودت بهتر باید بدونی!...
RE: توی دو راهی گیر کردم. کمک کنید
سلام دوباره:
طبق احترام به نظر دوستان ولی من یک سوال دارم؟
میشه بگید رابطه دوستی ایشون با اون آقا چطور بوده؟
من موقع پاسخ به این سوال فکر کردم ایشون خواستگار اون خانم هستن و در حال شناخت باهم؟
میشه بگید رایطه دوستتون دقیقا با خانم مورد علاقه شما چیه؟
دوستن یا در حال شناخت برای ازدواج زیر نظر خانواده؟
RE: توی دو راهی گیر کردم. کمک کنید
بنظر من فراموشش کن . دختران زیادی هستند که میتونی بهشون علاقه مند بشی و باهاشون خوشبت بشی .
موفق باشی
RE: توی دو راهی گیر کردم. کمک کنید
به نظر من اول با خودِ دختر صحبت کن. مطمئن بشو از اینکه اونا واقعا ً به هم علاقه دارن. اونوقت تصمیم بگیر. ولی اگه میخوای در آینده بهش مضنون بشی و از اینجور چیزا از همین الان قیدشو بزن.
RE: توی دو راهی گیر کردم. کمک کنید
بر خلاف دوستان ....که نظرشان بسیار برایم محترم است من معتقدم شما موضوع را ابتدا با دختر مطرح کنید اگر او مایل بود.....شما از طریق خواستگاری اقدام فرمایید...
اصلا هم عذاب وجدانی در مورد دوستتان نداشته باشید.....اصولا در هر رابطه ای کسانی پیروز هستند و ادامه دهنده رابطه که تلاش فراوانی نیز داشته باشند.....
حال اگر شما تلاش بیشتری از او داشتید و همچنین لیاقت بیشتری....قطعا ادامه دهنده رابطه نیز شما خواهید بود....
ولی این در صورتی ممکن است که قبل از هر گونه اقدام با خود دختر حرف بزنید و خواسته خود را مطرح کنید یا از طریق واسطه ای نظر او را جویا شوید...
موفق باشید..... دوست عزیزم به شما توصیه می کنم بعد از سربازی ازدواج نمایید.:72:
RE: توی دو راهی گیر کردم. کمک کنید
سلام...
من با نظر نقاب عزيز موافقم...
ضمنا مجتبي عزيز حرف شما درست،اما شايد ذهنيت بدبيني براي ايشون پيش نيومده باشه اما شما با اين صحبتتان فكر نمي كنيد اين ذهنيت رو براي ايشون خلق ميكنيد؟
RE: توی دو راهی گیر کردم. کمک کنید
سلام دوست عزیز،
اجازه بدید که اون دختر خانم انتخاب کنند. اگه بعد از مطلع شدن از قصد شما، رابطه ی فعلیشون رو بهم زدن، شما می تونید روش حساب کنید.
درضمن اونقدر عاشقانه برخورد نکنید که این دختر حس نکنه باید اعتماد شما رو جلب کنه! در آینده ارتباط این خانم با دوستتون ممکنه خیلی براتون آزار دهنده بشه. پس فقط در صورتی ادامه بدید که ایشون قلب شما رو کاملا آروم و مطمئن کنند.
بعلاوه 25 سالگی برای اولین عشق دیر نیست. شما در آینده هم طعم عاشقی رو خواهید چشید. این خانم رو آخرین شانس خودتون در نظر نگیرید. چون ممکنه باعث بشه شتاب زده عمل کنید.
RE: توی دو راهی گیر کردم. کمک کنید
دوستان سلام.
ممنون از نظراتی که دادین. اول از همه تو جواب اون دوست عزیزمون آقا کامران که گفتن:
نقل قول:
..و نکته بعدی اینکه دور ازدواج با فامیل رو خط بکش.......از من گفتن.......دلایلش رو هم خودت بهتر باید بدونی!...
باید بگن ما به هیچ وجه با هم رابطه ی فامیلی نداریم اینکه من به پدر ایشون میگم عمو و بچه های ایشون هم به پدر من میگن عمو دلیلش اینه که ما دوتا خونواده خیلی به هم نزدیک هستیم و پدرامون باهم مثل دو تا برادر و مادرامون هم باهم مثل دوتا خواهر میموننن.
در جواب سوال rsrs1380 عزیز که پرسیدن:
نقل قول:
میشه بگید رابطه دوستی ایشون با اون آقا چطور بوده؟
من موقع پاسخ به این سوال فکر کردم ایشون خواستگار اون خانم هستن و در حال شناخت باهم؟
میشه بگید رایطه دوستتون دقیقا با خانم مورد علاقه شما چیه؟
دوستن یا در حال شناخت برای ازدواج زیر نظر خانواده؟
فقط و فقط یه رابطه ی دوستی که از یه دوستی بچه گانه شروع شد و چون به درازا کشید تبدیل به خواستن همدیگه شد. و خونواده ی دختر هم میشه گفت به این خاطر با پسر مخالف نیستن که کس دیگه ای خواستگار دختره نبوده و یا اگر بوده از اون پسره سطح پایین تر بوده.
در جواب عزیرانی هم که گفتن با خود دختره صحبت کنم باید بی تعارف بگم من تو این زمینه همون طور که تو پست اولم اشاره کردم صفر کیلومتر هستم و تا حالا با هیچ دختری صحبت نکردم و وقتی میخوام با یه دختر صحبت کنم دست و پام میلرزه دیگه چه برسه به اینکه اون شخص کسی باشه که تمام وجودم رو از خودش پر کرده.
صحبت از شک کردن و مضنون شدن هم نیست چون هم پسره رو میشناسم و هم دختره و کاملا اطمینان دارم که هیچ رابطه ای تو زمان دوستی بینشون نبوده.
ولی خوب یه چیزی که منو به فکر واداشته اینه که:
ببینید بچه ها این دختر از کلاس دوم راهنمایی با پسره دوست شده. یعنی زمانی که تازه با این مسائل آشنا شده این پسره اومده و باهاش دوست شده و خودش رو ملکه ی ذهن اون دختر کرده. حالا من حرفم اینه که شاید چون فقط این پسر تو زندگی این دختر بوده و کس دیگه های غیر از اون وجود نداشته باعث شده که دختره فکر کنه تنها کسی که میتونه دوستش داشته باشه همون پسره هست چون کس دیگه های تو زندگیش نبوده و اگر من هم پا پیش بذارم شاید دختره بفهمه که زندگی چیزایی که از زندگی میخواد فقط تو اون یه نفر ختم نمیشه و کسای دیگه ای هم هستن که بتونن اون آرزو ها رو به شکل بهتری براش بر آورده کنن. نمیدونم تونستم منظورم رو برسونم یا نه.
در هر صورت از تمام عزیزان ممنونم که جواب دادن. منتظر کمک های دیگه ی شما عزیزان هم هستم.
متشکرم.
یا علی مدد
RE: توی دو راهی گیر کردم. کمک کنید
دوست عزیز،
با سلام و خوشامد گویی.
اگر شما همانگونه که ذکر کردید از هر نظر به دوست ایشون برتری دارید، و از نظر احساسی هم ایشون را دوست دارید، شناخت کافی هم که وجود داره، پس چه دلیلی برای نگرانی وجود داره؟ می تونید با اعتماد به نفس و اطمینان از طریق خانوادتون اقدام کنید.
به نظر من جای نگرانی و عذاب وجدان وجود نداره، چون اون آقا اگر واقعا ایشان را دوست داشت، قدمی در راه ازدواج با ایشان بر میداشت. حالا که بعد از گذشت چندین سال رابطه به ازدواج ختم نشده، حتما عشقی هم در کار نیست. به نظر من صرفا عادته.
ولی با این حال نظر شخصی بنده این است که برای ازدواج منطق را بر احساس ارجح بدانید. اگر منطقا دختر مناسبی است، احساستان هم که با او همراه است ، پس جای نگرانی نیست.
براتون آرزوی توفیق دارم.
RE: توی دو راهی گیر کردم. کمک کنید
سلام
سارا خانم از جوابتون ممنونم. خدای نکرده قصد تعریف کردن از خودم رو ندارم ولی باید بگم که اون طور که خودم فکر میکنم در اکثر جهات از اون رفیقم سر تر هستم(بازم میگم خدای نکرده قصد تعریف کردن از خودم ندارم) البته از لحاظ شکل ظاهری و قیافه رفیقم از من بهتر و خوش چهره تر هستن.
در ضمن مورد دیگه ای که وجود داره اینه که تازه رفیق ما میخواد برای ازدواج اقدام کنه و پا جلو بذاره اینه که منو دچار عذاب وجدان کرده و حس میکنم دارم در حقش نامردی میکنم.
در مورد اون نکته ای هم که اخر پستتون ذکر کردین که ازدواج باید بیشتر براساس منطق باشه تا احساسات کاملا با شما موافقم و فکر میکنم تا حدود زیادی بر روی همین اصل تصمیم گیری کردم. همون طور هم که تو اولیت پستم اشاره کردم اول نشستم با خودم فکر کردم که آیا این دختر از لحاظ فکری ، عقیدتی، سطح زندگی و....... با من همخونی داره یا نه و وقتی که دیدم در تمام این موارد باهم همخونی داریم خود به خود عاملی به اسم دوست داشتن اومد وسط که باعث شد فکر به این دختر خانوم شب و روزم رو به خودش اختصتص بده.
ازتون ممنونم.
یا علی مدد
RE: توی دو راهی گیر کردم. کمک کنید
سلام
دوست عزیز
قبل از هرچیز فکر کن وببین ایا بعد از ازدواج که اگر قسمت شد ایا مسئله دوستی قبل این دختر خللی در افکار وعقیده شما نسبت به ان ایجاد میکند یا خیر اخه خیلی ها هستند که یکی را میخواهند وبا هر شرایطی نسبت به ازدواج اصرار میکنند وبعد گذشته طرف که چکار کرده وباکی بوده عذابشون میده ومشکلاتی پیش میاره و خصوصا شک وتردید مثل خوره به جونشون می افتد که ایادیگه اون طرفو دوست داره یانه و.... حال اگر این مسائل برای تو دراینده مهم نمیباشدو میدانی گذشته طرف به هرنحو بوده پاک میشود ابتدا با خود دختر صحبت کن
وببین عقیده اون چی هست و سپس اگر موافق بود با خانواده مطرح کن :72:
RE: توی دو راهی گیر کردم. کمک کنید
نقل قول:
نوشته اصلی توسط انديشه
سلام...
من با نظر نقاب عزيز موافقم...
ضمنا مجتبي عزيز حرف شما درست،اما شايد ذهنيت بدبيني براي ايشون پيش نيومده باشه اما شما با اين صحبتتان فكر نمي كنيد اين ذهنيت رو براي ايشون خلق ميكنيد؟
فک نکنم با حرفای من چنین ذهنیتی ایجاد بشه . این یه واقعیته و من به عنوان یه فرد مذکر میدونم که این مشکلات میتونه تو زندگیه آدم پیش بیاد و حتما قرار نیست فرد بدبین باشه ممکنه بدبینی بعد ها به وجود بیاد برای مثال با چند بار دعوای الکی و دیر اومدن همسرشون به خونه و غیره خود به خود میتونه این ذهنیت ایجاد بشه .
RE: توی دو راهی گیر کردم. کمک کنید
نقل قول:
سلام
دوست عزیز
قبل از هرچیز فکر کن وببین ایا بعد از ازدواج که اگر قسمت شد ایا مسئله دوستی قبل این دختر خللی در افکار وعقیده شما نسبت به ان ایجاد میکند یا خیر اخه خیلی ها هستند که یکی را میخواهند وبا هر شرایطی نسبت به ازدواج اصرار میکنند وبعد گذشته طرف که چکار کرده وباکی بوده عذابشون میده ومشکلاتی پیش میاره و خصوصا شک وتردید مثل خوره به جونشون می افتد که ایادیگه اون طرفو دوست داره یانه و.
سلام
از این جهت هیچ مشکل و کوچکترین شکی ندارم چون کسی هم خود دختره رو کاملا میشناسم و هم پسره رو چون پسره رفیق چندین ساله ی من هست و کاملا مطمئن هستم کوچکترین ارتباطی که بخواد بعدا موجب اذیت شدن من بشه بین اونا وجود نداشته.
در ضمن بچه ها یه جورایی دارم تصمیم آخر خودم رو میگیرم. به قول معروف مرگ یه بار شیون یه بار. می خوام یه جورایی به گوش خود دختره یا خونواده ش برسونم که من هم عاشق دخترشون هستم. حالا یا از طریق مادرم و یا از طریق خواهرم.
بالاخره یا میگن آره و یا میگن نه و در بدترین حالت بازم تکلیف من روشن میشه.
موفق باشید .
یا علی مدد
RE: توی دو راهی گیر کردم. کمک کنید
به نظر من ریسک این قضیه خیلی زیاده . اگه این توانایی رو در خودت می بینی که می تونی طبعاتش رو تحمل کنی برو سراغش وگرنه مطمئن باش می ریزی بهم ... امیدوارم این طور نشه ولی همین چند وقت دیگه پستی خواهی داشت که شاید توی مشکلاتت مثل الان فقط خودت درگیر نباشی و بخواهی با خودت کنار بیای و این قضیه چالش چند وجهی بین چند نفر بخواد بشه و اون موقع هست که مثل الان ساده نیست که پیچیده می شه اگه می تونی تحمل کنی خوب یا علی مدد. وگر نه ولش کن از زندگی لذت ببر برو سربازی انقدر کیف می ده یک خلا کامل که شاید بعدش طرز فکرت مثل الان نباشه ....
RE: توی دو راهی گیر کردم. کمک کنید
به نظر من قبل از اینکه موضوع رو پیش خانوادش باز کنی با خودش حرف بزن
شاید اگه کلی اقدام کنی به قول خودت بنده خدا زیر فشار خانواده اش مجبور بشه از همه چیز دست بکشه که اینجوری هم یه احساس بد نسبت به تو پیدا می کنه
اگه باهاش راحتی اول قضیه رو با خودش درمیون بذار بعد کلی اقدام کن
اینجوری خیلی چیزا راحت تر حل میشه