-
خانومم میگه خسته شدم ازت, واسم اهمیتی نداری !
سلام دوستان. خوبید ؟
حتما این تاپیک منو خوندید : http://www.hamdardi.net/showthread.php?tid=6625 که عنوانش قطع رابطه با خانواده خانومم بود.
خدا رو شکر همه چیز درست شد. رابطه مثه قبل شد اما ...
من 4 ماهه که با همسرم تو عقدیم. دوتامون تو یه دانشگاهیم و همکلاسیمو با هم درس میخونیم و همیشه پیش هم بودیم.
من خیلی برای زندگیم ارزش قائلم.
همسره من اخلاقه بدی که داره اینه که اگه از چیزی ناراحت بشه نمیگه و تو دلش میریزه. هر چقدر بهش گفتم به من بگو اگه از چیزی ناراحت شدی اما فایده ای نداشت.
تا اینکه تمامه این ناراحتیها تو 4 ماه تو دلش جمع شده بود و یدفه منفجر شد. حالا میگه خسته شدم. احساس میکنم تو قفس بودم. احساس میکنم برده تو بودم. حتی حرفایی که ما تو خلوت هم به هم میزدیمو ریخت رو دایره, جلئو خانوادش !!! منم اونجا حضور داشتم. آب شدم به خدا.
1 ماه بود که دعواهامون زیاد شده بود. و الان 5 روزه که کاملا عوض شده. تو روی من به خانوادم بی احترامی میکنه, در صورتی که پدر و مادر من چون دختر نداشتن وقتی که خانومم اومد تو خونه ی ما اون رو از همه بیشتر دوست داشتن. پدرم دم به دقیقه بهش محبت میکرد و واسش چیزی میخرید. مادرم هم همینطور, بعد از قطع رابطه ی کوتاهی که با خانواده خانومم داشتیم, خانومم خونه ی ما بود. از این خیلی ناراحته ! فکر میکنم حالا فهمیده که کارش اشتباه بوده و الان داره خودش رو توجیه میکنه.
تو این 5 روز واسه من مثه جهنم بوده.
هر چی گفته گوش کردم نازشو کشیدم گفتم تو حق داری. اما جلو خانوادش به من و خانوادم بی احترامی کرد و منو خیلی تحقیر کرد. واسم مهم نیست من تمام غرورمو واسه اون زیر پام گذاشتم تا جایی که حتی خانواده ی خودش به من حق میدادن و میگفتن چت شده دخترم ؟
نمیدونم چرا اینجوری شد. البته منم کم مقصر نبودم ! به خدا زندگیمو خیلی دوست دارم. منم اشتباه زیاد کردم و هر دفه که میگفت جدی نمیگرفتم. حالا فهمیدم و بهش گفتم میخوام عوض بشم. اما باور نمیکنه. یکی از اشکالات من این بوده که مثلا بعد از رابطه جنسی شاید کم بهش محبت میکردم و رو مو می کردم اونور میخوابیدم. توجهی نداشتم. اما به خدا تا کفشاشو جلو پاش جفت می کردم. شاید کمی بدبین بودم. شاید دوست داشتم هر جا من باشم اونم باشه. شاید من راجع به خانوادش زیاده روی کردم در حرفام. میدونم مقصر بودم. اما اونم می تونه گذشت کنه. تا دیشب که پدر و مادرم بهمون زنگ زدن گفتن بیاین اینجا ببینیم چی شده. آخه به پدر و مادر من خیلی توهین کرد. پدرم خیلی ناراحت بود, چون خانومم رو حتی از مادرم بیشتر دوست داشت.
خلاصه دیشب اومدیم اینجا خانومم کاملا با سردی باهشون رفتار کرد. اصلا محل نمیداد. هی به من بد نگا میکرد. خانوادم هی میگفتن دخترم شما ببخش, دوباره زندگیتون رو از نو بسازید. زندگی که لباس نیست که تا ازش خسته شدید عوضش کنید. اونا میگفتن اصلا اگه شوهرتم مشکلی داشته الان فهمید9ه ازت فرصت میخواد. در آخر ازش سوال کردند که میخوای باهش زندگی کنی گفت : "نمیدونم". این نمیدونم خیلی معنی داشت. خیلی ناراحت شدم. گفتم شاید میخواد با من تنها حرف بزنه شاید اینجا راحت نباشه. واسه همین گفتم بیا بریم بیرون حرفامون رو باهم بزنید. رفتیم بیرون شروع کرد به بیاحترامی. آره اصلا به اونا چه ربطی داره که هی دخالت میکنن ؟ من بخوام می مونم نخوام نمی مونم. هیچ خری نمیتونه جلومو بگیره و ....
خیلی به من برخورد اما نشون ندادم. گفتم حق با توئه عزیزم. شما ببخش. منم ببخش. بیا باهم زندگیمون رو از اول شروع کنیم. هنوزم عاشقتم. از بوسه و اینا هم دریغ نمیکنم به خدا.
همش بغلش میکنم. احساس میکنم وقتی بغلش میکنم آروم تر میشه. واسه همین اینکارو زیاد میکنم. دیشب خیلی داشت حرف میزد تا منم یه دفه عصبانی شدم. ولی بازم به روی خودم نیاوردم و آروم بهش گفتم : " بهتره چند روز جدا از هم باشیم. هر کی خونه ی خودش. فکراتو خوب بکن عزیزم. ببین میتونی بدون من زندگی کنی ؟" اونم قبول کرد و الان من خونه ی خودمونم و اونم خونه ی خودشون.
دعواهامون که از 1 ماهه پیش شروع شد, من یه حرفی تو دعوا بهش زدم که سر منشاء تمام مشکلات و این مخمصه شد ! اون هر چی دلش خواست میگفت همیشه من تو دعواها کوتاه میام. همیشه ! من یه چیزی شورع میکنم و ناراختم ازش ولی اون میگعه از حرف زدنت متنفرم. خوشم نمیاد. نمیدونم والا من فقط قصدم اینه که تو دله کسی چیزی نمونه و همه چی اونجا تموم بشه.
خوب داشتم میگفتم. اون هر چی دلش میخواست میگفت تا منم عصبی شدم و گفتم : "برو گمشو خونه ی مامانت" این دقیقا همون موقعی بود که با خانوادش به خاطر من قطع رابطه کرده بود. احساس کرد خیلی تنهاست و هیچ کسی رو نداره. منم خیلی ناراحت شدم از زدن این حرف ولی واقعا صبرم تموم شده بود. میخواست بره اما جلوشو گرفتم.
الانم که داره فکر میکنه.
امروز صبح که از خواب که پاشدم بهش زنگ زدم, راجع به گذشته نمیخواستم صحبت کنم یا اینکه تصمیمشو گرفته یا نه ! فقط گفتم : "سلام عزیزم, صبح به خیر, دیشب من رفتم حرم ( حرم امام رضا (ع) ) کلی دعا کردم. خیلی خوب بود. سبک شدم. دیشب دلم واست تنگ شد. همش به خودم میگفتم تو پیشمی تا خوابم ببره." خلاصه از این جور صحبتا.
اون رفتارش بهتر شده بود ! خوشحال شدم. امکا مثه قبل نبود. اونم گفت : "سلام. منم الان بیدار شدم. دیشب ساعت 4:30, 5 خوابیدم. چه خبر و..."
ولی مثه قبل نشده. احساس میکنم هنوز دوسم داره ولی داره توجیهی واسه کارای خودش پیدا میکنه.
کمک کنید دوستان مثه همیشه لطفتون رو دریغ نکنید.
ممنون.
-
RE: خانومم میگه خسته شدم ازت, واسم اهمیتی نداری !
سلام CG art عزيز
تاپيک قبليت رو نخوندم اما از روي همين مواردي که نوشتي اوني که به ذهنم مي رسه رو برات ميگم.
-قطع ارتباط با خانواده ها درست نيست.
- وقتي همسرت باهات حرف نمي زنه معنيش اينه که تو ارتباط کلامي مشکل داريد. يعني اون احساس مي کنه که شما درکش نمي کنيد.
- مشاوره با خانواده ها (پدر ومادر هر کدوم از طرفين) به صلاح نيست. مشاوره بايد شخص ثالثي باشه که ...
- وقتي ناراحتيد به همديگه فرصت بديد.
- اينکه سعي مي کني کدورتي تو دلت (دلتون) نباشه خيلي خوبه ، اما اگه فرصتي ندي که همسرت قدرت پذيرش تو رو داشته باشه نتيجه عکس مي گيري.(مهم)
اينائي رو که گفتم ، خيلي مجمل بودن روشون فکر کن ،وبرا خودت بازشون کن. :72:
-
RE: خانومم میگه خسته شدم ازت, واسم اهمیتی نداری !
نقل قول:
نوشته اصلی توسط BABY
سلام CG art عزيز
تاپيک قبليت رو نخوندم اما از روي همين مواردي که نوشتي اوني که به ذهنم مي رسه رو برات ميگم.
-قطع ارتباط با خانواده ها درست نيست.
- وقتي همسرت باهات حرف نمي زنه معنيش اينه که تو ارتباط کلامي مشکل داريد. يعني اون احساس مي کنه که شما درکش نمي کنيد.
- مشاوره با خانواده ها (پدر ومادر هر کدوم از طرفين) به صلاح نيست. مشاوره بايد شخص ثالثي باشه که ...
- وقتي ناراحتيد به همديگه فرصت بديد.
- اينکه سعي مي کني کدورتي تو دلت (دلتون) نباشه خيلي خوبه ، اما اگه فرصتي ندي که همسرت قدرت پذيرش تو رو داشته باشه نتيجه عکس مي گيري.(مهم)
اينائي رو که گفتم ، خيلي مجمل بودن روشون فکر کن ،وبرا خودت بازشون کن. :72:
سلام BABY عزیز. میشه راجع به خط آخر بیشتر توضیح بدی ؟ "اما اگه فرصتي ندي که همسرت قدرت پذيرش تو رو داشته باشه نتيجه عکس مي گيري.(مهم) "
-
RE: خانومم میگه خسته شدم ازت, واسم اهمیتی نداری !
cg art عزيز حرفي رو كه شما به خانومتون زديد شايد بد باشه اما بدتر اين بوده كه اون به خاطر شما با خانوادش قطع رابطه كرده و شما....فقط ميتونم بگم متاسفم!!!
چند روزي بهش فرصت بديد تا با خودش خلوت كنه،شايد نياز به تنهايي داره.هر زماني هم كه با ايشون تلفني صحبت كرديد هيچ حرفي در مورد بحثون يا اينكه ميخواد چه تصميمي بگيره به ميون نياريد.اجازه بديد زمان خودش همه چي رو درست كنه.
توي اين شرايط بهتره با خانوادتون حرف بزنيد و بگيد كه شما بيشتر از همسرتون مقصر بوديد و اجازه ندايد مشكلات كوچيك باعث بشه خانواده شما از همسرتون كينه اي به دل داشته باشند.
موفق باشيد
-
RE: خانومم میگه خسته شدم ازت, واسم اهمیتی نداری !
نقل قول:
نوشته اصلی توسط taravat
cg art عزيز حرفي رو كه شما به خانومتون زديد شايد بد باشه اما بدتر اين بوده كه اون به خاطر شما با خانوادش قطع رابطه كرده و شما....فقط ميتونم بگم متاسفم!!!
چند روزي بهش فرصت بديد تا با خودش خلوت كنه،شايد نياز به تنهايي داره.هر زماني هم كه با ايشون تلفني صحبت كرديد هيچ حرفي در مورد بحثون يا اينكه ميخواد چه تصميمي بگيره به ميون نياريد.اجازه بديد زمان خودش همه چي رو درست كنه.
توي اين شرايط بهتره با خانوادتون حرف بزنيد و بگيد كه شما بيشتر از همسرتون مقصر بوديد و اجازه ندايد مشكلات كوچيك باعث بشه خانواده شما از همسرتون كينه اي به دل داشته باشند.
موفق باشيد
سلام. ممنون از راهنماییتون. فکر نمیکنم سرزنش کردن که در خط اول شما پیداست الان درست باشه.
در ومرد خانوادم بگم که خانواده من واقع بینن. میدونن مقصر من بودن. چیزی غیر از درست شدن نمیخوان.
اینو فراموش کردم که بگم. دیشب که من حرم بودم, با اینکه خانومم به پدرم کلی بی احترامی کرد,پدرم به خانومم زنگ زده بود و گفته بود : " دخترم بیا کینه ها رو کنار بذار و برگرد با هم زندگیتون رو کنید. با هم خوشبخت شین. تفاهم رو سعی کنید به وجود بیارید. میخوای الان خودم بیانم دنبالت که واست سخت نباشه." خانومم گفته بود : " نه ما قرار شده به هم وقت بدیم. من نمیام, میخوام فکر کنم."
-
RE: خانومم میگه خسته شدم ازت, واسم اهمیتی نداری !
سلام
زیاد اصرار نکنید و بهش فرصت بدین .اصرار بیش از حد شما و خانوادتون باعث میشه خانمتون فکر کنن یه خبرایی هست و مشکوک میشن.شما بهش فرصت فکر کردن دادین پس بزارین خوب فکر کنه ودر این میان هر تماسی وجود داشت همون روال قبلی خودتون که با محبت حرف می زدین انجام بدین.در ضمن شما قبول کردین که اشتباه از شما بوده پس بیشتر از این ناز نکشید که خانمتون لوس بشه. بهش فرصت بدین و تو منگنه نزارینش.
-
RE: خانومم میگه خسته شدم ازت, واسم اهمیتی نداری !
نقل قول:
نوشته اصلی توسط شادزی
سلام
زیاد اصرار نکنید و بهش فرصت بدین .اصرار بیش از حد شما و خانوادتون باعث میشه خانمتون فکر کنن یه خبرایی هست و مشکوک میشن.شما بهش فرصت فکر کردن دادین پس بزارین خوب فکر کنه ودر این میان هر تماسی وجود داشت همون روال قبلی خودتون که با محبت حرف می زدین انجام بدین.در ضمن شما قبول کردین که اشتباه از شما بوده پس بیشتر از این ناز نکشید که خانمتون لوس بشه. بهش فرصت بدین و تو منگنه نزارینش.
سلام. واقعا ممنونم که وقت میذارید.
راستش از این می ترسم که دیگه بر نگرده !
خیلی نگرانم !
آخه من واقعا دوسش دارم نه برای خودم برای دوتامون.
زندگیمو دوست دارم در کنار اون.
-
RE: خانومم میگه خسته شدم ازت, واسم اهمیتی نداری !
سلام
برادر گرامی صبور باشید یکم به خانومتون زمان بدین
خانومتون از حرف شما رنجیده حالا باید بهش زمان بدین تا این دلخوری برطرف بشه تو این زمان هم باید سعی کنین اون روزها رو زیاد بخاطرش نیارین و قضیه رو کش ندین و مشکلات رو مرور نکنین
موفق و پیروز باشی
:72:
-
RE: خانومم میگه خسته شدم ازت, واسم اهمیتی نداری !
به نظر من رفتار شما خانمتون رو لوس کرده و چون مطمئن هست دوباره بر میگردید بنابراین به مخالفت خودش ادامه میده.یادتون بیوفته به جمله خودش که "فکر می کنم در زندان بودم"بنابراین بدون هیچ ترس و واهمه بزارین مدتی با خودش تنها باشه و فقط از طریق پیامک و جملات زیبا و عاشقانه اونم روزی یکی همراهش باشین.برای چند روز این پیامکها رو قطع کنید و تماسی هم نگیرید.مطمئن باشید دلش طاقت نمیاره و تماس میگیره.باز هم میگم زیاد اصرار نکنید چون ما خانمها از مردهای پلاچ بدمون میاد طوری که اگه زیاد پلاچ بشن تحمل شنیدن صداشون هم نداریم. فقط با حوصله عشق خودتون رو بهش ثابت کنید نه با اصرار.چون اینطوری فکر میکنه فقط براتون مهمه که به دستش بیارین و از بعد از ازدواج میترسه که دوباره اون جمله ازتون بشنوه"برو گمشو خونه بابات"
بنابراین اصرار نکنید و صبور باشین وفقط بهش ثابت کنید که دوستش دارین اون به عشق شما شک کرده. همین زیاد سخت نگیرید
-
RE: خانومم میگه خسته شدم ازت, واسم اهمیتی نداری !
ممنونم ازت.
الان اون پیامک داده که شناسناممو بیار. منم گفتم باشه برات میارم عزیزم.
اما آخه چرا ؟
-
RE: خانومم میگه خسته شدم ازت, واسم اهمیتی نداری !
خوب ازش بپرسین برای چی می خواد شناسنامه رو ؟؟
-
RE: خانومم میگه خسته شدم ازت, واسم اهمیتی نداری !
یک سوال:
از عشق و علاقه همسرتون به خودتون تا چه حد اطمینان دارید؟آشنایی شما سنتی بوده؟ یا عشق شما یکطرفه هست اونم از طرف شما؟
من احساس می کنم ایشون علاقه ای به شما نداره اگر داشت حتما ارزشی برای شما و زندگیش قائل میشد.ایشالا که خیره.هر چی خیره پیش میاد.
-
RE: خانومم میگه خسته شدم ازت, واسم اهمیتی نداری !
نه اون همه کار تا الان به خاطره من کرده. میدونم دوستم داره.
الان میگه شناسنامه رو چون اینجام میخوام شاید لازمم بشه.
به خدا خیلی می ترسم ؟
آخه مگه من دوست پسرشم ؟
به خدا خیلی کلافه ام. می ترسم از اینکه امروز بگه نمی خوامت آخه امروز با هم کلاس داریم. من گفتم میام دنبالت اونم قبول کرد.
اگه گفت من فکرامو کردم نمیخوامت من چی بگم بهش ؟
خیلی می ترسم.
-
RE: خانومم میگه خسته شدم ازت, واسم اهمیتی نداری !
اگر واقعا دوستتون داره هیچ وقت چنین حرفی نمی زنه.نگران نباشید
-
RE: خانومم میگه خسته شدم ازت, واسم اهمیتی نداری !
ممنون از پیگیریت.:72:
الان بهش پیامک دادم که اگه میخوای شب بیام اونجا با هم درس بخونیم که رو هم جمع نشه آخه هفته دیگه امتحان داریم. اونم گفت : " معلوم نیست, فکر نکنم"
این یعنی چی آخه !
خانواده من میگن اینو خانوادش دارن پرش میکنن. تو رو میخواد اما حرف اونا رو نمیتونه نادیده بگیره ! نمیدونم والا
-
RE: خانومم میگه خسته شدم ازت, واسم اهمیتی نداری !
cg art عزیز،
اگه گفت نمی خوامت، فقط سکوت کنید، همین! اینطوری هم احساس اسارت نمی کنه، هم راه برگشت داره.
عشق وقتی زیباست که بتونی طرفت رو آزاد بذاری.
اینطوری احتمال برگشتش خیلی بیشتره.
-
RE: خانومم میگه خسته شدم ازت, واسم اهمیتی نداری !
خانوادم میگن اونو خانوادش دارن پر میکنن. خانوادش از این سنتیان. میگن غرور و شخصیتشون مهمه براشون.
میگن با سیاست با زنت باش. همه چی درست میشه.
تورو خدا سر نمازتون منم دعا کنید.
-
RE: خانومم میگه خسته شدم ازت, واسم اهمیتی نداری !
آروم باش پسر!
همین اضطرابت کار رو خراب می کنه!
یه مدت به یه چیز دیگه بپرداز. اصلا به خانمت فکر نکن. به زندگی مشترکتون فکر نکن.
به قول حضرت علی: هرچی دنبال دنیا راه بیفتی، ازت فرار می کنه، اما اگه راه خودت رو بری، دنبالت میاد!
آروم باش! آروم!
-
RE: خانومم میگه خسته شدم ازت, واسم اهمیتی نداری !
cg art عزیز اطمينان داشته باش همسرت خيال طلاق گرفتن نداره و ميخواد شما رو بترسونه((در حد عقل خودش راه خوبي رو انتخاب كرده)) اگه شناسنامه رو خواست بهش بده و اينهمه به خودت سخت نگير.ضمنا هيچ خانواده اي دوست نداره دخترش رو پر كنه يا زندگي اون رو بپاشنه تا مطمئن نشديد قضاوت نكنيد.اين رو هم بدون تو اين شرايط شما هر چي بيشتر سمتش بري اون از شما دورتر ميشه.
-
RE: خانومم میگه خسته شدم ازت, واسم اهمیتی نداری !
دوست گرامی به نظر من بهترین راه حل اینه که شما از خانواده تون بخواین که اجازه بدن شما خودتون دوتایی مشکلاتتون رو حل کنید و به پدرتون هم بگید: لطفا اگه ممکنه دیگه به همسرتون زنگ نزنن، به نظر من این جوری همسرتون راحت تر میتونه تصمیم بگیره.
2. فقط از لحاظ احساسی تمام این مدت باهاش صحبت کنید و بعد از چند روز حتما ازش بخواید که خیلی راحت و با خیال آسوده در مورد هر چیزی که ایشون رو می رنجونه با شما صحبت کنه، لطفا تا اونجایی که براتون مقدوره اصلا و اصلا عصبانی نشید.
3. بهش این اطمینان رو بدید که خیلی دوستش دارید و همیشه ی همیشه در کنارش هستید و خواهید بود.
4. سعی کنید توی این مدت اگر تمایلی دارن باهاشون بیرون برید و حتما قدم بزنید و خیلی آروم و عاشقونه باهاشون در مورد رفتارها و تصمیمات خودتون صحبت کنید.
5. اجازه بدید که چند وقت دور از هم باشید از لحاظ جسمی و جنسی و بعد از چند وقت اگر تمایل داشتند همسرتون رو به خونتون بیارید و به خانواده تون هم بگید که اصلا و ابدا به روی خودشون نیارن که اتفاقی افتاده و حتما سعی کنید که بیشتر اوقات خودتون و ایشون در این لحظات در اتاقی، جایی که تنها باشید بگذرونید که خانومتون هم معذب نباشند.
به نظر من بهترین چیزی که میتونه به خانومتون امیدواری بده اینه که مطمئن بشه که دیگه تنها نیست و شما همیشه پشتیبانش هستید.
بهتره بهش بگید که از این به بعد توی زندگیتون به هیچ وجه مساله خانواده هاتون رو به میون نمی یارید و همیشه به خودتون و مسائلتون فکر می کنید و به خانواده های هیچ از طرفین هم اجازه ی دخالت نمی دید و تنها با احترام باهاشون رفت و آمد میکنید.
شما که به حرم آقا امام رضا(ع) دسترسی دارید حتما برای خودتون و برای ما هم دعا کنید
امیدوارم که موفق باشید
-
RE: خانومم میگه خسته شدم ازت, واسم اهمیتی نداری !
بعضی وقتها گذر زمان همه چیز رو درست میکنه . شما باید بزارید خانومتون با خودش خلوت کن و خودش رو پیدا کنه . انقدر نگران و مضطرب نباشید . به هر حال توی هر زندگی زناشویی این مسائل هست و به نظر من بعضی از مسائل رو باید ریشه ای حلش کرد . بزار شاید خانومت یه راه حل براش پیدا کنه . اون شما رو دوست داره مطمئن باشید.
-
RE: خانومم میگه خسته شدم ازت, واسم اهمیتی نداری !
خیلی نگران هستین برادر گرامی
اولین قدم اینه که خودتنو آروم کنین تا زمانی که خودتون نا آرومین چطور می خواین همسرتون رو آروم کنین
هرچی بیشتر اصرار کنین اون بیشتر انکار می کنه یکم آزادش بزارین سعی کنین کنارش باشین ولی کاری بهش نداشته باشین اجازه بدین خودشو پیدا کنه
خانومتون کمی بهم ریخته من فکر می کنم مشکلاتی که داشتین بیش از حد اذیتش کرده سعی کنین بهش ثابت کنین همراهشین نه مقابلش
خانمتون از شما برای خودش یه پناهگاه ساخته بود حالا اون پناهگاه یکم لرزیده آرامش شما باعث می شه که بازم به اون پناهگاه اطمینان کنه و بهش پناه بیاره
غرورتون رو خرد نکنین ولی دلش رو بدست بیارین و طوری برخورد کنین تا بفهمه حاضر نیستین از دستش بدین ولی اصرار نکنین
زمان خیلی بهتون کمک می کنه
-
RE: خانومم میگه خسته شدم ازت, واسم اهمیتی نداری !
نقل قول:
نوشته اصلی توسط cg art
سلام BABY عزیز. میشه راجع به خط آخر بیشتر توضیح بدی ؟ "اما اگه فرصتي ندي که همسرت قدرت پذيرش تو رو داشته باشه نتيجه عکس مي گيري.(مهم) "
دوست عزيز
همه دوستان شمارو به آرامش وصبر فراخوندن ، معني جمله بالا هم همينه. وقتي کسي ازت متنفر باشه اگه حتي بهش بگي دوسش داري ، برداشت اون اينه که داري بهش فحش ميدي.
الان کنترل کردن خودت برات از همه چي مهمتره. اگه کنترل خودت رو بدست بياري رفتار غير منطقي هم ازت سر نمي زنه. به خودت مسلط باش.
-
RE: خانومم میگه خسته شدم ازت, واسم اهمیتی نداری !
به نظر من شما يه نگاه از بالا به زندگيت بكن:
1. گفتي كه از نظر خانوادت اونا " سنتي " هستن. تفاوت فرهنگي شما با اونا چقدره؟
2. مهريه همسرت چقدره؟ نكنه كه طمع كرده اونو ازت بگيره؟
3. با توجه به تاپيك قبليت، فكر مي كنم پدر و مادرت راجع به زندگي شما زياد اظهار نظر مي كنن. هرچي هست بايد بين خودتون باشه. من تعجب مي كنم پدر مادر شما چطور از مسايل شما باخبر مي شن؟ ظاهرا اصلا شما تودار نيستي و به راحتي جلوي پدر و مادرت لو مي ري؟
-
RE: خانومم میگه خسته شدم ازت, واسم اهمیتی نداری !
برادر عزيز
به هر دليلي كه ناراحت باشه به هر حال شما رو دوست داشته وداره در اين كه شكي نيست
فقط تو اين چند روز كه پيش هم نيستين همينطور كه تا امزور از نظر روحي تنهاش نذاشتي ادامه بده تماس تلفني و مسيج هاي با محبت و عشقولانه و....رو قطع نكن
خدا بزرگه ان شاا...مشكلت به زودي حل ميشه(سوره انشراح رو با دل و جون بخون!):shy:
-
RE: خانومم میگه خسته شدم ازت, واسم اهمیتی نداری !
واقعا از همتون ممنون که اینقدر دلسوزین. دست تک تکتون رو میبوسم.
راستش خانواده من اصلا دخالت نمیکنن. به خدا طرفداری نمیکنم. ولی اونا اگه چیزی میگن دوست دارن ما به زندگی برگردیم.
و اما خبر مهم :
امروز دیدمش بر خلاف همیشه, ماشین از بابام نگرفتم تا برم دنبالش و بریم دانشگاه, پول نگرفتم تا چیزه اضافی واسش بخرم. خلاصه, رفتم خونشون مثه همیشه با مامان و باباش سلام و احوال پرسی با خودشم همینطور, (کاملا سرد بود) بعد گفتم عزیزم حاضری بریم. گفت چرا اینقدر زود (ساعت 3 بود و ما 4 کلاس داشتیم) گفتم آخه ماشین ندارم ! گفت ماشین نداری ؟ بابات بهت ماشین نداده ؟ گفتم نه عزیزم, اون میخواست بده اما من نگرفتم, میخوام رو پای خودم وایسم, میخوام از این به بعد با تاکسی بریم دانشگاه ( همیشه با تاکسی تلفنی میرفتیم ), میخوام سختی بکشم تا مردتر بشم, بشم اونی که تو دوسش داری, بشم اونی که هر زنی آرزوشه. امیررضا قبلی مرد (اسمم امیررضا) امیررضاعوض شده, میخواد خودش باشه. اینا رو که گفتم فوق العاده تعجب کرد. بعد از مدت کمی به روی خودش نیاورد. منم به روم نیاوردم. بهش گفتم چقدر دلم واسش تنگ شده بود. بهش گفتم چقدر بدون اون سخت خوابم برد. بهش گفتم ناهار از گلوم بدون اون پایین نمیرفت. اونم ناراحت بود. من مطمئنم که اونو پرش کرده بودند. آخر هم گفت. من با خانوادم تصمیم گرفتم همیشه ( تو دوران عقد) اینجا باشم. تو روزی 1 ساعت اگه خواستی بیا به من سر بزن منم اذیتش نکردمو کشش ندادم. گفتم هر چی تو بگی عشقم. خلاصه گذاشتمش خونه گفتم نذار کسی دخالت کنه, بذار خودمون زندگیمونو بسازیم و...
اون فهمید عوض شدم اما بازم سرد بود. امیدوارم که درست بشه. به خانوادم دوباره بی احترامی کرد من هیچی نگفتم. گفتم هر کسی یه جایگاهی داره. همه رو ول کن. حرف گدشته رو نزن. بذار خودمون باشیم عزیزم. من دوستت دارم.
بعد رفت خونشون منم اومدم محل کارم. بهش اس ام اس دادم که چقدر کار کردن برام لذت بخشه. چقدر پول در آوردن با هدف قشنگه.
اون همچنان سرده ! خانوادش خیلی نامردن. من خوب اونا رو میشناسم. اونا غیرتشون خیلی واسشون مهمه حاضرن زندگی دخترشون به هم بریزه ولی غرورشون برگرده.
=======
مهریه من 800 تا سکه هستش ولی اونجوری نیستن که بخوان مهریه بگیرن. تفاوت فرهنگی ما زیاد نیست.
منتظر راهنمایی های گرمتون هستم.
ممنون. دعا کنید برام.
-
RE: خانومم میگه خسته شدم ازت, واسم اهمیتی نداری !
دوستان واقعا نیاز دارم به کمکتون. راهنماییم کنید. با این حرفاش منظورش چی بوده !
الان واسش پیامک زدم : "شب بخیر عزیزم"
جواب داده : "مامانت اینا گفتن بهم پیامک ندی ؟ هه ! شب بخیر, خوب بخوابی."
منم در جوابش گفتم : "حتما باید اجازه کسی رو بگیرم تا به زنم شب بخیر بگم ! تو اگه خودت اینجوری هستی دلیل نداره بقیه مثه تو باشن, توهم خوب بخوابی, از این فکرام نکن."
گفت :" فردا ساعت 10 صبح کلاس داریم حتما بیای" منم تعجب کردم, احساس کردم غیر مستقیم داره میگه دنبالم بیا با هم بریم.
دوباره پیامک دادم :" تو خودت میری یا بیام دنبالت ؟ کتابای ساختمان گسسته رو بیار ( مربوط به درسمونه که قرار بود بهم بده) ممنون."
گفت :"نه میام, تو یه راست برو دانشگاه, Ok میارم."
گفتم:" شب بخیر عزیزه دلم"
گفت:" شب بخیر, ببخشید مزاحمت شدم".
دیگه هیچی نگفتم. بچه ها احساس میکنم هنوز که مدت کمیه که گذشته (2 شب) اون داره می فهمه که مثه قدیم من دیگه نازشو نمیکشم, بهش برخورده, اگه اینطوری باشه, خیلی واسش خوبه. بفهمه که منم عوض شدم.
نظر شما چیه عزیزان ؟
-
RE: خانومم میگه خسته شدم ازت, واسم اهمیتی نداری !
سلام دوست عزيز جناب امیررضا
راستش وقتي موضوعت رو خوندم خيلي جلوي خودم رو گرفتم كه گريه نكنم،
اگر غرور مردونگيم بهم اجازه ميداد زار زار گريه ميكردم،
به همين دليل كه اين گريه ها رو ريختم تو خودم از غروب داغونم،تپش قلب پيدا كردم و بغض داره گلوم رو ميتركونه،بدجوري ريختم به هم،
مخصوصا به خاطر اينكه نميتونم حرفي بزنم و خودم رو خالي كنم،
نميخواستم به موضوع شما هيچ جوابي بدم،
ولي از خدا ميخوام به صبر ايوب وار بهت بده،
من كه به هيچ وجه نميتونم اين شرايط رو تحمل كنم،
از خدا ميخوام كه سايه پدر مادرت هميشه بالا سرت باشه،
انشاالله خدا به همه مادر پدرها يه عمر با عزت و طولاني بده،
ولي هيچ وقت اين اجازه رو به كسي نده كه بهشون بي احترامي كنه،
واقعا ديگه بغضم داره ميتركه،
من جاي شما بودم اون دختر رو فراموش ميكردم،
آهاي اون آدمهايي كه اومدين و امیررضاو خانوادش رو مقصر دونستيد،
اگر يكي به پدر و مادر شما بي احترامي كنه ساكت ميشينيد و نگاهش ميكنيد؟
امیررضا،ازت ميخوام كه پستهاي من رو ناديده بگيري،
ولي اون دختر لياقت تو و خانوادت رو نداره!
دختري كه زبونش باز بشه تا آخر عمر سواره و ميتازونه.
اگر تا الان قفل دهانم رو نشكونده بودم و حرفي نميزدم فقط به خاطر اين بود كه ميترسيدم حرفي بزنم كه تصميم گيريه شما رو سخت كنه،
خود دانيد،
يا حق
-
RE: خانومم میگه خسته شدم ازت, واسم اهمیتی نداری !
با سلام خدمت دوست عزیز.
به نظر من وقتی طرف مقابلمون داره غیر منطقی میشه، زیاد نباید نازش را بکشیم تا قدر محبت را بفهمه. کمی آروم بذاریدش، به خودش میاد.
محبت افراطی شما در این زمان به مفهوم حمایت از بی احترامی های اوست.
موفق باشید.
-
RE: خانومم میگه خسته شدم ازت, واسم اهمیتی نداری !
ولی من هنوزم دوسش دارم. خدا کنه به خودش بیاد.
-
RE: خانومم میگه خسته شدم ازت, واسم اهمیتی نداری !
آقای Cg art عزیز، شما باید بیشتر از این حرفها برای خودتون ارزش قائل باشید، خیلی خوبه که شما عشقتون رو نشون بدین اما نه یک طرفه.. انقدر عجله و دلشوره برای چی؟ به خودتون فرصت بدین، اجازه بدین همسرتون عاشق عمق شخصیت شما بشه نه رویه و ظاهر شخصیت شما.
امکان داره الان همسر شما از این همه پیگیری و ابراز محبتی که بهش می کنید لذت ببره اما کاری نکنید که این قضیه براش عادی بشه، خسته کننده بشه و دیگه شما رو نبینه! خیلی خوبه که روی پای خودتون بایستید اما لازم نیست که اینو فریاد بزنید تا نتیجه سریع بگیرید، سعی کنید آروم آروم با عملتون به اطرافیان نشون بدین که روی پای خودتون ایستادین، دارید در جهت رشد خودتون تغییر می کنید، این کار احتیاج به صبر و حوصله زیاد داره.. درسته خانم شما تعجب میکنه که شما اومدین جلوش و میگین میخواین روی پای خودتون بایستید شاید احساس کنه داره یه صحنه از یه فیلم رو می بینه! این حرف شما به اندازه همون فیلم براش تعجب آور و البته فراموش شدنی هست!
cg art عزیز، اونطور که من از گذشته شما به یاد دارم، میتونید با منطق خودتون این قضیه رو حل کنید، اول از همه به خودتون احترام بذارید، تا برای خودتون مهم نباشید نباید از دیگران انتظار توجه و دیدن داشته باشید، همسر شما، نمیتونه شخصیت واقعی شما رو ببینه و همین باعث شده که سردرگم بشه! شاید من احساسم اشتباه بوده اما اونطور که من برداشت کردم شما اجازه ندادید که همسرتون از پوسته ظاهریتون جلوتر بره، عمق شخصیت شما یک بند انگشت نیست که انقدر متلاطم شدید! به خودتون فرصت بدین، در مورد خودتون فکر کنید (نه همسرتون). اجازه بدید که همسر شما هم به عمق وجود شما پی ببره.. اجازه بدید خودش به سمت شما بیاد، ابراز علاقه بکنید اما به جا و به وقتش..
همونطور که همه دوستان گفتن، صبور باشید و آرام.. به طرف مقابل فرصت بدین که دلتنگ شما بشه..
:72:
-
RE: خانومم میگه خسته شدم ازت, واسم اهمیتی نداری !
ممنون از حرفای قشنگت SHAD عزیز.:72:
-
RE: خانومم میگه خسته شدم ازت, واسم اهمیتی نداری !
cg artعزیز
شما اگر واقعا همسرتون رودوست دارید این حرفم را برای همیشه درگوشه ذهنتان نگهدارید که اگرشما به همسرتان علاقه دارید به همان اندازه هم باید خانواده همسرتان را هم دوست داشته باشید خانواده ایشون جایی هست که ایشون اونجا بزرگ شدن انس گرفتند واگر گل واز ریشه جدا بخوای بکنی پژمرده میشه .(هم شما هم خانمتان هرناراحتی بینتان هست حل کنید وکاری به کارخانواده هایتان نداشته باشید واجازه ندهید با حرفهای دیگران زندگیتان مثل باد این طرف وآن طرف رود):160:
-
RE: خانومم میگه خسته شدم ازت, واسم اهمیتی نداری !
سلام
الان تو دوران عقديد و احساسات داغ و هيجاني . ولي برادر گرامي زندگي بيش از اينها بازي و فراز و نشيب دارد حساب يك عمر زندگي است.اين را شنيده ايد كه : آدم از هرچه بترسد بر سرش مي آيد." نترسيد ازاينكه ازدست بدهيدش . در زندگي مشترك آنقدر مسائل پيش خواهد آمد كه كه اگر دائما درحال ترس و نگراني باشيد چيزي از وجود شما باقي نمي ماند.
درست اين است كه ما آدم ها همواره جانب حق را بگيريم حتي اگر به خاطر آن ناچار بوديم پابر دل خويش بگذاريم.
برادر گرامي
مي دانم كنترل احساسات عاشقانه در ارتباط با همسر سخت است ولي براي دوام زندگي و حفظ تعادل لازم لازم لازم است و بدون آن زندگي از مدار عادي خارج مي شود.
اگر اين كنترل ها و تعادل ها حفظ شود آن موقع است كه مي توانيد مطمئن باشيد داريد از پله هاي انسانيت تك تك بالا مي رويد.
-
RE: خانومم میگه خسته شدم ازت, واسم اهمیتی نداری !
cg art عزیز
یه تحول بزرگ لازم دارین
نوع ابراز علاقه به همسرتون باید اصلاح بشه اول خودتو دوست داسته باش به خودت احترام بذار بعد به همسرت احترام و علاقه.
و تحول و رشد رو در عمق وجودت ایجاد کن
به خودت و همسرت فرصت بده تا به یه رشد فکری برسین .
به همه چیز فکر کن به همه ی رفتار های گذشته .همه اشتباهات رو بررسی کن و اصلاح کن
موفق باشید.
-
RE: خانومم میگه خسته شدم ازت, واسم اهمیتی نداری !
نقل قول:
من جاي شما بودم اون دختر رو فراموش ميكردم،
آهاي اون آدمهايي كه اومدين و امیررضا و خانوادش رو مقصر دونستيد،
اگر يكي به پدر و مادر شما بي احترامي كنه ساكت ميشينيد و نگاهش ميكنيد؟
امیررضا،ازت ميخوام كه پستهاي من رو ناديده بگيري،
ولي اون دختر لياقت تو و خانوادت رو نداره!
دختري كه زبونش باز بشه تا آخر عمر سواره و ميتازونه.
100% همینطوره.شما با رفتارهایی که از ابتدا داشتین زمینه .....رو برای دختر و خانواده محترم! ایشون فراهم کردی(هر چند خودت هم اشتباه داشتی اما نه اونقدری که اون ها)......خب طبیعی هست که اون ها هم از این استعداد شما نمیخان بی بهره باشن...(ترس تنها یکی از عواملی هست که افراد رو به سمت بردگی میبره)....شما کاملا یه طرفه عمل کردی.......کوچکترین اشتباهی از سمت شما....شما رو به سمت بردگی محض و بی چون چرا سوق خواهد داد...و اون و خونوادش رو ارباب شما خواهد کرد.......اصلا محلش نذار....باهاش خیلی سرد برخورد کن....اگه برگشت که هیچ....و اگر هم برنگشت خودت چیزایی رو که باید دستگیرت میشه!........بعضی دوستان هم خوب راهنمایی کردن........به هر حال این خودت هستی که تصمیم میگیری ارباب باشی یا برده........(تز ارباب و برده رو در هیچ زمینه ای فراموش نکن:D......)
-
RE: خانومم میگه خسته شدم ازت, واسم اهمیتی نداری !
بچه ها واقعا ممنونم ازتون. خیلی دوستون دارم. مرسی مرسی مرسی:72:.
ولی هنوز باید صبــر کنم ! فعلا کمی نگرانم شده. من کاملا سردم و این خیلی سخته.
الان من کافی نتم. دیشب که اون پیامک داد که :"از مامانتم اجازه میگیری شب بخیر بگی !" مامانم اون پیامک رو خوند. واویلا شد, مامانم هر چی خواست گفت دیگه, منم ناچار شدم از اون خونه برم بیرون. ناراحت شدم که مامانم چرا اون پیامک رو بدون اجازه من خونده آخه من اونجا نبودم. (دستشویی بودم). خونمونم نیستم. اینو که بهش گفتم دیدم واقعا برام میمیره. خیلی نگران شد ! نزدیکه 10000 بار گفت بیا بریم خونه ی ما, حتی کلاسمون که تموم شد باباش اومد دنبالش, بعد باباش به من زنگ زد گفت چرا نیومدی مگه قرار نبود ناهار بیای اینجا ? گفتم نه هم چین قراری نبود. من جایی کار دارم گرفتارم. خیلی نگرانمهو همش پیامک میده که رسیدی خونه یا نه ؟
خوب مطمئن شدم که دوسم داره ! ولی نمیدونم برمیگرده یا نه ! نظر شما چیه دوستان.
-
RE: خانومم میگه خسته شدم ازت, واسم اهمیتی نداری !
به نظر من اون داره شما رو ادب مي كنه و با اين صبر كمي كه شما دارين ، خوب هم داره موفق مي شه.اگه با همين روال پيش برين اون مي فهمه شما تحملتون كمه و سر هر چي از همين شيوه استفاده مي كنه.
من خودم دخترم و نامزدم هم از همين ضعف ها نشون مي ده !!! واسه همين دارم به شما مي گم.
من مي دونم كه اگه باهاش قهر كنم و يه ذره تهديد كنم خيلي كوتاه مياد.البته اين كارو نمي كنم.ولي همين كه اينو مي دونم كافيه . در حالي كه وقتي در همون اوج قهر هستم و خيلي هم غرور دارم و نامزدم هم هي دنبالمه ،خودم تو دل خودم مي دونم كه اگه يهو منت كشي هاش قطع بشه و اونم مغرور بشه من خيلي مي ترسم و كوتاه ميام.
نمي دونم منظورمو گرفتين يا نه
ولي به نظرم بهترين كار اينه كه يه ذره غرور خودتونو حفظ كنين و زياد نازشو نكشين.نذارين فكر كنه 100 درصد حق داشته و هر جور هم بخواد به خانوادتون توهين كنه و شما هم از ترس چيزي نگين.
مطمئن باشين كه يه دختر هميشه بيشتر از يه پسر از جدايي مي ترسه.خصوصا تو جامعه ما.
پس به همين راحتي ها ولتون نمي كنه.
و البته اگه به همين سادگي ولتون كرد كه ديگه معلومه ديگه ...
-
RE: خانومم میگه خسته شدم ازت, واسم اهمیتی نداری !
نقل قول:
نوشته اصلی توسط cg art
... مامانم اون پیامک رو خوند. واویلا شد, مامانم هر چی خواست گفت دیگه, ....
وقتي مي گم پدر و مادرت زيادي دارن توي كاراي تو دخالت مي كنن نگو نه !
اون بيچاره هم حق داشته شك كنه كه مامانت گفته بهش پيامك بدي يا نه !!!
يك سوال اساسي بپرسم اول: شما تك پسري؟ خواهر و برادر داري اصلا؟
شايد به نظر خودت نياد و اظهار نظر پدر و مادرت توي زندگيت طبيعي باشه، اما شما بايد بدوني اين زندگي دونفره، خيلي چيزاش فقط به خودت و خانمت مربوطه.
نا سلامتي بزرگ شدي ديگه! همه چيزو به اونا نگو، نذار بفهمن. نه اينكه دروغ بگي، ولي زندگي خصوصي خودت رو داشته باش.
-
RE: خانومم میگه خسته شدم ازت, واسم اهمیتی نداری !
ممنون خانوم علیزاده.
مصطفی جان من هیچی از زندگی مو به اونا نمیگم. ولی اونا از رو دلسوزی اینکارارو میکنن که اصلا درست نیست.