1 فایل پیوست
بدبختی های یه آدم ( خواهش می کنم کمکم کنید )
به همه ی عزیزان تالار سلام عرض می کنم
راستش نمی دونم چطوری بگم از کجا شروع کنم . من می بایست این تاپیک رو خیلی وقت پیش مطرح می کردم . اما امروز بیکار بودم و حالم زیاد خوش نبود ، فرصت شد که بنویسم . من اینجا دارم از بدبختی های خودم می نویسم . خواهش می کنم به حرفای من گوش کنید .
چیزایی که دارم می گم شاید به نظر خیلی از شماها چیزای مهمی نباشه . شاید خیلی از شماها تجربش کرده باشید . اما قبول کنید که این چیزا برای من دغدغه شده . ( آخ که چقدر خوب بود که آدما همدیگه رو درک می کردن )
من یه پسر 19 ساله ام . یه پسر افسرده . از وقتی که یادم می آد هیچ وقت از زندگیم رضایت نداشتم . نه اینکه فکر کنید آدم متوقعی هستم . هر دوره از زندگی من تا به اینجا تنش ها و بدبختی های خاص خودش رو به همراه داشته .
مهم ترین چیزی که از دوران کودکی به یاد دارم ، دعوای پدر و مادرم بوده . توی همه ی دعواها هم مقصر پدرم بوده و مادرم هم مثل یه شمع می سوخت و با اخلاق گند پدرم می ساخت . پدرم یه آدم عقده ای بود و هست . من مطمئنم که پدرم دچار یه جور بیماریه روانیه ولی از اونجایی که توی خوانواده ما ، مراجعه به روان پزشک یه جورایی کار بدی محصوب می شد ؛ پدرم هیچ وقت پیش روان پزشک نرفت و نخواهد رفت . البته تقصیر خودش نیست که اینقدر من و مادرم و خواهرامو عذاب داد . شاید تقصیر پدر بزرگم بوده . پدر بزرگی که من هیچ وقت ندیدمش . می گن اون موقع ها خیلی پدر بزرگم بچه هاشو اذیت می کرده و حسابی پدرم رو کتک می زده . حتی وقتی که پدرم 15 سالش بوده ، دچار افت تحصیلی می شه و پدر بزرگم اونو مجبور می کنه که ترک تحصیل کنه و کمک خرج خوانواده باشه ........
بگذریم . من نمی خوام سرگذشت پدرم رو بگم ولی تا همین حد بدونید که من پدری دارم که اصلاً اعصاب درست و حسابی نداره و تا حالا منو یک بار هم بوس نکرده ! هیچ حمایت عاطفی رو از اون دریافت نکردم . تنها فایده ای که پدرم برای من داشته ، حمایت های کم و بیش مالی بوده . که البته اون رو هم با هزار منت و التماس باید ازش یه قرون پول بگیرم . من فقط منتظرم که فرصت پیش بیاد تا از پدر پول بگیرم .
من از پدرم خیلی ضربه خوردم . مطمئنم که تحقیر هاش ، خلقیاتش و همه ی کارهاش روی من بی تأثیر نبوده . البته این رو هم بگم که من به هیچ وجه از پدرم متنفر نیستم . گاهی اوقات فکر می کنم که چقدر دوسش دارم . اصلاً تقصیر اون نیست که اینجوریه . نمی دونم شاید دست خودش نیست . گاهی وقتا درکش می کنم
هر چی من از دست پدرم دلخورم به جاش یه مادر دارم که فرشتست . مادری که عمر و جوانی و روح و روانش رو فدای بچه هاش کرد . مادرم خیلی راحت می تونست اون موقع که من 7 - 8 سال بیشتر نداشتم طلاق بگیره و خودش رو از اون زندگی نکبتی که پدرم براش ساخته بود راحت کنه ولی اون تحمل کرد فقط به خاطر بچه هاش .
به هر حال من کودکیه تلخی داشتم .
تحقیر های پدرم . دعوا های وقت و بی وقت . شرایط بد اقتصادی ( یادمه یه زمانی پول غذای روزانه رو هم نداشتیم ) . برآورده نشدن خواسته های طبیعی و کودکانه . همه ی اینها دست در دست هم داد که منو یه آدم بی اعتماد به نفس و کم رو بار بیاره .
وقتی به کتک هایی که از دست همکلاسی هام می خوردم ( آخه اون جایی که من درس خوندم زیاد اهل فرهنگ و آداب اجتماعی نبودن !) یا به خجالت هایی که بابت کیف و کفش و لباس کهنه می کشیدم . وقتی که توی فوتبال همیشه بازیم بد بود و بچه های تحقیرم می کردن وقتی به همه ی اینها فکر می کنم ، خیلی دلم برای خودم می سوزه ، خیلی
من همین طوری داشتم بزرگ می شدم . وارد دبیرستان شدم . دورانی که برای من کمی شکل تنوع به خودش گرفت .
توی دبیرستان یه خورده مشکلاتم پیچیده تر شد . مشکلاتی روحی روانی که توی هر نوجوانی موقع بلوغ اتفاق می افته ولی برای من این تغییرات روحی روانی خیلی خیلی پیچیده تر و بغرنج تر از سایر همکلاسی هام بود .
توی همین دوران بود که من گرفتار خودارضایی شدم . بلایی که هنوز هم کم و بیش ادامه داره و مثل خوره داره منو می خوره . من مطمئنم که اراده ضعیف و اعتماد به نفس کم باعث شد که نتونم به بعضی آدمای ناباب دور و برم " نه" بگم و نا خواسته اسیر شهوت شدم .
البته من الان آگاهی کامل نسبت به این موضوع دارم و خیلی چیزا در مورد خودارضایی توی این سایتا خوندم و تقریباً دارم ترک می کنم . ولی وقتی آدم ارادش ضعیف باشه وقتی اعتماد بنفسش کم باشه ، گاهی اوقات اسیر این موضوع می شه و به کلی زندگیش برای چند روز مختل می شه .
داشتم می گفتم که وقتی 15 – 16 ساله بودم مثل هر نوجوونی یه سری سؤالای بنیادی و اساسی برام پیش اومده بود . سؤالاتی مثل : خدا چرا منو آفریده ؟ چرا من حق نداشتم که پدرم یه آدم دیگه ای باشه ؟ چرا من اینجوریم ؟ اصلاً آخرش ما آدما باید به کجا برسیم ؟ اگه بازگشت همه ما به سوی خداست ، پس چرا اینهمه آدم توی دنیا دارن توی سر و کله هم می زنن واسه چی ؟ واسه پول ؟ واسه شهوت ؟ چرا بابای من باید اینقدر غیر منطقی باشه ؟ چرا من نمی تونم پول دار باشم ؟ اگه مثلاً موسیقی آنچنانی حرامه ، چرا اینهمه آدم دارن موسیقیه مجار (!) گوش می کنن؟ اگه بی حجابی گناهه . پس چرا دنیا اینجوریه ؟ اگه تیغ زدن به صورت گناهه چرا هیچ آدم ریش داری توی خیابون پیدا نمی شه ؟! اگه اینجا جمهوریه اسلامیه ، پس چرا هیچ چیزش اسلامی نیست ؟اصلاً این چیزایی که در غالب دین به ما ارائه شده ، دین واقعی هست ؟ از کجا معلوم تحریف نشده باشه ؟ چرا خدا ما آدما رو آورده گرفتار این زندگیه نکبتی کرده ؟ من باید تا کی درس بخونم ؟ تا 30 سالگی ؟ یعنی یه جوون که خیلی نیاز به ازدواج داره ( هم از نظر روحی و هم از نظر عاطفی و جنسی ) حق نداره توی جامعه اسلامی زن بگیره ؟ باید تا 30 – 40 سالگی توی آب نمک باشه ؟!!
خلاصه از این جور سؤالات چه اون موقع که زیاد نمی فهمیدم و چه حالا که کمی دارم می فهمم ، خیلی برام پیش اومده بود و می آد !
ببخشید که با حرفام خستتون کردم . من می خوام مشکل امروزمو بهتون بگم .اینکه گاه و بی گاه می رم سراغ خود اراضایی ، اینکه هیچ انگیزه ای واسه درس خوندن ندارم ( اینم بگم که من امسال دانشگاه قبول شدم : شبانه ، برق ) اینکه به شدت احساس افسرده گی و ناراحتی می کنم ، اینکه حتی خجالت می کشم برم پیش روان پزشک . . . . .
به نظرتون سرنوشت من آخرش چی می شه . ؟
این چیزایی که نوشتم یه نمای کلی از وضعیتی بود که من توش قرار دارم . شاید بعدن چیزای بیشتری هم گفتم .
آهای همدرد های عزیز : به نظرتون من چیکار کنم ؟ چجوری به زندگی امیدوار بشم ؟ چجوری اعتماد به نفسم رو به دست بیارم؟ اراده ؟ چجوری باید پیشرفت کنم ؟چجوری می تونم یه انسان موفق و متعالی توی این دنیا باشم ؟ چجوری می تونم لیاقت اینو داشته باشم که اون دنیا منو بفرستن بهشت ؟ چی کار کنم که خداوند رو بیشتر توی زندگیم حس کنم ؟ چیکار کنم که ایمانم بیشتر بشه ؟چی کار کنم توی زندگیم تعادل حفظ کنم و خودم رو از گذشته و همه ی بدی هاش خلاص کنم ؟
آدما چجوری باید پرواز کنن ؟!
RE: بدبختی های یه آدم ( خواهش می کنم کمکم کنید )
نقل قول:
نوشته اصلی توسط kocholo69
آهای همدرد های عزیز : به نظرتون من چیکار کنم ؟ چجوری به زندگی امیدوار بشم ؟ چجوری اعتماد به نفسم رو به دست بیارم؟ اراده ؟ چجوری باید پیشرفت کنم ؟چجوری می تونم یه انسان موفق و متعالی توی این دنیا باشم ؟ چجوری می تونم لیاقت اینو داشته باشم که اون دنیا منو بفرستن بهشت ؟ چی کار کنم که خداوند رو بیشتر توی زندگیم حس کنم ؟ چیکار کنم که ایمانم بیشتر بشه ؟چی کار کنم توی زندگیم تعادل حفظ کنم و خودم رو از گذشته و همه ی بدی هاش خلاص کنم ؟
آدما چجوری باید پرواز کنن ؟!
به تالار خوش آمدید . اول از همه این همه سئوالهای خوب خوب در ذهن دارید این یعنی شما منفعل نیستید و به جهان پیرامون هم بی توجه نیستید پس افسردگی را دور بیندازید . آنچه در زندگی خانواده ی شما اتفاق افتاده مربوط به گذشته است و شما باید برای امروز خود حتما فکری کنید . در مورد خود ارضایی در قسمت جستجو این واژه را بنویسید وجستجو کنید مطالب بسیار زیادی در این باره در تالار وجود دارد که با بهر ه گیری از آنها می توانید روی خود کار کنید و در مرحله بعدی فکر می کنم با یک مشاور خوب صحبت کنید تا مشکلاتتان به شکل جدی یکبار برای همیشه حل شود . در ضمن قبولی در دانشگاه هم مبارک .
RE: بدبختی های یه آدم ( خواهش می کنم کمکم کنید )
سلام بر دوست عزیز و همسنم......
چه شیرین است سن 19 سالگی و من و تو که در این سن قرار داریم چه تلخی های باید بکشیم تا لذت این شیرینی را حس کنیم......اما نباید اجازه دهیم این مشکلات کاممان را تلخ کنند....نباید اجازه دهیم حتی قسمتی از روح و جسممان از این مشکلات لکه دار شود...
می دانم چه می گویی ...اما نمی توانم مانند خودت درکت کنم چون وضعیت ما یکی نیست اما دل هایمان بخدا قسم یکیست.....تو ایرانی من ایرانی تو پسر من پسر تو 19ساله من 19 ساله....تو درگیر من بیشتر درگیر...تو به نوعی من به نوعی دیگر...
داستان زندگین را خواندم و چه شیرین بود برایم از زبان تو شنیدن و از مشکلاتت گفتن و ما را لایق همدردی دانستن....
دوست خوبم نوشتی ::>>آدما چجوری باید پرواز کن؟؟؟
آری پرواز لذت بخش و شیرین است اما نه هنگامی که راه رفتن را هم بلد نیستیم....
هنوز یرای پرواز زود است اول باید ایستادن بیاموزیم ....بعد راه رفتن.....دوباره دویدن....سپس سرعت گرفتن.....بعد حفظ تعادل و در آخر پرواز.....
باید برای پرواز کردن از چنین مراحلی عبور کنیم...مرحله به مرحله...شاید در مرحله دچار مشکل شویم و نتوانیم ان مرحله را به پایان رسانیم و همت لازم است تا دوباره برخیزیم و مرحله را دوباره طی کنیم ان قدر طی کنیم تا طی شده باشد و ......
باید خود را بشناسیم....قدری فراتر از خود هم رویم.....مگر من و تو چه کم داریم ...تو یک پدر خوب....اما به جایش چه داری یک توکل و انگیزه خوب تا دیگر در آینده همانند پدر خود نباشی..
در مواقعی باید از خودمان بگذریم تا گذشته باشیم از آن همه رنج......از خود مایه گذاریم ...
اگر پدری داریم از جنس سنگ.....متقابلا خودی باید داشته باشیم از جنس شیبشه و زلال...
خدا خود می داند که شیشه چگونه میان سنگ نگه دارد.....
دیدی آن اب را که سنگ را سوراخ کرد با چیکدن های مداوم و بی نهایتش.....خب چرا ما هم ابی نباشیم تا سنگ را تحت تاثیر قرار دهیم و دلش نفوذ کنیم.....
دوست من سخت است و بسیار دشوار اما امکان پذیر است...
ولی شرط دارد و شرطش ان است که از خود شروع کنیم و از درون خود برسیم به وحود خود تا وجودی داشته باشیم موثر برای دیگران و خود...
مگر اراده چیست...مگر اعتماد به نفس چیست.....؟؟
همین نو شدن است همین تصمیم گرفتن است.......اگر امروز را با یاد خدا از خواب بیدار شدی بدان انگیزه ای داری و اعتماد به نفس قوی که تو را می رساند به خود به خویشتن...
تازه ان وقت می فهمی جوانه ای زده ای.....پس حال وظیفه تو نگهداری از این جوانه ی ضعیف و کوچک است تا پرورش یابد و درختی شود به اندازه و وسعت قلب....
اراده نیز همین گونه است مانند جوانه ای که باید مواظبش باشی تا انرژی خود را از دست ندهد.....
می شود از کارهای کوچک شروع کرد و رسید به امکان خود شدن و باور داشتن خود....
می شود از فردا صبح با صدای اذان بیدار شد...ابی به صورت زد و اماده دردول با برترین همدردان عالم شد .....تازه ان وقت خواهی دید وجودت پاک که بود ولی پاکیزه تر شد... امیدت که بود اما بیشتر شد....
می توان به مشکلات حتی به اخم ها ی پدر خندید و عبادتی کرد فرزندانه....
می شود پدر را ذوق زده کرد....او را بوسید تا او نیز طعم لذت بخش محبت را بچشد و از آن پس خواستار محبت باشد و ارائه دهنده محبت....
تحول را باید در خود به وجود آورد .و بعد منتظر ماند تا دیگران از این تحول تاثیر گیرند...
حال بازهم برایمان بگو از خودت و از مشکلاتت تا با روشی علمی راهنمایت کنیم ... چون این سخنان من فقط دردودلی بود دوستانه با تو دوست خوبم....:72:
RE: بدبختی های یه آدم ( خواهش می کنم کمکم کنید )
سلام نقاب عزیزم
نمی دانم باور می کنی با خواندن نوشته هایت بغضی دوست داشتنی گلویم را می فشرد یا خیر . . .
نقاب جان من مطمئنم در پس آن نقابت روحی بزرگ است که هر کسی را چه 19ساله چه بالاتر لیاقت داشتن آن را نیست .
نقاب عزیز ممنون که تلنگری کوچک به من زدی . نمی دانم شاید این تلنگر تو مقداری گرد و غبار از خروار ها خاک و خاشاکی را که بر روحم چیره گشته ، تکانده باشد .
نقاب عزیز از تو ممنونم برای نوری که در دلم روشن کردی ، هرچند برای لحظاتی، غمکده ی دلم روشن شد
تو که اگر در تپش باغ خدا را دیدی
همتی کن و بگو
حوض این ماهی ها بی آب است :72::72:
نقل قول:
در مورد خود ارضایی در قسمت جستجو این واژه را بنویسید وجستجو کنید مطالب بسیار زیادی در این باره در تالار وجود دارد که با بهر ه گیری از آنها می توانید روی خود کار کنید
Ani عزیز ممنون از نوشته هات
من مشکل اصلیم خود اراضایی نیست . خیلی وقتها بوده که برای هفته ها این کارو نکردم . من مطمئنم که این کار نتیجه ی همون ناامیدی و عدم اعتماد به نفسه . اگه بخوام مطمئنم می تونم ترکش کنم برا همیشه . ولی اگه آدم نا امید باشه و انگیزه ای برای آینده نداشته باشه ، فقط به فکر لذت های زورگذر می افته . ( خیلی عجیبه آدم کلی کتاب روانشناسی خونده باشه و یه زمانی به این و اون مشاوره بده ! حالا خودش اینجوره خورد و خمیر شده . آدمیزاده دیگه !)
با این اوصاف لازم شد در آینده بیشتر در مورد خودم بنویسم ! فعلاً بیشتر از هر چیز به درد و دل نیاز دارم :72::72:
RE: بدبختی های یه آدم ( خواهش می کنم کمکم کنید )
سلامی دیگر به دوست و برادر خوبم....
ممنون از لطفت....هدف دردودلی بود با شما و بیان نمودن حرف دل بدون هیچ شعاری...
این قدر از این شعرت خوشم آمد که ان را به عنوان امضای خود انتخاب می کنم...:72:
منتظر سخنانت هستیم...
RE: بدبختی های یه آدم ( خواهش می کنم کمکم کنید )
سلام پسر خوب
بهت تبریک میگم اولین قدم واسه تحول رو برداشتی
هرچند که تو خیلی وقته که شروع کردی , به سوات دقت کن کمتر جوونی که این روزا از این سوالا از خودش بپرسه و تلاش کنه که به جواب برسه کسی که شجاعت سوال پرسیدن رو حتی از خودش داشته باشه یعنی اعتماد به نفس داره , یعنی از جواب سوال نمی ترسه تو مثل خیلی نیستی که سرتو کرده باشی زیر برف تا مشکلات نبینی
تو مشکل رو میدونی دنبال راه حلی این خیلی خوبه
جای خوبی هم اومدی
اینجا میتونی تمرین مشاوره گرفتن و مشاوره دادن کنی و تا وقتی نوبت به مشاوره حضوری رسید دیگه خجالت نکشی
تو اینقدر واقع بین هستی که پدرت و مشکلش رو درک کنی پس اگه بخوای و مطمینم که اینو میخوای دیگه راه پدر و پدر بزرگت رو ادامه نمیدی
فقط یه توصیه واست دارم که خیلی هم سخت نیست مدام به خودت نگو من اعتماد به نفس ندارم من نمیتونم این جملات اگه تو موفق ترین افراد هم تکرار بشه اونا رو از پا در میاره
سعی کن ن رو از اول افعال برداری اون وقت میبینی که خیلی کارا خودشون به راحتی انجام میشن
اگه فکر میکنی که ممکنه الآن نتونی یه کارو انجام بدی به جای اینکه بگی من نمیتونم بگو من تلاش میکنم که بتونم
موفق باشی مارو از پیشرفتات بیخبر نگذار
RE: بدبختی های یه آدم ( خواهش می کنم کمکم کنید )
وقتی نقاب را داری چه غم ؟!
یک برادر خوب و عاقل و هم سن خودت که شرایط سنی ات را خیلی خوب و عالی درک می کند .
به هر دو نازنین 19 ساله فهیم تالار افتخار می کنم .
و به احترام نقاب و کوچولو این دوستی قشنگ سکوت می کنم .
RE: بدبختی های یه آدم ( خواهش می کنم کمکم کنید )
سلام دوست گرامی:72:
اين آدم کيه که اعتماد به نفس پايين داره ؛و اراده اش ضعيفه؛خود شما هستيد درسته؟
من به شما حق ميدهم که شرايط محيطي تأثير زيادي بر زندگي و شرايط رواني ما دارد, اما دوست من اين خود ما هستيم که مشکلات را بزرگ جلوه ميدهيم و خود را ناتوان از غلبه بر ان ؛اين خود ما هستيم که گاهي اوقات براي فرار از مشکلات بهانه مي آوريم و به اصطلاح خود را آدم ضعيف فرض ميکنيم؛شايد فکر کنيد که من نفسم از جاي گرم بلند ميشود؛اما اشتباه است؛همه ما به نوعي مشکلاتي گريبان گيرمان ميشود ؛راه فرار نداريم ؛براي اينکه از زندگي درس بگيريم بايد رنج بکشيم ؛اگر من اعتماد به نفس ندارم خودم باعث ان شده ام و نه هيچ فرد ديگر ؛
ترديد ندارم که شما به دنبال موفقيتهاي بزرگي هستيد و دوست داريد به زنده بودنتان و زندگيتان معنا بدهيد اما دست جوان من همانطور که نقاب عزيز نوشته اند ابتدا بايد ايستادن بياموزيم ....بعد راه رفتن.....دوباره دويدن...و...و..در آخر اوج گرفتن, من اينطور برداشت ميکنم که شما بيشتر از اين رنج ميبريد که از وضع فعلي زندگي خود راضي نيستيد,
پس نبايد به اين خاطر برچسب افسردگي يا عدم اعتماد به نفس به خود بزنيد,شما فقط اندکي منفي گرا هستيد ,چرا به زندگي خود با ديد مثبت ننگريم ,دنيائي به اين قشنگي بااين همه رحمت و بخشندگي خدواند ,چرا بايد خود را در افکار مخرب مبحوس کنيم ,مگر ما چقدر فرصت زندگي در اين دنيا را داريم,زندگي که در هر لحظه دارد از دست ما ميرود ؛چرا بايد انرژي و وقت خود را صرف افکار مثبت و نقاط قوت خود نکنيم ؛چرا بايد هميشه نيمه خالي ليوان را بببينيم,؟!
خوش بين باش ؛به اهداف و آرزوهاي که براي رسيدن به آنها رنج ميکشي فکر کن ؛به دنبال اين باش که سهم خودت را از زندگي داشته باشي،سهمي که فقط خودت ميتواني آن را بگيري و نه هيچ فرد ديگر؛گذشته ما ,مربوط به همان گذشته است ؛چرا بايد ذهن خود را به گذشته معطوف کنيم و امروز را هم از دست بدهيم,اگر از دست خودت خسته شده اي ،و ناراضي هستي ؛به خودت بيا ,تا کي ميخواهيد در اين وضعيت بمانيد ؛شما اراده و توان بالاي داريد ,اما چرا الان احساس خستگي ميکيند,چون خودت را گم کرده اي ؛خود واقعيت ,توئي که به دنبال اوج گرفتن و پرواز کردن هستي ،بايد در اين راه گام برداري نه اينکه از دور نذاره اش کني؛دوست من اين را هم بدان قبل از هر اوج گرفتني زمين خوردني هم هست ؛مهم اين است با هر زمين خوردني بيشتر اوج بگيريم,تمام زندگي تو در دستان خود تو است,اگر ميخواهي خدا را بيشتر حس کني ؛خداي که در همين نزديکي ها هست ؛چه بسا الان منتظر برخواستن تو است ,بايد به خودت بيايي ؛و اين را بدان تا خودت نخواهي خدا هم نميخواهد,
اهداف خودت را مشخص کن,و فکر کن که از زندگي چه ميخواهي ؟بعد با گامهاي سنجيده ,آرام آرام ,تا فصل اوج گرفتن به دنبال آنها برو,در زندگي خود تغييراتي ايجاد کن ؛نه تنها در طرز فکر ،بلکه در تمام زندگيت اين تغيير را ايجاد کن ؛
کتاب چه کسي پنير مرا جابجا کرد را به شما معرفي ميکنم,
ميتوانيد از اين لينک آن را دانلود کنيد.
http://www.hamdardi.net/thread-6766.html
يک پيشنهاد ديگر ؛فکر کن ؛ببين مشکل اصلي تو چيست؟مشکلات نه ,مشکلي واقعي..
به این لینکها هم نگاهی بینداز
http://www.hamdardi.net/thread-6530.html
http://www.hamdardi.net/thread-5801.html
برايت آرزوی موفقیت میکنم ,که در اين راه پیروز باشي؛
شايد تو حتي نيازي به دعاي من نداشته باشي...
RE: بدبختی های یه آدم ( خواهش می کنم کمکم کنید )
سلام دوست عزیز
امیدوارم که هیچوقت خودتو بدبخت ندونی. آدما هیچ وقت قدر اون چیزایی رو که دارن و نمیدونن و اون چیزایی رو که ندارن و هر روز برای خودشون تکرار میکنن...........
تو هم خیلی چیزای خوب داری یه مادر خوب ، یه رشته ی خوب و خیلی چیزای دیگه.
هیچ وقت فکر نمیکردم داداش کوچولوی من که اینقدر حرفای قشنگ میزنه اینهمه غم تو دلش باشه تو تایپیک"اگه نفر قبلی پشت در خونت باشه......." وقتی پستای شما رو میخوندم فقط میخندیدم. تو که اینقدر راحت میتونی دیگرون و شاد کنی چرا خودت شاد نباشی.........
دوست عزیز احساسای بد و از خودت دورکن. وقتی حالت خوب نیست، وقتی بهم ریختی، وقتی حس میکنی کسی تو رو نمیفهمه ،وقتی حس میکنی تو دنیا زیادی هستی به جای خود ارضایی، قرآن بخون، اسم خدا رو بیار ،آیت الکرسی بخون، مطمئن باش آروم میشی"الا بذکرالله تطمئن القلوب" مطمئن باش میتونی به هر جا که خواستی برسی به شرط اینکه خودت بخوای..........
یکی از استادام همیشه میگفت اگه تو بهترین شرایط بهترین باشی هنر نکردی، بلکه هنر اینه که تو بدترین شرایط بهترین باشی.................
امیدوارم هم شما و هم نقاب عزیز زندگی شادی داشته باشید.:72:
RE: بدبختی های یه آدم ( خواهش می کنم کمکم کنید )
سلام برادر خوبم
دوستان خیلی قشنگ همدردی کردن و من هم چون قطره ای از این خانواده دوست داشتنی امیدوارم بتونم به قول خودت غباری را از دیدگانت بشویم:
راستش در درجه اول بهت تبریک می گم که در یک رشته بسیار خوبی قبول شدی و این نشاندهنده پشتکار خوبی هست که داری با وجود این همه مشکل تونستی دانشگاه قبول بشی و دوم اینکه باید به وجود خودت افتخار کنی و خودت باور کنی که می تونی موفق و پیروز باشی و خیلی استعداد عالی در نوشتن داری ،کلمات رو با مهارت کنار هم گذاشتی به نظر من تو پسر فوق العاده با استعدادی هستی که تنها مشکلت رفتارهای پدرت بوده که باعث شده اینجوری فکر کنی ولی برای یک لحظه از پدر و رفتاراش فاکتور بگیر و به استعدادهای خودت فکر کن.برای شادی دل مادری که به خاطر بچه هاش یک عمر سختی کشیده پیشرفت کن وپشتیبانش باش.موفق باشی
RE: بدبختی های یه آدم ( خواهش می کنم کمکم کنید )
سلام دوست گرامي
مي دانم كه هنوز كه هنوزه همچنان يكسري از همان سئوالهايي كه گفتي هنوز در ذهنت هست و بي پاسخ ماندن آنها روحيه ات را ضعيف كرده اما مي داني كه هنوز راه پر پيچ و خم و طول و درازي تا نتهاي زندگي داري و بي شك با پا گذاشتن به سنين بالاتر مي تواني از اين بحرانهاي روحي نجات پيدا كني.
شايد رفتار پدرت تو را بسيار آزار داده باشد اما تو مي تواني از آن به عنوان يك تجربه خوب استفاده كني تا در آينده بتواني خوبها را بهتر از بدها تشخيص دهي.
اين را بدان كه در زندگي هيچ چيزي بد نيست اگر بخواهي آن چيز را بد نبيني.
درست است كه همه ما روزي كه معلوم نيست كي است ميميريم و دست آخر به منزلگاه ديگري مي رويم كه مي دانم به آخرت اعتقاد داري اما دليل نمي شود كه دست روي دست بگذاري و بنشيني تا مرگ به سراغت بيايد.
ببين عزيز من، براي انجام هر كاري به يكسري اعمال و حركات احتياج است. اگر بخواهي صورتت رابشوري بايد كارهاي انجام دهي مانند اينكه قصد شستن اين كار را داشته باشي و سپس همت كني تا به سمت آب بروي و به دنبال آب باشي و صورت را بشوري و ....
براي مردن هم همينطور است. بايد يكسري مراحل را طي كني كه بزرگترين اين مرحله زندگي كردن است. براي زندگي كردن هم بايد بتواني نفس بكشي ، بخوري، بخوابي و....
براي خوردن و خوابيدن بايد كار كني و درآمد داشته باشي تا بتواني جايي براي خواب و غذايي براي خوردن داشته باشي و ... و همين سلسله مراتب ادامه پيدا مي كند.
پس چه بخواهي چه نخواهي بايد در سيلاب زندگي بيفتي پس حالا كه ناچار به زندگي كردن هستي چه بهتر كه با كمي تلاش بيشتر كيفيت آن را بهتر كني و بهتر زندگي كني مانند اينكه درس بخواني و بتواني كار بهتر داشته باشي و در نهايت درآمد بهتر و امكانات بهتر و ....
اين خود تو هستي كه خوشبختي را براي خودت به زندگي مي آوري و خود تو بايد براي آن تلاش كني . شايد دليل تلاش مردم توي زندگي همينها باشه كه متأسفانه عده اي با گم كردن اهداف خود به بيراهه مي روند و فقط سگ دو مي زنند و از زندگي لذت نمي برند.
اگر بهترين پدر دنيا را هم داشتي باز هم خودت بايد زندگيت را مي ساختي. قرار نيست پدر بداخلاق يا خوش اخلاق تو به جاي تو در جامعه برايت صحبت كند كه ....
مي داني كه روزي مي خواهي ازدواج كني . به قول خودت چرا مردم دير ازدواج مي كنند؟؟!؟! چون بتوانند شرايط و كيفيت بهتري براي ازدواج داشته باشند و از آن لذت ببرند. يك فرد بيكار و بي آر گيرم كه ازدواج كند چه لذتي مي تواند برايش داشته باشد جز يكسري مشكلات مالي و اجتماعي و ...
اگر بخواهي در آينده موفق باشي بايد اراده پولادي داشته باشي و كارهاي بيهوده و فكرهاي بيهوده تر را از خودت دور كني . خود ارضايي و ... چه عمل سودمندي مي تواند باشد جز اينكه به جسم و روح خودت لطمه مي زني؟!
كدام آدم عاقلي تيشه بر مي دارد و به ريشه خودت مي زند.؟!
اگر افكارت را اصلاح كني زندگي بهتري خواهي داشت........
RE: بدبختی های یه آدم ( خواهش می کنم کمکم کنید )
نقاب جان مطمئنی 19 سالته ؟؟ عالی نوشتی افرین به تو آفرین :73::104::72::72::72::72:
RE: بدبختی های یه آدم ( خواهش می کنم کمکم کنید )
سلام می کنم به همه ی دوستان عزیزم
خیلی خیلی ممنون که وقت گذاشتید و و به حرفهای من اهمیت دادید .
من لازم می دونم یه سری از نکات ناگفته ی زندگی خودم رو بگم شاید بیشتر با روحیات من آشنا بشید و بیشتر در کم کنید
حدود 3 سال پیش بود که یکی از بستگان نزدیک ما فوت کرد . آدم بسیار دوست داشتنی بود و مرگش برای کل فامیل و کل شهر ، خیلی سخت بود . خوانواده ما تا 1 سال عزادار بودن و غم و ناراحتی زیاد برای ما ( و طبعاً خود من ) به وجود اومده بود .
2 سال پیش ، وقتی که هنوز مراسم سالگرد اون مرحوم رو برگزار نکرده بودیم ، داییم هم مرد !
مرگی که برای هیچ کدوم از ماها قابل درک و قابل بیان نبود ، من مطمئنم که بیشتر افراد خانواده و فامیل دچار افسردگی شده بودند ، خودم هم خیلی ناراحت بودم ولی سعی می کردم که توی احساسات منفی غوطه ور نشم و تعادلم رو حفظ کنم .امان از دست بی فرهنگی : خوانواده و به طور کلی ایل و طایفه ما ، خیلی سنتی هستند ، برای اونا چیزی به عنوان روانپزشک معنا نداره ، آدمایی که قراره 2 سال تمام سیاه پوش باشند ( این فرهنگ سیاه پوشی هم بر می گرده به یکی از سنت های ناشایست ما ) و مطمئناً خیلی ها این وسط داغون می شن . گویا این فرهنگ توی گوشت و استخون همه فامیل از جمله خود من رسوخ کرده بود ، چون هنوز که هنوزه از اینکه بخوام رودر رو با یکی در مورد جزئی ترین مشکلاتم بگم وحشت دارم ( خدا اموات بانیان فضای مجازی را بیامرزاناد !)
اما این تمام ماجرا نبود ! چند ماه پیش خوانواده ما سومین مرگ متوالی رو هم تجربه کرد ! اینبار همه گیج بودن . حتی منی که زیاد توی اینجور مسائل کم نمی آوردم هم ، برای قابل تحمل نبود . به وضوح می شد ، شکستگی و افسرده گی رو توی اعضای خوانواده دید ( بی چاره مادرم و خاله هام ) .
البته من توی مسائل مربوط به مرگ همیشه منطقی فکر کردم . چون هیچ بنی بشری برای همیشه زنده نبوده و آدما چه خوب چه بد همه می میرن . اطرافیان هم چون دلشون براشون تنگ می شه ، گریه می کنن و دیگه هیچ دلیل دیگه ای برای گریه وجود نداره . اما این فامیلای ما ، از اونجایی که از نظر سواد ، در سطح پایینی قرار دارند ، نمی تونند مسئله مرگ رو برای خودشون هضم کنند ، به خصوص وقتی که تا مدتها خبری از مرگ و شیون نبوده و حالا یکهو سه تا از عزیز ترین ها از میون ما رفتن . واقعاً توضیح عمق فاجعه برای من سخته .. .
حالا خودتون قضاوت کنید : مرگ و بدبختی و غم و غصه که توی همه ی جای زندگی اونم برای 3 سال ریشه دونده آدم رو پژمرده می کنه . هرچند که من بخوام روشن فکر گرایانه فکر کنم و به خودم امیدواری بدم و بقبولونم . حالا شما به اینها مشکلات دیگه روحی منو اضافه کنید : مشکلات عقیدتی و سؤالای بنیادی که برای هر نوجوون پیش می آد که بنیان اعتقادیش رو می سازه ، ولی برای من این سؤالات و این دوران توی بد موقعیتی بود .
موقعیتی که من باید غولی به نام کنکور رو پشت سر می گذاشتم ، از یادآوری رنج هایی که موقع کنکور کشیدم ، دیوونه می شم . واقعاً چقدر من توی این 3 سال رنج کشیدم و چقدر متلاطم بودم . گاهی اوقات فکر می کنم خدا این کارا رو کرده بوده تا من بزرگتر بشم و تجربه کسب کنم ، اما وقتی به ان فکر می کنم که چقدر در مقابل مشکلاتم ضعیف عمل کردم و چقدر ناشکیبا بودم از خدا و خودم خجالت می کشیم .
منی که به کمتر از دانشگاهای تهران فکر نمی کردم و هدفم رشته برق یکی از دانشگاهای تهران بود ، حالا حتی روزانه هم قبول نشدم و این برای من فاجعه محسوب می شه . فاجعه هایی که حالا دیکه داره بای من عادی می شه . انگار شکست خوردن ، در جا زدن و گاهی به عقب پرت شدن ، جزئی از زندگی من شده ، مشکلات اقتصادی هم شده قوز بالا قوز ( البته الان خدا رو شکر خیلی بهتره ، چند سال پیش که افتضاح بود )
راستی راستی شما چیز زیادی از زندگی من نمی دونید . قبول کنید پست ها و مشاوره هایی که به من ارائه دادید و حرف های قشنگی که به من زدید ( باز هم تشکر می کنم ) فقط مثل یه مسکن می مونه که برای یکی دو روز منو سر پا نگه می داره ، ولی بعدش باز هم نا امیدی و غرق شدن در افکار مزخرف .
تصمیم گرفتم تحت هیچ شرایطی حرف شیطون رو گوش ندم و اون کار خیلی بد رو انجام ندم . به حال ایستادن خیلی بهتر از به عقب پرتاب شدن و پسرفت کردنه !
تا ببینم خدا چی می خواد . از همه شما همدرد های عزیز تشکر می کنم . امید وارم همه موفق باشید و پر از روز های شاد و پر انژی باشید
من می دونم که خیلی از شما ، این حالات و روحیات منویه زمانی تجربه کردید ، برای همین هست که دارم اینا رو اینجا می نویسم. مطمئن باشید تمام حرف ها و کلمه های شما رو بار ها و بار ها می خونم و سعی می کنم به حرف هاتون گوش بدم .
برام دعا کنید . :72:
RE: بدبختی های یه آدم ( خواهش می کنم کمکم کنید )
سلام برادر خوبم....ممنون که برایمان نوشتی دست گلت درد نکند....
گاهی نوشتن .....گاهی سبک شدن...می ارزد به بار داشتن و تنها شدن..
حرف هایت را جز به جز خواندم ...چون زمانی خود جز به جز این حرف ها را نوشته بودم اما به نوعی دیگر...و با مشکلاتی دیگر ..اما با همین مضمون
تا حال فکر کردی...وقتی با کسی دردودل می کنیم و حتی برایش چند سطری می نویسیم.. انتظار داریم او تنها با ما همراه شود نه همدرد...زیرا>>>با خود چنین فکر می کنیم که او در هر شرایطی باشد و هر که باشد ما را درک نخواهد کرد.....
بلی...این طرز فکر درست است ...هر کسی با دید خود به موضوع می نگرد و با جهان بینی خود و با تصوری که از شما در ذهن خود سراغ دارد...پس ببخش اگر نتوانستم درکت کنم.... ولی من ""کوچلو"" را چنین درک می کنم:::
>>>>>فردی که در گذشته نه چندان دور رنج های دیده و مشکلاتی را سپری کرده است اما واقع بین بوده و تا حال بسیار راحت از پس مشکلات زندگی برآمده ولی این او را راضی نمی کند......او به دنبال ایده آل ها بود به دنبال بهترین ها .....
اما اکنون به جایی ایده آل ها ....ایده ای را دارد که همین ایده برای تلاش و انگیزه او کافیست... این ایده چیست؟؟؟>>>>راضی نبودن به کمترین و تلاش برای بیشترین..
خب یک نکته بسیار مهم که در زندگی هم نقش دارد همین ایده است....پس جالی خوشحالیست که برادر(کوچلو) من این ویژگی بسیار منحصر به فرد را داراست...
نمونه اش هم همین مقاومت در برابر فشارهای روزمره زندگیست و رسیدن به امروز ...
درست هست که رفتار خانواده شما با خود وجودی تو سازگاری ندارد و شاید حتی با جامعه... ولی تو خود قدرت سازگاری داشته باش.....نمی گوییم همانند آنان باش ولی طاغت هم داشته باش....تو می توانی راه خودت را در پیش گیری..می دانم شاید خانواده مانع راهت باشند اما دلیلی برای ادامه ندادن راه نیستند....
اگر خانواده شما .....به دلیل پایین بودن سطح تحصیلات طبعا از فرهنگ پایین تری هم برخوردارند ....تو سعی کن تحصیلات عالی داشته باشی و فرهنگ را انتقال سازی...
همیشه باید برای زندگی یک نقطه شروع داشته باشیم و از یک جایی شروع کنیم اما نباید نقطه ی پایانی برای زندگی در نظر گیری......
هدف خودت را از زندگی روشن کن...(همین سوال هایی که ذهنت را مشغول می کند از بی هدفیست و البته از ویژگی سن من و شما) چه می خوای؟؟؟ حال وقتی هدف مشخص است پس می توانی به پیش روی ...چگونه؟؟؟
ما وقتی هدفی را مشخص می کنیم...نباید انتظار داشته باشیم که سریع و بدون برخورد با مشکلات به آن هدف برسیم.....گام به گام به سوی هدف...
مثال>>>بر فرض هدف شما آوردن نمره (الف) در دانشگاه است....پس نیاز داریم از امروز خود را آنالیز کنیم....آیا هدف من با خود وجودیم سازگاری دارد...مثلا اگر شما در ترم اول مشروط شده اید ایا در ترم دوم به صلاح است به نمره الف بیاندیشید...معلوم هست نخیر...
شما ابتدا باید به قبول شدن و عدم مشروط در این ترم بیاندیشید...
البته اشتباه نکن میزان تلاش هر دو فرد یکیست یعنی انکه طالب نمره الف هست و انکه طالب قبول شدن چون هدف و انگیزه یکیست....
نکته دیگر در مورد هدف>>>از صفر شروع کردن است...ما برای اینکه بتوانیم ورزشکاری مهار شویم ....لازم نیست که هر روز سنگین ترین ورزش ها را انجام دهیم زیرا در ابتدا بدن ما علاوه بر سوختن دیگر نیرو و انگیزه ای برای ادامه نخواهد داشت چرا؟؟؟چون ما در همین ابتدا یک شکست را تجربه کردیم.....ولی اگر روز اول تنها دو ساعت و انهم ورزش های سبک انجام دهیم علاوه بر اماده سازی بدن انگیزه ی بسیاری هم برای ادامه داریم چون شکست نخورده ایم...
پس باید هدف را روشن سازی....و بعد خود را بسنجی که ایا می توانی از عهده هدف برآیی و گرنه یک هدف کوچکتر را برگزین تا انگیزه ای شود برای هدف های دور دست و بزرگ تر..
برادر خوبم همیشه تلاش نکن در زندگی در اوج باشی و شکستی را متحمل نشوی چون در اوج بودن مداوم هم خسته کننده است و هم دید شما را به پایین دست ها و مسائل زندگی کوچک می کند و همین می شود که به کلیات بیش از جزئیات توجه داریم....
همیشه سعی نکن دیگران را تنها به چشم خود ببینی.....بله شاید انان انسان های بی فرهنگی باشند اما این شاید تنها از دید ماست چون با جهان بینی خود به دنیا می نگریم...
در نظر داشته باش انسان متفاوت هستند و میزان و سطح انها هم یکی نیست....پس تلاش نکن از انها فاصله بگیری بلکه تلاش کن به انان نزدیک شوی تا قدری روی افکارشان تاثیر گذاری....بخدا می شود صبری می خواهد به وسعت قلب های تنها...نه
همان طور که خود گفتی حرف ها و سخنان ما تنها چند روزی اثر دارد ....بله درست میگی..
اگر جز این بود هم باید به سخنان خود تعجب می گردیم....برادرم این من و مشاوران و روان شناسان نیستند که باید زندگی تو را عوض کنند ما تنها راهنما و هدایت کننده ای بیش نیسنیم (البته اگر لایق بدانی) ما فقط راه را نشان می دهیم هیچکس نمی تواند برایت معجزه ای کن.....انقلاب از درون تو باید شکل گیرد...معجزه یعنی خودت....
پس شروع کن به نو شدن....
من با خواندن نوشته هایت متوجه می شوم یک اراده ای داری و یک انگیزه تا خود را پیدا کنی و به خانواده ثابت......انگیزه در حرف هایت موج می زند در لابه لایی ان نوشته های غم آلود تو قطعا انگیزه ای نهفته است...
مگر انگیزه چیست....همین نوشتن سخنانت و کمک خواستن از دیگران....یعنی نیروی بوده که تو به این جا کشانده و مجبورت کرده تا خود را نو کنی...مگر نه؟؟اره دیگه داداشی...
بخدا میشه...کمی خودتو باور کن....
دوستت دارم....:72:
RE: بدبختی های یه آدم ( خواهش می کنم کمکم کنید )
سلام نقاب عزیز . ممنون از نوشته هات ، واقعاً چقدر قشنگ می نویسی !
در مورد اینکه گفتی باید من فرهنگ جامعه رو عوض کنم باید بگم که این کار از من در حالت فعلی اصلاً برنمی آد . چون من خودم ((گرفتار)) این فرهنگ شدم و حرف های تو در مورد کسی می تونه صادق باشه که مشکلش رو با خودش کاملاً حل کرده باشه و حالا می خواد بیاد شرایط رو به نفع خودش ( و البته دیگران ) تغییر بده . این چیزایی که گفتی خیلی آرمان گرایانست .
گفته بودی که باید برای زندگی هدف داشته باشم و نباید برای زندگی نقطه پایان در نظر بگیرم !
ببین نقاب جان مشکل من دقیقاً همین هست . من نمی تونم هدف مشخصی داشته باشم . نمی دونم چجوری بگم من احساس می کنم هدف هایی که برای من هست یا بهتر بگم گزینه هایی که برای هدف قرار دان من وجود داره خیلی محدوده . بین من الان تازه ترم یک هستم . فرض کنیم هدف من این باشه که این ترم رو با معدل قابل قبول پاس کنم . هدف (کامل تر) این قضیه اینه که من تمامی واحد ها رو با نمره خوبی قبول بشم و هدف متعالی تر اینه که من در کنار خوندن درسا خودم رو برای ارشد آماه کنم و بعدش احتمالاً دکترا !
خب تا اینجا من شدم دکتر . بعدش یا توی یه شرکت کار می کنم یا استاد دانشگاه می شم ( البته دارم اینا رو برای مثال می گما !) خب بعدش هدفم اینه که پول دار بشم و نهایتاً ازدواج و بچه و این حرفا .
خب دقیقاً مشکل من همینه . این چیزایی که من گفتم با اینکه هدف های خیلی خوبیه ولی یه جورایی محدوده . ببین من می گم آدم برای اینکه به شرایطی که گفتم برسه ( مثلاً تحصیلات تا حد دکترا)باید خیلی خیلی خیلی زحمت بکشه و سعی کنه ولی وقتی رسید انگار به نقطه پایان رسیده .بر فرض من دکترا گرفتم و پولدار شدم و ازدوج کردم و بچه دار شدم و بچه هام بزرگ شدن و من هم در کنار خوانواده کارم رو بیشتر پیشرفت دادم و در نهایت من یه آدم کامل جا افتاده پول دار تحصیل کرده می شم که برای رسدن به اینجا خیلی زحمت کشیده . تا اینجاش خیلی خوبه و فوق العاست ولی بعدش چی ؟ بعدش هیچ چی نیست ! انگار آدمیزاد باید یه جایی توی زندگیش یه نقطه پایان برسه . یا شاید دیگه کارش با دنیا تموم می شه و کم کم وقتش می شه که مرگ برسه . نقاب جان به نظرت این سناریو یه خورده ناقص نیست . ما باید توی این زندگی چیکار کنیم یا بهتر بگم زندگی قراره با ما چیکار کنه . آیا ما باید پیوسته هدف داشته باشیم تا به اون قله هایی که فکر می کنیم ( و دیگران فکر می کنن ) خیلی مهمه برسیم و بعدش چون توی این دنیا خیلی خوب زندگی کردیم می ریم بهشت . یعنی مفهوم زندگی به همین سادگیه ؟ خدا ما رو آفریده که به یه جایی توی زندگی برسیم و بعدش دیگه هیچی ، شاید بگی بعدش می ریم به بهشت ولی من دارم توی این دنیا بحث می کنم .
نمی دونم منظور منو از این همه کلمه گرفتی یا نه . من دارم می گم زندگی کمی بغرنجه ، یه جورایی ریسکه . آدما باید خیلی خیلی تیزهوشانه برخورد کنن تا هم هدف هاشون در مسیر سعادت دنیا و آخرتشون باشه و هم وسیله ای که انتخاب می کنن و راه رسیدن به هدفها در راستای سعادت دنیوی و اخروی باشه .
نقاب عزیز من نمی تونم هضم کنم چرا خدا 8 تا جهنم ساخته ولی 7 تا بهشت . یعنی خود خدا هم می دونسته که بیشتر آدما نمی تونن معمای زندگی رو حل کنن و ریسکشون جواب نمی ده ؟
نقاب جان خواهش می کنم نگو که خدا برنامه کامل زندگی رو فرستاده و ما رو هدایت کرده . نگو ما قرآن رو داریم ، چون هدایت خداوند و قرآن وقتی جواب می ده که همه ی جنبه هاش به خصوص جنبه های اجتماعی و جامعه محورش هم رعایت بشه ، دستوراتی که کار یک فرد نیست . باید جامعه سالم باشه و پاک باشه تا افراد هم به سهم خودشون با رعایت دستورات فردی ، راهنمایی بشن تا بتونن به هدف درست دست پیدا کنن ، تا راهنمایی بشن تا وسیله دستیابی به هدفشون رو پیدا کنن .
تازه همون طور که خودت اشاره کردی توی راه رسیدن به هدف ، انسان ممکنه شکست بخوره و مجبوره از یه جایی دوباره شروع کنه . این نشون می ده که راهی رو که رفت اشتباه بوده . یعنی با اینکه هدفش به ظاهر درست بوده ولی راه و وسیله دستیابی به اون درست نبوده . آخه چرا ؟ یعنی کسی نبوده که بهش بگه از چه راهی باید اون هدف رو می رفتی ؟ بر فرض که این شخص طبق نظر دیگران این راه رو رفته و این راه برای دیگران جواب داده ، ولی حالا که این شخص خودش توی این راه موفق نبوده تقصیر کیه ؟ فکر نمی کنی خدا برای هر شخص باید یه برنامه اختصاصی و یه نسخه اختصاصی بپیچه ؟ آخه آدما با هم فرق دارن ولی چجوری می تونن استعادشون رو شناسایی کنن ؟
مثلاً من خودم این رشته ای رو که واسه دانشگاه انتخاب کردم فقط بر اساس اطلاعات دبیرستان و یه خورده پرس و جو بوده ولی اگه چیزی که قراره بخونم با اون استعدادی که خداوند در وجود من قرار داده مچ نباشه ، تکلیف من چیه ؟ من از کجا باید می دونستم توی فلان گرایش فلان رشته اگه تحصیل کنم ، می تونم موفق بشم و موفقیتم در حدی باشه که بتونم چیز جدیدی به اون اضافه کنم و به مردم خدمت کنم ؟
اگه من بعد 4 سال بفهمم این رشته به درد من نمی خوره ( بعد از امتحان همه راه ها ) این همه وقت و هزینه و تلاش رو کی جوابشو می ده ؟ آیا واقعاً زندگی ارزششو داره من بخوام دوباره تغییر رشته بدم یا با همین تا آخر عمر سر کنم و زندگی رو زیاد سخت نگیرم .
در مورد این تناقض ها به خصوص تناقض های زندگی فعلی افراد توی ایران خیلی حرف واسه گفتن وجود داره
به هر حال این چیزا خیلی برای من دغدغه شده و شاید یکی از دلایل فعلی بی رمقی و افسردگی من نسبت به زندگی باشه . تازه این مثالایی که من زدم بهترین حالت ممکن بود برای منی که الان روحیم خیلی خرابه حتی درس خوندن معمولی هم یه جورایی عذاب آوره چه برسه در این حد . ( راستی من چیکار کنم حوصلم برای درس خوندن بیشتر بشه ؟؟؟)
ببین نقاب جان این فکرایی که الان گفتم و احتمالاً بعدن خواهم گفت ، باعث شده که من گیج بشم . از درون فلج بشم . باعث شده کلمه اعتماد به نفس برای من از درون بی معنا بشه . آخه اعتماد به کدوم نفس ؟ نفسی که واقعاً نمی دونه آخر و عاقبتش چی می شه ؟ اراده برای انجام کاری که در خدمت یه هدف بزرگه ؟ هدفی به بزرگی تمام ناهماهنگی های زندگی ؟!
شاید خیلی ساده متوجه باشی که مشکلات عمیق من با زندگی باعث شده که من با برنامه های سطحی و روزمره زندگی هم دچار مشکل شده باشم . یه جورایی چون در کل به نتیجه نرسیدم ، حالا دارم در جزء هم دچار بی میلی می شم ؛ نمونه بارزش بی میلی در درس . عدم اعتماد به نفس . من حتی حوصله ندارم توی کلاس هم آدم فعالی باشم . همیشه منتظرم ببینم دیگران چی می گن . احساس می کنم همه همکلاسی هام خوشبختن چون خیلی انرژی دارن و حتی کوچیکترین بحثهای علمی هم اونا رو راغب و همراه می کنه .
ولی من چی ؟ توی کلاس مدام وحشت دارم از اینکه استاد نظر منو هم بخواد چون هیچ نظری ندارم چون مطالعه ای در اون زمینه نداشتم که حالا بخوام نظری داشته باشم . یه جورایی از استادامون منتفر شدم !
شاید این یه نقطه ضعف توی من باشه که باید حتماً تمام مشکلاتم حل بشه ، بعدش شروع کنم قدم به قدم پیش برم . شاید من آدم سیالی نیستم و در کنار یه سری مشکلات بزرگ نمی تونم حرکت کنم . شاید این ویژگی من موقتی باشه و نتیجه یه اختلال روحی باشه . شاید زیادی منفی گرا هستم . نمی دونم
با تمام این حرف ها و معما ها و گیج زدن ها و در خود پیچیدگی ها و رنج ها :
نقاب عزیزم . نوشته هات رو چند بار خوندم . روی حرفات فکر کردم . دیدم درست می گی . من خودم هستم که می تونم معجزه کنم . حرف های شما هم شاید اثرش کم و موقتی باشه ولی اگه نباشه و مطمئناً هیچ معجزه ای در کار نیست .
من به این نتیجه رسیدم که آدمیزاد مثل موتور یه ماشین می مونه !شما تصور کنید وقتی ماشین قراره از یه مسیر سر بالایی بالا بره اول باید روشن بشه ! یعنی چیزی به نام استارت ( که خودش یه موتور کوچیک محسوب می شه ) باید موتور اصلی ( یعنی خود فرد) رو به کار بندازه . بعدش این موتوره که با نیروی شگفت انگیزش مسیر رو طی می کنه .
حرف های شما عزیزان ( از جمله نقاب گلم ) نقش همون استارت رو داره . من واقعاً تعجب می کنم که از دیشب تا حالا که این مطالب رو نوشتم و حرف های شما رو خوندم ، چقدر مثبت تر و اکتیو تر شدم .
باور کنید خداوند هیچ گره و مشکلی رو توی انسان قرار نداده . برای هر دردی درمونی پیدا می شه . کاش می شد شرایط طوری فراهم می شد که من برم پیش روان پزشک . باور کنید 90 درصد مردم ایران مشکلات روانی دارن . به نظر من دولت باید رفتن پیش روان پزشک رو تبدیل به یه فرهنگ کنه .
یه جایی خوندم که روان انسان خیلی مغروره ! چون اگه جایی از بدن براش مشکلی پیش بیاد ، مغز انسان فوری می فهمه و تمام تلاش رو می کنه که مشکل اون قسمت رو رفع کنه . اما اگه برای خود عقل مشکلی پیش یاد ، اگه خود روح آسیبی ببینه ، دیگه نمی تونه بفهمه که خودش مریض شده و یا بهتر بگیم که نمی خواد قبول کنه که مشکل از خودشه . توی این شرایط عقل انسان تقصیر رو گردن جسم می اندازه و ما نمی تونیم درک کنید که مثلاٌ سردرد های مداوم یا تپش قلب ربطی به درکتر مغز و قلب نداره ، بلکه روان پزشکه که باید روی روان انسان کار کنه .
به هر حال من برای رسیدن به ایده آل هام باید خیلی دردسر بکشم ولی تازه دارم روشن می شم !
به قول نقاب جان ، من هنوز یاد نگرفتم که بایستم .
از همه خواهش می کنم که این پست منو با دقت بخونن و در موردش نظر بدن . می خوام بدونم که یه فردی که توی سن منه یا از من بزرگتره چطوری این مسائل رو برای خودش حل کرده ؟
کمک کنید
دعا یادتون نره !:72:
RE: بدبختی های یه آدم ( خواهش می کنم کمکم کنید )
سلام دوست عزيز نوشته هايت را خواندم و در مورد ارضاي جنسي ات سخت ناراحت شدم . دوست عزيزم تو بايد از نو شروع كني و افسزدگي را كنار بزاري دوست خوبم شما معلومه كه از هوش بالايي برخوارداري كه با همه اون مشكلات مالي و.. تونستي از بهترين رشته اونم در دانشگاه ملي قبول شي پس بايد از اين هوشياري ات در مسير زندگي ات هم استفاده كني بايد خوب درس بخواني تا بتوني فرد مفيدي براي جامعه باش ي فردا كه مهندس شدي در امدت بيشتر ميشه و اون موقع است كه مي توني به مادر زحمتكش ات نيز كمكي كني تا اون نيز طعمع شيرين زندگي را بچشد دوست عزيزم سعي كن دوستان ناباب كه با شما در ارتباطند را از خود دور كني و زندگي نو يي را شروع كني
برايت ارزوي موفقيت ميكنم
RE: بدبختی های یه آدم ( خواهش می کنم کمکم کنید )
دوست عزیز
من واقعا از صحبتهای تو با نقاب عزیز یار وهمدم دوستان غرق لذت شدم.
خیلی هم از بابت فوت عزیزانت متاثر شدم و بر ای امرزش گناهانشون دعا کردم.
درباره ی هدف در زندگیت گفته بودی و سر درگم ونگران بودی.میفهمم با وضع جامعه ....خیلی سخت امیدوار و خوشبین به جامعه باشی اما برای خوشبختی خودت و سعادتمندی در زندگیت باید احساسی عمل نکنی و واقع بی نانه تر باشی.
اول باید هدفت را در زندگی معین کنی یعنی غایتهایت را در زندگی در نظر بگیری.و در پی ان با بردباری و تحمل مشکلات که کم و بیش همه در گیر ان هستیم فائق شوی.
در ضمن این خیلی خوبه که شما به مسئله ی خلقت و بهشت وجهنم و... فکر میکنی . اما در پس اینها باید به نتیجه های متعالی هم برسی.
به نظر من :
مسئله ی اینکه غایت در خلقت انسان چیست بر می گرده به اینکه ماهیت انسان چیست ودر انسان چه استعداد های نهفته است و برای انسان چه کمالاتی امکان دارد. کمال انسان عبارتست از کمال قوه ی عاقله و این شامل دو جنبه نظری و عملی است . در جنبه ی نظری حکمت و عملی عدالت است.
عزیزم تو تازه اول راهی . و از اغاز تا پایان این را سختیها ی فراوان را باید تحمل کنی پس با ایمان به پروردگار و قبول مشکلات و صبوری در راه رسیدن به کمال میتوانی اینده ی در خشان را برای خودت رقم بزنی .
موفقییتت ارزوی ماست
RE: بدبختی های یه آدم ( خواهش می کنم کمکم کنید )
سلام به دوست عزیز امیدوارم هر کجا هستی شاد باشی وپیروز تاپیک ها تو خوندم سرگذشت سختی داشتی ولی در هر مرحله که هستی خدا رو شکر کن توکل داشته باش به خدا در مورد کارهای گذشته ات فکر نکن چه خوب چه بد گذشته به اینده فکر کن به این که در اینده تصمیمات مهمی باید بگیری در زندگیت درست و ادامه بده و پیش یک مشاور برو و وقت خودت و با کارهای روزمره پر کن وبیشتر در کنار خانواده باش موفق میشی با پشتکار خودت و کمک دوستان :72:
RE: بدبختی های یه آدم ( خواهش می کنم کمکم کنید )
""کوچلو""برادر خوبم نوشته:::>>>
از همه خواهش می کنم که این پست منو با دقت بخونن و در موردش نظر بدن . می خوام بدونم که یه فردی که توی سن منه یا از من بزرگتره چطوری این مسائل رو برای خودش حل کرده ؟
کمک کنید
دعا یادتون نره !
>>>>>دوست خوبم "کوچلو"" یه فردی که هم سنه شماست ....فقط ""صبر"" کرده و از این صبر آموخته ....و تلاش کرده و باز "صبر" کرده.....
برادر خوبم ""صبر"" یکی از ضروریات زندگیست.....بخصوص صبری که بدون گلایه از مشکلات زندگی باشد(صبر جمیل)....
من تنها یک کلمه گفتم ولی تو در آینده از کابرد همین کلمه هزاران هزار کلمه خواهی یافت که جواب سوال هایت هست....
شما الان در حالتی هستید که خود را گم کرده اید و نمی توانید هدفی را برای زندگی مشخص کنید حال وقتی هم به هدفی می رسید و آن را مشخص می کنید ....ماندن در آن هدف و تلاش برای گذراندن این مسیر کسل کننده است و ناچار شما قبل از ارضای نیاز در هدف قبلی آن را رها کرده و به دنبال هدفی نو می روید تا بلکه آن هدف ارام کننده و ارضا بخش باشد....ولی چون سردرگمی بازهم مسیر را تا آخر طی نمی کنی....
این تنها اشکال توست....که از نیروی انگیزه شما می کاهد زیرا چون مسیرها را کامل طی نمی کنید و نیاز را ارضا.....طبعا پیروزی را هم تجربه نمی کنید و عدم تجربه این نیاز خود ما را به سوی هدف قبلی باز می گرداند .... و این یعنی """درجا زدن"""
برادر خوبم تنها توصیه من به داداشی عزیزم این است که در هر مرحله و در هر هدفی که قرار داری تا آخر راه و رسیدن به یک نقطه مسیر را ادامه بده و از این شاخه به آن شاخه نپر...
فقط همین....
کلید موفقیت شما این است که >>>تا مرحله ای را کامل و با پیروزی پشت سر نگذاشتی به مرحله بعدی نروی...
دوستدار تو ""نقاب"":72: