-
ميگه:چرا از زندگيم نميري بيرون!!!!!!!!!!!
سلام به همه دوستان خوبم.چند روز حالم بد جور گرفته و از سختگي هاي زندگي خسته شدم،يعني از پا در اومدم و تو 24 سالگي اون قدر پيرشدم كه دلم ميخواد زودتر از دنيا و تمام رنجهاش برم،اون قدر درمونده ام كه احساس ميكنم تمام راه هامو اشتباه اومدم.دلم ميخواد به دوران 17-18 سالگيم بر گردم،اون دورانيكه همه ي دغدغه ام تو زندگي اين بود كه شاگرد اول مدرسه و منطقه بشم و آرزوي همه ي هم كلاسيهام اين بود كه دوست من باشن.اما حالا جزء تنهايي و كشيدن يه كوله بار سنگين به اسم زندگي هيچ چيز واسم نمونده،حتا هيچ دوستي ندارم كه باهاش حرف بزنم و خانواده ام آرزوشونه كه بگم اشتباه كردم ،غلط كردم كه حرف شما رو گوش ندادم و با امير ازدواج كردم،واقعيتش همينه كه واسم خيلي زود بود كه اين سختي ها رو تحمل كنم،تا حالا همش صورتمو با سيلي سرخ كردم و به هيچ كس چيزي نگفتم و از سختي هاي زندگيم يه شيريني قشنگي ساختمو اونو به رخ ديگران كشيدم،آرزوم اينه كه جاي دوستاي مجردم باشم.تو اين 2 سا ل و3 ماهي كه دارم با امير زندگي ميكنم هيچ وقت حتا لحظه اي از صميم قلبم حس نكردم كه انتخابم 100 % درست بوده و احساس رضايت نداشتم،ميدونيد من همه كار واسش كردم و خيلي بيشتر از مسئوليت يه زن تو زندگيش كمكش كردم،همون طور كه قبلا گقتم درسته كه به خاطر من درسش رو ول كرد و هميشه حسرتش رو ميخوره و به خاطر منو زنديگش روزي 10 ساعت كار ميكنه اما بيشتر به خاطر خودشه،آخه كلي آرمان گراست و دلش ميخواد زود به همه چيز برسه و همه چيز رو يه شبه به دست بياره و وقتي كلي كار ميكنه و همش صرف اجاره خونه و مخارج دانشگاه من ميشه .... همه سر كوفتهاش رو به من ميزنه.ديشب كه از دانشگاه اومدم ديدم با اخم نشسته پاي كامپيوتر و با زور جواب سلامم رو داد،با تعجب ازش پرسيدم چي شده؟چته؟گفت: هيچي،كار دارم و با اشاره بهم گفت كه ولش كنم و گير ندم منم طبق معمول رفتم بقيه وظايفم رو انجام بدم و واسش ميوه و چاي آوردم و يكم باهاش حرف زدم اما ديدم مثل برج زهره مار نشسته و اخم كرده،خلاصه بعد از نيم ساعت اومد تو پذيرايي و بهم گفت ديگه از زندگي كردن با تو خسته شدم،همش نيستي و پي كاراي خودتي و من مثل يه نكر فقط دارم واسه تو جون ميكنم،همه چيزمو كه ازم گرفتي حتا يه جمعه هم كه همه تفريح دارن من بايد مثل بدبخت ها بشينم تو خونه كه خانم از دانشگاه بياد...بهم گفت چرا از زندگيم نميري بيرون؟چرا راحتم نميذاري؟حيف من كه پاي تو دارم حروم ميشم،حيف منه 24 ساله كه از تو و دنيا و زندگي خسته شدم و هر كي جاي من بود يه تي پا ميزد بهت و ميفرستادت خونه بابات... و از اين جور حرفها...واقعا از تعجب خشكم زده بود و وقتي رفت و در اتاق كارش رو كوبيد به هم با تمام وجودم گريه كردم و دلم به حال خودم سوخت.اون ميدونه من هيچ وقت نميتونم قهر كنمو برم خونه بابام،آخه خيلي مغرورم و نميخوام اونا بفهمن چي ميكشم،آخه همشون از وقتي كه من امير رو انتخاب كردم با من مخالف شدن،دلم و به كي خوش كنم؟اون از مامانم كه ميتونست بيشتر از 2 ميليون جهيزيه كه با منت بهم داد بيشتر كمكم كنه و نكرد،اون از بابام كه به اجبار اومد تو مراسم عقدم و حتا بهم تبريك هم نگفت،اون از داداشم كه 3 سال از خودم بزرگتر و اصلا تو مراسم عقدم نيومد و ... پيش كي برم؟؟؟؟منه بد بخت و بي كس كي رو دارم كه دلم رو بهش خوش كنم.حتا الان بعد از سه سال وقتي ميريم خونمون همه رفتارشون تظاهره...وقتي امير اين جوري حرف ميزنه به خودم شك ميكنم آخه من از هر لحاظ خيلي از امير بالاترم.نميخوام از خودم تعريف كنم اما اون قدر جذابيت دارم كه از 14 سالگي پشت سر هم خواستگار داشتم،ما ژنتيكي قد بلنديم و قدم 176 هست و چون لاغر هم هستم قدم بلند تر هم ميزنه و اولين مخافت خانواده ام با امير اين بود كه اون قدش 174 هست و از من كوتاه تره،اولش اين موضوع اصلا برام اهميت نداشت و با پوشيدن كفش اين مشكل بر طرف ميشد اما حالا نميدونم چرا واسم مهم شده و اصلا دوست ندارم دوستام امير رو ببينن،ةخه هر كس منو ميبينه ميگه حتما شوهرت 2 متره آره؟و من هيچ چي نميگم.نه اين كه چهره قشنگي نداشته باشه،حتا چند بار هم پيشنهاد بازيگري داشته و با چشمهاي رنگيش و موهاي بلندش به قول خودش خيلي طرفدار داره اما با اين وجود من از اون خيلي بالاترم و اين موضوع وقتي كه اون ميگه حيف من كه پاي تو حروم شدم منو واقعا اذيت ميكنه،آخه من هيچ چيز كم نداشتم كه زن اون شدم.هميشه بهم سر كوفت ميزنه كه اگه خانواده ات اذيتت نميكردن و ميذاشتن با هم دوست باشيم و سر موقع اش ازدواج كنيم حالا اين قدر سختي نميكشيدم.من با همه چيز امير ساختم،حتا وقتي فهميدم خانواده اش واسه خرج عروسي كمكش نميكنن (با اين كه خيلي وضع ماليشون خوبه) ازش مراسم عروسي نخواستم و با يه سفر ماه عسل اومدم سر خونه زندگيم و اونم بدون مشورت با خانواده ام بود و اين موضوع هم اونا رو بيشتر از قبل از من دور كرد،اما همه اين ها گذشت و حالا بعد از دو سال و 3 ماه كه منم پا به پاي اون زجر كشيدم بهم اين حرفهارو ميزنه،به عنوان يه زن عاشق همه كار واسش كردم هيچ وقت نشده كه غذاش به موقع آماده نباشه،هيچ وقت نشده كه خونه نا مرتب باشه،هيچ وقت نشده كه لباساش اتو زده نباشه،هر وقت ميخوام برم دانشگاه ساعت 4 صبح بيدار ميشم و كارهاش رو آماده ميكنم از درست كردن غذا گرفته تا واكس زدن كفش هاش،همه چي رو واسش آماده ميكنم،وقتي مياد با روي خوش ازش استقبال ميكنم،حتا جورابهاشو خودم در ميارم،وقتهايي كه هستم حتا خودم موهاش رو سشوار ميزنم،خودم كيف كارش رو آماده ميكنم،هر وقت تو خونه اس دست به سياه و سفيد نميزنه،حتا خيلي بيشتر از اون بهش ابراز محبت ميكنم،همه كاراي خونه و بيرون از خونه رو من انجام ميدم،از خريد گرفته تا كارهاي بانكي و از اين جور كارها... حتا اگه يه ليوان آب هم بخواد من واسش ميارم و فكر ميكنم اونو بد عادت كردم و هيچ وقت اين كارهاي منو نميبينه،اكثر شبها فقط 2-3 ساعت بيشتر نميخوابم و هر وقت هم بهش گفتم ميگه خودت ميخواي بري دانشگاه مگه من مجبورت كردم؟ديشب وقتي بهش گفتم 5/ ماه2 ديگه درسم تموم ميشه و ميرم كار ميكنم و جواب تمام زحمت هات رو ميدم با نيشخند گفت گوشم ديگه از اين حرفا پره ...خيلي وقته احساس ميكنم واسش تكراري شدم و ديگه دوستم نداره،به جايي رسيدم كه نه راه پس دارم و نه راه پيش،تو رو خدا بگيد چي كار كنم؟؟؟
-
RE: ميگه:چرا از زندگيم نميري بيرون!!!!!!!!!!!
درسای عزیز
با عرض پوزش باید بگم که احساس میکنم کارت از اساس ایراد داره.
اولا من با دوستی که به ازدواج ختم بشه به شدت مخالفم.در ثانی خانواده هم اگر راضی به اون وصلت نباشند ........................
عزیز من از تاپیک هایت برادشتم این بوده که امیر پسری که هنوز امادهی پذیرفتن زندگی مشترک را ندارد وچون به خاطر تو و هزینه های زندگی درس و تفریحش را محدود کرده احساس پوچی میکند
خصوصا که تو داری درستم را تموم می کنی. شما هر دو با قضیه ی دوست داشتن جدی واحساسی برخورد کردین و اسم عاشقی روی ان گذاشتین.
حالا کاری که شده:
الان وظیفه ی تو سنگین تر از امیر.
در ضمن کارهایی را هم که برای همسرت انجام می دهی تحسین میکنم البته خیلی بهتره که بدون چشم داشت و محبت متقابل انجام دهی.
چرا فکر می کنی برایش یک نواخت شدی؟مردها هیچ وقت برایشان زن زیبا.کدبانو. با محبت. فداکار یکنواخت نمی شود.
-
RE: ميگه:چرا از زندگيم نميري بيرون!!!!!!!!!!!
سپيده ي عشق عزيز،ممنون كه حرفهاي دلم رو خوندي اما با عرض معذرت صحبت هات هيچ كمكي بهم نكرد جزء اين كه داغ منو تازه كرد و دوباره انگار از يه كوه به پايين پرتابم كرد.اينكه گفتي امير احساس پوچي ميكنه درست اما جزء پسرها رفيق باز و اهل تفريحات مجردي نبوده و همش درگير درس و پيشرفتش بوده،آخه رشته اش هنر بوده و الان هم با كلاس هاي خوصوصي داره ادامه اش ميده اما فرقش با دانشگاه اينه كه هزينه هاش پايين تره و مدرك معتبري بهش نميدن.
اما حالا چي كار كنم،به قول خودت حالا كاري كه شده؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
-
RE: ميگه:چرا از زندگيم نميري بيرون!!!!!!!!!!!
درسای خوبم
امیر چون جوانی نکرده وسراغ تفریحات دوران تجردی نرفته الان نیازش را احساس میکند.میدونی خودشو با دوستهاش مقایسه میکنه دوست داره در سن 24 سالگی دوست دختر داشته باشه تا زن.
عزیزم به خاطر همین هم است که میگم زیبای و هیکل و قدو...............را یک مدت بی خیال شو. وققط همون طور که قبلا بودی فکر ارامش همراه با خوشی وخنده در زندگیت باش حتی اگر به امیر سلام میدی و جواب نمیده.
-
RE: ميگه:چرا از زندگيم نميري بيرون!!!!!!!!!!!
درسای عزیز، محکم ترین و استوار ترین شخصیت ها تو شرایط سخت ساخته می شن. چون ما وقتی می تونیم قدرت هامون رو کشف کنیم که از همه جا ناامید می شیم. وقتی قوی می شیم، که هیچکی کمکمون نمی کنه و می بینیم چاره ای نیست جز اینکه بارمون رو به تنهایی حمل کنیم، جز اینکه خودمون یه راه حلی پیدا کنیم.
درسای عزیزم راه نجات در خود ماست.
وقتی می گی "من بد بخت و بي كس كي رو دارم كه دلم رو بهش خوش كنم"، داری برای خودت دلسوزی می کنی! اما من نمی تونم برات دلسوزی کنم!
هرچند وضعیتت اندوهگینم می کنه، اما می دونم که انسان وقتی احساس بی کسی می کنه، تازه اون وقته که شروع می کنه به کسی شدن!
وقتی همه پشتمون رو خالی می کنند، با اینکارشون زمینه ی انسانیتمون رو فراهم می کنند.
"البته نقطه قوت تو اینه که اشتباهاتت رو می دونی". فکر نکن زندگیت از دست رفته! این اشتباهات برای تو کوله باری از تجربه ست. تو از 24 ساله های دیگه پخته تری.
درسای عزیز، دوباره به "زندگی" نگاه کن. زندگی یک انسان فقط زندگی زناشوییش نیست. خیلی از انسانهایی که امروز به نیکی و بزرگی ازشون یاد می کنیم، زندگی زناشوییه موفق یا حداقل کاملی نداشتند.
البته منظورم این نیست که از تفاهم با همسرت ناامید بشی، خودت می دونی که انسانی که در راه خیر و رستگاری گام برمی داره، خیرهای عالم به سمتش سرازیر می شن.
درسای عزیزم آغوش اونیکه ما رو در وجود مقدس خودش پرورید (معنای "رب")، همیشه به روی ما گشوده ست. اون برای ما کافیه و هیچوقت هم طردمون نمی کنه.
واذکر اسم ربک و تبتل الیه تبتیلا. رب المشرق و المغرب لا اله الا هو فاتخذه وکیلا. (8,9_73)
و یاد کن نام پروردگار خویش را و بسویش گرای گراییدنی . همان خدای مشرق و مغرب که جز او هیچ خدایی نیست او را برخود وکیل و نگهبان اختیار کن.
-
RE: ميگه:چرا از زندگيم نميري بيرون!!!!!!!!!!!
درسا جان سعی کن یه طور بهتر به رابطه خودت و همسرت نگاه کنی، اینکه همه اش توی فکراین باشی که تو از همسرت بهتری و سرتری! تمام کارهایی که برای اون انجام میدی به نظرت بزرگ و مهم و خارج از توانت به چشمت میاد و کارهای اون هم وظیفه و بی ارزش! یعنی اینکه اون 10 ساعت کار می کنه به خاطر خودشه؟ اینکه خرج ادامه تحصیلت رو میده به خاطر خودشه؟ من نمی گم که همسر شما مرد خوبی هست اما اونطور که شما هم فکر میکنید بد نیست، توی دعوا از این حرفها زیاد گفته و شنیده میشه، فکر می کنید چند نفر از خانمها هستن که موقع دعوا از همسرشون این جمله ها رو نشنیده باشن؟می دونید خیلی از خانمها هستن با وجود علاقه شدیدی که به ادامه تحصیل دارن و حتی با داشتن شرایط و پول کافی از طرف همسرشون اجازه ادامه تحصیل رو ندارن؟ میدونید خیلی از خانمها هستن که به خاطر ازدواج با فرد مورد نظرشون خانوداشون طردشون کرده؟ میدونید خیلی از خانمها هستن که هم درس می خونن، هم کار بیرون از خونه دارن و هم توی خونه کار می کنن و هم بچه دارن؟
درسا جان، سعی نکن در مقابل همسرت قیافه حق به جانب بگیری، شما هر دو باید برای زندگیتون ارزش قائل باشید و قدرشناس همدیگه باشید، من اگه جای تو بودم، اگه دیشب همسرم همچین حرفی بهم می زد بهش حق می دادم، ازش معذرت می خواستم که تنها روز تعطیلش رو که بعد از 6 روز در هفته کار کردن اون هم روز 10 ساعت، مجبوره بدون حضور من بگذرونه، از اینکه انقدر به من کمک می کنه تا من درس بخونم و اگه کمکها و حمایت اون نبود نمی تونستم بعد از ازدواج ادامه تحصیل بدم.
به نظرت چقدر مهمه که شما قدت 2 سانتی متر از همسرت بلندتر باشه؟ میدونی توی همین تالار خانمی بود که میخواست با پسری ازدواج کنه که از خودش 60 سانتی متر کوتاه تر بود!
شما کار خیلی خوبی می کنی که هوای همسرت رو داری اما سعی نکن به خاطر کارهایی که خودت انجام میدی سر همسرت منت بذاری و کارهای اون رو بی منت کنی.
-
RE: ميگه:چرا از زندگيم نميري بيرون!!!!!!!!!!!
philosara عزيز ممنونم به خاطر صحبت هاي آرام بخشت،گاهي اوقات به كل خدا رو فراموش ميكنم،به خاطر تذكر به جات ممنونم دوست خوبم.
روزن دوست داشتني ام هميشه بهترين و كاربردي ترين حرفها رو از طرف تو دريافت ميكنم و از خدا به خاطر داشتن دوست خوبي مثل تو سپاسگذارم.سعي ميكنم به حرفات گوش بدم و منتظر بمونم.ازت ممنونم عزيز.
-
RE: ميگه:چرا از زندگيم نميري بيرون!!!!!!!!!!!
سلام درسا جان
اگر به کل نظرات با دقت نگاه کنی می بینی که با توجه به حرف های خودت نه تو بدی و نه امیر ، خوب یه مشکلی بوده و خانواده ها پشت شما ها رو نداشتن این مسأله توی زندگی خیلی ها وجود داره اما مهم امروز و آینده شماست اولین کاری که می کنی سعی کن با توجه به توانایی هات باری از دوش همسرت برداری هر کاری که بشه انجام داد و کمی از مخارج اون رو کم کنه . درسا جان کافیه یه کوچولو جای خودت و امیر رو با هم عوض کنید می بینی که اون نه بداخلاقه و نه بی حواس که خوبی ها و جذابیت های همسرش رو نبینه فقط خسته است همین.
در ضمن چون در ازدواج دو نفر از دو فرهنگ و تربیت و ... جدا با هم می رن زیر یه سقف تا با هم خو بگیرن کلی زمان می بره و مدام در این فکرن که ازدواجشون صحیح نبوده و اگر به فلان خواستگار جواب مثبت می دادن یا با فلان خانم وصلت می کردن وضع بهتر بود اما اینها همه تخیله مگر واقعا مشکل اساسی باشه که در مورد تو این مسأله هنوز رنگ مشکل به خودش نگرفته .
در ضمن خیلی از خانم ها هستن که قدشون خیلی بلند تر از همسرشونه ولی دلشون هم به همون اندازه وسیعه و این متراژ رو از سر زندگی برداشته اند و حرف مردم هم پشیزی براشون اهمیت نداره .
چرا وجه دیگه قضیه رو نمی بینی اگر کسی به همسرت (که مردی میانه است و این در جامعه ایرانی معقوله و عادی) بگه چرا زنت این همه قدش بلنده ( که بر عکس در جامعه ما به ندرت زندی قدش از 167-168 بلندتر می شه) و کمی هم استهزاء کنه انتظار تو چیه ؟ اینه که امیر با هات راه نره !!!
عزیزم چرا فکر می کنی ازش بالاتری اگر کمی واقع بین باشی در می یابی که ارزش انسان ها به مال و مکنت و چشم ابروی زیبا داشتن و غیره نیست اونچه آدم ها رو با لا و پایین می کشونه غرور و کبر و منیت و با کمال پوزش کمبود عقل و دید در دیدن خوبی های دیگر انسا ن هاست. موفق و موید در پناه حق
-
RE: ميگه:چرا از زندگيم نميري بيرون!!!!!!!!!!!
سلام درسای عزیز
خانومی آدم ها وقتی می خوان کارای بزرگ انجام بدن باید اول خودشونو آماده کنن و همه ی سختی هاشو قبول کنن و با همه ی سختی هاش تا آخر راه رو پیش برن
من اصلا نمی گن ازدواجت با امیر اشتباه بوده نه
ولی شما که به خاطر عشقتون حاضر شدین از خانواده هاتون بگذرین حالا چرا از مسائل جزئی نمی تونین رد بشین
اول نوشته هات خوندم که نوشته بودی خسته و درمونده ای ولی یادت باشه که امیر از تو خسته تره
چون فکر می کنه درسشو دانشگاهشو جوانی شو از دست داده و شده یه کارگری که فقط باید پول در بیاره
این حس و هیچ کس جز تو نمی تونه از همسرت بگیره خانومی اول قدمی که باید برداری اینه که این حس پوچی رو از همسرت دور کنی باید جوری رفتار کنی که به خودش افتخار کنه
باید کاری کنی که بفهمه که تو دید تو یه قهرمان واسه زندگیتون
مرد شما به حمایت عاطفی احتیاج داره گلم و تو باید همه ی بد اخلاقی ها و تند خویی هاشو تا زمانی که شرایط این جوریه تحمل کنی و به همه ی اون فدا کاری هایی که کرده ببخشی
خواهر خوبم حالا که به همه گفتی امیر رو می خوای و راه برگشت نداری باید راه رفتنت رو خود هموار کنی باید همسرت رو درک کنی و برای چند لحظه خودت رو جای اون بزاری
من نمی دونم که وضعیت درسیت چه جوریه ولی اگه می بینی درست داره باعث می شه همسرت رو از دست بدی برای یک ترم مرخصی بگیر و بیشتر بهش برس یا اینکه اصلا روزهای تعطیل تنهاش نزار به هر قیمتی که هست روزهایی که خونه است کنارش باش
مراقب خودت باش
:72:
-
RE: ميگه:چرا از زندگيم نميري بيرون!!!!!!!!!!!
سلام درسا جان
فکر کنم شما یک تاپیک دیگه هم داشتی که مشکلت تقریبا همین بود ولی من کاملا امیر را درک می کنم زیر بار سنگین زندگی داره خورد میشه عزیزم.خودت بزار جای اون وببین چقدر کلافه میشی وقتی خودت را در خرج و مخارج تنها می بینی و خودت تنهایی باید یک وزنه 50 کیلویی بلند کنی.امیر بنده خدا از این دلخور هست که برای تامین زندگی تنهاست و کمکی از تو دریافت نمی کنه.اگر برات امکان داره یک کار نیمه وقت پیدا کن و در مخارج زندگی کمکش کن.و یک مشکل دیگه که قبلا بهت گفتم و کاملا مشخص اهمیت ندادی دانشگاه رفتن در روز جمعه هست.ما زنان فکر می کنیم وظیفه ما فقط حمالی و کار کردن هست در حالی که اشتباه می کنیم خداوند زن و مرد را مایه آرامش هم قرار داده .بعد از یک هفته کاری یک جمعه شوهرت داره که تنهاش میذاری و میری .خوب انتظار داره پیشش باشی ودر کنارش باشی و خستگی یک هفته رو از تنش در بیاری .یک فکر اساسی به فکر کلاس جمعه کن. از حرفهای شوهرت نرنج و میدان رو خالی نکن محکم باش وباهاش صحبت کن و کمکش کن.بیشتر از اونی که فکر کنی تحت فشار هست .صلوات نذر کن و نماز استغاثه به فاطمه زهرا بخوان وشک نکن که همه چیز درست میشه.امیدت رو از خدا از دست نده ومحکم باش ونزار پایه های زندگیت بلرزه.یا علی
-
RE: ميگه:چرا از زندگيم نميري بيرون!!!!!!!!!!!
درساي عزيز
مطالب دوستان کاربردي بود وهرکدام حاوي نکاتي.
من هم بعنوان يه مرد مي خواستم چند توصيه بکنم:
- اين قبيل حرفا از خستگي زياد و داشتن توقعي ناشي ميشه که مردا دوست ندارن مستقيم به زبون بيارن. تو اين جور مواقع ببين انتظارش از شما چي بوده.
- برا خودت وزندگيت وتوقعاتت ارزش قائل باش. لزومي نداره اينقدر فداکاري کني. اگه هم فداکاري کردي( مراسم عروسي نخواستي) منتظر اقدام متقابل نباش.
- يه کم ناز کن وهميشه در دسترس نباش. هيچکس از ميانه روي ضرر نمي کنه.
- با پدرو مادرت ارتباط خوبي برقرار کن. دراين مورد غرورت رو بذار کنار. کسيکه دعاي خير مادرش همراش نباشه خير نمي بينه. يه کاري کن پدرومادرت برات دعا کنن. (اين خيلي مهمه)
-
RE: ميگه:چرا از زندگيم نميري بيرون!!!!!!!!!!!
سلام درسای عزیزم:16:
منم مثلشما متاهلم و تقریبا 12 ساله دارم با همسرم زندگی میکنم اوایل زندیگیم همش فکر میکردم اشتباه کردم ولی حالاچی؟
من خیلی سختی تو زندگی کشیدم حتی حرفی را که همسرت بهت زده من مدل دیگشو شندیم و حتی بدتر از اون با من برخورد شد ولی موندم و خودم سعی کردم زندگیمو بسازم البته به خدا توکل کردم و صددرصد خدا یاریم کرد و الان خوشبخت ترین هستم و خیلی هم راضیم . عزیزم مشکلات شیرین زندگی هستند و هر چند سخته و تحملت را کم میکنه ولی درسا جان باور کن روز به روز پخته تر میشی و تجربه کسب میکنی عزیزم همه ما بدون سختی و مشقت نمیتونیم خوشی ها و زیبایی های زندگی را بچشیم :72:
بعد از سیاهی سپیدی است مطمئنم روزی میاد که توی همین سایت بگید که چقدر موفق بودی و تونستی با صبوری و درایتی که حتما داری تو زندگی با همسرت موفقی. درسای مهربونم یک خواهش ازت دارم فقط به یک چیز فکر نکن تا موفق باشی و بتونی مشکلتو حل کنی! اونم اینه که نگو من سرترم من بالاترم من...............................
همه ما بنده های خدائیم و به هم برتری نداریم این طور که فکر میکنی نمیتونی زندگیتو اداره کنی و بر مشکلاتت پیروز بشی.
گلم هر کاری از دست من برمیاد تا جایی که بتونم در خدمتت هستم.
امیدوارم موفق باشی عزیزم:203:
-
RE: ميگه:چرا از زندگيم نميري بيرون!!!!!!!!!!!
درسای عزیز
اول از همه اینقدر ناراحت نباش اینا اصلا مشکل به حساب نمیاد که البته اگه خودت یه خورده محکمتر باشی به خدا توکل کن .
شما نوشتی:
****به عنوان يه زن عاشق همه كار واسش كردم هيچ وقت نشده كه غذاش به موقع آماده نباشه،هيچ وقت نشده كه خونه نا مرتب باشه،هيچ وقت نشده كه لباساش اتو زده نباشه،هر وقت ميخوام برم دانشگاه ساعت 4 صبح بيدار ميشم و كارهاش رو آماده ميكنم از درست كردن غذا گرفته تا واكس زدن كفش هاش،همه چي رو واسش آماده ميكنم،وقتي مياد با روي خوش ازش استقبال ميكنم،حتا جورابهاشو خودم در ميارم،وقتهايي كه هستم حتا خودم موهاش رو سشوار ميزنم،خودم كيف كارش رو آماده ميكنم،هر وقت تو خونه اس دست به سياه و سفيد نميزنه،حتا خيلي بيشتر از اون بهش ابراز محبت ميكنم،همه كاراي خونه و بيرون از خونه رو من انجام ميدم،از خريد گرفته تا كارهاي بانكي و از اين جور كارها... حتا اگه يه ليوان آب هم بخواد من واسش ميارم و فكر ميكنم اونو بد عادت كردم و هيچ وقت اين كارهاي منو نميبينه،اكثر شبها فقط 2-3 ساعت بيشتر نميخوابم...***
این کارای شما عالیه در واقع شما محبت رو در عمل داری بهش نشون میدی.
اما شما در ادامه نوشتی:
***هر وقت هم بهش گفتم ....***
خب عزیزم این که گفتن نداره شما نباید بگی اینا رو حتما خودش متوجه میشه اما این که به روی خودش نمیاره یه دلیل داره که میگم حالا
دوست عزیز شما در عمل تقریبا چیزی کم نمیذاری اما تو گفتار چرا
وقتی می بیبنی که از این دانشگاه رو کنار گذاشته الان خیلی ناراحته شما باید ازش تشکر میکردی با زبون .شما متوجه میشی که روزی 10 ساعت کار داره میکنه و اینم سخته براش اما به خودش اینو نمی گی درسته با عملت نشون می دی اما به زبون آوردن یه چیز دیگه س .
درسا جان شما از هم فاصله گرفتین چون هر کدوم دارین حق به جانب فکر می کنین چون از نظر فیزیکی هم با هم فاصله گرفتین هر کدوم مثل یه آدم آهنی یه سری از دستورات رو دارین انجام میدین فقط همین .
خلا احساسی بین شما زیاد شده با هم حرف بزنین دوست هم باشین درک کنین همدیگرو با زبون از هم تشکر کنین از هر فرصتی برای کنار هم بودن و ابراز احساستتون به هم استفاده کنین تشکر کن ازش
درسا عزیز روش زندگیت رو تغییر بده هر تغییرو که می خوای انجام بدی اینجا مطرح کن و نظر دوستان رو جویا شو
درسا جان باور کن مشکلی نیست فقط یه سو تفاهمه.
موفق باشی.
-
RE: ميگه:چرا از زندگيم نميري بيرون!!!!!!!!!!!
سلام درسای عزیز من هم بانظر baby عزیز موافقم تو باید هر کاری رو در حد اعتدال انجام بدی تو اجازه ندادی که شوهرت کاری رو از تو بخواد و همه ی کارها رو داوطلبانه انجام دادی مردها نیاز دارن که از همسرانشون چیزهایی رو که میخوان درخواست کنن و تو این اجازه رو به امیر ندادی مثلا اگر تو کیف کارش رو آماده نکنی و اجازه بدی خودش ازت بخواد اونوقت بهش اجازه میدی که اون خواسته اش رو با یک کلام محبت آمیز بیان کنه . مرد ها نمیتونن که احساساتشون رو صراحتا بروز بدن پس به دنبال دست آویزی برای بیان اونها میگردن و شما هیچ دست آویزی برای امیر نذاشتین یا خونه نیستین یا و وقتی هم هستی مشغول انجام کارهای خونه و کارهای امیر هستی شما باید نقش کلی یک زن رو برای امیر بازی کنی نه اینکه فقط یک زن تحصیل کرده و خانه دار باشی تو و امیر حالا یکی هستین ونباید خودتو ازامیر سر تر بدونی و امیر و از خودت پایین تر . فضا رو برای امیر باز کن و اجازه بده نیاز هاشو به زبون بیاره امیدوارم که مشکلت هرچه زودتر حل بشه
-
RE: ميگه:چرا از زندگيم نميري بيرون!!!!!!!!!!!
درسا جان چیکار کردی ؟وضعیتتون چطوره ؟چه برداشتی از صحبت دوستان کردی؟به چه نتیجه ای رسیدی؟
-
RE: ميگه:چرا از زندگيم نميري بيرون!!!!!!!!!!!
درسا منم منتظر هستم تا عملت را در برابر عکس العملهای شوهرت بدانم.
دوست خوبم فراموش نکن که:
زندگی کوتاه تر از ان است که به خصو مت بگذرد
و قلبها گرامی تر از انند که بشکنند.
فردا خورشید طلوع خواهد کرد
حتی اگر ما نباشیم...........
به فکر فرداهایت باش چون تو اساس و سر لوحه ی زندگیت عشق بود.
-
RE: ميگه:چرا از زندگيم نميري بيرون!!!!!!!!!!!
دوستان عزيزم سلام،بابت راهنمايي ها و مهربونيتون ممنونم...
راستش رو بخوايد اين موضوع هم فعلا حل شد و رابطمون فعلا خوبه،البته من ته دلم هميشه از صحبتهاي امير دلخور هستم اما سعي ميكنم به روي خودم نيارم تا اوضاع بهتر بشه،يعني متوجه شدم خيلي وقتا حق با امير هست و من يادم ميره ازش به خاطر تلاش شبانه روزيش تشكر كنم.فرداي همون روز كه اين حرفا رو بهم زده بود اومد تو آشپزخونه و ازم تشكر كرد و گفت :من تمام تلاشهاي تو رو ميبينم و اين تو هستي كه يادت ميره يه جوون 24 ساله داره كرايه خونه 350 تومني و خرج دانشگاه آزاد و مخارج زندگي 2نفر رو تامين ميكنه،بهم گفت من فقط دوست دارم تو يكم دركم كني و خودت خوب ميدوني حرفايي كه ميزنم از ته دلم نيست و بدون تو نميتونم زندگي كنم.منم بهش گفت اين كارايي كه من ميكنم در مقابل كارهاي تو هيچ ارزشي نداره و هيچ انتظاري ازت ندارم ،من هر كاري از دستم بر بياد ميكنم،يه دفعه اشك تو چشماش جمع شد و گفت :باورم نميشه اين حرفا رو تو داري ميزني و آرزوم بود كه اين رو درك كني...بهش گفتم تا الان فكر ميكردم اينو بهت گفتم و يا با كارام بهت نشون ندادم.
من و امير واقعا همديگه رو دوست دارم و خيلي به هم وابسته هستيم ولي به خاطر مشكلات زيادي كه الان داريم تحمل ميكنيم اكثر اوقات ناخواسته اوقاتمون تلخ ميشه و تو اون لحظه اون قدر تحت فشار هستيم كه آرزو ميكنيم اي كاش ازدواج نكرده بوديم و يا انتخابمون اشتباه بوده اما هر دومون وقتي منطقي به اين موضوعات نگاه ميكنيم از كارها و رفتارمون پشيمون ميشيم.
نميتونم بگم مشكلم كاملا حل شد چون شايد دوباره فردا يا پس فردا سر همين موضوعات دعوامون بشه...اما من چيزهايي رو از شما ها ياد گرفتم كه تا ديروز بلد نبودم.ممنونم از همتون.
دو تا سوال داشتم اگه كمك كنيد ممنون ميشم:
ميشه بگيد چي كار كنم كه اين اختلافات كوچيك كمتر تكرار بشه؟؟؟
امير خيلي زود از كوره در ميره و خيلي زود هم به خاطر كاراش معذرت خواهي ميكنه،وقتهايي كه يه دفعه عصباني ميشه چه رفتاري نشون بدم بهتره؟(تو اين مواقع تا الان خيلي خونسرد نگاش ميكردم و هيچي نميگفتم)
بازم ممنونم.
-
RE: ميگه:چرا از زندگيم نميري بيرون!!!!!!!!!!!
سلام دوست خوبم
این پست جدیدت رو که خوندم باور کن خیلی متاثر شدم البته خوشالم که رابطت بهتر شده اما خیلی واسه همسرت ناراحت شدم عزیزم قدرش رو بدون
باور کن خیلی سخته این پسر داره با اینهمه سختی خرج این زندگی رو در میاره و معلومه که بعضی وقتا عصبانی میشه و از کوره در میره اونم کی؟ وقتی احساس میگنه که تو قدرش رو نمیدونی و کاراشش برات بی ارزش یا عادی شده
تو رو خدا نذار این حس رو داشته باشه
خیلی زیاد از کاراش قدر دانی کن به هر راهی که به نظرت میرسه
اول ببین که چه کارایی میکنی که باعث میشه که از کوره در بره و سعی کن که ان رفتارا رو کم کنی
بعدش زمانی که عصبانی هست باهاش جر و بحث نکن
و بذار اروم شه و وقتی اروم شد باهم صحبت کنین
اما عزیزم تو این موقعیت و با این حجم کاری که داره سعی کن ارومش کنی
به خدا اون بیشتر از هر چی (منظورم کارای مادرانه ای هست که درای در حقش انجام میدی مثه واکس کفش و اماده کردن جوراب و...)نیاز داره که ارومش کنی
بذار بعضی کارا رو خودش انجام بده و سعی کن که مادرش نباشی بلکه همسرش باشی
یه کم صبرت رو زیاد کن ببین بعد یه دعوای عادی چه جوری جوش اوردی (پست اولت رو نگاه کن)
قدر همسرت رو بدون و ارومش کن:72:
-
RE: ميگه:چرا از زندگيم نميري بيرون!!!!!!!!!!!
از قديم گفتن گر صبر كني ز غوره حلوا سازي دوست نازنينم اندكي صبر سحر نزديك است فقط2 ماه و نيم مونده تا درست تموم بشه و خلااااااااااااص:46:
-
RE: ميگه:چرا از زندگيم نميري بيرون!!!!!!!!!!!
نقل قول:
نوشته اصلی توسط dorsa-tanha
فرداي همون روز كه اين حرفا رو بهم زده بود اومد تو آشپزخونه و ازم تشكر كرد و گفت :من تمام تلاشهاي تو رو ميبينم و اين تو هستي كه يادت ميره يه جوون 24 ساله داره كرايه خونه 350 تومني و خرج دانشگاه آزاد و مخارج زندگي 2نفر رو تامين ميكنه،بهم گفت من فقط دوست دارم تو يكم دركم كني و خودت خوب ميدوني حرفايي كه ميزنم از ته دلم نيست و بدون تو نميتونم زندگي كنم.
همیشه این قسمت رو به یادداشته باشین.......تنها نیاز یه مرد اینه که زنش بفهمه اون رو.......
-
RE: ميگه:چرا از زندگيم نميري بيرون!!!!!!!!!!!
درسا ی عزیز مشکل شما دقیقا به این خاطر هستش که امیر احساس میکند شما درکش نمی کنی شما قدر دان زحماتش نیستی
ناراحت نشو راست میگه دیگه
قبلا هم گفتم شما در عمل سعی میکنی که درکش کنی ولی با زبون اصلا.
همسرت واقعا داره برای حفظ زندگیتون و شما تلاش میکنه
امیر الان یه خلا بزرگ احساسی در وجودش داره احساس میکنه حس میکنه پشتش خالی شده از شما انتظار داره ازش به خاطر کارای بزرگی که داره انجام میده نه تشکر بلکه درکش کنی .
درسا جان همسر شما فشار زندگی رو به دوش میکشه و از طرفی هم خودش از بعضی از خواسته هاش گذشته وقتی حس می کنه شما خیلی بی تفاوت هستین عصبانی میشه
****************
اگه شما الان همراهیش کنی بهش حق بدی و ازش به خاطر تلاشش تشکر کنی و درکش کنی مطمئن باش دیگه مشکلی از این بابت پیش نمیاد
اما ممکنه گاهی به خاطر فشاری که روش هست عصبانی بشه دقیقا در اون لحظه شما باهاش مهربون باش ارومش کن نه اینکه با بی تفاوتی و نگاه کردن بیشتر لجشو در بیاری بهش نزدیک شو و بهش حق بده که عصبانی باشه مطمئنا همون لحظه همه چیز درست میشه.امتحان کن.
درسا جان ارزشتون بیشتر از ایناس شما خیلی بزرگید که به خاطر هم از خیلی چیزا گذشتین پس جایی برای بچگانه رفتار کردن باقی نمیمونه.
موفق باشی
-
RE: ميگه:چرا از زندگيم نميري بيرون!!!!!!!!!!!
سلام درسا جان
همون طور که گفتم بار سنگینی روی دوش شوهرت هست و باید درکش کنی که با حرفی که بهش زدی نشون دادی که می فهمیش و بهش فهموندی که برات ارزش داره. تنها کاری که می کنی تا از کوره در نره1- تا انجایی که می تونی روزهای تعطیل در کنارش باش وشاد و خندان باش و یاد گذشته های شیرین کنید و عشق بازی 2- مرتب بهش بگو این روزهای سخت یک روزی تمام میشه و به قله پیشرفت میریسین3- باهاش بحث نکن و اگر از روی عصبانیت حرفی زد به دل نگیر و به فکر تلافی نباش4- قدر شوهر وزندگیت بدون و مطمئن باش در انتخابش اشتباه نکردی و برای داشتن چنین شوهری بهت تبریک میگم. شاد باشی
-
RE: ميگه:چرا از زندگيم نميري بيرون!!!!!!!!!!!
سلام
خیلی خوشحالم که فعلا مشکلی ندارین ،
این چند نکته میتونه کمکت کنه ( نظر شخصی)
1- این قسمت از فیلم زندگی مشترک ما ادما (سناریو فعلی شما) تقریبا تو زندگی اکثر زوج های جوون ( حداقل تو ایران ) اتفاق میفته و من اینو شروع تغییر در سطح زندگی میدونم . که البته میتونه هم در جهت تنزل و هم در جهت ارتقا باشه .
2- بعضی از خواسته های انسان( که بیشتر به جنسیت ادما ارتباط داره) با به زبان اوردن ارزششون رو از دست میدن یا کم میشه. به خواسته های اینچنینی همسرتون توجه کن
3- شوهرتون رو صادقانه دوست بدارین و از مقایسه ظاهری بپرهیزین. شما باطن زیبایی دارین . اگر این کدورت ها را در دلتون جمع کنین به خودتون ، زندگیتون، همسرتون صدمه میزنین
4-به شوهرتون افتخار کنین چون جای افتخار داره > تبریک میگم
5- مطمئن باشین ÷در و مادرتون هم وقتی که با گذشت زمان ببینن زندگیتون محکم جلو میره دوباره آغوششون رو باز میکنن
موفق باشین
-
RE: ميگه:چرا از زندگيم نميري بيرون!!!!!!!!!!!
درسا جان من هم بهت تبریک میگم و ازت می خوام که یه خورده، یه خورده عاقلانه تر و با تدبیر بیشتری به زندگیتون و همسرتون نگاه کنید، راستش رو بخوای احساس می کنم که من هم مشکل تو رو دارم، یعنی از بس که همسرم دوستم داره و به خودش برای تامین و آسایش من و زندگی مون فشار میاره گاهی اوقات عصبانی میشه و یه حرفهایی میزنه که من رو ناراحت میکنه، می دونم که باید اون لحظه آروم باشم و بهش عاشقانه نگاه کنم تا از روی بی انصافی، همسر من هم خیلی زود بخاطر کاری که انجام میده و حرفی که میزه معذرت خواهی میکنه و بارها تکرار میکنه که منظوری نداشته، من احساس میکنم که بی تجربگی ما دخترهای جوان هست که بعضی اوقات باعث میشه که همه چیز رو در نظر خودمون تموم شده بدونیم و احساس کنیم که علاقه ای به همسرمون نداریم و همین طور محبت بیش از حد همسرانمون هست که متاسفانه باعث شده که فکر کنیم دارن وظیفه شون رو انجام میدن و به خودمون اجازه میدیم که خیلی راحت فکر کنیم که ارزش و لیاقت ما عشق بیشتر و توجه بیشتر و همسری بهتر از این بوده!
از این بابت خوشحالم که با آشنایی با این سایت، با کمک افراد با تجربه تر ما هم به مرور یاد بگیریم که قدر همسران پرمحبت خودمون رو بدونیم.
برات آرزوی موفقیت میکنم.
-
RE: ميگه:چرا از زندگيم نميري بيرون!!!!!!!!!!!
نقل قول:
نوشته اصلی توسط del
درسا جان من هم بهت تبریک میگم و ازت می خوام که یه خورده، یه خورده عاقلانه تر و با تدبیر بیشتری به زندگیتون و همسرتون نگاه کنید، راستش رو بخوای احساس می کنم که من هم مشکل تو رو دارم، یعنی از بس که همسرم دوستم داره و به خودش برای تامین و آسایش من و زندگی مون فشار میاره گاهی اوقات عصبانی میشه و یه حرفهایی میزنه که من رو ناراحت میکنه، می دونم که باید اون لحظه آروم باشم و بهش عاشقانه نگاه کنم تا از روی بی انصافی، همسر من هم خیلی زود بخاطر کاری که انجام میده و حرفی که میزه معذرت خواهی میکنه و بارها تکرار میکنه که منظوری نداشته، من احساس میکنم که بی تجربگی ما دخترهای جوان هست که بعضی اوقات باعث میشه که همه چیز رو در نظر خودمون تموم شده بدونیم و احساس کنیم که علاقه ای به همسرمون نداریم و همین طور محبت بیش از حد همسرانمون هست که متاسفانه باعث شده که فکر کنیم دارن وظیفه شون رو انجام میدن و به خودمون اجازه میدیم که خیلی راحت فکر کنیم که ارزش و لیاقت ما عشق بیشتر و توجه بیشتر و همسری بهتر از این بوده!
از این بابت خوشحالم که با آشنایی با این سایت، با کمک افراد با تجربه تر ما هم به مرور یاد بگیریم که قدر همسران پرمحبت خودمون رو بدونیم.
برات آرزوی موفقیت میکنم.
قربون آدم راستگو:cool:.......
بدون شرح:180:.................
-
RE: ميگه:چرا از زندگيم نميري بيرون!!!!!!!!!!!
[align=justify]درسا خانم سعی کن آرامش خودتو حفظ کنی وقتی شوهرت عصبانی میشه ط آروم باش ولی طوری نگاش نکن که انگار داری بهش فحش میدی یا با زبان بی زبانی تحقیرش میکنی ضمنا سعی کن همیشه با زبون ازش تشکر کنی از راه که میای و اون تنهاست میتونی بغلش کنی یک کم قربون صدقش بری و ازاینکه تنهاش گذاشتی معذرت بخوای ضمنا زمان باهم بودنت رو بیشتر به همسرت اختصاص بده اگر آشپزخونه خیلی برق نزنه آنقدر براش مهم نیست تا اینکه تو وقتی هستی بهش برسی پیشش باشی ازش بخوای به گردش برین یا بهتر بگم سعی کن هم زنش باشی هم دوست دخترش میدونم سخته ولی کمی باید تحمل کنی تا درست تموم شه و بیشتر با هم باشید تا اون موقع شما سنگ زیرین آسیابی و چاره ای هم نیست موفق و خوشبخت باشی [/align]
-
RE: ميگه:چرا از زندگيم نميري بيرون!!!!!!!!!!!
آقای کامران قرار نشد که دیگه شمام ...
-
RE: ميگه:چرا از زندگيم نميري بيرون!!!!!!!!!!!
قرار نشد که چی؟!........:D که واقعیت رو اونطور که هست نشون ندم.........
اتفاقا باور کنین از شما خوشم اومده برای اینکه صادقانه حقیقت رو بیان میکنین,امیدوارم مورد شما هم با درایتی که دارین حل بشه.:72:
-
RE: ميگه:چرا از زندگيم نميري بيرون!!!!!!!!!!!
صداقت چیز خوبیه و کسی هم از آدم راستگو بدش نمیاد، اما بعضی موقع ها نوع بیان صداقت، کلماتی که استفاده میشه و لحن صحبت آدم ها می تونه صداقتشون رو تحت تاثیر قرار بده!!!
این نظر لطف شماست و خوشحال میشم که در مورد مشکلم نظرتون رو بدونم و واقعیت رو هم از دیدگاه شما ببینم!
درسا جان امیدوارم که روز به روز بیشتر از لحظه به لحظه ی زندگیتون استفاده کنید و امروز خوشبخت تر از دیروز باشید!
-
RE: ميگه:چرا از زندگيم نميري بيرون!!!!!!!!!!!
من نمی خوام نصیحت کنم. تو زندگیم به این نتیجه رسیدم که هر چیزی حدی داره . محبت و توجه و نا راحتی و خیلی چیزای دیگه نباید از حد بگذره من فکر میکنم اگه شما خیلی با هم متعادل رفتار کنین و منطقی و با احترام همه چی درست بشه.
-
RE: ميگه:چرا از زندگيم نميري بيرون!!!!!!!!!!!
سلام دوست عزیز milad01 به همدردی خوش آمدی
به تاریخ اخرین ارسال توجه کنید . يك شنبه ۰۶ ارد ۱۳۸۸, ۱۸:۱۳ عصر
پستی که از 2هفته گذشته باشد را نباید بروز رسانی کنیم. تا خود صاحب پست مطلبی ارسال کند.