-
بدترین شب زندگی ام- تو رو خدا کمک کنید
سلام دوستان خوبم
من قبلا پستی ایجاد کرده بودم که حدودا یک ماه پیش دعوایی بین من و شوهرم پیش اومد که مقصر من بود و مساله ای بود مربوط به خانواده همسرم
بعد از اون دعوا شوهرم خیلی نسبت به من سرد شده بود و هیچ دعوایی نبود و همش تو فکر بود
تا اینکه دیشب به من گفت که ما باید از هم جدا شیم یا همین الان یابعد از دادن یه فرصت به من برای اینکه بتونم از نظر مالی مستقل بشم
دلیل شم این مساله عنوان کرد که ما 8 سال که زندگی کردیم با هم اختلاف داشتیم
تو رو خدا کمکم کنید واقعا مستاصل ام
دوستان گلم خواهش می کنم کمکم کنید دارم بال بال می زنم
من به شوهرم گفتم اگه مشکلی از طرف من هست من سعی می کنم اون رو رفع کنم به خاطر دخترمون ولی اون می گه نمی شه
البته اینو بگم خواهر شوهرم هم یکی دو ماه میشه که جدا شده و شوهرم از این موضوع هم ناراحته ولی بدا به روی خودش نمی اره دقیقا از بعد از ماجرای اون شوهرم اخلاقش عوض شده بود
ولی بعد از اون دعوا لعنتی که مساله ای بود مربوط به خانواده شوهرم ششوهر من خیلی خیلی عوض شد
البته توی این مدت با هم بیرون می رفتیم - رابطه جنسی هم داشتیم ولی من حس می کردم که شوهرم عوض شده و دیگه از ته قلبش به من محبت نمی کنه
-
RE: بدترین شب زندگی ام- تو رو خدا کمک کنید
عزیزم در درجه اول و اولین گام نگران نباش و آرامش خودت را حفظ کن .
عزیزم این کاملا عادی است که همسر شما در پی راه چاره ای برای خاتمه دعوا ها و ستیز ها باشد و اینگونه که پیداست شمادو نفر علت دعواهایتان منشا ش مسائل اقتصادی بوده .
در شرایط فعلی که همسرت زیر بار فشار زیادی است . کاملا کوتاه بیا و به وی امید بده که همه چیز درست می شود و از توانایی هایش بگو و همان حرفهایی که در تاپیک قبلی هم به شما گفتم . راه دیگری نداری . بهانه جویی و ایراد گیری و نقل قولهای بی پایه و اساس را همه و همه را دور بریز .
شوهرت خسته است باید و تاکید می کنم باید اگر باری از روی دوشش بر نمی داری حداقل لطفی که در حقش می توانی انجام دهی این است که نمک بر زخم اش هم نریزی و فشار را اضافه نکنی .
مردان در جامعه فعلی و با توجه به فشار های اقتصادی بیش از زنان اعصابشان در فشار است و متاسفانه ما خانم ها که هزار الله و اکبر .... (مردان این نان آوران بی منت )
-
RE: بدترین شب زندگی ام- تو رو خدا کمک کنید
ما توی این یه سالی که گذشت مشکل اقتصادی داشتیم و به من خیلی فشار می اومد و بهت که شوهرم هم عنوان می کردم که خیلی سخته
ولی شوهرم هیچ وقت به من نگفت که خسته است
البته اینو بگم من بی نهایت زن زحمت کش - مقتصد ی هستم تحصیل کرده و دارای موقعیت اجتماعی بالایی هستم شوهرم من هم به من می گه تو خیلی محاسن داری فط اخلاقت بده که اون هم قابل تغییر نیست
چی کار بکنم می ترسم یهو کاری بکنه به نظرتون چی کار باید بکنم
-
RE: بدترین شب زندگی ام- تو رو خدا کمک کنید
بازم با ایشون در ارامش صحبت کنید اول بگذارید یه چند روزی بگذره ...و چیزی نگید ....بعد از چند روز باهاش برید بیرون یه کافی شاپی ..جایی که تنها باشید و در ارامش با هم حرف بزنید و شما هم سعی کن آرومتر باشی ...ببین چی میگه حرف حسابش چیه ...
-
RE: بدترین شب زندگی ام- تو رو خدا کمک کنید
من به خاطر وضعیت تحصیلی همسرم کار و خانواده ام را کنار گذاشتم و با شوهرم عازم شهر دیگری شدم
حالا شوهرم می گه دیگه نمی خواد درس بخونه ( البته به من اینجوری می گه شاید تو فکر انتقالی باشه) به شهرمون برگردیم
من هم اگه این اتفاق بیفته هم کارم رو از دست دادم هم سرافکنده دوست و دشمن می شم
-
RE: بدترین شب زندگی ام- تو رو خدا کمک کنید
دوست عزيز شايد فشار هاي زندگي باعث شده ايشون قادر به ادامه نباشه اما به نظر من يه تند باديه كه توي خيلي زندگي ها اتفاق مي افته (اكثر از طرف آقايون) اما شما بايد با درايت و صبر به راحتي از اين تند باد عبور كني به نظر من اگه همسرتون موافقت كردن با هم به يك مشاور مراجعه كنيد ... داستان چكامه عزيز در قسمت متاركه و طلاق را حتما بخون يادت نره..
توكل به خدا.
-
RE: بدترین شب زندگی ام- تو رو خدا کمک کنید
شوهر من به من میگه چرا از طلاق می ترسی خیلی ها جدا شدن ما هم یکی از اونها
زندگی ما درست نمی شه عین منحنی می مونه چند مدت خوبه چند مدت بد
راستی اینو بگم بعد از اینکه به من گفت باید از هم جدا بشیم هر چی من التماس کردم که نه این کارو نکن فایده نداشت و اصلا هم به من محل نمی ذاشت حتی من بهش گفتم من الان خیلی نیاز دارم که تو من رو نوازش کنی گفت این کارو نمی کنم که امیدوار نشی
من چند ساعتی رو رفتم بیرون از خونه و تلفنم را جواب نمی دادم شوهرم خیلی نگران شده بود وقتی اومدم خونه بهم گفت ما تا وقتی که با هم زندگی میکنیم اعصاب هم رو خرد نکنیم و من رو یه بوس کوچک کرد
نمی دونم تو سرش چی می گذره می ترسم وقتی بفهمم که خیلی دیر شده
راستی ما توی این شهر غریب هستیم و هیچ کس رو نداریم و نمی تونیم از کسی کمک بخوایم حتی یه مشاور
دوستان به نظر شما وقتی می گه جدایی من چی بگم
-
RE: بدترین شب زندگی ام- تو رو خدا کمک کنید
سلام دوست عزیز
به تالار خوش اومدی
به نظر من در چنین مواردی شما باید خودتون دست به کار بشید و تغییری اساسی از همین امروز در خودتون بدید و اصلا کار نداشته باشید اون چگونه رفتاری داره و ازش اصلا توقع نداشته باشین.وقتی اون به فکر تغییر خودش نیست شما خودتون تغییر کنید تا اون ببینه وبفهمه که شما واقعا زن زندگی هستین و تجدید نظری در افکار و رفتارش بده. رفتارتون رو خوب و بسیار محبت امیز کنید و هر چیزی که اونو خوشحال میکنه براش تهیه کنید و خلاصه محیط زندگی رو براش پر نشاط کنید. مطمئننا اون وقتی ببینه رفتار شما اینقدر خوب وعالی شده کم کم فکر جدایی از ذهنش می پره. این مورد رو که براتون گفتم تجربه ی خاله م بوده و نتیجه ش هم خیلی عالی بوده بطوریکه در حال حاضر شوهر خاله م حتی یه لحظه هم نمیتونه بدون اون نفس بکشه. موردش خیلی مشابه شما بود و الانم خدارو شکر زندگی خوبی دارن.
موفق باشید
-
RE: بدترین شب زندگی ام- تو رو خدا کمک کنید
قوی باش دختر! زندگی یعنی همین دیگه. ما اصولا تشکیل خانواده می دیم، چون حس می کنیم شهامت مواجه و حل مشکلات بزرگ رو داریم.
همسرت توی یه بحران گیر افتاده، و تو اونقدر قوی هستی که بهش کمک کنی که از این وضعیت سربلند بیرون بیاد.
نمی دونم این پیشنهاد درستیه یا نه، ولی فکر می کنم بهتره گزینه دوم رو بپذیری. یعنی جدایی بعد از استقلال مالی شما (که توی این مدت هم با هم زندگی کنید). بهش بگید که اگه نمی خواد با شما باشه، شما هم، با وجود اینکه دوستش دارید، خودتون رو بهش تحمیل نمی کنید.
اینطوری آروم تر می شه. و با فرصتی که دارید ممکنه با دید تازه ای همه چی رو نگاه کنه.
در این فاصله سعی کن خصوصیات مثبتت رو تقویت کنی. قبلا نوشته بودی که ترسو هستی. ترس اصلا صفت پسندیده و زیبایی نیست. بهش نشون بده که شهامت تنها زندگی کردن و اداره زندگیت رو داری. بهش نشون بده، در حالیکه دوستش داری، شهامت آزاد گذاشتنش رو داری. بهش نشون بده، احساس وابستگی و ضعف نیست که تو رو با اون نگهداشته.
بهش نشون بده که دوستش داری، خالصانه، صمیمانه، استوار.
Honey گاهی انسان ها با پاره کردن بند دلبستگی ها و وابستگی هامون (هرچند دلمون رو می شکنند)، ما رو به پیمودن یه راه آسمانی مجبور می کنند، راهی که دنیا ما رو از پیمودنش غافل کرده. راهی که به "او" منتهی می شه، "به آگاهی از قدرت هایی که در وجودمون گذاشته و تا مجبور نباشیم، کشفشون نمی کنیم".
و من یتق الله یجعل له مخرجا و یرزقه من حیث لایحتسب و من یتوکل علی الله فهو حسبه(3_65)
و هرکس خداترس شود، خدا راه بیرون شدن (از عهده گناهان و بلا و حوادث سخت عالم) را بر او می گشاید. و از جایی که گمان نبرد به او روزی عطا کند. و هرکه بر خدا توکل کند خدا او را کفایت خواهد کرد.
-
RE: بدترین شب زندگی ام- تو رو خدا کمک کنید
جدایی خواهر همسرت تاثیر خیلی بدی روی ایشون گذاشته اونو بدبینش کرده و الان داره همه مسائل ریزی رو که شما توی زندگیتون داشتین بزرگ می کنه حالا شما تو این مدتی که دارین با هم زندگی می کنین خیلی آروم باشین و خیلی منطقی و با فکر برخورد کنین هر مسئله ای یا رفتاری که قبلا ناراحتش می کرده رو الان انجام ندین خیلی رعایت کنین اما غیر مستقیم چون ممکنه فکر کنه شما می خواین اونو از تصمیمش منصرف کنین که این کارا رو انجام میدین و بعدا دوباره همین آش و همین کاسه س. دوست عزیز یه جوری برخورد کنین که مطمئن بشه شما واقعا اصلاح شدین0خیلی ببخشیدا اما الان شما بایدخیلی رعایت کنین).
در مورد مسئله جدایی باهاش موافقت نکنین مستقیما اما مخالفتتونو رو هم اعلام نکنین.
فقط خیلی آروم باشین صبور باشین معلومه که خیلی اشفته هستیین اصلا به این که اگه جدا شین چه اتفاقی میفته یا اگه انتقالی بگیره چی میشه ....اصلا فکر نکنین اصلا به آینده فکر نکنین فعلا در مورد حال تصمیم بگیرین
سعی کن اگه برات مقدوره هر اتفاقی که میفته یا هر تصمیمی که دارین رو قبل از عملی شدنش اینجا مطرح کنی و بعد از همفکری با دوستان خودت تصمیم نهایی رو بگیر
حرف آخر اینکه الان مرحله ی مهمی از زندگی شماس خیلی دقت کنین.
-
RE: بدترین شب زندگی ام- تو رو خدا کمک کنید
دوست خوبم
اصلا یک مدت به کلمه ی جدایی که همسرت گفته توجه نکن .
سعی کن در یک فرصتی که احساس می کنی زمان مناسبی برای صحبت است از شوهر ت بخواهی که تمام نقاط ضعفی که در رفتارت داری را برایت بگوید .تمام ان رفتارها رو سعی کن اصلاح کنی در ضمن در این مدت اصلا درباره ی کلمه ی طلاق نه فکر کن نه نصحبت.
عزیزم فراموش نکن:
برای زیستن. عشق ورزیدن.ایجاد تنوع در تمام جنبه های زندگی یکپارچه گی و یکرنگی لازم است .سعی نکن نقش بازی کنی .خودت باش با افکار ورفتار مثبت.
پیروز باشید
-
RE: بدترین شب زندگی ام- تو رو خدا کمک کنید
عزیزم دوستان راهنمائیهای خوبی داشتند که من خلاصه و جمع بندی می کنم
1- ضعف و ناتوانی نشون نده که بدون اون امکان ادامه زندگی نداری اما در رفتار و کلامت به او اطمینان بده توانایی ساختن روزهای بهتر رو هر دو دارید .
2- یکدفعه تغییر رفتاری که خیلی مصنوعی و یا از سر ترس و احساس خطر باشه نشون نده تا مبادا بعدها این حربه ای شود برای رسیدن به هر خواسته ای
3- به اون اطمینان بده شما اون و زندگی رو دوست دارید و به هیچ وجه شما آغاز کننده برای جدایی نخواهید بود اما اگر ایشان به این نتیجه رسیده اند که واقعا" ادامه دادن امکان نداره به او بگوئید شما اقدام کننده نمی باشید اگر تصمیمی قرار است بگیرید خودتان عمل کنید و بگوئید و در مقابل نظر و تصمیم شما آن موقع از مقام دفاع از خودم و خانواده ام برخواهم آمد ولی گوشتزد کنید به نظر ایشون احترام می گذارید .
4- عزیزم زندگی فراز و نشیبهای فراوان دارد همه ی ما بارها زمین می خورد مهم دوباره بلند شدن هست پس فکر نکن دنیا به آخر رسیده و تمام پلها فروریخته شاید این یک تنبیه یا یک امتحان از طرف همسرت باشه و شاید عبور از یک بحرانه همراهش باش و نشان بده توانایی تجزیه و تحلیل و مرتفع نمودن مشکلات رو داری محکم باش و با درایت .
منتظر هستیم تا از نتیجه ما رو مطلع کنی شاید بتوانیم با همفکری در بهتر تصمیمی گیری کمکت کنیم .
-
RE: بدترین شب زندگی ام- تو رو خدا کمک کنید
دوست خوبم یه سری به موضوع متارکه و طلاق بزن و تاپیک دوست عزیزمون چکامه رو بخون اطمینان دارم بهت کمک میکنه مشکل چکامه هم مثل تو بود که تونست با صبوری حلش کنه برای توهم آرزوی موفقیت میکنم دوست خوبم
-
RE: بدترین شب زندگی ام- تو رو خدا کمک کنید
شايد بشه اينجوري هم به مساله نگاه كرد:
شوهرتون (همينطور كه خودتون گفتيد) گفتن كه 8 سال با شما اختلاف داشتن، راهي هم براي حل اين مشكل پيدا نمي كردن جز طلاق!! و چون ظاهرا نمي تونستن راجع به طلاق صحبت كنن (چون اين مساله خيلي براشون سنگين بوده)، تا حالا حرفي ازش نزده بودن! حالا با ديدن جدايي خواهرشون، اين پديده رو به عنوان يه مساله قابل قبول از طرف خانواده خودشون نگاه مي كنن و اونو پيشنهاد ميدن.!
توجه كنيد كه تقريبا همه به طلاق به چشم يه راه حل خروج از بحران نگاه مي كنن. اما آيا اين مساله تنها راه حله و آيا راه حل درسته؟
چيزي كه مهمه و در درجه اول اهميته اينه كه شما دليل همسرتون رو براي جدايي بپرسيد. چيزهايي مثل عدم تقاهم يا درك مشترك خيلي عمومي هستند. دنبال مصداقها باشيد.
مثلا از ايشون دقيقا بخواهيد كه موارد اختلاف رو دقيقا بگن (طرز لباس پوشيدن، غذا پختن، ارتباطات اجتماعي، بهداشت شخصي و ...)
بعد راجع به اونا فكر كنيد، سعي كنيد همسرتون متوجه بشه كه طلاق آخرين راه حله، نه "تنها راه حل". اگه ايشون تغييراتي رو از شما مي خواد، سعي كنيد به اونا عمل كنيد و البته اين كار رو با علاقه انجام بدين (نه با اكراه).
-
RE: بدترین شب زندگی ام- تو رو خدا کمک کنید
نقل قول:
نوشته اصلی توسط some14me
شوهر من به من میگه چرا از طلاق می ترسی خیلی ها جدا شدن ما هم یکی از اونها
زندگی ما درست نمی شه عین منحنی می مونه چند مدت خوبه چند مدت بد
بعد از اینکه به من گفت باید از هم جدا بشیم هر چی من التماس کردم که نه این کارو نکن فایده نداشت و اصلا هم به من محل نمی ذاشت حتی من بهش گفتم من الان خیلی نیاز دارم که تو من رو نوازش کنی گفت این کارو نمی کنم که امیدوار نشی
من چند ساعتی رو رفتم بیرون از خونه و تلفنم را جواب نمی دادم شوهرم خیلی نگران شده بود وقتی اومدم خونه بهم گفت ما تا وقتی که با هم زندگی میکنیم اعصاب هم رو خرد نکنیم و من رو یه بوس کوچک کرد
نمی دونم تو سرش چی می گذره می ترسم وقتی بفهمم که خیلی دیر شده
چقدر این جمله ها برام آشنا بود.چقدر تنم رو لرزوند.عزیزم درکت کردم.کاملا.منم تمام این لحظاتی که تو داری رو پارسال همین موقعها داشتم.همسر من هم همینهارو میگفت.میگفت ما نمیتونیم باهم زندگی کنیم.زندگی ما مثل دوتا خط موازیه که هیچوقت به هم نمیرسه.ولی بعد از جدایی میتونیم دوستای خوبی برای هم باشیم.
دوست عزیزم جملاتت واقعا تنم رو لرزوند.شاید به نظر بقیه دوستان مسخره بیاد ولی من که تمام این لحظات رو داشتم کاملا میفهمم چی میگی.نمیدونم توی این رابطه چند درصد مقصر بودی و اگه مقصر بودی به اشتباهاتت پی بردی و واقعا سعی در برطرف کردنشون داری یا در ظاهر میخوای مطابق خواسته همسرت عمل کنی.
عزیزم تاپیک منو حتما در قسمت متارکه و طلاق بخون.کمکت میکنه.
ببین، من زندگیمو دوست داشتم.و به هیچ قیمتی نمیخواستم از دستش بدم.به چند دلیل:
1)توی این رابطه به دلیل ناآگاهی که داشتم ناخواسته اشتباهاتی داشتم و به اشتباهاتم پی بردمو حاضر بودم تحت هر شرایطی جبرانشون کنم.
2)همسرم اونقدر خوبی داشت که بدیهاش یه جورایی به چشمم نمیومد.و عملا بخاطر ناآگاهیهای خودم بود که زندگیم به اینجا رسیده بود.
3)توی اون چند ماهی که در خونه پدرم بودم و از همسرم دور بودم احساس کردم که بعد از جدایی تحت هیچ شرایطی نمیتونم دوباره به خونه پدرم برگردم.وقتی چند سال مستقل زندگی میکنی بعدش خیلی سخته که دوباره بخوای به خونه پدرت برگردی.حداقل برای من که اینطور بود.بعد از اون جو خراب و ناامن جامعه رو لمس کردم.خیلی بد بود.حس خیلی بدیه.و مهمتر از همه این بود که من هیچ پشتوانه مالی نداشتم.هیچی.
البته همسرم میگفت من بعد از طلاق ساپورتت میکنم و میدونستم که اینکار رو هم میکنه.ولی من یه جورایی عذاب وجدان هم داشتم.بخاطر اینکه زندگیمو سر یه سری مسائل بیخود و از روی ناآگاهی خراب کرده بودم و حالا با تمام وجودم سعی در جبرانش داشتم.من هنوز همسرمو دوست داشتم. پس نمیتونستم از اون زندگی دل بکنم.واقعا دوسش داشتم.
عزیزم نمیدونم شرایطت چه جوریه.ولی برای من که خیلی بد بود.ولی جواب صبرامو گرفتم.همه بهم میگفتن ما اگه جای تو بودیم نمیتونستیم اینقدر تحمل کنیم.تو دیوونه ای.1000تا سکه مهریته.برو راحت زندگیتو بکن.ولی من همسرمو دوست داشتم.و صبر کردم.خیلی صبر کردم.خیلی هم سختی کشیدم.خیلی زیاد.باور کن قابل گفتن نیست.ولی اینو هم بگم که در حین صبر روی خودم هم کار کردم.واقعا کار کردم.و اینو همسرم فهمید.و مهم هم همین بود.من در عمل بهش ثابت کردم.عزیزم حرف با عمل خیلی فرق داره.دیگه حرفی بهش نزن.فقط عمل کن.و یه چیز دیگه.میدونی چیه اون روزایی که این اتفاق برای من افتاد همش میگفتم چرا من.چرا باید زندگیم اینجوری بشه.ولی حالا که از لحاظ روحی آرومتر شدم روزی هزاربار خدارو شکر میکنم که این اتفاقات افتاد.میدونی چرا؟چون من یه دختر فوق العاده وابسته و متکی به همسرم بودم.تمام این اتفاقات باید میفتاد تا من به خودم بیاد و اون شخصیت وابستمو از بین ببرم.در حقیقت همسرم توی این مدت به من کمک بزرگی کرد.معلم خوبی برام بود.و البته تاوان بد و سختی هم پس دادم.ولی ارزششو داشت.باور کن هیچ کار خدا بیمصلحت نیست.حتی اگه در نظر ما ناخوشایند باشه.
الان که دارم اینارو برات مینوسم خدارو شکر روزبه روز شرایط زندگیم داره متعادلتر میشه.
دوست خوبم هرکاری از دستم بر بیاد درخدمتم.
باز هم میگم شروع کن روی خودت کار کن.تو اگه تغییر کنی شرایط اطرافت هم تغییر میکنه.
-
RE: بدترین شب زندگی ام- تو رو خدا کمک کنید
سلام یه همه دوستان گلم
چقدر خوشحال شدم که پیام های شما رو دیدم واقعا از تک تک شما سپاسگذارم
عزیزانم من وقتی ازدواج کردم خیلی موقعیت های عالی برای ازدواج داشتم طوری که به من می گفتند این با این موقعیت ها ازدواج نمی کنه محاله دیگه ازدواج کنه
حتی خانواده همسرم هم به همسرم می گفتند این خانم جواب مثبت به تو نمی ده
ولی حالا وضعیت من چطور شده به جرات می تونم بگم که من یه ادم دیگه شدم هر بار که بحثی پیش می اومد خودم تقصیر رو به گردن می گرفتم و برای برطرف کردن اونها به پیشنهاد شوهرم خودم رو اصلاح کردم مثلا من یه ادم خیلی مغرور بودم ولی الان به اندازه ذره ای غرور ندارم
البته اینرو هم بگم شوهرم ادم خوبیه و من دوستش دارم و برای زندگی من بی نهایت زحمت کشیدم و ما زندگی رو به رشدی داشتیم هم از لجاظ مالی و هم از لحاظ موقعیت تحصیلی
تک تک سلول های بدن من برای پیشرفت این زندگی زحمت کشیدن ( البته این و بگم من تو رفاه کامل ازدواج کردم و تحمل فشارهای مالی زندگی برایم غیر ممکن بود و به خاطر موقعیت خانوادگی ام کسی از گل نازک تر به من نگفته بود من اصلا قبل از ازدواج توی جامعه مجازی زندگی می کردم و تا قبل از ازدواج کوچکترین مشکلی نداشتم )
الان برای من غیر قابل قبوله که حتی یه ثانیه به جدایی فکر کنم
عزیزان من شوهر من به من می گه تو محاسنت خیلی زیاده فقط اخلاقته که اون هم بعضی وقت ها بده
راست می گه من وقتی یاد مشکلات زندگی ام می افتم اتیش می گیرم و دیگه کنترل حرف زندنم رو ندارم البته اگه این مشکلات مربوط به خانواده همسرم باشن یاداوری اونها منو ازار میده و به خاطر اوردن اشتباهات همسرم منو ناراحت نمی کنه
دعوای که ما کردیم به خاطر این بود که من از یه رفتار خانواده همسرم که در گذشته اتفاق افتاده بود خیلی خیلی ناراحت شدم و کلی داد و بیدا راه انداختم همین موقع خانواده همسرم به همسرم تلفن زدن و شوهرم با حالت عصبانی همه ماجرا رو به اونها گفت
مادر شوهرم هم به شوهرم گفت طلاقش بده از اون روز به بعد زندگی من سرد و بی روح شده
-
RE: بدترین شب زندگی ام- تو رو خدا کمک کنید
عزیزم هر چی که در خانه ی پدری ات بوده ای ، خاطرات خوشی است که کمک کرده تا شخصیت امروز شما ساخته بشود و شما هم بنا به گفته ی خودت با تمام کمی ها و کاستی ها دراین زندگی رو به رشد بوده ای و همسرت را هم دوست داری .
پس گذشته را رها کن ، داشتن غرور بد نیست آنچه بد است داشتن تکبر است و انسان به غرور زنده است ولی با تکبر نابود می شود چرا که تکبر را هیچ کس نمی تواند تحمل کند و در مقابل انسان متکبر تاب بیاورد .
خانواده همسرت را هم رها کن عزیزم و فعلا در شرایطی که قرار داری می بینی که همسرت با تمام سلولهای بدنش خانواده اش را فریاد می زند . او هم دلش برای روزهای خوشی که درکنار خانواده اش داشته دلتنگ است و لی امروز یک خانم محترمی به نام همسر او و خانواده اش را به بدترین شکل ممکن زیر سوال برده است .
رها کن این حرفها را . خانواده من و خانواده تو . این تفکیک ها زندگی را نابود می کند و ارامش را از زندگی انسان سلب می کند . تو که زن فوق العاده ای هستی و بی نظیر . چرا این مرد را نا خواسته با حرفها و خشمهایت آزار می دهی تا جایی که حرف از جدایی بزند ؟!!!
طرح این موضوع هم به مادر همسر محترم شما اصلا ربط ندارد. مادرش تلنگری بر خستگی های او زده . امیدوارم این را متوجه باشی که از مادر شوهرت هم دلخور نشوی و باب تازه ای از دعوا و مشاجره را باز نکنی .
همسرت خسته است بگذار قدری او به تو تکیه دهد و استراحت کند ( منظورم مغز و روانش است )نشان بده یار روزگار سخت تویی . من مطمئنم که مردی چنین تلاشگر و پویا مفهوم رفتارهای عملی و کلام خوش ترا خوب درک می کند . چرا که نیازمند همین خوش زبانی و خوش رفتاری است .
-
RE: بدترین شب زندگی ام- تو رو خدا کمک کنید
من از تک تک دوستانی که منو راهنمایی کردن واقعا سپاسگذارم الان متوجه می شم که من نسبت به شما دوستان گلم چقدر بی تجربه هستم من خیلی کم از زندگی ام گفتم ولی با راهنمایی هاتون من احساس کردم شما در بطن زندگی من هستید
واقعا متشکرم و افسوس می خورم چرا زودتر با این سایت اشنا نشدم
خواهش می کنم دوباره مرا از راهنمایی هایتان بی بهره نگذارید
بازهم ممنون عزیزانم:72:
-
RE: بدترین شب زندگی ام- تو رو خدا کمک کنید
دوست عزیزم من به اندازه خودم برات دعا می کنم اما اگه تو نستی پسته چکامه عزیز تو قسمت متارکه و طلاق رو بخون...
در ضمن اصلا و ابدا حرفهای همسرتو به روش نیار فکر کن اصلا نشنیدی چون هر چقدر بیشتر کش بدی بدتر می شه.
به حرف بقیه بچه ها هم گوش کن...
تو موفق می شی.
-
RE: بدترین شب زندگی ام- تو رو خدا کمک کنید
سلام دوستان گلم
من توی این مدت سعی کردم اصلا راجع به حرفهایی شوهرم فکر نکنم و با او هم در این رابطه صحبت نکنم
سعی کردم محبت بیشتری رو نثار دختر و شوهرم بکنم ولی رفتار شوهرم خیلی متغیر شده
بعضی وقت ها خوب و بعضی وقت ها کلافه
دیشب میگفت من خیلی خسته ام من هم بهش گفتم نگران نباش همه چیز اون جوری که تو می خوای درست می شه خودت رو ریلکس کن
به نظر شما من برای اینکه بتونم از نظر مالی مستقل بشم اقدامی نکنم ؟ اگه شوهرم متوجه بشه که من به دنبال این هستم که می خوام مستقل باشم ناراحت نمی شه و فکر نمی کنه من به دنبال جدایی هستم ؟ اصلا در این باره باهاش صحبت کنم و نظرشو بخوام یا نه ؟؟؟؟
-
RE: بدترین شب زندگی ام- تو رو خدا کمک کنید
از نظر مالی مستقل بشم ، یعنی چه ؟! منظورتان چیست ؟!چه فکری در سر دارید برایمان فکرتان را باز تر کنید .
-
RE: بدترین شب زندگی ام- تو رو خدا کمک کنید
سلام خانم محترم
دوستان پيام هاي خوبي گذاشتن چند نكته هم بنظر من رسيد:
خانم خوب اولين راه و مهمترين اينه كه اصلا مضطرب نشين خوب معلومه كه نميشه ولي باور كنيد شرايطي كه تو زندگي خواسته يا ناخواسته براي ما پيش مياد همش يه درس و يه امتحانه خيلي وقتا از اون امتحان سر بلند نميشيم ولي حسابي ازش درس ميگيريم. مشكل اساسي كه الان در مورد شما پيش اومده اضطرابيه كه وجود شما رو گرفته. اين باعث تصميم هاي غلط و با عجله ميشه شايد شما الان همه چيز را به نفع همسرتون تغيير بدين و خودتونو كاملا فراموش كنيد... خوب به به دنيا بر وفق مراد همسرتون زندگي شيرين و...
اما تا كي مي تونيد اين كار را ادامه بدين ؟ يه بغض پنهان يه خشم سركوب شده بالاخره يه جايي بروز پيدا ميكنه شايد در اون زمان خيلي از حالا شرايط سخت تر باشه.پس سعي كنيد ابتدا كاملا خودتونو پيدا كنيد برا خودتون ارزش قائل بشين (هيچ آدمي كسي را كه برا خودش ارزش قائل نيست رو دوست نداره)اول با خودت مهربان باش حتما به يه كلاس ورزش گروهي برو هيچ اشكالي هم نداره يه كار مناسب پيدا كني اين دليل مستقل مالي شدن نيست . الان خيلي از خانم ها كار دارن و زندگي مشترك هم... حتما مقداري پس انداز براي خودت داشته باش. به سلامت وزيبايي خودت برس.حالا كه خودتو پيدا كردي با خودت به عنوان يك انسان با يك شخصيت مستقل دوست شدي حالا به عنوان يك همسر سعي كن زندگي مشتركتو نجات بدي. محبت ، روشهاي عاقلانه و زنانه و... مطمئن باش كه اون تورو كه خودش هم ادعا كرده" همه جوره خوب هستي ولي گاهي اخلاقت بده" از دست ميده نه شما اونو ،شايد ايشون انتظار داشتن با يك معصوم ازدواج ميكردن اما خودشون معصوم هستن؟ اگه خودت به خودت ايمان بياري وباوركني مطمئن باش ديگران خيلي زود تر از اوني كه فكر كني بهت ايمان ميارن. اميدوارم مثل چكامه عزيز تو هم از زيبايي مجدد زندگيت اما اينبار با اعتماد به نفس و خود باوري بيشتر مارو مطلع كني
-
RE: بدترین شب زندگی ام- تو رو خدا کمک کنید
سلام دوستان گلم
من اصلا نمی فهمم که توی سر شوهرم چیه و می خواد چی کار کنه
ما با هم بیرون می ریم رابطه جنسی داریم با هم فیلم می بینیم با هم حرف می زنیم و شوهرم درباره صحبت هایی که کرده هیچ حرفی نمی زنه البته من هم چیزی نمی گم
من هم سعی کرده ام که به دخترم و شوهرم بیشتر محبت کنم و جو خونه رو بهتر کنم
به نظر شما چطور می شه فهمید شوهرم می خواد چی کار کنه ؟ منو بخشیده یا نه؟ تصمیم به جدایی داره یا نه؟
-
RE: بدترین شب زندگی ام- تو رو خدا کمک کنید
البته دوستای گلم اینو هم اضافه کنم که بعضی وقت ها همسرم خیلی مضطربه و گاهی اوقات هم خودش می گه که خیلی خسته است
ازتون تقاضا می کنم منو راهنمایی کنید و برای من دعا کنید:203:
-
RE: بدترین شب زندگی ام- تو رو خدا کمک کنید
عزیزم لطف کن و دست از سر شوهرت بردار و همچنان به محبت کردن به وی و دخترت ادامه بده و فضای خانه را گرم و با صفا نگه دار و این فکرها و سئوالها را دور بریز و فعلا نقش یک تیمار دار را داشته باش. شوهر ت یک حرفی از سر خستگی زد و یک نشانه هایی به تو نشان داد تا تو بفهمی خسته است و احتیاج به توجه و محبت دارد . در پاسخ به محبتهای تو هم خیلی خوب جواب داده . تو به کار خودت ادامه بده و هر روشی در گذشته داشته ای را فراموش کن . همین و به همین سادگی .
-
RE: بدترین شب زندگی ام- تو رو خدا کمک کنید
-
RE: بدترین شب زندگی ام- تو رو خدا کمک کنید
من هم مثل آنی گلم که بسیار برام عزیز و محترمه
ازت می خوام فراموش کن دلواپسی و دلهره نداشته نداشته باش ولی حواست به زندگی و اطراف باشه . از انجام درست وظایف و ابراز محبت غافل مشو .
با بهترین آرزوها برای تو و خانواده ات .
-
RE: بدترین شب زندگی ام- تو رو خدا کمک کنید
سلام دوستان گلم
من دارم سعی میکنم ارروم باشم تا به شوهرم کمک کنم که از این بحرانی که توش قرار گرفته بیرون بیاد
ولی شوهرم خیلی خیلی متغیر شده بعضی وقت ها خوبه و بعضی وقت ها بسیار مضطرب و نگران
من چطوری می تونم به شوهرم کمک کنم تا زودتر به حالت نرمالش برگرده
-
RE: بدترین شب زندگی ام- تو رو خدا کمک کنید
به هر حال باز هم صبر و صبر و صبر . به همسرت فرصت بده تا به لحاظ رواني به ثبات برسد . تو كار خودت را بكن كه همانا محبت و توجه است و مطمئن باش كه همه ي آدمها نيازمند محبت هستند . به قول قديمي ها از محبت خارها گل مي شود .
-
RE: بدترین شب زندگی ام- تو رو خدا کمک کنید
دوستان عزیزم بخصوص انی گلم
امکان داره کارهایی رو که من برای اینکه شوهرم بتونه به ارامش برسه باید انجام بدم به من بگید
اخه من می ترسم کارهایی موثر باشند ولی من چون تجربه کافی ندارم از اونها استفاده نکنم
با تشکر مجدد از همه دوستان گلم
-
RE: بدترین شب زندگی ام- تو رو خدا کمک کنید
عزيزم
شما در درجه اول فقط غر نزن و اذيتش نكن و خواستهاي نابه جا نداشته باش و روي نقاط ضعفش انگشت نگذار و پاي خانواده اش را هم به هيچ عنوان و در هيچ شرايطي مگر به خير وسط نكش .
و از طرف ديگر روي قابليتهاي اش انگشت بگذار و تشويق اش كن و دائم بگو به وجودش افتخار مي كني و ....
-
RE: بدترین شب زندگی ام- تو رو خدا کمک کنید
دوستان به من کمک کنید من بنا بر توصیه شما دوستان با شوهرم با ملایمت برخورد می کنم
ولی چند روزی هست که به خودم دایم میگم چرا شوهرم این حرف ها رو به من زده؟ ایا من واقعا کار درستی دارم انجام می دم؟ این نشه عادت شوهرم که تا کوچکترین بحثی پیش بیاد دوباره از این حرف ها بزنه و متوجه بشه که من تا اسم جدایی می اد می شم همون چیزی که اون می خواد
شما به من بگید من دارم کار درستی می کنم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/
-
RE: بدترین شب زندگی ام- تو رو خدا کمک کنید
عزیزم ببین نمی تونی از خانواده همسرت یا اگر همسرت با خانواده تو راحته از خانوادت کمک بگیری که پا در میونی کنن. اما من بیشتر احساس می کنم این موضوع یه تهدیده. پاتو تو یه کفش کن و بگو من تو رو دوست دارم و تحت هیچ شرایطی حاضر نیستم ازت جدا شم. اگر هم لازمه هر چیزیو که بخوای در خودم تغییر می دم ولی ازت جدا نمیشم.
-
RE: بدترین شب زندگی ام- تو رو خدا کمک کنید
دوستان به من کمک کنید من بنا بر توصیه شما دوستان با شوهرم با ملایمت برخورد می کنم
ولی چند روزی هست که به خودم دایم میگم چرا شوهرم این حرف ها رو به من زده؟ ایا من واقعا کار درستی دارم انجام می دم؟ این نشه عادت شوهرم که تا کوچکترین بحثی پیش بیاد دوباره از این حرف ها بزنه و متوجه بشه که من تا اسم جدایی می اد می شم همون چیزی که اون می خواد
شما به من بگید من دارم کار درستی می کنم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/
من جواب سوال های بالا رو پیدا نمی کنم می شه به من کمک کنید
-
RE: بدترین شب زندگی ام- تو رو خدا کمک کنید
:72:
some14me عزیز ،
فکر نمی کنی خودت حساستر از شوهرت هستی و با حساسیتهای زیاد داری اون رو هم حساس می کنی ؟
از طرفی متوجه معنی این جمله ها هم نمی شم :
"این نشه عادت شوهرم که تا کوچکترین بحثی پیش بیاد دوباره از این حرف ها بزنه و متوجه بشه که من تا اسم جدایی می یاد می شم همون چیزی که اون می خواد"
این یعنی چی ؟ پس some14me اونجا چیکاره ست ؟ یعنی فقط چون این حرفو زده داری بهش محبت می کنی ؟ اگه واسه اینه و از ترس طلاق داری بهش محبت می کنی توصیه اکید می کنم در این کارت تجدید نظر بکنی ...
آیا فکر نمی کنی این حق هر دوی شماست که از عشق و محبتتون نسبت به هم بهره مند بشین ...؟ یعنی واقعا نشون دادن عشق و محبت یه زن و شوهر به همدیگه اینقدر سخته ؟
نمی دونم درسته یا غلط اما اینطور احساس می کنم که شما گاهی در ابراز محبت مستقیم به همسرت سخت گیری و احتمالا این از اونجا ناشی می شه که فکر می کنی ابراز عشق و محبت اختصاصا متوجه مرده ، نه زن (یعنی همون قضیه ی کذایی ناز زن و نیاز مرد) ...
از طرف دیگه گذشت کردن بی حد و حصر و کوتاه اومدن مداوم، دلیلی بر دوست داشتن نیست...
به نظر تو آیا بهتر نیست روش دوست داشتنتو عوض کنی ؟
تو باید بتونی نقطه ی تعادل زندگیت رو پیدا کنی ...
دوست عزیزم ،:72:
بذل عشق همیشه اثر مثبت خودش رو به جا می گذاره مشروط بر اینکه با درایت همراه باشه ...
محبتهای زیادی و چسبناک و گذشتهای بی رویه و نابجا برای یک زندگی مشترک مثل سم میمونه و از اون طرف بی محبتی و غرور و خودخواهی هم به همون نسبت آزار دهنده و خطرناکه ...
هیچوقت تعادل رو از دست نده ... این زندگی زندگی توئه ..
ابتکار عمل هم به دست توئه ... خودت رو نباز ، محکم و قوی برخورد کن.
تو در طول سالهایی که از ازدواجت تا حالا گذشته باید شوهرت رو تا حدودی بشناسی . اینطور نیست ؟ پس سعی کن از همون شناخت استفاده کنی و زندگیتون رو رونق بدی ..
سعی کن بهش اطمینان بدی که دوستش داری تحت هر شرایطی . باید جوری دوست داشتنتو نشون بدی که باور کنه اگر انتقادی و حرف و بحثی هم وجود داره متوجه شخص او نیست بلکه در جهت بهبود زندگیتونه .. انتخاب روش به عهده خودت. چون هیچ کس مثل تو زیر و بم زندگیت رو نمی دونه .
موفق باشی.
:72:
-
RE: بدترین شب زندگی ام- تو رو خدا کمک کنید
سلام
من کل مطلب را خوندم ای کاش بعد یک سال می آمدی و می گفتی زندگیت الان چطوره؟
می خوام نتیجه گیری کنم از بحث انجام شده
خوش شاد موفق ومحکم باشی
ممنون
-
RE: بدترین شب زندگی ام- تو رو خدا کمک کنید
ariana گرامی
به تالار همدردی خوش آمدی
عرضم به حضور شما اینه که در همدردی تاپیک های مشاوره ای که بیش از 10 روز از آخرین پست آن گذشته و مراجع پستی نزده به روز نمی شود تا وقتی خود باز کننده تاپیک نیاد و ادامه نده .
لذا ما از دوستان جدید الورود می خواهیم که به تاریخ تاپیکها و آخرین پست آن توجه کنند .
با تشکر
-
RE: بدترین شب زندگی ام- تو رو خدا کمک کنید
سلام من تازه عضو اين سايت شدم همه پست هاي خانم چكامه رو خوندم خيلي دلم ميخاد بدونم بعذاز اين همه سال چه اتفاقي براشون اقتاد و نتيجه اون همه صبر چي شد لطفا دوستاني كه ازشو.ن خبر دارن ماروهم مطلع كنن
-
RE: بدترین شب زندگی ام- تو رو خدا کمک کنید
نقل قول:
نوشته اصلی توسط فرشته مهربان
دوست گرامی
به تالار همدردی خوش آمدی
عرضم به حضور شما اینه که در همدردی تاپیک های مشاوره ای که بیش از 10 روز از آخرین پست آن گذشته و مراجع پستی نزده به روز نمی شود تا وقتی خود باز کننده تاپیک نیاد و ادامه نده .
لذا ما از دوستان جدید الورود می خواهیم که به تاریخ تاپیکها و آخرین پست آن توجه کنند .
با تشکر