-
دلهره یا دلتنگی
از بچگی با توجه به ازدواج فوق العاده بی برنامه و بی سر و ته پدر و مادرم،در تنش و اضطراب بزرگ
شدم،
پدر فردی پرخاشگر با تعصبات خاص خودش بود،در پنجاه در صد موارد فرشته ای زمینی بود و به همان نسبت هم در پنجاه در صد مابقی تبدیل به دیوی بس
سهمگین ترس ناک و غیر قابل کنترل در می آمد.
این جو بی ثبات بی سرو ته زندگی وضعت روحیم رو طوری کرده بود که من در بیشتر مواقع در فرار از مواجه و هم کلامی با پدر مکرم بودم؛
بگذریم این تصویر از اون دارون رو داشته باشید حالا پسرک رعنایی رو در نظر بگیرید که با این وضعیت روحی به وجود اومده به شدت از مدرسه گریزان بود،آخه اونجا هم به نوعی
با وجود معلم های پرخاشگر نوعی محیط خونه رو ترسیم میکرد(شاید از دیدگاه الانم)،
من تا اونجایی که ذهنم یاری میده مثل دوستمون که توضیح اجمالی دادن(که مسئله ایشون الحمدلللاه ختم به خیر شد)بشدت از فرا رسیدن ماه مهر فراری بودم و یادم میاد تا یک ماه قبل
آغاز مدرسه ها روزگارم سیاه همراه با دلهره بود،
این شرایط را تا پایان تحصیل در مقطع پیشدانشگاهی داشتم ضمن اینکه دو سه سال آخر هم گل نیز به سبزه آراسته شد(طولانی تر میشه ،نمیگم).
تا اینکه با افسرگیه شدید(که اون موقع نمی دونستم)کنکوری بس مفتضح و مسخره دادم وبه شهری دور دست فرستاده شدم .
اونجا با توجه بیه شرایط گذشته جهنم روحیی برام بود ،و بعد از دوسال باگرفتن مدرکی بس معتبر و پر مایه به دیار خود شتافتم(دیار باقی رو عرض نمی کنم ها!!)بعد از 1 سال درس(در ضمن هنوز اون حالات
دلهر و اضطراب مهمون نا خوانده ی وجودم بود)برای مقطع بعدی مشغول به نحصیل شده،اما
حالا دیگه شرایطم خیلی فرق میکنه با 23-4 سال سن هنوز در دلهره های بی سر و ته که خودمم از واهی بودنش به شدت مطلع هستم رنج میبرم،
حتما میگید که باید به مشاوره ،روانشناس،روان پزشک مراجه کنی!
من به ترتیب 3-4 جلسه مشاوره،7-8 جلسه روانشناس(با ویزیت ها ی مخرب برای من دانشجو)
و در آخر به رواپزشک مراجعه و تحت دارو درمانیی ملایم هستم،
اما مسئله من اینه که این دارو در مانی 30-40درصد در کلیت مسئله ام تاثیر داشته اما ...
اما در مواقعی که تحت فشار های واهی شدیدتر(از منظر خودم،که برای دیگران کاملا معمولی میاد)قرار میگیرم روز از نو وروزی از نو میشه،یعنی انگار نه انگار گه درمانی در میون بوده و...
من ناامید از رحمت الهی نبوده ونیستم و به شدت به او ایمان دارم(که اگر این ذره ها ی ایمانم موجودیت نداشت،دیار باقی سالها پیش مرا در آغوش خود گرفته بود)،
اما با شما میگید با این کنه ی وجودم که یادگاری بس دیرین هست چه کنم؟
از هیچ کس،هیچ شکایتی ندارم،
نه رفتار پدر که خود نشان از بی فرهنگی (درد اصلی جامعه ایرانی پر مدعای ماست) و حتی قربانی بودن خودش داره.
نه انتخاب چشم و گوش بسته مادر فرشته گونه ام
نه معلم های خشنی که تنها شغل برازنده ی آنها شکنجه گری و زندان بانی بوده
نه انسان هایی که کار جز استهذا و مسخره کردن دیگران ندارند(که اونا هم نوعی قربانی این فرهنگ پرمدعای ایرانی و بی سروته ما بودن)
واقعا چه کنم؟
به نظر شما با این روحیه میشه خدمتی به خلقی کرد؟
میشه همسر خوبی بود؟
میشه پدر سالم و خوبی ماند؟
اصلا میشه آدم بود؟؟؟؟
از این خلاصه تر نمی شد ببخشید
شاد باشید و بمانید[hr]
سلام
حالم خیلی بده
انگار یه با خیلی سنگین روی قفسه ی سینه ام گذاشتن،
کاش حئاقل دعا های خودم در حق خودم میگرفت
دلتنگی شدیدی دارم بخصوص وقتی به یه محیط جدیدی میرم،
با این که 6-7 سال از عمرم رو بیرون از خونه گذروندم،
راه حل بدید ،از رو نوشته حرف نزنید،احساس خفگی امانم رو بریده.
مثلا دارو هم دارم میخورم
-
RE: دلهره یا دلتنگی
یعنی نسبت به کسانی وابستگیه شدید داری ؟
یا مثلا نسبت به محیط خونه وابستگی دار؟
یا علتش اضطراب و دلهره اس که همچین حالاتی رو بهت القا میکنه؟
ببخشید فکر کنم سوال خودت همیناس،
اما بدون که با تمام تارو پودم درکت میکنم چون خود با مشکلاتی از این قبیل کم درگیر نیستم،
ولی مطمئن باش هر دردی تو این دنیا حتما حتما درمون داره،
گرچه معلومه نگاخت به آسمونا هست ،اما مطمئن باش اونم هواسش بهت هست و میخواد چیزی رو بهمون بفهمونه!
دوستت دارم
-
RE: دلهره یا دلتنگی
زندگی و شخصیت پدر و مادرت و آنچه که در بیرون است هیچ ربطی به ما ندارد ما می توانیم از آنچه در پیرانمون هست الهام بگیریم و متنفر بشویم وعاشق بشویم ودوست داشته باشیم و بترسیم و شجاع باشیم و . ...
ولی در نهایت ما مسئول زندگی و آینده خود هستیم و کسی نمی تواند برای ما کاری انجام دهد می توانی تاثیر بگیری ولی نمی توانی اجازه دهی در این تاثیر گیری فنا و نابود شوی و نباید چنین اجازه ای صادر کنی
که به نظر من همگی این داستانها برای این است که من و تو به یک معیارهایی دست پیدا کنیم برای شناخت و چگونه بودن و .... .من و تو انسانهای توانایی هستیم که اگر نگاهی دقیق داریم و همه چیز را به دقت می بینیم و توانایی تحلیل آن را هم داریم قطعا آنقدر هم توانا هستیم که بتوانیم از خودمان مراقبه کنیم و حد و مرزهایی برای خود داشته باشیم .
در این هم اشکالی نمی بینم که از مدرسه متنفر بوده ای و با وجود تنفر از درس و مدرسه و محیط آن تا به دانشگاه هم پیش رفته و موفق هم شده ای . داری سخت می گیری . این آرزوی خیلی از بچه هاست که سیل مدرسه هایشان را ببرد و یا زلزله بیاید و فقط و فقط مدرسه را خراب کند و ... اینها آرزوهای کودکانه ی قشنگی است . مهم این است که تو با وجود چنین احساس هایی همیشه هم موفق بوده ای . چرا به این بعد از زندگی ات توجه نمی کنی
اینقدر هم به تلخی های اطرافت فکر نکن در شرایط فعلی احتیاج هست که به شدت مثبت اندیش باشی . همیشه و همیشه در تمام قرون استبداد ،استهذا و مسخره کردن ،بی فرهنگی و ... بوده و هست اگر می توانی کاری انجام بدهی تا این ناهنجارها را از بین ببری و یا متعادل کنی بسم الله اگر نه که رنج بودنش را هم نکش . انسانهایی مثل تو که درد را می فهمند قطعا توانایی تشخیص درمان و راهکارهای آن را هم دارند . موفق باشی
-
RE: دلهره یا دلتنگی
دوست عزيز
شايد خيلي از ماها محكوم به اون نوع از زندگي كه شما تجربه كرديد بوديم ودر همان زندانهاي شيشه اي با افكار منزجر كننده زندگي كرده ايم اما همه ماالان قدرت تشخيص و تفكيك خوب و بد را داريم شما از گذشته دلهره داريد ولي داريد توي حال زندگي مي كنيد و بايد آينده را با انجام اعمالتون توي حال درستو زيبا بسازين شما حالا مي دونيد كه چه رفتارهايي ناشايسته بوده مي خواهيد بدونيد مي شه مادر و پدر خوبي بود وقتي توي همچين محيطي بزرگ شدي ؟ بله مي شه بهترين بود كافي است كارهايي را كه خودتون هم به نادرست بودنش اعتقاد داريد دنبال نكنيد و از اعمال و رفتاري كه اينقدر در شماتأثير نادرست داشته الگوي رفتاري نگيريد هر كاري كه دوست نداشتيد كسي درباره شما انجام بده را انجام نديد و برعكس سعي كنيد به خودتون بفهمانيد كه ديگه بزرگ شديد و يه فرد موفق هستيد مثبت فكر كنيد و سعي كنيد با همان چشمي كه دنبال خدا مي گرديد به همه نگاه كنيد اگر همه آدمها و موجودات را دوست داشته باشيد اين انرژي مثبت روحيه شما را تحت تأثير مي ذاره و حس خوبي به شما خواهد داد من خودم اسم مهرماه مي آيد دلهره دارم هنوز ولي مي دونيد وقتي بچه ها رو مي بينم كه با لباسهاي رنگارنگ اول مهر با مادر و پدرهاشون مي رن تا گام در راه علم و دانش بگذارند مي رن تا دوست پيدا كنند و يه مرحله جديد زندگي را شروع كنند باز دلم مي خواد كه برميگشتم و اين راه را بهتر طي مي كردم و اون لحظاتي كه بخاطر دلهره و ترس از معلم و مدرسه سعي در فرار از اون داشتم را به نحو بهتري جبران مي كردم ... شما كاملا با استعداد و مهربان هستيد و سعي در خودسازي داريد خودتون را باور داشته باشيد
موفق باشيد
-
به: دلهره یا دلتنگی
دوستان از توجه به تاپیک بنده ممنون
اما باید خدمتتون عرض کنم که من این دانسته هایی که بیان کردید رو به ظاهر شنیدم و میدونم ،اما در مقابله با اون لحظه ای که با یه مسئلهی بحرانی مواجه میشم بقدری دنیا برام سیاه و تار میشه که دیگه اون دانسته ها اصلا کوچکترین تاثیری تو روحیه ام ندارم،
خواهش میکنم درک کنید که این جانب واقعا از چیزی یا کسی در حال حاضر هیچ دلگیریی ندارم و میدونم که بقیه هم قربانی جبر زمانه و اطرافشون هستند،
اما مسئله اینه که من در مواقعی که توی اون شرایط نیستم و وضعیت روحیه خوبی دارم؛
حتی برای خود من هم شدیدا اون سیاه اندیشیه او لحظاتم کاملا غیر قابل باوره،واصلا نمی تونم هضم کنم که فردی بااین شرایط سنی و ظاهری آنقدر عاجز بشه که کارهای خیلی کوچک رو هم با ضجر و عذابی بس بزرگ وعظیم انجام بده،
پیش مشاورم که میرفتم یه بار میگفت افسردگیه و روی اون مسئله کار میکرد،بعد نتیجه نمی داد میگفت اضطراب و...
دست آخرم دیدم تو او قبر مکرم میتی موجود نیست رفتمم ،پیش روانپزشک،ایشونم دارو های افسردگی تجویز کرده که میگه رو اضطرابتم تاثیر میذاره(فلوکسیتین؛قابل توجه دوستان اطبا).
الان دو ماه که دارم مصرف میکنم اما همین که قدم به محیط مقدس دانشگاه(اونم آزاد آزاد)گذاشتم باز دوباره روز از نو روزی از نو،
به طور ناخود آگا ه و فوق سریع همه چیز رو تو اون شرایط سیاه میبینم و احساس سنگینیه شدیدی رو قفسه ی سینم احساس میکنم.
مطمئنم هر دردی درمون داره؛
مطمئنم .
-
به: دلهره یا دلتنگی
می فهمم دوست جوان
چقدر وجود نازنین شما حتی در همان دانشگاه آزاد آزاد مایه مباهات است .
دوست من شما باید ریشه ی مشکلاتتان را دریابید . حتما یک چیزی حتی خیلی کوچک وجود دارد و هست که ناشناخته باقی مانده و دقیقا همان شما را با علم به تمام مسائل پیرامون تان آزار می دهد و شما دقیقا همان ریشه اصلی را هنوز پیدا نکرده اید که در بزنگاه ها اذیت می شوید . سعی کنید دقیقا خود و مسائلی که باعث رنجتان می شود ریشه یابی کنید و آن مسئله را برای خود حل کنید و یا در باورهایتان یک خداحافظی دلچسب با گذشته شیرین و ناشیرین تان داشته باشید و همه را به خدا بسپارید و تا فکرتان متمرکز مسائل گذشته شد فورا به یاد آورید که مسائل گذشته دردی از دردهای زندگی امروز و حال شما را درمان نخواهد کرد .
-
به: دلهره یا دلتنگی
با سلام
فکر میکنم مسئله اصلی من وابستگی باشه ،که از خیلی وقت پیش هم باهام بوده و تا الان یه جورایی با من همراهم اومده ،اما تا الان نتونسته کاملا فلجم کنه و کژدارو مریض دنبالم اومده ،
البته خیلی اذیتم کرده اما هیچوقت به انتها ی جاده نرسوندتم،اما همیشه یه نقطه ی سیاه و تاریک که نشونه عجز بیش از حدم هست ،رو توی ذهنم داشته و آزارم میداده.
ولی تا اونجایی که یادم میاد تو ی زندگی بوده ،حتی توی این 5-6 سال که تقریبا میشه گفت کم وبیش توی دوری از خانوادم گذروندم .
گر چه پدر بس خشن و دیکتاتوری داشتم اما مادرم به نسبت بد خلقیای پدرم، دلسوز و غمخوار بود
-
به: دلهره یا دلتنگی
دوست جوان و توانای من
چه خوب که شما ریشه مشکلاتتان که همانا وابستگی است یافته و با آن در حال مبارزه هستید . یادمان باشد در این دنیای فانی نباید به هیچ وجه حس وابستگی را با خود یدک بکشیم . من و شما باید بدانیم کجا ایستاده ایم و چرا ایستاده ایم و چگونه ایستاده ایم ؟!آیا با توجه به نوع تجربیات شما ، وابستگی معنا دارد ؟!
دوست من می دانی وابسته به چی پدر و مادرت هستی ؟
-
به: دلهره یا دلتنگی
من از دوست عزیزم ani یک گلایه دارم. ایشان در بسیاری موارد با صبر و حوصله و درایت بسیار زیاد سعی در راهنمایی به دوستان دارند. اما در این تاپیک، گلایه من از شما ani عزیز این است که به اینکه خود دوست ما به ضعفش در مبارزه با افکار منفی و... اشاره کرده است، گفته است مشکل او وابستگی ی یست و خود اذعان دارد. ولی متاسفانه باز هم به او می گویید وابستگی نباید داشته باشد، باید افکار منفی را از خودش دور کند و... این بایدها برای ایشان بدون فایده است. روش را به ایشان بیاموزیم.
گاهی اوقات انسان می داند که نیاز دارد که چراغ را روشن کند ولی توان بلند شدن را هم در خود نمی بیند.
-
به: دلهره یا دلتنگی
در مورد کم توجهی به تاپیک بنده نمی دونم چه عرض کنم که دوستان قبلا تو این زمینه ها صحبت کردند!
راستش خانوم aniعلت مسئله و ریشه اش از راه حل مسئله فکر نمی کنم مهمتر باشه!
اما فکر میکنم زمخت و سیاه بودن پدرم(که زیر بنای این مسئله از کودکی ایجاد شده،در صورتی که الان بنده از خاکستری بودن شخصیت پدر اطلاع دارم)،
علت بوجود اومدن این وابسته گی به قطب دیگر و حس نسبتا نا امنی نسبت به دیگران شده باشه ،
اما حالا نظر شما دوستان چیه و در مورد درمان این مسئله چی میفرمایید؟
خواهش میکنم دوستان راه حل های عملی ارائه بدن.
از سورنای عزیز هم می خوام اگه مسئله ای بذهنتون میرسه دریغ نکنید.
-
RE: دلهره یا دلتنگی
سلام
چرا دلتنگ و وابسته خانواده میشید؟
وقتی دلتنگ میشید به چی تو ذهنتون میاد؟
مثلا احساس جدایی و دوری شدید و نگرانی از ترک خانواده دارید؟
دوست صمیمی دارید؟
-
RE: دلهره یا دلتنگی
میگن مار گزیده از ریسمان...
فکر کنم حکایت من یه چیزی تو این مایه ها باشه!
آخه من 2-3 سال با زجر تنهایی و وابستگی از خانوادم دور بودم ،
اما حالا که سن و سالی از م گذشته به طور کاملا ناخودآگاه هنگام خروج از خونه (برای سفر)
از یه شب قبل دلهره و اضطراب دارم(که فکر میکنم دلهره ی مواجه شدن با اون دلتنگیا و افسردگی ها باشه)تا لحظه ی ورود!
اماتازه وقتی که میرسم چنان احساس دلتنگی و خفگیی بهم دست میده که آرزوی مرگ میکنم،
باور کنید تو او لحظات هیچی،هیچی روحیه ام رو بهبود که نمی بخشه،بلکه بشدت حساس و دپرس میشم،
و شما حساب کنید با این روحه بشینی سر کلاس و مباحث بی سرو ته فنی و محاسباتی بخوای یاد بگیری.
بارها شده دنبال خلوتگاهی تو دانشگاه میرم که کسی از این ناتوانیه من بویی نبره!
به محض سوار ماشین شدن و برگشتن انگار نه انگار که تا یک رب پیش حال از همه چیز حتی خودم بهم میخورد .
واقعا خستم؛
عرفا میگن درد و مشکل برای تعالیه روحه اما این زجر تالم روحی فقط فرسودم کرده و جلوی پیشرفتم رو گرفته و بی انگیزم کرده،
اصلا این درد اجازه حرکت و تفکر درستمو ازم میگیره ،اونوقت این درد و رنج پست و احمقانه چطور میخواد باعث پرواز بشه؟
خیلی خسته
آخه مگه میشه به آنی حال و هوای آدم اینقدر تغییر بکنه؟
من آدم لا مذهبی نیستم و نسبت به دوستان و هم سن وسالای خودم به نظر موعتقد و ...
میام اما نمی دونم حکایت این در گل موندنم چه صیغه ای میتونه باشه!
اصلا خود شما باورتون میشه یه جوان 26 ساله از این دست ناله ها داشته باشه،
واقعا شرمم میشه
-
RE: دلهره یا دلتنگی
آدم نباید از مشکلش شرمش بشه شاید یکی از ماها مشکل بدتر شما داشته باشیم. همین که دارید دنبال راهی برای حل مشکل میگردید قابل تحسینه چون خیلی وقتها دیگران این کار رو نمیکنند. من تجربه ای ندارم اما پیشنهاد میکنم این بار با خودت قرار بزار وقتی رفتی بیرون، از بیرون موندنت لذت ببری و با دوستانت باشی مثل بقیه به کار و درست برسی تفریح کنی شیطونی کنی و هر وقت این حس رو پیدا کردی چند تا نفس عمیق بکش به خودت مسلط باش و بگو تا چند ساعت دیگه برمیگردم خونه پس نباید دلتنگ و ناراحت باشم، برای زندگی و پیشرفتم مجبورم این کار رو بکنم و می پذیرم که در طول روز باید از خونه بزنم بیرون من که برای همیشه نمیمونم کارم تموم بشه برمیگردم و . . .
موفق باشی.
-
RE: دلهره یا دلتنگی
آقای محترم :
نمیدونم این راه درستی برای شما هست یا نه؟ ولی برای خیلی از دوستان من که جواب داد.
همه این افکار از بیکاری است !تا جایئکه میشود وقتت را با کار مفید بگذران ،برنامه روزانه داشته باش مثلا"5ساعت درس و دانشگاه ،7ساعت خواب ،2ساعت تفریح ،10 ساعت کار
حالا کار که حقوق داشته باشد یا حتی رایگان (کمک به محرومین و.و..)وقتی عملا" از علم وجوانی به نفع خودت یا مردم استفاده کردی هم دوستان خوبی پیدا میکنی و هم وابستگیت کمتر میشوداصلا" به افکار بد فرصت بروز نده اگر مذهبی هستی برو مسجد نماز جماعت جوانی برو پارک ،فرهنگسرا و...همین که در جامعه باشی و خودت را جدا نکنی (مشگلی که خیلیها در دوره دانشجویی دارن )حتما"موفق میشی یا علی ..
-
RE: دلهره یا دلتنگی
سورنای نازنین
چقدر از محبت و دقت تان سپاسگزارم .
شما درست می گویید . من اشتباه کرده ام . و یا شاید تاکید مجدد بر مسئله ایشان غلط بود و به نوعی به رو آوردن است که بسیار کار اشتباهی است را می پذیرم . من می خواستم علت وابستگی ایشان را بدانم که در خط پایانی هم به آن اشاره کرده ام ولی متوجه هستم که مفهوم کلام را بد عنوان کرده ام که گلایه شما بسیار مفید و کلیدی بود . باز هم تشکر می کنم.
در ادامه برای دل خودم ، به نوعی چون دلم می خواهد سر بسته می گویم ، اما معنی اش می شود درد دل و آگاه بودن بر وقوع اشتباه ، انسان موجود پیچیده قوی و بسیار تلاشگر و حتی بسیار ضعیف و اشتباه گر است . اشتباه مرا هم بزرگی کنید و ببخشید .
و اکنون نیم خط محترم
منظور من از سئوالی که کردم و یا مانوری که اشتباه بود و دادم ، این است که شما چه نیازی احساس می کنید که به واسطه ی تشخیص آن نیاز ، وادار به حس وابستگی می شوید .
مثلا : وابستگی اقتصادی ، وابستگی عاطفی و وابستگی اجتماعی و .......
ویا مثلا وابسته و نیاز به توجهی که نیازمند آن بوده و امروز هم هستید ولی هیچگاه به شما آن طور که باید و شاید توجه نشده است !
دوست عزیز تشخیص نیمه راه درمان است و شما تا نیمه راه را آمده اید ولی یک نکته و آن چرایی وابستگی است که منظور من از نوشتار بالاست و برعکس شما فکر می کنم تا واقعا ریشه این وابستگی را ندانیم نمی توانیم در جهت رفع آن کاری کنیم .
با توجه به نوع زندگی که تعریف کرده اید و تجربه اش را دارید شاید و تاکید می کنم شاید می خواهید که وابسته باشید . در عین حال که از همین وابستگی خود خواسته رنج هم می برید . شاید به نوعی در جدال درونی با ضمیر آگاه و ناخودآگاه خود باشید . البته به واقع این بحث خیلی علمی است و سواد بنده در این زمینه بسیار اندک است ولی مواردی را بر حسب تجربه دیده ام که اینگونه بوده اند . برای همین هم فکر می کنم نباید علل وابستگی را نادیده گرفت ، حتی کوچکترین علت را که منشا آن در کودکی شما ست و اصلا هیچ ربطی به موقعیت و شخصیت امروز شما ندارد . شما علت را تشخیص داده اید ولی باید به معلول هم فکر کنید .
-
RE: دلهره یا دلتنگی
سلام NIM-KHAK عزیز ،
همونطوری که دوستان هم اشاره کردن باید به این همه شناخت دقیقی که از خودتون دارین تبریک بگم .
دوست خوبم ،
به نظر من واقع بینی و در عین حال نگاه مثبت شما به زندگی شما قابل ستایش و دوست داشتنیه . شما تونستین علیرغم همه ی محدودیتهایی که از کودکی حسشون کردین پیش برین و این مهمه . خیلی مهم ... و اما حالا ... خیال می کنم احتمالا در اثر همون سختگیری که در گذشته و در خونه و مدرسه با اون مواجه بودین اعتماد به نفس شما تحت تاثیر قرار گرفته . یعنی شاید کاملا به تمام تواناییهای خودتون اطمینان ندارین .. به نظر می رسه موفقیتها و دستاوردهای مثبت زندگیتون رو بیشتر از خودتون به شرایط و عواملی بیرونی مربوط می دونین و این یه جورایی به طور توامان هم می تونه به کمال طلبی شما ربط داشته باشه و هم به کمبود اعتماد به نفس ... در واقع می شه اینطور برداشت کرد که بروز حس وابستگی و ترس و رفتارها و احساسات اضطراب آمیز در NIM-KHAK دوست داشتنی ، محصول عدم اطمینان کافی او به خود و در عین حال آرمان گرایی و کمال طلبی اوست ...
چیزی که در حال حاضر به نظر من مهمتره اینه که شما خودتون رو باور کنید .برای خودباوری باید بتونید نگاهی که به خودتون دارید رو تغییر بدید. باید خودتون رو دوست داشته باشید و ویژگیهای مثبت و موفقیتهای خودتون رو جدی بگیرید و باید باور کنید که این شما هستید که نقش اصلی رو در زندگی بازی می کنه و نه هیچ کس دیگری ...
توجه : باور داشتن ، یعنی دونستن و علم داشتن و فهمیدن کافی نیست باید تلاش کنید تا خودتون رو باور کنید ، بپذیرید و دوست داشته باشید همونطوری که هستید با تمام قابلیتها ، محدودیتها ، نقاط قوت و ضعفتون .
چندتا لینک براتون می زارم که شاید بهتون کمک کنه نگاه روشن تری به موضوع پیدا کنید .امیدوارم اسم مقاله ها شما رو گمراه نکنه . اونا مطالب مفیدی هستند که می تونن برای همه ی گروههای سنی مفید باشن . و keyvan عزیز زحمت جمع آوریشون رو کشیده .
- خودباوری، رمز موفقیت جوانان
http://www.hamdardi.net/showthread.php?tid=6155
- اعتماد به نفس یا احترام به نفس!
http://www.hamdardi.net/showthread.php?tid=6536
- سرچشمه ی اضطراب در کودکان
http://www.hamdardi.net/showthread.php?tid=6311
- تقویت «عزت نفس» و «خودباوری» در كودكان و نوجوانان
http://www.hamdardi.net/showthread.php?tid=6154
موفق باشی و سربلند .
-
RE: دلهره یا دلتنگی
از توجه و نصیحت دوستان ،و صرف وقتشون به موضوع بنده کمال تشکر رو دارم؛
خانم آنی
من احساس میکنم به صورت خیلی نهفته و طوریکه خودمم آگاهانه متوجه اش نیستم ،به مادرم و درواقع به توجهات و مهر یزدان گونه ی مادرم وابسته هستم(گر چه ایشون با توجه به شاغل بودنشون کم از لحاظ تزریق مهر ومحبت در وجود ما نگذاشته اند)،
اما یه مسئله ای که هست اصلا تو مواقعی که در کانون خانوادم هستم این حس رو به ظاهر و درباطنم(یعنی خودمم تو این لحظات متوجه این احساس و وابستگی نیستم) بروز نمی دم به طوری که حتی اطرافیانمم متوجه این مسئله نمی شن(میشه گفت حتی مادرم)،
اما همین که لحظه ی فراق و دوری شروع میشه ،این وضعیت برام پیش میاد و احساس دلتنگی میکنم ،و در بیشتر مواقع هم به اجحاف هایی که در حق ایشان کردم(البته فکر میکنم بیشتر جنبه ی وسواس فکری باشه و الا اصلا میشه گفت مشکل حادی با مادرم نداشته ام و در حال حاظر نداشته ام)می افتم و موجب تجدید این حس بد میشود.
-
RE: دلهره یا دلتنگی
همونطور که میدونیدو دوستان اشاره کردند،
شما نمه ی را ه رو که تشخیص علت هست رفته ای،اما در مورد اون 50% مابقی ،اول باید به خد بقبولونید که مسائلی از این قبیل ،با طی یکی دوروز به وجود نیامده که با صرف یکی دو روز از بین بره.
پس اول مثل گذشته و با آگاهیه بیشتر شکیبایی پیشه کن،
و در مرحله بعد،
در لحظات شروع این جریان و توفان احساس، با خودت مرور کن که این مسائل بوجود آمده ریشه در علل گذشته داشته و در حال حاظر ،مسئله آزار دهنده ی واقعیی وجود نداره واین احساس نتیجه ی تداعی های گذشته است.
دوستت دارم...
-
RE: دلهره یا دلتنگی
واقعا از راهنمایی ها تون ممنونم!!!!(خنده ای تلخ و...)
-
RE: دلهره یا دلتنگی
میتونم بپرسم چرا کسی دیگه راهنمایی و رهنمودی نمکنه؟؟