:160::82::305:
وقتی روی کاناپه لم دادید و دارید به استکان چایی که تا انتها خورده اید نگاه میکنید و تکه های چای که در کف استکان در حال خودنمایی هستند ، ناگهان زنگ خانه به صدا در می آید و نفر قبلی پشت درب خانه شماست ، حال چه کار میکنید ؟
نمایش نسخه قابل چاپ
:160::82::305:
وقتی روی کاناپه لم دادید و دارید به استکان چایی که تا انتها خورده اید نگاه میکنید و تکه های چای که در کف استکان در حال خودنمایی هستند ، ناگهان زنگ خانه به صدا در می آید و نفر قبلی پشت درب خانه شماست ، حال چه کار میکنید ؟
لرد حامد در حال تلاش جهت ورود به منزل آرمان 26 :
http://tiktik.webng.com/sheklak/one/tik-tik%20(41).gif
*************************************************
تق تق تق : از جايم بلند مي شوم و با بي حوصلگي خاصي به سوي حياط مي روم !!
درب را باز مي كنم و سپس چهره جوان رعنايي ناشناس را مي بينم !!!
- سلام
-عليك سلام
ببخشيد شما ؟!!
- حامد هستم !http://www.pix2pix.org/my_unzip/12329084333.gif
حامد ؟!!!!!
حامد نداريم ما !!http://www.pix2pix.org/my_unzip/12329084338.gif
- بابا حامد تالار همدردي !
- در كمال ناباوري به حامد ايمان مي آورم چون معجزه نموده و آدرس منزل ما را پيدا نموده اند !http://www.pix2pix.org/my_unzip/123290843325.gif
- و در همون حال تعجب و ناباوري ايشون رو دعوت مي كنم كه تشريف بيارند داخل منزل .
- بعدش هم مي شينيم بعد از چاق سلامتيhttp://tiktik.webng.com/sheklak/one/tik-tik%20(31).gif با همديگه در مورد تالار همدردي كه نقطه مشترك ماست صحبت مي كنيمhttp://tiktik.webng.com/sheklak/one/tik-tik%20(4).gif
و اگر هم فرصت شد پشت سر مدير همدردي غيبت مي كنيم و مي خنديم
http://www.pix2pix.org/my_unzip/123290843314.gif
بعد هم حامد رو به صرف ناهار دعوت مي كنم
http://www.pix2pix.org/my_unzip/123290843327.gif
******************************
و در آخر
http://tiktik.webng.com/sheklak/one/tik-tik%20(41).gif
یک کم سخت شد !!!!:160:
آرمان جان شمایی بابا ! :303:
مـــــــــــادرجـــــــان :203: :203: :203:
بفرمایید !
آهان ... یادمان آمد !!!
بدو بدو بیا تو حرف هامون پشت سر حاج آقای همدردی نصفه موند !:D:73:
بعدش هم برویم غذا !!!
http://www.pix2pix.org/timages/post_...1680591_12.jpg
به به به به....
بخدا قسم درو باز نمی کنم.....
اخه نمی دونید که این "لردحامد" چه بلایی سر این ذهن من آورده!!!
تا می یام با خودشو این آواتارش آشنا بشم....زودی عوضش می کنه...
نه...وقتی یکم فکر می کنم می بینم "تنوع" هم گاهی لازمه...ولی این دیگه شورشو درآورده...
همون بمون پشت در تا....
اخی..چه حال میده توی اون حالت یه عکس ازت بگیرم...تا یه عکس خوب برای آواتارت باشه...حال میده نه؟؟آره دیگه!!!
خودمو جمع وجور می کنم و استکان چای رو هم می ذارم تو آشپزخونه و بعد به آرومی و با لبخندی ملیح:) میرم و درو باز می کنم و با متانت و ادب دعوتش می کنم بیاد تو:228:و بعد هم برای ناهاربا دستپخت خودم نگهش میدارم. " حال می کنید چقدر بچه مثبتم من":227::73:
باز
زينگگگگگ (صداي زنگه ها:D) : از جايم بلند مي شوم و با بي حوصلگي خاصي به سوي حياط مي روم !!
درب را باز مي كنم و سپس چهره دخترك جواني را مي بينم !!!
* سلام :43:
-عليك سلام ببخشيد با كي كار داشتيد؟
* با خودتون مگه شما آقا آرمان نيستيد؟!
-هوووم http://www.pix2pix.org/my_unzip/123290843317.gif
-شووما منو از كجا مي شناسيد؟!! ميشه خودتونو معرفي كنيد؟http://www.pix2pix.org/my_unzip/12329084334.gif
*من رز هستم رز تالار همدردي ،، به جا آورديد؟!!:43:
-نه بابا تالار همدردي 16 هزار عضو داره از كجا به جا بيارم ؟!!!:300:
*خب نمي خواي بزاري بيام تو تعارف نمي كني؟!!:shy:
نه خانم اينجوري كه شما دختر خاله شدي محاله بزارم !!:160:
در ضمن هر كاري داريد دم در بگيد !!:305:
هووووووووم :54:( رز گريه كنان صحنه را ترك كرده و خارج مي شوند)
خب با این حسابی که شما گفتید...نفر قبلی من میشه.... آرمان
منکه تازه واردم و کیسو اینجا نمیشناسم پس درو باز نمی نمی کنم... باید بهم حق بدین...
البته قول میدم وقتی آشنا شدیم همتونو خودم دعوت کنم....
خوب بگید نفر قبلی کیه تا بدونم درو واسه کی باز میکنم ...اخا من عادت ندارم هر کسی رو تو خونم راه بدم
* تذکر : نفر قبلی ، آخرین نفری است که یادداشت ارسال کرده مثلا برای اینکه من به این سوال پاسخ دهم نفر قبلی من ، شما هستید . ( قابل توجه تمامی کاربران )نقل قول:
نوشته اصلی توسط kimiakhaton
^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
ای وای kimiakhaton جان ، شرمنده این زنگ ما جدیدا مشکل پیدا کرده شما اومدید 8 ساعت پشت درب موندید :58:
دیگه خلاصه.......:199:
دفعه بعد ./..... :81:
........................
دستو از اون زنگ بردار سوخت!
چه خبره؟؟
والا مهمون دیده بودیم...اما این قدر@@@
خدایا چیکار کنم....خونه که مرتب نیست ..اگه بیاد توی خونه...این وضع رو ببینه...
اگه هم راش ندم....فردا توی تالار آبرومو می بره
>>>>>>>بفرمایید..بفرمایید.
سلام بر دوست عزیزم لردحامد جان.....از این ورا؟؟؟
کیه کیه در میزنه درو بلندتر میزنه
منم منم در میزنم نقاب همدردیه
اگر نقابتو بر داری و چهره واقعیتو نشون بدی شاید درو باز کنم
نه بابا چهره واقعی تو این بود ای دادو بیداد نه شوخی کردم بچه بدی نیستی ای نیمه مثبتی
بفرما داخل دم در بد
صداي زنگ خونه بلند ميشه
- بله
- منم مينا
-کدوم مينا؟
- مينا22
- ببخشيد من تا ميناي 20 رو بجا ميارم شما احتمالا اشتباهي اومديد. خب بفرمائيد تو بيشتر باهم آشنا ميشيم.
از اونجایی که من دخترخانم مودب و مهمون نوازی هستم.:) هر کدوم از این اعضای تالار زنگ در خونمو زدن . درو به روشون باز می کنم و دعوتشون می کنم بیان تو:228::43:. البته همه رو برای ناهار نگه نمی دارم.:81: از جمله آرمان 26 160: دلیلش هم این بوده که دعوتم نکرده بیام تو و تازه برا ناهار هم نگهم نداشته. خب حالا گریه نکن:302: بذار ببینم چی میشه؟ شاید تصمیمم عوض شد و یه نون پنیری بهت دادم.:D:P:227:
زينگگگگگ (صداي زنگه ها) : از جايم بلند مي شوم و با بي حوصلگي خاصي به سوي حياط مي روم !!
درب را باز مي كنم و سپس چهره دخترك جواني آشنا را مي بينم !!!
سلااااام آقا آرمان :D
عليك سلام خانم رز باز شما؟!!!
اره مگه چه اشكالي داره ؟!!:302:
نه هيچ اشكالي نداره بفرماييد تو :shy:
البته نمي خوام به گريه بندازمت اين تعارف كردنم هم به خاطر اون نون وپنيريه كه با هم خورديم ها :43:
مرسييييييي مممنون حالا بياااااام :72:
بيام نه بفرماييد http://www.pix2pix.org/my_unzip/123290843331.gif
زنگ درو می زنن. به آرامی سراغ آیفون تصویری می رم. باورتون نمیشه چه کسی رو میبینم.
- بله، بفرمایید؟
_ سلام..
- به به آقای آرمان .. حالتون چطوره؟ کاری داشتین؟
- چه زود منو شناختین؟
_ من برعکس شما که هیشکی رو نمی شناسین ، همه اعضا تالار رو خوب می شناسم. در ضمن انگار نون وپنیری رو که با هم خوردیم یادتون رفته؟ چهره شما مخصوصا خوب به خاطرم مونده.
- می تونم چند لحظه وقتتونو بگیرم
- کار خاصی داشتین؟
- نه.. فقط اومده بودم تشکر کنم بابت اون روز که لطف کردین و خانمی کردین ومنو راه دادین تو ویه نون پنیری بهم دادین.. راستش من خیلی شرمنده شدم. شما خیلی متواضع ومهربان هستید خانم رز.:72:
- خواهش می کنم. قابلی نداشت.
- من دیگه مزاحمتون نمیشم. با اجازه تون دیگه میرم.
_ بفرمایید تو یه نون و پیازی در خدمتتون باشیم.
_ یعنی می تونم بیام تو؟
(ای بابا.. روشو برم هی.. دست بردار هم نیستا..:161:)
دینگ دینگ
- یعنی کی میتونه باشه؟ کیه؟
- سلام منم رز.
- رز؟
- از بچه های تالار همدردی دیگه!
- ا وا این جا رو از کجا پیدا کردی؟
- قضیه اش مفصله ... نمی خواهی دعوتم کنی بیام تو بعد واست تعریف کنم؟
- چرا که نه؟ بفرمایید بااین که من و شما زیاد همدیگر رو نمیشناسیم اما خوب اعضا تالار هستی دیگه کاری نمیشه کرد... بفرمایید. این جوری یکم بیشتر آشنا میشیم. بشین تا یه چایی واست بریزم ... خوب چه خبر؟ . . . .
:P
ای بابا کیه زنگ سوخت دستتو از روی زنگ بردار اومدم دیگه چیکار کتم امکانات نیست آیفون مایفون نداریم خودم باید بیام دروباز کنم
جانم بگو عزیزم با کی کار داشتی
با خودت
من!
شما؟
مثل من
باید بشناسمت
بابا از اعضای تالارم
تالار؟
تالار همدردی دیگه
اهان سلام علیکم خوب هستین؟( ماااادر جان)
بفرمایید تو دم در بد
دینگ دانگ دینگ دانگ
از پشت آیفون تصویری یک خان میبینم که نمی شناسم !!
بدون اینکه به خودم بیارم منتظر میشم تا هر چی میخواهد زنگ بزند
دینگ دانگ دینگ دانگ ............!!!
وای دیگه کیه داره زنگ می زنه ... حتما باز همسایمونه حوصله اش سر رفته من باید سرگرمش کنم.. بابا یکی نیست به این خانم محترم بگه من دوست دارم دوساعتی که خونه هستم تنها باشم واستراحت کنم:160::160:
باز کنم باز نکنم نه زشته شاید بدونه خونه هستم آبروم بره...:302:
باز می کنم یه جوری دست به سرش می کنم
کیه؟
شما؟
امید
چشمام درشت شد ما که امید نداشتیم:shy:
دررو باز می کنم
ببخشید به جا نمیارم
امید تالار همدردی
خدای من آدرس من رو از کجا پیدا کردید :33:
دوربین مخفیه:16:
خیلی خیلی خوشحال شدم دیدمتون دارم از تعجب شاخ در میارم!!!
تعارفش می کنم بیاد تو ولی زیاد اصرار نمی کنم تا جدی نگیره (چون مامانم تالار رو روی سرم خراب می کنه) . چرا تنهااومدیدبا خونواده محترمتون تشریف می آوردید واینکه چه جوری آدرسم رو گیرآورده (توی دلم می ترسم از اینکه نکنه با خرزوخان یا یه چیزهای ترسناک دیگه رابطه داشته باشه)
تروخدا فردا توی تالار کلی ازم تعریف کن اگه بخوای یواشکی بهت زیر میزی هم میدم ... قول می دم
چقدر میدی؟
نمی دونم ولی کمتر حساب کن مشتری شیم.
دم در بده تروخدا بیاید تو..
خیلی از دیدنتون خوشحال شدم
باز هم ازاین کارها بکنید
سلام برسونید
خداحافظ
دینگ دانگ دینگ دانگ
ببینم کیه ؟نکنه احتیاج به کمک داره !ای بابا همون خانم shila است که ما را کلی دم خونشون سر کار گذاشت آخرش هم یه لیوان آب خنک هم نداد!!ولی خوب من در باز میکنم بفرمایید خانم این ورا!راه گم کردید ؟بفرمایید تو.
shilaخانم:نه دم در خوبه
omed:نه بابا دم در بده مردم چی میگن .
shila :نه فقط اومدم احوالپرسی مزاحم نمیشم
......اگه قدرت تخیلتان خوب باشد ....چند ساعت بعد ...
شب شد بالاخره میایید تو یا میروید ؟؟
shila:(مثل اکثر خانمها خصوصا" وقت تلفن زدن )بابا فقط اومدم یه احوالی بپرسم خوب دیگه چه خبر !!!!
زیییییییییییینگ
ای داد این دیگه کیه؟
کییییییییییه؟
منم
منم کیه؟
امیدم بابا باز کن
امید؟؟؟!!!
تالار همدردی
آهان به به بفرمایید امرتون (ای خدا نمیدونم چرا اعضا تالار جدیدا حضوری هم تشریف میارن!!! تالار کم بود تو خونه هم آدمو ول نمیکنند!!!)
هیچی .... دعوتم نمیکنید بیام تو؟؟؟!!!
(ای داد + یه لبخند مصنوعی) خوب بفرمایید. بشینید تا یه چایی هم برای شما بیارم
مگه قبل از منم واسه کسی چایی آوردید
بله
کی؟
خانم رز!!!
...
سلام مهربون آخی شمایید .چه خوب کردی اومدین:228:
اما ببخشید یه کم معطل شدید دم درو فک کردم نامحرمه
خوش آومدید صفا اوردید منزل خودتونه بفرما هر جاش راحتین بشینین.
شما خودتون همه ی چی هستین چرا زحمت کشیدین سیب اوردین در هر حال دستون طلا
پس چرو خانواده محترم رو نیووردید هوام که خداروشکر خوب شده اینهمه راه اومدین لااقل با خانواده تشریف می اوردید.
خب حالو ناهار چی میخورین واستون درس کنم؟
ببینید این جو خونه خودتونه راحت راحت باشینا بعد از ناهار می خوایم ببریمتون گردش و صفاها
خسته که نیستین حیفه به خدا توی خونه بیشینین.
بیبینید انای که رو میزو هستن واسه خودنه ها والا بخورین نگاشون نکنین تعارف رو بیذارین کنارا ... مشغول باشید خوشکل خانم:72:
...
حالو یه ی کمی استراحت کنین من برم یه چیزی درس کنم واسه ی ناهار
...
تق تق تق
بله
سلام ،منم استار
- استار! ببخشيد بجا نميارم.
- بابا استار 7، اون پيشي ملوسه با روبان قرمز ، تالار و...
-آهان (ولي من فقط تا استار 5 يادمه!!!)
خيلي خوش اومدي، ايشالله يه دفعه شامي ناهاري درخدمتتون باشيم!!
- بابا تو ديگه کي هستي ، هنوز درو بازنکردي بيام تو، 18 ساعت کوبيدوم ازشيراز اومدوم.
- خب کاکو بيا تو ، دفعه بعد حتما از خجالتتون تو شيراز درميام
بوم بوم بوم !!!
( خدایا خودت رحم کن ! این چه وضعه در زدنه . شاید زنگ درو ندیدن ! نکنه این پسره مسعود باشه که قرار بود فیلمشو پس بدم . حالا چجوری بگم دی وی دیشو شوهر دادم . برم باهاش منطقی صحبت کنم )
چیریک ( در باز می شود )
ای بابا اینجا که کسی نیست ( ملت چقدر بی کارند ها . نکنه این مسعود این پشت مشتا قایم شده می خواد خفتم کنه . چه استرسی . چه توهمی! )
ترق ( من بعد از اینکه فهمیدم کسی پشت در نیست در را میبندم)
بوم بوم بوم ( من دوباره سراسیمه به سمت در می روم )
چیریک
سلام
( من در حالی که دارم به شدت سرم را به چپ راست برای پیدا کردن منبع صدا تکان می دهم می گویم : ) سلام ( اما هنوز منبع مذکور را شناسایی نکرده ام )
(ناگهان صدای فریادی می شنوم و احساس می کنم چیزی را لگد کرده ام )
آقا هواستون کجاست منو له کردین !
آخی ببخشید شما کی هستین ؟
من baby هستم دیگه
آخی کوچولو . نوزادی ؟ چقدر جالب . ببینم شما احیاناً از نوادگان انیشتین نیستی ؟
هستم . از کجا فهمیدی
آخه با اینکه baby تشریف دارین ولی هزار ماشالا خیلی خوب صحبت می کنید . ببینم تا اینجا رو با پای خودت اومدی؟!
آره مگه چیه؟
( در این لحظه من به یاد پسر خاله کلاقرمزی می افتم و متعاقباً با یادآوری سی دی فیلم مسعود دلم سرشار از آشوب می شود )
هیچی . چقدر خوب . پس احیاناً با اون دونده معروف نسبتی داره . بی خیال . خب نگفتی از کجا اومدی . پدر مادرت کجان ؟
آقا مگه خودت پدر مادر نداری ؟
ای بابا عزیزم چرا شاکی شدی . بفرما بریم داخل .
( ناگهان مسعود سوار بر موتور 1000 خود با سرعت به طرف در خانه ما در حال تک چرخ زدن ، به پیش می آید . من از شدت ترس baby را بغل کرده و به داخل آورده و در را محکم می بندم . .baby از صدای بسته شدن در وحشت کرده و زیر گریه می زند .)
بابا چرا گریه می کنی . نه نه هیچی نبود . این فقط در بود . گریه نکن . ناز ناز . بریم تو بهت شوکولات بدم بیا . گوگولی مگولی ( من در حال انجام حرکات موزون هستم ) بیکیش پیلی بوبولی ( baby ناگهان می خندد و گریه اش متوقف می شود )
(خلاصه اینکه من و baby کلی با هم صحبت می کنیم و به تهدید های مسعود که در حال در آوردن پاشنه در می باشد توجهی نداریم و baby آدرس خانه اش را می دهد و من هم پس از خوراندن ناهار به وی ، ایشان را با آژانس راهی خانه می کنند . خوانواده وی پس از دریافت نوزادشان از اینجانب تشکر به عمل می آورند . در همین هنگام صدای پدرم از کوچه که در حال پیچاندن گوش مسعود ( به علت صدمات وارده به ساختمان و درب منزل ) است به گوش می رسد و بنده با کنال اشتیاق به سمت پدر می روم . )
چطوری بابایی . امروز که بچه خوبی بودی . مگه نه ؟( پدرم در حالی که مرا بغل کرده است اینها را می گوید .)
قصه ما بسر رسید baby به خونش رسید !
kocholo69 عزیز خیلی با مزه نوشتی کلی خندیدم.
زیییییییییینگ
ای هوار این بار دیگه کیه؟
قرار بود مهمون بیاد؟
نه برم ببینم کیه؟
.
.
.
کیییییییییییییییه؟
سلام حال شما؟ مهمون نمیخواهی؟
(نه مهمون داریم) خواهش میکنم بفرمایید. شما؟
kocholo69
بله؟
kocholo69 دیگه خودتو نزن به اون راه تالار همدردی
به به بفرمایید تو
ماشالله کوچولو نیستید ها. ماشالله ماشالله.
مهمون داری؟
بله
کیه؟ مزاحم نباشم.
نه غریبه نیستند.
ا من میشناسمش؟
بله پیش پای شما امید تشریف آوردند الان داخل منتظر هستند.
به به، جمعمون جمع شد!!!
زییییییییییییییییینگ
-بله کیه؟؟
- مثل من
- مثل من؟ مگه من شوخی دارم میگم کیه؟
- مثل من دیگه
- ای بابا عجب روزگاری شده مردم چقدر حال و حوصله دارن، بذار بیام در رو باز کنم من که کمر ندارم آخه...
- سلام
- سلام شما؟؟؟
- مثل منم
- مگه من گفتم مثل منی؟ مثل خودتی دیگه، میگم اسمتون؟ با کی کار دارین؟؟
- با روزن
-!!!! با من؟ بفرمایید، امر خیره؟؟ :43: :P من چند سالی هست ازدواج کردم، الان هم یه نی نی دارم که تو راهه..
- نه بابا از بچه های تالار همدردی هستم...
- آهااااااااااااااااااااااا تازه فهمیدم، چطوری خانمی؟ خوش می گذره؟ از این ورا؟؟ خبر می دادی جلوت گوسفندی گاوی سر می بریدم...
- من زیاد توقع ندارم یه چایی هم بذاری جلوم خوبه
- آخ شرمنده، چایی نداریم میخوای بهت شربت بدم
- دستت درد نکنه
- آخ تازه یادم افتاد شکر نداریم بذار یه لیوان آب خنک برات بیارم
- دستت درد نکنه پام درد گرفته
- زیاد معطلت نمی کنم همینجا وایسا الان میام
بعد از 1 ساعت ...
- ای وای هنوز وایسادی دم در؟ نرفتی عزیز؟ ببخش آب خنک نداشتیم سر کوچه یه سوپر مارکتی هست برو ازش یه بطری آب معدنی بخر بخور. برو قربونت.
- دست شما درد نکنه پس با اجازتون من زحمت رو کم می کنم
- خواهش می کنم، حالا میومدی تو! خداحافظ.. بازم بیا خوشحال میشم ببینمت، ولی قبلش خبر بده که یه گوسفندی گاوی جلو پات سر ببرم...
:D
توی پذیرایی مثل ماست ولو شده ام و هدفون را تا بیخ به گوشم فشرده ام . این اواخر ام پی تری ام بازی در می آورد . شاید گوش های من ضعیف باشد شاید .
ناگهان زلزله رخ می دهد من سعی می کنم به خاطر آورم که در این هنگام باید چه نکاتی را رعایت می کردیم .فهمیدم باید بروم در چهارچوب در ! اما پذیرایی که چهار چوب ندارد یکراست به هال وصل شده . هر چه فکر می کنم به نتیجه نمی رسم فلذا به طور ناخداگاه سرم را می کنم زیر مبل . با این حرکت احساس می کنم اموات معلم آمادگی دفاعیمان در آن جهان دچار نواسان شده اند . چند لحظه می گذرد و باز پسلرزه می آید . ناگهان مادرم می گوید : ( بچه مگه کر شدی ؟ ببین کیه داره پاشنه درو از جا می کنه ! چرا رفتی سرتو کردی زیر مبل ! خدا مرگم بده این بچه آخرش خل شد ! هی می گم این ام پی چی چی رو از اون گوش قناصت بیرون بیار . د پاشو با تو ام برو ببین این غول بی شاخ و دم کیه )
این مادر ما اصلاً بلد نیست چگونه با نسل جوان صحبت کند . من صد بار خواسته ام بروم معتاد شوم از دست اینها ولی هرچه می گردم رفیق ناباب نمی یابم .حالا اینها به کنار ، در این شرایط که ساختمان دارد روی سرمان هوار می شود ، گیر داده می گوید در را باز کن. ناگهان احساس درد شدیدی در ناحیه نشیمنگاه خود احساس می کنم . حتماً یکی از لوستر ها افتاده روی من . اگر زنده بمانم قول میدهم دیگر زیر لوستر ام پی تری گوش نکنم .
جیغ ناگهانی مادرم که گویا همچنان اصرار دارد که در خانه را باز کنم مرا به خودم می آورد و معلوم می شود که این مادر بوده که نشیمنگاه ما را مورد عنایت قرار داده نه لوستر .من مانند مارگزیده ها سریع پا می شوم می ایستم و با کمال تعجب می بینم که زلزله هیچ آثار مخربی بر خانه نداشته است . بار دیگر صدای مخوفی می شنوم و اینبار کمی به ماهیت بلایای طبیعی شک می کنم . دارم به این فکر می کنم که شاید آسمان قلنبه باشد ولی آفتابی که از پنجره توی صورتم می زند حقیقت این ادعا را زیر سؤال می برد . مادرم با نگاههایی التماس آمیز همچنان اصرار بر بازشدن در خانه دارد . این مادر من خیلی آدم با پشتکاری است . من خیلی تحسینش می کنم .
کم کم شعله هایی از حقیقت در دلم شروع به بالا گرفتن می کند و من خود را در شرف چشیدن طعم شیرین حقیقت می یابم . آری این حقیقت است که موجودی در حال کوبیدن به در خانه ماست . من باید با پدر صحبتی در مورد افزاتیش حجم زنگ در داشته باشم . دیگر شک ندارم که ملت قادر به دیدن آن نمی باشند که اینگونه ابراز احساسات می کند .
با ترس و لرز به سمت دری که ممکن است هر لحظه از جایش کنده شود می روم . گوشه حیاط یک عدد بیل می بینم سریع خود را به آن رسانده ، سر بیل را می کنم و با دسته بیل به سراغ در می روم . این دسته بیل که در دستهایم هست عجیب اعتماد به نفس مرا بالا برده است .
چیک
من هر لحظه منتظرم که اتفاق غیر منتظره ای رخ دهد . دست هایم از شدت فشاری که روی دست بیل آمده درد می گیرد .
ناگهان یک انسان یسیار متشخص و خوش تیپ را می بینم . از اینکه می بینم موجودی به آن نرمالی توانسته است چنین ضربات ویران کننده ای را به در وارد کند ، تعجب می کنم و بار دیگر به قدرت خداوند پی می برم که چه استعداد هایی در دل کائنات نهفته است .
آن اقای متشخص نیشش را تا بناگوش باز کرده و حالا هم دستهایش را از هم باز می کنم . گمانم منتظر این است که به آغوشش بروم . ناگهان یاد حرف های پدرم می افتم و قبل از هر چیز با کنار گذاشتن دست بیل به آن آقا می گویم
-سلام . ببخشید می تونم کمکتون کنم
-سلام کوچولو 69 . خوبی رفیق ؟ چطوری تو ؟ چرا ماتت برده ؟ منم روزنم دیگه .
( من که فکر نمی کنم آن دهانی که با این سرعت کلمه ها را یکی پس از دیگری بیرون می ریزد ، هیچ شباهتی به روزن داشته باشد )
- خوبید شما ؟ ممنونم ببخشید شرمندم . بنده هر چی فکر می کنم شما رو به جا نمی یارم . می شه خودتونو معرفی کنید ؟ البته روم به دیوار
- ای بابا کوچولو اذیت می کنی ما رو ؟ ( ناگهان تکه ای از لپم را از جا می کند . این آدم هر کسی هست خیلی محبت دارد . البته زورش هم زیاد است . دست می کشم روی صورتم . صورتم هنوز سالم است ) خب یا الله یاالله من دارم می آم تو . کوچولو جان لا اقل تعارف نمی کنی . برو یه یالا بگو من بیام تو . پام داره می شکنه از بس وایستادیم . اول که درو باز نمی کردی . حالا هم که ماتت برده . نکنه مریضی ها ؟ می خوای ببرمت دکتر . البته الان اینجا تاکسی زیاده . برو لباس بپوش وایسا اونور خیابون . بگو بیمارستان . درست دم در بیمارستان پیادت می کنن . من هم که می دونی کمر درست و حسابی ندارم . تا تو بیای من هم یه چایی می خورم و می روم . ( ناگهان انگار از چیزی نگران شده باشد ، صورتش تغییر رنگ می دهد ) ببینم چایی که دارین آره . نکنه نداشته باشین . ببین من خودم آخرشما . روزی 100 نفر از تالار همدردی میان من می پیچونمشون . ببین منو دیگه نمی تونی سیا کنی .
( اسم تالار همدردی که به گوشم می خورد ناگهان حقیقت مانند طوفانی سیل آسا بر من جاری شده و من تمامی ابعاد این انسان نازنین را با تمام وجود احساس می کنم )
- ا شما هستین تازه یادم اومد . بفرمایید بفرمایید . چایی چیه قربان اختیار دارید . باید گاوی گوسفندی یا نهایتاً خروسی جولوی شما سر می بریدیم ( و بلا فاصله چشمکی را حواله اش می کنم ) ( روزن که گویی از کسی غیر از خودش انتظار پر حرفی ندارد ، وحشت زده می نماید )
-ای بابا این حرفا چیه . ما که غریبه نیستیم یه آب خالی هم بدی به ما راضی هستیم . راستی ناهار چی دارین . شنیدم به baby یه حال اساسی دادی . آره؟!
-ای به روی چشم بفرمایید بفرمایید . مادر مهمان اومده
-( مادرم از پشت پنجره ) پیست پیست . این کیه اومده تو دعوتش کردی
-( بیچاره مادرم . با تالار و فرهنگ تالار نشینی آشنایی کافی ندارد ) نه مادر جان خواهش می کنم هر چه خوردنی و آشامیدنی داریم مهیا کن . ما جلوی بچه ها تالار آبرو داریم . ( مادرم اکی را می دهد . از این که می بینم پس از مدت ها مادر به من توجه نشان داده و مرا جدی گرفته احساس شعف می کنم )
خلاصه روزن ( روزن که چه عرض کنم ...) قصه ما پس از چند روز اقامت در خانه ما با کولباری از سوغات( چایی و قند و شکر و ...) به خانه خود رهسپار شد . پس شد آنچه شد .
عجب روزگاری شده چند وقت پیش رفته بودم خونه یکی از اعضا بیچاره جوون خوبی هم هستااااا اما نمی دونم چرا عینکش رو نزده بود! هی هر چی با صدای نازکم باهاش احوالپرسی می کردم که بفهمه بابا من خانم هستم نه آقا هی می گفت چطوری پسر!!
خلاصه در این فکر بودم که دیدم یکی در می زنه، من از توی حیاط داد زدم
-کیه؟؟؟؟ ؟؟؟؟؟؟
یک صدای آشنایی اومد، مثل اینکه اومده بود بازدید، گفت:
- منم آقا روزن کوچولو
- ای بابا، باز هم گفت آقا، ببین داداش من آقا نیستم، این دفعه خوب چشماتو وا کن من خانم هستم اون هم از نوع متشخصش..
در همین حین در رو باز کردم، دیدم آقا کوچولو از خجالت کوچولوتر شده، حدس زدم زود اومده که تا چای و شکر و قندی که از خونه اش بردم تموم نشده دخلشون رو بیاره، واسه همین گفتم:
- آقا کوچولو قربون دستت، من امروز به لطف شما همه چی تو خونه دارم فقط دارم پیش پای شما میرم مهمونی جایی، میخوای بیا با هم بریم، می ریم خونه یکی از این اعضا تالار، نفر بعدی من میشه، بریم یه شام و ناهار حسابی بیفتیم، نظرت چیه؟؟
آقا کوچولو که منو میشناخت دید که از من چیزی بهش نمی رسه قبول کرد، منم اومدم بیرون و در و بستم و راهی خونه .... شدیم.
دیروز کوچولو بالاخره رفت خونشون اما امید جان هنوز تشریف دارند و در حالی که باز هم دارم با چای از امید پذیرایی میکنم صدایی آشنا را شنیدم . . .
زییییییییییییینگ
زییییییییییییینگ
ای وای این بار در را باز نمیکنم چقدر مثل کوچولو زنگ میزند
زییییییییینگ زییییییییینگ
در همین لحظه ی صدایه دیگه هم اضافه شد!!!
بوم بوم
یکی دستش رو از روی زنگ بر نمیداره یکی هم به شدت به در میکوبه تا در از جا کنده نشده برم در رو باز کنم
از پشت در: کیییییییییییییییییییییییی یییییییییییییه اومدم
ماییم باز کن
باشنیدن کلمه "ماییم" با صدای روزن و کوچولو قلبم به شدت میزنه . . .
در را باز میکنم
روزن: سلام چه طوری خوبی؟ داشتم می اومدم باز دیدیت سر راه کوچولو رو دیدم با هم اومدیم.
ا چرا خبر ندادی یه گاوی گوسفندی جلوتون سر ببریم؟ کوچولو جان یکی دو روز این جا تشریف داشتن تازه دیروز رفع زحمت کردند.
کوچولو: امید رفته یا نه؟
نه هنوز هست (گریه)
چه عالی روزن جان نمیدونی با امید چقدر خوش گذشت بیا بریم تو امید تنهاست. . .
در حالی که کوچولو مرا به عقب هول میده راه را برای روزن باز میکنه و هر دو وارد میشوند و من جلوی در جا میمونم و در بسته میشود!!!
و صدای خوش و بش امید با کوچولو و روزن را میشنوم:
امید: کوچولو چه خوب شد برگشتی تنهایی حوصلم سرمیرفت! چه عالی شد که خانم روزن رو هم آوردی جمعمون جمعتر شد! و صدای کوچولو که همچنان اصرار دارد که روزن مرد است به گوش میرسد کوچولو: داش روزن شما زحمت نکش صاحبخونه خودش چایی میریزه!!!
و من در حالی که سرم را در میان دستانم گرفته ام روی پله جلوی در مینشینم . . .
______
"مثل من"
زينگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگ گگگ
آيفونو بر ميدارم . بفرمائيد.
- منم
- خب ميدونم هرکسي خودشه.
- نه من مثل منم!
- خب منم مثل منم.
-اما من تونيستم، مثل منم
- باشه ، مثل اينکه اينجوري نتيجه نمي گيريم، اگه نمياي تو الانه ميام دم در!
- سلام ،اما درو نزدي ببيني ما ميام تو يانه!
- شما مگه چند نفريد، اگه يه جمعيد که بايد بگي "مثل ما" ئيد، يا چون سال گاوه ديگه نمي گي "من" ميگي "ما"!
يه تيکه کاغذ رو زمين ميبينم که خودش وايساده. درحاليکه کاغذو ور ميدارم ميبينم يه ذره اي بهش چسبيده.
- اين ديگه چيه؟
مثل من -چيه نه کيه
من- کيه ، اما اين که يه ذره ست.
مثل من- همونيه که آدرست رو داد.
من- مي خواستم خفش کنم اما گردنشو نمي ديدم. تازه فهميدم همون کوچولوه که چند روز پيش رفته بودم خونشون و کلي گپ زده بوديم وحرفامو خوب مي فهميد وهم زبون شده بوديم و...
خب سر پا خسته شدم ، چون چند نفري خونه مثل من بودن ومنتظر اونا ، تصميم گرفتيم اونارو معطل نکنيم و با هم راه افتاديم به سمت خونه مثل من...
كاشكي يكي بود ميتونست با اين تفاله چايي هاي تو استكانم واسم فال جايي بگيره....!
(در همين لحظه... صداي در.....!!!!) اي بابا كاش يه چيز ديگه از خدا ميخواستم....
اومدم اومدم ... سلام عليكم ... بفرمايين؟؟؟ شما؟؟؟ (قيافش كه شبيه فالگيرا نيست... خيلي بهتره...)
- --من baby هستم از تالار همدردي ....
- چيييييي مييييگيييييييي؟؟؟؟؟ واقعني ؟؟؟ شوخي ميكني؟؟؟؟ چه جوري اومدي اينجا؟؟؟؟ اي واي ببخشين سلام عليكم.... سلام عليكم ... شما كه داشتين ميرفتين خونه مثل من ....؟؟
پس چطور سر از اينجا درآوردين؟؟؟؟ كاشكي مثل من رو هم مياوردين.....
--- قربون شما .... گفتيم يكي يكي بيايم كه شما هول نكنين .....
نه بابا ما خيلي مهمون نوازيم . ... :73: البته اگه خونه باشيييم.... :P الان هم اتفاقي خونه ايم....
--- خب پس بيام تو.... ؟؟؟
ها؟؟؟؟ بله بله بفرمايين ..... مهمون حبيب خداست..... مخصوصا كه از تالار همدردي بياد....
اونم اين همه راهو.... :43:
مادرم میگه:::.."نقاب" بپاشو اون سفرو بیار نهارو بخوریم!!
به بابا هم بگو دست از اون کتاب شعر برداره بیاد نهار....
بابا میگه::..مژده دهید یار که بوی!!!!!
نقاب::بابا تورو خدا ول کن..
مامان راستی برادرم کجاست..دیر کرده...در همون لحظه ...زنگ در به صدا در می یاد...
مامان: حتما برادرت...نقاب::مگه اون کلید نداره
کیه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
بابا به(شوخی)::منم منم بوزگ زنگوله پا!
بفرمایید با کی کار دارید؟؟؟
شیرین خانوم::از تالار مزاحمتون می شم..
من>>>به مامان>: مامان فکر کنم همون خانومست که قرار بود ..........
مامان:نه بابا اون که دیروز اومده بود..پس چرا خشکت زده درو باز کن حالا هر کیه!
بفرمایید داخل...
شیرین خانوم::چه عجب..میزگرد تصمیم گیری شما تموم شد..(.توی دلش میگه) >>این "نقاب" هم .........
درو باز می کنم.....>>>خدایا ایشون کین؟؟
شیرین:: دعوتم نمی کنی تو....نقاب>>.اخ ببخشید کمی شوکه شدم..
شیرین جون:>>چطور؟؟
مامان::نقاب خدا بگم چیکارت کنه مهمون دم درد خشک زد بگو بیاد تو....
شیرین جون:>>نه دیگه مزاحم نمی شم....بابا:>>دیدی پسر گفتم>>مژده دهید یار را...
نقاب>>>بابا بده...زشته...
بابا:: دخترم بفرما داخل...
خوب نقاب جان نمی خواهی این مهمان را معرفی کنید......نقاب>>خدایا اخه چی بگم...(چقدر شبیه دختر همسایمون شیرینه) همین جوری میگم =بابا نشناختید شیرین جونه دیگه!!!
<img src="http://www.desktopsmiley.com/dl/86050413031/f/99939666.gif" />وای چقدر خوابم میاد .
زییییییییییییییییینگ<img src="http://www.desktopsmiley.com/dl/86050413031/f/35333696.gif" />
ای بابا کیههههه؟ دستتو از رو زنگ بردارقلبم ریخت
الوو! نه ببخشید بله؟ کیه؟
نقاب هستم یاسی خانوم<img src="http://www.desktopsmiley.com/dl/86050413031/f/327503986.gif" />
کی؟
نقاب. نقاب تالار همدردی
ای بابا این کیه دیگه؟ ینی چی نقاب تالار همدردی؟ وای گیجه خوابم<img src="http://www.desktopsmiley.com/dl/86050413031/f/100317434.gif" />
اهاااااااان . تالار همدردی. نقاااااااااب<img src="http://www.desktopsmiley.com/dl/86050413031/f/52947516.gif" />
بفرمایید نقاب جان.
این چه صداییه میاد!
انگار دوا شده.
پس نقاب کو؟ چرا جواب نمیده؟
برم دم پنجره ببینم چه خبره.<img src="http://www.desktopsmiley.com/dl/86050413031/f/35914585.gif" />
دادااااااااااااااااااش داری چیکار میکنییییی؟
نزززززززززن.
صبر کن توضیح بدم
داداااااااااااااااااااش
اومده در خونه میگه با یاسی کار دارم .
یاسی هنوز داداشش نمرده که تو ...
ای بابا داداش نززززززن . توضیح میدم. بابا ایشون نقاب تالار همدردی هستن. خودتم که مطالبشونو می خونی تو تالار...
آ قاااا شرمندهههههههههه
آبجی چرا زودتر نمی گی؟
ای وای کتتم که پاره شدهههه
آبجی چاییو بزار بیان یه گلویی تازه کنن
نههههههههههه
خیلی ممنون
از شما به ما رسیدههههه..........<img src="http://www.desktopsmiley.com/dl/86050413031/f/104311566.gif" />
خیلی ممنون
از شما به ما رسیدهههههه...........
تازه خونه نرفتم این بلا سرم اومد ....خونه برم که!!!
دیگه چیکار میشه کرد بریم..لااقل گلوی تازه بکنیم..یه چایی یه شربتی...
سلام علیکم و رحمته الله.....(باید کمی محتاط باشم این برادر "یاسی" بدجور حال آدمو میگیره)
خوب شد این فقط یه برادر داره...وگرنه فاتحم خونده شده بود...
برادر یاسی::>>>"نقاب" ..داش نقاب..اوهی نقاب...مرتیکه..
نقاب>>>اخ..ببخشید حواسم نبود بله بفرمایید..
برادر::چیه ترسیدی..جون داش راستشو بگو...
نقاب:>>نه بابا ..منو ترس..
برادر:>>با این اسمیه اخه؟؟نقاب هم شد اسم...سوسول بازی چرا در میاری؟؟ نقاب...خندم گرفت
نقاب:>>>بله ..شما به بنده لطف دارید ..هر چی شما بگید..چی بزارم اسمو خوشتون بیاد؟؟
یاسی:>>>تورو خدا ول کنید این حرفارو...یک روز آقای "نقاب" تشریف آوردن خونه ما (البته خوابمو هم به هم زد) حالا تو هم هی بهش گیر بده....
برادر:>>>راستی شنیدم تو تالار با دخترا کلکل می کنی...هان؟؟
نقاب:>>>نه به خدا...مارو کلکل...ما کلم هم نیستیم...
برادر:>>ای ول خوشم اومد ...به این میگن مرد..
نقاب(توی دلم):>>بابا یاسی خانوم یه چیزی بگو.....الان برادرش منو !!!!
خوب اگه اجازه بدید رفع زحمت کنم.....یاسی>>>نه آقای نقاب کجا...شما که الان تشریف آوردید.....برادر>>>ببینم بازم که تو با پسر مردم دهن به دهن شدی...اصلا برو تو حال...درم ببند.
نقاب>>یاسی خوب خداحافظ.....برادر>>>به سلامت....
عمراً اگه راش بدم!:D
زینگ........زینگ............
مامان میگه: ای وای باز این خواستگارا دست بردار نیستند چند بار بگم بابا من دختر شوهر نمیدم تا دخترم پروفسر نشه اصلا خواستگار به خونه راه نمیدم چه برسه به ازدواج و این حرفا................
زینگ.........زینگ...........
-مامانم : کیه؟
- منم ، نقاب
- ای خاک عالم، بقیه نقاب نداشتن ردشون کردم حالا اینو چیکارش کنم
مامان کیه؟؟؟؟؟؟؟؟؟
هیچی دخترم تو درستو بخون
زینگ..........زینگ.............
-کیه؟؟؟؟؟؟؟؟؟
- خانم گفتم که منم نقاب، همدردی........، تالار........
- ای داد بیداد حالا هیچی نشده با هم همدرد هم شدن، رفتن با هم تالار دیدن نکنه تالار عروسی باشه!!!!!!!!!!
مامان کیه ؟؟؟؟؟؟؟
مگه نگفتم تو درستو بخون
آخه مگه میشه، یکی داره زنگ درو میسوزونه تو میگی درستو بخون
ای دختر، خدا بگم چیکارت نکنه، این کیه که با تو همدرده؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
وا یعنی چی مامان؟؟؟؟؟؟
نمیدونم که، تو باید بگی میگه همدردم تازه میگه تالار این کدوم تالار رو میگه؟؟؟؟؟؟؟
مامان این حرفا چیه؟؟؟
حالا اینا هیچی تو صورتش هم نقاب داره، والله من که مردی ندیدم که رو صورتش نقاب باشه!!!!!!!!!!
یکم فکر میکنم همدرد، تالار، نقاب ، ای داد بیداد مامان میدونی چی شد نقابه ، نقاب تالار همدردی، همونی که 19 سالشه، خیلی میدونه
وا دخترم این که از تو کوچکتره
مامااااااااااان قربونت برم این که خواستگار نیست
زینگ............زینگ............
ای وای یادم رفت درو باز کنم
بازم این آیفون خراب شده در و باز نمیکنه میرم دم در. ای وای چرا اینجا اینقدر علف سبز شده؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟پس نقاب کو؟؟؟؟؟؟؟؟نکنه رفته؟وا آقا نقاب چرا اینجا واستادین؟؟؟؟؟؟؟
- از بس که در و باز نکردین زیر پام علف سبز شد دیگه
-خدا مرگم به پس سر و وضعتون چرا اینجوریه کتتون چرا پاره شده؟؟؟؟؟؟
- والله برادر یاسی خانم یه خرده صمیمی شدن این نتیجش بود
-شرمنده به خدا " به خاطر علف ها" بفرمایین تو حالا یه شربتی،شیرینی اگه هم نبود به قول دوستان یه آب خنکی در خدمت باشیم[hr]
شرمنده مثل اینکه این بی اسم عزیز، اسم هم که نداره صداش کنیم یک دقیقه زودتر در رو باز کردن
بعد از یک چتر اندازی طولانی از خونه مثل من میرم خونه خودمون تا در رو پشت سرم بستم دیدم صدای زنگ اومد!!!!
ای وای، باز هم لابد یکی از تالار همدردی اومده خونم! حالا چی کار کنم؟؟
بذار جواب ندم فکر می کنه خونه نیستم.
- روزن در رو باز کن میدونم خونه ای همین الان دیدمت رفتی خونه..
ای وای ای داد مردم دیگه آدمو تعقیب می کنن بذار ببینم حالا کی هست
- بله بله بفرمایید شما؟ ببخشید کمر که ندارم گوشهام هم این چند وقته سنگین شده!!
- من نها هستم
- نها؟؟ ای وای نها جون خوبی خانمی چه خوب شد اومدی خیلی دلم برات تنگ شده بود فقط ببخشیدا من کمرم درد می کنه نمی تونم بچرخم تا در رو به روت باز کنم، عزیزم چیزی می خوری از بالای در بندازم برات توی کوچه؟
- بله می خورم میوه ای چیزی دارید بندازید
- باشه مادر... ای وای نها جان اومدم یه قدم بردارم کمرم تیر کشید مادر، نمیتونم برم برات چیزی بیارم بزار یه چیکه آب بدم بریزی توی حلقومت.
- آخه چطوری شما که نمی تونی در رو باز کنی، میخوای برم از سر کوچه آب معدنی بگیرم؟
- ای وای خدا مرگم بده نه مادر، خودم بهت آب میدم، تو مهمون منی عزیزززززززززززم..
یواش یواش رفتم سمت شیر آب، بازش کردم و شلنگ رو گرفتم از بالای در توی کوچه...
- نها، نها جان، چرا ساکت شدی مادر؟
دیگه هیچ صدایی نمیاد..چند بار دیگه صداش کردم، نه سکوت مطلق، حالا با خیال راحت می رم توی خونه و استراحت می کنم.. شاید هم برم خونه یکی از بچه ها !!! :D
ester7: یعنی کی میتونه باشه این موقعه...
ester7: بله: شما؟
روزن تالار همدردی
ester7: الهی همون خانمست که نی نی تو راه داره، خدایا با این وضعیت چطوری همش راه میفته میره خونه این و اون، اونم بدون امید آقا... از دست این بچه های تالار همدردی که خیلی هاشون راه افتادن مهمونی این ور و انور. آخه من عاشق مهمونم اما باور کنید این روزا خیلی سرم شلوغه درک کنید... وای چقدر بد جنس شدما
ester7: بفرما تو قربونت برم خوش آمدید، صفا اوردی. آخی حتما خیلی هم خسته ای. حالا با چی اومدی عزیزم؟
روزن: هواپیما
ester7: خب پس زیاد خسته نشدین. اما کاش بی خبر نیومده بودین. ولی قدمتون به چشم.
ester7: چی میخوری روزن چون نوشیدنی خنک یا گرم؟
روزن: خنک باشه بی زحمت
ester7: با شربت بهار نارنج موافقی عزیزم
روزن: آره خوبه، لطفا زیاد شیرین نباشه.
ester7چه خبرا روزن خانم. چشمتون روشون هم واسه این مسافر کوچولو، هم به خاطر شادی نازنینم. از بابا مامان چه خبر؟ همه چی خوب پیش میره؟
روزن: خداروشکر، آره همه چی خوب خوب شدش، گذر زمان همه چی رو درست کردش. با بابا هم دیگه آشتی کردیم.
ester7خیلی خوشحالم کردی مهربون.
خوب خانمی می دونم این همه را اومدین، منزل خودتونه. راحت باشید. منم عاشق مهمونم. البته این روزا کارم زیاده هم پروژهای کاری را باید تموم کنم هم واسه یه سری همایش مقاله بنویسم.
روزن : ای بابا تو هم که ما رو بااین مقاله نوشتنات کشتی، چه خبرته؟ همش مقاله مقاله ... این کلاس ملاسا چیه واسمون میذاری.
ester7 : آخه محیط زیست خیلی مظلومه فعلا تنها کاری که میتونم بکنم مقاله نوشتنه. پس نباید کوتاهی کنم. و 5 ژوئن روز جهانی محیط زیسته واسه همین وقت زیادی ندارم.
روزن: ok ، مزاحم نباشم.
ester7: نه عزیزم این چه حرفیه من به کارم میرسم شما راحت باش. فکر کنم مامانم اومدن، آره درسته. مامان ایشون روزن خانم از بچه های تالار همدردی هستن.
مامان جونی: به به خانم خوش اومدین. صفا اوردین. خوب کردین ما هم تنها بودیم. خانواده محترم خوبن؟ چرا تنها تشریف اوردین.
روزن جان راحت باش مامان کاملا با بچه های تالار آشنایی دارند. و همه را خوب می شناسند.
مامان: چقدر دخترمون از شما و صبرتون تعریف می کرد خیلی دوست داشتم از نزدیک زیارتون کنم. چقدر خوبه شماها تجربیاتونو به هم میگین. دختر ما که همه فکر و ذکرش بچه های تالار شدن. بعضی وقتا دیگه حوصلمو سر می بره از بس تالار همدردی جلو چشمشه، و بعدشم می خواد ازش حرف بزنه، خب شما یه چیزی بهش بگید. فکر کنم اینم یه جور وابستگی پیدا کرده باشه
روزن: آره حق داره، آخه ما هممون اینطوری شدیم. اونجام یه خانواده تشکیل دادیم.
مامان: خدا آخر عاقبت همه جون ها را به خیر کنه...
ester7: (تو دلم می گم خداروشکر مامان به دادم رسیدن)، روزن جون من فعلا برم به کارم برسم تو اتاقمم، کاری داشتی صدام کن. آخه کامپیوتر روشنه. برم دیگه...
ester7: اگه کمر دردتون زیاد اذیت نمی کنه که عصری بریم بگردیم. به قول خودمونی بریم یه تابی بخوریم.
روزن: نه من برا این جور چیزا نه تنها نه نمی گم، خوشحالم می شم.
ester7: من دیگه صدای واضحی ندارم که براتون گزارش مهمونی را بدم...
فعلا...
اخی...عجب روز و روزگاری بود امروز!!!
اون از خونه "یاسی" ...که داداش خیلی به من لطف کرد...
اونم از خونه "نها" عزیز....که واقعا صبر و تحمل رو به آموختن..گر صبر کنی پشت در....از پشت سر علف می روید قد به قد./..
برم خونه ...دیگه من از این به بعد مهمونی نمی رم....
اخیش...هیج جا خونه آدم نمی شه...
زینگگگگگگگگ...زیییننگگگگ...
نقاب>>ای خدا یعنی کیه...(من که الان رسیدم//مامان و بابا هم که خونه نیست..چایی هم دم نیست.)
کیه؟؟؟.....
استار>>>باز کن مهربون...(این تکه کلام برام آشناست)
نقاب>>شما؟؟؟
استار>>>دستت درد نکنه...منو نشناختی..منو یادت نمی یاد..
نقاب>>>خدایا...آهان حتما یکی از بچه های تالاره...من که نشناختمش..ولی درو باز می کنم.
سلام...بفرمایید...
استار>>>شما عادت دارید نشناخته درو باز کنید
نقاب>>>شما از کجا فهمیدید که من نشناختمتون؟؟
استار>>>>مثل اینکه یادت رفت...من خانوم هستم و خانوم ها هم توی تشخیص بیستن..
نقاب>>>بله....نه...آره دیگه..
استار>>>خوب "نقاب" جان اگه گفتی اسمم چیه؟؟
نقاب>>>عجب جاکلید خوشگلی داره...اه..عکس یه گربه روشه...
نکنه!!!!...وای..سلام "استار" خانوم.....بابا شما که از خودمون هستید...من اگه می دونستم شمایید که این قدر رسمی برخورد نمی کردم....
استار>>>>(توی دلش) ...حالا خیلی هم صمیمی نشی...زود پسرخاله میشه...
نقاب>>شما چیزی گفتید....."استار">>>نه گفتم عجب خونه خوشگلی دارید؟؟(اخه کجاش خوشگله استار حرف دیگه بلد نبودی بزنی)
نقاب>>>راستی استار خانوم امروز تالار چندساعتی بسته بود آره؟؟ من که هر چقدر تلاش کردم نتونستم وصل بشم...
استار>>>(الان حالشو می گیرم) نه اتفاقا امروز از بقیه روزها زودتر به تالار وصل می شد..حتما اینترنت شما کم سرعته.؟
نقاب>>>>(توی دلم)::نه خوب بلده..حال گیری کنه...نقاب::تو از کجا میدونی منظوری از این حرف داشت..بابا رشته تو روان شناسی کمی رعایت کن...زو.د قضاوت کردن کار درستی نیست ها....الان محترمانه جوابشونو میدم:
بله...شاید هم همین طوره
نقاب...استار.....""سکوت حکم فرماست بین این دو""
نقاب>>>راستی استار خانوم از مدیریت تالار راضی هستید؟؟؟(اخه کی راضی نیست) (خودم) (نه خودش)(خودمو خودشو خود) (خوبه)...
استار>>>>بله..چرا که نه آقای سنگ تراشان سنگ تمام می گذارند....
نقاب>>>استار خانوم ما که این حرفا رو باهم نداریم.....بیا حالا که کسی نمی تونه حرفامونو گوش بده....لا اقل یه انتقادی از مدیر بکنیم تا دلمون خنک شه..چطوره؟؟
استار>>>>نقاب جان اصلا ازت انتظار نداشتم......
نقاب>>>بابا استار چرا ناراحت می شی ...شوخی کردم(توی دلم):: ولی آی می چسبید...جایی خود مدیر خالی..
اصلا.....پاشو بریم ...خونه مدیر ...یهو...سرزده...غافل گیرش کنیم...
استار>>>خجالت بکش....نقاب زود صمیمی می شی ها....
نقاب>>>عجب ها....بابا من نفهمیدم...اگه صمیمی نباشیم میگید خشکه...صمیمی باشیم میگید لوسه....تکلیف من پسررو روشن کنید دیگه؟؟؟ای خدا یکی به دادم برسه...
...
زنگ در خونه بازم به صدا درمیاد و منم حسابی سرم شلوغه اما چکار کنم که مهمون حبیب خداست.
داداشی جونیم درو باز میکنه، بله جناب عالی ؟
مهمون : من از بر و بچه های تالار همدردی (نقاب) از دوستان استار
داداشی جونی: ای بابا کارتون چیه؟ امنیتم دیگه نداریم از دست این دختره آدرس خونرو به همه داده؟// خوبه یه خواهر بیشتر نداریما آبرو واسمون نذاشته تو در و همسایه. دوستای حقیقیش کم بودن حالا مجازیم پیدا کرده. واقعا چشمم روشن باشه این یکی دیگه پسرم هست...
چقدر به مامان گفتم جلو این دخترتونو بگیرید، پناه بر خدا از دستش...
همدرد شدی دختر، نه؟/یه همدردی نشونت بدم که یادت بره ...
داداشی منو صدا میکنه ببین آقا چکارتون دارن
میام میبینم نقاب. وای چقدر دوست داشتم شما رو باز ببینم.
به دادایی میگم چرا تعارف نمی کنی بیان داخل. خب بفرما. خوش آمدین.
چه خوب شد امروز داداشمم هستا. به داداشم میگم این آقا نقاب جوونه 19 ساله تالاره ها همون که گفته بودم نابغست. خیلی قشنگ صحبت میکنه، همیشه گفتم نقاب مرد بزرگی میشه، خیلی هم مهربون و دلسوزه (اما بعضی وقتا که با بعضیا همصحبت میشه...) خب نقاب جان خوبید مامان چطورن؟ خانواده محترم خوبن؟ چه خبرا؟ خوش میگذره.
نقاب: خوبم ممنون.
استار: من پیش خودم می گم چرا انقدر کم حرف شده . نکنه ترسیده از داداشم...
می دونی مهربون همیشه خواستم به مامانتون تبریک بگم که همچین پسری تربیت کردن. متاسفانه خونتونم که اومدم نبودن که باهاشون صحبت کنم.
داداشی منو میکشه کنار یواشکی میگه بلبل خانم برو تو اتاقت لطفا، من می گم، خوبه از من کوچیکتریا. بعدشم گفتم که نقاب کوچولوهه، 19 سالست. داداشی میگه واقعا واست متاسفم ...من میگم ولی فکرش بزرگه نگاه به سنش نکن.
داداشی: خب استار خانم شما مثل اینکه کار داشتینا. برید لطفا به کارتون برسید.
استار : نقاب ناراحت نشی از دست داداشم این پسرمون فقط زیادی باغیرته اما خیلی آقاست و با معرفته .
داداشی : استار برو دیگه...
از تو اتاقم صداشون می شنوم که خونرو گذاشتن رو سرشونو و میگن و می خندن...چه خبرتونه پسرا لطفا یواش تر من درس دارم.
این داداشمم خوب زرنگه ها مهمونای منو می دزده واسه خودش. بابا من خون دل می خورم تو تالار...
... ای بابا بچه ها نقابووو کنگر خورده لنگر انداخته چند روزه خونمون مونده، زودی هم پسر خاله شده با داداشم و با همه دیگه
ولی بچه ها باورتون میشه از غیرت داداشی جونی هنوز نتونستم با نقاب همصحبت شم. چقدر حیف شد خیلی دوست داشتم با هم بحث می کردیم. تو تالارم که من وقت بحث کردن ندارم ... باشه برای یه وقت دیگه.
...