دیگه تحملم سراومده میخوام طلاق بگیرم
سلام.نمیدونم از کجا بگم یا چی بگم.اما من یک سال تمومه که دارم تظاهر به خوشحالی میکنم اما مرتب روزو شبم با گریه میگذشت حتی توی این تالار تظاهر به خوشبختی کردم چون عقده خوشبخت بودن رو داشتم.بذارین از اول بگم من یک سال پیش همین موقع به عقد یکی از فامیلای بابام در اومدم .ازدواج من یک ازدواج کاملا اشتباه بود اما من یک سال تلاش کردم.همونطور که قبلانم اینجا گفته بودم این پسر مریض بود اما به من نگفته بودن در واقع من به عنوان یک کالا در نظر گرفته شده بودم که با اون پسر ازدواج کنم تا آرزوی پدر و مادرشو برآورده کنم.اما من به اونا خیلی محبت و توجه کردم به پسرشون کلی محبت و التماس میکردم مرتب جلوش گریه میکردم زار میزدم که توروخدا یک ذره فقط یک ذره به من توجه کن.من همه شرایط اونو قبول کردم .اما اون مرتب به من بیمهری میکرد میگفت من نمیخواستم زن بگیرم بابام تورو آورده برام.من حتی نمیتونستم یک دقیقه باهاش تنها برم بیرون مامانش نمیذاشت میگفت پسرم حوصله نداره.حتی پیامای خصوصی که من براش میفرستادم باباش میخوند مرتب اذیت میشدم اما برای اینکه میگفتم تحمل میکنم و زندگیمو درست میکنم صدامو در نمیاوردم حتی نمیذاشتم مامان بابام بفهمن من چرا مرتب گریه میکنم میگفتم خودم بله گفتم خودمم باید جورشو بکشم .اما کوچکترین اتفاق که بین ما میافتاد مامان باباش خبر داشتن وقتی گریه میکردم جلوشون میگفتن پسر مارو اذیت نکن.خدایا من چقدر بدبخت بودم.حتی خریدای عروسیمو مامانش نذاشت پسرش بیاد میگفت پسرمو خسته نکن من براشون مثل یک برده بودم مرتب باید اونا بهم میگفتن چی بپوش چی نپوش حتی وقتی حموم میکردم مادرش لباسامو بررسی میکرد اگه خوشش نمیومد عوض میکرد منو اون پسر مثل دوتا غریبه بودم من مرتب باید التماس میکردم گریه میکردم قهر میکردم تا بلکل به من توجه کنه.اما حالا بعد یک سال به بابا مامانم گفتم که چی میکشم.دیگه تحمل ندارم طلاق میخوام.طلاق. هر راهی که بگین امتحان کردم اما درست نشد حالا تنها راهم طلاقه.اما این پسر میگه من طلاقت نمیدم چون دختر صبور مثل تو پیدا نمیکنم.خدایا من تا کی باید بازیچه باشم؟ من یه دختر پاک بودم که هیچ پسری هیچوقت نتونست به من بگه بالای چشمت ابروست اما حالا شدم بازیچه دست این پسره که یک سال از هر راهی رفتم تا بلکه حضور منو تو زندگیش احساس کنه اما حالا که میگم طلاقمو بده میگه نمیدم میدونم اخلاق اون هرگز درست نمیشه چون اون ثبات شخصیتی نداره اینو وقتی رفتیم پیش روانشناس روانشناس هم تایید کرد و حتی تلفنی با بابام صحبت کرده بود و بهش گفته بود دخترت بیشتر از این نسوزون .من طلاق میخوام کمکم کنید من چیکار باید بکنم؟
RE: دیگه تحملم سراومده میخوام طلاق بگیرم
توروخدا هر راهی که به نظرتون میرسه پیش روی من بذارین با توجه به اینکه این پسره هر حرفی که میزنه فقط دوروز دوام داره اما الان جلوی زمینو زمان قسم میخوره که من درست میشم من عوض میشم اما من که یک سال باهاش بودم میدونم که درست نمیشه .
RE: دیگه تحملم سراومده میخوام طلاق بگیرم
سلام بر دوست عزیز و گرامی...دوست عزیز شما خوشبخت هستید...و خوشبخت خواهید ماند اگر ..........
در مورد جریانات شما باید بگویم طلاق همیشه اخرین راه است و البته بدترین راه....
من درست متوجه بیماری همسرتان نشدم..شما می گویید او مریض بود اما به من نگفته بودند..آیا بی ثباتی شخصیتی و وابسته بودن بیش از حد او به پدرومادر و عدم رشد فکری ایشان را می گویید یا اشان علاوه بر موارد ذکر شده مشکل یا بیماری خاص دیگری دارند؟؟
شما و همسرتان چند ساله هستید؟؟؟
آیا با میل خود و با رضایت و پسند کامل خود با او ازدواج کردید؟؟؟اگر چنین است چه ملاک یا ویژگی در ایشان توجه شما را به او جلب کرد و جواب "بله" را دادید؟؟
رفتار همسرتان با شما چگونه هست؟؟؟مهربان....خشن....بی توجه....؟؟
اگر جواب سوال هایم را بدهید....راحت تر کمکتان می کنیم.
ودر آخر...شما گفتید تظاهر به خوشبختی می کردم...این تظاهر کردن خود می تواند زمینه ساز رسیدن به خوشبختی باشد پس اگر خوشبخت هم نیستید لااقل تظاهر به خوشبختی کنید...
RE: دیگه تحملم سراومده میخوام طلاق بگیرم
خوشبختی در درون توست و اصلا ربطی به شوهرت و مادر شوهر و پدرشوهرت نداره . با خودت مهربان باش و بیش از اندازه به رفتارهای همسرت و خانواده اش حساس نشو. طلاق هم کار بدی نیست اما باید یادت باشد که آخرین راه است و تو باید تمام راهها را امتحان کنی و زود هم جا نزنی و اگر نتوانستی خودت رابا شرایط وفق دهی و سازگار شوی و زندگی کنی آن وقت به فکر طلاق بیفتد . فعلا بگو مریضی همسرت چیست و از مشکلات خودت با همسرت بیشتر توضیح بده
RE: دیگه تحملم سراومده میخوام طلاق بگیرم
با سلام مجدد به دوستان.باید بگم شوهر من در عرض این یک سال که با هم عقد بودیم کوچکترین توجهی به من نداشت.من دست به هر راهی میزدم تا شاید کمی حضور منو تو زندگیش احساس کنه اما نشد.اون از لحاظ روحی کاملا افسردست.من سعی خودمو کردم تا اونو از افسردگی در بارم اما نشد اون بیماری نروفیبروماتوز داره. از لحاظ هوشی در سطح خیلی پایینیه. از لحاظ قیافه هم خیلی خیلی پایین تر از منه.حتی خودش چند بار بهم گفت وقتی با هم میریم بیرون خجالت میکشم ولی برای من اصلا مهم نبود که اون پایین تر از منه.اون به حدی وابسته مامان باباشه که حتی جورابشم باید مامانش براش بخره.و وقتی جایی میره مامانش باید بهش بگه چی بپوش چی نپوش. حتی وقتی من بهش پیامی میدادم و ازش بارها و بارها التماس میکردم که به مامان بابات نگو چه پیامی دادم اما متاسفانه بازم همون پیامو نشون مامان باباش میداد.حتی باباش چندینو چند بار بهم گفت که من از کوچکترین حرفاتون خبر دارم.به خدا دیگه حتی وقتی نزدیکش مینشستم یا با هم کوچکترین تماسی داشتیم من میترسیدم که بره واسه باباش تعریف کنه و همین کارو هم میکرد .خانواده اون یک خانواده کاملا پولی ان که زندگی براشون در پول خلاصه میشه و زندگی مشترک در نظر اونا یعنی تماس جنسی. حالا بهتره توضیح بدم که چطوری نامزد شدیم:
من خواستگار زیاد داشتم اما مامان بابام خیلی روی من حساس بودن و هر کسی که جلو میومد یه ایراد بهش میاوردن. من کوچکترین حق تصمیم نداشتم.چون دختری بودم که همه منو قبول داشتن پدرومادرم میخواستن من با کسی ازدواج کنم که لیاقتمو داشته باشه و اینم بگم که خانواده من یک خانواده کاملا معنوی هستن و پولو قیافه براشون اهمیتی نداره و این وسط معنویات براشون حرف اولو میزنه. خلاصه ما با این خنواده رفتو آمد دوری داشتیم.سالی یکی دوبار میومدن میرفتن چون شهرما و اونا خیلی از هم دوره.ما طوری بزرگ شدیم که بزرگترین اختلاف یا مشکل خانواده مارو حتی نزدیکترین فامیل ما هم نمیدونه. برای همین بود که من یک سل همه چیزو ریختم تو خودم و تحمل کردم و حتی به پدرو مادرم نگفتم. چون بابام به ما یاد داده بود مشکلات زندگیتونو خودتون با تلاش حل کنید اما کاش حتی یک بار بهش میگفتم که چی میکشم.خلاصه این رفتو آمد دوری که داشتیم باعث شده بود ما فقط ظاهر اینارو بشناسیم. ظاهری کاملا مودب و خوش برخورد.این پسر اونقدر خودشو متینو مودب جلوه میداد که علیرغم ظاهر زشتی که داشت همه رو فریب میدادو همه میگفتن چه پسر خوبی. بابای من روی همین حساب که پسر خوبیه و هیچوقت اذیتت نمیکنه با ازدواج ما موافقت کرد. من روزی که میخواستم بله رو بگم بهش زنگ زدم گفتم راستشو بگو خودت منو میخوای یا بابات منو برات انتخاب کرده گفت نه خودم تورو میخوام و قول میدم خوشبختت کنم. ما هردو 23 ساله هستیم. اون فقط یک ماه از من بزرگتره. من املا احساسی و از روی ظاهر مودبی که داشت بهش بله گفتم و به خاطر حرفایی که شب خاستگاری زد و خیلی با صداقت حرف زد گفتم چون من طوری بزرگ شدم که با هر مشکل مالی میتونم بسازم پس میتونم با دانشجو بودنش با بیکار بودنش بسازم. اما نمیدونستم که چیزی که منو عذاب میده بی ثباتی شخصیتش و کودک 6 سالعه بودنشه. اون با کودک 6 ساله فرقی نداره.اما من اینو هفته اول عقد فهمیدم و کلی گریه کردم اما گفتم مشکلات تو هر زندگی هست سعی میکنم درستش کنم. اما دست به هر راهی زدم نشد.نمیدونم تونستم بگم چی کشیدم یا نه؟
RE: دیگه تحملم سراومده میخوام طلاق بگیرم
عزیزم هنوز جوانی و این وابستگی شوهرت هم به پدر و مادرش نرمال است البته من اطلاعاتی در مورد نام بیماری که برده ای ندارم ولی افسردگی بیماری قابل درمانی است و کافی است که تحت نظر پزشک همسرت را قرار دهی و البته یک صحبت با تو اگر شوهرت از بیماری ناجوری رنج می برد که قطعا در تحصیلات هم نمی توانست موفق باشد . به هر روی شوهرت دانشجو ست و بیکار و این خود مسئله کوچکی نیست و یقین به لحاظ مالی وابسته به پدرو مادرش می باشد . نباید خودت را ببازی . باید سعی کنی از کل توانایی هایت استفاده کنی . همین حسن بزرگی است که همسرت کاملا مرد روراستی است و اینکه گفته ای کودک 6 ساله است . عزیزم ما همگی در درون خود یک کودک درون داریم و شوهر تو همینطور است گاهی ممکن است آنچنان کودک درون فعال باشد که قابل دیدن باشد و این به نظر من چیز بدی نیست . تو می توانی به مشاور بروی و از یک مشاور کمک بگیری .
به نظرم این آقا و خانم ( پدر شوهر و مادر شوهرت نباید حتی از مسائل خصوصی زندگی تو و همسرت باخبر باشند به تو این آگاهی شان را اعلام کنند که تو یا خجالت بکشی و یا ناراحت شوی . این هم از سادگی آنها ست . به هر حال عزیزم به اتفاق همسرت برو مشاور و کمک بگیر . فکر نمی کنم زندگی ات راه حلی برای بقا نداشته باشد
RE: دیگه تحملم سراومده میخوام طلاق بگیرم
به خدا خواستم بخونم ، نتوستم تا آخر بخونم.
اگر اشکام جاری نشد دوباره میخونم و به نوبه خودم به شما کمک میکنم.
خدایا تو آخر و عاقبتو این زوجا را بخیر کن.آمین آمین آمین یا رب العالمین.
RE: دیگه تحملم سراومده میخوام طلاق بگیرم
همونطور که گفتم ما رفتیم پیش روانشناس و آقای روانشناس با نهایت تاسف گفتن که این آقا پسر هرگز نمیتونه اخلاقشو درست کنه. اینو با نهایت تاسف گفت چون یک روانشناس همیشه سعی در اصلاح کردن میبینه و اونم از لحاظ حرفه و شغلش خیلی معروفه و حتی بدترین بیمارارو درمان میکنه اما در مورد نامزد من گفت که هرگز نمیتونه استقلال شخصیتی داشته باشه. چون از لحاظ هوشی هم در سطح خیلی خیلی پایینیه پس یا باید بسوزی و بسازی یا باید جدا بشی یک از این دوتا.
RE: دیگه تحملم سراومده میخوام طلاق بگیرم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط gole mohamadi
همونطور که گفتم ما رفتیم پیش روانشناس و آقای روانشناس با نهایت تاسف گفتن که این آقا پسر هرگز نمیتونه اخلاقشو درست کنه. اینو با نهایت تاسف گفت چون یک روانشناس همیشه سعی در اصلاح کردن میبینه و اونم از لحاظ حرفه و شغلش خیلی معروفه و حتی بدترین بیمارارو درمان میکنه اما در مورد نامزد من گفت که هرگز نمیتونه استقلال شخصیتی داشته باشه. چون از لحاظ هوشی هم در سطح خیلی خیلی پایینیه پس یا باید بسوزی و بسازی یا باید جدا بشی یک از این دوتا.
سلام خانمgole mohamadi
سالهاي اول ازدواج حساسترين و سخت ترين روزهاي زوجين هست و در عين حال همسر شما 23 سالشه!آيا روانشناس درمان افسردگي رو رد كرده؟آيا كمك به ايشون براي ثبات شخصيت رو رد كرده؟آيا كمك به ايشون براي استقلال فكري رو رد كرده؟
پيشنهاد مي كنم ايشونو پيش يك روانشناس ديگر و يك روانپزشك ببريد.اميدوارم مشكل شما حل بشه
RE: دیگه تحملم سراومده میخوام طلاق بگیرم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط gole mohamadi
همونطور که گفتم ما رفتیم پیش روانشناس و آقای روانشناس با نهایت تاسف گفتن که این آقا پسر هرگز نمیتونه اخلاقشو درست کنه. اینو با نهایت تاسف گفت چون یک روانشناس همیشه سعی در اصلاح کردن میبینه و اونم از لحاظ حرفه و شغلش خیلی معروفه و حتی بدترین بیمارارو درمان میکنه اما در مورد نامزد من گفت که هرگز نمیتونه استقلال شخصیتی داشته باشه. چون از لحاظ هوشی هم در سطح خیلی خیلی پایینیه پس یا باید بسوزی و بسازی یا باید جدا بشی یک از این دوتا.
سلام دوست عزیز
حالا که شما پیش روان شناس رفتید بهتر نیست پیش یک یا دو تا روانشناس دیگه برید؟
قصد زیر سوال بردن کار اون روان شناس رو ندارم اما شاید بهتر بود پیش روانپزشک می رفتید.
خدا وقتی مساله ای را توی زندگی ما بنده ها ایجاد میکنه حتما راه حلش هم ایجاد کرده ولی نیاز به تلاش برای یافتن راه حل هست.
امیدوارم روالی که طی می کنید را اینجا بنویسید تا دوستان مشاور و سایر دوستان بتونن شما را راهنمایی کنند.
یا علی :72:
RE: دیگه تحملم سراومده میخوام طلاق بگیرم
سلام بر شما....
با توجه به سوال هایی که از شما کردم و پاسخی که شما فرمودید.....
RE: دیگه تحملم سراومده میخوام طلاق بگیرم
سلام بر شما....
با توجه به سوال هایی که از شما کردم و پاسخی که شما فرمودید.....باید بگوییم همسر شما از یک بیماری رنج می برند که مادرزادی است و پایین بودن سطح هوش ایشان....روی رفتار ایشان تاثیر زیادی می گذارد و او نمی تواند کودک درون خود را سازماندهی کند.....از آنجا که بیشتر کسانی که دچار این اختلال هستند زمینه مادرزادی یا زمینه تولدی دارند...درمان آنها و بالاتر بردن سطح هوشی ایشان بسیار مشکل است....اما راه های زیادی وجود دارد و تست ها و تمرینات بسیاری که روان شناسان از طریق می تواند رفتار ایشان را بهبود بخشند...البته فقط بهبود نه درمان کمال...
ولی به شما توصیه می کنم هرگز نا امید نشوید و روان شناسان و روان شناسان بالینی دیگری مراجعه کنید.....بخصوص روان شناسان بالینی بسیار آسان می توانند مشکل افسردگی ایشان را حل کنند...
همسر شما مانند یک جوان هست که هنوز رفتارش شکل نگرفته(بخاطر اختلالی که دارد)....اما شما و روان شناسان می توانند کم کم و رفته رفته و طی سالها این رفتارها و رشد را در ایشان به وجود آورند....پس باز هم جای امیدی هست...
می دانم و شما را درک می کنم زیرا در اطرافیان بنده هم کسی دچار چنین مشکلی است اما با تلاش و مراجعه به روان شناسان متعدد و خستگی ناپذیری در طول دوره درمان مشکل ایشان تا حدی حل شده است...
و در مورد وابستگی ایشان به پدر و مادر بسیار طبیعی است ....و چند دلیل دارد....1:اختلال ایشان....2:اجازه ندادن والدین به او تا خود تجربه کرده و با مشکلات کنار بی یاید..
این اختلال ها قابل درمان هست اما نه در حد کامل.....نیاز به زمان دارد..
دوست عزیز به شما توصیه می کنم یک بار دیگر تلاشتان را بکنید....و پس از آن اگر مشکلتان حل نشد ....آخرین راه را برگزینید..موفق باشید
RE: دیگه تحملم سراومده میخوام طلاق بگیرم
با تشکر از دوستان اما فکر میکنم یک مساله رو خوب توضیح ندادم و اون اینکه نامزد من هیچ علاقه قلبی به من ندارد.من خیلی سعی کردم این علاقه رو به وجود بیارم به خدا هرکاری کردم اما من با اونی که اون میخواد متفاوتم.برای همینه که تلاشام بی نتیجه میمونه
RE: دیگه تحملم سراومده میخوام طلاق بگیرم
چرا دیگه کسی جوابمو نمیده؟
میدونید بزرگترین ترسی که الان من دارم چیه؟ این که الان کمکش کنم شخصیتش شکل بگیره اما مطمئن هستم همین که شخصیتش شکل گرفت و تونست تبدیل به مرد بشه راحت منو میذاره کنار چون همیشه از پدرو مادرش عقده داره (با اینکه تابع اوناست و تو کوچکترین چیزی از اونا نظر میخواد)بنابراین همین که شخصیتش شکل گرفت خیلی راحت منو میذاره کنار و میره سراغ اونی که خودش میخواد اون حتی از منم عقده داره همیشه وقتی دوتا نامزد کنار هم بودن و به هم محبت میکردن اون به من کم محلی میکرد که نشون بده من اینو نمیخوام مرتب سعی در خرد کردن من داشت با اینکه خودش روز اول گفت من تورو انتخاب کردم.به خدا اصلا نمیشه رو حرفش حساب کرد اون اصلا خودشم نمیدونه از زندگیش چی میخواد همیشه دنبال مقصر دونستن دیگرانه.اصلا خودش نمیدونه چی میخواد
RE: دیگه تحملم سراومده میخوام طلاق بگیرم
RE: دیگه تحملم سراومده میخوام طلاق بگیرم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط gole mohamadi
چرا دیگه کسی جوابمو نمیده؟
میدونید بزرگترین ترسی که الان من دارم چیه؟ این که الان کمکش کنم شخصیتش شکل بگیره اما مطمئن هستم همین که شخصیتش شکل گرفت و تونست تبدیل به مرد بشه راحت منو میذاره کنار چون همیشه از پدرو مادرش عقده داره (با اینکه تابع اوناست و تو کوچکترین چیزی از اونا نظر میخواد)بنابراین همین که شخصیتش شکل گرفت خیلی راحت منو میذاره کنار و میره سراغ اونی که خودش میخواد اون حتی از منم عقده داره همیشه وقتی دوتا نامزد کنار هم بودن و به هم محبت میکردن اون به من کم محلی میکرد که نشون بده من اینو نمیخوام مرتب سعی در خرد کردن من داشت با اینکه خودش روز اول گفت من تورو انتخاب کردم.به خدا اصلا نمیشه رو حرفش حساب کرد اون اصلا خودشم نمیدونه از زندگیش چی میخواد همیشه دنبال مقصر دونستن دیگرانه.اصلا خودش نمیدونه چی میخواد
بنظرم اگر شما بهش کمک کنید همین باعث میشه مهر شما به دلش بشینه . ضمنا خدا هم پاداش کارهای خوب شما را خواهد داد .
موفق باشید .