-
+پر از ابهام از رفتار یک مرد
:302::302:
سلام:آرمان راست می گه...کامل می گم و من دختری 24 ساله ودانشجوی پزشکی هستم با قیافه خوب وخانواده سرشناس و خوش نام.اهل درس و خیلی شیطون.حدود 3-4 ماه قبل با یکی از همکارام که پزشک هست آشنا شدم.من خواستگار خیلی داشتم ولی عاشق هیچ کدوم نبودم....شرایط های عالی و و ضع خوب ولی نمی تونستم دوستشون داشته باشم تا اینکه با ایشون آشنا شدم 2 سال از خودم بزرگتر بود....خیلی معیارامو نداشت ولی دوسش داشتم....اون پا پیش گذاشت و با اجازه خانواده هامون قرار شد چند ماه آشنا بشیم اگر ok شد خانواده اون برای خواستگاری بیان.بعد یک مدت روابط معمولی و شناخت های کلی اون به من گفت دوستم داره.با هم چندبار شام خوردیم و رفتیم بیرون...هون خواهر و داماد و دوستامم دیدووووهمه گفتن معیارای تو رو نداره ولی عالی هست.معیار هم منظورم سطح خانواده است و اینکه من رزیدنت ها رو می دیدم....به هم غلاقه مند شدیم از صبح تا شب پای تلفن و دوستت دارم آخرشوبرام کادو و گل می گرفت....تا یک شب از 2 ظهر تا 11 شب نه پیام داد نه زنگ زد...داشتم دیوانه می شدم ..پیام دادم 10 تا که کجایی من نگرانم...ولی هیج... طرف 12 زنگ زد عصبانی که تو پزشک هستی مریض داشت زیر دستم می مرد تون وقت تو از این پیام ها می دی؟خجالت کشیدم قطع کردم 15 دقیقه بعد زنگ زد با مهربونی ببخشید مریضم مرد و اعصابم داغون بود.منم هیچ نگفتم...تا یک کشیک که با هم بودیم یک خانم پرستار به من گفت اونو دوست داره و من ناراحت شدم.ازش خواستم بیاد پهلوم با هم قدم زدیم و گفتم از چی ناراحتم.اون گفت فهمیدم ولی نباید به من شک کنی ...من صبح تا شب به تو می گم دوستت دارم اونوقت تو این فکرا رو می کنی ووو گفتم من از تو مطمئنم می خواستم پرستار بشینه سر جاش ... ولی اون این رو کرد بهونه..هفته بعد رفت شهرشون قرار بود بیان برای خواستگاری ولی وقتی بر گشت تا 2-3 روز خبری نبود.من پیام زدم بیا چیزاتو پس بگیر و اون باز عصبانی شد که تو زود قضاوت می کنی و صبر کن.منم گفتم نمی شه قرار بذار جیزاتو پس بدم...نمی خواستم کوچیک شم.کسی که هر روز پیام می داد حالا 2 روزی 1 می داد.یک روزم حالم به هم خورد مجبور شد تو شیفتش برام سرم بذاره.2 روز بعد قرار گذاشتیم بهش گفتم من می خواستم به تو بگم برام چقدر مهمی و تو داری این کاذو می کنی؟گفت ما تو همه چیز شبیه هستیم ولی این موضوع منو می ترسونه... گفتم تو این همه مدت تو چیزی دیدی این دختره از قصد ما رو بازی داد ولی گوش نکردوکادو هارو به زور بهش پس دادم یک قطره اشک ریخت و تمام.بعدش دیدم داغون شده منم همینطور.خیلی همو دوست داشتیم خانواده هم تعجب کردن....نفهمیدم اگر انقدر منو دوست داشت چرا فرصت نداد؟یا از اول دروغ می گفت؟چرا اشک ریخت اگه خودش خواست؟چرا چرا چرا این کارو کرد؟؟؟؟
************************************************** *************************
توضيحات كاملتر :
من خواستگار خيلي داشتم و پسرهاي مختلفي تو زندگيم بودن که همه با اجازه خانوادم وارد شدن با قصد ازدواج ولي من هيچ کدومو از ته قلبم دوست نداشتم. تا 4 ماه قبل که با يکي از همکارام آشنا شدم که پزشک بود و نگاه آشنايي داشت. با هم کار مي کرديم و بعد 10 روز برام گل آورد و شماره موبايلمو با اصرار گرفت.خوشحال شدم که اين کارو کرد چون حس خوبي بهش داشتم.مي گفت فقط درس خونده و هيچوقت تو فکر ازدواج نبوده تا منو ديده.من تجربه زياد داشتم و جريان اين آقاي دکترو فوري به خانواده گفتم.اونم گفته بود و با اجازه خانواده هامون آشنا شديم.2 بار به دعوت تون شام خورديم و چندبار بيرون رفتيم.برام کادو گل خريد ولي خانوادش تماسي نگرفته بودن و هر بار گفتم لااقل زنگ بزنن گفت اول 2-3 ماه شناخت پيدا کنيم.تو اين فاصله اون خواهر و شوهر خواهروم ديد و اونا همم تاييد کردن که پسر خوبي است.تمام حرفامونو زده بوديم.اون فقط راجع به آينده ميگفت و بع 1.5 ماه به من گفت دوستت دارم.بهترين شب زندگيم بود.چون اولين کسي بود که انقدر دوست داشتم.قرار بود ماه بعد بره و با خانوادش بياد همه چيز عالي بود تو آسمونا بودم.تا تو يکي از کشيکام يکي از پرستارا کمي منو اذيت کرد و گفت اونو دوست داره ديوونه شدم اون فهميد اومد پهلوم و گفت تو چرا به من شک کردي.گفتم به تو نه مي خواستم پرستار رو بشونم سر جاش ولي اون باور نکرد و همين رو کرد بهونه و رفت شهرشون وقتي بر گشتوبه آني همه چيزو تمام کرد و بدون هيچ دليل قانع کننده اي گفت من مي ترسم تو اين طور باشي.هر چه کردم کوتاه نيومد و تمام.چيزاشو پس دادم اشک ريختم اونم ناراحت بود ولييييييي تمام.من ماندم مبهوت که.....
چي شد؟پس اون همه دوستت دارم ها چي شد؟يعني من انقدر کارم عجيب بود که بره؟...
.مرا دوست بدار اندک اما طولاني.....
اين پيام اولين پيام اون بود....من بهش گفتم اين ها طبيعي هست و نشون مي ده من چقدر دوستت دارم که نمي خوام از دستت بدم.بهش گفتم ما تو شناختيم و الان بعضي دخترها رابطه نامزد و عقد کرده رو مي زنن به هم ومن فقط خواستم اون دختره بدونه تو مال مني.. همين .ولي گويا قانع نشده بود....مدام تکرار مي کرد من و تو خيلي به هم نزديک بوديم چرا حتي يک ذره ترسيدي...خيلي سخت گير بود...احساس کردم ترسيده...اولين .sms تبريک عيد مال اون بود و 2 هفته اي هم بعد از اون جريانات ريش بلندي گذاشته بود و يک افتضاحي که نگو که مجبور شدم پيام بدم بهش که مضحکه شدي.اگه خودش منو واقعا نمي خواست اين چه ريختي بود.همه دوستام مي گفتن تو اونو اذيت کردي و من فقط ساکت بودم....همين....روم نشد بگم اون منو نخواست....حالا کار صحيح چيه؟من انقدر مغرورم که حاضر نيستم کوتاه بيام.اونم از من نخواسته که ببخشمش...هيچ نشاني از بازگشتش نيست ولي من عجيبه نمي تونم فراموشش کنم؟چکار کنم؟اون بسيار پاک . مهربان.نجيب و.....بود...ما خيلي شبيه بوديم اونم هميشه از اين همه شباهت تعجب مي کرد...شما فکر مي کنيد اونم ناراحته؟شما بوديد از طرف مقابل با اين شرايط چي مي خواستيد و اون دختر چکار مي کرد شما دوباره بر مي گشتيد؟مي تونيد کمکم کنيد..... من ولش کردم ولي آيا اون حق داشت بعد اين همه دوستت دارم و گذران وقت من و خانوادم اين کارو بکنه.هم خانواده من سر شناسن هم اون.اهل دختر باز بودنم اصلا نبود که بگم اشتباه کردم.چرا شما پسرها به يکي مي گيد دوستت دارم بعد انقدر راحت مي ريد؟يعني واقعا فراموش مي کنيد؟
من هيچ کار نکردم فقط ازش خواستم بياد پهلوم با هم چاي خورديم و کمي قدم زديم ولي اون گفت که وقتي انقدر نزديک هم بوديم و من هر دقيقه بهت مي گم دوست دارم چرا حسوديت شد؟مي گفت به چي؟راستم مي گفت چون آدم محکمي بود.مي گفت زود قضاوت کردي با هم حرف زديم و خيلي زياد ولي کوتاه نيومدوهرچي گفتم ما دو سه ماهه با هميم تو همچين چيزي ديدي از من گفت نه ولي کارت درست نبود که شک کردي وحتي دعوا هم نکرديم.روز آخر وقتي چيزاشو دادم نمي گرفت و گريه کرد.دوست دارم به عنوان يک پسر بگي بهم اين کارش درست بود؟اگر تو بودي و يکي رو دوست داشتي اين کارو ميکردي؟ما همه چيزمون ok بود.فکر مي کني اون واقعا منو دوست داشت يا دروغ گفت؟
حتی تحقيق حسابي کردم هيچکي تو زندگيش نيست و مي دونم هنوزم منو دوست داره از وقتي جدا شديم نصف شده منم يک بار تو کشيکام از هوش رفتم و خودش مجبور شد برام سرم بذاره تا صبح هم بالاي سرم قدم زدو داغون شد و الانم پيام جدي و .... مي ده گاهي..از این پسرها نبود که بگم سر کارم گذاشت وگرنه اسمشم نمی آوردم منم دختر کوچکی نیستم که خام اشک و غیره بشم...اشک اونم از ناراحتی من بود.وقتی بهش گفتم می خوام چیزاتو پس بدم زنگ زد و کلی دعوام کرد که چرا زود قضاوت می کنی و به من فرصت نمی دی!!!نمی دونم چه فرصتی از من می خواست ؟می خواست تا صبر کنم بعد 1-2 ماه بگه نمی خوام..پس شخصیتم چی می شد...الانم می دونم بهم فکر می کنه چون هیچ دختری تو زندگیش هیچوقت نبود و من اولیش بودم.واضح بود....گاه پیام می ده منم جواب می دم ولی می دونم بر نمی گرده....شما یک ÷سر اینم جریان کاملش ...چی فکر می کنی؟؟؟
-
RE: پر از ابهام از رفتار یک مرد
با سلام
آقاي نقاب ايشون تو اون تاپيك هيچ توضيحي ندادند شما راهنمايي كرديد!!!! الان كه اين توضيحات رو دادند مي گيد مبهم!!!! خسته نباشيد!!!
واما خانم rsrs1380 قدري آخراي داستانتون رو گنگ و مبهم توضيح داديد اما اگه علمي بخواييم بحث كنيم عوامل مختلفي هست ، ولي به عقيده من زياد پا پيچ نشيد و وقتي ايشون كنار رفتند شما نبايد دنبال قضيه رو بگيريد حتما مشكلي بوده وهست در ضمن گفتن دوستت دارم وريختن اشك دليل دوست داشتن واقعي نيست و بيشتر اوقات قصد فريب يا تظاهر هست !! اما اگر بازهم بيشتر توضيح بديد ممنون ميشيم !
-
RE: پر از ابهام از رفتار یک مرد
سلامي ديگر
با توضيحاتي كه ارائه كرديد، به شما پيشنهاد مي كنم ، علاوه بر كنترل احساس ، بسيار جدي از طريق خانواده ها پيگير باشيد و از خانواده خود بخواهيد تا قضيه رو دنبال كنند و دليل اصلي اين كار ايشون رو جويا بشند ، ترجيحا از پدرتون بخواهيد كه از اون آقا بخواهند تا نسبت به اين رفتارشون توضيح قانع كننده اي بدهند و در صورتي كه با توضيحات ايشون خانوادتون قانع شدند شما هم بنا بر مصلحت اين امر رو قبول كنيد ، چون رفتاري كه اين آقا نشان داده اند تا حدودي عجيب به نظر ميرسه و احساس مي كنم يا خيلي زودرنج هستند يا مشكل ديگري هست كه نمي خواهند بيان كنند به هر حال ايشون بايد جواب قانع كننده اي نه به شما بلكه به خانواده شما كه به هر حال مدتي رو به بهانه ازدواج با شما بوده بايد الان جوابگوي اين قضيه باشه ، از خانواده خود بخواهيد بسيار جدي به اين موضوع رسيدگي كنند نه اينكه خداي ناكرده بخواهند ايشون رو مجبور به پذيرش و ادامه رابطه يا ازدواج بكنند بلكه از ايشون بخوان كه توضيح بدهند ، به ياد داشته باشيد كه اين اقدام يعني توضيح خواستن، از طرف شما نمي تونه مشكلي رو حل كنه حتما اين مساله از طريق خانواده ها بايد پيگيري بشه چون اگه قصد لج و لجبازي يا تنبيه باشه ايشون هيچ گاه به شما توضيح نمي دهند ، بعد از طرح مساله توسط خانواده انشاالله كه به نتيجه دلخواه خواهيد رسيد، پس شما قدم اول كنترل احساس.و سپس طرح اين مساله توسط خانواده است اين گام رو برداريد و سپس ما رو هم در جريان كارتون قرار بديد .تا اگه نيازي باشه باز هم دوستان راهنمايي كنند .
-
RE: پر از ابهام از رفتار یک مرد
ببین عزیزم هر کسی حق داره که واسه زندگیش تصمیم بگیره فرق اینطور رابطه ها و ازدواج هم همینه به خاطر تصمیمی که برای ایندش گرفته نمیتونی بگی دوست نداشته یا باهات بازی کرده واسه همین ادما میخوان همدیگرو بشناسن که اگه نخواستن بگن نمی خوان ولی اینو باید بگم که همونطور که 2نفر با توافق رابطه برقرار میکنن با توافق هم باید رابطه رو تموم کنن و برای کارشون دلیل بیارن و طرف مقابل رو راضی و قهنع کن دلیل ایشون هم من فکر میکنم بد بینی شما باشه شما خیلی زود قضاوت میکنید ایشون هم چند نمونه از رفتار های شما رو دیدن و ترسیدن وقتی از 2 تا 11 بهت زنگ نزده اون رفتارو دیده اخه عزیزم چرا ما ادمها قبل از شنیدن حرف دیگران قضاوت میکنیم این کار به نظر من یه گناه بزرگه باید حرفهاشو میشنیدید بعدش اگه قانع کننده نبود گله گذاری میکردید یا در مورد اون پرستار چرا اصلا شما باید اون رو سر جاش مینشوندین؟اگه شما به دوستتون اعتماد داشتید این کارو نمی کردید چون اون خانم بعد از مدتی سر جاش مینشست چون رفتار اون اقا این رو بهش نشون میداد شما مطمئن نبودید که این کارو کردید میدونم شایدم نا خود اگاه بوده ولی به هر حال اگه منم بودم بهم بر میخورد در این مورد که باید چیکار کنی نظر من اینه که مثل یه خانم محترم که به بلوغ فکری رسیده باهاش تماس بگیر باهاش قرار بزار و در مورد رابطتون و تمام شدنش یا هر چیز دیگه باهم صحبت کنید همدیگرو قانع کنید بهش بگید بعد از این مدت رابطه این رو حق خودم می دونم که قانع بشم از طرف تو به هر حال ما ادها هستیم برای اینکه بهم کمک کنیم برای اینکه ایینه یکدیگر باشیم ایراد های هم رو بهم بگیم سعی بر برطرف کردن ایرادهامون بکنیم با قد بودن و لجبازی به جایی نمیرسیم
-
RE: پر از ابهام از رفتار یک مرد
سلام گلم
ببین عزیزم سعی کن فراموشش کنی ، من این و به عنوان یک خواهر کوچکتر بهت میگم ، میدونم که فراموش کردنش خیلی سخته ، اما این و با خودت تکرار کن که اگه دوستم داشت هیچ وقت منو ترک نمیکرد .
برات آرزوی موفقیت میکنم گلم .
-
RE: پر از ابهام از رفتار یک مرد
سلام بر دوست گرامی....و سلامی بر آرمان عزیز...دوستان من اگر می گوییم سوال ایشان مبهم بوده به این دلیل است که وقتی شما مطلبی را جزبه جز بیان می کنید قطعا ما هم باید جوابی موشکافانه و جز به جز بدهیم.....آرمان گرامی اگر در آن تاپیک جواب کامل دادم چون سوال کلی بود...
و از توضیح بیشتر دوستمان هم متشکرم که ماجرا را روشن تر کردند...
در مورد رفتار آن اقا باید بگوییم ایشان به نظر بنده هنوز با خود کنار نیامنده اند و نوعی شک و تردید وجودشان را فرا گرفته....در واقع هنوز نتوانسته اند خود را تکمیل کنند...ایشان برعکس اینکه خود می گویند ""چرا به من شک کردی؟"" خودشان به خود مشکوک هستند و نسبت به رفتار خود به ثبات کاملی نرسیده اند...همین می شود که وقتی شما کوچک ترین سوالی از ایشان می کنید یا نسبت به ایشان شک می کنید...بلافاصله حالت تدافعی گرفته و با خود فکر می کند که ""من چه اشتباهی کرده ام که او به من شک کرده""در حالی خود ایشان دچار افکار غلطی هستند که باعث می شود همیشه نسبت به خود شک داشته باشند...
اما در مورد اینکه او هم از این ماجرا ناراحت است......می توانم بگوییم خوب همه در این حالت سعی می کنند حالت ناراحتی به خود گیرند تا سوءزنی به آنها نشود...
در مورد اینکه آن آقا از هر لحاظ مناسب شما بودند شکی نیست.....اما به نظر بنده ایشان هنوز در کنترل عواطف و همچنین تصمیم گیری دچار اختلال می باشند...
براحتی می توانید از رفتارهای این آقا تشخیص دهیم که او قادر به تصمیم گیری نیست....نمونه بارزش اینکه اول می گویید رابطه خودمان را تمام کنیم و بعد می گویید یک فرصت دوباره به من بدهید.
بهترین کاری که شما در این شرایط می توانید انجام دهید این است که:::هرگز هیچ اصراری برای ادامه رابطه نداشته باشید.....و صبر کنید اگر او با خود کنار آمد و آماده تشکیل یک زندگی شد....آن وقت حتما به خواستگاری رسمی شما خواهد آمد....وگرنه هر گونه عکس المعل نامناسبی از سوی شما وضع را بدتر خواهد کرد....
موفق باشید..
-
RE: پر از ابهام از رفتار یک مرد
:72:
سلام:
هم تالاری های عزیز از راهنمایی هاتون ممنونم به خصوص مرجان که هنوزم داره بهم کمک می کنه: می خوام بدونم شما موافقین به یک آدم که هردومون و خوب می شناسه و فکر می کنم قابل اعتماد بخوام بره ازش غیر مستقیم بپرسه قضیه چی بوده؟حقیقتا همون بوده که گفته یا چیز دیگه ای بوده؟کار درستی است یا غلط؟
راهنماییم کنین ..ممنون:82:
-
RE: پر از ابهام از رفتار یک مرد
با عرض سلام
ضمن احترام به راهنماييهاي خانم مرجان ، بنده يكبار راهنمايي كردم و نظرم هم كمك گرفتن از خانواده هاست چون مطمئن ترين راه هست و اما با سخنان جناب نقاب هم موافقم كه از جانب شما نبايد حركتي انجام بگيرد و بايد صبور و منتظر عكس العمل ايشان باشيد اما چون خانواده هم ايشون رو مي شناسند جاي تعجب داره واسه بنده كه چرا خانواده ها در تماس نيستند يا از اين قضيه جدايي بي اطلاع هستند ؟!!! به هر حال خانواده اي كه اجازه مي ده هر چند وقت يكبار يك مرد وارد زندگي دخترشون بشه به قصد آشنايي اكنون هم بايد لا اقل به خودشون زحمت بدن و از اين آقا توضيح بخواهند ؛ و باز هم ميگم تلاشهاي مستقيم شما حتي اگر اكنون نتيجه بخش باشه و ايشون رو برگردونه مطمئنا بعدها اثر منفي در رابطه و زندگي شما خواهد گذاشت پس خواهش مي كنم يكبار ديگه به صحبتهاي بنده و جناب نقاب توجه بفرماييد و بهترين راه رو انتخاب كنيد.اگر هم قدري تامل كنيد چند روز ديگه جناب سنگ تراشان مشاور اين تالار از سفر بر مي گردند و ايشون و ديگر روانشناسان و مشاوران نظرات بهتري خواهند داد پس صرفا با راهنمايي يك نفر دست به اقدامي عجولانه نزنيد بهتره
-
RE: پر از ابهام از رفتار یک مرد
آقا آرمان 26:
این سوال خودم بود که پرسیدم و هنوز مرجان جوابی نداده در این مورد....ذهنم رو گرفته بود....
خانواده هر دو ما کامل در جریان هستند و من با اجازه اونا همه کارهامو می کنم....حتی همین الان که اینجا دارم تایپ می کنم و این همیشه رمز پیروزیم بوده...اونا هم نظر شما رو دارن ولی من نذاشتم ....نمی خواستم بی احترامی بشه چون دوستش داشتم و هر دومون انقدر بالغ بودیم و خانواده ها برامون احترام قائل بودن که بذارن اگر به نتیجه نرسیدیم اونا وارد بشن...منم انقدر عاقلم که این مرد رو فراموش کنم و 100 درصد هیچ کاری نمی کنم تا مشاور های سایت هم نظر بدن..... نظر اونا هم برام مهمه....من دختر عاقلی هستم و خودم هم در بخش روانپزشکی به عنوان پزشک با این جور مراجعین در حد محدود آشنایی دارم.هر دو خانواده آنقدر محترم رفتار کردیم که حد نداره...منم ناراحتیم یک مورده وگرنه الانم 2 تا خواسگار خوب دارم ولی حاضر نیستم فعلا بهشون فکر کنم....من فقط می خوام روانشناسی این رابطه رو در بیارم و علت واقعیشو تا هم راحت شم هم یاد بگیرم......همین....(هیچ عجله ای هم ندارم):82:
-
RE: پر از ابهام از رفتار یک مرد
نه من موافق این کار نیستم عزیزم.به نظر من این کار رو خودت بکن اگه کس دیگه ای رو بفرستی نتیجه جالبی نمیبینی چون مطمئنا ایشون دوست ندارن که کسی به غیر از شما 2نفر از مشکلاتتون با خبر باشه.و ایشون اگه حرفی داشته باشه راحت تره به خودت بگه نه به دیگران
-
RE: پر از ابهام از رفتار یک مرد
سلام rsrs1380 :72:
ناراحتی و نگرانی شما کاملا قابل درکه اما به نظر می رسه برای اینکه بتونی این مساله رو برای خودت حل کنی نیاز به گذروندن واحدهای پیش نیاز داری .
با بخشی از نظرات دوستان خوبم آرمان 26 و نقاب موافقم .این کاملا درسته که شما و ایشون در یک دوره ی شناخت نسبت به هم بودین و قائدتا در یک همچین رابطه ای این حق برای هردوی شما محفوظ بوده که در صورت تشخیص عدم تناسب بتونید این رابطه رو به اتمام برسونید. به همین سادگی . برای قطع یک رابطه هم دلایل زیادی می تونه وجود داشته باشه .همیشه نباید دنبال دلایل سخت و پیچیده رفت . ساده ترینش می تونه این باشه که ایشون مثلا از چهره ی شما یا پوشش شما یا رفتارهای شما و یا هر چیز دیگری خوشش نیومده اما برای اینکه شما رو نرنجونه و دل شما رو نشکنه بویژه از نگرانی شما در خصوص پرستار کشیک استفاده کرده و شما رو به سمت قطع رابطه سوق داده ..
از این منظر شما یا خانوادتون می تونین دلایل رو از ایشون بخوایین اما بعید به نظر می رسه پاسخهای ایشون شما رو قانع کنه ... چون به نظرم شما بیشتر از این ناراحتین که چرا در این ارتباط رد شدین ...
بنابراین شاید پافشاری و اصرار شما حتی برای جویا شدن دلیل این رفتار سود چندانی نداشته باشه و چه بسا که به تشدید احساست منفی و ناراحت کننده ی شما بیانجامه... در اینگونه مواقع معمولا عمومی ترین توصیه صبر و تلاش برای تمرکز زداییه ... باید سعی کنید برای خودتون مشغولیات جدید و جذاب فراهم کنید و به زمان و خودتون اعتماد کنید.
ورزش ، موسیقی ، مطالعه ، نقاشی ، مهمانی ...و ... به شما کمک خواهند کرد که از این تجربه به سلامت عبور کنید.
در نهایت می خوام بهت توصیه کنم معیارهایی که برا ازدواج و انتخاب فرد مناسب داری رو یک بار دیگه مورد بازبینی قرار بدی . برای این کار می تونی از مقالات انجمن مشاوره ازدواج و نیز از گلچین مقالات ازدواج که در ذیل تمامی صفحات قابل رویت است کمک بگیری. از طرفی هم بهتره تلاش کنی احساسات و عواطف خودت رو بیشتر بشناسی. چون از نوشته هات اینطوری احساس کردم که گاهی حتی با خودت هم صریح نیستی .مثلا اونجا که علیرغم میل باطنی هدایای او رو بهش برگردوندی و اصرار کردی که اونها رو بپذیره و بعد از اینکه او متوجه تمایلات تو نشده و درخواست تو رو پذیرفته رنج بردی ...
عزیز دلم :72:
ما باید یاد بگیریم که با تجربه هامون زندگی کنیم . اگر قرار باشه در هر تجربه ای بمونیم و زوایای مختلف و مثبت و منفی اون رودرک نکنیم قطعا زندگی رضایت بخشی نخواهیم داشت.
دوستت دارم و برای موفقیتت دعا می کنم.
-
RE: پر از ابهام از رفتار یک مرد
با سلام
با تشکر از کارشناس افتخاری محترم طاهره خانم.....
حرف های شما کاملا علمی و جالب بود...
ممنون از راهنمایی شما.....
خدمت تمام دوستانم که جواب این تاپیک رو به عنوان همفکری برام گذاشتن ممنونم.....به هر حال در هر رابطه ای احتمال این اتفاقات هست ولی کارشناس محترم ایشان از من خواستگاری کرده و حتی مادرشون شیرینی فرستاده بودند و ما راجع به همه چیز با هم قطعی بودیم و فقط منتظر آمدن خانواده ایشان بودیم...حتی شماره منزل مارو هم گرفته بودن.....همه چیز به ظاهر عالی بود که یک دفعه تمام شد...اون معتقد بود من زود تصمیم می گیرم و عمل می کنم....روز آخر می گفت من خیلی دوستت دارم ولی این رفتارو نمی تونم تحمل کنم و رفت ....اگر سر قیافه یا هر چیز دیگه بود زودتر می گفت نه صبح تا شب بگه دوستت دارم...آدم فهمیده و بسیار با شخصیتی بود و ما کاملا شبیه هم بودیم....اهل دروغ هم نبود کاملا مطمئنم...
الانم پیامک می زنه ولی به نظرم بی فایده است.....
از راهنمایی شما ممنونم...حتما از مقالات استفتده می کنم....
فقط تعجبم آیا پسرها وقتی یکی رو آنقدر دوست دارن و هر روز می گن تو مال منی چطور به طرف مقابل فرصت جبران نمی دن و می رن؟حالا گیرم اون خانم یک اشتباهی هم کرد یعنی اگر بر عکس بود منم نباید بهش فرصت جبران می دادم؟این بی رحمیه؟با یک چیز که خلاف میل بود باید همه دوست داشتن ها فراموش بشه؟
-
RE: پر از ابهام از رفتار یک مرد
سلام...
در مورد جواب سوالتان که گفته بودید(فقط تعجبم آیا پسرها وقتی یکی رو آنقدر دوست دارن و هر روز می گن تو مال منی چطور به طرف مقابل فرصت جبران نمی دن و می رن؟حالا گیرم اون خانم یک اشتباهی هم کرد یعنی اگر بر عکس بود منم نباید بهش فرصت جبران می دادم؟این بی رحمیه؟با یک چیز که خلاف میل بود باید همه دوست داشتن ها فراموش بشه؟ ) باید بگوییم:......اولا خواهش می کنم من زبانم مو در آورد تا به دختران این تالار بگوییم در نوشته های خود جمله (بعضی پسراها) را بکار ببرید همه را مانند هم ندانید....
دوما::بنده باز هم اعتقاد دارم آن اقا از ثبات شخصیتی برخوردار نیستند و توان تصمیم گیری را هم ندارند.....یا به قول طاهره گرامی ایشان دلیلی خوب تر از مسله ی (پرستار) برای بر هم خوردن ارتباط پیدا نکردند...
موفق باشید
-
RE: پر از ابهام از رفتار یک مرد
بنده هم در جواب اين سوال ***(فقط تعجبم آیا پسرها وقتی یکی رو آنقدر دوست دارن و هر روز می گن تو مال منی چطور به طرف مقابل فرصت جبران نمی دن و می رن؟حالا گیرم اون خانم یک اشتباهی هم کرد یعنی اگر بر عکس بود منم نباید بهش فرصت جبران می دادم؟این بی رحمیه؟با یک چیز که خلاف میل بود باید همه دوست داشتن ها فراموش بشه؟ )
ضمن تاييد فرمايشات خانم طاهره و نقاب عزيز ، خدمت دوستمون خانم rsrs1380 عرض مي كنم صرفا با گفتن دوستت دارم و تو مال مني !!! وبيان حرفهاي عاشقانه نمي توان اكتفا كرد و عمق دوست داشتن رو متوجه شد!!! ما هيچگاه نمي تونيم اعمال و افكار فرد رو از روي زبان و رفتارهاي احساسي ظاهري اون بسنجيم و به عمق اون پي ببريم !!
-
RE: پر از ابهام از رفتار یک مرد
سلام
شما غرور و عزت نفسش را نادیده گرفتید ، زود قضاوت کردید .
این نشون می ده که شما کمی عجول هستید ، لااقل در مورد مسائلی که براتون مهمه اینطور هستید ، اگر هدف این بوده که مدتی همو بشناسید که این با عجله امکان پذیر نیست ضمن اینکه به نظر می رسه که شما در واقع اون را از روی علاقه انتخاب کردید و بحث شناخت معنی نداره و الا وقتی چیزی از این خانم شنیدید عکس العمل نشون نمی دادید و سعی می کردید مدتی دقت کنید که آیا این صحت داره یا نه و از اینجا پی به صداقت و یا عدم صداقتش می بردید و این یعنی تلاش در جهت شناخت ، اما رفتار شما برنامه شناختن را نداشته ،و اشتباه بعدی هم این بوده که باز عجله کردید و هدیه هاش را پس دادی ، و یک بار دیگه غرور او را شکستی ، عزیزم اون واقعاً ترسیده ، نه از شک تو نسبت بهش بلکه از رفتارهای عجولانه ای که در زندگی باعث بشه که مرتب غرورش را لگد مال کنی اونم غرور مردانه که لازمه هویت اونه نه غرور بیجا ، در مقابل خودت غرور هم به خرج دادی و ادامه دادی ، اینکه قدمی برای عذر خواهی پیش نگذاشتی .
اون الان در مقابل عاطفه و عقلش قرار گرفته ، از طرفی تو را دوست داره و از طرفی در رابطه با زندگی جدی فکر می کنه و به تفاهم اهمییت می ده ، اینجا اقدام تو خیلی مؤثره و راحتش می کنه ، اینکه قدم جلو بذاری و غرورت را کنار بزنی و بگی که عجله کردی و زود قضاوت کردی و بخاطر علاقه ای که بهش داری نگران شدی و عجله کردی و عذر بخواهی و از اون بخواهی که کمکت کنه که کلاًاین خصوصیت زود قضاوت کردن را بگذاری کنار .
نکته نهایی اینکه باید هم شما و هم اون سعی می کردید برای انتخاب عواطف را مهار و با عقلانیت وارد می شدید ،اونم اشتباه کرده که مرتب به شما ابراز علاقه می کرده ،شما قبل از اینکه همدیگر را بشناسید و با عقلانیت انتخاب کنید به هم علاقه مند شدید بعد دنبال شناخت رفتید .
به همه کسانی که این پست را می خونند ای یادگاری را تقدیم می کنم که : راه درست این است " انتخاب عاقلانه زندگی عاشقانه "
حتی اگر به کسی علاقه مند شدید مهار علاقه را به دست عقل بدهید ، یعنی جلوی وابسته شدن را بیرید و عاقلانه تمام جوانب را بسنجید و شناخت را کامل کنید و بعد تصمیم بگیرید ، اگر منطقاً به چیزهایی رسیدید که خلاف معیارهایتان بود و زمینه تغییر را هم در شخص ضعیف دیدید از علاقه خود با عشق بگذرید تا بعد دچار زندگی پر از نفرت نشوید ،
-
RE: پر از ابهام از رفتار یک مرد
سلام دوباره:
خدمت تمام دوستان عزیزم......با تشکر از مرجان عزیز و آرمان 26 و نقاب و فرشته مهربان که نظراتشون به من خیلی کمک کرده و الان خیلی راحت و شادم و به عبارتی راحت شدم.......
فرشته مهربان حرف شما کاملا صحیحه و من دارم تلاش می کنم این اشکال رو برطرف کنم......اونم اشتباهشو خودش باید اصلاح کنه.....امیدوارم هیچکس اشتباهی که من کردم رو تکرار نکنه.......
ولی لازم دونستم خدمت دوستانم بگم که:
ما حدودا 6 روز قبل به صورت اتفاقی دوباره صحبت کردیم و البته من اذعان کردم بهش که دیگه نیازی به شروع کردن دوباره نداریم و ایشون هم همین حرف فرشته خانم و قبلتر مرجان خانم رو به من گفتن :ترس از تصمیم عجولانه من.........
البته به قول کارشناس محترم راست و دروغش معلوم نیست.......
به هر حال منم به خاطر این رفتار خیلی جنتلمن معذرت خواستم و گفتم این کارام غلط بوده و گفتم اونم زود تصمیم گرفته.....
به هر حال الان 6 روزه گذشته و من ائنئ الان خوب تونستم فراموش کنم(تا حدی).....
به هر حال منطق اینو حکم می کنه....
اون معتقد بود که منو خیلی دوست داره ولی می ترسه این اخلاقو نتونه تحمل کنه و اونوقت پشیمون شیم.....
به هر حال راست یا دروغ من دیگه راحت شدم....چون غرورم و زیر پا گذاشتم و ازش معذرت خواستم....اون بازم حاضر به خداحافظی نشد.....
ولی زمان همه چیزو معلوم می کنه......
البته هنوز منتظر جواب روانشناسی آقای سنگتراشان عزیز هستم.......
با تشکر.....
هنوزم اگر کسی نظری داره با طیب خاطر می شنوم.....
(((در مشکلات باید گاهی سکوت کرد شاید خدا حرفی برای گفتن داشته باشد)))
-
RE: پر از ابهام از رفتار یک مرد
سلام
این را از من به یادگار داشته باش ، که بهترین محور برای زندگی تلاش برای رشد هر چه بیشتر در ابعاد مختلفه ، و برای رسیدن به این مقصود اولین قدم شناخته ، شناخت هر چیزی که به ما مربوطه و با آن سرو کار داریم و درک اینکه چه تأثیری می تواند در رشد ما داشته باشد ، و اولین گام در مسیر شناخت هم ، شناخت خود است ، آن هم شناختی صادقانه و با پذیرش بالا. در مسیر خودشناسی حقیقتاً باید مثل یک دادستان عمل کرد تا یک وکیل مدافع، یعنی سعی نکنیم اولاً از اشکالات فرار کنیم و ثانیاً اگر فرار نکردیم و پذیرفتیمشان آنها را توجیه و خود را تبرئه نکنیم ، اگر در خود شناسی موفق عمل کنیم قطعاً دیگر آدمها و حتی جهان خلقت را به خوبی خواهیم شناخت و رفته رفته حکمت بسیاری از پدیده ها برایمان روشن خواهد شد و نگاه حکیمانه ما را کمک می کند هدف هر واقعه و پدیده را در رابطه با رشد خود بفهمیم .
برای یک زندگی موفق وبا نشاط باید تصمیم و انتخابمون رشد محور باشد ، هم فردی را که مد نظر داریم با این دید بشناسیم که چقدر می تواند در رشد من مؤثر باشد و متقابلاً ، هم وقایعی که در رابطه با افراد مد نظر برایمان پیش می آید را با این نکاه بررسی کنیم تا پیام ها و درسهای رشد دهنده آنرا دریافت کنیم .
عزیزم اگر این ماجرا و این شخص هیچ چیز برایت نداشته ، همینقدر برایت باید کلی ارزشمند باشد که آنچه در رابطه با اون پیش اومد بهت کمک کرد تا خودت را بهتر و از زوایای دیگر هم ببینی، همچنین بر غرورت غلبه کنی و نشاط و احساس راحتی ناشی از تواضع را درک کزده و حتی بچشی .
نکته آخر اینکه ای عزیز انصاف در تعامل با دیگران بسیار مهمه ، وقتی انصاف محور رفتارت با دیگران باشد، بیش از هر کسی خودت از آن بهره مند خواهی شد ، و به آزادگی ترا خواهد رساند، سعی کن اگر ایرادها و عیوبی در او دیده ای عیوب خودت را هم در نظر داشته باشی و سبک سنگین کنی و ببین به نسبت آنچه خودت هستی آیا انصاف است که او را مناسب خود نبینی و رد کنی در حالی که او هم ایده آلهایی ممکنه داشته باشه که در تو بعضی رانبینه ، و بنگر که رفتار کدامیک بیشتر از دیگری بدور از انصاف بوده ، اگر صادقانه دیدی که خودت بیشتر مقصری ، پس فرصتی دیگر به خودت واو بده برای شناخت بیشتر ، اما این بار احساسات را مهار کنید و منطقی با هم یکدیگر را بررسی کنید با این هدف که ببینید چقدر می توانید به هم در رفع عیوب کمک کنید ، این کار اگر نفع بزرگی جون کسب تجربه و تمرین کسب شناخت را نداشته باشد که دارد ، هیچ ضرری نخواهد داشت .زود به اتمام رساندن این ارتباط که زیر نظر خانواده است باز هم عجله است ..
ما هر اندازه که دوست داریم طرفمان کاملترین باشد بهتره به این هم توجه کنیم که آیاما هم برای او کاملترین هستیم ، و اگر دنبال کاملترین هستیم باید گفت جسته ایم یافت می نشود ، باید نسبتی از نیکویی را در فرد بجوییم با در نظر گرفتن اخلاقیات و عادات خود و مهم این باشد که صفات ریشه ای مثبت را داشته باشد به عبارتی اصلش مثبت باشد فرعیات پیشکش.
اگر مایل بودی نقطه نظراتی در رابطه با نحوه کسب شناخت ، چه شناخت خود و چه دیگری دارم که در دل آن تکنیکهایی نیز نهفتهدارم که می توانم تقدیم کنم .
برایت آرزوی سر افرازی دارم
-
RE: پر از ابهام از رفتار یک مرد
:43:
با سلام و تشکر فراوان از دوست خوبم فرشته مهربان:
این تاپیک آخر که قرار دادید بسیار جالب و آموزنده بود...
ممنون دوست خوبم......
من بی صبرانه منتظر اطلاعات جالب شما در رابطه با شناخت خود و دیگران هستم....
ممنون میشم اون مقالاتو تو همین تاپیک من بذاری تا هم من هم سایر دوستان مطالعه کنند تا اشتباه من و فرد مقابلمو تکرار نکنن....
ممنون
منتظرم:303:
-
RE: پر از ابهام از رفتار یک مرد
سلام
rasaraye عزیز
خوشحالم که نظراتم مورد توجه قرار گرفت .
هدف من هم همین است که آنچه دارم و مفید برای دوستان هم هست را ارائه کنم منتهی ممنون شما و همه میشم که فرصتی به من بدهید تا این آموخته و یافته و اطلاعات و تجربیات را به صورتی کارساز ساماندهی کنم و تایپ و ارائه دهم . سعی می کنم در اسرع وقت آماده کنم .
برایت آرزوی توفیق هر چه بیشتر دارم
-
به: پر از ابهام از رفتار یک مرد
سلام:
فرشته مهربان عزیز ممنون از بیاناتتون....من تلاش کردم بتونم اون مطالب رو در اختیار داشته باشم ...خوشحال می شم دوست عزیزم زودتر اون مطالب رو قرار بدهید و مطالعه کنیم....
مرجان خانم:
یک سوال....
اگر این تاپیک رو می خونید می شه به من بگید چقدر صبور بودن کافی است ..........
من صبر را آموختم ولی خداوند جوابی به تلاشم نداد؟؟؟!!!!!!
به هر حال دنیا محل یادگیری است...................گویا صبر ایوب لازم است............
-
به: پر از ابهام از رفتار یک مرد
سلام بر دوست عزیز و گرامی...عجب داستانی شد این تاپیک....
اما در مورد رفتار آن آقا و همچنین شناخت شما از ایشان ....باید بگوییم ما اصولا نمی توانیم رفتار یک فرد را کاملا تشخیص دهیم حتی روان شناسان هم بعد از کلی مشاوره فقط"""پیشبینی"" می کنند و اگر پیشبینی های آنان درست از آب در آمد آن وقت درمان را شروع می کنند.....
پس زیاد در پی شناخت او و پی بردن به رفتارش نباشید......ما فقط می توانیم از ظاهر و سخنان و حالت چهره فردی (که البته همه می تواند خودساخته و فریب دهنده باشد) تا حدی رفتارش را پیشبینی یا تشخیص دهیم...
پس ما ابتدا از ظاهر پی به رفتار می بریم چون ظاهر تنها شی دیده شده و قابل تشخیص است...و بعد از آن باید با آن فرد زندگی کنیم تا به خصوصیات او پی ببریم..
در ضمن برخلاف دوستان هرگز پیشنهاد نمی کنم رضایت او را بدست آورید و از او عذرخواهی نمایید....چون رفتار شما کاملا طیعی بود....
من پیشبینی کردم که آن آقا در تصمیم گیری دچار مشکل است و حالت عاطفی پایداری ندارد(فعلا) و همین بی ثباتی او باعث مبهم بودن رفتارش است......و این گونه هست که او یک روز اصرار بر ادامه رابطه دارد و روز دیگر شک در رابطه و روز دیگر قطع رابطه...
بازهم متذکر می شوم برقراری ارتباط با هر بهانه ای و فشاری از سوی شما ...عاقبت بدی خواهد داشت...
تنها کار.........""صبر"" است ولی صبری که بدون هیچ گونه امید و وابستگی باشد....حال می گویید خوب یکی از ویژگی های فرد صبر کننده داشتن "امید" است وگرنه صبر به چه دردی می خورد......اما صبر بدون امید هم وجود دارد و ان هم صبریست همراه با فراموشی....
سخت است....ولی زیبایی عشق...وقتی دوچندان می شود که طعم تلخ جدایی را کشیده باشی..
موفق باشید
-
به: پر از ابهام از رفتار یک مرد
RSRS1380 عزيز
تمام تاپيک ونظرات دوستان رو خوندم، شما درخصوص اون عکس العملي که ظاهرا بهانه شده براي قطع رابطه هيچ توضيحي نداديد وگذرا از روي آن رد شديد، لطفا عکس العمل خودتونو با اون پرستار يه کم توضيح بديد شايد مطالبي برا يادگيري وجود داشته باشه.
بهرحال شروع اين رابطه با ترديدهائي هم همراهه ، چون شناخت به قدر کافي وجود نداره ، خود من ازبس توي مقطع خواستگاري ونامزدي قيافه جدي همسرمو ديده بودم ترديد داشتم که آيا اون اصلا بلده بخنده!!!!
درحاليکه بعد از ازدواج ديدم اتفاقا خيلي هم شاد هست.
بايد به هم فرصت بيشتري بديد واتفاقات مختلف رو تجربه کنيد ، عکسالعملها رو زير نظر بگيريد تابه شناخت بهتري از هم برسيد.
دربرخي رابطه ها سوء برداشتها در اين مقطع وبرهه ، خيلي زياد ميشه.
خوشبخت باشي
-
به: پر از ابهام از رفتار یک مرد
سلام:
برادر خوبم نقاب Baby
ممنون از نظرتون و من اون تاپیک بخشش ارتباطی با این تاپیک نداره......
باید خدمت دوست و برادر خوبم نقاب بگم که من امروز به حرف ایشون رسیدم و فهمیدم که ترس ایشان حالا از هرچیزی موجب این حادثه شده و در حال حاضر دقیقا دارم همون کاری رو می کنم که برادرم نقاب گفتن...
به هر حال باید حقیقت رو بپذیرم......
باز ممنونم نقاب جان......
-
RE: پر از ابهام از رفتار یک مرد
دوستان سلام دوباره:
خواستم یک سوال از تمام دوستان که این تاپیک رو خوندن بپرسم؟
(البته الان نقاب حتما میگه از دست این rsrs1380 !!!!!)
ولی فقط یک مورد مهم.....
من این فرد رو فراموش کردم و دیگه حدود 1 ماهه همو ندیدیم....از حال و روزش خبر دارم ولی برام مهم نیست........
الان یک موضوع هست ..من فارغ التحصیل شدم و به علت اینکه جز شاگردهای ممتاز بودم همیشه مسئولین و اساتیدم ازم می خواستن که اگه بخوام کار کنم برم بیمارستان اونا و اونا ساپورتم می کنن....الان من نظام پزشکی ام رو گرفتم.....یکی از پسرای هم کلاسیم هم توی 2 تا بیمارستان برای 2 تامون کار پیدا کرده و گفته بیا با هم بریم اونجا کار کنیم....ولی من دوست دارم یک بیمارستان دیگه که نزدیک خونمون هست برم کار کنم چون برای درس خوندنم هم بهتره چون می خوام امسال امتحان تخصص بدم..رئیس اون بیمارستان هم دیروز ازم دعوت کرده و گفته تو فقط موافقت کن رو چشم من جا داری !!!!
.....ولی یک مسئله مهمی هست.......
اون اینه که من باید همون جایی کار کنم که اون آقای دکتر (خواستگارم)هم هست و ما ازش کلی خاطره داریم...اونم هنوز هست نمی دونم صحیحه اونجا کار کنم؟
چون حتما دوباره همو می بینیم و همه پرسنل اونجا قضیه خواستگاری اون از منم می دونم؟
من خودم موردی ندارم ولی مامانم میگه که این طور 2تاتون اذیت می شید....من موردی ندارم با این موضوع و آنقدر بودن تو این بیمارستان برام مزایا داره که حد نداره ولی اونو چکار کنم؟
کدوم پیشنهادو قبول کنم....
(در ضمن ازون 2تا بیمارستانم که همکلاسیم کار پیدا کرده هم دوباره تو یکیش اینم هست....)
چی صحیحه؟
آیا باید به خاطر این قضیه از این موقعیت بگذرم؟
-
RE: پر از ابهام از رفتار یک مرد
سلام
برات پیام خصوصی گذاشتم مثل اینکه هنوز نخوندی.
و اما این موضوع جدیدت یعنی کار در اون بیمارستان
از اونجا که نزدیک منزله و مزایا داره ازش نگذر ، مگه قراره چی بشه. نهایتش اینه که ممکنه پیش بیاد که باز هم با هم صحبتی داشته باشید ! این خیلی مشکل حادیه ؟
عزیزم مهم اینه که تو تو همین شرایط تجربه کنی و یاد بگیری چطور در موقعیتهای مختلف حتی سخت ، بهترین رفتار را داشته باشی ، آیا ما با دوری کردن از موقعیتهایی که برامون سخته رشد خواهیم کرد ؟
به این بیت از خواجه شیراز توجه کن که میگه :
گفت آسان گیر بر خود کارها کز روی طبع
سخت می گردد جهان بر مردمان سخت کوش
-
RE: پر از ابهام از رفتار یک مرد
سلام بر دوست گرامی...
دوست عزیز از دست دادن یک موقعیت...شاید زمینه ای باشد برای فراموشی...
اما قطعا زمینه ای نخواهد شد برای.....دل آسودگی...
دوست عزیزم.....در این موقعیت اتفاقا می توانی او را بهتر از گذشته بشناسی و مورد ارزیابی قرار دهی و با خود بگویی آیا همان گونه که "نقاب" حدس می زد او دارای بی ثباتی عاطفی و عدم تصمیم گیرست یا خیر.....
این موقعیت یک موقعیت ارزشمند هم برای سنجش میزان تحمل است و هم برای سنجش میزان شناخت....
اگر او همان گونه که من گفتم دارای شخصیتی بی ثبات بود .....قطعا خود شما روز به روز و رفته به رفته متوجه وضعیت خواهید شد و قطعا سعی خواهی کرد او را از یاد برید.
اما اگر متوجه شدید ایشان همان گونه که ما پیش بینی کردیم نبود قطعا خواهید آمد و در این تاپیک دوباره خصوصیات او را بازگو و ما هم حداقل امکان راهنمایی می کنیم...
ولی در هر حال شما هیچ امیدی نداشته باشید و به کار در موقعیت جدید بدون هیچ ناراحتی مشغول شوید..
موفق باشید
-
RE: پر از ابهام از رفتار یک مرد
شما بهتره تو همين بيمارستاني که مزاياي خوبي هم براتون داره مشغول بشيد. وبودن اون آقا دليلي برا عدم حضور شما نيست.
خودتونو برا موضوعاتي که ممکنه بعد از اين براتون در ارتباط با اين آقا بيفته آماده کنيد و رفتار سنجيده همراه با تامل وتفکر قبل از انجام فعل داشته باشيد.
اگه نيازي به تصميم گيري داشتيد يه کم به خودتون زمان بديد. تو اين زمان مشورت کنين (که خب اهلش هم هستيد) وحالتهاي مختلف رو بسنجيد وتصميم بگيريد.
عجله نکنيد.
-
RE: پر از ابهام از رفتار یک مرد
به نظر من هم در بیمارستانی که نزدیک منزلتون هست کار کن.
مرجان خانم:
یک سوال....
اگر این تاپیک رو می خونید می شه به من بگید چقدر صبور بودن کافی است ..........
من صبر را آموختم ولی خداوند جوابی به تلاشم نداد؟؟؟!!!!!!
به هر حال دنیا محل یادگیری است...................گویا صبر ایوب لازم است............
دختر جون خیلی عجولی من به تو چی بگم.با 1ماه صبر کردن جواب خدا رم میخوای من فکر میکنم بهتره بهت بگم صبر نکن .اصلا بهتره که فراموشش کنی.
-
RE: پر از ابهام از رفتار یک مرد
سلام:
با تشکر از تمام دوستان خوبم که راهنمایی می کنن:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط marjanp
به نظر من هم در بیمارستانی که نزدیک منزلتون هست کار کن.
مرجان خانم:
یک سوال....
اگر این تاپیک رو می خونید می شه به من بگید چقدر صبور بودن کافی است ..........
من صبر را آموختم ولی خداوند جوابی به تلاشم نداد؟؟؟!!!!!!
به هر حال دنیا محل یادگیری است...................گویا صبر ایوب لازم است............
دختر جون خیلی عجولی من به تو چی بگم.با 1ماه صبر کردن جواب خدا رم میخوای من فکر میکنم بهتره بهت بگم صبر نکن .اصلا بهتره که فراموشش کنی.
راست می گی مرجان جون خیلی عجولم ....خودم وقتی برام اینو تایپ کردی صادقانه بگم خجالت کشیدم که عجولم......درسته دارم ولی حسابی رو این قضیه صبوری تمرین و مطالعه می کنم....می دونم با همکاری دوستان خوب موفق میشم....
دوستان من امروز درخواستم رو برای همین بیمارستان دادم و قراره از 15 اردیبهشت شیفتام شروع بشه...کمی دلهره دارم..البته تا اون موقع هر آن می تونم درخواستمو پس بگیرم و هنوزه اگر کسی نظری داشت استفاده می کنم....
می ترسم که حالا که انقدر تلاش کردم و به زندگی عادی برگشتم و صبور بودم !!! دوباره موجب دردسر هردومون بشم....
دوست ندارم فکر کنه به خاطر اون رفتم این بیمارستان...شما فکر می کنید اون این طور فکر نمی کنه؟
به هر حال منم به حرف شما دوستانم تو این سایت و دوستان نزدیک خودم گوش میدم و با توکل به خدا میرم جلو....
برام دعا کنید هرچی صلاحمه پیش بیاد....
هنوزم مشتاقانه منتظر نظر سایر دوستان هستم....
از همراهی همه شما ممنون......
-
به: پر از ابهام از رفتار یک مرد
سلام .
تمامي پستهاي تايپک شما را خواندم؛دوستان نظرات مفيدي را بيان نموده اند بخصوص فرشته مهربان و طاهره.
به ياد داشته باشيد که اين نوشته ها فقط نظر من است.
دوره شناخت (اسمش روي خودش هست)دوره اي است که طرفين با سبک سنگين کردن اخلاقيات و خصوصيات رفتاري طرف مقابل و همچنين با در نظر گرفتن معيارهاي خود براي انتخاب همسر سعي در شناخت طرف مقابل دارند؛در اين رابطه من يک روش دارم شما يک روش و خواستگار شما يک روش؛طرز نگرش شما در مورد خودتان و خصوصيات اخلاقيتان نسبت به خواستگارتان متفاوت است ؛شما يک واکنش را طبيعي فرض ميکنيد در حالي که ايشان مخالف ان هستند و عکس اين قضيه نگرش شما نسبت به ايشان و ...
پس نبايد در اين وضعيت بگوييم من که کاري نکردم,از نظر شما چيزي رخ نداده اما از نظر طرف مقابل چي؟ شايد توان تحمل اين رفتار را نداشته باشد ؛در اين موارد بايد خود را جاي همسر ,دوست ؛مادر و..گذاشت ؛تا بتوان به نتيجه رسيد,در دوره شناخت بدون هيچ قيد و بندي نياز به فکر کردن وفرصت هست،نبايد عجول باشيد.و قرار بر اين نيست که دو نفر به خاطر شناخت از هم يک مدت با هم باشند و بعد ازدواج کنند ؛اين دوره شناخت بوده و طرفين ميتوانند تصميم بر ازدواج بگيرند و يا تصميمي غير از اين داشته باشند.در پستهايتان نسبت به اين موارد که عرض کردم نوشته بوديد(در پاسخ به دوستان)که او هر روز ....پيام به اصطلاح عاشقانه برايم ميفرستاد و در صحبتهايمان دوستت دارم را به زبان مياورد؛بله شما را دوست داشته اما هر دوست داشتني به معناي عشق نيست به معناي ازدواج نيست، ابراز احساسات بوده شايد يک محبت دوستانه باشد.اين را هم طبيعي بدانيد که دو جنس مخالف خواه يا ناخواه ابراز احساسات را در قبال هم دارند هر چند که در اين دوران اشتباه است چون باعث ميشود از منطق دور شويم و اينکه تصميم بر خواسته از احساسات قابل اطمينان نميباشد.
شما نوشته بوديد که بايد صبر ميکردم تا يک دو ماه ديگر بگويد رابطه را تمام کنيم!،اين انتظار درستي نيست چون رابطه احساسی در میان بوده بخواهیم که طرف مقابل زود تصميمش را بگيرد آن هم تصميم به اين مهمي؛ هر چند که بدون ترديد چند روز بيشتر طول نميکشيد.در جاي ديگر نوشته ايد که بايد به من فرصت جبران ميداد آيا شما به ايشان فرصت فکر کردن را داديد که اين انتظار را داريد؟شما حتي به ايشان هيچ فرصتي براي شنيدن گفته هايشان نداده ايد(شايد بگويد که نه چيزي براي گفتن نداشته؛اما از کجا اين را ميدانيد؟) و با زود قضاوت کردن خواستار تمام کردن رابطه شده ايد.
شما آن شب به قول خودتان خواسته بوديد که ان پرستار را سر جاي خود بنشانيد ,فقط همين ؛اما برداشت خواستگارتان خلاف اين را ميگويد که صحيح است!از نظر ايشان شما بدبين هستيد؛زود قضاوت ميکنيد ؛و زود تصميم ميگيريد,آيا نبايد با شناختي که از ايشان داريد به اين موضوع نگاه کرد ؛آيا نبايد کمي قضاوت خود را به تأخير بيندازيم و همينطور تصميم ؟ناگفته نماند اين هم شامل حال خواستگارتان ميشود.
اما چيزي که به ذهن من ميرسد اين است که شما مطمئن هستيد که تصميم بر ختم رابطه يا سرد شدن ايشان نسبت به شما فقط برخواسته از حرکت ان شب و سخنان ان بوده؟شما از کجا ميدانيد که در اين مدت رفتارهاي مشابه آنچه در بالا نوشته ام(زود قضاوت کردن و تصميم گرفتن) از شما سر نزده باشد؟ که ايشان اينچنين برداشتي از شما دارند؟
در هر حال به قول خواستگارتان ؛توان تحمل چنين رفتاري را ندارند,اما نبايد شما به اين فکر کنيد که اين مشکل شما است و هيچکس با شما سر سازگاري ندارد نه همانطور که نوشته ام نظارت ديگران نسبت به ما متفاوت است ,اما حال که اين ضعف شما نمايان شده بهتر است در جهت رفع آن اقدام کنيد,از نوشتار شما متوجه شدم که شما علاوه بر غروري که خود نيز به آن اشاره داشته ايد زود رنج نيز ميباشيد!کنترل احساسات و عواطف خود را نداريد و گاه ناخواسته دست به کارهاي ميزنيد که موجب پشيماني شما ميشود(اگر چنين نيست در به بنده بگوييد).اين از نوشتار شما پيداست چون پستهاي اول شما با پستهاي آخرتان کاملا" متفاوت هست؛ناراحت نشويد هيچ انساني کامل نيست همه به نوعي ضعفهاي دارند.
از اصل قضيه دور شديم.....
شايد ايشان با اقوام و آشنايان خود (مونث)راحت باشند و از لحاظ رابطه دوستي تعارف زيادي نداشته باشند متوجه هستيد؟و اين فکر به ذهنشان خطور کرده باشد که اين رفتار شما ميتواند تا آخر عمر مايه زجرش باشد البته اين فقط يک فرضيه يا پيش بيني است تا اندکي ذهن شما را با چالش وا دارد.
در هر حال ايشان شما را به عنوان هسر برگزيده بودند اما با رفتاري که از شما سر داده در انتخاب خود دچار ترديد شده اند(بازهم عرض ميکنم که هر شخصي شخصيت مختص به خود را دارد و بر اين اساس تصميم ميگيرد)در اينجا بود که بايد فرصت ميداد.
دوست گرامي سعي کنيدبه جاي اظهار نظر با احساسات, واقعبين باشيد و منطقي ؛شما با ازدواج ميخواهيد مسئوليت زندگي مشترک (سهم خودتان)را بر عهده بگيريد,و هر آنچه که در اين ميان باشد ؛ترديد ندارم که اگر باز نتوانيد بر احساسات و عواطف خود غلبه کنيد ,آنها را کنترل و هدايت نماييد,زودرنجي و غرور خود را ادامه دهيد بازهم با مشکل مواجه خواهيد شد؛منظور از ؛از ميان بردن غرور خشکاندن تمام و کمال آن نيست بلکه به تعبيري ميشود گفت ,هر سخن جايي و هر نکته مکاني دارد.
در آخر :
اگر هر دوي شما يک فرصت ديگر به هم بدهيد خالي از لطف نيست؛بار ديگر پاي صحبت بنشينيد ؛و واقعيات خود را بيان کنيد نه اينکه به خاطر دل او اين مورد را بيخيال؛شما يا او تا بعد از ازدواج ميتوانيد بي خيال باشيد از آن پس مشکل ساز خواهد بود.همسر ؛مادر نيست؛پدر نيست؛برادر نيست,و يا....که اين انتظار را داشته باشيم تا به مانند انها با ما برخورد کند و درقبال اشتباهات هم مانند آنها باشد ؛انتخاب همسر و زندگي مشترک شيرين است اما بايد با احتياط پيش رفت؛
در جواب اين سوالات اگر پاسخي داريد ممنون ميشوم ؛فقط واضح پاسخ دهيد.
1-آيا قبل از به ميان آمدن صحبت با همکارتان(خانوم پرستار)مشکلياز اين قبيل يا مسائل ديگر پيش امده بود؟
2-در دوراني که با هم رابطه داشتيد حرکت مبهمي از سوي ايشان سر زده بود؟
3-ايا ايشان با شناخت چند ماهه براي تصميمهاي خود هميشه وقت زيادي صرف ميکردن؟
4-در دوران شناخت بيشتر حرف از شناخت بود يا بيان احساست طرفين بوده؟
5-به نظر شما ثبات فکري ؛رفتاري و احساسي را داشته اند؟
6-فقط منطق و طرز نگرش خود را قبول داشتند؟(شما هم)
7-از انعطاف پذيري لازمه برخوردار بوده اند؟يعني متعصب و خشک نبوده اند؟
8-براي اتمام رابطه اصراري از طرف ايشان سر زد؟
-----------------------------------------------------------
در رابطه با بيمارستان هم اگر طرفين تمالي به فرصت و شناخت دوباره تأکيد ميکنم شناخت دوباره
داريد اين فرصت را از دست ندهيد اما يک چيز را هم نبايد ناديده گرفت که اگر باز هم به نتيجه نرسيد فضاي آنجا به قول مادرتان باعث آزار هر دوي شما میشود.
موفق باشد72
-
RE: پر از ابهام از رفتار یک مرد
سلام
جانا سخن از زبان ما می گوئید ،
kayvan عزیز منم با نظرات شما کاملاً موافقم ،
و توجه rsrs عزیز را به چند نکته دیگه جلب می کنم :
عزیز من کمی با خودت روراست باش بگذار صریح بگویم ( البته چون به پیغامهای خصوصیم جواب ندادی مجبورم اینجا بگم )
تو حتی خودت را هم به درستی درک نکرده ای ، خوب دقت کن عملت با احساس و عواطفت در تعارضه البته اشتباه نشه کنترل احساس نکرده ای ، تعارض ایجاد کرده ای و با اجتناب ، این تعارض را ادامه می دهی ، خوب حرفهایی که برام زدی (در پیام خصوصی دقت کن ) دلت یه چیز میگه و عملت یه چیز دیگه ، دلت می خواهد اون قدم پیش بگذارد ، اما با عملت و حرفت راه را بر او می بندی ، و....، که این موجب عدم پیش بینی عکس العملهای تو برای اون است و همین هم راه برداشتن قدمی به سوی تو را می بندد .
قبلاً هم گفته ام خودت را جای اون بگذار و کاملاً واقع بینانه رفتاری که با اوداشته ای را نسبت به خودت از طرف اون ببین ، آیا دچار نگرانی نمی شی برای زندگی آینده .
موضوع این است که او به زندگی و آینده جدی و عمیق فکر کرده و عقلانیت را در نگاهش به آینده مد نظر قرار داده و همین هم او را با قضاوت عجولانه تو و رفتار متعاقب آن برای آینده و زندگی مشترک نگران کرده و تو عملاً به او این حق را نداده ای که نگران باشد اما به خودت حق داده ای که با حرفای شخص دیگری به او نظری بد بینانه داشته باشی و حتی واکنش هم نشان بدهی ، آیا این عادلانه و منصفانه است .
گل من از اطاله کلام پرهیز می کنم باقی حرفام بماند که خودت فکر کنی و بیابی ، فقط چون صداقتت با دیگران تحسین بر انگیزه (با خودتم صادق باش) جسارت می کنم و بهت میگم با وجود غرور ، کم صبری و ناپختگیت در این رابطه (کلاً رابطه با همسر ) خودتم باید نگران آینده باشی و خودت را تغییر بدهی نه فقط اون .
و دیگر اینکه بدون که این موقعیت و این تعارض بین شما فرصت خوبیه که تو می تونی برای شناخت خودت و دیگران و افزایش درصد هوش هیجانیت( که برای داشتن یک زندگی پر از موفقیت بیشتر از هر چیزی به کارت میاد) از آن بهره بگیری و حیفه که این فرصت را از دست بدهی .
خارج از بحث ازدواج و علاقه قبلی در قالب یه همکار و دوست یک تعامل طبیعی داشته باش و سعی کن به کمک هم همدیگر را بهتر بشناسید ( تإکید می کنم که پای ازدواج و احساسات را در درونت به میان نیار تا از بیرون به این رابطه نظر کنی و فارغ از دغدغه های مربوط به تشکیل زندگی بهتر با هم مواجه بشوید و در ادامه قطعاً به این نتیجه میرسید که آیا شما می توانید به ازدواج هم فکر کنید و زوج مناسبی برای هم هستید یا نه ؟ )
و در نهایت بهت پیشنهاد می کنم در اسرع وقت کتاب "روانشاسی روابط انسانی "ازرابرت بولتون را تهیه و مطالعه کنی ، تصورم اینه که خیلی بهت کمک خواهد کرد ، کتابی تکنکی است .
موفق باشی
کتاب "روانشاسی روابط انسانی "ازرابرت بولتون
-
RE: پر از ابهام از رفتار یک مرد
با سلام خدمت کیوان و دوستانم:
شما بسیار خوب از روی تاپیک های من قضاوت کردید و من بسیار خوشحالم که با این دقت پاسخ دادید...
1-آيا قبل از به ميان آمدن صحبت با همکارتان(خانوم پرستار)مشکلياز اين قبيل يا مسائل ديگر پيش امده بود؟
2-در دوراني که با هم رابطه داشتيد حرکت مبهمي از سوي ايشان سر زده بود؟
3-ايا ايشان با شناخت چند ماهه براي تصميمهاي خود هميشه وقت زيادي صرف ميکردن؟
4-در دوران شناخت بيشتر حرف از شناخت بود يا بيان احساست طرفين بوده؟
5-به نظر شما ثبات فکري ؛رفتاري و احساسي را داشته اند؟
6-فقط منطق و طرز نگرش خود را قبول داشتند؟(شما هم)
7-از انعطاف پذيري لازمه برخوردار بوده اند؟يعني متعصب و خشک نبوده اند؟
8-براي اتمام رابطه اصراري از طرف ايشان سر زد؟
پاسخ ها:
ببخشید اگر طولانیست.....
1)در رابطه با سوال اول شما متاسفانه چون نمی خواستم جا بگیرم کامل نمی شد بنویسم ولی :شما صحیح حدس زدید:
ما در کل این رابطه سالم 3 ماهه 3 بار بحثمون شد چون راجع به همه چیز تفاهم داشتیم..دفعه اول من خواهر و دامادمون برای ادامه تحصیل رفته بودن آمریکا و من اون روزا حالم خیلی بد بود ولی اون مدام زنگ می زد و می گفت من هستم ...خیالت راحت و......
من بهش گفتم یک چیزی بهت بگم.گفت :خوب بگو...منم نه اینکه ناراحت بودم از رفتن خواهرم گفتم اصلا نمی گم..گفت چرا نمی گی ؟گفتم اینطور که تو می گی منظورت اینه که من نگم....گفت نه به خدا پس چی بگم . منم تندتند شروع کردم که اگر نمی خوای چرا این طور می گی و بعدا می خوای چکار کنی و حالا که اولشه این طوره بعدا چطوره و......بعد اون گفت به خدا نمی فهمم چی می گی ولی معذرت ...شاید بد گفتم...و اون روز تمام شد....هیچی نگفت ..و من ازش بعدا معذرت خواهی کردم که من اعصابم خراب بود ببخشید و تمام شد....دفعه دوم از ظهر 2 تا 10 هیچ خبری ازش نشد و من داشتم دیوانه می شدم هر چی پیام زدم جواب نداد ولی زنگم نزدم ..تا 1 شب اینا بود بعد از اینکه من براش پیام زدم که من خیلی ناراحتم پس کجایی....اصلا دیگه به من زنگ نزن....
زنگ زد من موبایلمو خاموش کردم آنقدر دوستم داشت که می دونستم دیوانه میشه...دلم نیومد بعد 5 دقیقه موبایلمو باز کردم دیدم زنگ زد: تا برداشتم داد کشید که تو چرا این طور می کنی بابا من کشیکم.تو مگه خودت پزشک نیستی و نمی دونی که کارم چطوره...مریض زیر دستم داشته می مرده اونوقت تو از این پیام ها می دی؟اصلا نمی ذاشت من جواب بدم......گفت مریضم مرد و تو این طور اعصاب منو خراب می کنی.....هیچی نگفتم قطع کرد...بعد 30 دقیقه دوباره زنگ زد و گفت عزیزم چرا این طور می کنی و کامل توضیح داد که چرا تماس نگرفته ومن دیدم واقعا گند زدم...تا صبح با پیام باهم حرف زدیم و اونم منو بخشید....فرداشم ناهار رفتیم بیرون راجع به این موضوع حرف زدیم.....خیلی صبور بود.....و منطقی...
و دفعه سوم همین کشیکه بود با پرستار ....این طور شد که دوتامو ن کشیک بودیم من اورژانس جراحی و اون عمومی....پرستار اونجا اومد تا منو دید گفت :گفتم سوگلی دکتر اینجاست که مریض نمی فرسته.....من سکوت کردم بعد گفت دلت بسوزه ما اونجا با همیم آخه می دونی که من عاشقشم....من قاطی کردم دلم می خواست دختره رو بزنم...ولی خدا شهاهده که سکوت کردم و به سختی لبخند زدم...زنگ زدم بهش گفتم کی به تو گفته مریض نفرستی گفت چی شده گفتم هیچی.....30 دقیقه بعد زنگ زد و گفت فلانی(همون پرستاره) کیک تولد آورده....داشتم می سوختم گفتم خوب گفت تو هم بیا ...گفتم نه ..من دعوت نیستم ..بعد گفت چرا ناراحتی؟گفتم هیچی پاشو بیا اینجا ...گفت اونجا محیط کارته بد میشه گفتم بگو نمی خوام ...قطع کرد و 2 دقیقه بعد اومد بالاا سرم بود و بر و بر نگام می کرد.ب هم چایی خوردیم کمی حرف زدیم..گفت قضیه فلانیه گفتم آره این طور کرده گفت اونجا هم داره به من متلک می زنه...بعد بهش زنگ زدن گفتن بیا تولده گفت برم؟گفتم برو با اکراه رفت....بعدشم زنگ زد....من رفتم پیشش و دیدم پرستاره گفت دکتر از کیکم نخورد آخه شیرینی جنابعالی زیر زبونش مزه کرده....
حالم بد شد رفتیم بیرون با هم قدم زدیم بعد اومدیم و شیفت اون تمام شد و رفتو برام پیام زد من خیلی دوست دارم....منمن گفتم منم دارم...
فرداشم زنگ زد و کلی حرف زدیم و دیدم ناراحته....گفت باید حرف بزنیم...رفتیم راجع به این موضوع حرف زدیم و اون گفت تو چرا به من شک کردی من صبح تا شب بهت می گم دوستت دارم و....... خلاصه نهایتا با وجودی که قرار بود هته بعد خواستگاری رسمی باشه ولی اون ترسید ....گفت می ترسم تو یک دفعه از کوره در میری و این برام سخته....منم هرچی گفتم من به تو شک نکردم می خواستم پرستاره بشینه سر جاش گوش نداد....ولی نگفت تو رو نمی خوام گفت باید خوب فکر کنم....تا روز آخر و کادوهاش که من به زور پس دادم..
2) سوال 2:هیچ گاه بالا غیرتا هیچ حرکت مبهمی نکرد و بسیار با دقت و با محبت به تمام حرفام گوش میداد....چون منم دختر دقیقی هستم و نمی خواستم به هر قیمتی ازدواج کنم بسیار با دقت به رفتاراش نگاه می کردم....اصلا به جانب پرستارها نگاه هم نمی کرد...و می گفت من دوست ندارم با کسایی که برام کار می کنن صمیمی بشم و نمی شد...منم تعجب کردم وقتی از من خوشش اومد ...حتی وقتی (ببخشیدا)برای معاینه خانم های جوان می رفت سرش آنقدر پایین بود و با حیا رفتار می کرد که برام جالب بود و اگر خانم با وضعیت ناجوری بود حتی سرش رو بالا نمی آورد و به من می گفت برو ببینش...و البته پسرهای ناجورم نمی ذاشت من برم و خودش می رفت...بسیار جالب بود..البته مذهبی نبود..هیچ کدوممون ولی مقید بود که منم بدتر اون...
3)بله..ما قرار بود برای ادامه تحصیل و تخصص بریم خارج از ایران و من نظرم رو امریکا بود و اون کشورهای حاشیه....آنقدر راجع به این موضوع فکر می کرد و تحقیق و پرس و جو که حد نداشت.....همیشه می گفت بعضی پیامهایی که دوتامون برای هم میزدیم رو تا صبح راه می رفته و چند بار می خونده که خوب منو بشناسه....اذعان می کنم من کمتر این کارو می کردم....
4)در 1.5 ماه اول شناخت بود...خیلی سوالا از محل زندگیمون و خرج و کار و اعتقادات و خانواده ها و ادامه تحصیل و ... رو که گفتیم یک شب برام زد ....دوستت دارم واز اون شب اسم کوچیکمو برای اولین بار گفت.....این اولین بار بود بعد همه چیزها که گفت دوستت دارم.. و از فرداش باهم راحت تر بودیم ولی اون وقتی به من گفت تو احساستو به من نگفتی؟گفتم بذار به واسطه خانم بودنم احساسمو بعد از اومدن خانواده ات بگم....و اون می گفت من همین چیزاتو دوست دارم و من تا چند هفته ای جواب پیام های عاشقانه اونو جدی می دادم..نمی خواستم اشتباه کنم ولی کم کم وقتی چند بار شام رفتیم بیرون و وقتی خواهرم و شوهرش رو دید و اونا هم تاییدش کردن گفت بهم بگو :و منم گفتم منم دوستت دارم...بعد از اون خیلی روابط احساسی و صحبت هامون عاشقانه شد ولی همه در چهارچوب نه زیادی چون هردومون مرام خاصی داشتیم .... کم کم اون می گفت از آینده ای که می خواد برام بسازه و خیلی چیزها....یه 3 هفته ای پی این چیزا بودیم ولی لا بلاش هم چیزای جدی می پرسدیم تا قرار شد که خانواده اش بیان و اون اتفاق افتاد....
5)بله . 100 % ثبات فکری و رفتاری داشت...و احساسی ...خیلی خوب خودش را کنترل می کرد...منطقی و عاقل بود و دوستت دارم رو با حیا خاصی می گفت که حد نداشت....
به خدا برای همین یک کلمه تا بناگوش سرخ می شد....و منم....
فقط چند مورد:
-اون به من گفت من هیچوقت تو فکر ازدواج نبودم و به هیچ دختری کار نداشتم حتی فامیلاشون بلد نبودم...برام مهم نبود هیچوقت الانم مامانم تو شهرمون یک دختر که پزشک هست پیدا کرده و گفته بیا باش حرف بزن ولی من نمی خوام ازدواج کنم می خوام الان کار کنم و بعد برم خارج تخصص بگیرم....ولی حالا که تو رو دیدم خیلی به فکر زندگی مشترک افتادم...(این جز حرفای اولش بود)
-به من گفت وضع مالیمون عالیه و بابام 100 ملیون پول کنار گذاشته برای تخصص من ..شما چی؟منم گفتم بابای من 100 ملیون نداره ولیدر حد توانش کمک می کنه(بابای من استاد دانشگاه و وضعمونم عالی بود ولی دیگه نه 100 ملیون برای خارج رفتن)..ولی بعد یک شب من بهش گفتم من تو زندگیم بهترین چیز ها رو داشتم و هیچوقت حسرت چیزی رو نخوردم..و بهد 1-2 هفته بهم گفت یک چیزی همه ذهنم گرفته:گفتم چی؟گفت تو گفتی بهترین چیزا رو تو زندگیت داشتی ولی من شاید اوایل زندگی نتونم بهترین چیزا رو برات فراهم کنم!!!!!!منم جریان یکی از خواستگارام که تازه اون متخصص بود و متولد انگلیس و بسیار بسیار پولدار رو براش گفتم و گفتم من ردش کردم با وجودی که همه خانواده ام راضی بودن ولی چون دوستش نداشتم ....و گفتم من حاصل زندگی پدر و مادرم رو دارم استفاده می کنم ..ما هم با هم می سازیمش....و گفت:خیالم راحت شد....
و در ضمن آقا کیوان 3 شیفت تو بیمارستان کار می کرد ...بابام می گفت آخه اگه انقدر پول داره چرا انقدر کار می کنه......از اونم می پرسیدم می گفت تا جوونم باید کار کنم....
خیلی زرنگ بود....ولی یک روز 3 هفته آخری که با هم بودیم و نتظر خانواده اش یک روز بهم گفت من نه از خانواده شما نه خودم نمی خوام یک قرون بگیرم!!!!!
(این تنها چیزیه که هنوزم فکر منو گرفته و بابام گاهی میگه شاید راست نگفت؟)
ولی من بعید می دونم چون ساعت دستش 500 تومان بود!!!
6)آره ..لجباز که بود ولی می گفت من اگر چیزی با منطقم جور باشه حتما می پذیرم و این کارم می کرد ولی کلا عقاید خودش رو خیلی قبئل داشت ولی به حرف های منم احترام می گذاشت و می پرسید و مشورت می کرد...البته بیشتر نظزامون مثل هم بود و گاهی می گفت:تعجبم میشه 2 نفر آنقدر شبیه هم باشن؟
7)آره انعطاف پذیر بود ...زود می بخشید ولی من زودتر می بخشیدم و مدام بهم می گفت تو خیلی مهربون و دلسوزی..آخه من هر مریضم که می مرد 1 ساعت براش گریه می کردم و اون هی می گفت چرا این قدر خودتو اذیت می کنی؟تو پزشکی؟این طور اذیت میشی......با بقیه خیلی خشک بود با منم اولش خیلی خشک بود بعد که دید منم خیلی خشکم جذبم شد....شبی که گفت دوستت دارم یا وقتی مریض بودم کارهایی که می کرد منو متعجب می کرد که این پسر مغرور چطور اینقدر مهربونه و خدا می دونه من چقدر دوستش داشتم........بهش نمی گفتم ولی روزی که برا اولین بار بهش گفتم:.....جان :تو تلفن از خوشحالی جیغ می کشید.....
8)خیر اون بعد از اون قضیه پرستار چند روز بعد گفت من می ترسم؟فکر می کنی ما باهم خوشبخت میشیم؟و کلی حرف زدیم ولی احساس کردم یه طوریه....بعد گفت بریم بیرون حرف بزنیم؟گفتم من دیگه نمی آم اینجا شهر منه و من بیشتر از این دوست ندارم بریم...گفتم ما که کاری نمی کنیم؟(نمی دونی کیوان آقا ما با چه فاصله ای از هم راه می رفتیم..حتی نمی ذاشتیم گوشه لباسمونم به هم بخوره)
گت نمی یای؟گفتم نه.....
بعد دیدم پیام ها کم شد....تا بهش زنگ زدم گفتم مامان و بابام میگن اگر رفتنت کمکی می کنه می تونی بری؟بریم؟
گفت بریم...رفتیم و خیلی حرف زدیم ..گفت چرا به من شک کردی اون ارزش داره..و من گفتم من به تو از چشمامم بیشتر اعتماد دارم ولی می خواستم پرستاره بشینه سرجاش...گفت چرا؟گفتم می خواستم بدونه تو مال منی.....
و کلی حرف زدیم ...اون هفته بعد رفت خونشون...وقتی اومد هم پیام میداد ولی زنگ نمی زد....من تغییر رو حس کرده بودم....2 روز حتی پیام نداد که من پیام دادم بیا چیزاتو پس بگیر....زنگ زد...هوار میکشید..من که چیزی نگفتم هنوز چرا این طوری می کنی؟منم گفتم تو چیزی نگفتی ولی من می فهمم 2 روزه اومدی و پیامم ندادی....من می فهمم من مطمئنم روت نمیشه..اونم گفت من برای یه همچین موضوعی با هیچکس تعارف ندارم و گفت صبر کن....منم گفتم باشه.... 4-5 روزی صبر کردم دیدم بازم نه پیام و نه زنگ....منمپیام زدم من اصلا نمی خوام بیا چیزاتو پس بگیر....دیگه سکوت بود تا هفته بعد که من تو کشیکم انقدر شلوغ بود و رابطمون به هم خورده بود که غش کردم....همکارم (پسر بود)منو برده بود اونجا ..اونم شیفت بود گویا اون همکارم خودش فشار منو گرفته بود و ....(یعنی به من دست زده بود)من بهوش اومدم اینا رو یه دوستم گفت ولی اون یک بارم بالای سرم نیومد ولی با همه مریضا و پرسنل هوار می کشید...بعد 4 ساعت که رفتم خونه 2 ساعت پیام داد و با این شروع کرد که اون کی بودو.... منم گفتم همکارم در ضمن ما دیگه رابطه ای نداریم ولی تا فردا شبشم مدام پیام می زد....
فرداش گفتم بیا چیزاتو پس بدم...گفت این کارو نکن...گفتم من شخصیت دارم نمی تونم این طور...رفتیم و اول اون حرف زد و من فقط سکوت کردم هیچی نگفتم و اون گفت می ترسم نتونم ای اخلاق رو تحمل کنم .....تو زود همه چیزو نادیده می گیری و پای همه چیزو میکشی وسط.....من می ترسم تو عالی هستی ولی من نمی دونم.....گفتم بریم....چیزارو از تو ماشینگ در آوردم دادم بهش نگرفت گفت این کارو نکن ....گفتم بگیر ولی نندازشون دور من خیلی دوستشون داشتم....اشک ریخت 2 قطره منم چشمام پر اشک شد و بدون خداحافظی جدا شدیم..........
برای عید و ووووهم پیام داد و منم جواب دادم ولی رسمی بود....
آخرین پیامش هفته قبل بود که می خوام برای دفاعت بیام...من جواب زدم هر طور میلتونه...اون نیومد و حتی تبریکم نزد تا الان.....
و حالا که قضیه کار...
ببخشید برادر خوبم که خسته ات کردم...
راستی من تو عید به خاطر اون رفتارام(هر 3 تا) ازش معذرت خواهی کردم و اون سکوت کرد فقط..هیچی نگفت...گفتم لا اقل بگو خداحافظ..گفت برای آذمایی که براشون ارزش قائلم نمی گم خداحافظ...گفتم برای فراموش کردنت به خداحافطی نیاز دارم....سکوت کرد و نگفت..................
ببخشید اقا کیوان و دوستان خسته شدی....منم کامل کامل گفتم.....هیچی نمونده دیگه........
[color]......[color][/color]..فرشته مهربانم[/color]:از همراهیت ممنونم...دوست خوبی هستید....پیام خصوصی هم الان جواب دادم.....کتاب رو هم فردا صبح می خرم....حتما.....
-
RE: پر از ابهام از رفتار یک مرد
سلام .دوست گرامي ؛ممنون از توضيحات شما،
جواب اين سوالات از اين لحاظ براي بنده اهميت داشت که
1-تاحدودي با خصوصيات ايشان آشنا شوم 2-چون در پاسخي که براي شما نوشتم بيشتر شما را مقصر ميدانستم ؛
خواستم با بدست آوردن جواب اين سوالات به اين نتيجه برسم که شايد خواستگارتان مقصر باشد ؛
اما با کمال تعجب سهم شما بيشتر بوده يا شايد خيلي بيشتر!
تمام زوايا و جوانب را در نظر گرفته بودم ؛
تا بلکه سر نخي از ضعف ايشان در مدت آشنايي بدست آورم ناگفته نماند که من فقط از روي نوشته هاي شما پاسخ ميگوييم
و اين دليل بر مطلق بودن نوشته هاي بنده نيست ؛امضاءمن بيشتر بيانگر منظور بنده است.
ما در طول زندگي خود بدين خاطر سعي در کسب مهارت داريم
تا از اشتباهات خود کاسته و در مسير پيشرفت؛ مسيردرست زندگي گام برداريم
تا اشتباهي نکنيم که بعد از ان زود معذرت خواهي کنيم(بدون فکر کردن تصميم گرفتن)
معمولا" اين نشان از کم تجربگي ؛ عجولانه رفتار کردن و پردازش غلط در مورد رفتار ديگران ميباشد
سعي کنيد هر آنچه را در مورد شما مينويسم به خاطر بسپاريد ودر راستاي رفع ضعف گام برداريد همينطور از مقالات تالار استفاده کنيد
همانطور که نوشته بودم شما اندکی بدبين هستيد ؛البته در ميان خانومها متأسفانه امري عادي تلقي ميشود؛خوب اين براي مرد ها نفرت آور است
آيا شما به ايشان اطمينان نداشته ايد که اينگونه نسبت به او رفتار ميکرديد؟
اين آقا شما رو واقعا" دوست داشته ؛ميشه گفت حتي با رفتارش به شما فرصت داده
تا به خودتان بيايد؛اما دوست من ايشان بيشتر زندگيشان را دوست دارند
و براي آن ارزش قائلند ؛بي شک او در فکر موفقيتهاي بيشتر است
در هر زمينه ؛حتي با شريک زندگي
شما به احساسات ايشان توجه نکرده ايد و او دم نزده !
با شناختي که از ايشان پيدا کرده ام او روحيه اي حساس دارد و عواطف نيز آميخته رفتارش ميباشد ؛البته ناگفته
نماند که کنترل شده ميباشد
دوران نامزدي ,دوران انعطاف از خود گذشتگي ،و منطقي بودن است تا هر انچه از دست طرفين
براي شناخت و متعاقبا" محبت بيشتر بر ميآيد کم نگذارند
اما شما کم گذاشته ايد ؛چرا؟
يک نکته ديگر به انچه که باعث سردي ايشان از شما شده اضافه ميکنم:
ناديده گرفتن عواطف او،متوجه هستيد که؟
منظور اين است :براي نشان دادن محبت و علاقه و ارزش قائل شدن براي عواطف طرف مقابل
فقط دوستت دارم گفتن نيست؛بلکه بيشتر رفتار و عکس العمل نسبت به طرف مقابل است
چرا بعد از بازگشت از سفر سرد شده بود؟
به عقيده من
بعد از ان پيش امدها ايشان نسبت به انتخابشان دچار شک شده اند و با تماس گرفتن شما براي پس گرفتن وسايل نزديک به يقين شده
چند روز دوري شايد براي گرفتن تصميم منطقي تري با دوري از شما بوده تا بلکه احساس بر عقل غلبه نکند؛اما شما فرصت نداده ايد
و اوضاع را بدتر کرده ايد
که خودتان نيز اين را قبول داريد
فکر کنيد ببينيد مشکل شما واقعا" از کجاست
و بعد فرصتي دوباره
شايد تمامي انچه که من نوشته ام اشتباه باشد اکتفا نکنيد فکر کنيد.
-
RE: پر از ابهام از رفتار یک مرد
سلام دوباره :
ممنون از راهنمایی شما
من در تمام زمان تایپ این موارد با تک تک سلول هام اشتباهاتم رو حس می کردم...
و خوشحالم که با وجود این تالار خوب می تونم گامی در جهت اصلاح این عیب بردارم....
در پاسخ سوالتون باید بگم من 100 % بهش اعتماد داشتم ....از چشمامم بیشتر ولی نمی دونم چرا انقدر می ترسیدم....اصلا نمی دونم چرا این حس ها رو داشتم....
شاید همون حسادت ....
به هر حال گذشت و بهترین نتیجه این تجربه این بود که فهمیدم باید این مورد رو برطرف کنم....
ممنون از راهنمایی دلسوزانه شما و دوستان....
حتما از مطالب دوستان استفاده می کنم......
-
RE: پر از ابهام از رفتار یک مرد
سلام دوست خوبمrsrs
خدارا شکر کن که یکی از صفات مهم کلیدی را داری و اونم صداقته ، پذیرشت هم که خوبه و اینها سازنده منطق خواهد بود وقتی از غرور در مراحل بعدی هم بگذری ، و صبوری را همواره پیشه کنی به پختگی می رسی و اونوقت خودت خیلی چیزها را بهتر از هر کس دیگری تشخیص خواهی داد .
حرفهای کیوان عزیز خیلی دقیق و موشکافانست و البته تو خودت فضا را برای اینکه موضوع برات آنالیز بشه باز کردی و این همون صداقت و شهامته.
در ادامه بخصوص در محیط کاری مشترک ، با حفظ وقار و متانت ، گارد بسته را کنار بگذار ، حتی هیچ اشکالی نداره که تو پیش قدم بشی و بخواهی که با تعاملی با حفظ حدود به هم کمک کنید که هر کدام خودش و دیگری را بهتر بشناسه ، به عبارتی در حق هم، آیینگی کنید با دقت و ظرافت و صبر و حوصله و کاملاً سنجیده .
بهتره که این نکته را به او یاد آور بشی که این را بعنوان فرصتی برای خود شناسی و دیگر شناسی غنیمت می دانی .
اما چرا اینطور شد ؟
عزیز من به نظر می رسه شما در خانواده ای آرام هستید با پدر و مادری که نهایت تلاش را داشته اند تا آب تو دل بچه هاشون تکون نخوره ، یعنی ساپورت شدید .
کمتر با مسائلی مواجه شدید که تعارض ایجاد کرده باشه یا پدر و مادر خود در حل تعارضات کمک کرده اند تا شماها کمتر اذیت شوید .
و... تا اینجا رو نمی دونم چقدر درسته تا ادامه بدهم .
در هر حال سایه مهر وافر پدر و مادر مانع شده که گزندگی آفتاب بدون سایه را چشیده باشید و با صبر وتحمل و در پی راهی برای حفاظت خود از شعاهای سوزان آفتاب حوادث بوده باشید.
و همه اینها البته از مهر سرشار اغلب پدر و مادرهای ایرانی است که بخصوص امروزه فرزندان را بسیار حمایت کرده و به قولی سرد و گرم نچشیده ، بود و نبود را درک نکرده و روی پای خود نایستاده بار می آورند و به نظرشان لطف کرده اند اما نمی دانند که ندانسته و نخواسته ظلم می کنند .
و راه چاره در این مواقع آگاهی خود فرزندان و تلاش برای خودساختگی است .
و تو در این موقعیتی که پیش آمده به خوبی می توانی یه دوره تربیتی با استفاده از این فرصت برای خودت بگذاری و در این دوره و سناریوی آن خود برای خود پدر و مادری مربی باشی .
من اطمینان دارم تو بخواهی می توانی خودت را در مواردی که لازم است به نحو احسن تغییر دهی و حتی به رشد دیگری هم کمک کنی که این موقعیت یک فرصت خدادادی است.
آنچه از خصلتهای آن بنده خدا گفتی خصوصیات یک بچه شهرستانی جدی و آینده نگر و خود ساخته است که تواضع پذیرش حرف حق و ایجاد تغییر در خود را هم دارد .
پس عرصه، با صداقت و پذیرشی که در تو می بینم و جدیت و منطق و دور اندیشی اون برای قدم گذاشتن در میدان خودآگاهی و خودسازی فراهم است ، اگر زیرک باشی و این فرصت را از دست ندهی .
موفقیت و خوشبختیت آرزوی ماست :203:
-
RE: پر از ابهام از رفتار یک مرد
دوست خوبم خیلی ناراحت شدم .
به نظرم شما چند جا اشتباه کردید.
1.وقتی خواهرتون میرفت نباید ناراحتی تونو به طرف مقابلتون انتقال میدادید چون اون تا حدی شریک زندگی شما بود و دوست داشت برای شما بیشتر از خواهرتون اهمیت داشته باشه و با ارامش باهاش رفتار بشه حتی در شرایط بحرانی .چون در این مواقع است که انسانها همدیگرو میشناسند.
2.در مورد اون ÷رستار. بعضی از ÷رستار های خانم دوست دارند انترنها رو ناراحت کنند و این اولین بار نیست .شما نباید زود تحت تاثیر قرار میگرفتید. شما باید با دیدی دقیق تر طرف مقابلتون رو بررسی میکردید نه اینکه بر اساس گفته های یک شخص اونو مواخذه میکردید. البته ÷زشکی رشته حساسیه و ادم باید به شریک زندگیش از هر لحاظ اطمینان داشته باشه.
3. با ÷س دادن وسایل غرورشو شکستید و این برداشت میشه که براش ارزش قایل نیستید.
زیاد ناراحت نباشید همه انسانها اشتباه میکنن وشاید اشتباه های خیلی خیلی بزرگتر.
به نظر من شما دوباره به کار های گذشته تان فکر کنیدو ببینید ایا واقعا این فرد رو قبول دارید؟ایا بد بینیتون تموم شده؟و این همان فردی است که می خواهید؟ و کسی در زندگی اش نیست؟اگر جوابتان +بود سعی کنید در همان بیمارستانی که او هست کار کنید و با او کشیک باشید و در این مدت رفتارش را زیر نظر بکیرید و مثل قبل از اشنایی رفتار کنید البته کمی مهربان تر . ولی اگر نتوانستید او را ببینید فکر میکنم بهتر است برایش smsبفرستید و به عنوان یک همکار از حالش جویا شوید؟
این رفتار ها شاید نتیجه مطلوب شما را نداشته باشد ولی حداقل وجدانتان ارام میشود که شما تلاشتان را کردیدو نشد.
[/size] ناراحت نباشید شاید اینده شمارا کسی لایق تر خواهد ساخت. موفق باشید
-
RE: پر از ابهام از رفتار یک مرد
نقل قول:
نوشته اصلی توسط فرشته مهربان
در ادامه بخصوص در محیط کاری مشترک ، با حفظ وقار و متانت ، گارد بسته را کنار بگذار ، حتی هیچ اشکالی نداره که تو پیش قدم بشی و بخواهی که با تعاملی با حفظ حدود به هم کمک کنید که هر کدام خودش و دیگری را بهتر بشناسه ، به عبارتی در حق هم، آیینگی کنید با دقت و ظرافت و صبر و حوصله و کاملاً سنجیده .
بهتره که این نکته را به او یاد آور بشی که این را بعنوان فرصتی برای خود شناسی و دیگر شناسی غنیمت می دانی .
ممنون فرشته مهربان ....
به این حرف شما با دقت فکر می کنم و از همراهی شما بسیار سپاسگذارم...در حال تلاش برای افزایش صبر و پرهیز از عصبانیت بی موقع هستم و دارم تلاش می کنم با مطالعه و کمک دوستان این مورد را برطرف کنم...
مطمئنم موفق میشم ...
چون من بهای سنگینی به غیمت عشق و زمان رو براش پرداختم پس باید نتیجه اون رو به کار بگیرم....برام دعا کن..
در رابطه با خانواده هم صحیح فرمودید من بسیار تحت حمایت بودم ولی بسیار خودساخته هستم و اونم همینو دوست داشت و البته کاملا می دونست که خانواده ام رو من خیلی حساس هستن و به عینه دیده بود....
به هر حال قسمت این بود
setare1234 سلام:
ممنون دوست خوبم ...
دوست من الان با کمک دوستان من ایشان رو فراموش کردم و انقدر مشغله های مختلف جور کردم که تنها در خلوت شبهام گاهی اون به یادم می یاد....
از رهنمایی شما هم ممنونم.....
سعی می کنم با مطالعه جمیع نظرات و نظر خانواده ام بهترین تصمیم رو بگیرم.....
شما هم برام دعا کنید...
فعلا شرایط مهیا شده و قراره از نیمه ماه همون جا کشیک بدم و باید ببینم خدا چی پیش می یاره ...هرچند خودم قصد دارم بسیار محکم رفتار کنم تا باعث اذیت ایشون هم نشم :
چون حرمت عشق بالاست......
حتما نتیجه رو در همین تاپیک قرار می دهم...
از توجه شما سپاسگذارم.....
در آخر:
آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست
هر کجا هست خدایا به سلامت دارش
صحبت عافیتت گرچه خوش افتاد ای دل
جانب عشق عزیز است فرو مگذارش
-
RE: پر از ابهام از رفتار یک مرد
سلام:
امروز حدود 2.5 ماه از زمانی که اولین بار تصمیم گرفتم در این تالار بنویسم گذشته است و آنقدر اتفاقات مختلفی رخ داد که حتی با تمام تلاشم نمی تونم اونو در یک خط خلاصه کنم ...
چقدر آن روز ها سرشار از عشق و نفرت بودم...چقدر انتظار سخت بود ..اینکه بارها سعی کردم چشمان کسی که دوست داشتم را برای خودم بکشم تا نکنه روزی از یاد برن...چقدر روزهای خودم رو به این امید گذروندم که شاید نشانه ای از حضور دوباره او ببینم....ولی هر بار که چشمانم را بستم فردا صبح باز هیچ لثری از حضورش نبود....
تصمیم به یافتم راه حل مشکلات و اینکه سعی کردم با خودم تا حدی صادق باشم...
امروز که به آن روزها نگاه می کنم و یاد تک تک اون لحظات زیبا که دود شد و رفت می افتم نام خدا را بر زبان می آورم که شاید به زجر و سختی زیاد به من نازپرورده خیلی چیزها را فهماند ....در این راه دوستان خوب تالار را هیچ ذگاه فراموش نمی کنم چون موجب شدند من با وجود خیلی ویزگی های مثبت ضعف های خود را بپذیرم و امروز احساس کنم من تغییر کرده ام و خوشحال باشم به جای آنکه فقط افسوس از دست دادنش را بخورم چیزهای فراوانی یاد گرفتم که دیگر تکرار نخواهم کرد....
وقتی بار اول آرمان جواب ابتدایی را زد و من مجبور به توضیحات بیشتر شدم ...وقتی که نوشتم تازه فهمیدم چه کردم ..دوستانی چون مرجان ...نقاب...و.... خیلی های دیگر و در نهایت کیوان و فرشته مهربان که سنگ تمامی در شناخت من بودند...
و بس بی انصافی است که نگویم از دوستی که در تمام این مدت پا به پای من غصه خورد و من افتخار کردم که انسانیت نمرده است...شناخت او بسیار برای من جالب بود و می دانم که شما دوستان هیچ کئام او را نمی شناسید و من هم اقرار می کنم هنوز او را نشناختم ولی از او هم که امروز به هر دلیلی کنارم نیست سپاسگذارم ...خداوند کسی را که دوست داشتم از من گرفت ولی کسانی را پیش رویم گذاشت تا من هر روز بیشتر پیشرفت کنم....
ولی علت نوشتنم بعد این مدت...
من معتقدم تمام دوستان باید در نهایت نتیجه اتفاق رخ داده در زندگی خود را نه تنها برای خود بنویسند بلکه برای دوستان دیگر هم بنویسند شاید روزی به در کسی خورد که مثل من گرفتار شده بود....
ماجرای زندگی من نیز به همان طریقی پیش رفت که مال خیلی از عاشقان پیش می رود..
دوستان من در همان بیمارستان کار کردم ..آن روز کع برای بار دیگری بعد از 2 ماه او را دیدم را از یاد نخواهم برد..سرعت ضربان قلبم آنقدر تند بود که فکر می کردم با وجود شلوغی بیمارستان همه صدایش را می شنوند...چقدر انتظار اون لحظه را داشتم و چقدر سعی کردم عادی رفتار کنم خدا می داند و اقرار می کنم هیچ وقت آنقدر عادی رفتار نکردم...به هر حال من احساس شوق و نشاط را در ظاهر افسرده غمگینش دیدم...شاید دوستی تصور از ظاهر بینی کند ولی کسانی که عشق را تجربه کرده اند می دانند چشم ها هرگز دروغ نمی گویند..بگذریم تو این مدت 5-4 بار هم را دیدیم هرچند من طی این مدت نیز چیزهایی شنیدم که گاه بسیار به شناخت من از او نزدیک بود و افتخار می کردم که روزی قرار بود او مال من باشد ولی چیزهایی هم شنیدم که به هر علتی به من گفته نشده بود...آن روزها بسیار عصبانی بودم از نا شنیده ها ولی اقرار می کنم که هنوز دوستش داشتم......
آنقدر خرد و بهم ریخته دیدمش که روزی با خود فکر کردم آیا این همان کسی است که من روزی دوست داشتم و نمی دانم شما به چه می اندیشید ولی من نه تنها علاقه ام به او کم نشد که بیشتر شد ..شاید یکی از علتاش شعر ساده ای بود از فراق که او برایم نوشته بود و پرستار مسنی آن را به من داد و چقدر ان لحظه احساس کردم دوستش دارم خدا می داند....و چطور خودم رو کنترل کردم که سراغش نروم نیز خدا می داند و خودم....
هرچند به گناه ناکرده دوستانی هم از دست دادم ولی حتما ان نیز بخشی از آموزشی بود که خدا برای من در نظر گرفته بود وهرچه این بار آموخته بودم نیز برای ان دوست هم خرج کردم ولی جوابی نگرفتم ولی این بار کمتر از هزاران بار دیگر در زندگیم اشتباه کردم....
حداقل اینکه این بار تمام تلاشم را کردم و پاسخ نگرفتم .....
بگذریم....امروز که اینان را می نویسم بعد این همه انتظار برای بازگشتش او باز گشته و از من شروعی دوباره می خواهد...و من نمی دانم .....البته به او گفتم دیگر تمایلی به ادامه ارتباط ندارم و می خواهم فکر و ذهن خسته ام را بعد این همه تلاش بی وقفه که برای رفع مشکلاتم گذاشتم استراحت دهم ولی باز گشت او درست وقتی من احساس می کنم کاملا اصلاح شدم برایم سوال بود..
خدایا تو چگونه ما انسان ها را اینگونه در دستانت حرکت می دهی با این همه اندیشه و تفکر و چقدر صبوری؟؟؟؟؟؟
حالا برای بار دوم از من خواسته است که از نو شروع کنیم و من باز فکر خواهم کرد هرچند بسیار دوستش دارم و هیچ گاه از من دور نبود ولی........و باز هم ولی......و باز هم ولی.........
حالا تصمیمی خواهم گرفت .....ولی خواستم به پاس تمام دوستانم که در این راه به من کمک کردند و برای کمک به افرادی که خدای نا کرده شاید مشکل من را داشته باشند بنویسم که حاصل این همه همفکری تالار به کجا رسید:
1)من فهمیدم که او قادرترین و بهترین و تنها ترین خالق هستی است و هیچ گاه بندگانش را تنها نمی گذارد..
2)فهمیدم چقدر می توانند دوستان برای هم مفید باشند
3)فهمیدم اگر بخواهیم بر هر کاری تواناییم
4)فهمیدم چگونه ارتباطی سالم برپا کنم و همه را مدیون این تالار هستم
5)فهمیدم بهترین مانع شکست توکل به او و ذات بی همتایش است و بعد کمک گرفتن از دوستان دلسوز و مقالات و کتاب های ارزشمند و در نهایت تنها و تنها اعتماد برخود و تصمیمات منطقی خود
6)باز گذاشتن احساسات و سرکوب نکردن آنها در زمان مورد نیاز
7)نترسیدن از شکست و مواجهه شدن با آن و گرفتن درس های ارزشمند از آن و بکار بستن آنها در زندگی
8)و.............................
حقیقتش انقدر زیاده که نوشتنش خیلی سخت میشه ولی دوستان در اخر یک کلام به همه آنان که هنوز در کشاکش حل مشکل خود مانده اند...دوستان من هر اتفاقی در زندگی ما ارزشمند است و حتما خالق از وقوع آن قصدی دارد پس شما هم مانند من سعی کنید نترسید و بر مشکلات غلبه کنید ....
من توانستم تغییر کنم پس شما هم می توانید تنها اگر بخواهید......
من بازم از همه دوستانم که در این راه چه مستقیم چه غیر مستقیم به من کمک کردند تشکر می کنم و برای مدیر تالار کع چنین فضایی را برای دوستان ایجاد کرده است سپاسگذارم....
و کلام آخر:
هنوز انسان های زیادی چون آن روز من به کمک همه ما نیاز دارند پس بیایید وقتی وارد تاپیکی می شویم به احترام نویسنده اون هم شده اگر می توانیم کمکی کنیم ...بکنیم و یاد نگیریم مثل عابران خیابان تنها از کنار هم بگذریم.......:16:
ایستاده ام چو شمع مترسان ز آتشم
-
RE: پر از ابهام از رفتار یک مرد
سلام
آری سارای عزیز هیچ واقعه ای در این عالم بیهوده اتفاق نمی افتد ، آنچه همه دوستان در
راهنمائیت دنبال میکردن همین بود که به نگرشی که اکنون از آن می گویی برسی ، و باز از
رسیدن به نظر تا عمل هم فاصله ای دقیق است ، که ثبات قدم در عمل به این باورها و نتایج می
تواند تضمین کننده یک تغییر پایدار باشد
که ان شاء الله برای تو هم چنین است
برایت آرزوی موفقیت در تمام مراحل زندگی را دارم
***
-
RE: پر از ابهام از رفتار یک مرد
:72: سلام به سارا
قبل از هر سخنی بهت تنبریک میگم که تونستی این قدر خوب و محکم روزای سختت رو بگذرونی و خدا پاداش عملت رو بهت داد:16: و حالا این تویی که تصمیم میگیری و این تصمیم هر چه که باشه
به تو این آرامش رو میده که تو هم در تصمیم گیری شریک و انتخاب کننده بودی ...
بد ندیدم که نتیجه تاپیک خودم "موردم با همه مطالبی که..."(http://www.hamdardi.net/thread-6368.html)
رو تا به امروز بگم ولی چون هنوز به نتیجه کاملی نرسیدم داخل خود تاپیک بیان نمی کنم...
با راهنمایی بچه ها من هیچ اقدامی نکردم اونم هیچ خبری ازش نشد...
از اول مهر پارسال ما کیلومترها با هم فاصله داریم و اصلا همدیگرو نمی بینیم و شاید (فقط شاید) این خواست خداست از اواخر بهمن پارسال هم که قضیه رسما تموم شد هیچ
خبری ازش ندارم... خیلی حرفه ها کسی که اون قدر ادعا میکرو حالا...
هر چند که اوایل واسم خیلی سخت بود ولی دارم روز به روز بهتر میشم تا جایی که الان با اینکه احساس تنهایی می کنم ولی دیگه حاضر نیستم حتی در صورت بازگشت
الان دیدم داره خیلی منطقی تر می شه می فهمم خیلی از مشاجره هایی که داشتیم فقط از سر نا پختگی نبود و خیلی هاش مشکلات رفتاری بود که من در صورت ادامه می بایست تا آخر عمر تحمل کنم و واقعا تاب وتو انش رو نداشتم( من نداشتم نا اینکه هیچ کس نتونه)
متوجه خیلی از اشتباهات خودم تو اون 1.5 سال شدم ...
همه این هارو گفتم که یه کمک بزرگ خدا رو بگم....
نتایج کنکور ارشد دادن من خیلی خوب شدم :227: تو یه رشته تک رقمی و تو یکی ذیگش دو رقمی شدم ( من مهندسی بودم و کسایی که در جریان هستن میدونن این خیلی خوبه..)
خدا به من سر جلسه خیلی کمک کرد من واقعا از اول مهر تا کنکور ارشد تلاش کردم ولی اگه کمک اون نبود نمیشد .امتحان ما چند روزه و تو هر روزم چند تا دفترچه داره .. روز دوم وقتی دفتر چه رو دستم دادن من فقط 5 دقیقه اروم بودم و تمام زمان باقی مونده رو چنان استرسی داشتم که تا حالا تو عمرم تجربش نکرده بودم . سوالات سخت بود و من که از خودم خیلی انتظار داشتم حسابی هول کردم.تو مدت 35 دقیقه من چنان استرسی داشتم که عضلات فکم قفل کرده بود اشکام میومد و فقط خدا حدا میکردم دستام میلرزید حس میکردم یه وزنه بزرگ رو سرمه!
از 20 تا سوال فقط 7 تا جواب دادم اونم تو چه استرسی فکر می کردم درصد این درسم صفر می شه و تمام زحماتم به باد میره...
بچه تمام اون 7 تا سوال درست بود!
همه دوستام که کلی سوال زده بودن درصدهای منفی و زیر 10 و همین به رتبه من کمک کرد
نمی دونم چه طوری تو این خطو ط احساسم رو بیان کنم و بگم خدا چه قدر مهربونی کرد...
حالا بر گردم سر تاپیک خودم... با این که هنوز خوب نشدم روحم از اون اتفاق آسیب دیده خیلی وقت ها بغض میکنم احساس تنهایی می کنم خودم رو شماتت می کنم و...
ولی دیدم به آینده روشنه من از اول مهر محیطم کامل عوض میشه آدمای جدید دوستای جدید و... و این ها از لطف خداست:72:
دوستان خوب من که شاید به قول سارا مورد مشابهی رو تجربه می کنن همیشه لطف خدا در بازگشت طرف نیست شاید واقعا اون فرد مناسبی برای ما نباشه( نه این که آدم بدی باشه) پس خدا یه جوره دیگه کمک می کنه ازش باید خواست و تلاش کرد در پایان این مطلب قشنگ از ملا صدرا به تمام دوستانم مخصوصا سارا تقدیم میکنم:72:
مگر از زندگي چه مي خواهيد که در خدايي خدا يافت نميشود؟
خداوند بينهايت است و لامکان و بي مکان
اما به قدر فهم تو کوچک ميشود
به قدر نياز تو فرود مي آيد
وبه قدر آرزوي تو گسترده ميشود
وبه قدر ايمان تو کارگشا مي شود
يتيمان را پدر ميشودو مادر
محتاجان برادري را برادر ميشود
عقيمان را طفل مي شود
نا اميدان را اميد مي شود
گمگشتگان را راه مي شود
در تاريکي ماندگان را نور مي شود
رزمندگان را شمشير ميشود
پيران را عصا مي شود
محتاجان به عشق را عشق مي شود
خداوند همه چيز مي شود همه کس را .....
به شرط اعتقاد
به شرط پاکی دل
به شرط طهارت روح
به شرط پرهيز از معامله با ابليس
بشوييد قلبهايتان را از هر احساس ناروا
ومغزهايتان را از هر انديشه خلاف
و زبانهايتان را از هر گفتار ناپاک
ودستهايتان را از هر آلودگي در بازار
و بپرهيزيد ازنا جوانمرديها ناراستي ها نا مردمي هاو.....
چنين کنيد تا ببينيد خداوند چگونه:
بر سفره شما با کاسه اي خوراک و تکه اي نان مي نشيند
در دکان شما کفه هاي ترازويتان را ميزان مي کند
ودر کوچه هاي خلوت شب با شما آواز مي خواند...
مگر از زندگي چه مي خواهيد که در خدايي خدا يافت نميشود؟
(( ملاصدرا ))