نمایش نسخه قابل چاپ
سلام...مشكلي دارم كه ميخواستم از شما دوستان راهنمايي بگيرم
من عاشق دختري هستم كه از هر لحاظ مناسب براي زندگي با من است
من اونو دوست دارم و همچنين اون منو...اما
عشق من دچار ديابت هست..البته بسيار ضعيف
حتي دكتر او به من گفت كه او هيچ مشكلي براي ازدواج نخواهد داشت
مشكل اينجاست كه مادرم اين موضوع را بزرگ جلوه ميده و مخالفت ميكنه
لطفا شما بگين چه كنم؟؟؟؟
سلام دوباره
اين موضوع برام خيلي مهمه
لطفا راهنماييم كنين.....نميدوونم چه بايد كرد!؟
سلام
من در دیدم که شما تو یکی از پست ها نوشتین که قراره بعد از عید با عشقتون ازدواج کنین
اگر همه ی جوانب رو در نظر گرفتین و با این بیماری در طرف مقابلتون کنار اومدین بسم الله
ولی اگه به خودتون مطمئن نیستین و فکر می کنین بعدا این قضیه ممکنه براتون مشکل ساز بشه این کارو نکینین
اگه قراره بعدا این بیماری رو به رخش بکشین و ازش نقطه ضعف بدست بگیرین و همسرتون مجبور باشه بخاطر این ضعف از خیلی خواسته هاش بگذره بهتره این کار رو نکنین
اول باید با خودتون کنار بیایین
موفق و پیروز باشین
من با همه وجوودم شيما رو دوست دارم
من شيما رو همينطور كه هست ميخوام
تمام تلاشم رو هم ميكنم تا به سلامتي كامل برسه....تنها مشكلي كه سر راه ماست مادرمه كه با خودش كنار نمياد
به اين روووز عزيز قسم كه من تا لحظه مرگم در كنارش ميموونم و خدمتش رو ميكنم
من هيچ مشكلي با بيماريش ندارم...اتفاقا كمكش ميكنم كه حميشه سالم و سرحال باشه
شيماي من الان هم حالش خووبه
فقط چون بعضي وقتها انسولين تزريق ميكنه....مامانم به اين موضوع گير داده....اينطور براتنوون بگم كه ما واسه هم ميميريم...نميدونم مادرم رو چطور راضي كنم!؟
شما و شیما خانوم چند سالتونه؟؟
من 25
ايشون 24
پدرم بخاطر موقعيت اجتماعي و... خودش دوس داره دختره يكي از ... برام بگيره
اما اين كه نميشه!
مگه نه ايمكه من بايد انتخاب كنم؟!
يا مادرم كه همش توي فاميلش ميگرده دنبال دختر
به خدا شيماي من هيچ نقطه ضعفي نداره
هم مومن هست
هم مهربوون و دوست داشتني
هم سيماي زيبايي داره
هم تحصيل كردست
هم شغل خوبي داره
هم خانواده خوب داره
اگه خودتون با این قضیه کنار اومدین سعی کنین بیماریه شیما رو یه جوری برای مادرتون جا بندازین جوری که نگرانیش کمتر بشه
مثلا براش تو ضیح بدین که زیاد حاد نیست یا اگر قانع می شه ببرینش پیش یه پزشک تا اون باهاش صحبت کنه
سعی کنین زیاد قضیه رو بزرگ جلو ندین این قضیه یکم به زمان نیاز داره برادره خوبم
سلام
الهی خب همه سعی تون رو بکنید رضایت خانوادتون رو بدست بیارید.
راستش یکی از دوستان بسیار عزیز من ام اس دارن و 3 سالی می شه ازدواج کردن در اوج خوشبختی هم هستند، هنوز خانواده همسرشون اطلاع ندارن چون این آقای محترم می دونستند که در صورت فهمیدن خانواده مانع خواهند شد.
شما اگه از خودتون مطمئن هستید که این مشکلی نیست مطمئن باشید مشکلی نیست.فقط می مونه جلب رضایت خانوادتون. آیا تا حالا تلاشی کردید؟
اگه بخواهید شما می تونید فقط به خدا تکیه کنید.
موفق باشید.
باور كنيد كه من اين حرفها رو گفتم
حتي پزشك شيما كه پروفسور هست و تو ايران تك هست و اكثرا خارج از كشور هست و رئيس انجمن ديابت ايران نيز هست با من صحبت كرد و برام توضيح داده كه بيماري شيما مهم نيست
به مادرم هم اين حرفا رو گفتم و نتيجه نگرفتم
براي همين از شما كمك ميخوام دوست عزيز
باید یکی غیر از شما به مادرتون اطمینان بده که مشکلی نیست نه شما
هرچقدر هم که شما به مادرتون بگین اون فکر می کنه بخاطر دوست داشتن زیاد چشماتون بسته شده
سعی کنین کسه دیگری با ایشون صحبت کنه و متقاعش کنه
سلام خواهر من دقیقاً مثل شما عاشق هم بودن و خواهر من دیابت داشت خیلی جالب پسره هیچی به خانواده اش نگفت چون عاشق هم بودن الان هم هنوز بعد از 13 سال زندگی هنوز خانواده شوهرش نمی دونن با وجود تزریق انسولین و گاهی ضعف و دو تا بچه سالم هم داره ولی شوهرش چون عاشقش بود کنار بود و تا الان هم خدا را شکر خوب کنار آمده و همراهیش کرده پس اگه شما هم واقعآً خودت مشکلی نداری و با دکتر هم مشورت کردی پس خانواده تو از راه ملایمت راضی کن
سلام دوست عزیز
یه سوال اگر خدای ناکرده شما دیابت داشتید اونوقت هم مادرتون با ازدواج شما مخالف بود ؟ این مطلب رو تا بحال به مادرتون گفتید ؟ دیابت بیماری انچنان خطرناکی هم نیست اگه کنترل بشه . مادرتون رو پیش یه پزشک متخصص غدد ببرید و از دکتر بخواهید براشون توضیح بده . این همه دختر و پسر هستن که دیابت دارن و الان هم دارن با خوبی و خوشی با هم زندگی میکنن .
سلام
پیامبر گرامی ما که درود خدا بر ایشان و خاندان مطهرشان باد فرموده اند:
تصمیم راسخ و احتیاط مقدمه پیروزی است.
اگر این جمله نیاز به توضیح داره بگو تا بگم.
پیروز باشید
از همه شما ممنوونم كه منو راهنمايي ميكنين
راستش من اين كارايي كه شما دوستان گل اشاره ميكنيد انجام دادم
از مادرم خواستم كه با پزشك شيما جلسه‌اي بگذاره و مشورت كنه اما سكوت كرده انگار نه انگار...!
چرا مادرها هنگامي كه دخترشوون رو شوهر ميدن اينقدر حساس نيستن؟
نوبت ازدواج پسرشون كه ميشه اينطوري ميكنن؟!
من به شخصه انتخاب آگاهانه و فهیمانه شما رو تایید می کنم و به شما اطمینان می دم که خواهید توانست از پس مشکلات بربیاید و به عزیزتون هم در این راه کمک کنید.عاطفه یک دختر به دید من مهترین چیز اوست و حال که این را تایید می کنید بی شک زندگی برای شما زیبا خواهد بود. شما باید به ایشان افتخار کنید و به اونیز یاد بدهید که باید به خود افتخار کند و این مشکل بیماری را هرگز به رخش نکشید. بلکه طوری که حتی احساس نکند شما ترحم می کنید از آلام او کم کنید
. برای کاهش نگرانی مادرتان:
کاملا موافقم.نقل قول:
نوشته اصلی توسط bloom
منو شيما به هم قول داديم تا نفس ميكشيم دست از هم نكشيم
به همتون اطمينان ميدم كه نگذارم آب تو دلش تكوون بخوره
من عاشقشم
همه وجوودم و ميدم تا بدستش بيارم
اينو ميدوونم كه احتمالا بعضي از شما دوستان يا شايد هم همتوون به اين احساس من ميخندين و به خودتون ميگين مگه ممكنه يه پسر و اين همه احساس
آره ... اما اين عجيب نيست...
باور داشته باشيد كه اگه روزي خدا خواست و عشق رو به سراغتوون فرستاد شما هم همين حال و هوا رو پيدا ميكنيد
انتظار رسيدن به يار... خيلي سخت و كلافه كنندست
اما تحملش ميكنيد...اينو ميدوونم كسي پيروزه كه صبر كنه
اما بخدا خيلي سخته
آخ ... يادم رفت يه چيز جالب براتون بگم
من ((حامد)): متولد 15 اسفندم
عشقم ((شيما)):متولد16 اسفند
جلبه نه؟
براتوون جالبتر ميشه اگه يكبار فال روزانه‌ي اسفندي هارو بخوونيد!
سلام
بهتون به خاطر اين عشق و احساس پاكي كه دارين تبريك ميگم....واقعا زيباست
با نظر bloom كاملا موافقم........عزمتون رو جزم كنين تا با ملايمت مادرتون رو پيش اون دكتر ببرين تا از زبون خود ايشون اين حرفا رو بشنون
موفق و خوشبخت بشين
سلام دوست عزيز
واقعا اين عشق قابل تحسينه
انشاالله كه هميشه در كنار هم خوب و خوش و سلامت زندگي كنيد
همانطور كه دوستان گفتند ديابت چيزي نيست كه آدم ازش ترسي داشته باشه
بهتره شما كاملا به صورت علمي اين مساله رو به مادر محترمتان ثابت كنيد
انشاالله كه متقاعد خواهند شد چون عشق شما پاك و هديه ي پروردگار بي همتاست
يا حق
سلام به همه دوستان
سال نو رو به همه عزيزان تبريك ميگم
انشاالله سالي پر بركت و شاد داشته باشين
بچه‌ها برام دعا كنين تا اين آخرين نوروزي باشه كه تنها هستم
از اينهمه لطفي كه دارين به من و راهنماييم مكردين ممنووووونم
من چند روزي سفر بوودم---مشهد پيش امام رضا----واسه همه دعا كردم---امروز كه برگشتم و پاسخهاي شما رو ديدم خيلي شاد شدم كه شما اينقدر به مشكل من اهميت دادين
بازم ممنوونم
دوست عزیز مشکل شما با کمی صبر به خواست خداوند حل خواهد شد فقط باید عزمتان را جزم کنید
شاید اینکه مادرتان مخالفت می کنند دلیل بر بیماری ایشان نیست و بیماری را به نوعی بهانه قرار داده اند و ممکن است شخص دیگری را برای شما در ذهن خود در نظر گرفته باشند و به این خاطر مخالفت می کنند از این مسئله هم حتما با خبر شوید
امیدوارم به زودی به یکدیگر برسید
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها ...
مادرم چند نفري رو كانديد كرده بود
اما من همه اونها رو با اينكه همگي با شخصيت و قابل احترام بودند رد كردم
چون مناسب روحيات و اخلاقيات من نبودند
خوب بلاخره بايد يه تناسبي وجوود داشته باشه ديگه...نه؟!
ولي با اين اوصاف مادرم الان كاملا ميدونه كه من شيما رو دوس دارم و از تصميمم عقب نشيني نميكنم