-
موردم با همه مطالبی که خوندم فرق می کنه نمیدونم کار درست الان چیه
سلام به همه بچهای این فریوم می خوام از مشکلم بگم و راه حل های شما ها رو بدنم
من الان حدودا یک ترم که از یکی از رشته های مهندسی از یک دانشگاه خوب فارق التحصیل شدم .22.5 سال دارم. سال دو که بودم یه کی از اقایون سال 3 از من رسما تقاضای ازدواج کرد و تو جلسه دوم با خواهرشون اومدند من اون زمان به دلیل سن کمی که داشتم ازدواج رو زود دونستم و جواب نه دادم . اون فرد فوق العاده با استعدادی بود سال سه که بودم مجددا این موضوع رو مطرح کردند .هم خونواده من هم ایشون کاملا از موضوع خبر داشتند من مجددا به دلایلی جواب نه دادم ولی اون واقعا عاشق بود و من رو واسه ازدواج می خواست .بعد از چند ماه وقتی نتایج ارشد رو دادند رتبش عالی شده بود باز هم اومد و من این دفعه جواب + دادم و بعد خونوادهامون یه ملاقات غیر رمی داشتد و اون ها هم از هم خوششون اومده بود. و...
توی طی حدودا این یک سال ونیمی که با هم بودیم(الان همه چیز به هم خورده) همدیگرو دوس داشتیم ولی دعواهای بچه گونه گیرهای الکی زیاد به هم می دادیم خونواده اون از این دعواها بعضی وقت ها خبر دار می شدند ولی خانواده من نه .من نمی گذاشتم بفهمن چون اون وقت با این ازدواج مجالفت می کردند . تابستون امسال که درس من تموم شد قرار بود خواسنگاری رسمی
صورت بگیره ولی خونواده اون به دلیل این که گفتن شماها با هم زیاد دعوا می کنین باید صبر کنیم ببینیم خودتون اخر به تفاهم میرسین بعد یه اقدام رسمی . خوانواده من که فقط میدیدن اون ها کار رسمی انجام نمیدن رابطه ما رو محدود کردند و از اول مهر امسال به کلی قطع شد اخر شهریور یه ملاقات کوچیک با هم داشتیم و قرار شد من برگردم شهرمون واسه ارشد بخونم و واسه عید اون خونوادش رو راضی کنه . تو این مدت فقط ارتباط email با هم داشتیم و اونم کم واسه من خیلی سخت بود ولی تحمل کردم و کنکور رو هم بد ندادم ولی بعد از کنکور یه mail بهم زد که من تو این مدت که تو نبودی خیلی زجر کشیدم پیش مشاوره رفتم و.. خوانوادهام مخا لفا ما زیاد دعوا کردیمو نمی شه این ازدواج صورت بگیره با یکی از دوستاش که حرف زدم گفت خیلی بش فشار اومده واحدهاش رو حذف کرده همش افسرده بوده و الان زور خونوادش بیشتر از اونه. من شوکه شدم نمی دونم چی کار انم اصلا فکرشم نمی کردم این جوری بشه چند بار سعی کردم تلفنی باش حرف بزنم ولی برخورد خوبی نداشت اول ش دو تامون پشت تلفن گریه می کردیم ولی بعدش اون محکمتر شد می گفت نمی شه کاریش کرد.
من یه بار غرورم خورد شد دیگه نمی خوام تکرار شه نمی دونم باید چی کار کنم اون پسر خوبیه این رو همه می گن نمی فهمم چش شده نمی دونم چی کار کنم. تو دو تا شهر مختلفیم نمی تونم ببینمش تازه اونم حاضر نیت بیاد میترسه بیاد و یاد قدیما بیفته
واقعا الکی الکی زندگیمون از هم پاشید نه من نه اون اهل دوستی و خوش گذرونی نبودیم پی درس و این چیزا
الان من باید چی کار کنم
-
RE: موردم با همه مطالبی که خوندم فرق می کنه نمیدونم کار درست الان چی
سلام
باران گرامی میشه بگید سر چه چیز های دعوا میکردید ؟
-
RE: موردم با همه مطالبی که خوندم فرق می کنه نمیدونم کار درست الان چی
سر مسایل الکی . چرا دیر جواب sms دادی . چرا خونه اون دوسته که من ازش خوشم نمیاد رفتی(دوستش پسر بدی نبود و من بعدا فهمیدم مقصر من بودم)
بیشتر بچه بازی و بی تجربگی یعنی لجبازی. بقیه میگن شما دو تا اخلاقاتون عین همه.
باورتون میشه الان که می خوام علت چند تا از دواهای بزگمون بنویسم چیزی به جز همینا نمیاد تو ذهنم!
من از بهار امسال به بعد احساس می کردم دیگه مثل قبل قدرمو نمی دونه و از بودنم مطمئن شده و این خودش یکی از علت هایی بود که من به کم شدن رابطه تن دادم .من یکمی نازنازی بودم بچه اخری و اونم همین طور ولی اینا چیزی نبودند که بخوان اونو از تصمیمش منصرف کنن خیلی محکم تر از این حرفا بود(این حرف من فقط نیست دوستام هم که کما بیش میشناسنش میگن) از لحاظ مذهبی فکری برنامه واسه ایندمون کاملا تفاهم داشتیم...برام خیلی جای سوال که چی شده بعضی وقتا می گم کاش خیانت رده بود کاش آدم بدی بود اون وقت دل کندن راحت تر بود اما الان اصلا نمی دونم چی کار درسته...
-
RE: موردم با همه مطالبی که خوندم فرق می کنه نمیدونم کار درست الان چی
باران گرامی ؛ بنظرم کار درست همینه که صبر کنی اون اقدام کنه اگر واقعا شما رو میخواد باید اقدام کنه و با خانوادش هم صحبت کنه . شما هم بهتره کمی صبر کنید اگر اون جلو اومد انوقت بهش فکر کن و گرنه سعی کن زیاد بهش فکر نکنی ( میدونم سخته )
شاید اینکه بخوای همینطوری ساکت بشینی یا حتی بخوای فراموشش کنی خیلی خیلی سخت باشه ولی کار درست همینه و در طولانی مدت نتیجش شیرینه . اگر شما پا پیش بزاری و... شاید برای یه مدتی آروم بشی ولی بعدا ممکنه پشیمون بشی
چه خوش بی مهربونی هر دوسر بی
که یک سر مهربونی درد سر بی
-
RE: موردم با همه مطالبی که خوندم فرق می کنه نمیدونم کار درست الان چی
سلام باران عزیز...باران مثل باران باش و ببار..
دوست گرامی با توجه به توضیحاتی که دادید بنظر من درسته که شما ..همانند هم بودید ولی مکمل هم نمی توانستید باشید(با توجه به دعواهایی که داشتید)
ببینید آن آقا نتوانسته نظر خانواده خود را تغییر دهد و حتما هم در این مدت با توجه به دلایل منطقی ای که از جانب خانواده شنیده قانع شده است و به همین خاطر وقتی شما زنگ زدید چنین برخوردی را با شما کرد.
پس بهترین کار در این شرایط صبرکردن و اختصاص ندادن و مشغول نکردن فکر خود با چنین مشکلاتی هست...اگر آن آقا توانست مشکل خود را حل کند قطعا دوباره به خواستگاری شما خواهد آمد و قدم پیش می گذارد وگرنه...شما نباید هیچ گونه رابطه و تماسی با ایشان داشته باشید و هرگز او را برای مقابله با خانواده تشویق کنید یا به او اصرار ورزید..
از قدیم هم گفته اند ...از دل رود آنکه از دیده رود. موفق باشید
-
RE: موردم با همه مطالبی که خوندم فرق می کنه نمیدونم کار درست الان چی
منم دارم همش خودم رو به ورزش و فیلم و این جور چیزا سرگرم می کنم . بدیش اینه که دانشگاه ندارم تا اول مهر که دوباره دانشجو شم کار خاصی ندارم.
یه مشکل که با خودم دارم اینه که یا باید چشم به انتظار باشم که این خیلی سخته یا باید تو ذهنم تخریبش کنم . نمی تونم بش فکر نکنم اصلا. از یه طرف هم هی مامانم اصرار داره با خواستگارهایی که همینجور سنتی پیدا می شن حرف بزنم درست درک نمی کنه منم نمی خوام حالم رو کامل بش بگم چون خیلی حساسه و نگران می شه یه جورایی تو این جور چیزا من باید مواظب اون باشم تا اون مراقب من. یه مشکل دیگه ام این که تو دانشگاهم همه این موضوع رو فهمیده بودم البته اون قدر واسم این مسئله اهمیت نداره که بخواد رو تصمیماتم تاثیر بگذاره
خیلی جای خوشحالی که همچین forumi به زبون خودمون وجود داره و آدمای درست و حسابی توش فعالیت می کنند ...
-
RE: موردم با همه مطالبی که خوندم فرق می کنه نمیدونم کار درست الان چی
از طرفی از این می ترسم نکنه اون تو این شرایطی که هست به من احتیاج داشته باشه . به دوستش گفته بود که من به خاطر خانوادم اون رو 5 ماه ول کردم و واسش سخت تموم شده بود. . از رو email حرف های خودش و دوستش به این نتیجه رسیدم که احتمالا قاط زده می خواد صورت سوال رو پاک کنه . اون ادم فوق العاده حساس احساساتی و با هوشی هست. حسش و حرفش الکی نیست.می دونم که تمام تصمیمات زندگیش رو بر اساس من گرفته بود حالا چی شده ... می گم نکنه من الان باید بهش کمک کنم تا به شرایط عادی بر گرده ولی بجاش اینجا نیشستم منتظر تا اون کاری کنه در صورتی می دونم تو اوضاع بدی این تصمیمات رو گرفته. یه چیز بد که هست اون به نبودن من عادت کرده.
والا مطمئن بودم یه کاری می کرد اوایل این 5 ماه هم رعایت کنکور من رو می کرد ولی طولانی شدن این زمان همه چی رو خراب کرد...
-
RE: موردم با همه مطالبی که خوندم فرق می کنه نمیدونم کار درست الان چی
سلا م باران جان !
از اینکه میبینم جدید الورود ها اینقدر خوب و راحت دردو دل میکنید و من هنوز بلد نیستم حرفا تکراری بشنوم متاسف میشم!این مشکلیه که به هر کی بگی همین حرفا رو بهت میزنه الا یکی !
به خدا و به دلت رجوع کن,ببین اون هنوز همون مرد مناسب و مطابق با خواسته هائی که داری هست یا نه!راستی نگفتی هر 2تا ئیتون الان چند سال داریمن و اون آقا از وضعیت کار و سربازی تو چه وضعیتیه ؟
اینو بدون یه شکست خورده رو که شکستشو پذیرفته نمیتونی به همین راحتی بلندش کنی ولی با کمک و همراهی و تکرار مهربونی و اینکه اونو سرپا نگه داری یا اینکه سرپاش کنی میشه و ممکنه یه کاری بکنی ویه چیز دیگه حتما یه مشاور حضوری برو و در صورت امکان با یه مشاور باهاش تماس بگیر و ازش خواهش کن حرفاشو بزنه و دلیل رفتارائی که انجام میده یه کمی توضیح بده بدون شک با یه مشاور مجرب خیلی بهتر میتونید جلو برید!
موفق باشی خانمی!
-
RE: موردم با همه مطالبی که خوندم فرق می کنه نمیدونم کار درست الان چی
سلام دوست عزیز
این بلاتکلیفی هم برای شما و هم طرف مقابلتون آسیب زننده است
من پیشنهاد میکنم برای حل مشکلتون با همدیگه به مشاور حضوری مراجعه کنید
با ایشون صحبت کنید و ازشون بخواهید احساسشون راجع به این رابطه رو بگویند و همچنین شما هم از نگرانی هاتون برای ایشون بگید
در صحبتی که با ایشون میکنید اگر حس کردید تمایل به ادامه دارند مسئله حل مشکلات و مراجعه به مشاور رو مطرح کنید
اینکه این غائله ناتمام رو ادامه بدید مناسب نیست دوست من
بهتره زودتر جهت مشخص شدن وضعیتتون اقدام کنید چرا که اگر چیزی نگید نمی دونید ایشون چه احساسی دارند و ممکنه قضاوت اشتباه کنید و بعدا نیز از این موضوع پشیمان بشید
راحت با همدیگه صحبت کنید و علاوه بر اینکه از احساستون میگید ایشون روهم تشویق به بیان احساس و نظرشون کنید تا وضعیتتون مشخص بشه
شاد و موفق باشید
-
RE: موردم با همه مطالبی که خوندم فرق می کنه نمیدونم کار درست الان چی
از این که این همه بچه های خوش فکری تو فریوم هست خوشحالم
نیلوفر جان من که 65 هستم اونم 64 .سال 2 ارشده ما می خواستیم واسه ادامه تحصیل از ایران بریم .سربازی و کار و اینا که هنوز هیچی ولی مشکلی از این لحاظ ها نداشتیم این که مرد ایده ال هست یا نه خوب صد در صد که نمی شه گفت ولی بالای هفتاد در صد...
مشاوره حضوری از این لحاظ که الان تو یه شهر نیستیم نمی شه مگر این که بعد از عید که واسه کاراهای فارق التحصیلی می رم ... ولی شاید اون نیاد از این که من رو ببینه واهمه داره که دوباره به هم بریزه و دو دل شه . به نظرتون اگر با دوستش هماهنگ کنم و غیر منتظره ببینمش چه طوره؟ ولی از این هم می ترسم در اینده بگه خودت برگشتی و خواستی و.. تلفنی هم که امتحان کردم من نمی خوام دیگه غرورم زیر پا بگذارم از طرفی ام می گم نکنه الان تو این شرایط به کمکم احتیاج داشته باشه واقعا ادم خیلی خاصی ...
-
RE: موردم با همه مطالبی که خوندم فرق می کنه نمیدونم کار درست الان چی
کسی دیگه راهی به ذهنش نمی رسه؟
-
RE: موردم با همه مطالبی که خوندم فرق می کنه نمیدونم کار درست الان چی
سلام دوست عزيز
راستش واقعا از اينكه ميگي دوري و بيخبري ازش برات چقدر سخته دركت ميكنم وميفهمم چون تقريبا توشرايط مشابه ات بودم.نميدونم چقدر طرفتو شناختي ولي اگه اونقدري شناختيش كه ميدوني وقتي بهت ميگه :نميشه كاري كرد منظورش اينه كه يعني تمام.پس بهتره سعي كني تو هم به خواسته اش احترام بزاري ولي اگه فكر ميكني ته حرفش هنوز اميد هست بهتره غرورتو اينبار هم بشكني وبازم تماس بگيري.
اين كه دعواهاي زيادي داشتيد زياد جالب نيست البته اكثرا دعوا دارن ولي اينكه سر مسئله هاي كوچيك .من فكر كنم شما خودت جزو اون دخترايي هستي كه يه كم لجبازي واز حرفت كوتاه نمياي.اينو يادت باشه كه مردا از خود گذشته هستند ولي اولين قدم از خود گذشتگي را تو زندگي مشترك بايد زن برداره تا مرد مطئن بشه.اينو تجربه كردم.پس يه كم باهاش كمتر دعوا كن ولاقل بعد از دعوا خودتو مقصر جلوه بده (البته نه در هر موضوعي فقط تو همين مثالايي كه زدي بهت ميگم حالا اون دير جواب داده دعوا بكن ولي بهتره بهش بگي چرا دير جواب دادي خوب من نگران ميشم تا سريع بخواهي ازش بازجويي كني كه چرا دير جواب دادي من برات ارزش ندارم.
فقط يه حرفو از من بشنو هميشه كار وتصميمي را انجام بده كه خودت باهاش آرومتري وهيچ وقت خودتو سرزنش نكني.حتي اگه همه دنيا تورا براي اين تصميم سرزنش كنن تو وقتي خودت مطمئني كار درستيه پس حتما به نتيجه مثبتي ميرسي هميشه توكل كن .خدا خيلي مهربونه.
اميدوارم هرچه خيرو صلاح هر دوي شماست پيش بياد.
-
RE: موردم با همه مطالبی که خوندم فرق می کنه نمیدونم کار درست الان چی
سلام باران جون. در بين حرفات متوجه يه نكته شدم كه تا زمانيكه انسان تجربه نكنه، متوجه سختي و زجرش نميشه.گفتي كه خونوادش از دعواتون آگاه بودن و شما هيچي به خونوادت نميگفتي. بعدا رو نميدونم، ولي در حال حاضر ايشون مرد زندگي نيست. وقتي الان نتونسته دعواها و حرفاي بينتونو نگه داره بعدا كه زنش بشي ديگه بدتر ميشه.شايد الان نسبت به اينكه خانوادش در جريان دعواهاتون هستن كه به قول خودت سر مسائل خيلي كوچيك هم بوده راحت كنار بياي، ولي بعدا در زندگي اين قضيه به بزرگترين مشكلات زندگيت تبديل خواهد شد كه حتي به خاطرش اعتماد ومحبتتو نسبت به همسرت از دست خواهي داد.تازه در شرايطي كه مشكلات ديگه اي سرراهتون نباشه. به نظر من پافشاري نكن. فكر ميكنم خدا دوستت داره كه مانعي برسرراهت قرار داده كه آيندتو از دست ندي.
-
RE: موردم با همه مطالبی که خوندم فرق می کنه نمیدونم کار درست الان چی
عزیزم به نظرم شما باید صبر کنی که اون تصمیمشو بگیره تازه اگرم به کمکت احتیاج داشته باشه باید بگه بزار اون تصمیم بگیره تا بدن نگهخودت خواستی و ....................
-
RE: موردم با همه مطالبی که خوندم فرق می کنه نمیدونم کار درست الان چی
سلام باران جان
به نظر من تو باید اول تکلیفتو با خودت روشن کنی اگه واقعا دوسش داری پس دیگه غرور معنی نداره مخصوصا که تو میدونی اونم دوست داره و در نبودت لحظات سختی رو داشته . اولین اشتباهت این بود که رهاش کردی و اون طعم بدون تو بودن رو چشید باید میزاشتی فکر کنه بدون تو میمیره ولی الان اون چند ماه از تو بی خبر بوده و فهمیده که بدون تو هم میشه زندگی کرد به هر حال الانم دیر نیست این طور که تو از این پسر تعریف میکنی به نظر من ارزش اینو داره که یه بار هم تو پا پیش بزاری و مطمئن باش اونم اگه دوست داشته باشه ازت استقبال می کنه . بهش بگو که تو هم تو این دوران حالت بهتر از اون نبوده و بگو که تغیر کردی . امیدوارم هر چی به صلاحته همون بشه
-
RE: موردم با همه مطالبی که خوندم فرق می کنه نمیدونم کار درست الان چی
نقل قول:
نوشته اصلی توسط به دنبال محبت
سلام باران جون. در بين حرفات متوجه يه نكته شدم كه تا زمانيكه انسان تجربه نكنه، متوجه سختي و زجرش نميشه.گفتي كه خونوادش از دعواتون آگاه بودن و شما هيچي به خونوادت نميگفتي. بعدا رو نميدونم، ولي در حال حاضر ايشون مرد زندگي نيست. وقتي الان نتونسته دعواها و حرفاي بينتونو نگه داره بعدا كه زنش بشي ديگه بدتر ميشه.شايد الان نسبت به اينكه خانوادش در جريان دعواهاتون هستن كه به قول خودت سر مسائل خيلي كوچيك هم بوده راحت كنار بياي، ولي بعدا در زندگي اين قضيه به بزرگترين مشكلات زندگيت تبديل خواهد شد كه حتي به خاطرش اعتماد ومحبتتو نسبت به همسرت از دست خواهي داد.تازه در شرايطي كه مشكلات ديگه اي سرراهتون نباشه. به نظر من پافشاري نكن. فكر ميكنم خدا دوستت داره كه مانعي برسرراهت قرار داده كه آيندتو از دست ندي.
اگه خدا دوستم داره چرا الان؟! من که خیلی مقاوممت کردم تا اره گفتم . حالا بعد از 1.5 سال که همه تو دانشگاه فهمیدن؟!
-
RE: موردم با همه مطالبی که خوندم فرق می کنه نمیدونم کار درست الان چی
نقل قول:
نوشته اصلی توسط سرگردون
سلام باران جان
به نظر من تو باید اول تکلیفتو با خودت روشن کنی اگه واقعا دوسش داری پس دیگه غرور معنی نداره مخصوصا که تو میدونی اونم دوست داره و در نبودت لحظات سختی رو داشته . اولین اشتباهت این بود که رهاش کردی و اون طعم بدون تو بودن رو چشید باید میزاشتی فکر کنه بدون تو میمیره ولی الان اون چند ماه از تو بی خبر بوده و فهمیده که بدون تو هم میشه زندگی کرد به هر حال الانم دیر نیست این طور که تو از این پسر تعریف میکنی به نظر من ارزش اینو داره که یه بار هم تو پا پیش بزاری و مطمئن باش اونم اگه دوست داشته باشه ازت استقبال می کنه . بهش بگو که تو هم تو این دوران حالت بهتر از اون نبوده و بگو که تغیر کردی . امیدوارم هر چی به صلاحته همون بشه
وقتی که mailsh رو خوندم باهاش حرف زدم می دونست که خیلی حالم بد بود چند روز غذا درست نخوردم و...
-
RE: موردم با همه مطالبی که خوندم فرق می کنه نمیدونم کار درست الان چی
چرا باید در تنهایی خود بسوزم.
و دیگران، مرا از بودن با کسی بسوزانند.
چرا؟
چرا؟
ایمان طواف
-
RE: موردم با همه مطالبی که خوندم فرق می کنه نمیدونم کار درست الان چی
نقل قول:
نوشته اصلی توسط iman-tanboor
چرا باید در تنهایی خود بسوزم.
و دیگران، مرا از بودن با کسی بسوزانند.
چرا؟
چرا؟
ایمان طواف
ببخشید ها ولی نفهمیدم منظورتونو؟!
-
RE: موردم با همه مطالبی که خوندم فرق می کنه نمیدونم کار درست الان چی
بچه ها من تصمیم گرفتم فقط صبر کنم تا خودش اگه خواست اقدام کنه. حس می کنم اگه این جوری زندگیی اگه( به نظرم احتمالش کمه) شکل گرفت پایه هاش محکمه اگه قرار باشه پایه هاش سست باشه همون بهتر که نگیره ...
-
RE: موردم با همه مطالبی که خوندم فرق می کنه نمیدونم کار درست الان چی
سلام باران عزیز
صبر کن بزار خودش به این نتیجه برسه که باید اقدام کنه با زور و فشار هیچی درست نمی شه اگرم بشه بعدا خودتون دوتا ضرر می کنین
برای خودت یه زمانی رو مشخص کن و بهش فرصت بده تا خودشو پیدا کنه اینجوری توهم مطمئن می شی تصمیم قطعی گرفته نه به واسطه زور
-
RE: موردم با همه مطالبی که خوندم فرق می کنه نمیدونم کار درست الان چی
دارم تا چند روز دیگه میرم همون شهر نمی دونم بهش بگم بیا همو ببینیم ( نه واسه اشتی!!) و واسم توضیح بده یا نه همین جور برم و برگردم ؟
الان 1.5 ماه گذشته و من فقط صبر کردم . نمیدونم اگه بگم قبول می کنه یا نه؟
خودم هم الان دیگه به فکر اشتی نیستم . دوس دارم یه سری دلایل منطقی واسه دل خودم برا جدایی داشته باشم . از طرفی ام هنوز ته دلم باهاشه و اذیت مشم . فکرم همش به این موضوع مشغوله...:302:
-
RE: موردم با همه مطالبی که خوندم فرق می کنه نمیدونم کار درست الان چی
سلام دوست عزیز
شما هر چقدر هم دلایل منطقی داشته باشید باز ته دلتون مخالف دلایل منطقی شما هست چون ته دلتون احساس پاک وجود داره و منطق همیشه مخالف احساس بوده و هست.
خیلی از دختر خانوم های هم سن و سال شما حرف از عشق و عاشقی زدند و ازدواج کردند. منظورم اینه که با احساساتشون تصمیم به ازدواج گرفتند ولی بعد از ازدواج (پس از چند سال) به اشتباه خود پی بردند.
دلیلش اینه که احساس فراز و نشیب داره و بر اساس عوامل بیرونی ممکنه تغییر بکنه ولی منطق و عقل کمتر تغییر میکنه و از سنی که شخصیت فرد شکل میگیره تقریبا تغییر نمیکنه و یا اگر هم تغییر بکنه سخت تغییر میکنه.
پس هر چند سخته اما به نظرم با فکر و استدلال تصمیم بگیرید.
امیدوارم خوشبخت باشید :72:
-
RE: موردم با همه مطالبی که خوندم فرق می کنه نمیدونم کار درست الان چی
نقل قول:
نوشته اصلی توسط rambod123
سلام دوست عزیز
شما هر چقدر هم دلایل منطقی داشته باشید باز ته دلتون مخالف دلایل منطقی شما هست چون ته دلتون احساس پاک وجود داره و منطق همیشه مخالف احساس بوده و هست.
خیلی از دختر خانوم های هم سن و سال شما حرف از عشق و عاشقی زدند و ازدواج کردند. منظورم اینه که با احساساتشون تصمیم به ازدواج گرفتند ولی بعد از ازدواج (پس از چند سال) به اشتباه خود پی بردند.
دلیلش اینه که احساس فراز و نشیب داره و بر اساس عوامل بیرونی ممکنه تغییر بکنه ولی منطق و عقل کمتر تغییر میکنه و از سنی که شخصیت فرد شکل میگیره تقریبا تغییر نمیکنه و یا اگر هم تغییر بکنه سخت تغییر میکنه.
پس هر چند سخته اما به نظرم با فکر و استدلال تصمیم بگیرید.
امیدوارم خوشبخت باشید :72:
سلام اقای رامبد.ممنون از راهنمایی هاتون ولی من اون قدر هام کم سن نیستم ها.!22 سالمه.. فکر کنم شما ارسال اول این تاپیک رو نخوندین.. از نظر خودم دختر محکم و اصولی هستم بقیه هم همین رو می گن. تازه من عاشق نبودم و نیستم به نظر من اسم این احساسات با این که خیلی پاک و دوس داشتنی هستن عشق نیست... نمیدونم اسمش چیه...
من جواب سوالم رو نگرفتم هنوز...
"
دارم تا چند روز دیگه میرم همون شهر نمی دونم بهش بگم بیا همو ببینیم ( نه واسه اشتی!!) و واسم توضیح بده یا نه همین جور برم و برگردم ؟
الان 1.5 ماه گذشته و من فقط صبر کردم . نمیدونم اگه بگم قبول می کنه یا نه؟
خودم هم الان دیگه به فکر اشتی نیستم . دوس دارم یه سری دلایل منطقی واسه دل خودم برا جدایی داشته باشم . از طرفی ام هنوز ته دلم باهاشه و اذیت مشم . فکرم همش به این موضوع مشغوله... "
-
RE: موردم با همه مطالبی که خوندم فرق می کنه نمیدونم کار درست الان چی
سلام باران عزیز
توی بد مخمصه ای گیر کردی می دونم.
برای اینکه در آینده افسوس نخوری که شاید اگه باهاش صحبت می کردم همه چیز درست می شد و یا اینکه به گفته خودت یکسری دلایل منطقی برای دل خودت بدست بیاری ، به نظر من بهش بگو بیاد همدیگرو ببینین ولی از قبل خودتو برای نیومدنش آماده کن. برای اینکه بیاد و باهات برخورد سرد داشته باشه آماده کن. برای اینکه بیاد و احساساتی بشه و یکسری قولهای الکی بده آماده کن. و سعی کن هیچکدوم از اینها اگه اتفاق افتاد برات مهم نباشه فقط حرفهای اصلی و سوالات اساسی که توی ذهنت هست و می خواهی بدونی رو برای خودت روشن کن تا پس از این ملاقات که ممکنه آخرین ملاقاتت باشه هیچ ابهامی برات باقی نمونه. توی این مدت (تا وقتی تکلیفت با این آم و دلت معلوم بشه) فقط وفقط با عقلت تصمیم بگیر و اصلا برای بدست آوردنش حالت عجز و لابه نداشته باش. بهش بفهمون که برات خیلی عزیزه ولی اینم بهش بفهمون که قرار نیست اگه تو برای اون عزیز نیستی از روی ترحم بخواد بیاد و پا پیش بذاره.
هیچ چیز بهتر از راستگویی نیست بهش بگو دوستش داری ولی برای رسیدن بهش اصرار نکن . همونطور که تو چند بار نه گفتی و بعد از 1 سال و ... او دوباره آمده و ول نکرده الان هم اگر او تو رو دوست داشته باشه باز هم میاد. اگر نیامد یعنی واقعا به این نتیجه رسیده که نمی تونین باهم خوشبخت بشین. پس به نفع هردوتونه که جلوی ضرر رو از همین جا بگیرین که البته می دونم برات خیلی سخته....
در مورد این که بچه های دانشگاه فهمیدن اصلا این موضوع نباید برات اهمیت داشته باشه به خاطر حرف مردم به زور خودتو توی یه زندگی ای ننداز که پایه هاش از الان سسته.
من این اشتباه رو کردم و هر مرحله که پیش رفتم بیشتر از قبل پشیمون شدم و حالا به اینجا رسیدم که یه بچه دارم که البته از جونم برام عزیزتره. ولی توصیه اکید بهت می کنم اصلا و ابدا به خاطر اینکه مردم یا بچه های دانشگاه یا هر کس دیگه ای از موضوع ازدواج شما خبر داشته فکر نکن حالا دیگه باید با این آدم ازدواج کنی. اصلا اینطور نیست . اینکارو نکن که بدجوری پشیمون می شی.
اتفاقا توهم برای خانوادت و مادرت سیر تا پیاز ماجرا رو تعریف کن و از اونها هم نظر بخواه. لازم نیست تو مواظب مادرت باشی فعلا این تویی که باید بهت کمک بشه و باید مواظب تو باشند که تصمیم از روی احساس نگیری. بعد از ازدواج دعواهاتو از پدر و مادرت قایم کن ولی الان که در مقام تصمیم گیری هستی خوبه که با پدر و مادرت راجع به مشکلاتی که بینتون بوده حرف بزنی تا اونها بتونن راجع به شخصیت این آدم قضاوت کنند . تو چون دوستش داری اشکالاتش یا چیزهایی که باعث اختلافتون میشه رو نمی خواهی ببینی ولی بعد از ازدواج تمام اینها به چشم میاد و باعث دعواتون میشه.
خوبه که با یه مشاور مشورت کنی و یا اگه دیدیش بهش پیشنهاد بدی باهم برین پیش مشاور تا اون کمکتون کنه و یا این که بهتون بگه شما دو نفر به درد هم می خورید یا نه البته اگه اونهم بخواد بیاد.
نهایتا اگه می بینی تصمیمشو گرفته و نمی خواد با هم باشید ولش کن و خودت از مشاور کمک بگیر برای این که راحت تر فراموشش کنی و آرامش زندگیت بهت برگرده و به درست بچسب. بگذار زمان همه چیزو حل می کنه.
از صمیم قلب برات آرزوی خوشبختی می کنم.
-
RE: موردم با همه مطالبی که خوندم فرق می کنه نمیدونم کار درست الان چی
نمیرم ببینمش اگه همونی بود که من فکر می کردم تاحالا باید خبری ازش می شد . خودش میدونه من پا پیش نمی گذارم تو دعواهای عادی ام همیشه اون میومد جلو. امیدوارم در آینده پشیمون نشم.و خدا خودش راه درست رو جلوم بگذاره...برام دعا کنین که خدا زودتر دلم رو به هر طریقی خودش صلاح میدونه شاد کنه...