-
موضوع مهمیه! لطفا کمکم کنید
دوستان خوبم سلام امیدوارم که حال همتون خوب باشه تو رو خدا بهم کمک کنید که بیشتر دوستش داشته باشه توی تاپیک قبلی از خودم وهمسرم و مهم تز از اون خانواده ای که همسرم توی اون رشد کرده براتون گفتم و نوشتم اما حالا می خوام در مورد موضوعی که باعث دلسردی من از همسرم می شه براتون بنویسم و اون هم عصبانی شدنهای زود به زود همسرم و مهم تر از اون حرفها و فحشها و کلمات رکیک و بسیار زشتی هست که وقتی عصبانی می شه به خودش به در و دیوار و هر چی و هر کی که در مقابلش باشه می ده و این باعث میشه که بعضی موقع ها احساس کنم که اصلا دلم همچین مردی رو نمی خواد. فکر می کنم براتون گفتم که توی دوران وحشتناک نامزدی خیلی بد و بدتر از این بود درسته که حالا زمان هر روزه ی عصبانی شدنهاش به 15 روز یکبار یه کم بیشتر و کمتر تغییر پیدا کرده و طول مدت عصبانی بودنش هم کمتر شده چون همیشه شاید 1 ساعت بیشتر طول می کشید عصبانیتش و سرزنش کردن هاش اما الان یه کم کمتر شده تقریبا نیم ساعت و کمتر از اون.
این رو هم بگم که تمام این ها به خاطر اینه که من خیلی سعی کردم که حداقل علل عصبانیت هاش از طرف من نباشم یا در مواقع عصبانیت سربه سرش نذارم و در مقابلش مقابله به مثل نکنم یا باهاش سر هر موضوعی لج بازی نکنم و اینکه خیلی زود سر هر موضوعی ناراحت نشم و مهمتر از اون اینکه همیشه با یه لحن دوست داشتنی و مهربون و در موقعیت های مناسب باهاش حرف بزنم یا ازش درخواست کنم اما همه ی این ها یک طرف و طرف دیگه موقعی هست که حتی عصبانیتش بابت مثلا کارش یا خرید ماشین یا حتی موضوع کوچیکی مثل سردبودن آب حمام باشه وقتی که توی حموم هست اون وقته که دیگه وا ویلا شروع می کنه به داد و بیداد و گفتن بدترین کلمات و فحشها و ناسزاها که بعضی موقع ها من خودم از شنیدن اونها خجالت می کشم و ناراحت می شم.
این موضوع از دو نظر برام مهمه 1. به خاطر ارزش و شخصیت و حرمتی هست که دلم می خواد توی خونه ای که من و همسرم می سازیم باشه و احترامی که برای همدیگه قائل باشیم و 2. به خاطر آینده ی بچه ای که بعدها قراره به زندگی ما بپیونده و من وهمسرم قراره که به عنوان مادر و پدر مسئولیت تربیت و رفتار اون رو به عهده داشته باشیم
خیلی نگرانم تو رو خدا کمکم کنید بعضی موقع ها وقتی این رفتارها رو ازش می بینم احساس می کنم که علاقه ای به همچین مرد بی ادب و بددهنی ندارم
-
RE: موضوع مهمیه! لطفا کمکم کنید
وقتی حالش خوبه و می توانی باهمسرت صحبت کنی براش جریمه تعیین کن و بگو که حتما باید رعایت کند و جریمه هایش را پرداخت کند. با شگردهای اینجوری حتما می توانی موفق شوی . فقط انگشت اتهام به سمتش نگیر و سعی کن دوستانه و با شگردها و حالت بازی مشکل را حل کنی . به یکی دیگر از دوستان هم همین پیشنهادات را در تالار دادم که تا حد زیادی موفق شد و از روش پیشنهادی رازی بود . قرار بگذار اگر حرف بد بزند حتما در دهانش فلفل خواهی ریخت . کلا از این شگردها می توانی استفاده کنی . مگر کسی راه بهتری پیشنهاد بدهد . می توانی سری به تاپیکهای مشابه بزنی . کلی تر و کامل تر توضیح داده ام .
-
RE: موضوع مهمیه! لطفا کمکم کنید
ani عزیز میدونی قبل از اینکه باهاش در این مورد صحبت کنم این دو مورد رو در موردش امتحان کردم اما جواب نگرفتم بد و بدتر شد. وقتی براش جریمه تعیین کردم و ازش گرفتم عصبانی شد و گفت مثل مامورین راهنمایی و رانندگی شدی و نمی ذاری توی خونه آرامش داشته باشیم و بعضی موقع ها هم آدم فکر می کنه که اومده پادگان و این خیلی من رو عصبانی می کنه. خلاصه وقتی به حرفاش فکر کردم خودم هم احساس کردم که همسرم فکر می کنه که من می خوام رفتارهاش رو کنترل کنم و مثل یه بچه تربیتش کنم تا اینکه مثل یک همسر و معشوقه باهاش رفتار کنم و از این رفتارهام دست کشیدم. اما یه روز خیلی مفصل و جدی باهاش در این مورد صحبت کردم و البته فراموش نکردم که از ویژگیهای مثبتش بگم تا برسم به این مورد و او هم خیلی خوب و منطقی حرفهام رو شنید و بهم این اطمینان رو داد که در گذر زمان همه چیز حل میشه و تو نباید این قدر عجول باشی و بهم فرصت بده و با این رفتارها محیط خونه رو برام مثل یه تنگنا قرار نده
از اون روز به بعد نمی دونم ولی من که احساس می کنم خیلی عوض نشده
لطفا کمکم کنید
-
RE: موضوع مهمیه! لطفا کمکم کنید
سلام دوست عزیز
صحبت های شما رو خوندم و ناراحتی شما رو درک میکنم
اگر همسر شما به خطا بودن این نوع رفتارش واقف هست شما می تونید از همین موضوع استفاده کنید
تاثیری که این رفتار بر زندگی و احساس شما داره رو برای ایشون شرح بدید
زمانی رو مشخص کنید (زمانی که همسرتون آرام هستند) و در این مورد با ایشون صحبت کنید
از خوبی های ایشون بگید و در کنارش اینگونه بیان کنید که "چقدر خوبه که زود عصبانی نشی
اگر اینطور بود چقدر زندگیمون بهتر میشدو...."
سعی کنید درکش کنید و بگید "من درک میکنم گاهی عصبانیت طبیعی است ولی چقدر خوبه که برای کنترلش تلاش کنی"
و در این رابطه با صمیمت تشویقش کنید
همچنین می تونید از همسرتون هم بپرسید که ایشون چه خواسته ای از شما داره و در واقع شما برای هم این موضوع رو تعیین کنید که ایشون تلاش کنند عصبانیتشون رو کنترل کنند و شما نیز در اضای این تلاش همسرتون خواسته ایشون رو برآورده کنید
البته بهتره در یک محیط دوستانه این موضوع صورت بگیره
در زمانهای عصبانیت ایشون نیز کاری که فکر میکنید عصبانیتشون رو تقویت میکنه انجام ندید
و در نهایت اگر فکر میکنید پذیرش دارند پیشنهاد کنید برای کنترل عصبانیت به مشاور مراجعه کنند
موفق باشید
-
RE: موضوع مهمیه! لطفا کمکم کنید
دوست خوبم همراز 2 از راهنمایی های شما واقعا ممنونم. راستش همیشه و هر وقت ازش پرسیدم که تو از من چه توقعی داری و دوست داری که من برای تو چی کار کنم گفته که فقط بخند و اگر می خوای که من رو جلوی خانواده ی خودم هم تحویل بگیری فقط بخند، درسته که من می تونم از همین یه خواسته استفاده کنم و بهش بگم که اگه تو کمتر عصبانی بشی و حرفهای زننده بزنی من بیشتر می خندم اما خودم هم خودم رو خوب شناختم و اون اینکه نمی تونم بلند و به قولی تابلو بخندم و احساس می کنم که چقدر سخت به یه چیزهایی لبخند می زنم و نه اینکه دوست نداشته باشم که بخندم اما خیلی سخت به هر چیزی می خندم و احساس می کنم که همسرم از اون زنهایی دوست داره که به ترک دیوار هم می خندن و برعکس من اگر چیزی واقعا خنده دار باشه می خندم و اون هم در حد یه لبخند و چیز دیگه ای که میخواستم بگم اینکه همیشه از خوبی هاش براش گفتم و از مهربانی های بیش از حدش، از قلب پاک و از صداقتش و فکر می کنم که درصد زیادی از رشد اخلاقیشون به خاطر این تعریف های واقعی و تشویق ها بوده و اینکه خوب می دونم که وقتی عصبانی شد چطور باید برخورد کنم که زودتر عصبانیتش فروکش کنه اما چیزی که آزارم میده بعد از فروکش کردن عصبانیت ایشون و احساسی که به من دست داده و فکرهایی که بابت حرفها و کلمات زشت ایشون توی محیط خونه مون زده شده، هست. اون وقته که احساس می کنم که من یه مرد عصبانی، یه مردی رو که بخواد بدون نگه داشتن حرمت آشیانه مون حتی اگه اون کلمات رو به خودش و به در و دیوار بزنه رو دوست ندارم و احساس بدی و احساس دوری نسبت بهش پیدا می کنم
نمی دونم چطور با این احساسات کنار بیام و چطور بهش بگم که این کلماتت آزاردهنده هست برای من و بیشتر از اون برای شخصیت خودت و البته خودش هم قبول داره که این حرفها شخصیتش رو زیر سوال می بره و بارها بهم گفته که اجازه بده زمان همه چیز رو حل کنه
کمکم کنید
ممنون و سپاسگذارم
-
RE: موضوع مهمیه! لطفا کمکم کنید
عزیزم باید صبر داشته باشی و بهش اعتماد کنی ودر عین حال متوجه رفتارش هم باشی و گاهی خیلی دوستانه قولهایش را یاد آور شوی
-
RE: موضوع مهمیه! لطفا کمکم کنید
سلام خانم دل
امیدوارم که مشکلتون تا حالا حل شده باشه ولی اگه آقا هنوز بر مسند عصبانیت تکیه زدند پیشنهاد میکنم
: قاطعانه همراه با آرامش با ایشون برخورد کنید
:با دوستانی که واقعا به هم احترام میزارن رفت و آمد کنین
:دلسرد نشوید هر چند تغییردادن دیگران بسیار مشکل است
:هر روز جوشانده گل گاوزبان همراه هم میل کنید
-
RE: موضوع مهمیه! لطفا کمکم کنید
از همه دوستانی که تا این لحظه متوجه مشکلم بودند و هر کدوم سعی کردند که بهم کمک کنند واقعا ممنونم، و به همه ی اعضای محترم این سایت سال نو رو تبریک می گم و امیدوارم که توی این سال جدید کسی نباشه که با غم و ناراحتی پا به این تالار بگذاره. به هر حال مشکل من هنوز حل نشده و آخرین باری که من و ایشون خیلی جدی در مورد مشکلاتمون و انتظاراتمون از همدیگه صحبت کردیم دقیقا به نیم ساعت قبل از سال تحویل برمیگرده که حرفهامون رو به همدیگه گفتیم و یه قول هایی به هم دادیم که یکی از اونها این بود که من در قبال عصبانیت های ایشون سکوت کنم و ایشون هم تا اونجا که زندگیمون براشون ارزش داره از گفتن کلمات رکیک و زننده در حین عصبانیتهاشون و حرمت شکنی های سریع شون جلوگیری کنند.
توی این یک هفته زندگی مون عالی بود و با اینکه چند روزی رو هم مسافرت بودیم و در جمع شلوغ خانواده های فامیل ایشون به بهترین شکل ممکن به من توجه نشون دادند و من هم در قبالشون کم نذاشتم و تا اونجا که می تونستم بهشون محبت کردم البته محبت از ته دل و توی تمام این 7، 8 روز وقتی ناراحت شدم دنبالم اومد و علت ناراحتی هام رو پیگیری کرد و دلداریم داد، وقتی خواسته ای ازش داشتم و انجام نداد در قبالش گذشت کردم، خلاصه می خوام بگم که خیلی عالی بود همه چیز، تا همین دیروز و پریروز که 5 مین سال تولد خواهرزاده ام بود.
بگذارید یه چیزی رو براتون بگم و اون اینکه چند روز قبل از عید مراسم عروسی یکی از خواهرهام بود و چون ما رسم پول اندازی و کادوهای سنگین داریم و بعد از اون هم پاگشای خواهرم بود. بعدش ایام عید نوروز و خریدهای نوروزی هم برای خودم هم برای منزل و لوازمات منزل، دادن عیدی به خواهرها و مادر خودم و مادرشوهرم و خواهرشوهرها! دیشب جشن تولد بچه یکی از خواهرهام بود و روز یکشنبه هم جشن تولد بچه یکی دیگه از خواهرهام است که ما برای هر کدوم هدیه ای خریدیم. البته من این نکته رو باید بگم که خانواده ی ما خیلی پرجمعیت هست و پدر من 2 همسر دارند که 7 تا دختر از همسر اولشون که مادر من باشند و 3 دختر و یک پسر هم از همسر دومشون دارند که جمعا 4 تا از این دخترها ازدواج کرده اند، خیلی سرتون رو درد نیارم 2 روزه همسرم سر این موضوع که خواهر شما نمی تونه جشن تولد بچه اش رو توی خونه خودشون بگیره و یه جشن خانوادگی 3 نفره بگیرن؟ آخه بچه خواهر شما اولین سالش نیست که آدم بگه اولین سال تولدش و عیبی نداره، هر سال همین آش و همین کاسه، آخه من چقدر پول خرج کنم؟ توی این یکی دو ماه هر چی درآوردم رفته به پای شما و خانواده ات و خواهرهات. امروز عروسی یکی، فردا تولد یکی، پس فردا یکیشون می خواد بره مکه کادویی اون، خلاصه اون قدر سرکوفت و سرزنش بهم زد و گفت و گفت که من هم از کوره در رفتم و بهش گفتم که منظورت از این حرفها چیه؟ واضح بگو، تو باید قبل تر از اینها به این فکر می افتادی که از یه خانواده ی پرجمعیت زن نمی گرفتی نه حالا، نمی دونید توی این یکی دو روز اون قدر حرفهای آزاردهنده بهم زد که از ته دل ناراحت شدم و دیشب بعد از اینکه از مراسم برگشتیم اون قدر با حرفهاش اذیتم کرد و اون قدر عصبانی بود که حتی به خودش اجازه داد که به من توهین کنه و حرفهایی که نباید می زد رو بزنه، بهش گفتم که اون قدر توی این هفته برام عزیز شدی که حتی دلم نمی خواست یه ذره ناراحتی توی صورتت بشینه، تا اون جا که تونستم از ته دل بهت توجه کردم و محبت اما تو امروز به خودت اجازه دادی که حرفهایی بهم بزنی که حرمت بین مون رو از بین ببره، نمی دونم چطور تونستی این حرفها رو به من که همسرت هستم بزنی؟ و خلاصه دیشب اون قدر با هم بحث کردیم تا اینکه من گریه کردم و با چشم های اشک آلود یه طرف برای خودم خوابیدم. تو رو خدا کمکم کنید، امروز صبح هم بی تفاوت بهش هر چی گفت بیا صبحونه بخور، اگه نخوری نمی ذارم بری سر کار، یه کلمه باهاش حرف نزدم و بدون صبحونه لباسهام رو پوشیدم و اومدم سر کار. البته من دیشب بهش گفتم که تو هنوز یک هفته نشده که زدی زیر قولت و قراره ما این بود که توی سال جدید روشهای جدید برای زندگی مون و مشکلاتمون داشته باشیم و شما باز هم داری از همون روش قدیمی داد و بیداد و نیش و کنایه استفاده می کنی که به جز از بین بردن محبت بین دو نفر هیچ کاری انجام نمیشه.
تو رو خدا کمکم کنید.
-
به: موضوع مهمیه! لطفا کمکم کنید
دل عزیز
یک مقدار منصفانه تر نسبت به همسرت فکر کن .شاید در یک برهه ی بد کاری قرار دار. در ضمن خودت میگی ما خانواده ی شلوغی هستیم وتقریبا مراسمی که کادو باید بدین زیاده .خوب عزیزم در سته که نظر تو هم محترم اما اینم باید در نظر بگیری که شاید هر مرد دیگه ای بود زود تر از اینها به صدا میاومد . به قول خودت کادوی سنگین خواهرت پا گشا 2 تا تولد ..............خوب ............
زندگیتو به خاطر این حرفها خراب نکن موفق باشی
-
به: موضوع مهمیه! لطفا کمکم کنید
منظورتون رو از زندگی خوب فهمیدم!!
مرد مهربون و آرام که نیازهای شما را برطرف کند و عصبی نشود و ....
گناه نکرده که از یک خونواده پرجمعیت دختر گرفته. به جای اینکه راهی رو برای کاهش عصبانتیهاش پیدا کنید، به جای اینکه سنگ صبور مشکلات اون باشید، به جای اینکه به دردهایی که می دونید اون هم داره و مثل شما نمی تونه از هر چیزی بزنه زیر گریه گوش کنید توقع دارید که نیازهای مالی شما را برطرف کند، توقعات شما را ، درک کنه مراسمی که کادو باید بدین زیاده، چون می دونست از خونواده پرجمعیت دختر گرفته!
-
به: موضوع مهمیه! لطفا کمکم کنید
سلام دوست عزیز،
1) چرا اگه همسرتون هر 15 روز نیم ساعت عصبانی بشن، آدم عصبی ای هستند، ولی شما که بارها قهر می کنید، هیچ مشکلی متوجهتون نیست و تازه طرف وظیفه داره که هر بار دنبالتون راه بیفته و از دلتون در بیاره؟
فکر نمی کنید فرزند شما بیشتر ازاونکه از این عصبانیت های موردی پدرش متاثر بشه، از محیط ناآرام و بی ثبات خونه آسیب می بینه؟
2) چرا اگه همسرتون از این "زنهایی که به ترک دیوار می خندند" بخواد، به هرحال "باید" خودش رو با شرایط موجود وفق بده، و شخصیت شما رو همینطوری که هست بپذیره، اما اگه شما یه "شوهر مودب" (یا حالا هرچی اسمش رو می گذارید) بخواید، ایشون "باید" خودش رو تغییر بده و بشه همونی که شما ازش انتظار دارید؟
فکر نمی کنید اگه به جای تلاش برای تغییر همسرتون، به عنوان یک انسان بپذیریدش، محیط آشیانتون آروم تر و مطلوب تر می شه؟
3) چرا ایشون باید بپذیرند که به هرحال شما از یه خونواده شلوغ هستید، اما شما نمی تونید بپذیرید که ایشون به هرحال از خونواده ای بوده اند که (به احتمال زیاد) تند خویی درش رواج داشته؟
4) چرا همسر مهربونتون رو که با وجود همه ناسازگاری های شما ( که جسارتا من نشونه های اون رو در پست های شما می بینم) ، باز هم سعی در بدست آوردن دل شما دارند، صرفا بخاطر 1 عادت زشت به نگه نداشتن حرمت آشیانتون متهم می کنید؟ ( یعنی بدترین ها رو بهشون نسبت می دید).
ممکنه نظرتون رو در مورد افرادی که در نهایت ادب و احترام به همسرشون خیانت می کنند بپرسم؟
-
به: موضوع مهمیه! لطفا کمکم کنید
دوستای خوبم سلام. خدا را صد هزار مرتبه شکر، واقعا شکر که بعد از اون ماجرای یک هفته ی اول عید نوروز امروز که تقریبا 2 هفته از اون روز میگذره همسرم از لحاظ اخلاقی و احساسی بسیار عالی هست، البته تنها روشی که من به کار بردم روش توجه کردن به کارهای مثبت و مثبت اندیشی و محبت و واکنش نشون دادن به رفتارهای خوب ایشون هرچند کوچیکشون بود که تا اینجا خدا رو شکر جواب گرفتم. اما نکته ای که میخواستم بگم اینه که من بعد از اون ماجرا وقتی خوب فکر کردم و در واقع منصفانه تر و عاقلانه تر فکر کردم و همین طور در تماسی که با مشاور گرامی داشتم به این نتیجه رسیدم که واقعا حق با همسرم بوده و ایشون هیچ گناهی نکرده که از یه خانواده ی پرجمعیت زن گرفته و نکته ی مهم تر از اون اینکه هیچ چیزی به اندازه ی عشق و محبت توی زندگی دو نفر ارزش نداره که حالا حتما من با همسرم سر کادوی تولد بچه ی خواهرزاده ام دعوا کنم و کش مکش، درسته که روش برخورد ایشون هم بد بود و بابت این موضوع هم ازم عذرخواهی کرد اما تصمیم گرفتم که از این به بعد اولویت اول رو توی زندگیم همسرم و محبت و احترام بین مون قرار بدم تا هم ایشون خوشحال باشند و هم خودم و من به ایشون گفتم که حق با شماست و این شما هستید که خیلی با گذشت بودید اما من واقعا هیچ راه حل منطقی که به ذهنم برسه رو ندارم که براتون بگم و از شما میخوام که با تماس با یک مشاوره خوب این اولین مشکل به وجود اومده توی سال 88 رو بر طرف کنیم که دیگه بعدها رابطمون رو خراب نکنه و ایشون هم پذیرفتند اما خوب تا به حال که زنگ نزده و اما چیزی که هست اینه که ایشون هر جا میشینن پیش خواهرشوهرهای دیگه ام، پیش حتی مادرم و خواهرهام به صراحتا گفتن که من برای عروسی و پاگشا وظیفه ی خودم میدونم که کادوی مناسبی رو بدم و حتی برای دیدن بچه ای که تازه به دنیا اومده و اولین سال تولد بچه، اما دیگه از این به بعد اگر من رو دعوت کنن برای سال های بعد من نمی یام.
من از این موضوع یه کم ناراحت شدم که ایشون از همین حالا شمشیر رو از رو بستن و دارن با این حرفهاشون خودشون رو یه جورایی بد میکنن در صورتی که به نظر من اگه می ذاشتن سال دیگه مثلا اگر خواهرم دوباره ما رو برای تولد صدا میکردند من خودم با یه بهانه ای از سرم باز میکردم و مثلا میگفتم که کار داریم، جای دیگه ای دعوتیم و از این جور حرفها به جای اینکه همسرم از همین حالا داره با اینجور حرف زدن خودش رو یه جورایی از ارزش می ندازه.[hr]
دوست خوبم philosara عزیز واقعا از نوع حرف زدن و دیدگاهی که نسبت به این موضوع داشتی هم ممنونم و هم خوشحال!
میگن مشورت چیز خوبی هست و به قول حضرت علی(ع) نیمی از عقل انسان! من خیلی خوب و حتی چند بار حرفهای و تذکرات دوستانه ی شما رو خوندم و به نظر اومد که دیدگاه منطقی و جالبی نسبت به این موضوع دارید اما به نظر من اینکه شرایط کمَی طرف رو بپذیرید خیلی فرق میکنه تا این که شرایط کیفی طرف مقابل رو. پذیرفتن اینکه خانوادی که قراره باهاش وصلت بشه یه خانواده ی شلوغ و پرجمعیت هستن یه کم دید باز در وهله ی اول رو می طلبه اما اینکه که پدرشوهر و مادرشوهرت و رابطه ی بین اونها چه جوری بوده و همسر تو با اخلاق و رفتارهای چه پدری بزرگ شده فکر نمی کنم که چیزی باشه که به این راحتی ها بتونی بهش برسه!
می دونید دلیل اینکه من از واژه ی "عصبی" استفاده کردم به خاطر شرایط و روحیات و خلقیات قبل تر همسرم بوده نه بخاطر اینکه الان هر 15 روز یکبار عصبی میشه، ایشون توی دوران شیرین نامزدی هر روز، هر روز و هر ساعت و هر لحظه عصبانی بودن، بابت هر کلمه و جمله ای بدون هیچ فکری از کوره درمی رفتن و با بی احترامی های بیش از حدشون به من در مقابل خانواده ها، نه تنها من رو از خودشون سیر کرده بودن و بلکه خانواده ام هم از این موضوع واقف شده بودن و حتی به طلاق من از ایشون راضی!! و اما در مورد خودم می دونم که کار درستی رو انجام نمیدم چون همسرم هم بارها بهم با خوشرویی و خوش زبانی تذکر دادن که شما فقط سر هر موضوع کوچیکی ناراحت نشو، چون این به رابطمون آسیب میزنه، مطمئن باشید که در فکر اصلاح اخلاق و روحیات خودم هم هستم و تلاش خودم رو از سال جدید آغاز کردم، اون هم به جد!
من از این نظر که ایشون دارای قلبی سرشار از عشق و محبت و پاکی و صداقت هستند ایمان دارم و هیچ وقت هم منکر این مساله نشدم اما باور میکنید که رفتارهای ظاهری ایشون و نوع کلمات و صحبت هایی که گهگاه به خاطر مطمئنم به خاطر ناآگاهی و عادتهای ناپسندشون هست واقعا آزاردهنده و توهین آمیز هست، اما میخوام بگم که شاید رفتارهای من هم دم از ناسازگاری ام میزد اما این در مقابل اون اظهار محبت کلامی مبنی بر اینکه من عاشق شما هستم ولی در ظاهر رفتارهای بسیار دردناک انجام می دادن بسیار ناچیز بود، یعنی می خوام بگم که وقتی به یک نفر توی جمع خصوصیت اون قدر محبت و ارزش بدی و دوستش داشته باشی اما توی جمع خانواده ها و عمومی بخوای نابودش کنی اون آدم نمی تونه نه خودش رو درک کنه و نه رفتارهای طرف مقابل رو خوب بسنجه! (امیدوارم که منظورم رو متوجه شده باشید!)
و اما بحث ادب و احترام و خیانتی رو که شما به اون اشاره کردید به نظر من خیلی تند رفتید و مطمئنا این دو در این تاپیک نمی تونه جای داشته باشه، یعنی شما از یه چیز بدتر استفاده کردید که من به بد قانع باشم؟؟؟ من این حرف شما رو نمی پسندم، اما به نظر من این میتونه بدترین نوع خیانت باشه و اینکه من از دیدن انسان های مودب لذت می برم، چه برسه به آدمی که میخوام یک عمر زیر سایه اش زندگی کنم، لطفا در مورد این رفتار همسرم راهنمایی ام کنید؟
باز هم از همه ی دوستان ممنون و سپاسگذارم
-
به: موضوع مهمیه! لطفا کمکم کنید
دوست عزیزم توی تاپیکه یکی از بچه ها راه هایی رو که در مواقع عصبانیت همسرتون گفته بودی خیلی عالی بود حتی خواستم ازت تشکر کنم چون من از انجام چند موردش نتیجه گرفتم .
دوست عزیزم بعد از گذشت چند ماه از ورودم به تالار و آشنا شدن با بعضی از مشکلات دوستان با خودم به این نتیجه رسیدم که عصبانیت در همه مردان وجود داره البته شاید نمی تونم منظورمو نویسم اما به نظر واقعا به دلیل مشکلات زندگی جامعه و فکر و خیال زیاد و فشار هایی که الان در همه زندگی ها وجود داره تا یه حدی می تونه دلیلی برای عصبی شدنشون باشه باید یک کم بهوشون حق داد البته نه این که تشویق کنیم نه باید همدردی کنیم...
-
به: موضوع مهمیه! لطفا کمکم کنید
يكي از راههاي آروم كردن فرد عصباني، همراهي كردن و موافقت كردن با اونه (البته در همان لحظات). چون هر اقدام ستيزه جويانه ديگه اي فقط شعله خشم رو گسترده تر مي كنه.
به نظر من استفاده از "شبيه سازي" در اين مورد خيلي مي تونه كمك كنه. به اين معني كه شما (در صورت همراهي همسرتون با هم و در غير اين صورت به تنهايي) تعدادي از موقعيت هايي كه همسرتون رو عصبي مي كنه در نظر بگيريد (مي تونيد روي يك كاغذ بنويسيد يا با كامپيوتر جلوي چشمتون تايپ كنيد. براي تمركز بيشتر!).
مثلا: "وقتي آب حمام سرد شد"
حالا راجع به اون فكر كنيد و مساله رو از جوانب مختلفي بررسي كنيد:
آيا اين مساله زياد تكرار مي شود؟
آيا او به سرما حساسه؟ آيا براي بيرون رفتن عجله داشته؟ آيا از كار تعميركار آبگرمكن ناراضي بوده؟ آيا اصولا به خاطر آب سرد ناراحت شده يا در آن لحظات چيز ديگري باعث عصبانيت او شده؟
جواب تك تك سوالات را در ذهن خود مرور كنيد. مخصوصا اگه موردي زياد تكرار ميشه اونو در اولويت بررسي قرار بديد.
حالا تجسم كنيد كه اون موقعيت در حال انجامه، واكنش خودتون رو مجسم كنيد، واكنش همسرتون رو همينطور. حالا مي تونيد " فكر " كنيد و بهترين راه حل رو براي عبور از موقعيت خشم، پيدا كنيد.
وقتي با هم خوشيد، از همسرتون بخواهيد كه چشماشو ببنده و خودشو توي موقعيتي تصور كنه كه همه عوامل برانگيزاننده خشم توش فراهمه، عجله داره، آب سرده و احساس مي كنه كه تعميركار سرشو كلاه گذاشته، حالا بگه كه چه احساسي داره و بهترين راه حل چيه؟ (دقت كنيد الان اون به صورت واقعي عصباني نيست و مي تونه راجع به اين موضوع از عقل استفاده كنه!!)
حتي مي تونيد به اين شبيه سازي جنبه عملي هم بديد. به صورت مصنوعي (آْگاهي دو طرف از مساله) شرايطي رو كه همسرتون رو عصباني مي كنه بوجود بياريد. البته قبلش ايشون بايد بدونن كه راه درست براي عصباني نشدن در اون موقعيت چيه. اين كار يه جور تمرين براي خويشتن داري هم هست.
-
به: موضوع مهمیه! لطفا کمکم کنید
عزیزان از شما واقعا ممنونم. آقای mostafun خیلی خوشحالم که نوشته هاتون رو خوندم. راستش موضوع عصبانیت همسرم تا حدود خیلی خیلی زیادی حل شده چون که من واقعا به چیزهایی که در یکی از تاپیک ها برای بچه ها نوشته بودم عمل می کنم و به نتیجه اش هم رسیدم. اما باز هم از شما ممنونم که راه کارهایی رو که شاید هیچ وقت به ذهن خود من نمی رسید رو مطرح کردید.
می دونید موضوع اصلی من الان اینه که با کلماتت و حرفهای زشت و بی ادبانه و به قولی رکیک همسرم چکار کنم؟ اصلا وقتی می خواد به یکی محبت کنه باز هم میگه مثلا: عوضیه، پدر سوخته. خدا نکنه داخل ماشین باشیم و خیابونها هم شلوغ باشه، چون به ماشینش هم حساسه که یه موقع خط نیفته هر کی از کنارمون یه مقدار بی مهابا یا بی نظم رد بشه سریع فلان فلان شده، بهش میگم مهدی جان! تو نمی تونی همه رو مجبور کنی که قوانین رو رعایت کنن یا درست رانندگی کنن، الان توی این مسیر به این کوتاهی تو چقدر حرص خوردی، این جوری خودت رو از بین می بری؟ میگه: (با خنده) ما از بین رفتیم دیگه. بهش میگم: خواهش می کنم!!!! من این جوری اصلا توی ماشین آرامش ندارم. من دلم می خواد وقتی توی ماشین میشینم کنار تو آرامش داشته باشم. می دونید مدام بوق می زنه، صبر و تحمل نداره، البته تند رانندگی نمی کنه ها! اما مدام حرص می خوره و بوق می زنه و فحش میده، بعضی موقع ها دیگه واقعا خسته میشم از این رفتارش. پیش خودم میگم اگه الان بچه ام اینجا بود حتما بدترین کلمات رو یاد می گرفتم و مدام تکرارش می کرد.
البته این رو هم بگم که الان خیلی بهتر شده، باورتون میشه توی نامزدی با موتور اون قدر تند رانندگی می کرد و داد و بیداد میکرد و مدام می خواست که با یکی دعوا کنه! یکبار سر یه چیز الکی توی نامزدی به ماشینی که از کنارمون رد میشد گفت:چیه نگاه می کنی! اونها هم چند تا پسر جوان بودند، چند تا حرف بهش گفتن، باور می کنید من رو کنار خیابون پیاده کرد و تا اون جا که می تونست رفت دنبالشون که به قول خودش حقشون رو کف دستشون بده، الان هم حتی اگه حالش خوب باشه، بخنده و شارژ باشه، وقتی یه ماشین هی بوق بزنه، یا پشت چراغ قرمز وقتی که قراره حرکت بشه دیر حرکت کنه، سریع جبهه میگیره و انگار ذهنش آماده ی فحش دادن و دعواست!
الان مشکل اینجاست که توی خونه خیلی خیلی ک عصبانی میشه و دیگه کمتر هم سعی می کنه که کلمات ناشایست رو به کار ببره اما توی بیرون! حتما در این مورد روی راه کار آقای mostafun کار میکنم و همچین برخورد و تمرینی رو اجرا میکنم، امیدوارم که جواب بده و بیشتر و از درون همسرم به آرامش برسه!
لطفا در مورد عادت ناپسند بی ادبی ایشون کمکم کنید.
-
به: موضوع مهمیه! لطفا کمکم کنید
سلام دوست عزیز،
1) هدف از خلقت انسان چیست؟ شما چه اهدافی را برای کلیت زندگی خود برگزیده اید؟ چه میزان از توجه شما روی اون اهداف متمرکز شده است؟ آیا بیشترین تمرکز زندگی شما روی اخلاقیات همسرتان نیست؟
2) شما فرمودید که از مصاحبت با انسان های مودب لذت می برید. چه تغییراتی در شما باعث خواهد شد که همسرتان از مصاحبت با شما بیشتر لذت ببرد؟ ( جواب مثلا می تواند این باشد که در کنار من قادر باشد ذهنش، که از تنش های مداوم در بیرون از خانه خسته است، را استراحت دهد. و مدام شاهد تلاش های من برای تغییر دادنش نباشد)
3) اگر امروز همسرتان بطور ناگهانی فوت کنند، جواب شما به این سوال چیست: چه نگاهی می توانست باعث شود که از حضور ایشان در کنار خودم بیشتر احساس خوشبختی کنم؟
(امیدوارم که من را بابت طرح این سوال عفو کنید)
4) تفاوت "قناعت" و "به بد راضی شدن" چیست؟
نیک پندار باشید.
-
به: موضوع مهمیه! لطفا کمکم کنید
همسر من هم وقتي عصباني مي شه، حرفهاي ناپسندي مي زنه، البته فحش ركيك نيست، خيلي هم پاستوريزه است، ولي ناپسند از نظر ما (من و همسرم و هدفي كه داريم!!!) من خيلي ناراحت مي شم اون موقع. حتي تا مدتي باهاش صحبت نمي كنم (چند دقيقه) چون واقعا ناراحت مي شم (نه اينكه بخوام تنبيهش كنم).
متاسفانه اين موضوعيه كه زمان زيادي براي از بين بردنش لازمه و كار يكي دو ماه نيست.
به نظر من بهتره زن و شوهر حتما براي خودشون هدف تعيين كنن و راجع به اونا با هم صحبت كنن، تصميم گيري كنن. هدفهاي مادي و معنوي، كوچيك و بزرگ. از خريدن يك ميز ناهار خوري گرفته تا سعادتنمد شدن در زندگي جاويد. اگه هدف "مشخص" نداشته باشيد، نمي تونيد برنامه ريزي هم داشته باشيد.
براي مثال وقتي هدفتون "تربيت فرزند صالح" باشه، خوب تصميم مي گيريد كه خودتون رو اصلاح كنيد اول (چون لازمه اش اينه) پس سعي مي كنيد همديگه رو كنترل كنيد و چون هدفتون مشخصه، از تذكرات هم ناراحت نميشين،
به نظر من كار بدون هدف، هر چند كه در ست باشه، بازم يه جايي لنگ مي زنه. اگه شما يا همسرتون ندونيد كه چرا نبايد از كلمات ركيك استفاده كرد (هر چند دليل منطقي براي استفاده از اون هم وجود نداره)، توي اجرا به مشكل برخورد مي كنيد.
اول هدفتون رو مشخص كنيد. بدونيد چرا دوس داريد همسرتون حرف زشت نزنه. به خاطر بچه؟ به خاطر شان و منزلت اجتماعي؟ حالا اگه اون هدف يه هدف كلي هست راجه بهش فكر كنيد و برنامه ريزي كنيد كه احتمالا يكي از شاخه هاي اون برنامه ريزي ميشه كنترل زبان!
البته اين كارها رو نميشه خيلي كلاسيك و خشك انجام داد. بلكه خيلي نرم و در مدت طولاني. در لحظه هاي خوشي راجه به هر كدوم يا قسمتي از اون بايد حرف بزنيد و لازمه كه با هم تصميم بگيريد. نه اينكه تصميمتون رو به هم تحميل كنيد.
-
به: موضوع مهمیه! لطفا کمکم کنید
آقای mostafun سلام و واقعا واقعا ازتون ممنونم. راستش همسرم برای هدف های مالی و مادی خودش خیلی برنامه ریزی دقیق و حساب شده ای داره، حتی خیلی وقت ها اون قدر برنامه ریزی هاش دقیقه که شاید از برنامه ی اصلی و حساب کار سالیانه اش هم جلوتر می زنه و از این بابت همیشه خوشحاله. همیشه من رو در جریان کارها و برنامه ریزی های مادیش قرار میده و حتی اگه گاهی وقتی در این مورد حرف میزنه یا روی کاغذ توضیح میده بی توجه باشم ناراحت هم میشه.
اما در مورد هدف ها و برنامه ریزی های معنوی و اخلاقی ، وقتی باهاش حرف میزنم خیلی منطقی و عادی برخورد میکنه و قبول هم میکنه وقتی مثلا میگه: درسته، قبول دارم. آره، حق با توئه. خوبه! یا سرش رو تکون میده. یعنی همیشه در مقابل برنامه ریزی ها و هدف های معنوی تنها این رفتار رو از خودش نشون میده و وقتی بهش میگم که بهتره روی کاغذ بیاریم و بنویسیم میگه: نه! من اصلا از کاغذبازی خوشم نمیاد، اون جوری احساس بدی میکنم فکر میکنم که دارم توی اداره زندگی میکنم یا مثل یه پادگان نظامی همه چیز حالت قراردادی داره و قانونی!
بعضی وقتها بهش میگم: من هم دلم می خواد همون جوری که برای موضوعات مادی برنامه ریزی میکنی برای روحیات و خلقیات و زندگی معنوی مون هم برنامه ریزی کنی؟ این جوری احساس میکنم که اونها هم برات مهم هستند!
میگه: نه! اون ها چیزهایی هست که آدم با خودش تصمیم میگیره و در عمل اجراشون میکنه، چیزهایی نیست که بشه روی کاغذ آوردتشون و دلیل اینکه که من خیلی در موردش حرف نمی زنم اینه که باید توی رفتار و عمل آورد و نشون داد! درسته که خیلی راحت میشه فقط حرف زد و حتما این نیست که همه چیز نوشته بشه اما من پیش خودم این رو احساس میکنم که این فقط من هستم که روی رابطه مون حساسم و تلاش میکنم و همسرم هیچ وقت نشده که تا من سر حرف رو باز نکردم، حرفی بزنه یا پیشنهادی بده، احساس میکنم به خاطر اینه که خیالش راحته و میگه همیشه این در موردش فکر میکنه! پس نیازی به فکر کردن من نیست!
ولی همیشه این رو بهم میگه : که تو باید راحت تر زندگی کنی! چرا اینقدر زندگی رو برای خودت پیچیده میکنی! یه کم آرومتر، یه کم راحت تر زندگی کن!
مدام به این موضوع فکر میکنی، به اون موضوع فکر میکنی! همش روی رفتارها حساس میشی و دقت میکنی و فکر میکنی! یه کم بی خیال باش! نمی دونم بعضی موقع ها فکر میکنم که یه جورایی داره راست میگه و این منم که زیادی زندگی دارم برای خودم سخت میگیرم اما از یه طرف هم وقتی خوب فکر میکنم میبینم اگه تا الان پیگیر نبودم، اطلاعات و آگاهیم رو زیاد نمی کردم یا یه سری رفتارها رو حساس نمی شدم چه روی خودم و چه روی رفتارهای همسرم، الان اینقدر زندگیم پیشرفت نکرده بود، از هر جنبه، چه جنبه ی معنوی و روحی و چه جنبه ی مادی! من دوست دارم که زندگیم روز به روز بهتر بشه و روحیات و خلقیات خودم و همسرم روز به روز بهتر و شادتر بشه و نسبت به هم شناخت بیشتری پیدا کنیم تا بتونیم بهتر زندگی کنیم!
من با اصل وجودی همسرم مشکلی ندارم که بخوام وجودش رو بهم بریزم و تغییرش بدم چون واقعا نمی تونم و نمی خوام و نمیشه، اما میدونید مشکل من با رفتارهای ظاهری همسرم هست! اون یه پسر فوق العاده حسابگر، مهربون، دیگه بیش از حد مهربون و دلسوزه، پر حرف، اهل کار و فعالیت، احساساتی، روابط اجتماعی بالا، خوش قلب و چشم پاکه و خانواده دوست هست، اما مثلا نمی دونه احترام یعنی چی؟ مثلا یکدفعه می بینی توی یه جمعی پشت به من میشینه! یا نه وقتی دوتایی میریم جایی می بینی اون سر خیابونه و اصلا حواسش نیست که من اومدم، نیومدم، هر وقت در رو باز میکنه اول خودش میره داخل، پیش مامانم یکدفعه پاش رو دراز میکنه، به شوخی واسته خنده یه حرف زشت رو میزنه، اون قدر حرف میزنه که یکدفعه میبینی هیچ کی بهش محل نمی ذاره به حرفش گوش نمیده، اصلا براش مهم نیست که کسی داره حرف میزنه یا نه! مهم اینه که وسط حرف یکی دیگه هم که باشه باید حرف خودش رو بزنه! اونقدر بلند بلند حرف میزنه که نگو و نپرس، بی مهابا با زن همسایه شوخی میکنه، هر جا که دعوت میشیم به جای اینکه سر وقت بریم ما زودتر از همه به اون جا میرسیم (شاید بگید این که خوبه! اما من خودم بعضی وقتها خجالت میکشم چون هر چیزی سر وقتش خوبه!) درسته که آدم مغروری نیست و من از این بابت خیلی خوشحالم اما میدونید به قول حضرت علی(ع): محبت زیاد هم عزت رو کم میکنه. با همه راحته! گفتن هر کلمه ای پیش هر کسی! اصلا مراعات نمی کنه، میگه چیه مگه!
در این موردها راهنماییم کنید مرسی و ممنون!
-
به: موضوع مهمیه! لطفا کمکم کنید
همينطور كه خودتون هم بهش اشاره كردين، تغيير دادن يه نفر ديگه كار خيلي سختيه و تا خودش نخواد نميشه.
خودم خيلي وقتها كارايي مي كنم كه خانمم رو تا حد اشك ريختن ناراحت مي كنه، در حاليكه اصلا اون لحظه نمي دونستم اين كارم اينقدر براش مهمه. وقتي از يه رفتارم ناراحت مي شه دوس دارم بهم بگه البته نه در همون لحظات، يه مدت قبل يا بعد ترش، چون من با تغيير نظر ناگهاني و تصميم عجولانه گرفتن خيلي مشكل دارم! يا دوس ندارم جلوي جمع باهام مخالفت بشه يا ضايع بسم!! مثلا اگه يه مهموني رو بدون پرسيدن نظر اون قبول كردم، نبايد از من انتظار داشته باشه كه بلافاصله اون رو كنسل كنم. بهتره اين دفعه رو با من بياد و بعد به من بگه كه ديگه اينكار رو نكن يا بگه كه چقدر اين مساله براش مهمه و براي حرفاش دليل بياره. (هر چند خيلي از دليلها هم براي مردها قابل پذيرفتن نيستند: "لباس ندارم!! خواهر شوهر فلاني هم هست و ...")
به نظرم بهتره راجع به ناراحتي هاتون با همسرتون صحبت كنيد، اما نه در همون لحظه، مثلا اگه مهموني دعوتين، روز قبلش بگيد كه فردا دير تر بريم يا اينكه سر راه وايسين چند تا مغازه رو نگاه كنين و .... (وقتي كه دم در خونه ميزبان بوديد اين مساله رو با غرغر بهش نگيد!)
همونطوري كه خودتون هم گفتيد و مي دونيد، بايد مراقب باشيد كه توصيه هاتون جنبه نصيحت و آمرانه پيدا نكنه و يه جورايي عشقولانه مطالبو بهش بگيد.
-
به: موضوع مهمیه! لطفا کمکم کنید
"del"عزیز
صادقانه می گم این همه تلاشت برای بهبود زندگیت و رسیدن به ایده آل ستودنیه.بهت تبریک می گم خیلی قشنگ زندگیتو تحلیل می کنی و تونستی ایده آل هاتو تعریف کنی و به زبون بیاری و خیلی مصمم و از همه چیز مهمتر خیلی امیدوارانه (نا هنجاری ها بهتر بگم چیزایی که مطابق میلت نیست نا امیدت نکرده در واقع کنار اومدی و اگر گردون به کام تو نگردد به کام خود بگردانی زمین را) داری تلاش می کنی.به موفقیت های بزرگی رسیدی .
اما با توجه به توصیفی که از همسرت کردی این رفتار ها جز تربیت ایشونه و دقیقا نه از روی عمد و فقط ندونسته و به قول خودشون از روی جهالت این کارا رو انجام می ده و دقیقا به همین خاطر هست که به حرفات گوش می کنه و بعد تایید می کنه و وسعی میکنه خودشو اصلاح کنه و خیلی زود روشون اثر می ذاره اما متاسفانه به همین دلیل ترک این عادت ها زمانبره. چون بهشون عادت کرده و مهمتر از اون اینه که نمی دونه که اشتباس. روش شما در برابر ایشون عالیه و خیلی هم چاره سازه اما شما باید خیلی صبور باشی و آرامشتو حفظ کنی و شخصیت و غرور مردونه شو حفظ کنی هیچ وقت نباید بفهمه که داری یه کار جدید رو بهش آموزش میدی و هیچ وقت هم نباید با حرفات و آموزشات خسته شون کنی در کل این مسئله حتما برطرف می شه اما با مرور زمان.
موفق باشی.
-
RE: موضوع مهمیه! لطفا کمکم کنید
دوستان خوبم من از توجهاتتون واقعا ممنونم.
از آقای mostafun به خاطر پیشنهادات جالب و از صحبتهای قشنگ poune عزیز،
دوستان عزیزم براتون خبر خوبی دارم. راستش من چند روز پیش دقیقا بعد از صحبت هایی که شما عزیزان کردید و همین طور پیشنهادی که آقای مصطفی دادن مبنی بر تعیین هدف برای انجام هر کاری و سپس برنامه ریزی برای رسیدن به اون اهداف، یه روز که بهم پیشنهاد داد تا با هم بریم بیرون و یه دوری بزنیم، توی راه برگشت من بعد از اینکه از خصوصیات خوبش براش گفتم و خیلی آروم و مهربون از تلاشهایی که برای بهترشدن زندگیمون انجام میده تشکر کردم، ازش خواستم که مثل اهداف مادی ای که توی زندگیمون داریم بیاییم و یه سری اهداف معنوی هم تعیین کنیم و روی اونها کار کنیم. ایشون هم قبول کردند و وقتی ازش پرسیدم که به نظرت اولین چیزی که می تونه به عنوان هدف توی زندگیمون باشه چیه؟ گفت: به نظر من صداقت مهمترین چیزی هست که میتونیم داشته باشیم. خلاصه بعد از یه کم حرف زدن، من در مورد مودب بودن و رعایت ادب یعنی گفتن کلمات رکیک و زشت باهاش حرف زدم و بهش گفتم که اگر این مورد رو هم بنا به این دلایل رعایت کنیم خوشبخت تر میشیم، (البته خیلی گیر ندادم و در حد چند تا تذکر و چند تا جمله ی کوچیک براش گفتم).
باورتون میشه دیشب، البته این رو بگم که ایشون کارشون بتن آرمه و زدن سقف های بتنی و آرماتوربندی هست، دو تا کار رو همزمان گرفتن که باید هر چه زودتر تحویلش بدن. صبح ساعت 6 میرن بعد از ظهر ساعت 4:30، 5 به خونه میان. دیروز وقتی خونه رسید بلافاصله چون چند جا کارهای بانکی داشت رفت که اونها رو انجام بده. وقتی خونه رسید تازه رسیده بود که شریکش بهش زنگ زد که باید بنا به دلایلی سر اون یکی کارشون باشن و یه سری از کارهای اون رو هم انجام بدن. هر کاری کرد که نره دید نمیشه و دوباره خسته نرسیده رفت سر اون کارش. رفت و ساعت 8 شب بود که خسته و ناراحت رسید به خونه. حالا از شانس من یه غذای جدید یاد گرفته بودم که همون دیروز اون رو پختم که البته خیلی خوشمزه نشده بود و ظاهرش یه کم بد شده بود. خلاصه ایشون قبل از اینکه به خونه برسن زنگ زدن که من تا چند دقیقه ی دیگه مییام خونه و حسابی هم گرسنه و خسته هستم، شام رو آماده کن که دارم میام!
وقتی اومد خونه حسابی خسته بود. از شانس غذای من نونی بود و ما نون نداشتیم. از یه طرف خسته و کلافه، از یه طرف هم نه شام درست و حسابی و شرایط برای عصبانی شدنشون محیا! مهدی عصبانی شد و البته یه کم هم پیش زمینه داشت برای اینکه هر کاری کرده بود که خسته هست و شریکش رو از این فکر منصرف کنه که نرن نشده بود.
مهدی عصبانی شده بود و وقتی شرایط شام و غذا رو هم که دید عصبانی تر شد، شروع کرد به غرغر کردن و من هم خیلی خونسرد با کلماتی که میگفت همراهیش میکردم، باورتون میشه که توی اوج عصبانیت ایشون یک کلمه بیشتر حرف بد نزد، اون حتی صداش رو بلند نکرد و تمام کلماتش رو محکم و عصبانی اما با صدای آروم میزد، شاید بعضی از جملاتش بی انصافانه و غیرمنطقی بود اما برای من مهم این بود که اون از کلمات زشت و رکیک استفاده نکرد، حتی برای آروم کردن خودش و نه برای توهین کردن به من!
اون دیشب عالی بود، می دونید تونست به بهترین روش خودش رو کنترل کنه و البته من هم هیچ علتی رو برای اینکه به عصبانیش دامن بزنم نیاوردم و تا حد زیادی خونسردیم رو حفظ کردم و اگر هر شب پشب به من میخوابید ناراحت میشدم دیشب اصلا بدون هیچ توجهی گذاشتم که این کار رو انجام بدم و این مساله رو فراموش نکردم که الان خستگی مفرط داره بهشون فشار میاره و نیاز به خواب و استراحت دارن! و صبح هم وقتی بلند شدم ازشون به خاطر مساله شام دیشب معذرت خواهی کردم و با اینکه ایشون هنوز یه کم دلخور و ناراحت بودند قبل از اینکه آماده بشن برای رفتن به سر کار، (من و همسرم قرار گذاشتیم که هر وقت یه کم از دست هم ناراحت بودیم همدیگر رو بغل کنیم تا با ارتباط جسمی ناراحتی بین مون رفع بشه و همدیگه رو ببخشیم)، پیش قدم شدم و بغلش کردم و قرارمون رو به یادش اوردم و ایشون هم احساس کردم که با روحیه ی شادتری به سر کار رفت.
ولی واقعا خدا رو به خاطر همه ی نعمتهاش و به خصوص به دلیل داشتن همسر پاک و مهربونی مثل مهدی خودم شکر میکنم.
البته این موضوع رو فراموش کردم بگم: که باز هم منتظر راهنمایی ها و تذکرات دوستانه و صمیمی شما عزیزان هستم.
برای زیباتر و بهتر شدن هر روزه مان باید هر لحظه تلاش کنیم.
ممنون و سپاسگذارم
-
RE: موضوع مهمیه! لطفا کمکم کنید
تبریک میگم و از صمیم قلبم خوشحالم همیشه از خوشحالی دیگران خوشحال میشم برای شما بیشتر چون خیلی منطقی و قشنگ برخورد می کنی
"del"عزیز شخصیتت و نوع تفکرت فوق العاده س از راهنمایی ها بهترین استفاده رو می کنی
-
RE: موضوع مهمیه! لطفا کمکم کنید
دوست خوبم پونه جان من هم خوشحالم که تونستم با دوستان خوبی مثل شما آشنا بشم که واقعا تونسته به زندگیم و بهتر شدن اون کمک کنه.
اما من دلم بهتر از این رو میخواد. دوست دارم من و همسرم عاشق هم بشیم یه عشق، یه عشق واقعی، نمی دونم چه جوری باید توصیفش کنم اما دلم می خواد جوری باشه که دیگه توش توضیح و تفصیل و تفسیر نداشته باشه، یه عشق باشه که بدون توقع بتونیم ببخشیم و گذشت کنیم بدون اینکه لحظه ای احساس کنیم که ما هستیم و ما به خاطر چیزی یا کسی این کار رو انجام دادیم.
دوست دارم بیشتر بدونم و بفهمم و انجام بدم، دلم می خواد هر چیزی که درسته بهش عمل کنم شاید به نتیجه ی بهتری برسم و حالا می فههم که هیچ مساله ای توی یه زندگی مهمتر از عشق و دوست داشتن نیست.
باز هم بیشتر راهنماییم کنید. سخته! اینکه همیشه عاشق باشی و پرمحبت سخته! اینکه همیشه سعی کنی خوب باشی سخته! این که همیشه دونسته هات رو بتونی عملی کنی سخته! اما به نظر من سخت تره وقتی به این نتیجه برسی که می تونستی برای این عمل، عکس العمل بهتری داشته باشی و انجامش نداده باشی!!
-
RE: موضوع مهمیه! لطفا کمکم کنید
سلام
اولا خوشحال باش كه مي توني روي همسرت تاثير خوب بذاري
ثانيا نا اميد نشو
ثالثا اون در مورد كادوها حق داشته تو خودت فكر كن و كلاهت رو بكن قاضي اگه بخواين هميشه كادوهاي سنگين اين ور و اون ور بدين هيچ وقت به پس انداز و جمع و جور كردن زندگي نمي رسين .تو خودت مي تني تعادل ايجاد كني و مديريت و كني و مثلا به جاي پول بري با سليقه يه چيز خوشگلي كه قيمتش مناسب باشه بخري يه چيز كاربردي كه طرف هر وقت استفاده كرد ياد شما بيافت.
يا حالا گذشته از اين مي تونستي به همسرت بگي "آره من هم دوست ندارم هر چي تو كار مي كني اين ور و اون ور ببرم ولي تو بگو چي كار كنم؟"
با اين پرسش شما عملا اون رو وادار كرديد كه جاي شما بشينه و لحظه اي فكر كنه.
تو خانواده من و همسرم از زوج ها ي جوان توقع زيادي نيست و درستش هم همينه
در مورد عصبانيت و رفتار تند همسرت مطمئن هستم كه موفق مي شي سعي كن بيشتر نقاط مثبتش رو بگي به شخصيتش ارزش بده تا خودش نتونه كلمات زشت رو سر زبون بياره
اميدوارم موفق باشي
-
RE: موضوع مهمیه! لطفا کمکم کنید
دوستان خوبم از همتون به خاطر توجهاتتون ممنونم، می دونید وقتی با یه مشاوره در مورد پیشرفت زندگیم و بعد از اون رفتارهای همسرم و اینکه احساس می کنم من بیشتر از همسرم بهش احترام میذارم بهم چی گفت: گفت، که شما حالا که تونستی تا این مرحله پیش بری حالا وقتشه که به خودت توجه کنی و از حساسیت هات کم کنی، رفتارهای اون مطمئنا از روی عمد نیست و هیچ وقت هم، حالا که از روحیات و خلقیات قلبی همسرت آگاه شدی نباید این رفتارهاش رو مبنی بر بی احترامی به خودت تلقی کنی و حتما به همسرت بگو که تصمیم گرفتی که حساسیت هات رو کاهش بدی و از همسرت هم بخواه که در این مورد کمکت کنه، یعنی بهش بگو که اگر یه جایی حرفی زدم، یا رفتاری ناراحتم کرد بهم بگو.
ایشون بهم گفتند که حتی اگه یه جاهایی هم تذکرات همسرت بی مورد بود اصلا نباید در مقابلش بهونه بیاره و باید با روی باز بپذیری و بهش بگی که وای! تو چقدر به فکر منی!
و دیگه هم سعی کن خیلی در مقابل هر رفتار کوچیک و بزرگش بازخورد نشون ندی و مدام تکرار نکنی که تو از قبل بهتر شدی، این جوری فکر می کنه که مدام تحت مراقبت و کنترله و شما مثل یه معلم هستی براش! سعی کن فقط فقط از جملات عاشقانه براش استفاده کنی!
همه ی اینها رو گفتم تا هم شما رو از پیشرفت خودم خبر دار کنم و هم اینکه مطالب جدیدی رو هم که یاد گرفتم در اختیارتون قرار داده باشم.
مرسی و امیدوارم که بتونم در عمل این رفتارها رو انجام بدم.
برام دعا کنید آخه! خیلی سخته که یه چیزهایی رو ببینی و بتونی خیلی راحت و آگاهانه ازش بگذری!
-
RE: موضوع مهمیه! لطفا کمکم کنید
:203:
امیدوارم موفق و خوشبخت باشید.
:203:
-
RE: موضوع مهمیه! لطفا کمکم کنید
اين خيلي عاليه كه شما قبل از اينكه مشكلي پيش بياد، با درايت و پشتكارت داري جلوي اونو مي گيري. مطمئنم همسر شما هم به وجودتون افتخار مي كنه.
-
RE: موضوع مهمیه! لطفا کمکم کنید
واقعا قابل تحسين هستي اما كمي هم انصاف حالا نميشد اونشب نون را تهيه ميكردين يا كادوها را كمي سبكتر انتخاب مي كردين؟ معلومه كه همسرتون ادم خوبيه وشما هم البته همينطور تلاشتون هم قابل تحسين اما كمي فشار را كم كنيد البته خودتون تحليل هاي خوبي از مسائلتون دارين جاي تبريك داره
-
RE: موضوع مهمیه! لطفا کمکم کنید
دوستان خوبم از همه شما ممنونم، هم به خاطر اینکه هیچ وقت من رو تنها نگذاشتید و هم بخاطر انرژی مثبتی که به من میدید.
اما دوستان از اون شبی که براتون تعریف کردم، فرداش من توی دانشگاه کلاس داشتم، وقتی از کلاس برمیگردم تقریبا ساعت 11، 11:30 صبح هست،قبل از اینکه برسم خونه رفتم نونوایی محله که البته اصلا نمی شناختمش و بهش یک مقدار پول دادم و گفتم من دیرم میشه که منتظر بمونم اگه براتون مقدوره، این پول رو بگیرید و یه مقدار نون برای ما جمع کنید، بعد از ظهر همسرم میاد و میگیره(البته با چه نیت خیری من این کار رو انجام دادم)، تا رسیدم خونه روجمع و جور کردم و یه شام خوشمزه که همسرم دوست داشته باشه برای شب آماده کردم، خلاصه به همه جای خونه رسیدم، باور میکنید با مانتو که از بیرون رسیده بودم داشتم براش برنج دم میکردم و از این بابت هم خیلی خیلی خوشحال بودم که اونقدر نسبت به همسرم محبت دارم که خستگی و این حرفها برام معنی نداشته باشه، خلاصه تا کارهام تموم شد بهش زنگ زدم و با خوشحالی گفتم: که بخاطر اینکه دیشب اذیتت کردم امروز یه شام خوشمزه برات پختم و می بینی خانومت چقدر دوست داره و من داشتم حرف می زدم که دیدم عصبانی شد و خیلی ناراحت گفت دستم بنده نمی تونم حرف بزنم و با لحن بدی گوشی رو قطع کرد.
من از این بابت خیلی ناراحت شدم، نه اینکه بخاطر حرفی که بهم زده بود بلکه به خاطر لحن بدی که نسبت به من داشت و صدای بلندی که این حرف رو بهم زد، خیلی ناراحت شدم و احساس کردم که دلم شکست، اون لحظه بدون اینکه فکر کنم فقط بهش زنگ زدم و ناراحت گفتم که فقط بعد از ظهر برو از نانوایی محله نونی رو که سفارش دادم بگیر، من دارم میرم سر کار.
من ساعت 2 تا 7 شب سر کارم و نصفه شیفت کار می کنم و 3 روز آخر هفته رو هم میرم دانشگاه، یعنی هم شاغلم، هم دانشجو، و هم اینکه خونه دار، و البته چون هر روز همسرم باید سر کارش غذا ببره، حتما باید غذا بپزم، از این بابت ناراحت هم نیستم، بلکه خوشحال هم هستم که این توانایی رو دارم، اما بعضی وقت برخی از رفتارهای همسرم من رو میرنجونه.
خلاصه رفتم سرکار، ساعت نزدیک 5:30 بعد از ظهر بود که همسرم میخواست از سر کارش دربیاد و بهم زنگ زد و بابت عصبانیت ظهرش ازم معذرت خواهی کرد و توضیح داد که بالای ساختمون بودم و خیلی بد جایی وایستاده بودم و همکارم هم درست کنار من ایستاده بود، خلاصه شرایط خوبی برای صحبت کردن نداشتم، از دستم ناراحت نباش و من رو ببخش، گفت: من دارم تازه از سر کار درمیام. می دونید دوباره ساعت 6:30 زنگ زد با حالت عصبانیت که بیشتر من رو یاد دوران نامزدی انداخت با لحن خیلی خیلی بدی از خونه مامانش اینها که تو به کی پول دادی؟ بهت میگم: تو چه حقی داشتی رفتی به نانوایی محله پول دادی که برامون نون جمع کنه، خیلی عصبانی بود و این بار من هم کنترلم رو از دست دادم و بهش گفتم که تو داری با اون صدا و با اون لحن از خونه ی مادرت اینها این جوری با من صحبت میکنی؟ گفت: که کسی خونه نیست؟ گفتم: اگه خونه نیستند چرا رفتی بالا؟ گفت: اومدم یه کوفتی بخورم! تازه خسته از سر کار نرسیده رفتم نونوایی و مرده به من میگه: کدوم خانوم؟ پول به کی داده؟ تو چه حقی داری که بدون اجازه ی من بری از جایی که من رو میشناسن سفارش نون بدی؟ مگه تو برای هیات داشتی نون میگرفتی که پول دادی برات جمع کنن؟ خلاصه اونقدر عصبانی بود که اجازه هیچ حرفی رو به من نمی داد! یه آن بهتم زد و یاد دوران بد نامزدی که همیشه با من در حضور مادرش اینها این جور صحبت میکرد افتادم و ازش یه لحظه سرد شدم، درسته که این بار به من گفت و بارها هم تکرار می کرد که مادرم اینها نیستند اما من یاد اون دوران افتادم و اون نیت خیری که در مورد خریدن نون داشتم و خیلی ناراحت شدم و احساس می کردم که دلم شکست.
اما وقتی همسرم عصبانی از خونه مادرشوهرم اینها خارج میشده مادرشوهرم رو میبینه و بهش میگه که قبل ترها خودت نون میگرفتی و برامون میآوردی حالا باید مدام میایم و بهت بگیم که برامون نون بگیر و ایشون (یعنی اسم من رو گفته بود) که باید بره نون بگیره؟
من حتی بعداً ها از شنیدن این موضوع هم ناراحت شدم که ایشون چرا باید به مادرشون می فهموندن که بین مون موضوعی پیش اومده و ناراحتی شده که باعث عصبانیت همسرم شده؟
خلاصه من شب چهارشنبه باهاش قهر بودم، روز پنج شنبه خیلی باهاش سنگین بودم، و او مدام می خواست که با من حرف بزنه و دلایل برای عصبانیتش بیاره، خلاصه شب پنج شنبه وقتی اومدیم بخوابیم، اون قدر سر این موضوع صحبت کردیم تا مشکلمون حل شد و ایشون موفق شد که سردی رو که توی دلم افتاده بود از دلم بیرون بیاره و البته وسط صحبت میشد که بهم میگفت: من اعصابم بهم ریخت، یه دقیقه هیچی نگو تا اعصابم بیاد سر جاش و من دقیقا یک دقیقه سکوت می کردم و تنهاش می ذاشتم که آرومتر بشه، اما بالاخره به این نتیجه رسیدم که من سر کارشون تا اون جایی که می تونم زنگ نزنم، و هر وقت ایشون وقت داشتند به من زنگ بزنن. 2. اگر من زنگ زدم و ایشون جای بدی بودند یا نمی تونستند که صحبت کنن با لحن خیلی آروم اما تند به من بگن که عزیزم! من نمی تونم صحبت کنم خودم بعدا بهت زنگ میزنم و من هم نباید ناراحت بشم و اصرار کنم.3. دیگه هیچ وقت از مغازه دارهای محله، یا نانوای محله نون نخرم، یا بنویسم ایشون خرید کنن یا از ایشون بخوام که از مادرشون بخوان برامون نون بخرن یا خودم از محیط اطراف سر کارم یا جایی که آشنا نباشه خرید کنم و نون و یا هر چیز دیگه ای به خونه بیارم.
خلاصه اون شب برای اینکه کدورتی بین مون نباشه با هم رابطه جنسی هم برقرار کردیم اما خب خیلی برای من دلچسب نبود. فردا یعنی روز جمعه توی انجام همه ی کارها بهم کمک کرد و وقتی رفتیم بالا برای ناهار من خیلی حواسم به همسرم بود، ما دخترها وقتی رفتیم توی اتاق تا بشینیم و به قولی غیبت کنیم، شوهر خواهرشوهر بزرگم نمی ذاشت که ایشون با ما به اتاق بیاد و می گفت که میخوام کنارم بشینه و با هم تلویزیون تماشا کنیم، خواهرشوهرم میگفت که خب، در طول روز چون میرم سر کار خیلی من رو نمی بینه و هر وقت هم خونه مادرشوهرم اینها هم میریم باید با هم تلویزیون نگاه کنیم، من نمی گم که حساس نیستم اما حسود تیستم، ولی خب یه خرده بهم بر خورد که شوهر من پشت به من جلوی تلویزیون نشسته بود و انگار نه انگار که من هستم یا نیستم و داشت فیلم میدید، بعدش که چند ساعتی گذشت و مردها از خواب بیدار شدن من خیلی با احترام، باور میکنید جزو یکی از تصمیمات سال جذیدم هست، خیلی با لحن مهربون و مودبانه به همسرم گفتم: مهدی جان! شمام از خواب بیدار شدید؟ می خواید که براتون چای بیارم؟ گفت: که آره، من تا رفتم آشپزخونه تا اب جوش بیاد، 3، 4 بار با لحن تند و دستوری بهم گفت: پس چی شد این چایی؟ با لحن شوخی گفتم: اب هنوز به جوش نیومده؟ بازم بعد از چند دقیقه تکرار کرد، آخر خواهرشوهر کوچیکم به شوخی گفت: همه که مثل مامانت تند و سریع نیستند که؟
من خیلی ناراحت شدم اما برای اینکه موضوع رو عوض کنم رفتم کنارش و خیلی آروم بهش گفتم: برم آماده شم بریم خونه مامانم اینها، گفت: برو زود باش!
وقتی از پله ها پایین می رفتم همسرم رو صدا کردم و خیلی با اکراه، با بی میلی می گفت: ها! چیه؟ با ناراحتی بهش گفتم: من میگم مهدی جان! شما با اکراه میگی هان! چیه؟ خودم بهت پیشنهاد دادم که چای بیارم تو چند بار با اون لحن جلوی خواهرهات با من صحبت میکنی؟
خلاصه گفت: ببخشید، ببخشید، منظوری نداشتم، راست میگی من اشتباه کردم.
اون روز هم گذشت، همه اینها رو گفتم
باور می کنید الان دوباره دیروز، پریروز، چند روزه که مهدی خیلی عصبانی شده و زود جوش میاره و ناراحتم میکنه، درسته که عصبانیتش خیلی طول نمیکشه و زود فروکش میکنه، اما مدل عصبانی شدنش شده مثل نامزدی و منی که از اون روزها فراریم و حتی زنده کردن یادش آزارم میده، احساس سردی خاصی بهم دست میده، البته درسته که الان طاقت ناراحتی طولانی مدت من رو نداره و سریع به سراغم میاد تا هر جوری که شده اون ناراحتی رو از دلم بیاره بیرون، و من هم سعی می کنم که موقع عصبانیتش، به حس عصبانی بودنشون بال و پر ندم اما نمی دونید بعد از اینکه قضیه ی عصبانیتشون تموم میشه من توی تنهایی خودم وقتی به کلمات زشت و بدی که به من نمیگه اما به در و دیوار میزنه فکر می کنم ناخودآگاه ناراحت میشم.
می دونم که همش بخاطر فشار کاری هست، جون همکارش میخواد بره کربلا و ایشون با هم دو تا کار رو گرفتن که می خوان تا موقع رفتن شریکش حدقل یه مقدار جلو باشن، به همین خاطر خیلی به خودشون فشار می یارن و سخت کار می کنن.
دیشب حتی نا نداشت با من حرف بزنه، پشت تلفن از سر کار که بهم زنگ میزه شاد و سرحال و کلی قربون صدقه ی آدم میره، اون وقت میرسه خونه عصبانی و خسته هست. دیشب وقتی خوابیده بود گریه ام گرفت و خیلی گریه کردم، دلم گرفته بود، اومد طرفم و گفت که بخدا خیلی خستم، اشکام رو پاک کرد و من رو بغل خودش جا داد و خوابید.
من همیشه عاشق شب ها هستم و دلم می خواد که شب باهاش حرف بزنم، بخندیم، به هم نگاه کنیم، من فکر می کنم که آدم بعد از خستگی تمام کارهای روزانه با عشق و عشق بازی هست که میتونه شب خستگی رو از تنش بیرون بیاره، اما برعکسش همسرم همیشه شبها خستس و آرامش داشتن از نظر ایشون یعنی آسوده بودن، کاری عملا انجام ندادن، فقط دراز کشیدن و در آرامش و سکوت به اخبار گوش دادن و بعد بدون هیچ سر و صدایی و حرفی خوابیدن.
بر عکس همیشه صبح ها سرحاله! همیشه با خنده و انرژی صبح ها من رو از خواب بیدار میکنه و بوس میکنه و صبحانه آماده میکنه! مثل امروز، اما من که از عصبانیت و خستگی دیروزش رنجیده بودم صبح خیلی کسل بودم و بی حال، بهم گفت: وقتی لج میکنی اون روز دیگه وای به روز من، دیگه اعصاب آدم رو می ریزی بهم.
ولی صبح ها اون قدر فرصت کمه برای با هم بودن که فقط میشه صبحانه خورد و لباس پوشید و از منزل خارج شد. امروز توی ماشین یه کم باهاش حرف زدم و بهش گفتم که من هیچی نمیگم فقط ازت میخوام که به یک هفته ای که با هم داشتیم فکر کنی و ببینی چه رفتاری انجام دادی؟ الان که دارم براتون مینویسم با اینکه صبح با ناراحتی از هم خداحافظی کردیم، زنگ زده با کلی شادی و لوس بازی و کلمات عاشقانه که دلم برات امروز یه ذره شده بود، خیلی دلتنگت بودم و بعد از ظهر چند بار زنگ زدم گوشی رو برنداشتی؟ الان یه فرصت پیدا کردم گفتم به گلم زنگ بزنم و ببینم مریض بود، حالش خوب نبود چیکار میکنه؟
من هم حرفهاش رو شنیدم و بهش گفتم: که خوشحال شدم بهم زنگ زدی؟
بچه ها تو رو خدا شما بهم کمک کنید. من با این اخلاق هاش چیکار کنم؟ احساس بدی دارم، فکر می کنم باز شده مثل نامزدی، البته نه خودش بلکه مدل عصبانیتش.
امشب میخوام باهاش خیلی اساسی صحبت کنم، در مورد اهداف زندگیمون و ازش بخوام که مثل برنامه ریزیهای مالیش همه ی اونها رو هم روی کاغذ بنویسیم و بیشتر به این جور مسائل اهمیت بدیم، صبح بهش گفتم: یه دست که صدا نداره، فقط من تلاش کنم، گفت: تو روی کاغذ می نویسی و من در عمل انجام میدم، من الان خیلی بهتر از نامزدی شدم. خیلی از اخلاق های بدم رو گذاشتم کنار، شاید به زبون و روی کاغذ نیارم، اما من هم دارم مثل تو برای زندگیمون و خلقیاتمون تلاش می کنم.
بچه ها ببخشید که این قدر براتون نوشتم و اذیتتون کردم، من رو از راهنمایی های خوبتون محروم نذارید.
منتظرتون هستم.
-
RE: موضوع مهمیه! لطفا کمکم کنید
"del " عزیز خیلی متاشف شدم.
حرف زدن خیلی خوبه به خصوص وقتی شما روش صحیحش رو هم بلدی فقط یادت باشه حالت آموزش نداشته باشه و اینکه بفهمه که خیلی به خاطر این مسئله ناراحت هستی و در نهایت کمک کن تا راه اصلاح شدن رو یاد بگیره.
بهشون فرصت بده نباید توقع داشته باشی زود نتیجه بگیری به هر حال این رفتار ها در وجود ایشون نهادینه شده.
صبور باش و محکم.
-
RE: موضوع مهمیه! لطفا کمکم کنید
خانوم del رفتار همسر شما اشتباه است و این اشتباه نیز در درون ایشون به گفته پونه نهادینه شده است. صبر شما این رفتار رو بهبود می ده. شک نکنید. اما برای من چیزی که جای سوال دارد این است.
شما منتظر عکس العمل مثبت بعد از هر رفتار مثبت خود هستید؟ یعنی به همسر خود عشق نمی ورزید مگر آنکه بلافاصله از او عشق ببینید؟ یعنی انتظار دیدن این عشق در اوست که شما را به عشق ورزی به او هدایت می کند؟ و اگر رفتار مثبتی از او نبینید دلسرد شده و زندا گی به کامتان تلخ می شود؟ از عشق خویش لذت ببرید. از دوست داشتن ، از فداکاری لذت ببرید و باور کنید بسیاری زمانها که همسرتان از موقعیت های خویش برای شما گذاشته و شما ندیده بودید او از همینها لذت می برد که زندگی شما به بن بست نخورد. وگرنه مدتها قبل ممکن بود این رابطه تموم بشه. سعی کنید عشق به همسر در لایه های درونی تری از شما بره نه در سطح که با یک طوفان نه با یک نسیم حتی به هم بریزه!!
-
RE: موضوع مهمیه! لطفا کمکم کنید
دوستان خوبم ممنونم، می دونم که من نباید عجول باشم و باید یه کم صبر خودم رو زیاد کنم اما باور می کنید که من خیلی دوست دارم که یه زندگی عاشقونه و پر از احترام و ادب داشته باشم و در همین راستا هم دارم تلاش می کنم، اما حتما به توصیه ی آقای سورنای عزیز هم گوش میدم و باید، باید سعی کنم که عشقم رو در عمق جانم قرار بدم و نه در ظاهرم، ولی خب نمی دونم چه جوری باید این کار رو انجام بدم؟
و در ضمن درسته که رفتارهای همسرم خیلی بهتر از قبل شده اما به قول شما باید خیلی صبوری کنم تا عادتهای غلطش از فکرش و روحش بیاد بیرون، اصلا می دونید چیه بچه ها؟ احساس می کنم اونقدر توی دوران نامزدی جلوی مادرش و خانواده اش و همین طور گهگاه جلوی خانواده ام تحقیرم کرده و بی حرمتی بهم کرده، الان انگار از رفتن به بالا واهمه دارم، یه ترس عجیبی دارم از اینکه نکنه ایندفعه هم بریم بالا یه چیزی بشه یا یه بی حرمتی بهم بکنه، درسته که از وقتی که ازدواج کردیم شاید موضوعات خیلی خیلی کوچیکی پیش اومده باشه که اونهم برای خود من مهم بوده، نه موضوعی که در حضور خانواده ها بهم بی احترامی یا بی حرمتی مستقیمی کرده باشه اما من اگر کاری رو هم انجام بده که اصلا منظوری نداشته یا کاری رو انجام بده (که اگر کس دیگه ای جای من بود، شاید اصلا بهش برنمی خورد) اما من چون قبلا بارها و بارها جلوی خانواده ها به خاطر رفتارهای همسرم تحقیر شدم، همیشه انگار این احساس رو دارم که این رفتار مهدی باعث میشه که اونها احساس کنن که مهدی اصلا برای من ارزشی قائل نیست و فکر می کنم یه موضوع دیگه ای که به این حساسیت های من دامن میزنه رفتار شوهرهای خواهرشوهرهام هست که همیشه اولویت اولشون همسرانشون بوده، همیشه با صدای آروم باهاشون صحبت کردن، همیشه اونقدر به خواهرشوهرهام اهمیت دادن که نگو و نپرس، وقتی خونه ی مادرشوهرم هستیم و جمعیم همیشه دامادهاشون تمام حواسشون به همسرانشون بوده و مدام یا صداشون می کنن که بهشون میوه بدن، یا بگن بیا پیش ما بشین، یا کنار هم بشینن و بخندن، اما ما همیشه وقتی چه حالا چه وقتی نامزد بودیم مهدی همیشه جلوی تلویزیون دراز کشیده و داره چیزی میبینه و این من هستم که همیشه باید برم کنارش بشینم، اگه نباشم هم اصلا یادش نمی افته که صدام بکنه! خونه مامانم اینها هم همینطوره، یعنی یا داره با بابام صحبت میکنه، یا یکسره توی آشپزخونه نشسته پیش مامانم و بودن و نبودن من هیچ فرقی براش نمیکنه، یه بار بهم نمیگه که بیا اینجا کنار من بشین، در صورتی که چه شوهر خواهرشوهرم، چه شوهر آبجیم شده از سر سفره بلند میشن میرن جایی که همسرانشون نشسته باشه میشینن!
بچه ها از نظر من همه ی اینها یه جور بی احترامی بهم هست، نمی دونم شماها شاید بهتر بتونید قضاوت کنید و نظر بدید، اما لطفا بهم کمک کنید، شاید دید من خیلی کوچیکه نسبت به زندگی یا اینها کوتاهی های همسرم هست؟
نمی دونم! باور می کنید با اینکه همسرم توی خونه خیلی ابراز عشق و علاقه بهم میکنه مثلا همین دیشب تا یه ذره توی خودم بودم، سریع اومد و شروع کرد به خندوندن من و صحبت کردن با من و من هم از این موقعیت استفاده کردم و بهش خیلی راحت گفتم که دوست دارم مثل برنامه های مالیمون، برنامه ریزی برای کارهای معنویمون هم داشته باشیم و ایشون گفتن که یه روز که من سرحال بودم یه کاغذ می یاریم و همه رو می نویسیم و یه دونه به کمد شما، یه دونه به کمد خودم میچسبونیم و در مورد فحش دادن و کلمات رکیکش هم وقتی باهاش صحبت کردم گفت: که تو باید به من زمان بدی، بهش گفتم تو فکر می کنی چرا نباید فحش بدی؟ گفت: خب برای شخصیت هردومون بده! خلاصه می خوام بگم امروز که داماد کوچیکه ی مادرشوهرم از شهرستان اومده، ما رو هم شام دعوت کرده باور می کنید یه حس بدی دارم!
نمی دونم بچه ها تو رو خدا بهم کمک کنید؟
راستی بچه ها می دونم که احساس دیگرون در مورد زندگی من اصلا اهمیتی نداره ها! اما چون قبلا حرفهایی و نیش و کنایه های مبنی بر بی ارزش شدن من توسط همسرم از زبونشون شنیدم حالا دارم این حرف رو می زنم! می دونید توی نامزدی خیلی وقتها میشد که مادرش برای آروم کردن من از رفتارهای پدرش و بی احترامی ها و بی حرمتی هاش میگفت و این بیشتر من رو آزار میداد. یعنی مهدی من هم ( شخصی رو که من انتخاب کردم هم مثل پدرش هست یا الان دورو زمونه ی قدیمه که با زنها باید این جوری رفتار بشه یا اصلا من و شخصیت و فکرم چه ربطی به مادرشوهرم و اخلاقها و صبوریهای ایشون داره که من رو دائم با خودش مقایسه می کرد و اما در مورد دخترهاش اگه حرفی میشد سریع میگفت که الان خب دیگه مثل قدیم که نیست، الان زمونه فرق کرده، مثلا خواهرشوهر کوچیکم و شوهرش دیگه اونقدر، چی میگن(؟) دیگه از احترام و این حرفها گذشتن و شدن رفتارهایی که سبکی میاره و هیچ و هیچ کس هم براشون جز خودشون و خواسته هاشون مهم نیست.
من نمی خوام که همسرم این جوری باشه اما دوست هم ندارم که این جوری باشه!
کمکم کنید
-
RE: موضوع مهمیه! لطفا کمکم کنید
دل عزیزم
این خیلی خوبه که تو به نکات ریز زندگیت هم توجه میکنی و خیلی خوشحال شدم که تقریبا اوضاع بر وفق مرادت است.عزیزم میدونم خیلی ناراحت میشوی وقتی همسرت کلمات رکیک میزند. چون خودش به این موضوع واقف است و سعی در بر طرف کردن ان داردتو میتوانی با گذشت زمان این مشکل را حل کنی میدونم دوست داری در جمع پیشنهاد در کنار تو بودن را بدهد اما فراموش نکن در کنار هم بودن فقط مهم نه اینکه کی نزد دیگری برود.
امیدوارم طوری زندگیت جریان داشته باد که ارزویش را داری.و در تمام اهدافت موید شوید
-
RE: موضوع مهمیه! لطفا کمکم کنید
سپیده ی عشق عزیز، دوست خوبم از نوشته هات و دل گرمی که بهم دادی ممنونم.:46:
فقط امیدوارم که این گذشت زمان اونقدر طول نکشه که همه چیز به دست فراموشی سپرده بشه و بخواد شنیدن اونها برای من بشه یه عادت!:47:
-
RE: موضوع مهمیه! لطفا کمکم کنید
با تایید حرفهای سپیده عشق فقط به شما خاطر نشان می کنم برای درونی شدن عشق و نه ظاهری بودن اون کارهایی رو که انجام می دین رو تنها به خاطر شاد شدن مهدی و نه گرفتن فید بک از اون انجام بدین. آیا انتظار دارین که مهدی تنها برای این به شما محبت کنه که مثلا شما کارشو راه بندازین یا شما هم بهش محبت کنید؟
خیلی حساسید، شما تنها نقاط مثبت زندگی دیگران رو می بینید. باید باور کنید همسرتون تا حدودی متفاوت با بقیه هست. البته سعی کنید به جای ناراحت شدن خودتون کنار اون بشینید یا از بودن کنارش لذت ببرید.
در مورد بهبود رفتارهای زشت اون مثل فحاشی زمان بدین و به جای یادآوری در زمانهایی که این کارها رو انجام نمی ده( آخه دلیلی نداره) بعد از اینکه این کار رو انجام داد و صبر کردید بگید واقعا این مهدی نیست که شما می شناسید! بذارید خودش باورش بشه که کسی هست که اصلا شخصیتش توهین کردن رو برنمی داره.
موفق باشید.
-
RE: موضوع مهمیه! لطفا کمکم کنید
آقای سورنا واقعا به خاطر توجهتون و صحبت های قشنگ تون سپاسگذارم. درسته! تمام سعی خودم رو می کنم که فقط به خاطر خودش بهش عشق بورزم،
می دونید خودش الان باورش شده که اخلاق هاش که خیلی خیلی تند بود توی دوران نامزدی حالا یه کم تغییر کرده، بارها شده وقتی عصبانی بوده بهم گفته اجازه بده که اخلاقم رو درست کنم! بهم فرصت بده! من خیلی از اخلاق های بدم رو کناز گذاشتم، مثلا یه بار بهم گفت: من الان 70% اخلاق های بد نامزدی رو ترک کردم و تو باید بهم کمک کنی که بهتر از این بشم. اما من در مورد احترام گذاشتن و یه سری درک کردن هاش باهاش موافقم که تغییر کرده اما در مورد فحش دادن و کلمات رکیکش نه؟ آخه اونها هیچ تغییری نکرده یا شایدم اون قدر کم بوده که من ندیدمشون!
ولی بهم حق بدید که دیدن این رفتارها برام سخت باشه! و انتظار توجه و احترام جزو یکی از حقوقهام!
-
RE: موضوع مهمیه! لطفا کمکم کنید
با يه نگاه سرسري مي تونم بگم كه اخلاق من هم تا حدودي مثل همسر شماست. دوس ندارم همسرم به محل كارم زنگ بزنه چون:
1. اونجا محل كاره نه چيز ديگه! (البته اين به خاطر طرز تفكر منه)
2. وقتي روي كارم تمركز كردم، واقعا برام مشكله كه فكرم رو به چيز ديگه اي معطوف كنم. حالا هرچي مي خواد باشه.
3. يه جور احساس " زن ذليلي " پيش بقيه همكارا برام پيدا ميشه. (كه حد اقل توي اون جمع زياد خوشايند نيست)
4. احساس مي كنم خانمم منو تحت نظر گرفته!!!!
******
اما درياره اينكه همسرتون شب خسته س و فقط دنبال آرامشه:
1. اگه شما اجازه بديد كه اون توي خونه آرامش خودشو پيدا كنه (همونجوري كه اون مي خواد)، اونو به زندگي و خودتون علاقه مند كرديد!
2. (البته اين احساس شخصي خودمه:) من دوس دارم همسرم رو كنار خودم داشته باشم هميشه، حتي وقتي باهاش قهرم، دوس دارم پيش من بمونه، توي اتاق، يا توي خونه. وقتي با او (نه لزوما چسبيده به او) هستم، احساس آرامش مي كنم. همسرم به من ميگه كه تو هر وقت به من مي رسي، خوابت مي گيره!!! اما اون نمي دونه كه من نمي خوايم، يه جور آرامشه، يه جور اطمينان، همينكه مي بينم خانمم كنارم هست براي من كافيه (البته به احتمال زياد براي اون كافي نيست!!!) ولي براي من كافيه، از اين موضوع راضيم و از همسرم هم راضيم. اين رفتار من به معناي بي توجهي و بي محبتي نيست.
3. نشانه اثر بخشي اين آرامش هم سرحالي و عشق صبحگاهي هست كه شما به اون اشاره كرديد!
*****
در مورد طرز صحبت كردن در جمع:
اگه ايشون با خواهر و برادر و فاميل نزديك هم با همين لحن صحبت مي كنن، كاملا مشخصه كه هيچ قصد بدي ندارن و فقط بايد به ايشون زمان بديد و صبر كنيد!!!
-
RE: موضوع مهمیه! لطفا کمکم کنید
del عزیز من هم مثل بقیه پیشنهاد می کنم صبور باشی و در مقابل عصبانیت های شوهرت تو هم مقابله به مثل نکنی بذار یه مدت توحال خودش باشه و محیط خونه رو همون طور که می خواد آروم نگه دار مطمئن باش سکوت و آرامش خونه برای چند روز حتما بهش کمک می کنه و مطمئن باش که خوش اخلاقی و صبوری تو اونو از رفتار بدش شرمنده می کنه
تا جایی که من فهمیدم در دو موقع نباید به مردها گیر داد یکی وقتی کلافه و بی حوصله هستند یکی هم وقتی از سر کار میان
وقتی از سر کار میاد با روی گشاده به استقبالش برو ولی ازش سئوال و جواب نکن تا اینکه خودش به حرف بیاد
شوهرت اگه آرامشش رو بدست بیاره با بقیه مسائل از جمله خانواده ات هم کنار میاد
-
RE: موضوع مهمیه! لطفا کمکم کنید
دوستان خوبم ممنون و مچکر بخاطر راهنمایی هاتون. اما آقای مصطفی باور می کنید با خوندن این جمله ی خانومتون خنده ام گرفت که به شما میگه : " تو هر وقت به من مي رسي، خوابت مي گيره!!! " آخه، من خودم هم البته نه با خنده، با ناراحتی این جمله رو به همسرم میگم که هر وقت با هم تنهاییم، شما یا اخبار گوش می دی یا دائم این کلمه رو زبونت هست که بخواب! نکن! بذار بخوابم. باور می کنید وقتی موهاش رو هم ناز می کنم میگه: نکن، بخواب!
من می دونم که همه ی اینها بخاطر فشار کاری هست اما آخه آدم خسته میشه وقتی یه هفته ی تموم همسرش بدون هیچ توجهی فقط شب ها دراز بکشه و ببینی که اونقدر خسته هست که بدون توجه به شما گرفته و خوابیده، یا حتی از خستگی اصلا متوجه ناراحتی شما نبوده و صبح بلند میشه انتظار داره اونی که دیشب بدون توجه به ناراحتی آدم خوابش برده، صبح با دیدن خنده هاش خوشحال بشی؟
موضوع دیگه احترام همسرم هست، با اون چیکار کنم، راستش آره، وقتی خوب دقت کردم دیدم کلا لحن همسرم همین طوریه، با همه و همه با همین لحن صحبت میکنه، ولی خب من که "همه" نیستم.
در ضمن بچه ها می دونید من یه چیز جدید در مورد خودم کشف کردم که نمی دونم درست هست یا نه؟ شاید شما با توجه به مطالبی که براتون نوشتم بهتر بتونید کمکم کنید. و اون اینکه احساس می کنم من از همسرم می ترسم، البته ترس نه به معنای اون ترس، یه ترس پنهان از اینکه دوباره بی حرمت بشم، یه چیزی مثل اینکه آدم احساس کنه اگه الان این خواسته رو توی جمع ازش بکنم شاید یکدفعه عصبانی بشه یا شایدم یه حرفی بزنه که من خرد بشم، می دونید یعنی احساس می کنم خیلی راحت نمی تونم خواسته ی دلم رو بگم، نمی تونم اظهار نظر کنم، همش باید بترسم که اگه پیش مامانش این رو ازش بخوام، اگه انجامش نده، اون وقت حتما من ضایع میشم، راستش اعتماد به نفسم اصلا پایین نیست ها!
اما همش یه احساس آرامش قبل از طوفان دارم. یعنی الان زندگیم خوبه، همسرم اخلاقش بهتر و بهتر از قبل شده، اما فکر می کنم، یعنی نمی تونم اطمینان کنم و بهش اعتماد کنم که این اخلاق مثلا جزو ذاتش شده، دیگه واقعا واقعا عوض شده، البته در ظاهر بهش می گم اما نمی دونم در باطن چرا هنوز اعتماد قلبی پیدا نکردم، البته این رو هم بگم که همسرم بنده خدا، دیگه خیلی وقت که پیش خانواده اش یا خانواده ام حرفی یا حرکتی مبنی بر ناراحتی و تحقیر من انجام نداده اما من بازم می ترسم.
می دونید از کجا به این حس آگاه شدم، از اونجا که دیروز که دکوراسیون خونه رو عوض می کردم می خواستم جای تلویزیون رو عوض کنم و این موضوع رو شب قبلش بهش گفته بودم، دیروز وقتی از سر کار به خونه اومد برای جابه جای وقتی مادرشون به پایین اومدن، پیش مادرشون گفتن که نمیشه تلویزیون رو جابه جا کرد چون آنتنش نمی رسه، می دونید من احساس کردم که پیش مادرشون جرات مخالفت رو ندارم و هیچی نگفتم، با اینکه وقتی مادرشون رفتن وقتی با مهربونی ازش خواستم اول یه کم ناراحت شد و گفت که بذار بخوابم، من خستم، و وقتی من با لحن آرومی بهش گفتم باشه، بخواب و خودم هم کنارش دراز کشیدم، بدون هیچ دعوایی بهم گفت: که من می رم بیرون، ببینم واسه تلویزیون هم می تونم چیکار کنم. و وقتی به خونه اومد دوباره سیم و وسایل جابه جای کانال دستش بود و این کار رو انجام داد.
یا مثلا اون روز وقتی چند نا چیز، (منظورم مواد غذایی واسه خونه خریده بود)، و من دلم یه چیز دیگه هم می خواست احساس می کردم اگه الان بگم حتما ناراحت میشه و داد میزنه، بعد از کلی کلنجار با خودم، وقتی بهش گفتم: بدون هیچ ناراحتی برام خرید و هیچی هم نگفت.
نمی دونم شاید ایراد از من باشه یا اثرات رفتارهای نابجای قبلیه همسرم بوده باشه اما کمکم کنید، می ترسم با وجود این ترس بیخود، واقعا همون جور بشه و من دوباره به روزهای قبل برگردم. یا وقتی میریم خونه مامانم اینها و اومده باشه دنبالم که برگردیم، وقتی بهم بگه که بیا بریم، احساس می کنم اگه الان یه کم طولش بدم یا دیر بشه حتما باز با صدای بلند مدام می خواد تکرار کنه که بدو، زود باش! تا بهم زنگ میزنه سریع آماده میشم که دیگه موضوعی پیش نیاد، در صورتی که شاید این اواخر کمتر پیش اومده که اونجوری باهام برخورد کرده باشه، نمی دونم چه جور باید این احساسات بد و ترس ها عجیب و غریب رو از خودم دور کنم!
لطفا کمکم کنید
-
RE: موضوع مهمیه! لطفا کمکم کنید
ترستون ریشه درگذشته داره. اما مهدی امروز مهدی گذشته نیست. چون شما و اون به هم و به اون کمک کردید که عوض بشه.
یه سوال.ابنو دقت کنید شاید بهتون کمک کنه.
"1-همه آدمها دروغ بالاخره می گن. وقتی تعدادش کمه انسانها سخت نمی گیرن به هم و چشم پوشی می کنن.
2 - یه کسی خیللی دروغ می گه . این رفتار اون باعث شده بقیه ازش آزرده خاطر بشن و نتونن بهش اعتماد کنن.
3- شما به اون بنده خدا کمک می کنید که دروغ خودش رو ترک کنه.
4- اون موفق می شه. اخلاق بد خودش رو ترک می کنه
5- ولی نمی تونه معصوم بشه . اون مثل یک انسان عادی شده. یعنی به خالت 1 برگشته و نه حالت 2- ما انسانهای معصوم کمی داریم. پس بی اعتمادی بی دلیله."
" اگر منظور من رو با مثالی که زدم متوجه نشدید بفرمایید توضیح می دم.