یک مرد چوپان در دوره ای که حضرت موسی پیغمبر بود با خدا مناجات می کرد و می گفت:
تو کجائی تا شوم من چاکرت چارفت دوزم زنم شانه سرت
ور تورا بیمارئی آید به پیش من تورا غمخوار باشم همچوخویش
گر ببینم خانه ات را من دوام روغن و شیرت بیارم صبح و شام
حضرت موسی وقتی شنید مرد چوپان با آن مضامین با خدا مناجات می کند خشمگین گردید و بانگ زد ای مرد روسیاه این حرفها چیست که بر زبان می آوری آیا می دانی که با این حرفها کافر شدی و خداوند تورا مجازات خواهد کرد.
مرد چوپان از بیم این که مافر شده لرزید و دیوانه وار سر به بیابان گذاشت و گریخت و بیدرنگ برای موسی وحی آمد و خداوند باو چنین گفت:
وحی آمد سوی موسی از خدا بنده مارا ز ما کردی جدا
تو برای وصل کردن آمدی نی برای فصل کردن آمدی
تا توانی پامنه اندر فراق ابض الاشیاء ۰عندی الطلاق
هر کسی را سیرتی بنهاده ایم هر کسی را اصطلاحی داده ایم
هندیان را اصطلاح هند مدح سندیان را اصطلاح سند مدح
ما برون را ننگریم و قال را ما درون را بنگریم و حال را
ناظر قلبیم اگر خاشع بود گرچه گفت و لفظ ٬ نا خاضع بود
زانکه دل جوهر بود گفتن عرض پس طفیل آمد عرض جوهر غرض
آتشی از عشق در جان بر فروز سربسر فکر و عبارت را بسوز
گر خطا گوید ورا خاطی مگو گر شود بر خون آن را مشو
خون شهیدان را از آب اولی تر است این خطا از صد صواب اولی تر است
در درون کعبه رسم قبله نیست چه غم ارغواص را پاچیله نیست
ملت عشق از همه دین ها جداست عاشقان را مذهب و ملت خداست