♠♠♠ كلبه صفا و مهرباني تالار همدردي♠♠♠
<bgsound src="http://www.tarhebartar.ir/music/khodaya_hayede.mid" loop="-1">
<p style="TEXT-ALIGN: left"><B><font style="FONT-SIZE: 12pt" face="Tahoma" color="#ffffff">
<marquee style="FILTER: glow(Color=#0000ff,Strength=12)" scrollamount="2" scrolldelay="40" direction="right" width="570" height="40"> به كلبه صفا و مهرباني خوش آمديد ******بخوان مارا ، منم پروردگارت ، خالقت ازذره ای ناچیز*** صدایم کن مرا ، آموزگارقادرخود را*** قلم را، علم را، من هدیه ات کردم ***بخوان مارا، منم معشوق زیبایت ، منم نزدیک ترازتوبه تو***اینک صدایم کن*** رها کن غیرما را ، سوی ما باز آي *** منم پروردگار پاک بی همتا***منم زیبا که زیبا بنده ام را دوست می دارم ***توبگشا گوش دل ، پروردگارت با تو می گوید : ( تورا دربیکران دنیای تنهایان رهایت من نخواهم کرد) ***</MARQUEE>
</P>
</TBODY>
RE: كلبه صفا و مهرباني تالار همدردي
با اجازه جناب مدیر از اینکه گوشه هایی از متن ایشون را از تاپیک" این باغ روحانیست" رو اینجا میگذارم و با اجازه آرمان عزیز !
من این متنو میخواستم برای بخش تجربه های شخصی بنویسم ولی حالا اینجا رو دیدم و همینجا امانتی میگذارمش!:72:
"...و آن روزی که چنین مست می شویم، تمام تصمیماتی که او را نادیده گرفتیم می شکنیم. و از قحطی معرفت به در می آئیم... و رنج نان را وا می نهیم با او همه چیز ارزانی ماست.
امروز مستيم اي پدر توبه شکستيم اي پدر
از قحط رستيم اي پدر امسال ارزاني است اين
... و فریاد شیدایی ما نوید پایان سحر است... نجوای روشنایی دلهایمان
ش به فرمان دلمان می شویم آن لحظه که فقط او در دلمان
واقعا از همه هستی خود رها می شویم؟!!! و فقط گووای که چه نازنین حالیست ، سکوت دل انگیزی که فقط او در گوشمان نجوا کنه... او که یک لحظه از ما دور نیست... لحظه خلاصی از ترس ها ، لحظه فارغ شدن از آرزوها و امیدها ... عشق ذوب می کند همه وجودمون را با همه آنچه که در اوست...
رستم من ازخوف و رجاعشق ازکجا شرم ازکجا
اي خاک بر شرم و حيا هنگام پيشاني ست اين
گلهاي سرخ و زرد بين آشوب و بردابرد بين
در قعر دريا گرد اين موسي عمراني ست اين
... باید چشید.... باید دید .... آن وقت که تنها می شویم وجودمان را به هر سو به پرواز در آورد که چه خوش حالیستیم...
وقتی که درون وجودمان در تنهایی مان ، لبریز از آن دلبر باقی می شود.
که در دستان عزیزش اسیر باشی.... ، باید که تسلیم باشی....اگر میخواهی
و در این بی خودی هست، و در این راضی شدن هست، و در این رها شدگی از ترس و غم ها و استرسهاست و
این عشق است که به زندگی ما شعوری با احساس و خداگونه میبخشد /با عشق از هر چه تعلق زمینی است آزاد میشویم وبه اوج آسمانی میرسیم که پیش از این هم در آن زندگی میکردیم و لی حالا...
مدت مدیدی است که در آنیم و با هم بودن را فراموش کرده ایم.آسمان را غبار و مه زمینی بودن فرا گرفته و ما فکر میکنیم حالت عادی اینچنین است که واقعی و قانونی و عاقل گونه داریم به اوضاع نگاه میکنیم .فکر میکنیم آسمان همیشه اینگونه مه گرفته و به این محوی بوده که حالا ما مجبور میشویم برای اینکه از کنار هم رد شویم وبه هم بر نخوریم برای همدیگر قاعده و قانون بگذراریم!
با او عمق دریا نیز امن است. و هر چه بینیم جز معجزه نبینیم ولی نه !مگر نه اینکه خدا عشق را آفرید وبرای آن قانون به جز سادگی و صداقت و آسمانی بودن نگذاشت !::
آنروزها که دلم در هوای تو پر می کشید و تو برایم چون پرنده بال میگشودی تا بین این همه آدمهای مه گرفته که از عاشقی ما هیچ نمی دانستند پیدایم کنی نه قائده ای بود نه قانونی!خدا پادشاهی میکرد وعشق حکمفرمائی میکرد.:302:
شبها که در آسمان نمی توانستی بال بگشائی چون پروانه ها میشدی و گرد وجودی که چون شمع رو به خاموشی میرفت و تو با همه امیدوآرزوهای صادقانه و واگویه های عاشقانه ات به آن وجود میبخشیدی/میگشتی من شرمنده اینهمه لطف الهی به این می اندیشیدم که اینهمه لطف الهی را با این دستانی که به جرم سوزاندن هر آنچه به امر الهی نوشته بودم فلج شده/ کجای دفترهای کوچک و کودکانه ای جا بدهم که زمانی تنها کسانی بودند که در دوری از تو و جدائی ظاهری از این عشق آسمانی رازهای قلب کوچکی را که جز خدا کسی حرفش را نمی فهمید /بنویسم!:43:
چگونه اینمه محبتی را که تو بدون دریغ و بدون هیچ قانونی مستقیم و بی واسطه از قلبت به قلبم روانه میکردی برایت جبران کنم؟!:54:
و امروز میبینم خدا از اینهمه فرصتی که منتظرش بودم و از آنهمه آتش و داغی که تو تحمل میکردی ذره ای به من میبخشید ومن از آن شعله ای را /که بس شیرین و دوست داشتنی ولی...سوزاننده بود و بسی دشوار طاقت نمی آوردم اینمه جزع و فزع برای چه بود؟:47::54::302:
"مگر تو اینرا نمیخواستی ؟!ذره ای از عشق تو را روزی جبران میخواهم کرد /... پس این چه بود ؟اینهمه سوال ؟اینهمه بی همدمی /اینهمه تاب تحمل که ازآن دم میزدم چه شد؟!اینمه اما برای چه ؟اینهمه چرا برای چی؟!؟
مگر عاشقی /مگر قانون عاشقی چیزی به جز اعتماد محض به معشوقی که چون سایه بر سر خود داشتی نبود ؟پس برای چه راه خانه را گم کردی؟مگر تو پرنده جلد این خلوت سرای محبت نبودی که کار را به جائی کشاندی که حالا"....باز هم تو باید بالهایت را بگشائی و مرا پیدا کنی!
این باید را نه از سر خودخواهی و اجبار بلکه از عمق قلبی گفتم که در اسارت قفس و عمق چاله خودخواهی آدمکهای اطراف با صورتی از عقل و منطقی بودن گیر افتاده و دیگر نائی براي بیشتر کندن این چاله ندارد و دنبال همبالی قلب آشنا برای پروازی دوباره میگردد!
اینها را برای تو مینویسم:46::43: وبرای همه دوستان کلبه کوچک همدردی .گوئی واگویه های دلم را برای کسی که هیچ کس اسمی از اون نمی دانست ولی در قلب منی!
RE: كلبه صفا و مهرباني تالار همدردي
:72:من دلم ميخواهد خانه اي داشته باشم پر دوست كنج هر ديوارش دوستانم بنشينند آرام گل بگو گل بشنو هر كسي ميخواهد وارد خانه پر مهر و صفامان گردد شرط وارد گشتن شستشوي دلهاست شرط آن داشتن يك دل بي رنگ و رياست بر درش برگ گلي ميكوبم و به يادش با قلم سبز بهار مينويسم اي دوست خانه دوستي ما اينجاست تا كه سهراب نپرسد ديگر خانه دوست كجاست :72:
:72:خیلی آرامش بخش بود . ممنون دوست عزیز:72:
RE: كلبه صفا و مهرباني تالار همدردي
<p align=center><font size=3><marquee style="COLOR: #0000BC" direction=right bgColor=#FFFFFF behavior="alternate"> خداوند بی نهایت است اما به قدر نیاز تو فرود می آید بقدر آرزوی تو گسترده می شود و بقدر ایمان تو کار گشاست </marquee>
<html>
<head>
<meta http-equiv="Content-Language" content="en-us">
<meta name="GENERATOR" content="Microsoft FrontPage 5.0">
<meta name="ProgId" content="FrontPage.Editor.Document">
<meta http-equiv="Content-Type" content="text/html; charset=windows-1252">
<title>به كلبه تنهايي من خوش آمديد </title>
</head>
<body bgcolor="#C60000">
<div align="center">
<center>
<table border="2" cellspacing="1" style="border-collapse: collapse" width="77%" height="561" bgcolor="#FF0000" bordercolor="#FF0000">
<tr>
<td width="100%" bgcolor="#000000" height="65">
<p dir="rtl" align="center"><b><span lang="fa">
<font color="#FF0000" size="2" face="Tahoma"> </font></span></b></p>
<p dir="rtl" align="center"><b><span lang="fa">
<font color="#FFFFFF" size="3" face="Tahoma">*********</font>
<font size="5" face="verdana" color="#FF0000">كلبه صفا و مهرباني تالار همدردي </font><font color="#FFFFFF" size="3" face="Tahoma">
*********</font></span></b></p>
<p dir="rtl"> </td>
</tr>
<tr>
<td width="100%" bgcolor="#000000" height="490">
<p class="MsoNormal" dir="rtl" style="margin:0 0.5cm; text-align: justify; line-height: 150%; direction: rtl; unicode-bidi: embed; ">
</p>
<p class="MsoNormal" dir="rtl" style="margin:0 0.5cm; text-align: justify; line-height: 150%; direction: rtl; unicode-bidi: embed; ">
<b><span lang="AR-SA" style="font-size:8pt; line-height: 150%">
خداوندا
آهسته و آرام از کنار یادهای پر آرامش حضور تو عبور می کنم.
آنقدر آهسته که مبادا ناز خواب رویاها برآشوبد.
و تو آنقدر صمیمی و آرام عبور می کنی که برای ماندن و حس کردنت به حضورت نیازی نیست
:72::72::72:
در این خانه دلتنگ و صبور
در این سرمای تن سوز تنهایی
چقدر مهربانی خدا دستهایم را گرم و آرام می کند.
:72::72::72:
ای محبوب ! ای یگانه معبود و ای مونس ، وقتی که عشق ات می آید، همه لحظه ها ناب می شوند و لحظه ها آنقدر سرشارند که دیگر نمی شود زندگی را به " قبل " و " بعد " از لحظه های ناب تقسیم کرد ...؛
با حضور عشق ات ، همه ی زندگی ، تنها " یک لحظه " است و آن " یک لحظه " ، همان لحظه ی تجربه های ناب است ، و بهای "بودن و ماندنش" به اندازه تمام طول سال های زندگی ماست... ؛ به اندازه همه ی لحظه ها ...؛
و دل سپردن و دل دادن به آن، یعنی :
قمار بر سر تمام زندگی
....عشق ات آنقدر گرامی و پربهاست که برای مزمزه کردن طعمش ، حتی برای یک لحظه بوئید نش ، باید همه زندگی را ، همه ی لحظه ها را، همه ی نفس ها را وسط گذاشت ...؛
....پس همیشه بخاطر داشته باشیم که : اگر حسابگری کرده باشیم و با همه زندگیمان بر سر عشق قمار نکرده باشیم ، از همان شروع بازی، بازنده ای بیش نیستیم...
:72:اما اگر از همان شروع با همه ی زندگیمان بر سر عشق قمار کرده باشیم،
آنوقت قهرمان شدن آسان آسان است:72:
</table>
</center>
</div>
</body>
</html>
RE: كلبه صفا و مهرباني تالار همدردي
سلام
عجب موضوعهای دلنشینی ،مخصوصا كه با سلیقه وهنر هم عجین بشه.
من شخصا علاقه زیادی به انجمن خوشبختی، انجمن آرامش و زیر شاخه هایش دارم.
اگر كسی در این انجمن ها درسش را یاد بگیرد، به سایر انجمن ها بی نیاز میشه.
چون بیشتر از مهارتها و روشها روی هدفها متمركز هست.
همان چیزی كه مجهول، مبهم ، ناشناخته یا گاها نداریم.
خداوندا مرا آن ده كه آن به...
RE: كلبه صفا و مهرباني تالار همدردي
<html>
<head>
<meta http-equiv="Content-Language" content="en-us">
<meta name="GENERATOR" content="Microsoft FrontPage 5.0">
<meta name="ProgId" content="FrontPage.Editor.Document">
<meta http-equiv="Content-Type" content="text/html; charset=windows-1252">
<title>به كلبه تنهايي من خوش آمديد </title>
</head>
<body bgcolor="#C60000">
<div align="center">
<center>
<table border="2" cellspacing="1" style="border-collapse: collapse" width="77%" height="561" bgcolor="#FF0000" bordercolor="#FF0000">
<tr>
<td width="100%" bgcolor="#000000" height="65">
<p dir="rtl" align="center"><b><span lang="fa">
<font color="#FF0000" size="2" face="Tahoma"> </font></span></b></p>
<p dir="rtl" align="center"><b><span lang="fa">
<font color="#FFFFFF" size="3" face="Tahoma">********** </font>
<font size="4" face="verdana" color="#FF0000">كلبه صفا و مهرباني تالار همدردي </font><font color="#FFFFFF" size="3" face="Tahoma">
**********</font></span></b></p>
<p dir="rtl"> </td>
</tr>
<tr>
<td width="100%" bgcolor="#000000" height="490">
<p class="MsoNormal" dir="rtl" style="margin:0 0.5cm; text-align: justify; line-height: 150%; direction: rtl; unicode-bidi: embed; ">
</p>
<p class="MsoNormal" dir="rtl" style="margin:0 0.5cm; text-align: justify; line-height: 150%; direction: rtl; unicode-bidi: embed; ">
<b><span lang="AR-SA" style="font-size:8pt; line-height: 150%">
موقعیکه عشق ،نفس خودش رو به کلمات می دمه ، اونچه به بیان مییاد ، تمام چیزی نیست که به زبان مییاد !! بلکه عمق سکوت همدلانه هستش که ،عشق رو زیبا می کنه .
بنظرمن ، با نوشتن یجورایی غربت دل بازمیشه واین خودش نعمتیه . چرا که نیاز دل پرکشیدنه . اما نه تا اوج آسمون ، که تا غروب سرخ هرچی نگاه غمگینه .
دلم می خواد همیشه یه پله بالاتر باشم ، پله ای که من رو برسونه به ابرها و به خدای مهربون. چرا که اونوقته که بیشترخودمو نزدیکترحس می کنم . وقتی عشق و دل وروح زمینی باشه وبخواد آسمونی بشه . وقتی این دل احساس کنه ،زندونی قفسه های تنگ سینه اش شده وبخواد به اون دور دورا سرک بکشه ، اونوقته که یک حس آسمونی بهش دست می ده .
احساس کردید که گاهی اوقات دلت دیگه تو سینه ات بند نمیشه . مثل موقعی که دلت میگیره ، ازکسی یا چیزی یا ازاین دنیا؟ همون موقع هستش که طاقت دلت تموم میشه . واین حسی که میگم همون حسی هستش که بعدش میخواد به طرف آسمونی شدن پربکشه.
دلم می خواد ، قاصدک نگاه آدمایی که دوستشون دارم ، رو به طلوع بی غروب زندگی سوارشه و ابرهایی که همیشه مارو به یاد تیکه هایی ازبهشت می ندازن ، همیشه یه جایی کناردلای آسمونیمون باشن و چتر همه ی اونایی شم که نمی خوان نم نم اشک های دلواپسی ، رو سجاده بی نیازیشون باشه.
می بینی خواسته دلای آدما ، همیشه ازجنس بلوره . خود ماییم که به بلورآرزومامون شکل می دیم ، جوری که به قالب آرزوهامون درآد. زندگی ما آدما ، رو گردونه همین آرزوهای کوچیک وبزرگ می گرده . جایی که این گردونه وایسه ، ما به آرزومامون می رسیم . پس بزار همین جا دعا کنیم که :
خدایا !!!!
همه ی اونایی که دلاشون آسمونیه ، نگاهشون بارونیه ، خندهاشون بی ریاس ، گریه هاشون رنگ یه دنیا شبنمه ، به همه چیزهایی که تمنای درونیشونه ، برسن.
چرا که دنیای سبزدوستی ها ، یه دنیای بی خزونه. اگه باغبون دلامون ( که خداست ) دریچه ها رو روی هجوم تردیدها ببنده ، ما برای به یادهم بودن ، به چند خط نوشته ، یه شاخه گل مریم ، یه عکس یادگاری وخیلی چیزهای دیگه نیازی نداریم . برای اینکه من وتو یادهم باشیم ، تنها یه خاطره هم می تونه ، خاطره ساز دوستی های ابدیمون باشه.
خاطره کوچیکی از، همه باهم بودن هامون ؛ حالا دیگه تداوم دوستی ها دست خودمونه . به این که چقدرنسبت به هم صادق باشیم ، بی ریا باشیم وبا ایمان !
نمی دونم کجای راه دوستی هستم ، واصلا جایگاهم دربین این مردم کجاست واصلا در ابتدایم یا نیمه راه . اما هرجا که باشم ، بذار آینده دوستیها رو و کلا خوب بودن ها رو با یک جمله زلال نقش آفرین کنم که : ای خوبان ، هرلحظه ، لحظه خوب، دوست داشتنه . پس رابطه مون رو با عشق خدایی مستحکم کنیم ویک فضای روح انگیزخلق کنیم . وبا عشق خدایی که داریم بگیم " دوستتون داریم "
</table>
</center>
</div>
</body>
</html>
RE: كلبه صفا و مهرباني تالار همدردي
سلام
کارتون همیشه عالیه
آقای آرمان مهربون خانواده بزرگ همدردی همیشه به شما احتیاج داره ها نکنه از من و خیلی های دیگه رنجیده باشید و خدای نکرده ...
پیشاپیش تولدتون مبارک امیدوارم تولد 150 سالگیتونم در کنار خانواده خوب همدردی جشن بگیرید.
به هر حالا این روزهای آخره سالی این خواهر شرمنده رو ببخشید.
RE: كلبه صفا و مهرباني تالار همدردي
<html>
<head>
<meta http-equiv="Content-Language" content="en-us">
<meta name="GENERATOR" content="Microsoft FrontPage 5.0">
<meta name="ProgId" content="FrontPage.Editor.Document">
<meta http-equiv="Content-Type" content="text/html; charset=windows-1252">
<title>به كلبه تنهايي من خوش آمديد </title>
</head>
<body bgcolor="#C60000">
<div align="center">
<center>
<table border="2" cellspacing="1" style="border-collapse: collapse" width="77%" height="561" bgcolor="#FF0000" bordercolor="#FF0000">
<tr>
<td width="100%" bgcolor="#000000" height="65">
<p dir="rtl" align="center"><b><span lang="fa">
<font color="#FF0000" size="2" face="Tahoma"> </font></span></b></p>
<p dir="rtl" align="center"><b><span lang="fa">
<font color="#FFFFFF" size="3" face="Tahoma">********</font>
<font size="4" face="verdana" color="#FF0000">كلبه صفا و مهرباني تالار همدردي </font><font color="#FFFFFF" size="3" face="Tahoma">
********</font></span></b></p>
<p dir="rtl"> </td>
</tr>
<tr>
<td width="100%" bgcolor="#000000" height="490">
<p class="MsoNormal" dir="rtl" style="margin:0 0.5cm; text-align: justify; line-height: 150%; direction: rtl; unicode-bidi: embed; ">
</p>
<p class="MsoNormal" dir="rtl" style="margin:0 0.5cm; text-align: justify; line-height: 150%; direction: rtl; unicode-bidi: embed; ">
<b><span lang="AR-SA" style="font-size:8pt; line-height: 150%">
همه ی چیزهایی که با دیده ی جسم می بینیم ، زوال پذیرند، فقط آن یگانه ، خداوند عالم باقیست . به دنبال زوال پذیرها نباشیم ، بلکه پیرو آن یگانه شویم ، "او" را ستایش کنیم ودرزندگی ومرگ به او بپیوندیم تا ابد.
يك روز زندگي
دو روز مانده به پایان جهان ، تازه فهمید که هیچ نکرده است . تقویمش پُـر شده بود و تنها دو روز خط نخورده باقی مانده بود. پریشان شد و آشفته و عصبانی نزد خدا رفت ، تا روزهای بیشتری از خدا بگیرد.
داد زد و بد و بیراه گفت ، خدا سکوت کرد.
آسمان و زمین را به هم ریخت ، خدا سکوت کرد.
جیغ زد و جارو جنجال راه انداخت ، خدا سکوت کرد.
به پر و پای فرشته وانسان پیچید ، خدا سکوت کرد.
کفر گفت و سجاده دور انداخت ، خدا سکوت کرد.
دلش گرفت و گریست و به سجاده افتاد ، خدا سکوتش را شکست و گفت : " عزیزم اما یک روز دیگر هم رفت . تمام روز را به بدو بیراه و جارو جنجال از دست دادی ، تنها یک روز دیگر باقیست . بیا و لااقل این یک روز را زندگی کن .
لای لای هق هقش گفت : اما با یک روز! با یک روزچه کاری می توان کرد؟
خدا گفت : آن کس که لذت یک روززیستن را تجربه کند ، گویی که هزارسال زیسته است . و آنکه امروزش را درنمی یابد ، هزار سال هم به کارش نمی آید. و آنگاه سهم یک روززندگی را دردستانش ریخت وگفت : حالا برو زندگی کن . و او مات و مبهوت به زندگی نگاه کرد که در گودی دستانش می درخشید. اما می ترسید حرکت کند، می ترسید راه برود. می ترسید زندگی از لای انگشتانش بریزد. قدری ایستاد.... بعد با خودش گفت : وقتی فردایی ندارم ، نگه داشتن این زندگی چه فایده ای دارد، بگذار این مشت زندگی را مصرف کنم. آن وقت شروع به دویدن کرد . زندگی را به سَر و رویش پاشید ، زندگی را نوشید و زندگی را بویید و چنان به وجد آمد که دید میتواند تا ته دنیا بدود، می تواند بال بزند ، می تواند پا روی خورشید بگذارد. می تواند....
او درآن یک روز آسمان خراش بنا نکرد ، زمینی را مالک نشد ، مقامی را به دست نیاورد. اما.........
اما درهمان یک روز دست بر پوست درخت کشید . روی چمن خوابید. کفش دوزکی را تماشا کرد.
سرش را بالا گرفت و ابرها را دید و به آنهایی که می شناختندش ، سلام کرد. و برای آنها که دوستش نداشتند ازته دل دعا کرد.
او درهمان یک روز آشتی کرد و خندید و سبک شد ، لذت برد و سرشار شد و بخشید ، عاشق شد و عبورکرد و تمام شد . او همان یک روز زندگی کرد . اما فرشته ها درتقویم خدا نوشتند ، امروز او درگذشت . کسی که هزارسال زیسته بود.
</table>
</center>
</div>
</body>
</html>
RE: كلبه صفا و مهرباني تالار همدردي
سلام بر عزیزان
درود بر جناب آرمان یا عرفان!
آرمان عزیز پرسیده اید در مقابل این همه مهربانی چه از دستتان بر می آید؟!
حداقل کاری که از شما برمی آید آیا این نیست که منیت را کنار گذارده و خدایی شوید؟ چیزی که در این کلبه ی زیبا موج می زند!
موفق و شاد باشید.
یاعلی:72:
RE: كلبه صفا و مهرباني تالار همدردي
این مطلبها رو بارها و بارها خوندیم بهتر نیست یه تفسیری بر روی متنها قرار بدید مفید تر خواهد بود
مطالب خوبی بود
عکسها رو از کجا برداشتید؟ عکسهای زیباییه
RE: كلبه صفا و مهرباني تالار همدردي
<html>
<head>
<meta http-equiv="Content-Language" content="en-us">
<meta name="GENERATOR" content="Microsoft FrontPage 5.0">
<meta name="ProgId" content="FrontPage.Editor.Document">
<meta http-equiv="Content-Type" content="text/html; charset=windows-1252">
<title>به كلبه تنهايي من خوش آمديد </title>
</head>
<body bgcolor="#C60000">
<div align="center">
<center>
<table border="2" cellspacing="1" style="border-collapse: collapse" width="77%" height="561" bgcolor="#FF0000" bordercolor="#FF0000">
<tr>
<td width="100%" bgcolor="#000000" height="65">
<p dir="rtl" align="center"><b><span lang="fa">
<font color="#FF0000" size="2" face="Tahoma"> </font></span></b></p>
<p dir="rtl" align="center"><b><span lang="fa">
<font color="#FFFFFF" size="3" face="Tahoma">********</font>
<font size="4" face="verdana" color="#FF0000">كلبه صفا و مهرباني تالار همدردي </font><font color="#FFFFFF" size="3" face="Tahoma">
********</font></span></b></p>
<p dir="rtl"> </td>
</tr>
<tr>
<td width="100%" bgcolor="#000000" height="490">
<p class="MsoNormal" dir="rtl" style="margin:0 0.5cm; text-align: justify; line-height: 150%; direction: rtl; unicode-bidi: embed; ">
</p>
<p class="MsoNormal" dir="rtl" style="margin:0 0.5cm; text-align: justify; line-height: 150%; direction: rtl; unicode-bidi: embed; ">
<b><span lang="AR-SA" style="font-size:8pt; line-height: 150%">
یا ایها الذین آمنوا اذکروا الله ذکرا کثیرا و سبحوه بکرة و اصیلا هو الذی یصلی علیکم و ملائکته لیخرجکم من الظلمت الی النور و کان بالمؤمنین رحیما
سلام، به تو سلام میدهم و با تو سخن میگویم، اما چگونه با تو حرف بزنم؟ در حالی که به گفتههایت پشت کردهام؟
چگونه در اقیانوس عشقت غوطه خورم در حالی که در قلب کویرم؟
چگونه شمیم با تو بودن را استشمام کنم در حالی که در وادی مادیات جان میسپارم؟ من با تو چه بگویم؟ چه دارم که بگویم؟ حال قلبم در کلام نمیگنجد، و در وصف نمیآید، سخن از بیان درونم عاجز است.دلم شهپرعشق در آورد و قاف تا قاف جهان را گشت ولی دلپذیرتر از قله قاف تو جایی نیافت.
خدایا ! یاریم کن.
معشوقا ! عطشان عشقه عشقت بر بیابان وجودم غوغا میکند، سیرابش کن.
خدایا ! جاودان آتشبان آتش عشقت در وجودم باش، ضجه عاجزانهام را بشنو و روحم را، که از فرط خستگی از انتظار دیدارت، سر به دیوار تن میکوبد، عروج، مژده ده.ای ماندگار! ای ماندنیترین عشق! ای رعناترین! ای یکتا یاور ناز! ای شیرین زیستن! ای باعث بزرگی! ای بزرگ! ای جدا از من و با من! ای بینیاز از من و دوستدار من! ای استاد مهربانی! ای مهربان! ای صادقترین!این صدای من است عاشقانهترین صدایی که میخواند!
صمیمانهترین سخنها را در دوستیات، که بسی کمتر از دل است، میگویم: از دست رفتن را برای به دست آوردنت با تمام وجود استقبال میکنم و شادمان از مهر تو در سینهام، به دنیا میخندم.
تو بگو چگونه سپاس گویم نعمات بیدریغت را، که بر من فرو ریختهای! آه! زبانی نیست، عملی نیست، تحفهای نیست در سپاس این همه بخشایش.
خدای من!
چگونه سستی بگیرم، چگونه خواری پذیرم که تو تکیهگاه منی!
ای آنکه با کمال زیبایی و نورانیت خویش، آنچنان تجلی کردهای که عظمتت بر تمامی ما سایه افکنده....
یا چگونه ناامید باشم، در حالی که تو امید منی!
یارب! یا رب! یا رب .[/color]
</table>
</center>
</div>
</body>
</html>
RE: كلبه صفا و مهرباني تالار همدردي
<bgsound src="http://www.tarhebartar.ir/music/Hechkasi_moein.mid" loop="-1">
<tr>
<td background="http://www.hamdardi.net/images/smilies/43.gif" colspan="3" align="center" bordercolor="#B50329" style="border: 0px groove #800000; padding: 4px; ">
<html>
<head>
<meta http-equiv="Content-Language" content="en-us">
<meta name="GENERATOR" content="Microsoft FrontPage 5.0">
<meta name="ProgId" content="FrontPage.Editor.Document">
<meta http-equiv="Content-Type" content="text/html; charset=windows-1252">
<title>به كلبه تنهايي من خوش آمديد </title>
</head>
<body bgcolor="#C60000">
<div align="center">
<center>
<table border="2" cellspacing="1" style="border-collapse: collapse" width="77%" height="561" bgcolor="#FF0000" bordercolor="#FF0000">
<tr>
<td width="100%" bgcolor="#000000" height="24">
<p dir="rtl" align="center"><b><span lang="fa">
<font color="#FF0000" size="2" face="Tahoma"> </font></span></b></p>
<p dir="rtl" align="center"><b><span lang="fa">
<font color="#FFFFFF" size="3" face="Tahoma"> ********</font>
<font size="4" face="verdana" color="#FF0000">كلبه صفا و مهرباني تالار همدردي </font>********<font color="#FFFFFF" size="3" face="Tahoma">
</font></span></b></p>
<p dir="rtl"> </td>
</tr>
<tr>
<td width="100%" bgcolor="#000000" height="490">
<p class="MsoNormal" dir="rtl" style="margin:0 0.5cm; text-align: justify; line-height: 150%; direction: rtl; unicode-bidi: embed; ">
</p>
<p class="MsoNormal" dir="rtl" style="margin:0 0.5cm; text-align: justify; line-height: 150%; direction: rtl; unicode-bidi: embed; ">
<b><span lang="AR-SA" style="font-size:8pt; line-height: 150%">
در كلبه ما رونق اگر نيست صفا هست ***آنجا كه صفا هست در آن نور خدا هست
تازمانیکه میتوانیدسخن بگوئید، بگذارید کلامتان مهرآمیزباشد!
پیش ازآنکه دست ها ازحرکت بازبمانند، بیائید هراندازه که می توانیم ببخشیم !
تازمانیکه ذهن میتواند کارکند، بیائید اندیشه های پاک ، بزرگوارانه ومقدس داشته باشیم !
وازهمه مهمتر، بیایید سرای خودرا تازمانیکه چراغ آن هنوز می سوزد، آماده وبه سامان کنیم .
در ژرفنای وجودم زمزمه ی ترانه هایی را می شنوم که نمی خواهند به جامه ی الفاظ در آیند.
ترانه هایی که دانه ی افشانده در کشتزار دل مرا می رویانند و نمی خواهند بردل سپید این صفحه نقش بندند. مانند غلافی شفاف عواطفم را فرا گرفته اند. چگونه می توانم آه ، معنایش را از نهاد ایمن خویش برآورم. چگونه آنها را برای چه کسی برخوانم ، حال آن که به سکوت خانه ی جانم عادت کرده اند. اگربه دیدگانم بنگری خیال آنها را می بینی واگر کناره های انگشتانم را لمس کنی ، لرزش آنها را در می یابی .حرکت دستان من بیانگر آنهاست ، چنان دریاچه ای که درخشش ستارگان را باز می تاباند و اشکهایم آنها را آشکارمی کنند، همچون قطره های شبنم که ازگلسرخ ، هنگامی که ازحرارت نیست می شوند ، پرده برمی دارد. ترانه هایی که آرامش آنها را پخش می کند وفریاد ها فرو میگیرند ورویاها تکرار میکنند و بیداری ،آنها را نهان می دارد.
آنها ازانفاس شکوفه ی یاسمین عطرآگین تراند، کدامین حنجره است که ازآنها دوری گزیند؟ پس کدامین تارها آنها را نواختن توانند
چه کسی می تواند غرش شکننده ی دریا وچهچهه ی بلبل را فراهم آورد؟
</table>
</center>
</div>
</body>
</html>
RE: كلبه صفا و مهرباني تالار همدردي
<tr>
<td background="http://www.hamdardi.net/images/smilies/43.gif" colspan="3" align="center" bordercolor="#B50329" style="border: 0px groove #800000; padding: 4px; ">
<html>
<head>
<meta http-equiv="Content-Language" content="en-us">
<meta name="GENERATOR" content="Microsoft FrontPage 5.0">
<meta name="ProgId" content="FrontPage.Editor.Document">
<meta http-equiv="Content-Type" content="text/html; charset=windows-1252">
<title>به كلبه تنهايي من خوش آمديد </title>
</head>
<body bgcolor="#C60000">
<div align="center">
<center>
<table border="2" cellspacing="1" style="border-collapse: collapse" width="77%" height="561" bgcolor="#FF0000" bordercolor="#FF0000">
<tr>
<td width="100%" bgcolor="#FF99CC" height="65">
<p dir="rtl" align="center"><b><span lang="fa">
<font color="#FF0000" size="2" face="Tahoma"> </font></span></b></p>
<p dir="rtl" align="center"><b><span lang="fa">
<font color="#FFFFFF" size="3" face="Tahoma">به </font>
<font size="4" face="verdana" color="#CB0000">كلبه صفا و مهرباني تالار همدردي </font><font color="#FFFFFF" size="3" face="Tahoma">
خوش آمديد.</font></span></b></p>
<p dir="rtl"> </td>
</tr>
<tr>
<td width="100%" bgcolor="#FFC0CB" height="490">
<p class="MsoNormal" dir="rtl" style="margin:0 0.5cm; text-align: justify; line-height: 150%; direction: rtl; unicode-bidi: embed; ">
</p>
<p class="MsoNormal" dir="rtl" style="margin:0 0.5cm; text-align: justify; line-height: 150%; direction: rtl; unicode-bidi: embed; ">
<b><span lang="AR-SA" style="font-size:8pt; line-height: 150%">
دلم می خواست می تونستم :
همه چیز رو ول کنم و برم .
بجایی که هیچ کس نباشه , هیچ چیز نباشه .
نه بایدی نه شایدی .
نه اینی , نه اونی , نه آنی ...
فقط باشه آسمان آبی رنگ خدای حق تعالی که بتونی بی منت سر بر آستانش بذاری و بر آن خیره شوی ,
تا بتونی عمق ابدیت و ازلیت خالقی را ببینی که همیشه همراه و یاورت بوده ...
ببینی آنچه را که باید ببینی نه آنچه را که میخواهند ببینی ...
بشنوی , شنیدنیها را ... آنچه که بر روحت سوهان جانگداز نادانی نباشه ...
لمس کنی , لطافت بی مانند صداقت را ...
ای کاش می تونستم همچون پرنده ایی آزاد , فارغ از هرگونه دروغ و نیرنگی , بر پهنای آسمان نیلگون پرواز کنم و وجودم را بر بادی بسپارم که همه چیز را با خود ببره....
ای کاش می تونستم همچون ماهی بر اعماق بیکران اقیانوسی ژرف فرو برم و در لابلای ماسه های پاکتر از پاکش کالبدم را پنهان کنم , تا خنکای آن داغی نادانیم را فرو ببره...
دلم می خواد می تونستم بگم آنچه را که می خواهم بگم , نه آنچه که باید بگم ...، کیم؟کجام؟ به کجا میرم ؟چرا میرم ؟
ای کاش می شد دست دردست یکدیگرازفرهنگ پاک دوست داشتنی بگیم که درکتابخانه پاک خالق نگهداری میشود ... نه آنچه بندگان گنهکار آنرا نگاشته اند و طوطی وار تکرارش میکنند ...
دلم می خواد می تونستم تو چشمات نگاه کنم و در ژرفای آن غوطه ور شوم , بجایی که فقط عمق هستی تو باشد و من ...
ای کاش می شد وقتی دیده بر هم می نهم , بجای کابوس همیشگی تنهایی , رویای تو را میدیدم ...
دلم می خواد می تونستم صدای خدا را بشنو م و باهاش دردودلی جانانه داشته باشم ...
ای کاش می شد بر شانه اش اشکهایم را جاری کنم , آنقدر که دیگر وجودی نماند و همه چیزم اشکی شود که می آید و می رود و اثری از آن نمی ماند ...
ای کاش می شد بدیها را دیگر نداشت!
ای کاش این ای کاش دیگر همدم نمیشد ...:302:
:305:
:72:یادم باشد نگاهی نکنم که دل کسی را بلرزاند
ننویسم چیزی که غمگین کند دلی را
یادم باشد جواب کین را با کمتر از مهر
و جواب دورنگی را با کمتر از صداقت ندهم
یادم باشد در مقابل فریادها سکوت کنم
و از برای سیاهی ها نور بپاشم
یادم باشد از چشمه درس خروش بگیرم
وز آسمان درس پاک زیستن
یادم باشد سنگ هم خیلی تنهاست
یادم باشد با سنگ هم لطیف باشم
مبادا دل تنگش بشکند
یادم باشد برای درس گرفتن و درس دادن به دنیا آمده ام
نه برای تکرار اشتباهات گذشته
یادم باشد زندگی را دوست بدارم و هر گاه که ارزش آن از یادم رفت
در چشمان حیوان بی زبانی که به سوی قربانگاه می رود زل بزنم
تا به مفهوم بودن پی ببرم
یادم باشد هیچگاه از راستی نترسم و نترسانم :72:
</table>
</center>
</div>
</body>
</html>
RE: كلبه صفا و مهرباني تالار همدردي
<tr>
<td background="http://www.hamdardi.net/images/smilies/43.gif" colspan="3" align="center" bordercolor="#B50329" style="border: 0px groove #800000; padding: 4px; ">
<html>
<head>
<meta http-equiv="Content-Language" content="en-us">
<meta name="GENERATOR" content="Microsoft FrontPage 5.0">
<meta name="ProgId" content="FrontPage.Editor.Document">
<meta http-equiv="Content-Type" content="text/html; charset=windows-1252">
<title>****</title>
</head>
<body bgcolor="#C60000">
<div align="center">
<center>
<table border="2" cellspacing="1" style="border-collapse: collapse" width="77%" height="561" bgcolor="#FF0000" bordercolor="#FF0000">
<tr>
<td width="100%" bgcolor="#99CCFF" height="65">
<p dir="rtl" align="center"><b><span lang="fa">
<font color="#FF0000" size="2" face="Tahoma"> </font></span></b></p>
<p dir="rtl" align="center"><b><span lang="fa">
<font color="#FFFFFF" size="3" face="Tahoma">**** </font>
<font size="4" face="verdana" color="#CB0000">كلبه صفا و مهرباني تالار همدردي </font><font color="#FFFFFF" size="3" face="Tahoma">
****</font></span></b></p>
<p dir="rtl"> </td>
</tr>
<tr>
<td width="100%" bgcolor="#99CCFF" height="490">
<p class="MsoNormal" dir="rtl" style="margin:0 0.5cm; text-align: justify; line-height: 150%; direction: rtl; unicode-bidi: embed; ">
</p>
<p class="MsoNormal" dir="rtl" style="margin:0 0.5cm; text-align: justify; line-height: 150%; direction: rtl; unicode-bidi: embed; ">
<b><span lang="AR-SA" style="font-size:8pt; line-height: 150%">
همه ما رویا ها و آرزو هایی داریم... همه ما در اعماق روح خود می خواهیم باور کنیم که دارای موهبت
خاصی هستیم، می توانیم تغییر و تحولی ایجاد کنیم،می توانیم به طریق خاصی در دیگران نفوذ کنیم و می
توانیم جهان فعلی را به صورت دنیای بهتری در آوریم.
آرزوی شما چیست؟ شاید رویایی است که آن را فراموش کرده ایدو یا در شرف زوال و نابودی است.اگر
آرزوی شما عملی می شد، وضع امروزی شما چگونه بود؟ اکنون چند لحظه وقت صرف کنیدو در رویا و
آرزوی خود فرو برویدو ببینید خواسته واقعی شما در زندگی چیست؟؟
</table>
</center>
به: ♠♠♠ كلبه صفا و مهرباني تالار همدردي♠♠♠
آخر به کجا چنین شتابان.
واقعا مگه ما ازین دنیا چی می خواهیم .مگر نه اینکه همه ما به دنبال لحظه ای آرامشیم؟خدایا آرامشی رو که تو این لحظه دارم و اونو مدیون دوست عزیزم آقا آرمان میدونم رو به تموم دوستامم بده.
RE: ♠♠♠ كلبه صفا و مهرباني تالار همدردي♠♠♠
تمام کلمات تاپیک رو خواندم با چشم های بارونی ام دلم رو سبک کردم.
از همتون ممنونم.
امیدوارم خدا به هممون دلی بزرگ و آرامشی عمیق بده.
خداوندا ...:203:
RE: ♠♠♠ كلبه صفا و مهرباني تالار همدردي♠♠♠
کلبه آرامش
تاحالا قفسهء سینه یکی رادیدید؟! اگر ندیدید، اینبار دقت کنید! چرا که این قفسهء سینه یک حکمتی دارد...!
خدای مهربانم وقتی آدم را آفرید، سینه اش قفسه نداشت! تنها یک پوست نازک بر روی دلش بود!
یک روز آدم عاشق دریا شد! آنقدر که با تمام وجودش خواست تنها چیز با ارزشی که دارد، به دریا بدهد!!
پوست سینه اش را درید و قلبش را کند و به دریا انداخت! موجی آمد و دیگر نه دلی ماند و نه آدمی...! خدای مهربانم دل آدم را از دریا باز پس گرفت و دوباره در سینه اش گذاشت! آدم دوباره آدم شد!!!
ولی...! امان از دست این آدم!
دو روز بعد، آدم عاشق جنگل شد! دوباره پوست نازک تنش را پاره کرد و دلش را به میان جنگل پرتاب کرد! و باز نه دلی ماند و نه آدمی...! خدای مهربانم دیگر کم کم داشت عصبانی می گشت! یک بار دیگر دل آدم را برداشت و سر جایش در سینهء او گذاشت!!!
اما...! اما مگر این آدم، آدم می گشت؟؟!
این بار سرش را که بالا کرد، یک دل که داشت هیچ، با صد دلی که نداشت، عاشق آسمان شد! همهء اخم و عصبانیت خدای مهربانم را از یاد خود برد و دوباره پوست سینه اش را پاره کرد و دلش را به میان آسمان پرتاب نمود! دل آدم به مانند یک سیب سرخ قل خورد و قل خورد تا به دامان خدای مهربانم افتاد...!
خدای مهربانم گفت: نه دیگر! این دل دیگر برای آدم دل نمی شود!!!
آدم دراز به دراز، چشم به آسمان، بر روی زمین افتاده بود...!
خدای مهربانم اینبار که دل را سرجایش گذاشت، از آن جهت که بسیار از دست آدم ناراحت بود، یک قفس کشید که دیگر...! بله! دیگر بس است!!
آدم که به خودش آمد، دید که ای دل غافل! چقدر نفس کشیدن برایش سخت شده است! چقدر آن پوست لطیف روی سینه اش سفت گشته...!
بر روی سینه اش دست کشید! و هنگامی که فهمید چه شده است، آهی کشید...! آهی کشید...! آنچنان که از آهش رنگین کمانی درست شد...!
و بعد آدم بی امان گریه کرد! آسمان گریه کرد...! روزها و روزها گذشت! آدم با آن قفس سنگین، خسته و تنها، بر روی زمین سفت خدا قدم می زد و اشک می ریخت!
آدم بیچاره، دانه دانه اشکاهایش را که بر روی زمین می ریخت و شکل مروارید می گشت، را با دستانش برمی داشت و به سمت خدای مهربانم، در آسمان پرتاب می کرد! تا شاید دل خدای مهربانم برای او بسوزد و قفس را بردارد!! و اینگونه بود که آسمان پر از ستاره شد...!!
اما خدای مهربانم دلش برای آدم نسوخت!!!
یک شب آدم تصمیم خودش را گرفت! چاقویی برداشت و پوست سینه اشرا پاره کرد! و دید که خدا در زیر پوستش میله های محکمی گذاشته است!! دلش را دید که طفلک مانند یک گنجشک در آن زیر می زد و تاپ تاپ می تپید...! انگشتاش را در زیر همان میله ای که درست بر روی سینه اش بود، کرد و با همهء توانی که داشت آن را از جا کند!!
آآآآآآخ خ خ...!!! آنقدر برایش دردناک بود که دیگر هیچ چیز نفهمید و پخش زمین گشت!!
خدای مهربانم از آن بالا همه چیز را نظاره می کرد و دلش برای آدم سوخت...! استخون را برداشت و به آسمان و جنگل و دریا مالید! ناگهان همان تکه استخوان در هوا چرخید و چرخید، رقصید و رقصید...!! و بعد آسمان رعد و برق زد! دریا پر شد از موج و توفان! درختان جنگل شروع به رقصیدن کردند...!
همان تکه استخوان، آرام ارام شکل گرفت و یک فرشته شد! یک فرشته با چشمان سیاه به مانند شب آسمان!
فرشته جلو آمد و بر روی چشمان بستهء آدم دست کشید! آدم که چشمانش را باز می کرد ، ابتدا هیچ چیز نفهمید! دائما" چشمانش را مالید و مالید و نگاه کرد!! فرشته را که دید، با همان یک دلی که نداشت، نه! با صد تا دلی هم که نداشت عاشق فرشته شد!!! همان قدر که عاشق آسمان و جنگل و دریا شده بود! نه....! خیلی بیشتر...!!!
بر روی پاهایش ایستاد و فرشته را نگاه کرد! دستش را بر روی دلش گذاشت! همان جا که استخون را کنده بود! و خواست دلش را در بیارود و به فرشته بدهد!! اما دل آدم که از میان آن میله ها درنمی آمد...! باید دو، سه تای دیگر از آنها را هم از جای خود جدا می کرد! وقتی دستش را به زیر استخون قفسهء سینه اش برد، فرشته آرام ارام جلو آمد! دستانش را باز کرد و آدم را بغل کرد...!!!
سینه اش را به سینهء آدم چسباند!! خدای مهربانم با یک لبخند بر روی لبانش از آن بالا فقط نگاه می کرد!!!
آدم فرشته را بغل کرد! دل آدم آرام آرام نصف گشت و آرام آرام به درون سینهء فرشته خانم خزید! فرشته سرش را بالا آورد و به چشمان آدم نگاه کرد...! آدم با چشمانش می خندید!! فرشته سرش را بر روی شانهء آدم گذاشت و چشمانش را بست...!
آدم پنهانی به آسمان نگاه کرد و از اعماق دلش دست خدای مهربانم را بوسید...!!
آنجا بود که برای اولین بار دل آدم احساس آرامش کرد....! خدا پردهء آسمون را کشید و آدم را با فرشته اش تنها گذاشت...!!!
من هم همهء آدم ها را با فرشته اشون تنها می گذارم...! خوش به حال آدم و فرشته اش!!
به یاد دوستان قدیمی همدردی ....