-
تو رو خدا کمکم کنید
با سلام
من دارم از شوهرم متنفر میشم و اصلا نمی دونم باید چیکار کنم،تو رو خدا کمکم کنید...
ما با هم زندگیه عاشقانه ای رو شروع کردیم و سالها به همین شکل گذشت تا اینکه منو شوهرم مجبور شدیم در خانه مادرش زندگی کنیم باز هم دو سه سالی رو کنار هم عاشقانه سپری کردیم تا اینکه پدر شوهرم فوت شد و مادر شوهرم شروع به ناسازگاری کرد و شوهرم به دلیل از دست دادن پدرش برای مادرش نگران بود و می ترسید اونو هم از دست بده ،و متوجه کارهای مادرش هم نبود .نمی خوام همه چیز رو به گردن اونها بیندازم ،من هم با بی تجربگی ام کارهای بچه گانه ای کردم.خلاصه اینکه بعد از کلی مشاجره و بحث بالاخره به خانه خودمان نقل مکان کردیم و من هم باردار شدم و در همون سال دانشگاه هم قبول شدم و چون براش تلاش کرده بودم بدون توجه به شرایطم وارد دانشگاه شدم .اون سال برای من سال سخت و طاقت فرسایی بود رسیدگی به دخترم ،درس خواندن برایم واقعا سخت بود ،از شوهرم توقع داشتم به من کمک کند ولی اون بخاطر اینکه وقت زیادی براش نمیذاشتم دلخور بود و سعی میکرد اصلا از من دلجویی نکند و بارها وبارها با هم مشاجره و دعواهای سختی کردیم و البته اکثر آنها به دلیل دلخوریه من از گذشته و بی تفاوتی شوهرم نسبت به کارهای من بود تا اینکه شوهرم به این نتیجه رسید که به من خیانت کند و یه جوری از من جدا شود.وقتی که این موضوع رو فهمیدم با وجود تمام فشار روحی ای که به من آمده بود تصمیم گرفتم که زندگی ام را بسازم بنابراین دانشگاه را رها کردم و سعی کردم دوباره روابط زیبای گذشته رو به زندگیم بیارم غافل از اینکه خودم دیگه نمی تونم و نمی تونم ببخشمش .نه می تونم برم نه میتونم بمونم و از همه بدتر اینکه شوهرم برای موندن من تلاشی نمی کنه .باورم نمیشه که اون عشق عاقبتش این شد .از اینکه عاشق شدم پشیمونم .حتی یکبار هم دست به خودکشی زدم اما می دونم که هیچ کدام فایده ای نداره .من در زندگی ام یک بازنده هستم...
-
RE: تو رو خدا کمکم کنید
سلام خانومی
به تالار خوش اومدی عزیزم
چند سالته؟؟ چند ساله ازدواج کردی؟؟
-
RE: تو رو خدا کمکم کنید
سلام دوست خوبم. چنر تا سوال ازت دارم اگه میشه جوابمو بده.
اول اینکه از کجا مطمئنی که بهت خیانت کرده؟ دوم اینکه چرا فکر میکنی دانشگاه رفتنت باعث شده اون ازت دور بشه؟ و سوم چرا خودکشی؟ ببخشید اما من فکر میکنم کسی که اقدام به خودکشی میکند یا برای جلب توجه است یا مشکل روانی چرا دست به اینکار زدی؟ با وجود نوگلی که داری؟
-
RE: تو رو خدا کمکم کنید
بردوباخت زندگی رو من یا شما تعیین میکنیم با امتیاز و ارزشی که به داشته هایی که داریم میدیم......کاش من جای تو یه دختر داشتم که بقلش کنم و بوش کنم کاش من جای تو مردی داشتم که پدر بچم باشه و شب به شب سرش رو کنار سرم بزاره و من تمام وسعی وجودمو بکنم برای اینکه بهترین زنو خانه و خانواده رو براش بسازم که از شدت خوشبختی فکراینکه فرد دیگه هم میتونه وارد زندگیش بشه رو نکنه.......
انگاری دوست من یادت رفته تو یه مادری!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!مادر. ....تا حالا برای خودت این کلمه رو معنی کردی؟
این حرف هارو زدم فقط برای این که ثانیه ایی به خودت بیای و از این حالت رنجور و کسل بیای بیرون و محکم بگب میخوام زندگیمو با چنگ و دندون نگه دارم و بسازم......اهای دوستان همدردی به نظرتون چه راهی رو امتحان کنم؟
به سوالات دوستان جواب بدی همه خیلی راحت میتونن بهت کمک کنن!!!
-
RE: تو رو خدا کمکم کنید
.حتی یکبار هم دست به خودکشی زدم اما می دونم که هیچ کدام فایده ای نداره .من در زندگی ام یک بازنده هستم...
الکی نگفتن بهشت زیر پای مادران است شما علاوه بر زندگی خودتون مسئول زندگی دخترتون هم هستید بنابراین قرار نیست تا به بن بست رسیدید تنها راه نجات خود کشی باشه
نمونه ای از زندگی که با صبر و تلاش به نتیجه رسیده
http://www.hamdardi.net/showthread.php?tid=3701
-
RE: تو رو خدا کمکم کنید
gloriaعزیز
تمام اتفاقات خوب زندگی ات را با کم لطفی داری بی رنگ می کنی . دانشگاه قبول شدن و تولد فرزند نازنینت و... عزیزم درسته که فشار زندگی یک کم خسته تان کرده ولی نباید اینطور دچار بی روحیه گی و افسردگی شوی .
-
RE: تو رو خدا کمکم کنید
خانمی بنده خودم خانمی را سراغ دارم که با وجود چندتا بچه که البته شاغلم بودش یعنی قبل ازبچه داشتن وهمینطور به کارش ادامه داد وبعدازپنج شش سال با وجودکاروبچه رفت دانشگاه شرکت کردقبول شد ودوره داشنگاهش هم با موفقیت گذراند هم با بچه هایش وهم کاری که داشت یعنی دوبله سوبله بالارفتش ولیکن باید این خمیر مایه را داشته باشی که ازقبراقیت وسرکیف بودنت پایین نیایی که همسرت کسری درخانه احساس کند حالا شما که میگی یک بچه داری ودانشگاه میرفتی باید برنامه ریزی دقیقی داشته بودی که توزندگی مشترک همسرت احساس کمبود نمی کرد...حالا هم دیر نشده به جای اینکه تحت سلطه افکار منفی ذهنت باشی این تاروپود را ازهم بگسست وبا امید وبا انرژی بدون توقع برای زیبا کردن زندگیتان تلاش کن ودنبال راه حل باش نه اینکه ازچاله دربیای خودت را بندازی توچاه(خودکشی!!) یک همچین کاری دل بزرگی می خواد خودکشی گناه هس حداقلش این باش که دیگه اون دنیاتم خراب نکنی اگر فکر می کنی این دنیات خرابه ...که البته نیس همین که خدا بچه عقب مانده بهت نداده یا نابینا نیستی ناشنوا...اگر چشم دل باز کنی میبینی تاهمینجاش کلی چیزای مفید توزندگیت داری که توی بهزیستی بری مادرایی ومیبینی که به همین بچه ات یا خودت حسرتش را می برند....بنده ناشکر نباش مثبت فکرکن مثبت عمل با انرژی وبصورت تدریجی ومستمر....ادامه بده .نیازنیست شوهرت را تغییر دهی اول افکارت ودوم اعمالت را تغییر بده ببین که چگونه رفتار همسرت نیزتغییر می کند....موفق باشی
-
RE: تو رو خدا کمکم کنید
دوست خوب سلام
ورودت رو به جمع صمیمی و بی توقع بچه های همدردی خوش آمد میگم خانمی ما خودمون خوشبختی رو برای خودمون معنی میکنیم تو خوشبختی چون سالمی - یک دختر کوچولوی ناز و سالم داری و .... اگر به اطرافت نگاه کنی خیلی دلایل میتونی برای خوشبختی خودت پیدا کنی ضمنا ننوشتی شوهرت چطور رفتار میکنه که تو اینطور برداشت کردی سعی کن داشته های خوب زندگیتو ببینی و با اتکا به انها با دید مثبت به زندگی ادامه بدی اگر بیشتر توضیح بدی شاید دوستان بتونن بهتر راهنماییت کنن
-
RE: تو رو خدا کمکم کنید
سلام دوستان عزیز
من 25 سالمه و تقریبا 8 ساله که ازدواج کردم .من مطمئنم که شوهرم بهم خیانت کرده چون وقتی برای دیدن دختره به شهرش رفته بود بهم زنگ زد و همه چیز رو گفت و بهم گفت تصمیم گیری با خودته ،و از اون به بعد دیگه اصلا رعایت منو نکرد و در مورد نوع ارتباطش صحبت می کرد با هر درگیری یه چیز جدید که مطمئنم هر زنی رو ناراحت می کنه .من لایق هر رفتاری از طرف اون بودم به جز این یکی ...بعداز اون ماجرا بهش گفتم هر کاری بگی می کنم فقط دیگه ادامه نده و بهش قول دادم که دیگه دانشگاه نرم و به اونو بچه بیشتر برسم ،شاید می خواستم یه کار بزرگ بکنم که مطمئن باشه که دوستش دارم .اون هم بهم قول داد که ارتباطشو قطع کنه و کرد "البته به آرامی تا اون دختر ضربه روحی نخوره و آبروی خودش هم پیش اون حفظ بشه"
اما من که در تمام طول زندگیم همیشه شوهرم رو مرد پاکی می دونستم قبول این موضوع واقعا برام سخت بود بنابراین وارد جزئیات ماجرا شدم و کارهای مختلفی کردم از جمله اینکه با اون دختر تماس گرفتم و فکر میکنم قلب من دیگه کم کم نمی تونست وجود همسرم رو در خودش تحمل کنه با وجود اینکه تا همین چند روز قبل از پی بردن به ماجرا عاشقانه دوستش داشت من در یک دوگانگیه وحشتناک اسیر بودم ،تا اینکه یه روز شوهرم بدلیل مشاجرات زیاد از من خواست خونه رو ترک کنم و طلاق بگیرم اما من چون از دست دادن زندگیم برام یه فاجعه بود و تحت فشار روانیه شدید بودم دست به خودکشی زدم "یک کار احمقانه" چون به قول شما اون دنیامو هم از دست میدادم...
حرفهای شوهرم مدام تو گوشمه که "من هرگز کسی رو دوست نداشتم و فقط می خواستم که تو متوجه اشتباهاتت بشی "،اما من میگم چطور میشه آدم بدون اینکه کسی رو دوست داشته باشه بهش میگه دوستت دارم و براش کادو میگیره و این همه راه رو برای دیدنش سفر میکنه .اگه فکرهای من اشتباهه شما به من بگید .
راستی یادم رفت بنویسم که سارا جون یه روزی به تمام چیزهایی که گفتی می بالیدم اما الان بدون عشق به شوهرم همه چیز برام بی معنی شده بجز دختر نازم ،می خوام یاد بگیرم بدون اینکه بیاد شوهرم باشم زندگی کنم اما نمی دونم چجوری.
ممنونم از همه
-
RE: تو رو خدا کمکم کنید
سلام خانومی
خودتم قبول داری که یه جاهایی کوتاهی کردی؟؟ همسرت دقسقا برای اینکه تورو از خواب بیدار کنه این کارو کرده این یه تلنگری بوده که تو زندگی بهت زده تا بگه وجود داره و
به توجه و رسیدگی شما احتیاج داره پس هی گذشته رو مرور نکن و سعی کن از این به بعد اشتباهات گذشته رو تکرار نکنی
اگه محبت خالصانه بهش بکنی می شه همون شوهره روزای اول زندگی فقط به شرطی که هی نگی چرا رفت با یه دختر دیگه چون خودت دلیلش رو می دونی
-
RE: تو رو خدا کمکم کنید
شوهرم با این کاری که کرد باعث شد خودش هم به من بی اعتماد بشه ،به اینکه دوستش دارم و به اینکه بهش اعتماد دارم .اون فکر میکنه من دارم نقش بازی میکنم اما واقعا اینطور نیست ،دوست دارم یه جوری میشد که دیگه بهش فکر نمی کردم اما حقیقت اینه که هنوز دوسش دارم .اون می خواد که من سریعا با این موضوع کنار بیام
-
RE: تو رو خدا کمکم کنید
حق هم داره کهاز شما بخواد با این موضوع کنار بیاید..........دوست من برای شما که یه خانواده داره که مردت و دخترت اونو تشکیل میدن عشق و عاشقی نباید جایی داشته باشه که تصمیمات شمارو تحت تاثیر قرار بده!!!!!!من جای تو بودم به جای اینکه بگم میخوام یاد بگیرم بدون فکر به شوهرم باشم برعکس بیشتر از حتی اول به خودم می چسبوندمش باهاش وقت میگذروندم با چنگ و دندون زندگیمو از نو میساختم اینم در گوشی از من داشته باش که باید این کار رو بکنی چون شما مادر یه دختر کوچولویی هستی که باید بهش معنی خانواده رو یاد بدی کاری کنی درکش کنه و لمسش کنه تا فردا روزی بتونه تشکیل خانواده بده.......اول کمی خودت رو اروم کم به خودت مسلط باش به خودت یه نیرو و قوا بده بدون در نظر گرفتی گذشته به خدا پناه ببر و ازش صبر و گذشت و نیرو بخواه از ته دلت و بهش بگو عزمت رو جزم کردی و بهش پناه بردی و بعد عمل از تو عکس العمل از خدا و در اخر خوشی و ارامش در کنار دخترت و پدر بچت!!!!!!!!!!!
امیدوارم هر چه زودتر بیای بگی این ارامش رو در خودت به وجود اوردی تا دوستان همدردی بهت کمک کنیم تا زندگیت رو بسازی.....
-
RE: تو رو خدا کمکم کنید
عزیزم اشتباهی شما مرتکب شده ای و اشتباهی هم شوهرت مرتکب شده و حالا در کنار هم هستید و یک بعد ماجرا شما دو نفر هستید و بعد دیگر فرزند شماست . شما و همسرت انگار دارید بازی می کنید و نه زندگی چون در این ارتباط ها که تعریف می کنی کمتر منافع و جایگاه فرزندتان در نظر گرفته شده . شما و شوهرت از گذشته باید عبرت بگیرید و در صدد ترمیم آسیبی که دیده و رسانده اید باشید . به یک مشاور مراجعه کنید و با مشاوره رابطه آسیب دیده تان را ترمیم کنید قطعا بچه هم در این بازی آسیب دیده
-
RE: تو رو خدا کمکم کنید
من نمیدونم چرا آقایونی که خیانت میکنند همه قیافه حق به جانب می گیرند که چون خانمم به من رسیدگی نمی کرد من این کار رو کردم. حالا اگه خدای نکرده زبونم لال خانم این کار را بکنه یه روزه اونو طلاق میدند اما وقتی خودشون خیانت می کنند طلب عفو و فراموشی میکنند؟ این آقا چطور نتونسته از اون دختر 1 روزه دل بکنه؟(که ضربه روحی نخوره؟) آدمی که توی زندگی زن دیگه ای (بخصوص با فرزند) وارد بشه همون بهتر که ضربه روحی که روحیه جسمی هم بخوره تا دیگه از این کارهای افتضاح نکنه
-
RE: تو رو خدا کمکم کنید
ببخشید من ولی اصلا متوجه هیچ رابطه عاشقانه ای حتی از ابتدای ازدواج و قبل از خیانت همسرتون نشدم! می شه بدونم در کدامین زمان این ازدواج شما مانند یک عاشق رفتار کردید؟ عذر می خوام ولی در کدامین قسمت این زندگی شما مانند یک همسر و نه حتی عاشق رفتار کردید؟
اونجا که با وجود شرایط بد زندگیتون و وجود یک فرزند دانشگاه و حضور در اون رو به تمام عشق؟ و زندگیتون ترجیح دادید؟ یا اینکه کاری رو انجام دادید بدون اینکه مصلحت خونواده رو در نظر بگیرید و بعد توقع داشتید همسرتون کمک کنه!! بدون اینکه شما نیازهای اون رو برآورده کنید. عذر می خوام. با خودتون فکر کردید دلیل ازدواج همسرتون چی بوده. مسلما ایشون به قصد تنها افزایش مسئولیت گام به زندگی مشترک نگذاشته بودند!!
من کار همسر شما رو شنیع می دونم و لایق سرزنش ! بویژه اینکه ایشون پدر بودند و باید الگو به شمار بیایند. اما آیا این پدر تبدیل شده بود تنها به کوهی از مسئولیت، درست است یا خیر؟ شما می فرمایید انتظار داشتید که همسر شما هر کاری رو انجام بده غیر از اینکار. سوال من اینه : می خواستید چه کاری روایشون انجام می داد تا شما رو متوجه اشتباهاتتون کنه و بفهمید که مردتون هم آدمه؟ من که تصور می کنم این همه ناسازگاری، درخواست ، دعوا و... برای بیدار شدن شما کافی نبود! شما مشغول زندگی شخصی خودتون هستید! واصلا زندگی مشترک برایتان از اهمیت چندانی برخوردار نیست. شما زنانگی باید کنید. همان طور که از همسرتان توقع دارید مردانگی کند. شوهرداری تنها به معنی رابطه جنسی نیست. الان هم چون ضربه خورده اید بیدار شدید . من به شما قول می دهم اگر اینها را ببینید و روش خود را تغییر دهید همسر شما دیگر سمت این قضایا هرگز نخواهد رفت. هرگز! ایشان بدون محبت شما، بدون حضور شما مانند یک مرد مطلقه بود. از یک مرد مطلقه انتظار وفا دارید؟
-
RE: تو رو خدا کمکم کنید
سلام عزیزم
کاملا از حرفهایی که می زنی مشخص که نسبتا یک دنده و لجباز هستی .ببین عزیزم مردی که عاشقانه زندگی خودش رو با تو شروع کرده به امید این شروع کرده که دوام داشته باشه وهمیشه یکی مثل تو باشه که نازش رو بکشی و ببوسیش و نوازشش کنی و احساس امنیت کنه و در این صورت می تونه به تو عشق بورزه.وفتی در جوی قرار گرفتی که به قول خودت یک سری کارهای بچه گانه ای کردی که همین امر مشکلاتی به وجود آورده و بعد از اون باردار شدی و همزمان رفتی دانشگاه اینها با هم جمع شده و تشکیل شده به بی اعتنایی به شوهرت.تو خودت رو بزار جای شوهرت فرض کنیم شوهرت اوایل خیلی بهت اهمیت میداده ولی یک کار پر درامد پیدا کرده و شبانه روز مشغول هست و اصلا وقت نداره به نیازهای احساسی تو برسه.چه احساسی پیدا می کنی؟با خودت نمی گی که دیگه برای شوهرت ارزش ندارم و فقط کار براش مهمه؟با خودت نمی گی که شدیدا نیاز به نوازشهاش و آغوش گرمش داری؟اما غرورت این اجازه به تو نمی ده که بری و به شوهرت بگی که بهش نیاز داری.خوب چی میشه؟اگر یک نفر امد و ابراز علاقه بهت کرد برای جلب توجه شوهرت میری و باهاش تماس می گیری تا شوهرت بفهمه که فردی به نام همسر وجود داره و اگر بهش بی اعتنا باشه از دستش میده
قضیه شوهر شما کاملا به این شکل هست.او به شما خیانت نکرده او به خاطر اینکه توجه شما را به طرف خود جلب کند و در ثانی نیاز شدید به این داشته که مورد توجه باشه با اون دختر خانم رابطه داشته.پاکترین مردها اگر بی توجهی ببینن بالاخره می رن به طرف کسی که خریدارشون باشه.تنفر و انزجار شما در چنین وضعیتی که شوهر شما تونسته توجه شما را جلب کند کاملا بی مورد هست.اگر زندگی خود را دوست داری و نمی خوای دخترت از نظر روحی مشکل پیدا کنه یک فرصت دیگه به شوهرت بده وبدون که در یک درگیری هرگز یک طرف مقصر نیست.شما هم خودت مقصر بودی و الان هم داری اشتباه می کنی.پس این راه و ادامه نده و برگرد و از نو شروع کن.هم تو و هم شوهرت زندگیتون رو دوست دارین به سادگی از دستش نده و از نو بساز.خوب که زندگیت جریان عادیش پیدا کرد به تحصیلاتت هم ادامه بده.امیدوارم که راه درست رو انتخاب کنی. سال نو زندگی نو.
-
RE: تو رو خدا کمکم کنید
وینا جان
برای یک لحظه هم که شده خودت رو بزار جای شوهر گلوریا بعد می فهمی چرا خیانت کرده.لطفا زود قضاوت نکنید. تا مردی بی توجهی نبینه این کار رو نمی کنه که البته من اسمش رو خیانت نمی زارم می زارم کمبود محبت.
-
RE: تو رو خدا کمکم کنید
سلام به همگی
شادزی و سورنای عزیز من باید اعتراف کنم که اون یک سال بدلیل کار زیاد به کسی که تنها تکیه گاه من تو زندگیم بود نه تنها بی اعتنایی کردم بلکه به خودم اجازه دادم بدترین حرفها و توهین هارو بکنم "البته من هم برای جلب محبت او و میخواستم با این کارم بهش بگم چرا نسبت به من بی اعتنا شدی"
سورنای عزیز زندگیه ما اینجوری شروع شد:
من دختری 15 ساله بودم که با اون آشنا شدم و خانواده هامون بدلیل مسائلی که داشتند دائم با هم درگیر بودند و خلاصه این درگیریها به ما هم رسید طوری که پدرم از جدایی من و نامزدم نگرانی ای نداشت و حتی یکبار اونو به زبون آورد .من هم با وجود چنین شرایطی شوهرم رو انتخاب کردم و چون شوهرم تازه سر کار رفته بود و خانواده اش هم استطاعت مالی نداشت بدون مراسم و حتی بدون حضور خانواده ام با او ازدواج کردم "و الان هم اصلا پشیمون نیستم"تو زندگیه ما مشکلات زیادی بود و ما با هم وبه عشق هم زندگیمونو ادامه دادیم تا اینکه وارد خانواده شوهرم شدم و بقیه ماجرا...
باور کنید خیلی دوسش داشتم .ازش توقع داشتم توی این یکسالی که من درگیر بودم بیاد وبهم بگه که چقدر دوستم داره و ازم بخواد که دانشگاهمو رها کنم و به اونو بچه برسم ولی اون چیکار کرد ؟بی اعتنایی پشت بی اعتنایی. منم فکر میکردم که هیچ چیز براش مهم نیست .این انتظار زیادی بود ؟؟
اما الان ،همین دیشب باهم رفتیم بیرون و اون مثل گذشته ها به من اهمیت می داد کافی بود لب تر کنم با چشماش بهم میگفت گه تو برام بهترینی و من یه لحظه پیش خودم شرمنده میشدم و حس میکردم حتی عشق اون از من هم بیشتره اما چند لحظه بعد به خودم می گفتم این همون شخصیه که تقریبا یک ماه به تو ابراز علاقه میکرد در صورتیکه با یه دختر دیگه دوست بود و همش تو رو فریب داد ...
نمیدونم کدومش درسته؟ دیگه فرق دروغ و راستشو نمی تونم تشخیص بدم ،می ترسم از اینکه بخواد فریبم بده تا زندگیش دچار دردسر نشه ،می ترسم از اینکه هیچ علاقه ای به من نداشته باشه .
شما بگید چطور می تونم به درونش پی ببرم.فکر اینکه شوهر من از یه نفر دیگه بخاطر کوتاهی های من محبت می خواسته داره داغونم میکنه...
-
RE: تو رو خدا کمکم کنید
عزیز من تو خودت داری میبینی و می گی که برای شوهرت بهترینی ولی لب تر نمی کنی.چرا؟ هر چی تو دلت هست بگوبهش.این قدر تو رو خدا به ایما و اشاره با هم حرف نزنید.درون اون رو از چشاش از رفتارش از اینکه در کنار تو هست و خوشحال می تونی بفهمی. اگر شوهر تو نمی رفت با اون دختر هیچ وفت نمی تونستی به اشتباهت پی ببری و بهش توجه کنی.این قدر سخت نگیر تو رو خدا.
-
RE: تو رو خدا کمکم کنید
بدون شک همسر شما روش صحیحی برای پی بردن شما به اشتباهاتون انتخاب نکرده و باعث شده حس بدبینی و بی اعتمادی در شما بوجود بیاد اما اشتباه بزرگ تر این هست که شما هم به این حس بدبینی و بی اعتمادی دامن بزنید
خصوصا حالا که شما هم قبول دارید اشتباه کردید به این فکر کن که همه انسانها در زندگی خطا می کنند و هیچ کس معصوم نیست مهم این که در صدد جبران باشند .
-
RE: تو رو خدا کمکم کنید
من بیشتر تصور می کنم شما هر دو هنوز هم بچه هستید و عجیب که خود صاحب بچه شدید!
زندگی متفاوت با عروسک بازیست. شما مادر هستید و ایشان پدر. مقداری سعی کنید به خودآیید.
" من توقع داشتم، من توهین کردم،من لج کردم، من دانشگاه رفتم ، من بی محلی کردم " اینها روشهاییست که شما برای جلب محبت همسرتان و کاهش بی اعتنایی او انتخاب کردید!! شیوه خود را درست کنید و بعد بسنجید که همسرتان چه رفتاری را انجام می دهد. من با شادزی موافقم. همسر شما هم ناگزیر لجبازی بچگانه ای کرده و زندگی خود را به مخاطره انداخته. چرا نمی خواهید محبتی که او می خواهد را شما به او بدهید؟! این غرور عجیب شما برای من واقعا حیرت آور است
-
RE: تو رو خدا کمکم کنید
سلام به نظر منم این احساس که شما نسبت به همسرتون بی اعتماد بشید و دیگه نتونید راست و دروغش رو تشخیص بدید قابل درکه. اما چیزی که بیشتر توی این رابطه به چشم می خوره توقعات شما دو نفر از همدیگه بوده. دقیقا موقعی که هر دو به همدیگه احتیاج داشتید این رو ابراز نکردید بلکه منتظر موندید که از رفتارهای همدیگه متوجه بشید و این رفتارهای به قولی "بچه گانه" کم کم محبت و عشق بین تون رو از بین برده و حالا هم که هردو پشیمان از اشتباهات گذشته هستید باز هم تکرار همون رفتارها منتها این دفعه به شیوه های پرمحبت. نمی فهمم چرا؟ چرا؟
چرا با همسرت حرف نمی زنی رک و رو راست. چرا حرف دلت رو بهش نمی گی و توی یه خلوت عاشقانه وهمسرانه با هم حرف نمی زنید و تمام حرفهای همسرت رو و احساساتی که توی تموم اون روزها داشته رو نمی شنوی؟ بهش بگو نیاز به صحبت کردن در مورد اون روزها داری تا وقت احساس کنی که شنیده شدی؟ تا وقت احساس کنی که احساساتت تخلیه شدند؟ تا وقت در و دل کرده باشی؟ نه هیچ گله و شکایتی!
شاید این راه حل به نظر کمی ساده برای این مشکل به ظاهر بزرگ بیاد اما تو می تونی با حرف زدن با درک کردن احساسات خودت و همسرت و تخلیه کردن تمام احساس های بی محلی و بی اعتنایی رو از خودت دور کنی و بهتر و با فکر و قلب بازتر راه درست رو انتخاب کنی و به همسرت یه فرصت دیگه برای بخشوده شدن بدی؟
امیدوارم هر چه زودتر مشکلت رفع بشه!
-
RE: تو رو خدا کمکم کنید
سلام به دوستان مهربونم
از این همه محبتی که به من دارید واقعا ممنونم .نمی دونم اگه شما نبودید این چند روزه رو چطور سپری می کردم .راستشو بخواید شوهر من از این که در مورد این موضوع صحبت کنه بیزاره چون میگه برام یادآور خاطرات بدیه و ترجیح میده با عمل به هم ثابت کنیم که چقدر همدیگرو دوست داریم .من هم از تکرار گذشته زیاد سودی نبردم چون همیشه بین حرفهای شوهرم چیزی رو پیدا کردم که باعث آزار روحم شده.قلبم شکسته ،اما می دونم که نتیجه کارهای خودمه.اگه من اینطور رفتار نمی کردم این اتفاقات نمی افتاد ولی باور کنید می خوام بسازم اما یه چیزی تو وجودم آزادیه عمل رو ازم گرفته شاید اسمش بی اعتمادیه .پستهای شما به من آرامش میده وبهم یاد میده که واقعی تر به مسائل نگاه کنم .ممنونم از اینکه تنهام نمیذارید...
-
RE: تو رو خدا کمکم کنید
اما یه چیزی تو وجودم آزادیه عمل رو ازم گرفته شاید اسمش بی اعتمادیه
اصلا نگران نباش با تلاش مضاعف و مرور زمان این حس کم رنگ می شه .
-
RE: تو رو خدا کمکم کنید
من این چند روزه رو سعی کردم کاملا به شوهرم محبت کنم و نسبت به حرفها بی اعتماد باشم .همه چیز خوب پیش میره و انگار او به آرامشی که همیشه می خواست داره میرسه .می دونم که با کمک شما دوستان راه خوبی رو پیدا کردم اما با خودم هنوز کنار نیومدم ،قلبم درد میکنه ،صبحها به سختی میتونم روز رو شروع کنم و حتی سعی می کنم که به شوهرم نگاه نکنم.برام دعا کنید که بتونم کنترل احساساتم رو بدست بگیرم
-
RE: تو رو خدا کمکم کنید
سلام !
خوشحالم گلوریای عزیز که بالاخره به نتیجه حل مشکلت رسیدی /یه جمله ای نوشته بودی که خیلی منو به فکر فرو برد انوم اینکه:
"این همون شخصیه که تقریبا یک ماه به تو ابراز علاقه میکرد در صورتیکه با یه دختر دیگه دوست بود و همش تو رو فریب داد ...
نمیدونم کدومش درسته؟ دیگه فرق دروغ و راستشو نمی تونم تشخیص بدم ،می ترسم از اینکه بخواد فریبم بده تا زندگیش دچار دردسر نشه ،می ترسم از اینکه هیچ علاقه ای به من نداشته باشه ."
نقش این جمله را باید به یه طریق درست تو زندگیت کمرنگ وبعدش بیرنگ کنی عزیز دلم /چون تنها چیزی که موجب اوت کردن یه بیماری میشه باقی موندن مقداری از زخم قبلیه که با یاد آوریش تو بهترین لحظاتت هم عذاب بکشی خدای نکرده!
از دوستان خوبی که توی این تاپیک کمکای خوبی کردین هم متشکرم .باور کنید ما خیلی وقتا جواب پرسشهای مگوی خودمونو از همین جوابهای خوب و درک شده و کار شده ای که شما ها میدین دریافت میکنیم.یه همچین مشکلاتی تو دوره نامزدی هم وحشتناکه چه برسه دوره زندگی بعد 8 سال با یه بچه !
موفق باشید!
"خوب صبر کردن ،پیش درامد پیروزی است "
-
RE: تو رو خدا کمکم کنید
دوست عزيزم فقط شوهرت رو باور كن و همه چي رو فراموش كن.ببين چه قدر دوستت داره و بهش نشون بده تو هم عاشقش هستي.
كمي مثبت فكر كن و به عشق گذشتتون ايمان داشته باش و زندگيتو با افكار منفي خراب نكن.
مطمئنم از پسش بر مياي.موفق باشي.
-
RE: تو رو خدا کمکم کنید
شما هر دو اشتباه کردید، همسر شما از بدترین روش برای متوجه ساختن شما استفاده کرده است. اما بعد از فهمیدن این قضیه شما دو راه داشتید، اول اینکه از همسرتون جدا بشین و دوم اینکه به زندگی باهاش ادامه بدین. خوشبختانه شما راه دوم رو انتخاب کردین، اما شرایطش رو برای خودتون فراهم نکردین برای همین هم هست که الان آسایش ندارید.
این چیزی که من به شما میگم تأثیرش رو روی بهترین دوستم دیدم که اگه الان در تالار بود حتما به شما میگفت که این کار رو بکنید، اول از همه باید خودتون رو ببخشید، به خاطر تمام اشتباهاتی که انجام دادین و روشی رو پیش بگیرین که اشتباهات قبل رو تکرار نکنید. و بعد از اون باید از ته دل و از صمیم قلب همسرتون رو ببخشید، نباید سعی کنید که این قضیه رو فراموش کنید بلکه باید سعی کنید که همسرتون رو ببخشید.
راستش الان وجدانم اجازه نمیده که این حرفها رو بزنم چون این حرفها رو کسی به من یاد داده که در کمال آرامش با همچین مشکلی رو به رو شد و پشت سرش گذاشت، میدونم که راضیه بگم برای همین بهتون میگم، ببینید دوست من، اگه شما سعی کنید اشتباه کسی رو فراموش کنید، هر از چند گاهی با یاد آوری اون اشتباه دلگیر و دلخور می شید و رابطه تون خراب میشه، اما اگه کسی رو ببخشید، حتی اگه مجبور باشید روزی صد بار اون اشتباه رو به یاد بیارید، دیگه از دست اون شخص دلگیر و ناراحت نمی شید فقط به اون تجربه فکر می کنید و سعی می کنید درسهایی که توی اون اتفاق بود رو مرور کنید و یا کشف کنید.
-
RE: تو رو خدا کمکم کنید
سلام
در تائید حرف های زیبای روزن عزیز و دوست بزرگوار ایشون (شاد صبور)
آفرین بر شما خیلی زیبا بود فرق بین بخشیدن و فراموش کردن
...من هم خواهش می کنم از تقصیرشون بگذرید و ببخشیدشون.
-
RE: تو رو خدا کمکم کنید
واقعا از همتون ممنونم،چقدر برام جالبه که شما دوستان عزیز با دانستن مختصری از زندگیه من به تقریبا تمام احساسات من واقف شدید و با راهنماییهای دلسوزانتون منو همراهی می کنید.
دلم می خواد با یکی درد دل کنم و سرمو بذارم رو شونش و تا اونجایی که می تونم گریه کنم.اما دیگه به خودم اجازه نمیدم که اشک بریزم،بقول شوهرم مگه چی شده !؟بچه ام که صحیح و سالمه شوهرم هم که بالای سرمه ،پس دیگه جایی برای ناراحتی نمی مونه .
باور نمی کردم یه روزی از خدا بخوام که برای یه لحظه هم که شده کمکم کنه که شوهرمو عاشقانه نگاه کنم و مثل گذشته به تمام حرفاش بدون هیچ شک و تردیدی گوش کنم و زندگیمو باور داشته باشم . شوهرم همیشه به من میگه برای اینکه به آرامش برسی به این فکر کن که شاید ممکن بود بدتر از این بشه اما دلم می خواد بدونم اگه من با اون این کارو می کردم دیگه این حرفها براش معنایی داشت یا نه ؟چطور می تونم کسانی رو که با ارزشترین چیزی رو که داشتم ازم گرفتن رو ببخشم ،چطور میتونم کسانی رو که باعث شدن یه مدت به بچه ام بدی کنم رو ببخشم.
بگذریم فقط می خواستم حرف بزنم و یکم خودمو خالی کنم .خدا رو شکر که شما دوستان مهربونم هستید. همیشه تو سختیها به خودم میگم این نیز بگذرد،امیدوارم زود بگذره .
-
RE: تو رو خدا کمکم کنید
سلام گلوریای عزیز!چه اسم قشنگی دارید!
"واقعا از همتون ممنونم،چقدر برام جالبه که شما دوستان عزیز با دانستن مختصری از زندگیه من به تقریبا تمام احساسات من واقف شدید و با راهنماییهای دلسوزانتون منو همراهی می کنید."
این موضوع شاید مختصری از زندگی شما باشه ولی شاید تجربه ای نه چندان دوست داشتنی تو زندگی خیلی از ماها یا اطرافیانیه که داریم با شما همدلی میکنیم .به هرصورت صحبتهای دوست عزیزمون روزن و شاد عزیز که جاش خالیه خیلی مفید و با ارزشه که امیدوارم تو زندگتون بکار بگیرید و موفق باشید.
به قول حضرت علی (ع):"لذتی که در عفو هست در انتقام نیست"
ببخشید تا بخشیده شوید!(البته به جا و با اعتقاد قلبی!)
-
RE: تو رو خدا کمکم کنید
دوست خوبم سلام شاید من و یا آدم هایی مثل من که در شرایط شما نیستیم نتونیم اونقدر که باید شما رو درک کنیم چون جای شما و احساس شما و تموم لحظات سخت و تنهایی شما نبودیم اما هممون می دونیم که یه رابطه اگه یه روز عاشقونه بوده و حتی توی سخت ترین شرایط اون عشق بوده که اون رابطه رو نگه داشته و مهم تر از همه باز راه های اشتباهی که توی این رابطه برای فهموندن طرف مقابل به نیازداشتن عشق توی زندگی، همه به ما میگه که این اشتباهات و این رابطه باز هم می تونه عاشقانه بشه.
می دونم سخته خیلی سخته اما میشه میشه باز عاشق باشید و این عشق رو به همسرتون بدید و اون رو هم عاشق کنید و به بچتون بفهمونید که پدر و مادرش هنوز هم عاشق هم هستند
تمام تلاشتون رو برای بازسازی خودتون و زندگیتون بکنید مطمئنام که می تونید پس یاعلی!
-
RE: تو رو خدا کمکم کنید
چقدر سخته آدم بدونه که چقدر می تونسته خوشبخت باشه ولی با دستهای خودش زندگیشو به کجا رسونده !بعضی وقتها می گم کاش زمان یک سال به عقب بر می گشت و من همه چیزو اونجور که باید مدیریت می کردم ولی افسوس!
زندگیه من شده دو هفته آرامش و بعد چند روز دلخوری شدید.دو هفته روی خودم کار می کنم تا همه چیز رو فراموش کنم ولی با یه احساس فوق العاده قوی دچار ناامیدی و ناتوانی میشم و همه چیزو میزنم خراب می کنم و دوباره سر خط...دیگه از این جنگ بین احساس و عقل خسته شدم ،تمام توانمو گرفته دیگه حتی نمی تونم با بچم بازی کنم و دائم بهش میگم "نکن".
فقط یه سئوال داشتم .میشه زندگی رو بدون علاقه ادامه داد و همه چیز هم روبراه باشه ؟
ممنونم.
-
RE: تو رو خدا کمکم کنید
بعد از چند روز اومدم که بگم هر دومون درایم تلاش می کنیم .دلم نمی خواد دوباره همه چیز خراب بشه . دارم یاد می گیرم که ببخشم ،هم بخاطر خودم هم بخاطر زندگیم .برای یادآوریه حقیقت به خودم، هر روز میام و حرفاتونو می خونم .از همتون ممنونم .برام دعا کنید...
-
RE: تو رو خدا کمکم کنید
خیلی دیوونه ای خواهر من.
زندگی ای که با این همه عشق و شور وشعف آغاز شده داری با دستای خودت خرابش میکنی.
بازم بهت میگم دیوونه ای.
بچه بازی در نیار.احترام به بزرگترها واجبه.امیدوارم که اینو یاد گرفته باشی.شما یک زن کامل هستید و اسم بچه بازی رو نیارید.
سال جدیده.کینه ها رو از دلت بریز بیرون.دل شوهرتو بدست بیار.دست مادر شوهرتو ببوس.بزار همه چیز دوباره رنگ عشق پیدا کنه.خیال کردی اگر جدا شدی خوب میشه برات.
خدا سر شاهده به محمد رسول الله قسم که میخام دنیا نباشه ، گیر گرگهای کثیف میوفتی.
نگاه کنید کاربران و دوستان محترم من، من همه شما رو دوست دارم .چون ایرانی هستم و ایرانی پرست و بعدش هم انسان دوست.
یک مقدار گذشت تو زندگی هم بد نیست.من مجرد با علم کم نباید اینها رو به شما بگم.
هوای همسرتو داشته باش.از لحاظ عشق ، علاقه ، دوستی ، مسائل جنسی.باهم راه بیاید.
یک نکته مهم بهت میگم خواهر من:
وقنی سری موهاش بلند میشه ، ابروهاش بدریخت میشه و از این قبیل چیزا ، بنظرت میشه سر رو قطع کرد؟
قطع سر یعنی قطع زندگی خواهر گلم و اون شوهر دوست داشتنیت و اون مادر فداکار و اون بچه مظلوم.
اصلاح کن خواهرم. شما کوتاه بیا.اگر ضرر کردی هر چی دوست داری به ایمیلم ارسال کن یا همین جا در حضور همه تف کن تو صورتم.
خدا وکیلی اینقدر رویاین مسائل حساسم که این جور صحبت میکنم.
من رو ببخشید.
باز هم میگم دنیای مجازی رو آدمهای حقیقی تشکیل دادن.
دست همه شما رو می بوسم.
اول و آخر یار.
-
به: تو رو خدا کمکم کنید
سلام دوستان
الان زندگیه من ظاهرا پر از آرامشه ولی من در اون اثری از علاقه و محبت نمی بینم .احساس می کنم دیگه شوهرم نمی تونه به من محبت صادقانه بکنه .دلم برای یه نگاه عاشقانه تنگ شده .دلم می خواد خودش بیاد سراغم و منو تو بغلش بگیره.شاید خودش هم ندونه که چطور داره رفتار میکنه و حتی فکر کنه با من مثل قدیماست ولی هر چی هست تو دلم نمیره . فکر اون روزی رو میکنم که یه دفعه بیاد و بهم بگه خیلی وقته که دیگه دوستت ندارم...
-
RE: تو رو خدا کمکم کنید
چرا فکر اون روز کذایی و غیر حقیقی رو میکنی! فکر این رو بکن که این آرامش ظاهری بخواد تبدیل بشه به یه آرامش باطنی و یه عشق که آرامش در سایه سار اون پدید اومده. می دونی بهش محبت کن! اون هم حتما بهت محبت میکنه می دونم شاید مثل قدیما توی دلت اون قدر نشینه! اما اگه از من میشنوی هیچ وقت پسش نزن! حتی شده بذار با اون نگاه غیر عاشقانه نگات کنه اما نگات کنه! میشه یه مدت نقش بازی کرد و شد یه انسان در نقش یه آدم عاشق اما مطمئن باش من به این حرفی که میزنم ایمان دارم میدونی چرا؟ برای اینکه با تجربه بهم ثابت شده، همسرم یه آدم بداخلاق و تند و بی ادب بود که من باهاش نقش بازی کردم. من خودم رو در نقش یه زن که همسرش با اخلاق ترین مرد روی زمینه قرار دادم و حالا همسرم شاید عالی ترین اما بهترین و با اخلاق ترین مرد روی زمینه!
می دونم حرف زدن راحته و عمل کردن سخت! اما توی این دنیا همه چیز شدنی! میفهمی همه چیز شدنی! تو همسرت رو دوست داری اما چون احساسات بدت رو بروز ندادی هنوز اون گرد و غبارها روی دلت هست! تا اون جایی که می تونی نقش یه آدم عاشق رو بازی کن و از همسرت هم این رو بخواه، هر چیزی و هر رفتاری رو که دوست داری بهش بگو تا انجام بده حتی اگه مصنوعی شد.
مثلا من و همسرم دو تا راه کار داریم برای وقتی که یه کم از دست هم دلگیر شدیم. 1. اینکه وقتی ناراحتیم همدیگر رو بغل کنیم، هر کی که احساس میکنه تواناییش رو داره اون یکی رو بغل میکنه و دیگه طرف مقابل حق این رو نداره که پسش بزنه و 2. اینکه اگه واقعا خیلی از دست هم ناراحت بودیم به اجبار هم که شده به خاطر دلهامون برای اینکه دلمون به هم نزدیک بشه جسممون رو به هم نزدیک می کنیم، یعنی حتما اون شب یا فردای و پس فردای اون شبی که با هم دعوا کردیم و دلگیرم حتما با هم رابطه ی جنسی رو برقرار می کنیم و سعی می کنیم که این رابطه همراه باشه با گذشت و بخشش، که همدیگه رو ببخشیم، چون دیگه یکی میشیم و بعد از اون هم به هم قول میدیم که دیگه به اون حرفها و لحظات گذشته فکر نکنیم.
بهت پیشنهاد میدم که هر خواسته ای که احساس میکنی با انجام اون میتونی همسرت رو ببخشی بهش بگو و ازش بخواه که برات انجام بده!
بهش بگو: دلم میخواد زندگیمون بشه مثل قدیما، مثل اون موقع هایی که دلمون برای همدیگه پرپر میشد و لحظه به لحظه دلتنگ هم میشدیم. بگو: مت دوست دارم که زندگیمون رو دوست داشته باشم، تو رو مثل گذشته دوستت داشته باشم و فکر میکنم که اگر این کارها رو برام انجامش بدی و یا باهم انجام بدیم یه کم احساسم نسبت بهت بهتر بشه، بگو: من برای فراموشی گذشته و بخشیدن تو، چون هیچ گلی توی دنیا بی خار نمیشه احتیاج به کمک تو دارم، پس با این رفتارها و کارها کمکم کن!
مطمئن باش همه چیز کم کم شکل واقعی به خودش میگیره، خودت و زندگیت رو باور داشته باش و برای حفظ عشقت که مهمترین چیز توی هر زندگی ای هست تلاش کن!
ببخشید اگه زیاد صحبت کردم