خواهش مي كنم اگه ميتونيد راهنماييم كنيد.
[/color][/size][/font]سلام
خيلي خوشحالم كه ميتونم مشكلمو اينجا بگم.از همه دوستان ميخوام راهنماييم كنن.من تابستان سال گذشته بايكي از همكارام آشنا شدم و بعد از مدتي عقدكرديم.اما توي اين مدت متوجه شدم كه از نظر اخلاقي باهم خيلي اختلاف داريم.خيلي اذيتم مي كرد.با كوچكترين مسئله اي عصبي مي شد و...خيلي صبوري كردم كه شايد مشكلاتمان حل بشه اما نه تنها چيزي حل نشد كه روز بروز بدتر شد.درنهايت با غم واندوه زياد از هم جدا شديم.اينم بگم كه خيلي منو دوست داشت.يعني فكر نميكنم تو دنيا كسي باشه كه منو اندازه اون دوست داشته باشه.به همين خاطر بلافاصله بعداز جدايي همه تلاششو كرد كه نظر منو عوض كنه اما من بخاطر كارايي كه خودش وخانوادش در حقم كرده بودن نمي تونستم ببخشمش.حالا يك سال از ماجراي طلاق ما گذشته واون هنوز همكارامونو مي فرسته كه واسطه بشن.من واقعا نمي دانم چيكار كنم . يه خواستگار ديگه هم دارم اما هنوز شوهر قبليمو دوست دارم.نه ميتونم به قبلي جواب بدم(چون ميترسم دوباره اتفاقات گذشته بيفته)ونه ميتونم به خواستگار جديدم جواب بدم چون هنوز فراموشش نكردم.توروخدا كمكم كنيد.
RE: خواهش مي كنم اگه ميتونيد راهنماييم كنيد.
بنظر من بهترین کار اینه که با همسر قبلیتون پیش یک مشاور مجرب برید و ماجرا را از ابتدا و با شرح کامل جزئیات تعریف کنید . ممکنه مشاور تشخیص بده که همسر شما میتونه تغییر کنه و یا مشکل روانی داره و میتونه درمان بشه و ... در اینصورت شما هم از بلاتکلیفی درمیایید .
ضمنا تا وقتی همسر سابق را فراموش نکردید اصلا خواستگار قبول نکنید . بهترین کار همینه که تکلیف خودتون را با نفر قبلی روشن کنید و اون مساله را هم در دنیای واقعی و هم در ذهنتون حل کنید و بعد وارد یک رابطه جدید بشید .
موفق باشید .
RE: خواهش مي كنم اگه ميتونيد راهنماييم كنيد.
سلام
دوست عزیز به تالار خوش آومدی.بابت جدایی تون واقعا" متاسفم .خواهر گرامی گفتید اخلاق .اخلاق تو زندگی زناشویی بیش از حد مهمه طوری که در دین ما اسلام و طبق احادیث و روایات معتبر میون معیارهای انتخاب همسر بعد از اصل مهم و حیاتی ایمان و تقوا ، به اخلاق اشاره شده و مسلما" معیاری که ارزش قرار گرفتن بعد از ایمان (که مربوط به ارتباط با خداوند است ) رو به خودش اختصاص داده ،نباید سرسری گرفته بشه و به خاطر امتیازات دیگه ازش بگذری.اگه کسی ایمان و اخلاق خوب داشته باشه اما تحصیلاتش کمتر از شما باشه یا مثلا" کارش به جای استخدام رسمی ،پیمانی یا حتی قراردادی باشه یا اینکه مثلا" نتونه خونه بخره یا ماشین نداشته باشه و مواردی از این قبیل ،میشه و به نظر من واجبه که باهاش ازدواج کنی و لیاقت شوهری رو داره .چون کسی که ایمان و اخلاق داره یعنی همه چی داره و کسی که این دوتا رو در کنار هم نداره یعنی در واقع هیچی نداره.البته یه چیزی بگم اینکه اخلاق خوب به این معنی نیست که بگیم طرف بگه و بخنده و جوک تعریف کنه یا شوخی کنه و به احتمال زیاد تو این میون کسی رو به مسخره بگیره تا بقیه بخندن و ... بلکه منظور از اخلاق خوب اینه که خصوصیات اخلاقی خوب و پسندیده داشته باشه.به طور مثال :
نجیب باشه - متواضع باشه و خودشو از دیگرا بالاتر و برتر نگیره - مهربون باشه - عبوس و اخمو نباشه و با همه با چهره گشاده و متبسم روبرو بشه تا دیگران در برخورد با اون ترس و اضطراب نداشته باشن -شجاع باشه نه اینکه به فرض تو محل بگه آی نفس کش بلکه بتونه از حق دفاع کنه و از مظلوم دفاع کنه و نگذازه حقشو بخورن و سلطه پذیر نباشه -قاتل اعتماد باشه - خیانت نکنه نه به خونوادش نه به کس دیگه -صبور باشه و در مقابل مشکلات سریع نا امید و کسل نشه - اهل توکل باشه اونم به خدا و خیلی موارد دیگه .
حالا با توجه به این صحبتها خودتون قضاوت کنین کدوم یکی لیاقت ه
RE: خواهش مي كنم اگه ميتونيد راهنماييم كنيد.
سلام
دوست عزیز به تالار خوش آومدی :72:.بابت جدایی تون واقعا" متاسفم .خواهر گرامی گفتید اخلاق .اخلاق تو زندگی زناشویی بیش از حد مهمه طوری که در دین ما اسلام و طبق احادیث و روایات معتبر میون معیارهای انتخاب همسر بعد از اصل مهم و حیاتی ایمان و تقوا ، به اخلاق اشاره شده و مسلما" معیاری که ارزش قرار گرفتن بعد از ایمان (که مربوط به ارتباط با خداوند است ) رو به خودش اختصاص داده ،نباید سرسری گرفته بشه و به خاطر امتیازات دیگه ازش بگذری.اگه کسی ایمان و اخلاق خوب داشته باشه اما تحصیلاتش کمتر از شما باشه یا مثلا" کارش به جای استخدام رسمی ،پیمانی یا حتی قراردادی باشه یا اینکه مثلا" نتونه خونه بخره یا ماشین نداشته باشه و مواردی از این قبیل ،میشه و به نظر من واجبه که باهاش ازدواج کنی و لیاقت شوهری رو داره .چون کسی که ایمان و اخلاق داره یعنی همه چی داره و کسی که این دوتا رو در کنار هم نداره یعنی در واقع هیچی نداره.البته یه چیزی بگم اینکه اخلاق خوب به این معنی نیست که بگیم طرف بگه و بخنده و جوک تعریف کنه یا شوخی کنه و به احتمال زیاد تو این میون کسی رو به مسخره بگیره تا بقیه بخندن و ... بلکه منظور از اخلاق خوب اینه که خصوصیات اخلاقی خوب و پسندیده داشته باشه.به طور مثال :
نجیب باشه - متواضع باشه و خودشو از دیگرا بالاتر و برتر نگیره - مهربون باشه - عبوس و اخمو نباشه و با همه با چهره گشاده و متبسم روبرو بشه تا دیگران در برخورد با اون ترس و اضطراب نداشته باشن -شجاع باشه نه اینکه به فرض تو محل بگه آی نفس کش بلکه بتونه از حق دفاع کنه و از مظلوم دفاع کنه و نگذازه حقشو بخورن و سلطه پذیر نباشه -قاتل اعتماد باشه - خیانت نکنه نه به خونوادش نه به کس دیگه -صبور باشه و در مقابل مشکلات سریع نا امید و کسل نشه - اهل توکل باشه اونم به خدا و خیلی موارد دیگه .
حالا با توجه به این صحبتها خودتون قضاوت کنین کدوم یکی لیاقت همسری شما رو دارن؟
در ضمن خودتون به خدا توکل کنین و همه چی رو بسپارین به اون و از بخواین بهترین ها رو نصیبتون کنه و بعد از نماز هاتون خصوصا" نماز صبح چند بار بگید :اَستَخیرُ اللهَ بِرَحمَتِه
RE: خواهش مي كنم اگه ميتونيد راهنماييم كنيد.
هر کاری می کنید مواظب باشید باشید از روی احساس تصمیم نگیرید. با عقلتون ببینید چی به صلاح زندگی تونه همون کارو انجام بدید. موفق باشید.
RE: خواهش مي كنم اگه ميتونيد راهنماييم كنيد.
دوست خوبم پشیمانی بعد از جدایی یعنی اینکه در آن زمان همه راه ها رو نرفته بودید و به بن بست نرسیده بودید اگر واقعا پشیمانید بهتره به پیشنهاد دوستمون به یک مشاور خبره مراجعه کنید تا تکلیفتون با همدیگه روشن بشه ولی به صورت کلی اخلاق خیلی کم قابل تغییره و اگر واقعا این آقا قابل تحمل نبوده و اخلاق خوبی نداشته تکرار یک اشتباه بنا به حدس و گمان اصلا منطقی نیست دلتون رو یک دل کنید تکلیفتون رو با خودتون روشن کنید و بعد به یک ازدواج جدید فکر کنید ضمن اینکه دقت کن موقعیتهای خوب زندگیتو به خاطر این شک و دو دلی از دست ندی
RE: خواهش مي كنم اگه ميتونيد راهنماييم كنيد.
ادم عاقل از يه سوراخ 2بار گزيده نميشه!!با چشم باز و بدون در نظر گرفتن احساسات و خاطرات و..... تصميم بگير
اما به نظر من هخيچ تضميني نيس كه به همون دوران و مشكلات برگرده!!مراقب باش هيچ كس بعد از يه مدت ادم ديگه اي نميشه شايد يه كم بهتر بشه اما.....!!!خدا عالمه
RE: خواهش مي كنم اگه ميتونيد راهنماييم كنيد.
عزیزم اگه شوهر سابقت با دوست داشتنش می تونست خوشختت کنه که الان جدا نشده بودین.فکر کنم دیگه باید یاد گرفته باشی که دوست داشتن برای اداره زندگی کافی نیست.سعی کن دیگه بش فکر نکنی و در مورد بقیه خواستگاراتم خوب خوب دقت کن و عجله نکن بذار یه کم از روزای جداییت دور بشی گذشت زمان باعت می شه عیوب خودتو هر روز نسبت به گذشته شفاف تر ببینی.در ضمن نگفتی دلیل جداییتون چی بود؟
خواست شما بود یا شوهرت؟؟
RE: خواهش مي كنم اگه ميتونيد راهنماييم كنيد.
سلام
خیلی برام جالب مردی و که هنوز کاملا نشناختی چطوری جرات کردی باهاش عقد کنی.به هر حال من جای شما بودم یک وقت ملاقات می زاشتم و جدی باهاش صحبت می کردم و تمام انتظاراتی را که ازش دارم بهش می گم و برای مدتی نامزد بشیم تا ببینم آیا اونی که من ازش خواستم رو برای انجامش تلاشی می کنه یا نه.در ثانی خوب و کامل مطمئن بشم که از نظر روحی سالم هست چون بعضی از مردان مشکلات عصبی حادی دارن و دست خودشون نیست چیکار می کنن. در نهایت تصمیم می گیرم که می تونم باهاش ازدواج کنم یا نه.این قول رو هم بهش نمی دم که باهاش ازدواج می کنم به شرط و شروطه ها باهاش ازدواج می کنم.موفق باشی
RE: خواهش مي كنم اگه ميتونيد راهنماييم كنيد.
سلام.از همه دوستاني كه راهنماييم كردن ممنونم.ميخواستم هم جواب دوست خوبمf-zكه پرسيده بودن دليل جداييمون چي بود رو بدم وهم اينكه حس كردم شايد اگه چيزاي بيشتري در مورد خودم بگم بهتر باشه.ميدونم كه خستتون ميكنم اما توي اين چند روز كه با اين تالار آشنا شدم متوجه شدم كه خيلي خوب همديگه رو راهنمايي ميكنين.دلم ميخواد با منم همفكري كنيد. ما 2تامشكل عمده داشتيم كه يكيش از اختلاف عقيده وسبكهاي مختلف زندگي خانواده هامون ناشي ميشد،يكيشم مربوط به محيط كارمون بود.من توي خانوادم تقريبا يه آدم آزاد هستم.مجبور نيستم خيلي براي كارام از كسي اجازه بگيرم يا اينكه دائم حساب پس بدم.بدون اينكه محدوديت زيادي داشته باشم درس خواندم،بزرگ شدم والانم دارم كار ميكنم..البته خودمم آدم سرخودي نيستم وهيچ وقت كاري نميكنم كه مايه دردسر ومشكل خانوادم بشه.اما شوهرم توي يه خانواده اي بزرگ شده كه در مورد دخترا كاملابرعكس ما هستن.پس ميتونيد حدس بزنيد كه نحوه زندگي كردن ما چقدر باهم متفاوته.من بعدازعقد فهميدم كه خانواده شوهرم با اين مسئله كه پسرشون يه زن كارمند بگيره مخالف بودن.واينكه شوهرم براي راضي كردنشون خيلي تلاش كرده بود.وقتي اين مسئله رو فهميدم باهاش دعوا كردم كه چرا اين موضوع رو از اول به من نگفته بودواون گفت كه اگه از اول بهت ميگفتم تو به من نميگفتي برو يه زن خانه دار بگير؟
سرتونو درد نيارم.شما خودتون ميدونين وقتي كسي از اصل با يه موضوعي مخالف باشه همش دنبال بهانه ميگيرده وخيلي راحت بهانه هاي زيادي براي كارشكني پيدا ميكنه.خانوادش از كوچكترين مسئله اي براي ايجاد مشكل كوتاهي نكردن.با كم محلي كردن من و....كاري كردن كه بعد يه مدت خانواده منم نارضايتي شونو اعلام كردن و با شوهرم خيلي صميميت نشان نمي دادن البته نه اينكه بي احترامي كنن اما خوب همينشم خيلي مشكل زا بود.اين فقط يه قسمت ماجرا بود.اينكه ما هردو توي يه اداره كار ميكرديم هم باعث بروز مشكلاتي شده بود.شما نميدونين توي اداره ما،مردا چقدر به كار خانمها كار دارن.تمام مدت در حال اظهار نظركردن در مورد وضعيت پوشش،نحوه رفتار ،طرز راه رفتن وحتي خيلي مسائل خصوصي تر خانمها هستن كه اصلا وابدا به اونها هيچ ربطي نداره.(البته من اولش باور نميكردم همون آدمايي كه در ظاهر با ما خيلي مودبانه صحبت ميكنن اينطوري باشن تااينكه خودم چند موردشو شنيدم)اين مسئله باعث شده بود كه اون خيلي حساس بشه.با كوچكترين مسئله اي ميامد توي اتاق و به من تذكر ميداد كه اين مانتو رو نپوش،اينطوري نكن،اونطوري نكن،با فلاني حرف نزن و...طوري كه كار كردن توي اداره برام خيلي سخت شده بود.اين كاراش برام اصلا قابل درك نبود بخصوص اينكه من خيلي بيشتر از بقيه خانمهاي اداره رعايتشو ميكردم وخودشم اينو ميدونست.اما اون اصلا نمي خواست قبول كنه.فقط براش اين مهم بود كه من موبه مو كاراشو انجام بدم.ما دائم در حال مشاجره بوديم،سر اين مسائل وهمينطور برخورداي سرد خانوادم خيلي باهام بداخلاقي ميكرداما من هميشه كوتاه ميامدم . از طرفي جرات در ميان گذاشتن اين مسائل با خانوادمم نداشتم.مجبور بودم خودم مشكلمو حل كنم .هرچقدر كه باهاش حرف ميزدم انگار باديوار صحبت ميكردم.اوضاع بهتر نميشد كه بدتر ميشد.آخرشم وقتي ديدم خانوادش اونطوري،با خودشم دائم مشاجره دارم تصميم گرفتم ازش جدا بشم.خانوادش هم از خدا خواسته بخاطر اينكه از اولش مخالف بودن اومدن دادگاه و ما ازهم جدا شديم.حتي يك نفرم واسطه نكردن كه شايد مشكل ما حل بشه.طوريكه بجاي اينكه از خانواده اونها كسي بياد صحبت كنه،پدر من به اونها زنگ زد كه بياين بين اين دوتا جوون قضاوت كنيم ببينيم چه مشكلي دارن.شايد باورتون نشه اما دقيقا از بعد از ماجراي جدايي ما پشيماني هاشون شروع شد. باباش كه توي دادگاه به من ميگفت همينه كه هست ميخواي بخواه ميخواي نه،با پاي خودش اومد اداره و اظهار پشيماني كرد البته اين كارشم بخاطر من نبود بخاطر پسر خودشه كه ميگفت افسرده شده و 6ماهه با من وخانوادش بجز سلام حرفي نزده.اون وساطت هاييكه بايد اون موقع انجام ميشد الان انجام ميشه كه كار از كار گذشته.من خودم ميدونم خيلي اشتباه داشتم بايد قبل از اينكه جدا ميشديم حداقل پيش يه مشاور ميرفتيم يا اينكه يه مدت تنهاش ميذاشتم كه به كاراش فكر كنه.گيج شدم نمي دونم بايد چيكار كنم.نميتونم باهاش حرف بزنم چون اگه اينكارو بكنم اميدوار ميشه ومن هم خودم هنوز ترديد دارم هم اينكه خانوادم به هيچ عنوان حاضرنيستن حتي ببيننش.خواهش ميكنم راهنماييم كنين.
RE: خواهش مي كنم اگه ميتونيد راهنماييم كنيد.
دوست خوبم
فکر میکنی بعد از گذشت زمان و طلاق شما چی عوض شده؟؟
خودت خوشبختانه عاقلی و اذعان داری که پدرش بخاطر خودت نیست که ابراز پشیمانی می کنه کاملا معلومه که رفتارهای این خانواده طبیعی نیست نه به اینکه هیچ تلاشی برای آشتی نمی کنن نه ب اینکه میان التماس و خواهش.من روانپزشک نیستم اما می دونم که آدمایی که تو رفتارشون افراط و تفریط دارن آدمهای متعادلی نیستن چرا دوست داری خودتو دوباره درگیر این خانواده کنی؟؟؟
در ضمن خانمی این حساسیت های شوهر سابقت در مورد پوشش هیچوقت رفع نمی شه یا اقلا سالهای طولانی درمانش طول می کشه اینو من از چند تا روانشناس خوب شنیدم چون دوستی داشتم که فقط این مساله باعت جداییشون شد و این نظر چند تا دکتر خوب بود.
و آخر اینکه عزیزم مطمین باش این جدایی و رفتار خانوادش و خودش ذهن خانوادتو بد بدبین کرده و به این راحتی ها ذهنشون پاک نمی شه بنابراین توی میانجیگری و ایجاد رابطه بین دو خانواده و شوهرت که ضلع سوم این رابطست پیر میشی و شاید نه تنها موفق نشی که وضع بدتر هم بشه.
اینا نظر منه عزیزم نظر شخصیه ولی من که اصلا موافق نیستم اگه میتونی محل کارتو عوض کنی برات بهتره یا اقلا زیاد با هم برخورد نداشته باشین راحت تری .
موفق باشی
RE: خواهش مي كنم اگه ميتونيد راهنماييم كنيد.
عزیزم اول از همه این رو بهت بگم که فکر خواستگاره جدیدتو از ذهنت فعلا بیرون کن شما هنوز امادگیه بر قراریه رابطه جدید رو ندارید شما به ابتدا باید رابطه قبلی رو توی ذهنتون کامل بیرون کنید کاملا خودتون رو ترمیم و اماده کنید بعد به رابطه جدید فکر کنید.ازدواج عجولانتون بزرگترین اشتباهتون بوده شما نه تنها ایشون رو نمیشناختید که خودتونم امادگی ازدواج نداشتید و اماده پذیرایی نقش همسر بودن رو نداشتید .در ابتدا روی خودتون کار کنید تحقیق کنید مطالعه کنید بفهمید زندگی متاهلی یعنی چه میتونید از پسش بر بیاید یا نه می تونید شوهر داشته باشید یا نه نمیشه بگید ازاد بودم باباتون شوهرتون نبوده.دوم اینکه راجع به مشکلاتی که داشتید خوب فکر کنید ببینید میتونید با اون مرد کنار بیایید سعی نکنید اونو تغییر بدید خودتونید که بهید تغییر کنید.سوم ادمی که برای رسیدن به خواسته هاش دروغ میگه به اندازه کافی قوی نیست اون حتی از طلاق دادن شما هم خودداری نکرد و بعد از طلاق دوباره خواستار شما شد اینها نشونه ضعف شخصیتی اون اقاس و اینکه امادگی اداره زندگی رو نداره.دومین اشتباهتونم طلاق عجولانتون بوده شما عادت دارید برای فرار از یه مشکل از اسونترین راه رو انتخاب کنید میتونم حدس بزن که ازدواج تونم بدلیل فرار از یه چیزی بوده توی دوران تجرد.به هر حال هنوز خیلی کار دارید نه به ازدواج مجدد فکر کنید نه برگشتن به شخص قبلی فعلا به خودت فکر کن و روی خودت کار کن
به: خواهش مي كنم اگه ميتونيد راهنماييم كنيد.
سلام
از همه دوستاني كه راهنماييم كردن واقعا ممنونم.از دفعه قبل كه سوالمو مطرح كردم تا الان كه دارم اين مطالب رو مي نويسم خداروشكر خيلي تعغيير كردم.خيلي منطقي با خودم فكر كردم.به حرفهاي شما،دوستام وخانوادم.از خدا خواستم بهم كمك كنه احساستم رو كنترل كنم تا بتونم درست تصميم بگيرم.برام خيلي سخت بود اما خدا رو شكر تونستم با كمك اطرافيانم بخصوص خانوادم به خودم مسلط بشم.نه اينكه كاملا موفق شده باشم،نه،اما به جايي رسيدم كه ميتونم درست تصميم بگيرم.از زندگي قبليم براي خودم فقط يه تجربه باقي گذاشتم .گاهي وقتها آزارم ميده اما نميتونه جلوي تصميم درست رو برام بگيره.8ماه پيش يه جاي ديگه آزمون استخدامي شركت كرده بودم خدارو شكر تا حدود90درصدمطمئن هستم كه محل كارم تغيير ميكنه.همه شرايطمو براي خواستگار جديدم گفتم قرار شد بهم فرصت بده كه اين مرحله رو بگذرونم(آخه اون پسر داييمه و دو سال پيش، قبل از اين يكي اومده بود خواستگاريم اما اون زمان من قصد ازدواج نداشتم) تا ببينم خدا چي ميخواد.هم ازتون ممنونم كه راهنماييم كردين،وهم ميخوام براي من وبقيه دعا كنيد.