-
صبر،صبر،صبر.....بالاخره نتيجه گرفتم
سلام دوستاي عزيزم.بعد از اين که مديريت تالار تاپيک منو بستن(بدليل زياد شدن پستهام)حالا بعد از مدتها دلم ميخواد دوباره براتون بنويسم.ولي اينبار ديگه نه مثل قبل،خداروشکر همه چيز روبه بهبوده.
دوستاي عزيزم باور کنين خودم هم باورم نميشه که بالاخره دارم نتيجه اونهمه صبرمو ميگيرم.در جريان برنامه من که بودين.(توي قسمت متارکه و طلاق:دارم از همسرم جدا ميشم ولي هنوز دوستش دارم)
واي خداي من،اون روزي که داشتم اين تاپيکو باز ميکردم با گريه داشتم مينوشتم.هيچوقت اون روزو فراموش نميکنم.هيچوقت.
دوستاي عزيزم زندگي منو نيما ميتونم بگم 90% به حالت عادي و قبل برگشته.:73:
و يه چيز ديگه.بچه هاي قديمي تر تالار در جريان برنامه من بودن.يادتونه نيما جاي خوابش ازم جدا بود و من هميشه از اين مسئله چقدر ناراحت بودم؟
از پريشب منو نيما پيش هم ميخوابيم.:227:
البته هنوز غرورش اجازه نداده که بياد روي تخت بخوابه.براي همين من ميرم پيشش روي زمين ميخوابم.هيچي نميگه.
کاملا ميتونم بگم زندگيمون به حالت قبل برگشته.مهموني ميريم.مهمون مياد خونمون.بيرون ميريم.هفته پيش هم توي خونه تکوني بهم کمک کرد و ..........
وقتي ياد پارسال اين موقع ميفتم تنم ميلرزه.باور کنين راست ميگم.خيلي شرايط سختي رو گذروندم.خيلي بد بود.خيلي.
راستي هنوز برنامه کيش درست نشده.اگه بخواد درست بشه احتمالا ديگه تا خرداد سال جديد اين اتفاق ميفته.
دوستاي گلم مرصي از همتون.مرصي که باهام همدردي کردين،حرفامو شنيدينو يه مرهمي روي درداي من بودين .نازنين عزيزم مرصي از اينکه توي اين مدت هيچوقت تنهام نذاشتي.هيچوقت.شايد به جرات بتونم بگم که 40% درست شدن اين رابطه بخاطر وجود تو بود عزيزم.خودت هم ميدوني من چي ميگم.
و بالاخره خوشحالم از اينکه نتيجه اون همه صبرمو دارم کم کم ميگيرم.
بازم شمارو در جريان خبرا ميذارم.همتون رو دوست دارم و اميدوارم روزي برسه که مشکل تموم بچه هاي تالار حل بشه.:72:
-
RE: صبر،صبر،صبر.....بالاخره نتيجه گرفتم
امیدوارم همه دوستانی که مشکلاتشون را اینجا مطرح کردند یک روزی مثل شما بیان با لب خندون
ایشالا همه زندگیشون گل وبلبل باشه....
زندگی فراز ونشیب زیاد داره آدما ی سوارش باید قهار باشند.
-
RE: صبر،صبر،صبر.....بالاخره نتيجه گرفتم
سلام چكامه خانم عزيزم :72:
:16:خيلي خوشحالم كه مي شنوم دلت خانه تكاني كرده و ديگه غبار غم را از دلت قشنگت پاك كرده اميدوارم با فرا رسيدن سال جديد دست در دست نيما خان با گامهاي محكمتر و استوار زندگي را بهتر و زيباتر از هميشه با هم بسازيد و هيچ وقت غبار هيچ غصه اي در دلهاي خانه هيچ كس نباشه خدا را شكر عزيز گل ... خوشبخت باشي :73::72:
-
RE: صبر،صبر،صبر.....بالاخره نتيجه گرفتم
سلام چكامه عزيزم
من مجبور شدم چون پسوردم جواب نميداد يه اي دي جديد به نام من همسفرم بسازم من همون همسفر سابقم
يادمه به زندگيت و به خودت ونيما تا عيد فرصت داده بودي
خدا رو شكر كه چه نتيجه خوبي گرفتي
يه جور عيدي بود نه؟؟؟
وقتي تاپيكت بسته شد خدا خدا ميكردم كه دوباره بياي و از حال و احوالت بگي
خيلي خوشحالم..خيلي
به تو و نيما تبريك ميگم...
ميدوني چيه؟؟؟؟
دلم ميخواد يه روز كه ديگه بهبودي رابطت 100 درصد شد از همسرت بپرسي از اينهمه زجري كه داد و مطمئنا خودش هم وضعيت خوبي توي اين قضيه نداشته چي رو ميخواسته ثابت كنه
آيا تا اين حد زجر دادن به كسي همه عشقش بوده لازم بوده ؟
نميدونم... هميشه اين سوال توي ذهنم هست كه چرا مردها فكر ميكنن هر بلايي كه دلشون ميخواد ميتونن سر همسرشون بيارن
چرا؟؟؟ چون يك زن هستيم
ببخشيد...
اميدوارم همه بچه هاي تالار روزي مشكلاتشون حل بشه و مثل تو نويد خوشبختي و شاديشون رو بدن
از صميم قلب خوشحال شدم چكامه جان
-
RE: صبر،صبر،صبر.....بالاخره نتيجه گرفتم
چه خوبه كه همه از خوشبختي يكي خوشحال مي شدن
چطور بعضيها دلشون مي ياد كه بين دو نفر رو به هم بزنن و از اين كارشون لذت ببرن( واقعاً چه سنگ دل هايي پيدا مي شن. مي گن كه كسي كه درد نكشيده درد يكي ديگه رو نمي فهمه درست مي گن.
همه ما كه اينجا جمع شديم يه جورايي توي زندگيمون درد كشيديم براي همين همديگه رو بهتر مي فهميم. و وقتي يكي يه خبر خوب مي ده مثل اينكه زندگي خودمون باشه از ته قلب خوشحال مي شيم. آرزوي خوشبختي براي همه كساني دارم كه آرزوي خوشبختي براي همه دارن. ((دوستتون دارم))
-
RE: صبر،صبر،صبر.....بالاخره نتيجه گرفتم
سلام منم پیگیر ماجرات بودم و حتی داستان زندگیت رو برای چند نفر از آشناها و فامیل هم تعریف کردم و سعی کردم که خودم رو جای تو بزارم و صبور باشم اما از همه شنیدم که تو خیلی صبوری و خیلی هم دارای پشتکار هستی
خوشحالم! واقعا از ته دل خوشحالم که مشکلت حل شده و داری دوباره زندگیت رو می سازی
تو خوشحالیت و با راز و نیاز با خدا حتما یاد همه ی بچه های تالار باش!
-
RE: صبر،صبر،صبر.....بالاخره نتيجه گرفتم
دوستاي عزيزم،دوستاي مهربونم مرصي.از همتون ممنونم.نميدونين الان که دارم مينويسم چه حسي دارم.يه حس خيلي خوب.آدما وقتي زندگيشون توي يه بحران و طوفان وحشتناک ميفته وقتي شرايطشون آروم ميشه تازه اون موقع قدر ميدونن.قدر لحظه لحظه زندگيشونو.شايد بعضيا بهم بخندن.ولي براي مني که تقريبا يکسال و سه ماه جدا از نيما ميخوابيدم حالا که پيشش ميخوابم حتي وقتي نفسش بهم ميخوره احساس خوبي پيدا ميکنم.باور ميکنين؟براي من که اينطوره.اون مدتي که خونه پدرم بودم (توي تاپيکم جريانشو نوشته بودم)حتي حسرت ظرف شستن توي خونه خودمو پيدا کرده بودم.درصورتيکه قبلا هميشه از اين کار بدم ميومد.حالا ديگه از همون خونه تميزکردن و ظرف شستن هم لذت ميبرم.باور کنين که لذت ميبرم.تمام اين اتفاقات براي من درس بزرگي بود که بهاي زيادي رو بخاطرش دادم ولي ارزش داشت.حالا ميفهمم که ارزش داشت.من ديگه اون چکامه يکسال پيش نيستم.خيلي خيلي پخته شدم.يه جورايي به خودم اومدم.
اگه همه ما آدما ميدونستيم که پشت هر مشکل و رنجي يه اتفاق عظيم در پيشه هيچوقت ناشکري نميکرديم.هيچوقت.
نميدونين چقدر خوشحالم.عيد امسال براي من واقعا عيده.با يه دنيا تجربه که توي اين سال بدست آوردم.خدايا شکرت.بخاطر تمام داده ها و نداده هات شکر.خداجونم يه دنيا دوستت دارم.
-
RE: صبر،صبر،صبر.....بالاخره نتيجه گرفتم
چکامه جون
باور کن از اینکه خوندم شاد هستی و به آرزوت رسیدی اشک تو چشام جمع شد من درکت می کنم اونایی که از زندگیشون و از صبوریاشون کوله بار تجربه شونو پر میکنن قدر لحظات زندگیشونو خوب می دونن .تو این مدت خیلی پخته شدی عزیزم باید به داشتن تجربه هات افتخار کنی و اونا رو تو زندگیت بکار بگیری تا آرامشت ابدی باشه.
عزیز دلم خواهرانه ازت می خوام که وابستگیتو معتدل کنی نه تنها به نیما که هر چیزی حتی اگه یه شیی باشه وابستگی به اون باعت آزار روح و روانه و خودت تنها کسی هستی که ازش آزار می بینی.
قول بده توی لحظه سال تحویل برای ما هم دعا کنی .
امیدوارم همیشه شاد باشی
-
RE: صبر،صبر،صبر.....بالاخره نتيجه گرفتم
نمیدونم چرا وقتی فهمیدم که زندگیت سامان گرفته اشک تو چشام جمع شد؟
شاید به این خاطر که می بینم تونستی زندگیت رو حفظ کنی کاری که من نتونستم بکنم حسادت نکردم احساس ضعف کردم
کاش مطلبت رو نمی خوندم غم دنیا نشست تو دلم
از خودم بدم اومد که با دیدن شادی یکی یاد شادی از دست رفته خودم که الان می تونستم داشته باشم افتادم
چرا من اینجوری شدم
ای وای
ای وای
دیگه نمی تونم چیزی بنویسم
-
RE: صبر،صبر،صبر.....بالاخره نتيجه گرفتم
الا يا ايها الساقى ادر كاسا و ناولها كه عشق آسان نموداول ولى افتاد مشكلها
به بوى نافه اى كاخر صبا زان طره بگشايد ز تاب جعد مشكينش چه خون افتاد در دلها
مرا در منزل جانان چه امن عيش چون هردم جرس فرياد مى دارد كه بر بنديد محملها
به مى سجاده رنگين كن گرت پير مغان گويد كه سالك بى خبر نبود ز راه و رسم منزلها
شب تاريك و بيم موج و گردابى چنين هايل كجا دانند حال ما سبكباران ساحلها
همه كارم ز خودكامى به بدنامى كشيد آخر نهان كى ماند آن رازى كزو سازند محفلها
حضورى گر همى خواهى ازو غايب مشو حافظ
متى ما تلق من تهوى دع الدنيا و اهملها :72:
ازشاديت دلشادم اي دوست و موندم چي بگم وچطور اين صبر و شكيبايي رو ستايش كنم
پيروز باشيد
-
RE: صبر،صبر،صبر.....بالاخره نتيجه گرفتم
سلام چكامه جان.من هميشه پستات رو ميخوندم اما به خاطر اينكه ثبت نامم مشكل داشت نميتونستم نظر بدم اما واقعا خوشحالم از صميم قلبم...:73:
اميدوارم روز به روز رابطه تون بهتر و عاشقانه تر بشه...:16:
خيلي خوشحالم كردي و اميدواريمو بيشتر كردي...از خدا ميخوام همه مشكلاتشون حل بشه و مثل تو بيان و خبراي خوب بدن..
واسه منم دعا كن:203:
-
RE: صبر،صبر،صبر.....بالاخره نتيجه گرفتم
سلام دوستاي عزيزم.خداروشکر شرايط خوبه.روز به روز هم بهتر ميشه و داره مثل سابق ميشه.ولي نيما هنوز گير داره.يعني اينکه احساس ميکنه اگه بخواد محبت کنه يه جورايي غرورش از بين رفته.براي همين ابراز محبت اصلا نميکنه.اصلا.ولي يه جور ديگه محبتشو بروز ميده.مثلا فکر ميکنه پول بهم بده وظيفشو در قبال من انجام داده.نميدونم عقيده اونم اينه ديگه.درصورتيکه شايد يه بغل کردن و بوسيدن ساده اون براي من از هرچيز مادي بيشتر ارزش داشته باشه.
بازم خدارو شکر.خدارو شکر که روز به روز شرايط داره بهتر ميشه.سرجاش کنار من ميخوابه.ولي اينقدر مغروره که با من نمياد بخوابه.ميذاره من برم بخوابم بعدش مياد.احساس ميکنم براش سنگينه.هنوز هم غرورش رو داره.
اينا درد نيست.من چيزايي رو تحمل کردم که حالا ديگه اين مسائل زياد به چشمم نمياد.خداروشکر روز به روز هم داره بهتر ميشه.
-
RE: صبر،صبر،صبر.....بالاخره نتيجه گرفتم
سلام!:43:
چکامه جان من وقتی این تاپیکتو دیدم تازه یاد تاپیک قبلیت افتادمو و رفتم اونجا رو هم تا جائی که وقت اجاز میداد مطالعه کردم.واقعا قابل تحسینه که بگم شما از این مدت دوری و از این امتحان الهی چطوری برای بهبود روحیه شخصی و خودسازی استفاده کردی و صبر و شکر گذاری و دیدن نشونه های مثبت الهی رو تحت هر شرایط یاد گرفتی .:104:
حالا بهت تبریک میگم و امیدوارم زندگی رو که با اینهمه سختی داری باز پس گیری به یاری خدا به همین محکمی نگه داری و روز به روز شادی و بهبود بیشتری پیدا کنی !:73:
موفق باشی خانمی!:72::72::72:
-
RE: صبر،صبر،صبر.....بالاخره نتيجه گرفتم
بعد از یه مدت تقریبا طولانی دوباره برگشتم.البته همیشه به تالار سرمیزنم.ولی سعی میکنم بیشتر بخونم تا اینکه بنویسم.
دوستای گلم شرایط روز به روز داره بهتر و بهتر میشه.تقریبا میتونم بگم 90 درصد زندگیم به حالت عادی خودش برگشته.هفته پیش سه روزی با نیما رفتیم کیش.خیلی خوش گذشت.خداروشکر، خداروشکر که همه چیز روبراهه و داره بهتر و بهتر میشه.
-
RE: صبر،صبر،صبر.....بالاخره نتيجه گرفتم
تو نمونه يك زن كامل و عاشق هستي . به وجود نازنين ات افتخار مي كنم . اميدوارم هميشه لبهاي ات ميزبان لبخند باشه و آغوش پرمهرت سرايي براي رفع خستگي هاي همسرت و همينطور برعكس .
كيش . فوق العاده است . هميشه خوش باشي .
-
RE: صبر،صبر،صبر.....بالاخره نتيجه گرفتم
دوستان خوبم مردی مثل شوهر چکامه و خانواده شوهرش این ارزش رو داشتند که چکامه به خاطرش این همه نا ملایمات رو تحمل کنه. این نکته رو برای دوستانی می گم که اگه واقعا پایه از اصل خراب بوده خودشون رو با چکامه مقایسه نکنند و فکر نکنن از سکوتو حقیر شدنشون حتما همون نتیجه ای رو خواهند گرفت که چکامه عزیز به لطف خداوند گرفت
-
RE: صبر،صبر،صبر.....بالاخره نتيجه گرفتم
سلام دوستای گلم.خیلی وقت بود که توی تالار چیزی ننوشته بودم فقط خواننده مطالبش شده بودم.کلی حرف دارم براتون بزنم.بچه ها دلم یه ذره شده بود براتون.از خیلیها خبر ندارم.f-z ، شاد ، طراوت ، bloom و ...... نمیدونم داستان زندگیشون به کجا رسید.ولی از ته دلم براشون و برای بقیه بچه های تالار دعا میکنم.برای ani عزیز که همیشه توی هر تاپیک نظراتشو میخونم و استفاده میکنم و بقیه دوستای عزیزم.
پارسال این موقع بدترین لحظه های عمرم رو میگذروندم.باور کنین همینطوره که میگم.دیگه شماها در جریان زندگیم بودین.کاملا در مرز فروپاشی بود.ولی امسال،الان ،همین لحظه که دارم اینارو براتون مینویسم زندگیم کاملا مثل سالهای قبل و حتی خیلی بهتر هم شده.میگم بهتر چون من خودم به شخصه خیلی خیلی ساخته شدم.خیلی از اشتباهات قبلمو تکرار نمیکنم.نیما هم همینطور.برای همین خیلی شرایط فرق کرده.
بچه ها امشب شب قدره.پارسال همین موقع اشک میریختمو دعای جوشن کبیرو میخوندم.و امسال..... خدا خیلی بزرگه.خیلی زیاد.همیشه توی بدتری لحظه ها هم باهامونه.یادمه پارسال نذر کرده بودم هر هفته چهارشنبه ها میرفتم امامزاده صالح.همونجا نذر کردم اگه مشکلم حل شد هر سال ماه رمضان یه چیزی توی امامزاده افطاری بدم.پریروز با نیما رفتم امامزاده صالح و نذرمو دادم.خیلی لحظه های خوبی بود.خیلی زیاد.
بچه ها من پارسال همین روزا خیلی ناامید بودم.ولی خدا خیلی قشنگ جوابمو داد.
دوستای گلم خیلیهاتونو نمیشناسم چون تازه عضو تالار شدین و خیلیهاتون هم که قدیمی هستین.فقط میخوام به همتون بگم باور کنین اینو از ته قلبم میگم باور کنین که توی تموم مشکلات و سختیهاتون حکمتی وجود داره که تا زمانیکه توی گود هستیم متوجه اون نمیشیم.چون خیلی درگیریم و ذهنمون مشغوله.ولی باور کنین همون مشکلات هم نعمته.شاید بهم بخندین ولی به خدا همینطوره.منی که الان دارم این حرفارو میزنم خودم کلی مشکل دارم و بقول معروف از روی شکم سیری حرف نمیزنم.ولی یاد گرفتم که با هر مشکلی از پا نیفتم چون اون مشکل در جهت ساختن من وارد زندگیم شده و اومده که درسی رو بهم بده و من تا اون درس رو پاس نکنم به مرحله بالاتر نمیتونم برم.من واقعا به این مسئله رسیدم.
دوستای گلم، دوستای مهربونی که توی تک تک روزای سختم دلداریم میدادینو و همراهم بودین،نازنین عزیزم ،دانه و الینای مهربونم و ......خیلی ازتون ممنونم.خیلی خیلی زیاد.همیشه براتون دعا میکنم و بهترینهارو براتون آرزو میکنم.برای من هم دعا کنید.:72:
-
RE: صبر،صبر،صبر.....بالاخره نتيجه گرفتم
به به چکامه جان
چقدر دلتنگ ات بودیم . خدا را شکر که همه چیز مرتب است و راه و رسم زندگی کردن را آموخته ای . :73:
همیشه موفق باشی و در کنار نیما محترم روزگار به کامتان باشد . نذرتان قبول حق باشد عزیزم .
از دید من تو یک زن کاملا عاشق هستی . :72:
چکامه دوستت داریم :227:چکامه دوستت داریم :227:چکامه دوستت داریم :227:چکامه دوستت داریم :227:( به نمایندگی از طرف تمام بچه های تالار )
-
RE: صبر،صبر،صبر.....بالاخره نتيجه گرفتم
چكامه عزيز
باور كن بعد ازخواندن آخرين پستت و فكر كردن به آن دوران سخت و بحراني كه پشت سر گذاشتي اشك توي چشمهام جمع شد.
تو لايق بهترينها بودي.
ذات تو مهربان و نجيب و پاك بود. خداوند سزاي خوبي ها را مي دهد. تو وفادر بودي، صبور بودي، غرور بي جا نداشتي، و هزاران صفت خوب كه ستودني است.
خدا را شكر مي گويم كه خوبيهاي تو بي نتيجه نماند و زندگيت رو به راه شد. اميدوارم از اين هم بهتر شود و مادر شدنت را هم ببينيم.
چكامه عزيز خوشحالم. خوشحالم كه زندگيت به فرجام رسيد.
اميدوارم كه نيما بيش از پيش قدر تو را بداند.
لبت خندان و دلت شاد باشد.
-
RE: صبر،صبر،صبر.....بالاخره نتيجه گرفتم
دوستای عزیزم مرصی از محبت و عشق همتون.
بچه ها یه سوال ازتون داشتم.یعنی یه جورایی نظرتونو میخواستم بدونم.راستش یه مدتیه که باردار شدن فکرمو مشغول کرده بود.حتی رفتم و کلیه آزمایشهای قبل از بارداری رو هم دادم و خدارو شکر همه چیز طبیعی بود.ولی تنها مشکل این بود که نیما مخالف بود.یعنی نه از سر لجبازی.میدونین چیه حرفش این بود که هنوز آمادگی برای پدر شدن رو ندارم.یه جورایی میترسید.میگفت من هنوز خودمو در حدی نمیبینم که بخوام یه انسان دیگه رو بوجود بیارم.خیلی مسئولیت سنگینیه.راستش بهش حق میدادم.هرچی سنمون میره بالاتر هرجفتمون سختگیرتر میشیم.فقط بخاطر حرف پزشکم که بهم گفته بود نهایتا تا آخر امسال باید باردار بشی به نیما فشار میاوردم.پزشکم میگفت هرچی سن بالاتر میره تخمدانها ضعیفتر میشن.میگفت بهترین سن بارداری همین سنیه که تو الان داری.یه بارداری سالم و بدون استرس.(من 27 سالمه و نیما 30 سالشه)
ولی حالا مشکل چیز دیگه ای شده.راستش چند روزه خیلی دارم فکر میکنم به اینکه اگه اصلا بچه دار نشیم چی میشه؟مگه همه آدما ازداواج میکنن که بچه دار بشن؟شاید بعضیها یکی از دلایل ازدواج رو همین بدونن.ولی من اصلا به این مسئله اعتقادی ندارم.کسانی رو اطراف خودم میشناسم که با وجودی که هر دو نفرشون قدرت باروری داشتند ولی هیچوقت بچه دار نشدند و خیلی هم خوب دارن زندگیشونو میکنن.میدونین چیه احساس میکنم خیلی مسئولیت بزرگیه.نه این که بخوام از زیر بار این مسئولیت شونه خالی کنم،نه،حرفم اینه که بچه دار شدن فقط تامین خوراک و پوشاک بچه نیست،فقط بازی کردن و لمس کردن بچه نیست،چرا این مسئله یه عادت و شاید بهتر بگم یه قانون شده تو جامعه ما که یکی دو سال که از ازدواج گذشت حالا باید بچه دار بشن.به نظر من این اصلا درست نیست.یعنی ما اونقدر از خودمون مطمئن هستیم که بخواهیم یه انسان دیگه رو روی این کره خاکی بوجود بیاریم؟نه،من که مطمئن نیستم.ما الان هفت ساله که ازدواج کردیم و چقدر دردناکه که یواش یواش اطرافیانمون احساس میکنن که بچه دار نشدنمون دلیل خاصی داره.مثلا شاید مشکل داریم و بچه دار نمیشیم.من واقعا متاسفم برای طرز فکر بعضیها.بچه دار شدنو افتخار میدونن در شرایطی که ............نمیدونم چی بگم.شاید هم من اشتباه میکنم.درهر صورت این مسئله مدتیه فکرمو مشغول کرده که اصلا بچه دار نشیم.ما هنوز خیلی با خودمون کار داریم.ما بی دلیل پا به این دنیا نذاشتیم.آیا به اون چیزایی که باید برسیم رسیدیم که حالا بخواهیم یه موجود بیگناه دیگرو وارد زندگیمون کنیم که به خدا اگه بی فکر و ناآگاهانه اقدام کنیم گناه بزرگی کردیم.
دوستای عزیزم دلم میخواست نظرات شمارو هم در این مورد بدونم.خواهش میکنم مثل همیشه نظرات و راهنماییهاتون رو از من دریغ نکنید.:72:
-
RE: صبر،صبر،صبر.....بالاخره نتيجه گرفتم
دوست عزيزم من امروز اين تاپيك رو از اول خوندم
اولا از اينكه زندگيت داره روي چرخ خوشي ميچرخه خيلي خوشحالم....تبريك ميگم...شكر خدا رو يادت نره....
ثانيا از قديم گفتن در دروازه رو ميشه بست اما در دهن مردم رو نه!!!با همسرت حرف بزنين فكر كنين و تصميم بگيرين....بچه دار شدن كاري نيست كه به خاطر در و همسايه بهش اقدام كنين....
نازنينم هموني كه امروز با كنايه از بچه نداشتنت حرف ميزنه مثلا دو سال بعد ميشينه بهت ميگه اين بچه ات چرا تربيت نداره چرا اينجوري حرف ميزنه چرا دير به راه رفتن افتاده چرا....؟چرا....؟حرف مردم تمومي نداره
خودت واسه زندگيت تصميم بگير....
البته فكر كنم حالا تا 1 يا 2 سال ديگه هم ميتوني صبر كني...مشكل خاصي پيش نمياد....
راجع به سوال اخرت كه ميشه اصلا بچه دار نشي هم بايد بگم الان شايد بتوني خودتو با اطرافيانت و دوستات سرگرم كني اما 10 سال بعد كم كم جاي خالي بچه اي كه با خندش بخندي و به گريه اش گريه كني بيشتر خودشو نشون ميده....
عجله نكن
خوب فكر كن خوب تصميم بگير...
موفق باشي عزيزم:72:
-
RE: صبر،صبر،صبر.....بالاخره نتيجه گرفتم
سلام چكامه جان
من معني بعضي از حرفهايت را نمي توانم خوب درك كنم. نمي توانم درك كنم چون مثل تو فكر نمي كنم. چرا اينقدر اعتماد به نفس نداريد كه حس كنيد مي توانيد عهده دار يك انسان ديگر باشيد؟!
چرا فكر مي كنيد كه به وجود آمدن يك بچه شرايط بسيار زيادي را مي طلبد. بله من هم اعتقاد دارم كه بايد زمينه وجود يك انسان جديد فراهم باشد و مثل خيلي ها كه بي فكر و انديشه بچه به دنيا مي يارن و فردا روز توش مي مونند هم نبايد بود اما به نظر من هر چيزي را هر چقدر بيشتر سخت بگيري انجام دادنش برات مشكل تر ميشه.
چرا شوهر تو خودشون در حدي نمي بينه که بخواد یه انسان دیگه رو بوجود بیاره؟! يعني تربيت كردن و پرورش دادن يك كودك اينقدر سخت است كه شما دو نفر از آن عاجزيد؟!
تو را به خدا كمي افكارتان را تغيير دهيد . اينقدر زندگي ساده را نپيچانيد تا مشكل نشود.
اولاً الان با درمان هاي نوين پزشكي تقريباً درصد ناباروري خيلي خيلي كم شده و شما به خدا توكل كن و بچه دار خواهيد شد در ثاني شما و همسرت بايد اول روي افكار خود كار كنيد بعد به فكر تربيت كودك باشيد. اين پدر و مادر هستند كه يك كودك خام را پرورش مي دهند و در خوشبختي و يا بدبختي را سوقش مي دهند. شما به عنوان مادر و پدر فقط راهنماي يك انسان جديد خواهيد بود. اين انسان جديد از يك سني خودش براي خودش تصميم مي گيرد و خودش راه خودش را انتخاب خواهد كرد. شما نمي توانيد او را تا انتهاي زندگي همراهي كنيد و ممكن است نقش يك سنگ صبور يا حامي براي شما باقي بماند.
از لحظه اي كه اقدام مي كني براي بارداري تا زماني كه فرزندت خودش صاحب فرزند شود سخت خواهد بود و هر يك از مراحل زندگيش برايت مسئوليت خواهد داشت. چرا از اين مسئوليت شانه خالي مي كنيد.
شما نمي توانيد منكر وجود بچه در زندگي خود شويد. بايد باشد. چون خود شما هم خواهيد خواست. مراقب باشيد تا اين خواستنتان زماني نباشد كه براي بارداري و بچه دار شدن دير باشد.
به حرف مردم هم توجه نكن.
روزي روزگاري من از بچه متنفر بودم اما الان دو سالي هست كه فوق العاده براي بچه غش و ضعف مي كنم. خدا را شكر همسرم آتيشش از من تندتر است به طوري كه يك وقتهايي مي زنم توي ذوقش كه نبايد عجله كنه. اما بعد از اينكه اطمينان پيدا كردم كه در زير يك سقف با او تفاهم كامل دارم حتماً اقدام خواهم كرد. مي دانم كه روز به روز كه سنم بالاتر مي رود حوصله ام را بيشتر از دست مي دهم. براي همين نمي خواهم زياد دست دست كنم. تنها موردي كه بايد از از آن مطمئن باشم همسرم و زندگيمان است كه حتماً بايد بادوام و روي اصول باشد تا بچه ام در محيطي امن و آرام بزرگ شود.
شما هم به دنبال ايده آلهايت براي فرزندت بگرد و سعي كن در منزلت آنها را فراهم كني و هر كاري كه لازم است انجام دهيد.
برات آرزوي موفقيت مي كنم مامان فردا.
-
RE: صبر،صبر،صبر.....بالاخره نتيجه گرفتم
چکامه عزیز، من هم کمی مثل شما فکر می کنم، راستش روی تربیت بچه خیلی حساس هستم و به نظرم سخت ترین کار ممکن هست، چون در قبالش مسئولیت داریم و احساس می کنم نباید به خاطر اینکه خودم دوست دارم مادر بشم، بچه دار بشم. همسرم هم تقریبا مثل منه، اون هم روی تربیت بچه خیلی حساسه. از طرفی هم دوست دارم وقتی بچه دار بشم که به یه ثبات کلی توی زندگیم رسیده باشم، هم از لحاظ روحی و عاطفی و هم از لحاظ مادی.
برای بچه دار شدن دو تاییتون با هم تصمیم بگیرید چون آمادگی هر دوتون لازمه، سن و سال آدمها ربطی به آمادگی داشتنشون نداره، شاید از لحاظ جسمی مربوط باشه، اما بیشترین تأثیر رو با روح و روانمون روی کودکمون خواهیم گذاشت..
:72:
-
RE: صبر،صبر،صبر.....بالاخره نتيجه گرفتم
سلام چکامه عزیز. خیلی خیلی بی نهایت خوشحال شدم وقتی دیدم که رابطه ات بهتر شده. متأسفانه بنا به دلایلی یه مدت طولانی دسترسی به اینترنت نداشتم. ولی به محض ورودم به همدردی به تایپیک تو سر زدم و واقعاً خوشحالم کردی. امیدوارم روز به روز زندگیت از اینی که هست بهتر و بهتر بشه. الهی امین. در مورد این مشکل اخیرت با نظر دانه موافقم تا جایی که یادم می آید بیشتر از دوسال از زندگی زناشویی شما می گذرد پس بهتره یه تصمیم عاقلانه بگیرید. یکی از دلایل ازدواج که در قرآن هم آمده است تولید نسل است. امیدوارم موفق باشید..:228:
-
RE: صبر،صبر،صبر.....بالاخره نتيجه گرفتم
سلام دوستای عزیزم.همراهای گلم.آخ که چقدر دلم براتون تنگ شده بود.مدتهای زیادی بود که به تالار سر نزده بودم یا اگر هم اومده بودم فقط خواننده مطالب بچه ها بودم.
امروز داشتم اولین پستی که توی تالار گذاشته بودم رو میخوندم.انگار همین دیروز بود.چه روزای سختی بود.خیلی سخت.
الان که نگاه میکنم میبینم تک تک ما در کنار مشکلاتمون بزرگ شدیم.ساخته شدیم.
دوستای گلم،
شادعزیز،الینا،دانه،ani، f-z و ............دوستای قدیمی و گل تالار که از خیلیهاتون هم خبر ندارم براتون بهترینهارو آرزو میکنم.امیدوارم همیشه شاد و خوشبخت باشید.
منم خدارو شکر خوبم.همه چیز زندگیم دوباره برگشت به روال عادیش.باور کردنش سخت بود ولی شد.بهاش خیلی سنگین بود ولی اتفاق افتاد و من در کنار مشکلاتم ساخته شدم.
دوستای گلم دلم برای همتون یه ذره شده.امیدوارم روزی برسه که مشکل تمام بچه های تالار حل بشه.ایمان دارم که با صبوری تک تکمون این پستی و بلندیهارو به سلامت ازش عبور میکنیم و به هدفمون میرسیم.:72: