-
اگه حوصله داشتين حرفاي من بي حوصله رو بخونين
سلام به همه ي بچه هاي خوب سايت همدردي
اگه حوصله داشتين حرفاي من بي حوصله رو بخونين
حالم اصلا خوب نيست . حس خوبي ندارم . همش بي حوصله ام . اصلا لبخند روي لبهام نمياد . زندگي رو دوست ندارم . هيچ هيجاني نداره . اصلا از درون دل مرده ام .
حس تنهايي ميكنم . حس پوچي . ترم آخرم . درسهام سبكه . حوصله ي درسهامم ندارم . حوصله ي هيچي رو ندارم .
بيشتر از همه دارم از تنهايي رنج ميبرم . از عادي شدن زنديگم . از اينكه چرا اينقدر دل مرده ام ؟
نميدونم چمه ؟ حال و هواي گريه كردن دارم همش .
خونمون خلوت و سوت و كور . ديگه توي زندگيم دلمو به چي خوش كنم ؟ يه كسي رو دوست داشتم كه قسمت نشد بهش برسم ، چند بار اومد خواستگاري ولي به توافق نرسيدن خانواده هامون و رضايت حاصل نشد و اون هم رفت پي زندگيش و من رو تنها گذاشت . الانم شدم يه آدم خسته و تنها .:302:
كاش ميتونستم از اين حس ها بيرون بيام . كاش مثل آدم هاي شادي بودم كه هميشه خوشحالن . كانون خونشون گرمه .
من هيج موقع احساس خوشبختي نكردم . البته احساس بدبختي هم نكردم ، نميگم بدبختم ولي خوشبخت هم نيستم .
حس ميكنم لحظه لحظه ي زندگيم داره با غم سپري ميشه ! يه بار تا مرز خودكشي هم رفتم ولي جرئت همچين كاري رو نداشتم ( ميخواستم قرص بخورم ولي نتونستم ) يعني ميگم مشكل رواني ندارم كه بخوام خودكشي كنم ولي تا مرزش رفتم از فرط نا اميدي .
مامانم ميره با خالم خريد ، توي خونه كار ميكنه ، لذت ميبره از زندگيش . بابام ميره بيرون سر كار و بعد هم با دوستاش ميرن باشگاه ورزشي و اونهم لذت خودش رو ميبره
ولي من از هيچي لذت نميبرم . حتي از دانشگاه . همه چيز واسم عاديه . تنها سرگرميم اينترنته و فكر كردن به خاطر گذشته و حسرت و افسوس
يك كلام بگم مرده ام با زنده ام هيچ فرقي نداره .
-
RE: اگه حوصله داشتين حرفاي من بي حوصله رو بخونين
yani shomaha ham mesle man bi hosele een?
hichki hosele nadare harfamo bekhoone?
-
RE: اگه حوصله داشتين حرفاي من بي حوصله رو بخونين
سلام
من وضعیت شما را درک میکنم . چون خودم هم در مقاطعی این حالتها را تجربه کردم . http://www.dooodolls.co.uk/emoticons/Cupido/Hurt.gif
اما بنظرم غیر از شما کسی نمیتونه به شما کمک کنه . شما اگر نخواهی که خوشبت باشی و شاد باشی و موفق باشی هیچ کس نمیتونه به شما این احساس را بده .
شما میگی از چیزی لذت نمیبری .
آخرین مسافرتی که رفتی کی بود ؟
آخرین فیلم خوبی که دیدی کی بود ؟
آخرین کتاب خوبی که خوندی کی بود ؟
آخرین باری که به دیدار دوستانت که چند وقته ندیدیشون رفتی کی بود ؟
در مورد ازدواج هم نگران نباش حتما موارد خوب دیگری هم پیش میاد .
راستی میشه بپرسم شما چه آرزوهایی داری ؟ اگر ممکنه میشه چند تاش رو بگی ؟
-
RE: اگه حوصله داشتين حرفاي من بي حوصله رو بخونين
نه عزيزم,تو تنها نيستي ,فقط هنوز ديگر كاربرها پيامتو نديدن,ولي به نظر شخص خودم برو يه دكتر روانشناس,كاري كه خودم كه چند ماه پيش كه حالتهاي شما رو داشتم كردم و با مصرف يه دوره دارو خيلي بهتر شدم.حداقل اگر الان خيلي شاد نيسم ولي دنبالش هستم نه مثل چند وقته قبل كه بود و نبود هيچ چيز برام كوچكترين اهميتي نداشت,كاهي اوقات روحيه هم نياز به معالجه داره,موفق باشي.
-
RE: اگه حوصله داشتين حرفاي من بي حوصله رو بخونين
مرسي دوست عزيز از اينكه حوصله به خرج دادي و حرفامو خوندي
آخه من بخوامم كه نميتونم . خوشبختي من اوني بود كه دوستش داشتم ولي الان ديگه نيست و ديگه نمياد. زندگيم بعد اون شد گريه و زاري 2-3 ماه اول ولي بعدش خيلي گريه هام كمتر شد و به زندگي عادي برگشتم ولي ديگه هيچ شادي اي توي زندگيم ندارم.
آخرين باري كه مسافرت رفتم تابستان 87 بود
آخرين باري كه يه فيلم خوب ديدم يعني با دوستام رفتم سينما همين فيلم چراچنگولي بود كه حدود يك ماه پيش ديديم(باور كنين اصلا لذت نبردم با اينكه خنده دار بود خنده ام نميومد ، همش جاي خالي اونو در كنارم حس ميكردم )
آخرين كتاب خوبي كه خوندم اصلا يادم نمياد چون دانشجو ام بيشتر مجبورم كتاب درسي بخونم تابستونام ديگه حوصله ي كتاب ندارم .
دوستامم آخرين بار 22 بهمن ديدم
آرزوم اينه كه اي كاش با اوني كه دوستش داشتم ازدواج ميكردم و باهاش زندگي مو ميساختم ، نميدونم شايد نشه بهش گفت آرزو بيشتر شبيه حسرت بود.
من خيلي به زندگي با اون فكر كرده بودم . علي رقم اينكه از آخرين باري كه ديدمش و آخرين حرفهاي كه باهم زديم بيشتر از 5 ماهه كه ميگذره ولي هنوز نتونستم فراموشش كنم . خيلي دلم براش تنگ ميشه .
البته ميدونم كه ديگه نميتونم با اون زندگي تشكيل بدم ولي خيلي واسم سخته . ميدونم كه ديگه محاله با اون ولي خوب دست خودم نيست.
نميدونم كسي ميتونه من رو درك كنه ؟
اينكه هر كاريم كنم از درون خوشحال نيستم . خوشي هام لحظه ايه . موندگار نيست . آينده برام معني نداره .
از زندگي يكنواخت خسته شدم. دوست دارم يكي باشه كه هميشه باهام باشه توي غم يا شاديام شريكم باشه .
من الان 22 سالمه . عشقمم از دستم رفته . فعلا هم كه خواستگاري ندارم .
خسته شدم از اين زندگي كسل كننده !
-
RE: اگه حوصله داشتين حرفاي من بي حوصله رو بخونين
khanoom golعزيزم
مرسي گلم
خودمم دوست دارم هرچه زودتر خوب بشم ولي با اين وضع زندگي تا 50 سال ديگه هم زندگيم هيچ تكوني نميخوره
-
RE: اگه حوصله داشتين حرفاي من بي حوصله رو بخونين
بچه ها ديگه نميتونين كمكم كنين؟ :-(
-
RE: اگه حوصله داشتين حرفاي من بي حوصله رو بخونين
یه دوستی برام تعریف کرد قضیه یه زن مسیحی رو که:
این زن هر روز می نشسته یه گوشه ای و ذول می زده به خورشید و می گفته خدایا من فقط می خوام با این پسره (معشوقش) ازدواج کنم شش ماه کارش این بود تا با همون پسر ازدواج کرد ولی بعد از یه مدت اون زن دوباره نشست همونجا و دوباره ذول زد به خورشید این بار شش سال طول کشید و می گفت خدایا من رو از دست این پسره(همون معشوق قدیمیش) نجات بده کاری کن که طلاقم بده!
چرا فکر نمی کنی حکمتی در این کار بوده که شما با این آقا ازدواج نکنی؟!
خواهر مهربونم زندگی و لذتش دست ماست الان که دارم برات تایپ می کنم برگه احضاریه دادگاه دستمه نامزدم می خواد طلاقم بده با اینکه خطایی مرتکب نشدم و خیلی هم دوستش دارم هم او رو هم زندگیم رو ولی دارم برای تو می نویسم این نوشتن رو من خواستم که داره عملی میشه تو هم می تونی از زندگی لذت ببری گذشته رو فراموش کن که گذشته از آن گذشته هست با فکر کردن به گذشته هم گذشته رو نمی تونی دوباره برگردونی و هم زمان حالت رو خراب می کنی و هم آینده ات رو فنا
عزیز نازنین به آینده نگاه کن برای خودت بهانه خنده درست کن بهانه ای برای بودن بساز چون هستی و باید باشی تا وقتش برسه که بری
-
RE: اگه حوصله داشتين حرفاي من بي حوصله رو بخونين
سلام بر دوست عزیز و گرامی.. به تالار همدردی خوش آومدی....
اول کمی بخند تا بحثو شروع کنیم... فقط یه لبخند زورگی...
-
RE: اگه حوصله داشتين حرفاي من بي حوصله رو بخونين
سلام دوستان عزيز
خيلي خوشحالم كردين با حرفاتون
خانم وهم خيلي براي شما متاسفم ! آره راست ميگي شايد قسمت هم نبوديم ولي دل كه اين چيزها حاليش نميشه
نقاب خانم باشه چشم ميخندم :-) ولي از ته دل كه نيست
-
RE: اگه حوصله داشتين حرفاي من بي حوصله رو بخونين
بچه ها يه سوالي داشتم
نميدونم توي همين تاپيك بگم يا يك تاپيك جداگانه ؟
اينكه آيا اينجا كسي هست كه يكي رو خيلي دوست داشته و حتي هنوز هم داره ولي قسمت هم نميشن و طرفش ازدواج ميكنه و ميره يا اينكه خودش ازدواج ميكنه به هر حال يه اتفاقي كه ديگه اميد واسه به هم رسيدن ندارن.
الان چه حالي داره ؟ از زندگيش راضيه ؟ عشق گذشته اذيتش نميكنه ؟ ميتونه همسرش رو مثل معشوق قديميش دوست داشته باشه ؟ اگه يك دفعه بهش بگن كه همه چيز واسه به اون رسيدن مهيا است آيا حاضره كه از همه چيز بگذره تا دوباره به اون برسه ؟ آيا از گذشته خنده اش ميگيره ؟ به عشقش ميخنده ؟ يا اينكه از اون عشق به خوبي ياد ميكنه ؟ آيا عشق دروغه ؟
ميدونين من حتي اگه بخوام با يكي ديگه هم ازدواج كنم همش احساس بدي دارم ! نميدونم چرا ؟ انگار كه نميتونم به خودم اجازه بدم كه جاي اونو كسي ديگه بگيره ! ميفهمين حال منو ؟ خودمم بخوام دلم راضي نميشه ! همش تا ميام فكر كنم به يكي ديگه اشكام سرازير ميشه ! به خودم ميگم نه تو نبايد به كس ديگه فكر كني !
آخه مشكل من چيه ؟؟؟
-
RE: اگه حوصله داشتين حرفاي من بي حوصله رو بخونين
امیدوارم که حرفمو زمین نداختیو یه لبخندی زدی....
دوست عزیز می توانم درکت کنم چون خود من با چنین مشکلی دست و پنجه نرم می کند خوشا به حال شما که درستان هم تمام می شود...
من ترم سوم هستم و عشقمم را هم که خیلی دوستش داشتم بدلیل مخالفت خانواده ام از دست داده ام مثل شما هم پدر و مادرم گرم کار خود هستند تازه یه چیز بدتر دوستامو دیگه نمی تونم ببینم چون بجای دیگر نقل مکان کردیم...بعضی وقت ها هم امیدم از زندگی قطع می شود حس تنهایی تمام وجودم را می گیرد.....
اما چرا مانند شما ناراحت و افسرده نیستم چون "صبح که از خواب بلند می شم می گوییم امروز روز من است امروز باید کلی خوش بگذرونم(در صورتی که می دانم هیچ دلخوشی ندارم) اما بازم هم این جملات را تکرار می کنم چرا چون هرچیزی که بهش فکر کنی و توی ذهنت باشه همون فکر توی زندگیت نمود پیدا می کنه....
دوست عزیزم می توانی برنامه برای خود در نظر بگیری .... خیلی ساده مثل برنامه من.....
صبح ها که بلند شدی کمی به خودت تکون بده ورزش کن(حتی اگه الکی باشه)...بعد یه صبحانه عالی بخور خودت چایو دم کن.... بعد کمی ترانه گوش کن..... کمی به تالار همدردی سر بزن.(این تالار معجزه می کنه)....بعد کمی به درسات برس....بعدشم ناهارو چرت بعد از ناهار ..... عصر که شد بزن بیرون حتی اگر تنها باشی خوب تنهایی هم می شه قدم زد کمی به آدم ها نگاه کن کمی به ویترین مغازه ها سر بزن.... خلاصه یه دلی تازه کن. اگه تونستی هم یه فیلم ایرانی بگیر تا شبم سرتو با فیلم دیدن گرم کنی....
خلاصه هر جور که شده یه دلیل کوچیک رو برای شاد بودن پیدا کن. خودمونی بگم الکی خوش باش...
بگو تا حالا کدوم یک از این کارارو کردی؟
در ضمن من آقا هستم..... ولی عیب نداره خانوم بودن رو هم تجربه کردیم ...
-
RE: اگه حوصله داشتين حرفاي من بي حوصله رو بخونين
آخي آقاي نقاب ببخشيد تورو خدا ، سر همين موضوع يه لبخند ديگه ولي بزرگتر اومد روي لبام ، شرمنده كه بهتون گفتم خانم :-))
ميدونين آخه انگيزه ندارم واسه انجام اين كارها ! ولي چشم سعي ميكنم اين كارها رو انجام بدم ولي ميدونين بر عكس شما كه ميتونين خودتونو گول بزنين من نميتونم . اصلا يه حسي همش بهم تلقين ميكنه كه تو چقدر زجر كشيدي ، تو چقدر بيچاره اي ، تو آخر سر هم عاقبت بخير نميشي ، هيچكي تورو دوست نداره و ...
اين كارها رو انجام ميدم ولي قدم زدن بيرون رو شايد نتونم ! آخه اول اينكه ما توي شهرك ميشينيم و بخوام برم جايي واسه ديدن مثل مغازه ها بايد يه ماشين بگيرم و برم ، بعد مامانم هي گير ميده ميگه كجا ميري ؟ بگم ميخوام برم قدم بزنم كه ميگه ... يعني ميدوني هي گير ميده ، بد ميدونه دختر الكي بزنه از خونه بيرون . انتظار داره منم مثل خودش از تو خونه بودن لذت ببرم . هي ميگه بلند شو كار كن چرا هي جلوي كامپيوتري ؟ ميگم حوصله ام سر رفته ميگه خوب برو اتاقتو مرتب كن ، ظرفهارو بشور و ...
اصلا اين حرفها رو كه ميزنه ميخوام خودمو از پنجره بندازم بيرون ! خودش از اين كارها لذت ميبره ولي نميدونه من متنفرم ، سرگرمم نميكنه كه هيچ بيشتر احساس پوچي و علاف بودن بهم دست ميده
شما چقدر خوب با مسئله كنار اومدين . تبريك ميگم بهتون
-
RE: اگه حوصله داشتين حرفاي من بي حوصله رو بخونين
اما در مورد سوال هایتان.....
دوست عزیز تمام سوال هایی که کردید رو من تجربه کردم به جز ازدواجش...
من و دوست دخترم عاشق همدیگر بدیم و درسته که بدلیل مخالفت خانواده ام از هم جدا شدیم ولی هنوز هم دوستش دارم.... راستش جدایمون هم بیشتر به نفع اون بود چون می دانستم با وجود مخالفت خانواده ام و اینکه هنوز شرایط ازدواج را ندارم نمی توانم خوشبختش کنم...خیلی سخت بود از کسی که تمام زندگیت بود بگذری اما به نظرت عاشق به کی میگن به اونی که به فکر خوشبختی و سربلندی عشقش باشه... حالا اگر عشقش مال خودش باشه یا مال.....
الان هم وقتی می بینمش از این حال به اون حال می شم اما می دونم که بدون من خوشبخت تر میشه...
از زندگیم راضیم ولی از خودم نه چون باید زیاد تلاش کنم....
چرا عشق گذشته ام خیلی اذیتم می کنه خاطره هاش سختی هاش خوشی هاش ولی ....
نه حاضر نمی شم از همه چیز بگذرم تا به اون برسم چون من وقتی می تونم سبب آسایش اون بشم که همه چیزمو داشته باشم
آره هم خندم می گیره و هم تاسف.... اما عشق دروغ نیست البته اگر معنای واقعی عشقو بدونیم
می توانم درکتان کنم اما به شما اطمینان می دهم او را فراموش می کنید محققان به این نتیجه رسیده ان که عشق های رمانتیک 12تا18 ماه دوام می آورد(بعد ازدواج) و کم کم اثر خود را از دست می دهند و هر دو طرف عاشق باید بازهم برای دوام زندگی خود تلاش کنند.... پس زیاد هم ناراحت این نباش که من چون عاشق او بودم فقط با او می توانستم رابطه داشته باشم و ازدواج کنم.
مشکل شما این است که فکر می کنید کسی را بهتر و شاید با لیاقت تر از او نمی توانید پیدا کنید و اگر هم پیدا شود شما نمی توانید رابطه ای با او داشته باشید.
-
RE: اگه حوصله داشتين حرفاي من بي حوصله رو بخونين
از ظاهر شروع کن مطمئن باش به ته دل هم میرسه عجله نکن خانمی حوصله داشته باش
-
RE: اگه حوصله داشتين حرفاي من بي حوصله رو بخونين
نقل قول:
نوشته اصلی توسط وهم
از ظاهر شروع کن مطمئن باش به ته دل هم میرسه عجله نکن خانمی حوصله داشته باش
وهم عزيز چيو از ظاهر شروع كنم ؟:303:
راستي يه سوال خارج از برنامه ؟ معناي امضاي شما چيه ؟ خيلي كنجكاوم كه بدونم
-
RE: اگه حوصله داشتين حرفاي من بي حوصله رو بخونين
نقاب عزيز شما چقدر خوب ميتونين تحمل كنين ! مشكل من اينه كه اراده ام ضعيفه ! نميتونم روي حرفم وايسم تا يه چيز بشه سريع همه چيزو ميسپارم به دلم يعني همش كوتاه ميام ...
گاهي از شخصيت خودم حالم بد ميشه
چون معمولا زحمت هايي رو كه كشيدم به باد ميده
-
RE: اگه حوصله داشتين حرفاي من بي حوصله رو بخونين
نقل قول:
نوشته اصلی توسط sstanha
وهم عزيز چيو از ظاهر شروع كنم ؟:303:
راستي يه سوال خارج از برنامه ؟ معناي امضاي شما چيه ؟ خيلي كنجكاوم كه بدونم
عزیزکم خنده رو گفتم از ظاهری و الکی شروع کن تا به قهقه و از ته دل برسی
امضام رو از یکی از شعرهای گروه متالیکا به نام "کشمکش درونی"="the struggle within" انتخاب کردم از آلبوم "سیاه"="black"
معنیش: ای سالوس
کسالت تنها در ذهنی کسل جای دارد
-
RE: اگه حوصله داشتين حرفاي من بي حوصله رو بخونين
دوست عزیز و گرامی شما هم می توانید اراده خود را قوی کنید...بخدا می شود.
اولش بسیار دشوار است چناچه در اول هم من شرایط شما را داشتم ولی اگر بخواهی می شود اگه میگی نمیشه فقط یک بار امتحان کن نه بیشتر :
یک روز صبح که از خواب پا میشی کمی ورزش کن..... صبحانه رو خودت آماده کن...بگو امروز روز منه فقط باید بخندمو شادی کنم اصلا فقط همین یک روز فکر کردن رو بی خیال .. فکرهایی بد رو از ذهنت بیرون کن به زیبایی ها به عشق به خدا به هرآن چیزی که داری و دیگران در حسرت داشتن آن هستند(مثل اتمام درس که آرزوی من است اما شما تمام کردید)
فقط یک روز..... خواهر بزرگم شما می توانید کمی تلاش کن.
امیدوارم هر جا و در هر مرحله ای هستید همواره شاد و سربلند باشید.
-
RE: اگه حوصله داشتين حرفاي من بي حوصله رو بخونين
دختر ناز در مورد سئوالاتت که عاشق شدی که بهش نرسی و ....
من این تجربه رو نداشتم ولی از نزدیکانم کسانی بودن که چنین تجربیاتی داشتن یکیشون که معشوقش فوت کرد و الان ازدواج کرده و زندگی خوبی داره یکیشون تا یاد اون روزاش میفته به اون روزاش می خنده یکیشون هم هنوز دوستش داره با اینکه شرایط ازدواج با هم رو دارن (خودش ازدواج نکرده و دوستش هم طلاق گرفته) نمی خواد باهاش ازدواج کنه میگه نمی خوام چهره اش توی ذهنم خراب بشه اینجوری خیلی دوست داشتنیه!
من برگشتی ندیدم شما هم بهتره به جای اینکه به اون روزا فکر کنی و رویا سازی کنی به واقعیتهای زندگی با دیدی منطقی نگاه کن
پیشنهادهای مقاب جالب و خوبه (فقط برای انجامش در کوتاه مدت) شما قرار نیست همون کارهایی که نقاب گفته رو انجام بدید می تونید شبیه سازی کنی ایشون میره بیرون قدم میزنه شما برو استخر شنا کن ایشون با کامپیوتر خودش رو سرگرم میکنه شما با تلویزیون یا یه آلت موسیقی خودت رو سرگرم کن
ولی هدفهای زندگی و دلیل حضورت در جهان رو فراموش نکن
-
RE: اگه حوصله داشتين حرفاي من بي حوصله رو بخونين
از همه ي شما دوستان خوبم خيلي خيلي ممنونم
بهم روحيه دادين
اين سايت واقعا عاليه !!
باز هم ممنون دوستان عزيزم مخصوصا نقاب و وهم عزيز :72:
-
RE: اگه حوصله داشتين حرفاي من بي حوصله رو بخونين
نقل قول:
نوشته اصلی توسط sstanha
بچه ها يه سوالي داشتم
نميدونم توي همين تاپيك بگم يا يك تاپيك جداگانه ؟
اينكه آيا اينجا كسي هست كه يكي رو خيلي دوست داشته و حتي هنوز هم داره ولي قسمت هم نميشن و طرفش ازدواج ميكنه و ميره يا اينكه خودش ازدواج ميكنه به هر حال يه اتفاقي كه ديگه اميد واسه به هم رسيدن ندارن.
الان چه حالي داره ؟ از زندگيش راضيه ؟ عشق گذشته اذيتش نميكنه ؟ ميتونه همسرش رو مثل معشوق قديميش دوست داشته باشه ؟ اگه يك دفعه بهش بگن كه همه چيز واسه به اون رسيدن مهيا است آيا حاضره كه از همه چيز بگذره تا دوباره به اون برسه ؟ آيا از گذشته خنده اش ميگيره ؟ به عشقش ميخنده ؟ يا اينكه از اون عشق به خوبي ياد ميكنه ؟ آيا عشق دروغه ؟
ميدونين من حتي اگه بخوام با يكي ديگه هم ازدواج كنم همش احساس بدي دارم ! نميدونم چرا ؟ انگار كه نميتونم به خودم اجازه بدم كه جاي اونو كسي ديگه بگيره ! ميفهمين حال منو ؟ خودمم بخوام دلم راضي نميشه ! همش تا ميام فكر كنم به يكي ديگه اشكام سرازير ميشه ! به خودم ميگم نه تو نبايد به كس ديگه فكر كني !
آخه مشكل من چيه ؟؟؟
این مورد شبیه موردی است که شما توصیف کردید . تا آخر بخوانید جالب است .
این خانوم با فرد دیگری ازدواج کرد و زندگی خوبی دارد .
http://www.hamdardi.net/showthread.php?tid=1346
-
RE: اگه حوصله داشتين حرفاي من بي حوصله رو بخونين
sstanha سلام
من تمام پستها خوندم.و نظرات نقاب و وهم عزيز!
از اينكه مي شنوم كه روحيه تان بهتر شده خوشحالم.دليليش هم اينه كه شما درد دل كردين!
پس هر موقع اين افكار مياد سراغتون بياييد اينجا و مسئلتونو بگيد چون خيلي از ماها باهاش درگير شديم وشما رو درك كنيم.
در كنار نظرات دوستان ....
سعي كنيد شرايطي براي خودتون فراهم كنيد كه يه مسافرت بريد(مسافرت رو خيلي توصيه مي كنم بهتون)
بعد هم كه برگشتيد همان طور كه نقاب مثال زدند برنامه اي براي هر روز خود بريزيد كه بيشتر وقت خودتونو مشغول باشيد.
توي برنامتون ورزش،تفريح،عبادت و فعاليتهايي كه علاقه داريد رو انجام بدين.
مطمئن باشيد خودتون هستيد كه مي تونيد بيشترين كمكو به خودتون كنين.موفق باشين
:72:
-
RE: اگه حوصله داشتين حرفاي من بي حوصله رو بخونين
سلام
منم عشقمو از دست دادم
ولی عشق من از دنیا رفته همدیگرو خیلی دوس داشتیم
منم به وضعیت شما دچار شدم
بی حوصلگی
و..
ولی خوش به حالت تو داری درست رو تموم میکنی
ولی من چی برا کنکور هیچی نخوندم
و 18 سالمه
...
میخوام برم سر کار شاید روحیه ام با مشغول شدن بهتر شه تا بتونم درسمو بخونم
خوشحالم که روحیتون بهتر شده
-
RE: اگه حوصله داشتين حرفاي من بي حوصله رو بخونين
سلام دوست عزیز وقتی یه چیزی رو از دست میدی مطمئن باش خدا بهتر از اون رو برات رقم زده حستو نسبت به زندگیت خوب کن و مطمئن باش هیچ کس به اندازه خودت نمی تونه بهت کمک کنه کافیه بخوای حتما بدستش میاری و زمانی که بدستش اوردی به خودت می خندی که چرا اینقدر بخاطرش خودتو اذیت کردی که غصه خوردنش فایده ای نداشته جز اینکه زندگی رو به خودت تلخ کنی سعی کن خودتو با شرایطت منطبق کنی غمگین بودنت چیز طبیعی هست چون چیزی رو که خیلی دوس داشتی از دست دادی اما سعی کن انگیزه تو خودت ایجاد کنی کافیه یه تکونی بخودت بدی اگه بخوای میشه موفق باشی
-
RE: اگه حوصله داشتين حرفاي من بي حوصله رو بخونين
سلام
من دارم از تالار میرم اما تاپیک شما روکه دیدم خوندم و چون قبلا" تو موقعیت شما قرار گرفته بودم و حکمت بهم نرسیدن رو درک کردم ، تصمیم گرفتم برات بنویسم.دوست عزیز منم زمانی خواستگاری داشتم (نه دوست پسر !) که از بستگانمون بود .از وقتی که ترم اول بودم از طریق یکی از بستگان نزدیکمون فهمیدیم که اون خونواده قصد دارن منو برای پسرشون بگیرن خصوصا" مادرش.اون وقتا چون که من به طرز فوق العاده ای عاشق درس و دانشگاه بودم اصلا" جدی نگرفتم و بیشتر به فکر امتحانات ترم اولم بودم.اما اینو بگم که اون پسره در نظر من و خونوادم و بقیه فامیل یه فرشته بود (.مومن و مذهبی .)خلاصه اون واسطه هر بار که خونمون می اومد باز حرفشو میزد که مادره اصرار داره و فکر میکنه من کوتاهی می کنم که به شما نمیگم .اما هر بار خونواده من جدی نمی گرفتن چون من خواهر بزرگتر داشتم و اینکه از واسطه بدشون می اومد و میخواستن خود اونا بیان جلو اما غرورشون اجازه نمیداد که حتی اینو به گوش اونا برسونن تا اگه می خوان اقدام جدی تری بکنن.تا اینکه کم کم بزرگتر شدم و درسهام تموم شد و حالا بعد از چند سال حرف زدن این بار من عاشق اون شده بودم طوری که جز اون به هیچ کس دیگه ای نه فکر می کردم و نه علاقه داشتم و همش از خدا می خواستم کاری کنه که اون خودش یا خونوادش مستقیم بیان خواستگاری .اون وقت من ازش هیچی نمی خواستم جز خودش رو.همه فکر می کردن توی فامیل تنها ما دو نفر به هم میایم و برای همدیگه خلق شدیم اما یه آدم خیر خواه نبود که درست واسطه گری کنه.سرتونو درد نیارم تا اینکه یک دفعه و خیلی غیر منتظره همون واسطه اومد خونمون و خیلی عادی و انگار تا حالا هیچ اتفاقی نیفتاده و اون هیچی به ما نگفته ، گفتش که فلانی عقد کرده با یکی از همکاراش و ما هم دعوتیم .اما دختره اصلا" نه قیافه داره و نه ادب و عقل اما یه مادر پول دار داره!!!مادر و خواهر های من هم انگار که اصلا" مهم نیست و به ما هیچ ربطی نداره گفتن مبارکه و ... به خاطر غرورشون نه اینکه برای آزار دادن من چون اونا خیلی مایل بودن من با اون پسره ازدواج کنم .من هم که تازه از سرکار اومده بودم و خیلی هم خسته بودم اون لحظه خودمو کنترل کردم اما بعد خدا کنه هیچ کس نبینه که من چی کشیدم.البته همش از درون بود و اصلا" به روی خودم نمی آوردم.آما خدا رو شکر خیلی کوتاه بود و خود خدای دانا و حکیم! قدرت فراموش کردنشو خیلی سریع بهم داد.می دونین چرا؟برای اینکه وقت دعاهام با اینکه همیشه اونو از خدا می خواستم ، می گفتم خدایا اگه صلاح می دونی !و این شد که خدا صلاح ندونست و نشد.و حالا حکمتش :
یه ماجراهایی پیش اومد که ما متوجه شدیم اون اصلا" اون طوری که ما و بقیه فکر می منیم مومن و قابل احترام به شکلی که بود در واقع نبود.بد دهن و توی اداره پارتی بازی و شاید عباداتش هم ریا بوده که اونو ندیدم و ... که اینا به هیچ وجه معیار های من نبوده و نیست ابدا".یه چیز دیگه که مهمتره یکی از بستگان نزدیک اون با برادر من یه مشکل خیلی قدیمی و فراموش شده داشته که بعد از این ماجرا سر باز کرد (البته ربطی به این کار نداشت ) و حالا فامیل اونا ول کن برادر من نبود.اون یه معتاد دیونه بود که از بیمارستان در رفته بود و اومده بود سراغ برادرم و کار به کلانتری کشید.اون واسطه هم از بعد از ازدواجش مرتب از بدی ها و بی عرضگی های اون میگه کهاینکه اون هیچ از آب در اومده و زن ذلیل شده و از فامیل بریده و ... اینا رو از سر صداقت دارم میگم و از قول اون واسطه نه از خودم چون همون اوایل همه چی رو فراموش کردم .حالا شما فکر کنین اگه من با اون پسره ازدواج کرده بودم که خدا رو شکر نشد و نکردم ، چی می شد؟از یک طرف برادرم از طرف دیگه شوهرم و فامیل درجه یکش و از طرف دیگه شخصیت خود اون که اصلا" چیزی که من می خواستم نبود.حالا هر وقت یادم میا از ته دلم خدا رو شکر می کنم که نگذاشت من قربانی ظاهر مومن اون بشم و به خودم امیدوار میشم که خداوند دوستم داشته و داره که مراقب آرزوهامه.:203:
ببخشی که سرتونو درد آوردم لازم دیدم برای دوست خوبمون اینا رو بگم تا خیال نکنه تنها شده بلکه خدای من و اون و شما باهاشه و مراقبش .اینو مطمئن باشه.:305:
-
RE: اگه حوصله داشتين حرفاي من بي حوصله رو بخونين
m.mouodعزيز
پستتون رو كامل خوندم.ازش درس گرفتم
چون مطمئن هستيد حكمتي در كار بوده (و اينو فقط خدا مي دونه)اما بعضي وقتا آدم كه اتفاقات گذشته رو تكرار مي كنه تو ذهنش دوباره يه چيزهايي دستگيرش ميشه و خدا رو شكر ميكنه كه خواست خدا انجام شده!
اگر ما بتونيم اينگونه كه m.mouod فكر مي كنند ،فكر كنيم مي تونيم جواب خيلي از چراها رو بديم.
بياييم اينگونه باشيم!:72::D
-
RE: اگه حوصله داشتين حرفاي من بي حوصله رو بخونين
بچه ها خيلي ممنون از كمكتون
حرفاتون خيلي آرومم ميكنه ...
آقاي digital man من اون تاپيك رو خوندم ، واقعا وقتي خودمو جاي خانم دانه ميذارم قلبم درد ميگره ، خيلي سخت بوده واسشون
آره ميشه فراموش كرد ولي خوب آدم هميشه از اينكه مجبوره فراموش كنه ناراحته
amir50 و parandeh و shabetarik و m.mouod عزيز ممنون از صحبتاي قشنگتون
m.mouod جان چرا داري ميري ؟ خيلي حيف شد :-(
-
RE: اگه حوصله داشتين حرفاي من بي حوصله رو بخونين
سلام
دوستان خوبم سلام امیدوارم حال همتون خوب باشه.amir50نمی دونم شما واقعا" آقا هستید یا اینکه تنها نام کاربریتون پسرونه اس .اما اولا" به میون دوستاتون خوش ومدین :72:و ثانیا" از لطف شما ( حالا من به چشم برادر به شما نگاه میکنم به خاطر اسمتون) برادر گرامی سپاسگزارم مطمئن باشید تو زندگی همه ماها چنین اتفاقات و ماجراهایی رخ داده و خداوند حکیم حکمتش رو هم بهمون نشون داده اما این خود ما هستیم که به علت عدم آگاهی و توجه کافی اونو ندیدیم و نفهمیدیم و گرنه یکی ازصفات خداوند حکیم نبود !:305:
sstanha عزیزم واقعا" خوشحالم از اینکه حرفای من و بقیه دوستان آرومت می کنه.عزیزم میگم میرم اما عملا" برام خیلی سخته و کاملا" نمیرم فقط سعی میکنم کمتر باشم آخه من شاغلم و فقط وقتی توی اداره هستم به کامپیوتر دسترسی دارم این روزها هم کارام خیلی زیاد شده ودیگه اینکه می خوام اگه وقتی هم باشه به سایتهای مفید دیگه هم سر بزنم در حالیکه الان به همدردی معتاد صددرصد شدم ( کمی بخندین ) و باید مراقب باشم!
در ضمن رحلت پیامبر(ص) و شهادت امام حسن مجتبی (ع) و امام رضا (ع) رو به همتون تسلیت می گم و ازتون تو این روزا و شبا التماس دعای خیر دارم .یادتون نره :305:
-
RE: اگه حوصله داشتين حرفاي من بي حوصله رو بخونين
سلام به sstanha ی عزیز
سوال کرده بودی آیا کسی تجربه ای مثل من داشته و تونسته باشه کنار بیاد عزیزم اگر نقاب جان جنس مخالف بود و این تجربه رو داشت من هم جنس خودتم که این مشکل برایم پیش امد اره منم عشقم خیلی دوست می داشتم من حتی با عشقم زندگی کردم درست شرعا و قانونا به اسم هم نبودیم و ازلحاظ عشق و علاقه یه روح بودیم توی دوبدن تااینکه این روزگار بی وفا جدایم کرد اری جدایم کرد اون رفت ازدواج کرد و منو با کوله باری از خاطره تنها گذاشت خیلی حالم بد بود واقعا ازته دل درکت می کنم واز این ماجرا هنوز دوماه هم نگذشته و مشکل دیگه من این بود که علی رغم اینکه من نمی تونستم اون و فراموش کنم اونم نمی تونستم ویک هفته بعداز عقدش دوباره ازطرف ما ارتباطاتمون شروع شد و اقرار کرد که پشیمون ازاین تصمیمی که گرفته و لی آبی که ریخته شد و چه جوری میشه جمعش کرد تازه اون بادختر خاله اش ازدواج کرد به خواست خانواده اش تااینکه تاهمین چند روز پیش عزمم و جزم کردم وتصمیم به جدایی واقعی گرفتم و فراموش کردن چون چندسال به امید رسیدن بهش زندگیمو رفت حال بخواه افسوس گذشته و انتظار به برگشتش چند سال دیگه رو هدر بدم سخت عزیزم خیلی هم سخته ولی نمی شه که بخاطر عشقت خودتو از لذتهای دیگه ی زندگی محروم کنی توکل به خداکن و به این فکر کن چطور اون تونست به جای تو یکی دیگه انتخاب کنه و بره توهم می توانی شک نکن شاید خودم تجربه ازدواج کردن بعدش عشقم و خوشبخت شدن رو هنوز حس نکردم ولی از زبان خیلی ها شنیدم که امکان داره حتی اینکه شوهرت را بیشتر از عشقت دوست داشته باشی فقط اگر خودت بخواهی عزیزم سخت نگیر بدتر ازمن که نیستی هنوز عشقتو ببینی و اون بخواد بخاطر علاقه ای که بهت داره کنار همسرش باتو هم باشه درست مثل مشکل من واقعا سر دوراهی ام ولی همه چیز بسته به خودته واز قول امام علی علیه السلام برای گذشته ات دری آهنی بساز که هیچ وقت توان برگشت به آن را نداری و برای آینده ات دری شیشه ای که هرلحظه درحال شکستن است .
پس توکل به خدا کن و مطمئن باش اونی که اون بالاست بهتر از من و امثال من حالتو میفهمه و عدالتش دست همه قاضی های دنیارو بسته پس شک نکن و زندگیت رابکن من همیشه وقتی کمی می خوام اروم بشم می نویسم حرف دلمو تو دفتر می نویسم همه اون زجرهایی که کشیدم همه اون بی مهری ها رو وهمه ی ................ توهم امتحان کن بدنیست به امید روزی که حرفهای زیبا و شادی رو برایمان بنویسی دوست کوچک شما جودی آبود
-
RE: اگه حوصله داشتين حرفاي من بي حوصله رو بخونين
دوست عزیز من سلام،
موضوعتون رو کامل خوندم ،بچه ها خیلی خوب همراهیتون کردن ،
به نظر منم شما سعی کنید با یکی از دوستانتون رابطه پررنگ تری داشته باشین و حرفاتون رو باهاش بزنید(ضمن اینکه همه ی بچه های اینجا همیشه آماده ی شنیدن صحبتات هستن ،چون همه ی ما هایی که اینجا هستیم به نوعی ویا طریقی زخم و درد هایی داریم که میتونه باعث بشه که همدیگه رو بهتر و بیشتر درک کنیم).
و بیاد داشته باشید که؛
احساس بد حتما ناشی از تفکرات تخریب شده هستش که با قطع جریان تغذیه اش میتونید به بهبودی کامل برسید.
بعدشم؛
اگه به چشم نصیحت بهش نگاه نکنی میخواستم بگم دوست من؛
شما عشقت رو از دست دادی عاشقی که نابود نشده...
میتونین اینطوری بهش نگاه کنی که یه افق جدید ویا یه احساس ناب و جدید رو برای شما پرده برداری کردن(همینطور ی الان بذهنم اومد،پرده برداری رو میگم) بهتر نیست به پرورش این احساس و گسترشش بپردازین،
ضمن اینکه با اتمام تحصیلت حتما یه فکر جهتمند برای اوقات آزادت بکنید
شاد و پاک باشید،
تا همیشه...