RE: آيا تا حالا معجزه ديدي
من چيزي يادم نمياد
اما فكر مي كنم حتما تو زندگي همه ما چنين اتفاقاتي وجود داره كه ما به يا د نداريم
اگه يادم اومد مي گم
يا حق
RE: آيا تا حالا معجزه ديدي
تعداد زیادی از درسامو با معجزه پاس کردم:D
اینو واقعا میگم و هنوز برام عجیبه
البته بقول پائولو کوئیلو حتی به معجزه ها هم عادت می کنیم.و انتظار داریم همیشه معجزات جدیدی ببینیم...
RE: آيا تا حالا معجزه ديدي
آری
طبیعت همان معجزه ای هست كه به آن عادت كردیم
و
معجزه همان طبیعتی هست كه به آن عادت نكرده ایم.
مثال: بیرون آمدن یك شتر از زمین معجزه است چون عادت نكرده ای
...... بیرون آمدن یك هندوانه از زمین طبیعت هست چون به آن عادت كرده ایم.
حرف معجزه آمد،دلم نیومد این موسیقی قشنگ را در مورد معجزه اینجا نگذارم.
<EMBED align=center src=http://www.hamdardi.com/my_documents/my_music/ravanshenasi/moejeze.wma width=100 height=28 type=audio/x-pn-wmaaudio-plugin autostart="true" LOOP="true">
معجزه کو!؟
پرسيدم اين همه حرف است
معجزه ، معجزه ، كو معجزه؟
ندا رسيد از آسمان
ياد كن در اين جهان
چيزي بغير از معجزه
ندا رسيد از آسمان
ياد كن در اين جهان
چيزي بغير از معجزه
اعضاي همه وجودت
مگر معجزه نيست؟
روح و جسم و تاروپودت
مگر معجزه نيست؟
پيدايش آفرينش
مگر معجزه نيست؟
دنيا و آسمون و زمينش
مگر معجزه نيست؟
بيدارشو، بيدارشو
اي مانده در خواب
هشيار شو ، هشيار شو
اي گوهر ناب
يارب زسر لطف و كرامت
نظرم كن
من شاخه بي برگ و برم
بارورم كن
يارب بنشان بردل من
نور حقيقت
وز ظلمت و جهلم برهان
سحرم كن
دانم كه تو سلطان جهاني
خدايا !
هر لحظه كه غافل شوم از تو
خبرم كن
پرسيدم اين همه گفتند
معجزه ، معجزه ، كو معجزه؟
ندا رسيد از آسمان
ياد كن در اين جهان
چيزي بغير از معجزه
ندا رسيد از آسمان
ياد كن در اين جهان
چيزي بغير از معجزه
اعضاي همه وجودت
مگر معجزه نيست؟
روح و جسم و تاروپودت
مگر معجزه نيست؟
پيدايش آفرينش
مگر معجزه نيست؟
دنيا و آسمون و زمينش
مگر معجزه نيست؟
بيدارشو، بيدارشو
اي مانده در خواب
هشيار شو ، هشيار شو
اي گوهر ناب
RE: آيا تا حالا معجزه ديدي
با اجازه دوستان خودم اولين چيزي را كه معجزه در زندگي ام بود را براتون مي نويسم
حدود سال 79 بود كه بطور كاملا غير منتظره مادرم دچار سكته مغزي شد چون توي شهرستان ما بيمارستان نبود و بخاطر اينكه شب از نيمه گذشته بود برديمش توي بيمارستان الزهرا اونجا يه چند ساعتي بود و دكترا اومدندو رفتند و خلاصه گذشت تا صبح درد كشيد با كلي سختي توي يه بخش بستري شد خلاصه اينكه دو روز بعدش كه قرار شد مرخصش كنند و به قولي بهتر شده بود يا اينطور به نظر مي رسيد كه بهتر شده ولي اينطور نشد چون برادرم از بيمارستان تماس گرفت كه مامان دچار تشنج شده و حالش يكمي خوب نيست وقتي از خانه راه افتادم به سمت بيمارستان تمام راه دلشوره داشتم نمي دونم چرا احساس مي كردم وضع از اوني كه بهم گفتن بدتره ... وقتي رسيدم دم در بخش و كارت همراه رانشان دادم از نگاههاي عجيب دربان اونجا خيلي نگران شدم تمام طول سالن را دويدم ... در اتاق را باز كردم توقع داشتم كه چي ببينم مامانم كه نشسته و بهش سلام كنم و ازش بپرسم بهتري مامان گلم ... ولي وقتي در را باز كردم خشكم زد يه بغضي توي گلوم را گرفت اين واقعا مامانم بود روي تخت كه به دستگاه اكسيژن وصلش كرده بودن بيهوش... بي رمق بدون هوشياري اونجا بود روي تخت درست جلوي چشماي من كه روز قبلش بوسيده بودمش و ازش خداحافظي كرده بودم ... ديگه نفسم بالا نمي اومد داداش مگه تو نگفتي فقط تشنج كرده پس چرا اينجوري شده ... دكتري كه بالاي سرش بود گفت كه متأسفانه متوجه نشده بودن و چون سياهرگ اصلي كه خون را از مغز برميگردونه بسته شده بوده و توي سي تي اسكن معلوم نشده حالا بر اثر فشار پاره شده و يه خونريزي گسترده توي مغزش بوجود آمده كه متاسفانه جلوي خونريزي را هم نمي تونستن بگيرن ... يعني چي يعني خون هنوز لخته نشده دكتر ... نه چون رگ بسته است و بخاطر داروهايي كه بهش مي ديم خونش خيلي رقيق شده و خونريزي را بيشتر مي كنه بايد خيلي مراقب باشيد ... و ما شديم پرستار مادرم توي بيمارستان ... هر روز دكترا مي اومدن و مي رفتن ولي بهبودي نبود هر روز حالش رو به وخامت مي گذاشت خون لخته نمي شد و لخته هم جذب نمي شد . خدايا ... هر روز سطح هوشياري پايين تر مي اومد و خلاصه به جايي رسيد كه ديگه هيچ عكس العملي نبود و بهترين جراح اصفهان اعلام كرد كه حدود دو درصد الي سه درصد شانس زندگي داره كه اون هم اگر زنده بمونه تا آخر عمر فلج مي مونه از تمام بدن و تازه ممكنه ديگه حرف هم نتونه بزنه چون تمام لپهاي مغزش مملو از خوني بود كه از سياهرگ جاري بود كار به خونريزي كليه و مثانه هم رسيد ديگه دكتر اصلي اش كه با شجاعت داروهايي را با دوزهاي خطرناكي تجويز مي كرد تا شايد بتونه نجاتش بده هم قطع اميد كرده بود و بالاخره بعد از يه ماه گفت كه چون ديگه احتمالا به همين حال بيهوشي خواهد ماند تا ... پرونده را گرفت تا مرخصش كنه چقدر گريه و زاري كردم خانم دكتر تو را به خدا اونجا چكار كنم وقتي كه حالش به اين وضع هست ... اون كه ديگه بدون دستگاه نمي تونه نفس بكشه ... خلاصه به زور باز نگهش داشتن اونجا توي بيمارستان توي نمازخانه انگار خدا به آدم نزديكتره ... هر لحظه خدا را صدا مي كرديم و ازش مي خواستيم كمكي كنه جايي كه متخصص ترينها ناتوان بودند ... يه روز داداش گفت كه از امروز كنار گوشش قرآن را بخوان شايد اين روزاي آخر باشه اما آخه خدا من چطور مي تونستم ... چقدر بهش التماس كردم چقدر امام رضا را به وصاتت گرفتم ... هر چي بخواي از جون من بگير ولي مادرم را برگردون ماه بهمن بود نزديك عيده خدا تازه به اميد عيد خانه را درست كرده بود ... خدايا كو اون معجزه اي كه مي گن ... مگه فقط بايد زمان پيامبرات معجزه را نشان بدي .. من قبولت دارم ولي به من هم نشان بده تا واقعا باورم بشه كه معجزه هم مي تونه اتفاق بيفته ... خدايا يه بار براي هميشه دعامو آرزومو و خواسته ام را برآورده كن مادرم را بعنوان عيدي بهم برگردون ... اينكار براي تو هيچه ... پس معجزه ات را نشانم بده به همه اونهايي كه باورت ندارن نشون بده كه مي شه مگه نه اينكه مرده ها را زنده مي كني پس نشان بده ... و اون شب خانمي كه دخترش هم اتاق مادرم بود خوابش را برام تعريف كرد گفت كه ديده يه آقاي سبز پوشي اومد توي اتاق صورتش را از بس زيبا بود نمي شد وصف كرد نوراني بود و خوش صدا .. به عمه ام كه بالاي سر مادرم گريه مي كرده گفته چي شده ، عمه ام در جوابش مي گه كه زن برادرمه كه دكترا جوابش كردن ... همان آقا گفته كه اين خانم هيچي اش نيست برش داريد و بريد بيخود هم گريه زاري نكنين...
و دو روز بعد وقتي كه صبح دكتر شيفت اومد تا مثل هميشه تست هوشياري مادرم را انجام بده مثل هميشه بالاي سرش نگاهش مي كردم آروم بود ...
خانم دكتر مادرم را صدا كرد سلام خانم ... صبحت بخير
در كمال ناباوري مادرم جواب داد ... سلام با صدايي خيلي آروم و خسته
واي خداي من به هوش اومده هوشياري اش برگشته ... اشك توي چشمام جمع شده بود همينطور هم خانم دكتر باز پرسيد .. حالت خوبه
الحمدالله ...
خانم دكتر اشك مي ريخت اين معجزه است واقعا معجزه است ... دويد توي سالن و دكتر متخصص بخش را خبر كرد اونها اومدن همه شون همه اونهايي كه فكر مي كردن ديگه اميدي نيست
مادرم به همه جواب مي داد و كمتر از يه هفته كاملا هوشيار شد فقط مونده بود فلجي اش كه دكتر.. گفته بود خوب ما برديمش خانه و با فيزيوتراپي دركمتر از شش ماه سر پا ايستاد و خدا را شكر الان بعد از گذشت اين چند سال شد سرزنده و سالم پيش ماست و خدا اونو دوباره بهمون برگردوند و اين كه اين اتفاق يه معجزه بود چيزي بود كه من ديدم و حتي تمام دكترها اعتراف كردند كه زنده موندنش برگشتنش و راه رفتنش همه اش معجزه بود
تنها چيزي كه مادرم به ياد داشت اين بود كه در خواب مي ديده كه عده اي از مردم همه با هم توي يه صحرا به سمت يه گنبد سبز رنگ مي رفتن تا زيارتش كنند كه يكباره بادي مي وزه و همه چيز را مثل دانه هاي شن دور مي كنه مادرم مي دويده كه بهشون برسه ولي صدايي بهش مي گه نه تو نبايد بري بايد برگردي حالا نه وقت رفتن نيست ...
ببخشيد سرتون را درد آوردم اگر وقت كرديد و خونديد ازتون تشكر مي كنم مي دونم كه هر روزه از اين اتفاقات مي افته كه به نظر عادي مي آيد ولي همه اينها معجزه است فقط ما بهشون بي توجهيم ممنون از توجهتون
RE: آيا تا حالا معجزه ديدي
با سلام
بعد از مدتها امروز سری به این تالار زدم و طبق معمول سراغ همین بخش "حقوق ما" اومدم و ..
مناسب دیدم مطلبی رو که مدتها پیش در یه جای دیگه نوشتم در این جا هم نقل کنم :
من برخی از داستانهای ژولورن رو در دوران کودکی مطالعه کردم ، برخیش رو هم در همون دوران از طریق تلویزیون و دیدن کارتونهایی که بر اساس همون داستانها ساخته شده بودن .از اون جمله کارتون " جزیره اسرار آمیز " بود .
اشتباه نکن اصلا قصد ندارم به جنبه های علمی تخیلی داستانای ژولورن بپردازم ، و نکته اینجاست ! خلاصه میگم : تو این داستان یه عده بر اثر تغییرات هوا بالونشون در ساحل یه جزیره متروکه سقوط می کنه و اونا بطور معجزه آسا نجات پیدا میکنن و می تونن تو یه غاری ساکن بشن . بعد حسب هر نیازی که پیدا می کنن بازم به طور معجزه آسا اون نیاز بر طرف میشه مثلا در بیماری یکی از اونها جعبه کمکهای اولیه ، در هنگام ساخت یه قایق یا یه کلک جعبه ابزار رو در ساحل پیدا می کنن و ... .
بعد ازیه مدت یه علایم مورسی دریافت می کنن که اونارو به جایی رهنمون می کنه تصورش رو بکنید دیدن یه زیردریایی در یه غاری در اون جزیره فاقد سکنه ! وارد اون میشن و بعد کاپیتان کشتی که به نوعی یه آشنایی نسبت بهش داشتن رو می بینن و او می گه که می خواد از اون جزیره بره و دیگه نمی تونه مواظب اونها باشه ، تازه اونها متوجه می شن که همه ی اون کمکها از طرف کاپیتان نمو بوده و او بوده که اونهارو تحت نظر داشته و بقولی هواشون رو داشته !
من اینطور فکر می کنم که اومدن ما تو این دنیا یه جورایی شبیه اومدن اون گروه در اون جزیره است .( البته با تفاوتهای بسیار که نمی خوام واردش بشم و این یه مثلیه که ازت میخوام درش مناقشه نکنی ! ) بعد پرده ها که کنار بره - در قیامت یا بر اثر بصیرت تو همین دنیا – می فهمیم که خدا از ازل ما رو قدم به قدم آورده و در مراحل و برهه های مختلف زندگیمون چه طوری و یکدفعه و معجزه آسا چه چیزایی و کسایی رو پیش رو و سر راهمون که قرار نداده ؟ اونروز تازه چشممون تیز و بینا میشه " فبصرک الیوم حدید " ( سوره ق) که عجب فکر می کردیم همینطور یله تو دنیا رها شدیم نگو که بشدت تحت نظریم . تحت نظریم که چی ؟ که چکار می کنیم و امتحانامون رو چگونه پس میدیم !
قضاوت با شما .
RE: آيا تا حالا معجزه ديدي
شايد هم يه مدتي توي اين دنياييم كه بتونيم نشان بديم چند مرده حلاجيم و اونهمه كه ادعاداريم هستيم يا نه كه اگر آزادمون بگذارن و اون جبر را كه حاكم بر مابقي مخلوقات هست ازروي ما برداشته بشه چكار مي كنيم خالقمون را ناديده مي گيريم و به دستوراتي كه داده عمل نمي كنيم و به كل همه چيز را از خالق و خلقت منكر مي شيم يا اينكه راه درست رسيدن به نقطه اصلي را پيدا مي كنيم و سربلند مي شيم كه بدون هيچ فشار و زوري و جبري باز هم قادر هستيم درست و خوب را از نادرست و بد تميز بديم اميدوارم كه اينقدر كه وانمود مي كنيم شايسته باشيم و راه را به بيراهه نريم
RE: آيا تا حالا معجزه ديدي
saye از اینکه خدا مادرتونو بهتون دوباره بخشیده خیلی خوشحال شدم ولی اشک توی چشمام جمع شد...فقط میتونم بگم الله اکبر
RE: آيا تا حالا معجزه ديدي
كودك نجوا كرد : خدايا با من حرف بزن .
مرغ دريايي اواز خواند . كودك نشنيد.
سپس كودك فرياد زد : خدايا با من حرف بزن.
رعد در اسمان پيچيد اما كودك گوش نداد.
كودك نگاهي به اطرافش انداخت و گفت:خدايا بگذار ببينمت.
ستاره اي درخشيد ولي كودك توجه نكرد.
كودك فرياد زد:خدايا به من معجزه اي نشان بده .
ويك زندگي متولد شد. اما كودك نفهميد.
كودك با نااميدي گريست.
خدايا با من در ارتباط باش . بگذار بدانم اينجايي .
بنا براين خدا پائين امد وكودك را لمس كرد .
ولي كودك پروانه را كنار زد و رفت...
و هنوز آن کودک منم.
RE: آيا تا حالا معجزه ديدي
سلام به همه عزيزان
استار عزيز ازتون ممنونم واقعا الطاف خداوند قابل تحسين است و من هنوز بعد اينهمه مدت وقتي به ياد اون روز مي افتم ناخودآگاه تمام بدنم به لرزش مي افته واقعا روزي چند تا از اين اتفاقات مي افته و چشمهاي ما قادر به ديدن و ذهن ما قادر به درك اينهمه عظمت و حكمت نيست ... اي كاش لحظه اي درنگ مي كرديم و همه را با چشم دل مي ديديم .....
خدايا هيچگاه ما را به حال خود رها مكن ... اميدوارم هميشه همه دوستان خوب و سلامت باشند انشاءالله
RE: آيا تا حالا معجزه ديدي
نقل قول:
مدیرهمدردی
معجزه کو!؟
پرسيدم اين همه حرف است
معجزه ، معجزه ، كو معجزه؟
ندا رسيد از آسمان
ياد كن در اين جهان
چيزي بغير از معجزه
ندا رسيد از آسمان
ياد كن در اين جهان
چيزي بغير از معجزه
اعضاي همه وجودت
مگر معجزه نيست؟
روح و جسم و تاروپودت
مگر معجزه نيست؟
پيدايش آفرينش
مگر معجزه نيست؟
دنيا و آسمون و زمينش
مگر معجزه نيست؟
بيدارشو، بيدارشو
اي مانده در خواب
هشيار شو ، هشيار شو
اي گوهر ناب
منم میخواستم همین اینارو بگم ....:18:منتهی مال من شعرگونه و موزیکال نبود
RE: آيا تا حالا معجزه ديدي
سلام قربون خدا جونی برم منم تو زندگی خودم زیاد دیدم. که نمی شه اینجا گفت
RE: آيا تا حالا معجزه ديدي
سلام!
شاید ما یه کمی متوقع تریم و توقعات بالاتری داریم !
شایدم برای یه اسیر که در آرزوی معجزه نور حقیقت و آزادیه این توقع بالائی برای اونائی که در ساحل نشستین و دارین غروب آفتاب را در آرامی تماشا میکنید باشه و به نظرتون یه کمی زیاده خواهیه!
موفق باشید!
RE: آيا تا حالا معجزه ديدي
سلام به نيلوفر عزيز
معجزه به نظر من در عمق وجود همه اون چيزهايي كه هر روز مي بينيم وجود داره فقط بخاطر اينكه ما منتظر يه اتفاق خارق العاده ايم متوجه نمي شيم ولي بعضي مواقع حتي اونهايي كه دير مي بينن و يا كبر و غرور حجابي شده براشون و يا چشممون را دنيا گرفته و از ديدن با چشم دل محروم شدن اتفاقاتي بزرگتر از اون چيزي كه آدمهاي پاك دل را شيفته مي كنه نياز هست
خدايا به عظمتت و حكمتت ...............
اميدوارم كه همه چشمي بينا و گوشي شنوا داشته باشيم و فراموش نكنيم كه تولدما هم معجزه اي بوده و همين زنده بودنمون خدايا چقدر ناتوانيم از بيان همه اون قدرتي كه داري از توانايي تو ...
RE: آيا تا حالا معجزه ديدي
معجزه توی تک تک لحظات زندگیمون وجود داره، اما به قول آقای مدیر بهشون عادت کردیم، ما در دنیایی سرشار از معجزه در حال زندگی کردن هستیم..
اما معجزه به اون معنی خاص توی زندگی من زیاد اتفاق افتاده، یکیش بر می گرده به دوران کودکیم، وقتی که 5 ساله بودم، به سختی مریض شده بودم، همه دکترها ازم قطع امید کرده بودن، نه غذا می خوردم و نه حرف می زدم، دیگه هیچ بیمارستانی منو قبول نمی کرد، شبها مادرم تا صبح کنارم بیدار می موند... اما یه روز دم صبح خوابش می بره، خواب می بینه یه خانم میاد خونه و بالا سر من می شینه، به مامانم میگه بهش سیب سرخ بده، حالش خوب میشه، مامانم از خواب می پره و همون موقع من چشمامو باز می کنم و بهش می گم «مامان سیب می خوام» ..... مامانم یه سیب سرخ میده دستم ....
برای همین من هر وقت به یه سیب سرخ نگاه می کنم، یادم می افته که باید درست زندگی کنم، یاد فرصتی می افتم که خدا بهم داده، یاد اینکه بی جهت این اتفاق نیفتاده و باید راهم رو پیدا کنم...
:72:
RE: آيا تا حالا معجزه ديدي
شاد عزيز
خوشحالم از اينكه خداوند اين لطف را به شما داشته و اميدوارم كه هميشه سالم و سلامت باشيد و هيچ وقت غمي نداشته باشيد ممنونم از اينكه معجزه زندگي تونو توي اين تاپيك گذاشتيد
هميشه شاد باشيد
RE: آيا تا حالا معجزه ديدي
الله اکبر ...
منم یه زمانی عاشق بودم ... عاشق کسی که هرگز بهش چیزی نگفتم ...
یه شب تصمیم گرفتم خودم رو به خوابش بفرستم ... فردا اتفاق جالبی افتاد ... مادرش به مادرم زنگ زده بود که هم خودش و هم دخترش توی خواب دیدن ...
؛
یک بار خواب دیدم دو تا از دوستهام موقع تمرین هم دیگه رو به شدت زخمی میکنن (سهوا) ، به شدت نگران بودم ... مدتی با خودم کلنجار رفتم که به استادم بگم یا نه ... تصمیم گرفتم نگم ... چند ماهی نگذشت که همون صحنه اتفاق افتاد اما جای مصدوم و ایجاد کننده ی مصدومیت عوض شده بود ...
؛
خواب دیدم پدرم دستش رو بریده ، شب که اومد خونه همین اتفاق افتاده بود ...
؛
چطور میشد که با کمی تمرکز میتونستم روی دیگران تاثیر بگذارم ؟ طوری که همون کاری رو انجام بدن که میخواستم ... هنوز هم برام عجیبه ... یه زمانی ... الله اکبر
؛
چطور میشد از ظاهر اتفاقات بالاتر برم و به کنه وقایع پی میبردم و بعدا فکرم درست از آب در می اومد ، چطور ؟ هنوز هم برام عجیبه ...
عجیبه خیلی عجیبه ...
يارب زسر لطف و كرامت
نظرم كن
من شاخه بي برگ و برم
بارورم كن
يارب بنشان بردل من
نور حقيقت
وز ظلمت و جهلم برهان
سحرم كن
دانم كه تو سلطان جهاني
خدايا !
هر لحظه كه غافل شوم از تو
خبرم كن
...
RE: آيا تا حالا معجزه ديدي
از همه معذرت میخوام که این تایپیک رو بالا آوردم آخه من تازه دیدمش و واقعا تحت تاثیر قرار گرفتم و آوردمش بالا تا کسایی هم که مثل من این تایپیکو ندیدن.ببیننش.
عزیزم با این دل پاکت ی بار هم از خدا واسه من مدد بخواه و بگو یه سری به دل خسته و شکسته منم بزنه بخدا خیلی دل تنگم ..........خیلی......
RE: آيا تا حالا معجزه ديدي
من به امام رضا (ع) خیلی خیلی ارادت دارم چند سال پیش برای یک سفر کاری صبح خیلی زود به شهرستانی میرفتم نزدیک طلوع خورشید چشمهایم را خواب گرفت ولی مقاومت میکردم یه ماشین پیکان جلوم بود از کنار اونها سبقت که گرفتم دیدم دو تا بچه کوچولو عقب ماشین برایم دست تکان میدهند و من هم لبخندی زدم صندلی جلو هم پدر و مادر بچه ها نشسته بودند کامل که از ماشین سبقت گرفتم و آمدم جلو .....!!!!
رضا..... رضا......تنها دو بار یک صدای آسمانی ،خوش آهنگ ...صدایم میکرد.
چشمهایم را باز کردم یک لاستیک بزرگ تریلی جلوی چشمهایم بود به خودم اومدم و سریع فرمان را پیچیدم و رفتم توی شانه خاکی ودهها متر دورتر از جاده ایستادم هنوز به خودم نیامده بودم که دیدم همان راننده پیکان با داد و فریاد همراه خانمش به طرف من امدن :
تو ما رو کشتی ...جلوی چشمهای ما از کنارما که رد شدی یه دفعه سرت افتاد روی شونت ....(اینها حرفهای آن زن و شوهر بود و من هاج و واج نگاه میکردم )خوابت برده بود،
ماشینت کج شد و یه راست رفتی به سمت تریلی که از روبرو میامد و ما هی چراغ زدیم و بوق زدیم ولی فایده نداشت و بچه های ما هی جیغ میزدند که وای الان تیکه تیکه میشه و..
راننده تریلی هم سعی کرد بره کنار و فرار کنه که فایده نداشت ما وایسادیم که یه دفعه !!توی یه متری برخورد تو پیچیدی ورفتی توی خاکی ....و من به اونها نگاه میکردم و راننده تریلی که صدها متر ان ور جاده داشت ما را نگاه میکرد و فقط توی دلم زمزمه میکردم رضا ....
RE: آيا تا حالا معجزه ديدي
منم معجزه دیدم معجزه
معجزه ام این بود دوباره متولد شدم وخدا به من زندگی دوباره با بینش عمیق تر داد...
خدای بزرگیست درحقش کوتاهی کردم مرتکب گناهی شدم اما خدای من با یک معجزه زندگی دوباره به من بخشید ومن را ازیک رسوایی بزرگ درزندگیم نجات داد وبه هم عزت وعابرو بخشید....واقعا که من ازاون روز روی خدایم بیشتر حساب بازکردم وبه توصیه هاش عمل می کنم...معجزه ایی که دیدم این بود در حق خدا بدی کردم اما اون یه دنیا خوبی بهم کرد...امیدوارم خدا منوببخشه وممنونم که برایم فرشته های نجات فرستاد تا من را ازیک رسوایی ننگین نجات داد....حیف که قابل گفتن نیست وگرنه شمام میدید خدای من چقدر بزرگ ومهربونه....:203::43:
RE: آيا تا حالا معجزه ديدي
همه دوستان خوبي كه باز اين تاپيك را بازخواني كردند
توي هفته اي كه رفته بودم امام رضا زيارت براي همه دعا كردم با اينكه هرگز شايستگي اينو ندارم كه خودم را جزو افراد خوب محسوب كنم و از خدا چيزي بخوام ولي هميشه دست دعاي من به سوي اوست و هيچ كس را جز خدا يار و غمخواري نمي دونم و ازش ميخوام كه به همه دلهاي شكسته قدرت و توانايي و آرامش بده و غمها را از همه دلها پاك كنه و به جاي اون شادي و سلامتي و پاكي دل نصيب همه دوستان كنه من هر روز معجزه خدا را مي بينم با شروع فصل بهار معجزه طبيعت را مي بينيم ولي توجهي بهش نداريم ... اينكه هنوز قلبهامون درد را احساس مي كنه و اينكه درك مي كنيم كه جز خدا هيچ كس در هيچ چيز تغييري نمي تونه بده و هميشه بايد بهش توكل كنيم از صميم قلب
اي كاش لااقل اينقدر توان داشتم تا هر آنچه كه شايسته است براي هر آنكه مي خواستم برآورده كنم و از خدا بخوام :302: