دیگر احساسی،پرسشی،جسارتی،تاریک ی،فکری و شوقی ندارم!همه تکرار
با درود؛
هیچ احساسی ندارم؛مدتهای دراز است که نخندیده ام؛خواندن و یافتن چیزی برایم جالب نیست،یعنی هیچی تازه نیست.همه پرسشهایم و تلاشهایم بی نتیجه بوده اند؛نه آنکه نیهیلیسم برسم و نه آنکه در فکر خودکشی و مایل به افسردگی باشم،اما بی تفاوت و خشک و سترونم.
از امید،پیشه،عشق و ازدواج اثری نیست؛چنانکه واکنشهای جنسیم نیز اندک شده اند.همه کارها عجیب برایم تکراری شده اند و همه احساسها و افکار و آدم ها.پدر و مادر و برادر و دوستان،رانندگی،کارهای اداری،تعاملات اجتماعیم و هرآنچه که بینگارید.
آرمانی ندارم و البته آرامشی ژؤف دارم و خوب می خورم و می خوابم.
از خوابیدن هم خسته شده ام.ترسی فزاینده از گفتن سخن حق ددارم و انتقاد به کژیها و رفتارهای دیگران.
من کمی حرکت می خواهم.بود و نبود و پیروزی و شکست واین ور و آن ور برایم یکسان شده اند.من که حرکت جوهری صدرالمتأهلین را به تمامی بی خودستایی دریافته بودم و زندگی را در سنگ هم جاری می دیدم و از دین همین گنجشکهای کوچه و خیابان سرشار از زندگی می شدم،همه چیز برایم عادی و تکراری جلوه می کند.
به هر حال دارم از جهان واقعیات فاصله می گیرم و چیز نویی جسته و تلنگری را می طلبم.
در خدمت اعضا از این پس خواهم بود و روشم چون گذشته،بل شدیدتر است،اما بدانید اینها همه برخاسته از دانشم است نه احسام یا دریافت چیز جدیدی و شماها برایم تنها یک نام هستید و مشکلات شما هم نوشته ای صرف؛بدرود./
دیگر احساسی،پرسشی،جسارتی،تاریک ی،فکری و شوقی ندارم!همه چیز تکرار
سلام گردافرید عزیز
خوشحالم که دوباره برگشتین
اما در مورد وضعتون خیلی نگران شدم میگید مایل به افسردگی نیستید اما عملا با حرفاتون یعنی تا حدودی دچارش شدین
شما الان خیلی تنهایید و نیاز به همصحبتی از جنس مخالف دارین
چرا سعی نمیکنید دختری خوب ومهربان پیدا کرده و ادامه مسیر زندگی را به تنهایی نگذرانید
در مورد سختیهای ازذواج میدانم اما تا به کی صبر کنید یعنی انسان قانعی پیدا نمیشوود
قبل از اینکه بیشتر از اینها بی تفاوت شوید کاری کنید
دعا میکنم حالتان و حال همه مان خوب شود
باز هم از اینکه دوباره اومدین ازتون ممنونم
دیگر احساسی،پرسشی،جسارتی،تاریک ی،فکری و شوقی ندارم!همه چیز تکرار
مشکل شما!؟
اما از بازگشت شما, خیلی خوشحال شدم خیلی
دیگر احساسی،پرسشی،جسارتی،تاریک ی،فکری و شوقی ندارم!همه چیز تکرار
نقل قول:
نوشته اصلی توسط گرد آفرید
با درود؛
هیچ احساسی ندارم؛مدتهای دراز است که نخندیده ام؛خواندن و یافتن چیزی برایم جالب نیست،یعنی هیچی تازه نیست.همه پرسشهایم و تلاشهایم بی نتیجه بوده اند؛نه آنکه نیهیلیسم برسم و نه آنکه در فکر خودکشی و مایل به افسردگی باشم،اما بی تفاوت و خشک و سترونم.
از امید،پیشه،عشق و ازدواج اثری نیست؛چنانکه واکنشهای جنسیم نیز اندک شده اند.همه کارها عجیب برایم تکراری شده اند و همه احساسها و افکار و آدم ها.پدر و مادر و برادر و دوستان،رانندگی،کارهای اداری،تعاملات اجتماعیم و هرآنچه که بینگارید.
آرمانی ندارم و البته آرامشی ژؤف دارم و خوب می خورم و می خوابم.
از خوابیدن هم خسته شده ام.ترسی فزاینده از گفتن سخن حق ددارم و انتقاد به کژیها و رفتارهای دیگران.
من کمی حرکت می خواهم.بود و نبود و پیروزی و شکست واین ور و آن ور برایم یکسان شده اند.من که حرکت جوهری صدرالمتأهلین را به تمامی بی خودستایی دریافته بودم و زندگی را در سنگ هم جاری می دیدم و از دین همین گنجشکهای کوچه و خیابان سرشار از زندگی می شدم،همه چیز برایم عادی و تکراری جلوه می کند.
به هر حال دارم از جهان واقعیات فاصله می گیرم و چیز نویی جسته و تلنگری را می طلبم.
در خدمت اعضا از این پس خواهم بود و روشم چون گذشته،بل شدیدتر است،اما بدانید اینها همه برخاسته از دانشم است نه احسام یا دریافت چیز جدیدی و شماها برایم تنها یک نام هستید و مشکلات شما هم نوشته ای صرف؛بدرود./
سلام گردآفرید
تصور می کنید وقتی که این دانشتان که خودتان هم مجری قابلی برای آن بوده اید، شما را به این اوصافی که ذکرش کردید رسانده است. که نهایت آن اگر نیهلیسم و پوچی نبوده ولی خشکی و سترون بودن همه آن چیزی بوده است که دست یافته اید.
حالا چگونه با شدت بیشتر از قبل در راستای این دانشتان می خواهید با اعضا برخورد کنید و چه کمکی می توانید به آنها بکنید در صورتیکه نهایت کمکتون به خودتان (چنانکه در این پست نگاشته اید)، هیچ انگیزه ای را برای کسی نسبت به تغییر پدید نمی آورد.
بارها گفته ام که:
اگر چیزی می خواهی که نداشته ای باید کاری بکنی که نکرده ای....
دیگر احساسی،پرسشی،جسارتی،تاریک ی،فکری و شوقی ندارم!همه چیز تکرار
با درود؛
حضرت آقای مدیر از اظهار لطف شما سپاسگزارم،اما رک گفنه باشم که با توجه با سخنهای مبادله شده میان ما بنده مقصود شما را نیک می دانم . . .اما جان دلم،بنده باورهایم را خودساخته و با رنج بدست اورده ام و دانایی و آگاهی را همچنان تا آخر عمر بنیادین ترین پایه زندگی و نزدیکترین راه خداشناسی می دانم.
من هیچگاه برای حرفهای ملت و این دنیای کثیف ارزشی قائل نبوده و نیستم و واکنشهای گاه و بیگاهم در برابر برخی کوته فکران برای روشنگری و دستگیری آنهاست.من زندگی و باوری ویژه خود دارم و شادیم از درون است.ما برونی غمناک داریم و درون شوق ناک.
دلیل این حالت گذرای سطخی بنده نیز بیکاری است و در نتیجه بی همسی از صدقه سر دسته گل برخی؛بگذریم.روشن گفته باشم که بنده پشیزی که نه،هیچ ارزشی برای برخی از قوانین این سایت قائل نبوده ولی به دلیل ترسم می کوشم جسارت بیانیم را بکاهم.در ضمن بنده خود بسیاری مطالعات و نحله ها را بررسی کرده و دریافته ام و به ژرفایی هم دریافته ام.
اکنون که می اندیشم می بینم که با سرمایه ای که دارم و مدد از خدای بزرگی که به من نیرو می بخشد و مهربانی هایی که دارم،زیاد آش را شور کردم که سبب بدگویی برخی مغرورها و خیال باطل آنها شده است.اعضا نیز باید روشم را تحمل نمایند،زیرا تا شما نوشتارهایم را پاک نکنید،آنها توان این کار را ندارند.می خواهند بپذیرند،می خواهند نپذیرند که خوب؛به زیانشان تمام می شود.
بدرود./
دیگر احساسی،پرسشی،جسارتی،تاریک ی،فکری و شوقی ندارم!همه چیز تکرار
درود
من نه مثل فروغ روي پشت بوم ستاره دس چين کردم ...نه مثل سهراب پنجره اي رو به دريا ...و نه هيچ وقت براي پنجره ي اتاقم شعر گفتم پنجره ي اتاق من زنگزده پنجره رو هم وقتي باز ميکنم فقط آدمهايي رو ميبينم که با ذهنيت کج تابشون درحال چريدن روي ذره ذره خاک خدا هستن کتابهام روي ميز پخش اند .هيچ کتاب خونه اي آغوشش روبه روشون بازنميکنه کتابهام هم مثل خودم هستن.کتابهايي که سرنوشتشون نامعلومه .از ذهنهاي پاکي جاري شدن ...کتابهايي که گريه ميکنن ميخندن وفرياد ميزنن وکسي صداشون ونميشنوه کتابهاي پاکي که هيچ وقت ...هيچ وقت واژه هاشون روبه ذهنهاي مسموم نشون نميدن ...وقتي که به سقف اتاقم نگاه ميکنم تموم وجودم يخ ميزنه...اما نميدونم بلورهاي قلبم چه جوري ذره ذره آب ميشن واز چشمهام به شکل يه قطره بيرون ميريزن نميدونم چي هست که اونها روآب ميکنه سقف اتاقم هم با قيافه ي مسخره ش که دست کمي از پنجره نداره وتاحالا هيچ شعري توسط قلب من ...ميگم قلب چون شعرها ازقلب آدمها تراوش ميشن و نه از مغزو اين يه نظر شخصيه زاده نشده .ياسقف وپنجره عرضه نداشتن ...يا من...سقف بي روح و بي زاويه سقفي که هر چي بهش نگاه ميکنم بيشتر دلم ميگيره....
اما .......
از دو کلام حرف حساب قدما... همین خوشمان است که می گفتند خر..خر است!
خر مرادمان شده خر شیطان !
نمی توانیم هم پیاده شویم...
مرتب هم یورتمه می رود!
از کره گی هم که دم نداشت...
بر حسب تکلیف سقطش نکنیم خیلی حرف است...
دیگر احساسی،پرسشی،جسارتی،تاریک ی،فکری و شوقی ندارم!همه چیز تکرار
عرض کنم که مدیر جان احساس می کنم که شما بنده را در هیأت یک فرد کاملاً دانش محور و علم خواه صرف می دانید که از داشتن باورهایی ماورایی چون شما محرومم و شما باید این محرومیتم را رفع کنید یا به سخنی بهتر بنده در عین اینکه مثلاً اطلاعات فراوانی دارم اما بی اعتقادیم سبب سترونیم شده و لذا من گمراه و شما راهنما و مرشدید.
بنده افزون بر آنکه نه پندگویم و نه پندشنوافراد را که به تعداد انگشتان یک دست هم نمی رسند را در برخی موارد جزیی در مقام ناصح می دانم که با کمال احترام شما در این جرگه نیستید.بنده یک مقدار بی حوصلگی و ناامیدی از نظر اقتصادی داشتم که از دستم در رفت و آب روغنش را افزودم.
اصلاً بی خیال داداش.
بدرود./
دیگر احساسی،پرسشی،جسارتی،تاریک ی،فکری و شوقی ندارم!همه چیز تکرار
خوشحالم كه برگشتين .
نمي دونم در مورد مشكلتون چي بگم ؟ اميدوارم كه سريعتر از اين حال بيرون بياين ..
دیگر احساسی،پرسشی،جسارتی،تاریک ی،فکری و شوقی ندارم!همه چیز تکرار
خیر مقدم
من بنده ی آن دمم که ساقی گوید
یک جام دگر بگیر و من نتوانم
آرزوی بهترین ها
تمام...
RE: دیگر احساسی،پرسشی،جسارتی،تاریک ی،فکری و شوقی ندارم!همه تکرار
نقل قول:
نوشته اصلی توسط گرد آفرید
روشن گفته باشم که بنده پشیزی که نه،هیچ ارزشی برای برخی از قوانین این سایت قائل نبوده ولی به دلیل ترسم می کوشم جسارت بیانیم را بکاهم.
سلام آقای گرد آفرید
نفرمائید
خودتون واقفید برای اینكه در یك محیط اجتماعی وحدت رویه داشته باشه ، باید یك قوانینی(حتی اگر دلپسند ما نباشد)،وجود داشته باشد. در غیر این صورت سنگ روی سنگ بند نمی شود. تصور كنید هر كس بنا به علائق و خواهش های شخص خودش هرچه خواست بدون توجه به قوانین بگوید. آن وقت چه هرجی و مرجی می شود.
من شخص شما را می شناسم و میدانم شما خودتون هم قوانین سخت گیرانه ای برای خودتون دارید. اما این جا هم مثل هر كجای دیگر تابع قوانین خودش هست و رعایت آن موجب محیطی آرام جهت تبادل نظر هست.
هر كسی كه در اینجا پست می زند،بدین معنا است كه طبق قوانین این تالار عضو شده و پذیرفته هست كه اجرا كند، (البته ممكنه به دل قبول نداشته باشد كه مشكلی نیست).
RE: دیگر احساسی،پرسشی،جسارتی،تاریک ی،فکری و شوقی ندارم!همه چیز تکر
دوستان عزيز
نقل قول:
نوشته اصلی توسط گرد آفرید
با درود؛
من هیچگاه برای حرفهای ملت و این دنیای کثیف ارزشی قائل نبوده و نیستم
و لرد حامد نوشته :
آدمهايي رو ميبينم که با ذهنيت کج تابشون درحال چريدن روي ذره ذره خاک خدا هستن
دوست دارم فثقط چندتا ؟؟؟ بذارم وهيچي نگم. ولي يه کم فکر کنيم که با چه عينکي داريم به آدما نگاه مي کنيم؟
RE: دیگر احساسی،پرسشی،جسارتی،تاریک ی،فکری و شوقی ندارم!همه تکرار
جناب مدیر گرامی،بنده منظورم قوانینی بود که زوری و کلی است و البته که دارم آنها را رعایت کرده و این کار را ادامه نیز می دهم.
RE: دیگر احساسی،پرسشی،جسارتی،تاریک ی،فکری و شوقی ندارم!همه تکرار
سلام آقای گرد آفرید
بسیار سپاسگزارم....
در ضمن انعطاف پذیری و تغییر موضعتون را در مورد برگشت به تالار به فال نیك می گیرم.
و ا میدوارم با تراوشات ذهنی عزیزان اعضاء همچون شما بتوانیم بر محتوای تالار بیفزاییم.
RE: دیگر احساسی،پرسشی،جسارتی،تاریک ی،فکری و شوقی ندارم!همه تکرار
سلام
بعضی وقتا مردا هم پریود میشن! زیاد سخت نگیرین. وقتی ما مردا این حالیم، اگر چیزی گفتیم ، گوش کنین. اگر نه که گیر ندین بهمون که هی حرف بکشین. خودمون خوب میشیم. یه کمی صبر کنین...مردا به این نکته واقفند، زن ها هم خوب من الان عرض کردم و واقف شدن. این وسط بحث و مشاجره هم معنا نداره ببم جان. وقتی یکی تعطیله، نباید بحث کنین باهاش. بذارین حالش خوش بشه، فرصت برای حرف و حدیث بسیار است...
پیروز باشید
RE: دیگر احساسی،پرسشی،جسارتی،تاریک ی،فکری و شوقی ندارم!همه تکرار
ما انسان جدیدی هستیم از نسل جدید و با مشکلاتی جدید ....
تجربه گذشتگان خوب است ولی آنچه بدرد ما میخورد حرکتی تازه است برای بهتر زیستن ....البته اگر همه چیز را وابسته به قدرتی مافوق ندانیم ....وسهمی هم برای قدرت و اختیار خودمان قائل شویم .....
.....دست از کارهایی که برای شما هیجان میآفریند بر ندارید ...
به قول آنتونی رابینز پرداخت قبض گازو تلفن....هیجان ندارد بدنبال کارهایی بروید که به زندگی شما هیجان بدهد.....
هیچ کس و هیچ چیز نمیتواند جلوی خوشبختی شما را بگیرد ..
..خدا برای کسی تنی نیست که برای شما ناتنی باشد ...او همه را به یک چشم میبیند و به شما هم سهمی را که لازم دارید میبخشد .....
همیشه سنگ صبور دیگران نباشید ....خودتان را فدای دیگران نکنید به داد خودتان برسید.....این اولین لطف منطقی است که یک انسان به خودش میکند...
تمام هوش و ذکاوت خود را بکار ببرید تا راه کامل شدن را پیدا کنید ...
حتی اگر از آسمان سنگ ببارد و زمین پر از بلا باشد ....شما اولین کسی باشید که احساس راحتی و خوشبختی میکنید .....
نیل مراد برحسب فکرو همت است--- از شاه نظر خیر و زتوفیق یاوری
RE: دیگر احساسی،پرسشی،جسارتی،تاریک ی،فکری و شوقی ندارم!همه تکرار
درود یاور گرامی
خویش را فدای هیچ ننمایید گرد آفرید گرامی.
به چالش بگیرید مهملات را! چه اهمیتی دارد که شما را سرکوب کنند و بابت یکسان نبودن شما با جو موجود(در تالار، در جامعه، در خانواده و...) شما را تخطئه کنند! خود آنان که شما را می کوبند به یقین بیشتر از هر کس دیگری به شما نیازمندند و بر صحت گفتارهای شما که توشه منطق را بر دوش می کشند دردرون خویش واقف!
هراسی نداشته باشید از اینکه مانند دیگران زندگی نمی کنید،چرا که این هنر شماست که در مسیری مخالف وزش باد به حرکت درآیید. بیم آن را نداشته باشید که به شما بگویند شما افسرده شده اید! که معمولا به تمامی آنان که منطبق بر شعر " خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو" افسردگی لقب می دهند. بلند پروازان را دیوانه و خودشیفته می نامند! و البته از این راه امرار معاش می کنند.
همسر تنها گوشه ای از زندگی شماست. خویش را بسیار در بند این کرده اید که نمی تواند ازدواج کنید. دوست عزیز زنی که در آینده شما معلوم نیست چقدر حائز ارزش باشد آیا ارزش این حرص خوردن و آزار دیدن را دارد؟
دوستی از هم محله ای های قدیم دارم که با وجود کار طاقت فرسای خویش ( در حدود 12-14 ساعت در یک کارگاه ) هر از چند ماهی را کوله ای بر دوش انداخته و تنها با دوچرخه اش به بیابان و کوه و... می زند. باورت نمی شود چقدر شاد است. او نیز 34 سال دارد. ولی مانند یک بچه شاد است و مانند یک پیرمرد سالخورده و دانشمند، فهیم. درآمدی نیز ندارد. باورتان نمی شود که ایشان هر روز را با 8000تومان بی وقفه کارگری می کند و با تنی چند از دوستانش یک اتاق اجاره نموده است. ولی به شیوه خویش از زندگی لذت می برد. باور کنید آن کسی که در زندگی شما قرار است بیاید ارزش لحظه ای رنج کشیدن شما را نه می فهمد و نه دارد!
آینده از آن کسانی است که به استقبالش می روند.
RE: دیگر احساسی،پرسشی،جسارتی،تاریک ی،فکری و شوقی ندارم!همه تکرار
دوست عزیزم گرد آفرید
چند روزی بود که سفر بودم .پریروز برگشتم و به شکل ناباورانه حضورتان را احساس کرده ام . چقدر دوست من خوش آمدید ، چقدر حرفهای برادرانه تان در اولین روزهای حضورم در تالار برایم محترم و عزیزند ، هر چند بنا بر شرایط نتوانستم موافق میل شما عمل کنم ، اما برای شما برادرگرامی و مهربان و یار و همدرد روزهای نخست احترام بسیاری قائل هستم . چه اهمیتی دارددوست من که با هم ، هم نظر نباشیم ولی یاد بگیریم صدای مخالف را بشنویم .به هر حال این حداقل از آموزه های ما در این تالار می تواند باشد . موفق باشید برادر مهربان و همدرد و همیار . خدمت مادر نازنین و مهربان سلام برسانید .
RE: دیگر احساسی،پرسشی،جسارتی،تاریک ی،فکری و شوقی ندارم!همه تکرار
گرد آفرید می توانم از شما خواهشی داشته باشم ؟!
اول خواندن کتاب خود حقیقی و دوم دیدن فیلم مستند راز ، این روزها دائما در حال معرفی کتاب و فیلم هستم !به شما هم پیشنهاد می دهم این کتاب و فیلم را ببینید . ممنون می شوم از نقطه نظراتتان بعد از مطالعه کتاب و دیدن فیلم آگاه شوم .این سی دی در کتابفروشی ها یی مثل شهر کتاب و یا سی دی فروشی ها به شکل مجاز قابل تهیه است و البته کتابش هم موجود است .