-
سوالات ممنوعه
سلام به همه دوستان گلم:72:
بر اساس یه تحقیق ، ۵ سوال وجود داره که زنها بهتره از مردها نپرسند! چون اگه جوابهاشون مبنی بر حقیقت داده بشه شر به پا میشه!! ... البته اون چیزی که از متن خیلی تابلو هستش اینه که اصل مطلب خارجی بوده و یه آدمک بیکاری ترجمه اش کرده .
این ۵ سوال عبارتند از:
۱- به چی فکر می کنی؟ ... ۲- آیا دوستم داری؟ ... ۳- آیا من چاقم؟ ... ۴- به نظر تو ، اون دختره از من خوشگلتره؟ ... ۵- اگه من بمیرم تو چیکار می کنی؟
-
RE: سوالات ممنوعه
۱- به چی فکر می کنی؟
جواب مورد نظر برای این سوال اینه: “عزیزم! از اینکه به فکر فرو رفته بودم متاسفم! داشتم به این فکر می کردم که تو چقدر زن خوب و دوست داشتنی و متفکر و با شعور و زیبایی هستی و من چقدر خوشبختم که با تو زندگی می کنم.“ ... البته این جواب هیچ ربطی به موضوع مورد فکر مرد نداره! چون مرد داشته به یکی از موارد زیر فکر می کرده:
الف) فوتبال
ب) بسکتبال
ج) چقدر تو چاقی!
د) چقدر اون دختره از تو خوشگلتره!
ه) اگه تو بمیری پول بیمه ات رو چطوری خرج کنم؟
یه مرد در سال ۱۹۷۳ بهترین جواب رو به این سوال داده... اون گفته: “اگه می خواستم تو هم بدونی به جای فکر کردن ، درباره ش حرف می زدم!“ ... :73:
-
RE: سوالات ممنوعه
>>> ۲- آیا دوستم داری؟
جواب مورد نظر این سوال “بله“ است! و مردهایی که محتاط ترند می تونن بگن: “بله عزیزم!“ ... و جوابهای اشتباه عبارتند از:
الف) فکر کنم اینطور باشه!
ب) اگه بگم بله ، احساس بهتری پیدا می کنی؟
ج) بستگی داره که منظورت از دوست داشتن چی باشه!
د) مگه مهمه؟!
ه) کی؟ ... من؟!
-
RE: سوالات ممنوعه
>>> ۳- آیا من چاقم؟:302:
واکنش صحیح و مردانه نسبت به این سوال اینه که با اعتماد به نفس و تاکید بگین “نه! البته که نه!“ و به سرعت اتاق رو ترک کنین! ... جوابهای اشتباه اینها هستند:
الف) نمی تونم بگم چاقی... اما لاغر هم نیستی:P !
ب) نسبت به چه کسی؟!
ج) یه کمی اضافه وزن بهت میاد!
د) من چاق تر از تو هم دیدم!
ه) ممکنه سوالت رو تکرار کنی؟ داشتم به بیمه ات فکر می کردم:163: !
-
RE: سوالات ممنوعه
>>> ۴- به نظر تو ، اون دختره از من خوشگلتره؟
“اون دختره“ در اینجا می تونه یه دوست قبلی یا یه عابر که از فرط زل زدن به اون تصادف کردین و یا هنرپیشه ء یه فیلم باشه... در هر حال جواب درست اینه که: “نه! تو خوشگلتری!“ ... جوابهای غلط عبارتند از:
الف) خوشگلتر که نه... اما به نحو دیگه ای خوشگله! :P
ب) نمی دونم اینجور موارد رو چطوری می سنجند! :162:
ج) بله! اما مطمئنم تو شخصیت بهتری داری! :227:
د) فقط از این بابت که اون جوونتر از توست! :199:
ه) ممکنه سوالت رو تکرار کنی؟ داشتم راجع به رژیم لاغریت فکر می کردم! :58:
-
RE: سوالات ممنوعه
>>> ۵- اگه من بمیرم تو چیکار می کنی؟
جواب صحیح: “آه عزیزترینم! در حادثه ء اجتناب ناپذیر فقدان تو ، زندگی برام متوقف میشه و ترجیح میدم خودمو زیر چرخ اولین کامیونی که رد میشه بندازم!:199:“ ... این سوال ، همونطور که توی گفتگوی زیر می بینین ، ممکنه از سوالهای دیگه طوفانی تر باشه! ...
زن: عزیزم... اگه من بمیرم تو چیکار می کنی؟
مرد: عزیزم! چرا این سوالو می پرسی؟ این سوال منو نگران می کنه! :33:
زن: آیا دوباره ازدواج می کنی؟
مرد: البته که نه عزیزم!
زن: مگه دوست نداری متاهل باشی؟
مرد: معلومه که دوست دارم! :227:
زن: پس چرا دوباره ازدواج نمی کنی؟
مرد: خیلی خب! ازدواج می کنم! :58:
زن (با لحن رنجیده): پس ازدواج می کنی؟
مرد: بله!
زن (بعد از مدتی سکوت): آیا باهاش توی همین خونه زندگی می کنی؟
مرد: خب بله! فکر کنم همین کار رو بکنم!:P
زن (با ناراحتی): بهش اجازه میدی لباسهای منو بپوشه؟
مرد: اگه اینطور بخواد خب بله! :D
زن (با سردی): واقعا“؟ لابد عکسهای منو هم می کنی و عکسهای اونو به دیوار می زنی!
مرد: بله! این کار به نظرم کار درستی میاد!
زن (در حالی که این پا و اون پا می کنه): پس اینطور... حتماً بهش اجازه میدی با چوب گلف من هم بازی کنه! :97:
مرد: البته که نه عزیزم! چون اون چپ دسته!!! :81:
به نقل از:
http://less10.mihanblog.com/
-
RE: سوالات ممنوعه
خانمی به شوهرش می گوید:
عزیزم!اگه من بمیرم تو چیکار می کنی؟
شوهر می گوید:
همان كاری كه اگر من بمیرم انجام میدهی!
خانم با عصبانیت می گوید:
خاك بر سر بی عاطفه ات ، فوری با یكی دیگه ازدواج می كنی!!!؟
-
RE: سوالات ممنوعه
قبل از ازدواج
پسر : بله،بالاخره وقتش شد . منتظر بودن خیلی سخته
دختر : مي خواي من برم ؟
پسر : نه. حتي فكرش روهم نكن
دختر : دوستم داري ؟
پسر : البته !
دختر : تا حالا به من خيانت كردي ؟
پسر : نه ! دیگه همچین حرفی رو نزن
دختر : منو مي بوسي ؟ ( بعد از خواندن عقد)
پسر: بله
دختر: منو كتك مي زني ؟
پسر: امكان نداره ! به قیافه من مياد همچين آدمي باشم
دختر: مي تونم بهت اعتماد كنم؟
پسر: بله
بعد از ازدواج
همین نوشته را از پایین به بالا بخوانید .
http://sorin.blogfa.com
با کمی تغییر/
-
RE: سوالات ممنوعه
از همه ممنونم خیلی عالی بود
-
RE: سوالات ممنوعه
با تشکر از همه دوستانی که نظر دادند.:72:
بعضی وقت ها پرسیدن بعضی سوالات به صورت مستقیم جواب نمیده. شاید مثال زیر راه بهتری برای فهمیدن حقیقت باشد.:227:
منم از تیزهوشی این مادرشوهر خیلی خوشم اومد.امیدوارم براتون جالب باشد.
خانم حميدي براي ديدن پسرش مسعود ، به محل تحصيل او يعني لندن آمده بود. او در آنجا متوجه شد كه پسرش با يك هم اتاقي دختر بنام Vikki زندگي ميكند. كاري از دست خانم حميدي بر نمي آمد و از طرفي هم اتاقي مسعود هم خيلي خوشگل بود.
او به رابطه ميان آن دو ظنين شده بود و اين موضوع باعث كنجكاوي بيشتر او مي شد. مسعود كه فكر مادرش را خوانده بود گفت : " من ميدانم كه شما چه فكري مي كنيد ، اما من به شما اطمينان مي دهم كه من و Vikki فقط هم اتاقي هستيم :D. "
حدود يك هفته بعد ، Vikki پيش مسعود آمد و گفت : " از وقتي كه مادرت از اينجا رفته ، قندان نقره اي من گم شده ، تو فكر نمي كني كه او قندان را برداشته باشد ؟:302: " "خب، من شك دارم ، اما براي اطمينان به او ايميل خواهم زد."
او در ايميل خود نوشت : مادر عزيزم، من نمي گم كه شما قندان را از خانه من برداشتيد، و در ضمن نمي گم كه شما آن را برنداشتيد . اما در هر صورت واقعيت اين است كه قندان از وقتي كه شما به تهران برگشتيد گم شده . " با عشق، مسعود
روز بعد ، مسعود يك ايميل به اين مضمون از مادرش دريافت نمود : پسر عزيزم، من نمي گم تو با Vikki رابطه داري ! ، و در ضمن نمي گم كه تو باهاش رابطه نداري . اما در هر صورت واقعيت اين است كه اگر او در تختخواب خودش مي خوابيد ، حتما تا الان قندان را پيدا كرده بود.:43: با عشق ، مامان
به نقل از:
http://www.dostan.net/
-
RE: سوالات ممنوعه
ممنون از همه، خیلی جالب بود:72:
-
RE: سوالات ممنوعه
سلام
از همه دوستانی که وقت گذاشتند و این تاپیک رو خوندند ممنونم.:72:
اینم یه روش جدید برای سوال کردن چیزی که میخوایم.
روزي مرد کوري روي پلههاي ساختماني نشسته و کلاه و تابلويي را در کنار پايش قرار داده بود روي تابلو خوانده ميشد: من کور هستم لطفا کمک کنيد . روزنامه نگارخلاقي از کنار او ميگذشت نگاهي به او انداخت فقط چند سکه د ر داخل کلاه بود.او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اينکه از مرد کور اجازه بگيرد تابلوي او را برداشت ان را برگرداند و اعلان ديگري روي ان نوشت و تابلو را کنار پاي او گذاشت و انجا را ترک کرد. عصر انروز روز نامه نگار به ان محل برگشت و متوجه شد که کلاه مرد کور پر از سکه و اسکناس شده است مرد کور از صداي قدمهاي او خبرنگار را شناخت و خواست اگر او همان کسي است که ان تابلو را نوشته بگويد ،که بر روي ان چه نوشته است؟روزنامه نگار جواب داد:چيز خاص و مهمي نبود،من فقط نوشته شما را به شکل ديگري نوشتم و لبخندي زد و به راه خود ادامه داد. مرد کور هيچوقت ندانست که او چه نوشته است ولي روي تابلوي او خوانده ميشد:
امروز بهار است، ولي من نميتوانم آنرا ببينم !!!!!
:303: وقتي کارتان را نميتوانيد پيش ببريد استراتژي خود را تغيير بدهيد خواهيد ديد بهترينها ممکن خواهد شد باور داشته باشيد هر تغيير بهترين چيز براي زندگي است.
حتي براي کوچکترين اعمالتان از دل،فکر،هوش و روحتان مايه بگذاريد اين رمز موفقيت است .... لبخند بزنيد
به نقل از:
http://www.hamtanab.com/
-
RE: سوالات ممنوعه
اینم دیدگاه یک کودک از مفهوم فقر:73:
روزي يك مرد ثروتمند، پسر بچه كوچكش را به يك ده برد تا به او نشان دهد مردمي كه در آنجا زندگي مي كنند چقدر فقير هستند. آنها يك روز و يك شب را در خانه محقر يك روستايي به سر بردند.
در راه بازگشت و در پايان سفر، مرد از پسرش پرسيد: «نظرت در مورد مسافرتمان چه بود؟»
پسر پاسخ داد: «عالي بود پدر!»
پدر پرسيد: «آيا به زندگي آنها توجه كردي؟»
پسر پاسخ داد: «فكر مي كنم!»
پدر پرسيد: «چه چيزي از اين سفر ياد گرفتي؟»
پسر كمي انديشيد و بعد به آرامي گفت: «فهميدم كه ما در خانه يك سگ داريم و آنها چهار تا. ما در حياطمان فانوسهاي تزئيني داريم و آنها ستارگان را دارند. حياط ما به ديوارهايش محدود مي شود اما باغ آنها بي انتهاست!»
در پايان حرفهاي پسر، زبان مرد بند آمده بود. پسر اضافه كرد: «متشكرم پدر كه به من نشان دادي ما واقعا چقدر فقير هستيم!»
به نقل از:
http://forum.hammihan.com/
-
RE: سوالات ممنوعه
گاهی وقت هام بهتر است نپرسید چرا نمره های پسرت کم شده!!!!
این نامه یه پسر به پدرش است.:203:
پدر در حال رد شدن از کنار اتاق خواب پسرش بود، با تعجب دید که تخت خواب کاملاً مرتب و همه چیز جمع و جور شده. یک پاکت هم به روی بالش گذاشته شده و روش نوشته بود «پدر». با بدترین پیش داوری های ذهنی پاکت رو باز کرد و با دستان لرزان نامه رو خوند :
پدر عزیزم،با اندوه و افسوس فراوان برایت می نویسم. من مجبور بودم با دوست دختر جدیدم فرار کنم، چون می خواستم جلوی یک رویارویی با مادر و تو رو بگیرم. من احساسات واقعی رو با Stacy پیدا کردم، او واقعاً معرکه است، اما می دونستم که تو اون رو نخواهی پذیرفت، به خاطر تیزبینی هاش، خالکوبی هاش ، لباسهای تنگ موتور سواریش و به خاطر اینکه سنش از من خیلی بیشتره. اما فقط احساسات نیست، پدر. اون حامله است. Stacy به من گفت ما می تونیم شاد و خوشبخت بشیم. اون یک تریلی توی جنگل داره و کُلی هیزم برای تمام زمستون. ما یک رؤیای مشترک داریم برای داشتن تعداد زیادی بچه. Stacy چشمان من رو به روی حقیقت باز کرد که ماریجوانا واقعاً به کسی صدمه نمی زنه. ما اون رو برای خودمون می کاریم، و برای تجارت با کمک آدمای دیگه ای که توی مزرعه هستن، برای تمام کوکائینها و اکستازیهایی که می خوایم. در ضمن، دعا می کنیم که علم بتونه درمانی برای ایدز پیدا کنه، و Stacy بهتر بشه. اون لیاقتش رو داره. نگران نباش پدر، من 15 سالمه، و می دونم چطور از خودم مراقبت کنم. یک روز، مطمئنم که برای دیدارتون بر می گردیم، اونوقت تو می تونی نوه های زیادت رو ببینی.با عشق،پسرت،John
پاورقی :
پدر، هیچ کدوم از جریانات بالا واقعی نیست، من بالا هستم تو خونه Tommy. فقط می خواستم بهت یادآوری کنم که در دنیا چیزهای بدتری هم هست نسبت به کارنامه مدرسه که روی میزمه. دوسِت دارم! هروقت برای اومدن به خونه امن بود، بهم زنگ بزن. Rbxxx83@yahoo.com
به نقل از:
http://rbxxx83.blogspot.com/