-
یک آبجی بزرگتر میخوام
سلام من یه دختر 16 سالم از مشهد شاید این جا بتونه کمکم کنه من یک آبجی بزرگتر میخوام که به حرفام گوش کنه و راهنماییم کنه خیلی خستم یکی رو میخوام که همه چیز رو صادقانه براش تعریف کنم یکی رو میخوام که صبر زیادی داشته باشه و ازم خسته نشه چون مشکلاتم زیاده و وقت گیر یکی رو میخوام که تا آخرش باهام باشه و رهام نکنه آیا کسی هست که با توقعات من کنار بیاد و آبجیم بشه:302: همه تون رو دوست دارم ::72::72:
-
RE: یک آبجی بزرگتر میخوام
ثمین جان:72:
به این جمع دوستانه خوش اومدید.
اینجا همه دوستان سعی میکنند کمکت کنند.
تو فقط بگو گلم....هر چیزی که اذیتت میکنه رو بنویس تا آروم شی...:43::43:
-
RE: یک آبجی بزرگتر میخوام
سلام ثمین2
تو نیاز به گوش شنوا داری، و همچنین نیاز به یادگیری مهارتهایی داری تا با مسائل احساسی و مشكلاتت كنار بیایی. تو باید یاد بگیری چگونه ارتباطات صحیحی با خانواده و دوستان داشته باشی. و خیلی چیزهای دیگه....
اما با خودت فكر كردی یه خواهر بزرگ فقط می تونه این نقش را داشته باشه....
می خوام بگم اگر چه بعضی خواهر بزرگها می توانند یه كمكهایی بكنند. اما راهش این نیست.
پیشنهاد می دهم برای تقویت این مهارتها و آگاهی هایی كه گفتم :
1 - مقالات انجمن آگاهی ها ، مهارتها و روشها را بخوان
http://www.hamdardi.net/forumdisplay.php?fid=26
2 - سعی كن در محل سكونت خود به یك مركز مشاوره مراجعه كنید و حضوری مسائلتون را با یك متخصص و مشاور خانواده در میان بگذارید تا ضمن شنیدن حرفهایت،روشهایی هم برای دوستیابی صحیح پیدا كنید.
نكته بسیار مهم:
در این انجمن سعی كن به طور خصوصی(از طریق پیغام خصوصی) با هیچ عضوی ارتباط برقرار نكنی. و مسائلت را از طریق همین تاپیك ادامه بدهید. و اعضاء دیگر در اینجا كمكت می كنند.
-
RE: یک آبجی بزرگتر میخوام
با سلام از تاپیکاتون واقعا انرژی گرفتم اصلا فکر نمیکردم به این سرعت جوابم رو بدین ولی مطرح کردن مسائل توی عمومی خیلی سخته فکر کنم برای حرف زدن توی عمومی هنوز آمادگی ندارم از شما هم ممنونم sade beghamدوستون دارم مرسی
-
RE: یک آبجی بزرگتر میخوام
سلام
اگر برات مطرح كردن مسائل در جو عمومی خیلی سخته ،پس خوبه روی 2 پیشنهادی كه دادم فكر كنی ....
-
RE: یک آبجی بزرگتر میخوام
سلام
نظر من هم با آقاي مدير موافق است و ميخاهم بگويم كه پيدا كردن خواهر كه سنگ صبور باشد با اين روش سخت است وبايد مرقب باشيد
-
RE: یک آبجی بزرگتر میخوام
سلام ثمين عزيز
من يه خانم 33 ساله متاهل هستم و مثل تو خواهر بزرگتر از خودم ندارم متاسفانه با مادرم هم خيلی راحت نبودم و نيستم چون هروقت توی موضوعی که نمی تونستم به کسی بگم ، نظرشو می خواستم به قدری تند و بد جور رفتار ميکرد که پشيمون ميشدم که باهاش حرف بزنم به همين خاطر سعی کردم دوستان خوبی برای خودم پيدا کنم تا مثل خواهر دوستشون داشته باشم و کمبود يه خواهر رو برام پر بکنند . ( ولی خب هم سن خودم هستند )
اين تالار جای خوبيه برای تبادل افکار ، بعد از يه مدت متوجه ميشی که نه تنها يک خواهر ، بلکه چندين خواهر و برادر بزرگتر و کوچيکتر داری که دوست دارند به تو کمک بکنند .
-
RE: یک آبجی بزرگتر میخوام
سلام جناب مدیر ممنون از این که به تاپیکای من توجه میکنین ولی باید بگم من نگفتم مشاوره نرفتم من تا حالا پیش 6 تا مشاور رفتم که براتون توضیح میدم : 2 تاشون رو که بعد از دو سه جلسه رفتن دیدم به درد من نمیخورن و دیگه پیششون نرفتم ، یکی بود خیلی خوب من رو درک میکرد حیف که فرصت کم بود اگه اون الان بود خیلی چیزا حل میشد ولی اون از ایران رفت یعنی معلم نمونه کشور شد فرستادنش قطر ( ایشون علاوه بر اینکه فوق لیسانس روانشناسی بالینی بود و بعنوان مشاور مدرسه مشغول بود معلم روش تحقیق و مهارت های زندگی ما هم بود) در جوابی که توی تاپیک مشاور دادم کامل توضیح دادم ،بعد اون من پیش مشاور مدرسه جدیدمون رفتم که اونم خب در حد خودش خوب بود هنوزم با هم ارتباط داریم اون من رو قانع کرد که باید موضوع رو به مامان بگیم تا من مشاوره بیرون برم وقتی گفتم من نمیتونم به مامان بگم خودش این مسئولیت رو به عهده گرفت و به مامان گفت ، مامانم خیلی منطقی برخورد کرد. من پیش یک مشاوری که مشاورم معرفی کرد رفتم ولی اونم من رو درک نمیکرد و نمیتونست به من کمک کنه بعد 5 جلسه دیگه نرفتم. این بار من رو به مشاور قابل تری معرفی کرد ( البته اون قبلی هم تو مشهد مشاور خوبیه) این مشاور جدیده استادیار دانشگاه فردوسی مشهدم بود منظور اینکه مشاور توانمندی بود ولی این یکی هم نتونست به من کمک کنه با اینکه در مسائلی که دارم تخصص داشت ولی بعد از 7 جلسه فهمیدم اونم نمیتونه کمکم کنه. حالا از ضررهای مالیش بگذریم مهم اینه که من از مشاوره زده شدم دیگه نمیخوام خسته شدم هیشکی نمیتونه درکم کنه و بهم راه حل اساسی بده طفلکی مامان فکر میکنه حال روحیه من خوب شد نمیشه جلوش تظاهر نکنم بعد 12 جلسه گناه داره که بدونه من بهتر نشدم هیچ که بدترم شدم اونم با هزینه هایی که روی دستش گذاشتم کاش حداقل اون مشاورم نمیرفت قطر اون تنها کسی بود که میتونست به من کمک کنه دلم براش خیلی تنگ شده........ همه اینا رو گفتم که بگم مشاوره رفتم و هیچ نتیجه ای نگرفتم ببخشید زیاد شد ولی باید اینا رو میگفتم بازم ممنون
-
RE: یک آبجی بزرگتر میخوام
ممنون خانومSHFA ولی مادر من خیلی میخواد با من ارتباط برقرار کنه ولی این منم که جلوش می ایستم و نمیتونم و نمیخوام باهاش ارتباط صمیمانه تری داشته باشم مخصوصا از وقتی که اون حرفا رو از مشاورم شنیده خیلی دوست داره که من خودمم در موردشون باهاش حرف بزنم ولی تا حالا باهاش در مورد اون مسائل یک کلمم صحبت نکردم و هر موقع اونم تلاش کرده سر صحبت رو باز کنه من طفره رفتم و محیط رو ترک کردم نمیدونم چرا نه میخوام و نه نمیتونم باهاش صمیمی باشم نمیدونم. به این دلیل هم خواهر و دوست بزرگتر خواستم چون از دوستای همسن خودم خیلی ضربه خوردم و شاید نصف مشکلات الانم بخاطر همین دوستی ها بوده البته نگفتم من مقصر نبودم چرا منم مقصر بودم خیلی هم مقصر بودم ولی کسی که از تو بزرگتره تجربه بیشتری داره با خیلی از چیزا میتونه درست تر برخورد کنه و اگه تو هم داری اشتباه میری اون بهت گوشزد میکنه کلا نسبت به دوست صمیمی همسن دیگه احساس خوبی ندارم بازم ممنونم از لطفتون از شما هم ممنونم آقایDAVOOD KAZEM چشم مراقبم
-
RE: یک آبجی بزرگتر میخوام
دوست خوبم ثمین جان
درست است که هر مشاوره ای باید اصولی و پیش اهل فنش باید انجام بشه. و مسلما مشاوره اینترنتی نمی تونه زیاد بهتون کمک کند. شما اینجا میتونید از تجربیات افرادی که مشکلی مشابه شما داشتند استفاده کنید. توی تاپیک مشاوره نوشته بودید "اگر روش خودکشی مطمئنی پیدا کردی ...".
حق با مدیر عزیز مون است. شما حتما باید از مشاوره حضوری استفاده کنید. حالا اگه از اونا جواب نگرفتید، بهتر است همین جا مطرحش کنید. میدونم براتون سخت است...توجه کنید اسمتون مستعار است...کسی شما رو نمیشناسه...بعدش هم میتونید با یه اسم دیگر وارد بشید(البته با هماهنگی مدیر همدردی...)
دقت کنید توی مسائل روحی تا وقتی خودتون نخواهید کسی نمی تونه بهتون کمکی کند. اگر پیش هزار تا مشاور دیگه هم برید تا وقتی خودتون تصمیم نگیرید به خودتون کمک کنید تلاش دیگران بی فایده است.
ما قرار نیست به ایده ال هایی که دیگران برامون میسازند برسیم. بلکه قرار است اون ایده ال بالقوه ای که در وجودمون قرار دارد رو به بالفعل تبدیل کنیم.
-
RE: یک آبجی بزرگتر میخوام
ثمین عزیز و دوست داشتنی، میفهمم چی می گی، هر چی توی دلته بگو، چی باعث شده که دل پاک و مهربونت بگیره و احتیاج به درددل داشته باشی؟ اینجا همه محرم اسرار هم هستن، اینجا همه به هم کمک می کنن حتی اگه خودشون غرق در مشکلات زندگی باشن، عزیزم به این جمع خوش اومدی، راحت باش و شروع کن...
:72:
-
RE: یک آبجی بزرگتر میخوام
سلام
من فقط یه نفر رو سراغ دارم كه توانایی كمك كردن به تو رو داره ، نمی دونم چرا نمی خواد بهت كمك كنه؟ راستی می شناسیش؟!
-
RE: یک آبجی بزرگتر میخوام
سلام !
نمیدونم چرا آدم وقتی میادش اینجا حس میکنه همه مشکلات درونی وبیرونیشو باید یه جورایی حل شده حساب کنه ولی من بهت میگم بیا با خودمون صادق باشیم.فقط خداست که جواب همه مشکلاتو میدونه فقط امیدوارم به طور کسی نخورده باشی که خداتو با منطق فازی خودش باور و خوشیائی رو که داری(حتی در قلبت)نادیده بگیر و انکارشو یه جوری انجام بده که خودتم از زندگی زده بشی!به هر حال هر مشکلی که داری بگو/
ان شائ الله یه جورائی با همدیگه حلش میکنیم.
موفق باشی!
-
RE: یک آبجی بزرگتر میخوام
منظورتون کیه آقای سنگ تراشان؟
-
RE: یک آبجی بزرگتر میخوام
با سلام اوکی جناب مدیر فهمیدم از اینکه بهم جواب دادین واقعا متشکرم حالا یک سوال:
به نظر شما و همه ی دوستان گلم آیا واقعا همه مسائل را باید با مادر در میان گذاشت؟
نمیدونم مادر من از اینکه همه چی رو بهش نمیگم شاکیه و میگه تو با من راحت نیستی و با مشاورت ( مشاور مدرسمون) خیلی بیشتر از من راحتی . در حالیکه من عقیده دارم آدم بلاخره برای خودش یک حریم خصوصی داره که مال خودشه و من اگر با مشاورم مطرح کردم برای این بوده که یه مشکلاتی که سالهاست با منه و خودم نتونستم حلشون کنم رو با یک فرد به قول معروف این کاره مطرح کنم ببینم چی میشه به نظر من این خیلی با احساس صمیمی بودن فرق داره ، این برای حل مشکله البته این که خوب بعد مدتی یه احساس صمیمیت بین دو طرف به وجود بیاد خب طبیعیه. نمیدونم، اینا رو هم چند بار براش توضیح دادم ولی درک نمیکنه............
حالا نظر شما چیه دوستای عزیز ؟
در ضمن از sade beghamعزیز ، shad عزیز وniloofar 25 عزیز هم متشکرم مرسی :72::72::72:
-
RE: یک آبجی بزرگتر میخوام
سلام
اون یه نفر خودت هستی. وقتی كسی تصمیم می گیره باهمه وجود مسیر خود را هموار كنه. و رنج و سختی تغییر را بپذیره حتما موفق میشه.
من هم با شما ثمین 2 موافقم. هر كس یه حریم خصوصی داره وممكنه نخواد با مادرش هم مطرح كنه...
اما باید حتما خودش آگاهی لازم را داشته باشه یا با یه متخصص مشورت كنه.
به هر حال امیدوارم با انرژی كه داری و خویشتنداری كه می كنی كم كم بتوانی پرقوت تر از گذشته مسیرت را هموار و ضعفهایت را كاهش دهی
-
RE: یک آبجی بزرگتر میخوام
با سلام :
میخواستم نظر مادر های گلم رو هم درباره این موضوع بدونم . دوست دارم بدونم یه مادر در مورد این موضوع چطوری فکر میکنه . اگه لطف کنین و بهم جواب بدین ممنون میشم با تشکر
-
RE: یک آبجی بزرگتر میخوام
ثمین عزیز من همشهریتم مثل تو هیچ خواهری ندارم ولی توی سن تو فقط مادرم محرم اسرارم بود همه رازهامو بهش میگفتم و از ش کمک میگرفتم الانم همونطور سنگ صبورمه ولی عزیزم اگر چیزی هست که دوست داری بگی توی این جمع هیچ کس تو رو نمیشناسه با هیچ کس روبرو نمیشی میتونی راحت مشکلاتت رو عنوان کنی همه ما سعی میکنیم همدردت و همراهت باشیم اگر دوست داری بگو ما میشنویم
-
RE: یک آبجی بزرگتر میخوام
به نظر من اگر با مادرت راحت هستی ميتونی ازش بخوای فقط حرفاتو گوش بکنه و هيچ راه کاری بهت پيشنهاد نده فايده اين کار اينه که حداقل تخليه ميشی و خيال مادرراحت ميشه ، چون الان که خودم مادر هستم و خودمو جای مادرت می زارم ، از اينکه دخترم بزرگ بشه و ازم چيزی رو مخفی بکنه ناراحت ميشم و از اينکه دوست و محرم خوبی براش نبودم احساس بدی بهم دست ميده ( يه نوع احساس خستگی)
-
RE: یک آبجی بزرگتر میخوام
عزیزم میتونی با خدا هم حرف بزنی ها/ نمیدونم تا حالا امتحانس کردی که بری یه جای خلوت و انگار که داری با یه ادم حرف میزنی بشینی و دل سیر با خدای خودتت حرف بزنی
میتونی از نوشتن هم استفاده کنی مثل نوشتن یک زندگی نامه
و همینطور تو این تالار هم میتونی حرفاتو بنویسی مطمئن باش ما به حرفات تا اخر گوش میدیم/
موظب خودت باش خواهر عزیزم
-
RE: یک آبجی بزرگتر میخوام
با سلام :
اول از همه از همتون متشکرم .
خانم shfa عزیز من میدونم مشکل از خودمه ولی نمیدونم چیه ، نمیتونم باهاش راحت باشم از بچگی همین طور بودم ، هیچوقت نتونستم باهاش مسائلم رو مطرح کنم. با اینکه توی چند تا مسئله ای که حالا از دهنم در رفته و یا توی همین حرفایی که مشاورم بهش گفته بسیار برخورد منطقی و خوبی داشته و هیچوقت دعوام نکرده . ولی من نمیتونم ، از طرفی دوستش دارم و دوست ندارم این احساس های بد رو داشته باشه ، از طرفی دوست دارم اون اعتقاد من رو هم درک کنه ولی نمیدونم . همیشه یک خاطره بد دارم که شاید میتونه یکی از دلایلش باشه ، همیشه با خودم میگم اگه مامان میتونست در برار کتک های بابا از خودش دفاع میکرد در حالی که حق هم با اون بود و با این فکر دیگه نمیخوام مشکلات خودم رو هم بهش تحمیل کنم ............... البته خیلی وقته که این موضوع حل شده و دیگه خبری نیست ولی خب نمیدونم واقعا نمیدونم چمه
-
RE: یک آبجی بزرگتر میخوام
از fatima عزیز و کاترین عزیز هم متشکرم . راستش کاترین جان خیلی دلم میخواد ولی روم نمیشه با خدام حرف بزنم. نا امیدی خیلی بده ولی احساس میکنم انقد ازش دور شدم که دیگه من رو نخواد .
-
RE: یک آبجی بزرگتر میخوام
ثمين عزيز بازهم سلام
يه پيشنهادی دارم و اون هم اينه که اول برای خودت مشکلتو بنويس ( توی کاغذ)
اصلا ببين برای خودت می تونی بنويسی ، بعدش چند بار بخون وقتی که بخونيش اون انرژی مشکلت که به نظرت خيلی بزرگه گرفته ميشه
من اين راهو امتحان کردم اولش برام حتی نوشتنش سخت بود با اونکه می دونستم فقط خودم حضور دارم که می خونمش ولی به قول اقای مدير همدردی تنها کسی که می تونه بهت کمک بکنه خودت هستی بايد بخواهی تا بتونی
اين راه به نظر من شايد بتونه يه ذره از فکرتو تخليه بکنه تا بهتر بتونی يه فکر درست حسابی و بدون غرض در مورد خودت بکنی
موفق باشيد
-
RE: یک آبجی بزرگتر میخوام
سلام به ثمین خانوم گلم
اول از همه میخوام بگم از اینکه تو یه مشهدی هستی یه احساس خوبی بهم دست داد.میدونی چرا؟ برای اینکه تو اونجا با امام رضا (ع) نزدیکی!اون آقای غریب که وجود و زیارتش باعث میشه غم هرغمدیده و غریبی ازش دور بشه!عزیز دلم من از راه بسیار دور هر وقت مشکلی دارم و غمگین و ناامید می شم ، ازش کمک میخوام و بهش پناه میبرم (البته بعد از خدا) اونم به دادم میرسه و مشکلم حل میشه باور کن ! البته تو باید بهش اعتماد کنی و راحت حرفهاتو بهش بگی .اون گوش میکنه و بهت راه رو نشون میده.برو پیشش و اگه تونستی شب برو:203:.خودش گفته اگه مشکلتون خیلی بزرگه و میخواین حل بشه منو به مادرم حضرت زهرا(س) و پسر جواد(ع) قسم بدین.خواهر عزیز و کوچولوم حتما"برو پیشش یادت نره!:305:
در ضمن منم خیلی دلم برای آقا تنگ شده سلام من رو هم بهش برسون و بگو زن داداشم رو شفا بده ازت کمک میخواد آخه اون سرطان سینه داره(.دیدی همه مشکل دارن؟!)
-
RE: یک آبجی بزرگتر میخوام
اه چقد شما زنا بی مرامید!
واقعا که!(زنونه بود.)
سلام
ما مردا اگه یکی اینو بخواد شصتا شماره بش می دیم اما شما...........
همتون همینید حیف دوستامم نظر دادن والا قاطی می کردم( جدی نگیرید).
همتونو دوست دارم.( دروغگو)
یاعلی:72:
-
RE: یک آبجی بزرگتر میخوام
سلام آقای mke با مرام !!!!
1- به قول آقای مدير همدردی :نكته بسیار مهم:
در این انجمن سعی كن به طور خصوصی(از طریق پیغام خصوصی) با هیچ عضوی ارتباط برقرار نكنی. و مسائلت را از طریق همین تاپیك ادامه بدهید. و اعضاء دیگر در اینجا كمكت می كنند
2- "ما مردا اگه یکی اینو بخواد شصتا شماره بش می دیم اما شما..........." شما شمارتونو داديد ؟
3- به نظر من ثمين خودش بايد تصميم بگيره که چه طوری با اعضا تالار ارتباط برقرار بکنه
4- تا اونجائيکه می دونم عنوان اين تاپيک در مورد يه آبجی بزرگتر بود شما که آقائيد اينجا چی کار ميکنيد ؟ نکنه می خواين مرام به ما " همتون همینید" ياد بديد ؟؟؟؟؟
5-"همتونو دوست دارم"."( دروغگو)" اين هم از مرامتونه ؟؟؟؟؟!!!!!!!
ببخشيد خانم ثمين و بقيه دوستانيکه توی اين تاپيک نظر داديد ، وقتی حرفهای آقای mke رو خوندم بهم برخورد .
-
RE: یک آبجی بزرگتر میخوام
با سلام به خانوم m.mouod عزیز:
خانوم m.mouod عزیز ، نمیدونم از همشون خجالت میکشم ، دوسشون دارم ولی شرمم میاد برم پیششون ، حس میکنم لیاقتش رو ندارم ، خیلی بهم لطف کردن ولی من .......... به شما تبریک میگم که انقدر روح بزرگی دارین "عزیز دلم من از راه بسیار دور هر وقت مشکلی دارم و غمگین و ناامید می شم ، ازش کمک میخوام و بهش پناه میبرم (البته بعد از خدا) اونم به دادم میرسه و مشکلم حل میشه " که میتونید حداقل با خداتون و دوستاش راحت باشین و احساسات و مشکلاتتون رو بهش بگین و ازش کمک بخواین. من مطمئنم شما با این روح بزرگ و قلب پاکی که دارین اگه ازش بخواین"زن داداشم رو شفا بده ازت کمک میخواد آخه اون سرطان سینه داره" دعاهاتون رو بی جواب نمیذاره . اون بزرگه ، قدرتمنده واگه صلاح باشه هر کاری رو میتونه انجام بده و در آخر اگر به دعاهای بنده حقیر هم توجهی داشته باشن با تمام وجود ازشون میخوام که نه فقط زن برادر شما بلکه همه مریضا رو شفا بده ..............الهی آمین
-
RE: یک آبجی بزرگتر میخوام
سلام به جنابmke عزیز:
من اینجا بی مرامی ندیدم من اینجا دوستا و همراه های خیلی خوبی پیدا کردم و همشون رو هم دوست دارم و ارادت خاصی بهشون دارم . "همتون همینید " من همچین چیزی رو بیشتر در مردا دیدم (نه همشون) بهرحال شما بی مرامی رو به شیوه خودتون تعبیر میکنین و نظرتون هم مورد احترامه ولی همچین چیزی در اینجا صدق نمیکنه . من از بقیه شماره نخواستم که بخوان بهم بدن یا هر چیز دیگه . من در اینجا دوست و همدل های خوبی رو پیدا کردم و همین جوری هم راحت و بسیار راضی و از همشون ممنونم . شما هم در این مورد اشتباه کردین . با آرزوی موفقیت
-
RE: یک آبجی بزرگتر میخوام
سلام خانوم shfa عزیز :
جنابmke اشتباه برداشت کرده و متوجه شده بودند. و همچین چیزی این جا صدق نمیکرد . و اما در مورد قبلی : ببینید من با خود بیان مشکل مسئله ای ندارم و در جایی که صلاح باشه و شخص مورد نظرم باشه میتونم بیان کنم. البته خیلی سخت به این مرحله رسیدم ( 3 سال با خودم کلنجار میرفتم) با خوندن همین نوشتم و به قول شما کمتر شدن عظمتی که داشت برای خودم ، تونستم بعد 3 سال با کسی در میونش بذارم . مشکل اینه که هیچکی نمیتونه درک درستی از مشکل من داشته باشه ، بهم گوش میدن ، میفهمن ولی راه حل هایی که میدن فقط برای حل اون مشکله و هیچ راه حل روحی و روانی به من نمیدن تا روانم درست بشه و بتونم احساسات متناقضی رو که دارم باهاشون کنار بیام و به قول معروف بتونم اساسی و ریشه ای باهاش برخورد کنم. بازم ممنون از توجهتون موفق باشین
-
RE: یک آبجی بزرگتر میخوام
همه ما خودمان را چنین متقاعد میکنیم که با ازدواج زندگی بهتری خواهیم داشت، وقتی بچه دار شویم بهتر خواهد شد، و با به دنیا آمدن بچههای بعدی زندگی بهتر...
ولی وقتی میبینیم کودکانمان به توجه مداوم نیازمندند، خسته میشویم.
بهتر است صبر کنیم تا بزرگتر شوند.
فرزندان ما که به سن نوجوانی میرسند، باز کلافه میشویم، چون دایم باید با آنها سروکله بزنیم. مطمئناً وقتی بزرگتر شوند و به سنین بالاتر برسند، خوشبخت خواهیم شد.
با خود میگوییم زندگی وقتی بهتر خواهد شد که :
همسرمان رفتارش را عوض کند،یک ماشین شیکتر داشته باشیم، بچه هایمان ازدواج کنند،
به مرخصی برویم و در نهایت بازنشسته شویم....
حقیقت این است که برای خوشبختی، هیچ زمانی بهتر از همین الآن وجود ندارد.
اگر الآن نه، پس کی؟ زندگی همواره پر از چالش است.
بهتر این است که این واقعیت را بپذیریم و تصمیم بگیریم که با وجود همه این مسائل، شاد و خوشبخت زندگی کنیم.
خیالمان میرسد که زندگی، همان زندگی دلخواه، موقعی شروع میشود که موانعی که سر راهمان هستند ، کنار بروند:
مشکلی که هم اکنون با آن دست و پنجه نرم میکنیم، کاری که باید تمام کنیم،
زمانی که باید برای کاری صرف کنیم، بدهیهایی که باید پرداخت کنیم و ...
بعد از آن زندگی ما، زیبا و لذت بخش خواهد بود!
بعد از آنکه همه اینها را تجربه کردیم، تازه می فهمیم که زندگی، همین چیزهایی است که ما آنها را موانع میشناسیم.
این بصیرت به ما یاری میدهد تا دریابیم که جادهای بسوی خوشبختی وجود ندارد.
خوشبختی، خودٍ همین جاده است.. پس بیایید از هر لحظه لذت ببریم.
برای آغاز یک زندگی شاد و سعادتمند لازم نیست که در انتظار بنشینیم:
در انتظار فارغ التحصیلی، بازگشت به دانشگاه، کاهش وزن ، افزایش وزن، شروع به کار، ازدواج، شروع تعطیلات، صبح جمعه، در انتظار دریافت وام جدید، خرید یک ماشین نو، باز پرداخت قسطها، بهار و تابستان و پاییز و زمستان، اول برج، پخش فیلم مورد نظرمان از تلویزیون، مردن، تولد مجدد و...
خوشبختی یک سفر است، نه یک مقصد.. هیچ زمانی بهتر از همین لحظه برای شاد بودن وجود ندارد.
زندگی کنید و از حال لذت ببرید.. اکنون فکر کنید و سعی کنید به سؤالات زیر پاسخ دهید:
1. پنج نفر از ثروتمندترین مردم جهان را نام ببرید.
2. برندههای پنج جام جهانی آخر را نام ببرید.
3. آخرین ده نفری که جایزه نوبل را بردند چه کسانی هستند؟
4. آخرین ده بازیگر برتر اسکار را نام ببرید.
نمیتوانید پاسخ دهید؟ نسبتاً مشکل است، اینطور نیست؟
نگران نباشید، هیچ کس این اسامی را به خاطر نمی آورد.
روزهای تشویق به پایان میرسد!
نشانهای افتخار خاک می گیرند!
برندگان به زودی فراموش میشوند!
اکنون به این سؤالها پاسخ دهید:
1. نام سه معلم خود را که در تربیت شما مؤثر بودهاند ، بگویید.
2.. سه نفر از دوستان خود را که در مواقع نیاز به شما کمک کردند، نام ببرید.
3. افرادی که با مهربانیهایشان احساس گرم زندگی را به شما بخشیدهاند، به یاد بیاورید.
4. پنج نفر را که از هم صحبتی با آنها لذت میبرید، نام ببرید. حالا ساده تر شد، اینطور نیست؟
افرادی که به زندگی شما معنی بخشیدهاند، ارتباطی با "ترینها" ندارند،ثروت بیشتری ندارند، بهترین جوایز را نبردهاند، ...
آنها کسانی هستند که به فکر شما هستند، مراقب شما هستند، همانهایی که در همه شرایط، کنار شما میمانند .
کمی بیاندیشید. زندگی خیلی کوتاه است. و شما در کدام لیست قرار دارید؟ نمیدانید؟
اجازه دهید کمکتان کنم.
شما در زمره مشهورترین نیستید...،
شما از جمله کسانی هستید که برای درمیان گذاشتن این پیام در خاطرمن بودید
-
RE: یک آبجی بزرگتر میخوام
نقل قول:
نوشته اصلی توسط shfa
...
اين تالار جای خوبيه برای تبادل افکار ، بعد از يه مدت متوجه ميشی که نه تنها يک خواهر ، بلکه چندين خواهر و برادر بزرگتر و کوچيکتر داری که دوست دارند به تو کمک بکنند .
سلام
اشتباه نکنید.
اینجا و همه جا، برادرا، برادر دارن و خواهرا ،خواهر.
برادرا ،خواهر نخواهند داشت و خواهران نیز برادر نخواهند داشت، الا برادران و خواهران تنی و خونی.
دو تا غریبه با جنس مخالف نمی تونن جای خواهر و برادر همدیگه باشن. البته این امر یکطرفه هست و از طرف آقایون این امکان وجود نداره.
خانوما،
لطفا هیچوقت حرف یک مرد رو مبنی بر اینکه جای برادر شماست یا جای پدر شما، قبول نکنید. چون ژنتیک و ذات این مساله در مردان وجود نداره. علیرغم اینکه خانوما خیلی راحت می پذیرنش بخاطر ذات خاص اهالی مونث جهان.
پیروز باشید
-
RE: یک آبجی بزرگتر میخوام
با سلام به جنابsedmammad:
من چون خودمم به این حرف شما تا حدودی معتقد بودم نوشتم " یه آبجی بزرگتر میخوام". مرسی که نظر دادین . موفق باشین
-
RE: یک آبجی بزرگتر میخوام
باز هم سلام خانوم shfa عزیز :
متن فوق العاده قشنگی بود، من رو به تفکر وا داشت. ازتون ممنونم . امیدوارم بتونم طرز فکرم رو به این سمت سوق بدم . بازم ممنون از لطفتون
-
RE: یک آبجی بزرگتر میخوام
ثمین جان سلام
ببینم تو هیچ فکر کردی اسمت چقدر قشنگه؟!
واقعا" شرمنده ام کردی .از لطفت خیلی خیلی ممنونم و از اینکه برای زن داداش من و بقیه مریضا دعا کردی باز هم ممنونم امیدوارم خدای خوب دعات رو مستجاب کنه و مشکلات همه رو حل کنه.ان شاء الله
آبجی کوچیکه تو چرا انقدر خودتو عذاب میدی و نا امیدی ؟مگه نمی دونی ناامیدی از گناهان کبیره اس ؟ تو که خودت گفتی خدا بزرگه و فدرتمند پس چرا برای خودت هم ازش کمک نمی خوای؟ائمه ما هم نماینده های خدا روی زمین اند صبور و مهربونن یعنی اگه غیر از این بود که مقام والای امامت رو نداشتن!اونا برای ارشاد و کمک به بنده های خدا اومدن .گلم ازشون خجالت نکش و درد دلت رو بهشون بگو.مطمئن باش این بهترین راه حل مشکله.در ضمن من که هنوز نمیدونم حرف دل تو چیه .وقتش نشده که بگی از آبجی های بزرگت چی میخوای؟
-
RE: یک آبجی بزرگتر میخوام
آقای sedmamad ازتون خيلی ممنونم
نکته خوبی بود
-
RE: یک آبجی بزرگتر میخوام
با سلام****ثمین خانم خواهر خوبم احساسات شما را درک میکنم چراکه خود من هم در سن شما چنین مشکلی داشتم و دائم دنبال شخصی بودم که بتوانم با او صحبت کنم همیشه احساس تنهایی میکردم فکر میکردم اگر چنین شود و اینچنین کسی را بیابم تمام مشکلاتم مرتفع میگردد تا اینکه چند نفر را یافتم که میتوانستم با آنها صحبت کنم وآرام شوم اما بعد ازمدتی دوباره ارزو کردم که مثل قبل تنها شوم خلاصه اینکه به قول استاد شهریار<بعد از آنهمه باهم و تنها گشتن /زندگی به من آموخت همین یکه و تنها گشتن>
-
RE: یک آبجی بزرگتر میخوام
اون هایی که دارن هم پشیمونن.
-
RE: یک آبجی بزرگتر میخوام
سلام به دوستای خوبم :
برادر عزیزم آقا رضا ، نمیدونم فعلا همون احساسات شما رو دارم ، امیدوارم در آینده بهتر بشه.......... از توجهتون ممنونم.
کنجکاو جان ما معموبلا قدر چیزایی رو که داریم نمیدونیم ، در حالیکه بعضی ها در حسرت داشتن اون چیزا هستند... بهرحال قدر خواهرتون رو بدونین چون خواهرا اگه خواهر خوبی باشن ، واقعا جواهرن..............
-
RE: یک آبجی بزرگتر میخوام
سلام به همه آبجی های گلم:
دلم برای همتون تنگ شده بود ....... یه مدتی تووی بلاتکلیفی بودم ، نه حوصله حرف زدن داشتم ، نه حوصله گوش کردن و نه حتی حس ارتباط برقرار کردن ........ نمیدونم چم بود ، انگار در حال پشت سر گذاشتن یک دوره بحران بودم .... هیچ انرژی برای ادامه دادن فعالیتام نداشتم و مونده بودم عاطل و باطل بدون هیچ حرکت و کار مفیدی..... ولی دیگه خسته شدم ، دیگه نمیخوام اینطوری باشم ....میخوام آیندم رو بسازم و از زمان حالم لذت ببرم ....ولی نمیتونم کارای گذشتم اذیتم میکنه، خاطرات گذشتم همه زندگیم رو گرفته .... در عین حال با مشکلات الانم (نمیدونم چقدر جدیه ولی فکر کنم جدی باشه) با تمام وجود دارم مبارزه میکنم که حداقل از این حادتر نشه و کم کم درست بشه .......
ولی با گذشتم خیلی بیشتر مشکل دارم و میدونم که اگه اون رو فراموش کنم و یا قبولش کنم و بذارمش کنار ، این مشکلات الانم هم تا حدودی حل میشه ، من میدونم ظرفیتم از لحاظ ارتباطی ، خانوادگی ،درسی و ...بالاتر ازچیزیه که الان هستم ،ولی نمیشه تا وقتی توی گذشته زندگی میکنم نمیشه به چیزی که میدونم میتونم باشم دست پیدا کنم........ ای کاش آدم میتونست ارادی آلزایمر بگیره و همه چیز رو فراموش کنه...........
همتون رو دوست دارم:72::72::72:
-
RE: یک آبجی بزرگتر میخوام
سلام
ثمین 2 جان
بنظر میرسه حالا داری سعی می کنی با خود باوری با مشکلاتت برخورد کنی .
به قول جناب مدیر بهترین کسی که می تونه بهت کمک کنه خودتی می دونی چرا، برای اینکه قوی ترین مشاورها هم بهت مشاوره بدن اگه راهنمایی ها را با انرژی دنبال نکنی فایده نخواهد داشت .
ضمنناً این رو از من داشته باش که شیطان سعی می کنه هم سن و سالهای تو را با نا امید کردن از خدا از اون دور کنه یعنی با این القاء که تو خیلی بدی ها داری و خدا قبولت نمی کنه و .... بزگترها را هم با امید زیاد به جسارت در برابر خدا وادار می کنه و اینگونه دور شدن از اون .
این را اگه در نظر داشته باشی و از طرفی بدونی که خدا بنده هاش رو رها نمی کنه و دلسوز تر و مهربان تر از هر کس دیگه ای هست نسبت به اونها چون زیر و بم و به عبارتی جیک و پوک ما بنده هاش رو بهتر از هر کس دیگه ای می دونه ، هیچ وقت تسلیم شیطان نمی شی و خیلی صمیمی با اون درد دل خواهی کرد و نتیجه اش را هم خواهی دید .
و اما در خصوص راهنما و گوش شنوا این را هم از خدا بخواه مطمئناً اونچه صلاحت باشه اون سر راهت قرار میده فقط خوب دقت کن و مواظب باش اشتباه نکنی .
اما اینکه گذشته رو کنار نمی گذاری این ریشه در مسائل دیگه روحی داره که وقتی اون حل بشه این حالت هم از بین میره ، جون اطلاعات کمی از تو دارم نمی تونم احتمالات رو مطرح کنم که مبادا خود این اثر منفی داشته باشه .
تا بعد....
سرفراز باش