سلام
شاید این پستی که اینجا می زنم با احساسات برانگیخته ای که ناشی از مرگ یک نفر است ، خیلی سازگار نباشد. اما چون مهم است ناچارم که علیرغم میل باطنی ام (که دوست دارم هم احساسی کنم )، ناچارم که به مورد ذیل اشاره کنم.
ما آدمها وقتی می توانیم صحیح زندگی کنیم که بتوانیم سهم واقعی خود را در رویدادها درست ارزیابی کنیم. نه بیشتر نه کمتر.
مثلا در این حادثه باید سهم هر کس را درست بررسی کنیم و بار مسئولیت کسی را نباید کس دیگه ای به دوش بکشد.
اون آقا که خودش را کشته صرفا خودش مسئول زندگی خودش هست. اگر او ضعیف بوده هست و برای فشاری خودش را از بین برده است، مسئول اصلی خودش هست.
خواهر شما: ایشون هم در تصمیم گیری برای زندگی اش ، خودش مسئول است. حالا اگر در تصمیم گیری نظرات والدین و خانواده اش را لحاظ کرده است و از خواست قلبی خود گذشته است، آزاد بوده است.
یک نفر به هر علت می تواند کسی را به همسری بپذیرد یا نپذیرد.(البته ممکن است علت رد یک نفر منطقی نباشد، اما به هر حال این حق انتخاب برای فرد محفوظ است.)، پس از این نظر مرگ ایشون هیچ مسئولیت متوجه خواهر شما نمی کند.
اما پدر شما. سهم ایشون در این واقعه فقط و فقط اینست که مانع اختیارات به حق خواهر شما شده است. فقط همین. و از این نظر باید جوابگو باشد. یعنی هر پدری باید به این حق که دخترش حق انتخاب در مورد همسر دارد احترام بگذرد.
ا
گرچه با این واقعه مشخص می شود که ظاهرا حق با پدرتون بوده است. چون اگر مردی اینقدر ضعیف است که وقتی با مشکلی در حد انتخاب همسر دست به خودکشی می زند، مسلما بسیار احساس محور و غیر منطقی هست و در زندگی مسلما موجب آسیب خودش و هسمرش می شد.
البته این حق دار بودن پدرتان علت موجهی بر دخالت در زندگی دخترشون به صورت قهری نیست و صرفا می بایست به او نظر مشورتی می داد.
معمولا احساسات تیغ دو دم هستند.
یک طرفش تا عشق های افراطی پیش می رود و آن طرف هم تا غمها و خشمهای افراطی که اگر متوجه بیرون شود آسیب به دیگران و اگر متوجه درون شود آسیب به خویشتن است.
اصولا یکی از آسیب شناسی های ازدواج همین عشق های افراطی هست.
می خواهم رک و صریح بگویم.
هر کس در حد جنون عاشقتون هست... بترسید.... واقعا بترسید.... این حسن شما نیست ،این نقص آن فرد است.... لذا خیلی دست به عصا جهت بررسی او پیش بروید.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط دانا
همیشه به عشق و عاشقی بد بین بودم و می گفتم اینا همش الکی یه عشق واقعی که پیدا نمی شه اما حالا نظرم عوض شده .....
به نظرم تازه با این اتفاق بیشتر باید به بدبینی خود نسبت به عشق و عاشقی (افراطی)، بیفزایی...
چی شد که نظرت عوض شده....
چون یک نفر خودش رو کشته....
پس این عشق و عاشقی افراطی خیلی چیز خوب و جالبیه....!!!!!!!
اگر کسی آنطور شیفته و مجنون و به صورت افراطی عاشق می شود... که زندگی اش مختل می شود، زندگی خود و دیگران را مختل می کند. به کشتن خودش یا دیگران منجر می شود یا به آسیب رساندن به خودش یا دیگران منجر می شود. یا زندگی اش تعطیل می شود و همه چیزش فقط اون دختره یا اون پسر میشه... بدانید این یک آسیب روانی هست. و اگر ازدواجی صورت بگیرد نه اینکه درمان صورت نمی گیرد، که اساسا به خاطر ضعف شخصیتی فرد، مشکلات روز افزونی هم اضافه می شود.
کدام فرد سالمی از نظر روانی سراغ دارید که مشکلات خودش را با خودکشی یا تظاهر به خودکش حل کند؟!
پس اگر فردی نا سالم از نظر روانی این کار را می کند پس تا درمان کامل نمی تواند ازدواج کند نه با معشوقش نه با هیچ کس دیگری؟